بحث:ذوالقرنین در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مفاد آیات قرآنی

ای پیغمبر از تو راجع به ذی‌القرنین میپرسند بگو به زودی بر شما شرحی درباره او خواهم خواند. ما او را تسلط و تمکین بخشیدیم و وسایل انجام دادن هر کار را به او دادیم. وی از آن وسایل استفاده کرد تا به مغرب آفتاب رسید. احساس کرد که خورشید در چشمه گل آلودی غروب می‌کند و در جوار آن ملتی به سر می‌برند. به وی گفتیم ای ذوالقرنین به تو درباره سرنوشت این قوم اختیار می‌دهیم. خواهی آنان را شکنجه و کیفر ده و اگر خواهی با ایشان به نیکی رفتار کن. ذوالقرنین گفت آن کس که ستم کند او را عذاب می‌کنیم و به پروردگار خود باز خواهد گشت و عذابی دشوار‌تر و سخت‌تر خواهد چشید، اما مؤمنانی که کردار شایسته پیش گیرند پاداش نیکو خواهند داشت و به آنان با فرمان خود یسر و آسانی مقرر خواهیم نمود.

سپس ذوالقرنین با استفاده از وسایل، رو به مشرق آفتاب به لشکرکشی خود ادامه داد تا به جایی رسید که دریافت خورشید بر قومی می‌تابد که در مقابل آن ستر و حائلی ندارند. باز ذوالقرنین به لشکرکشی و بهره‌یابی از وسایل، ادامه داد تا میان دو سد (دو کوه) رسید و قومی را در آنجا یافت که درست زبان نمی‌فهمیدند (یا زبان ایشان درست مفهوم نبود). آنان به ذوالقرنین گفتند: یأجوج و مأجوج در زمین فساد می‌کنند (بنا بر روایتی گفتند یاجوج و ماجوج در زمین فساد خواهند کرد) میان ما و ایشان سدی بر پا کن و خراج آن را خواهیم پرداخت (یا خراج گذار خواهیم شد) ذوالقرنین گفت تمکن و تسلطی که خداوند به من بخشیده بهتر است (یعنی از گرفتن خرج با خراج صرف نظر کرد). مرا با نیروی نفرات کمک کنید تا سدی محکم میان شما و ایشان بر پا کنم. پاره‌های آهن بیاورید. آنان قطعات آهن آوردند و روی هم انباشتند تا با سطح کوه برابر گردید آنگاه ذوالقرنین دستور داد آن را بدمند تا به صورت آتشی گداخته درآمد پس از آن گفت مس گداخته بر آن بریزید بدین ترتیب سدی چنان محکم بنا شد که یأجوج و مأجوج نتوانستند بر فراز آن بالا روند یا در آن ایجاد رخنه‌ای کنند.

چون کار سد به پایان رسید ذوالقرنین گفت، این توفیق نتیجه رحمت و عنایت پروردگار بود و این سد باقی خواهد ماند تا آنگاه که وعده الهی تحقق یابد و در آن هنگام سد شکسته و خرد خواهد شد.

این بود مفاد آیات قرآنی، در خصوص ذوالقرنین. به علاوه در سوره انبیاء آیه ۹۵ از «یاجوج و ماجوج» بدین نحو نام برده شده است: «تا آنگاه که سد یأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از فراز هر بلندی بشتابند».[۱]

نظر مفسرین درباره ذوالقرنین

اهل تفسیر و قصص در تعیین شخصیت ذوالقرنین و همچنین در تشخیص محل جغرافیائی سد یأجوج و مأجوج سرگردانند و نتوانسته‌اند قبیله یأجوج و مأجوج را بشناسند.

مفسرین دوره اول، ذوالقرنین را بر شخص تاریخی معینی منطبق نکرده‌اند و تنها در مقام آن برآمده‌اند که وجه این تسمیه را باز نمایند: به زعم بعضی چون این شخصیت قرآنی دو قرن زندگی یا سلطنت کرده به ذوالقرنین ملقب گردیده است. بعضی دیگر معتقدند که چون از جانب پدر و مادر، شریف بوده به این عنوان خوانده شده. برخی هم گفته‌اند که موی‌های پیشانی خود را می‌بافته و به شکل دو شاخ در پیش پیشانی خود قرار می‌داده بدین جهت ذوالقرنین نامیده شده است.

کسانی که طول عمر یا مدت سلطنت را علت تسمیه وی بدین نام شناخته‌اند در تعیین مقدار قرن متفق نیستند و مدت قرن را به اختلاف از بیست سال تا سی سال تعیین کرده‌اند.

در نظر مفسرین قدیم ذوالقرنین معاصر حضرت ابراهیم یا سابق بر حضرت ابراهیم بوده است. این عقیده ناشی از آن است که در ازمنه تاریخی میان حضرت موسی و حضرت مسیح پادشاهی را که به نام ذوالقرنین یا به نام دیگری که او را صاحب و شاخ معرفی کنند نمی‌شناختند از این جهت عصر او را در دوران دور‌تر و تاریک‌تری قرار داده‌اند.

بعضی هم روایاتی نقل کرده‌اند که به موجب آن ذوالقرنین پادشاه و پیغمبر بوده است. به موجب این روایات، ذوالقرنین بر اسکندر مقدونی که در تفاسیر دوره دوم اسکندر رومی خوانده می‌شده قابل انطباق نمی‌باشد. برخی ذوالقرنین را معاصر با فریدون پنداشته‌اند و گفته‌اند ذوالقرنین با خضر همسفر شده و به چشمه آب حیات رسیده عده‌ای هم به تعدد ذوالقرنین قائل شده‌اند و ذوالقرنین اول یا ذوالقرنین بزرگ را همزمان با فریدون یا معاصر با ابراهیم خلیل شناخته‌اند.

در قرن چهارم هجری مسلمین به فلسفه ارسطو آشنا شدند وحکمت ارسطو را که با آئین توحید موافق‌تر از فلسفه افلاطون بود پذیرفتند. فلاسفه اسلامی به مقام شامخ ارسطو و تقرب وی در نزد اسکندر توجه کردند. این امر علاوه بر آنکه ناشی از ارادت به ارسطو بود از غرض سیاسی نیز خالی نمی‌نمود زیرا ایشان می‌خواستند که پادشاهان را به فلاسفه متوجه سازند و بدین وسیله مقامات دولتی را در اختیار گیرند و از نفوذ غلامان ترک ممانعت کنند. تا حدی ابن‌سینا به منظور سیاسی خود توفیق یافت.

باری، بر اثر توجه به ارسطو، مقام اسکندر مقدونی نیز بالا رفت و در اطراف وی افسانه‌ها ساخته شد یا آنکه فسانه‌های سریانی که درباره او وجود داشت ترجمه گردید.

چون مبنای فلسفه ابن‌سینا بر تطبیق فلسفه و دین استوار می‌بود، به نظر او مناسب آمد که اسکندر مقدونی مربی ارسطو، شخصیت قرآنی داشته باشد لذا در کتاب خود رأی خویش را ظاهر ساخت و درباره اسکندر گفت وی همان ذوالقرنین است که در قرآن مجید نام او یاد شده است. ابوریحان بیرونی که با حوادث تاریخی و موقع جغرافیائی آشنا بود نظر تطبیق ذوالقرنین را بر اسکندر نپذیرفت و چون ملوک «اذواء یمن» را می‌شناخت و می‌دانست که نام اکثر ایشان با لفظ «ذو» مصدر است به قرینه ذوقمدان و ذی بزن حدس زد که ذوالقرنین یکی از ملوک اذواء یمن باشد و چون ملوک اذواء تبابعه نیز نامیده می‌شده‌اند و نام تبع هم در قرآن مذکور است، نظر ابوریحان هم طرفدارانی پیدا کرد، لکن این نظر جنبه ادبی نیافت و فقط محققین تاریخ، نظر وی را نقل کرده‌اند و در مقام برآمده‌اند که آن را بر یکی از تبابعه منطبق سازند و بعضی تبع الاقرن را برای اینکه عنوان ذوالقرنین بخود بگیرد مناسب دانستند. «مقریزی» در «خطط» نسب ذوالقرنین را چنین یاد می‌کند: صعب بن ذی مرائد بن الحارث الرائش بن الهمال ذی سدد بن عاد ذی منح بن عار الملطاط بن سکسک بن وائل بن حمیر بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان بن هود بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح(ع).

وی می‌نویسد که ذوالقرنین «تبع» تاجدار است که مشرق و مغرب جهان را مسخر کرد و سد یاجوج و ماجوج را بنهاد سپس از قول همدانی سلسله النسب دیگری به این ترتیب برای ذوالقرنین ذکر می‌کند: ذوالقرنین بن ملک بن الحارث الأعلی بن ربیعة بن الحیاد بن مالک. مقریزی بنابر هر دو قول، ذوالقرنین را غیر از اسکندر یونانی مجدونی (مقدونی) می‌داند به عقیده او ذوالقرنین از عرب عاربه و از خاندان حمیر است. در تفسیر کبیر، امام فخرالدین رازی بر مغایرت ذوالقرنین و اسکندر استدلال کرده و گفته است اسکندر شاگرد ارسطو بوده و به امر و نهی معلم خویش عمل می‌کرده اما ذوالقرنین پیغمبر بوده و به مقتضای نبوت نمی‌توانسته تحت ارشاد کافران قرار گیرد. نظر جاحظ در «الحیوان» نسبت به ذوالقرنین آن است که وی از آدمی و فرشته متولد شده و پدرش در شمار ملائکه بوده است، مقریزی به نقل از مختار بن ابی عبید روایت می‌کند که هرگاه حضرت علی ذوالقرنین را یاد می‌کرده می‌فرموده است وی فرشته‌ای پر ریخته است. به هر حال در نظر مقریزی و بیشتر تاریخ نویسان محقق، اسکندر مقدونی غیر از ذوالقرنین است و بنای سد یاجوج و ماجوج کار اسکندر مقدونی نیست.[۲]

نظر متأخرین درباره ذوالقرنین

چنانکه دیدیم نه نظر ابن‌سینا بر مبنای علمی و تاریخی متکی است و نه نظر ابوریحان بیرونی مستند به سند قطعی تواند بود با وجود این پیوسته نظر ابن‌سینا در اشعار و تفاسیر منعکس شده و نظر ابوریحان را برخی از مورخین و علماء پذیرفته‌اند. حتی در دوره اخیر علامه سید هبة الدین شهرستانی ذوالقرنین را یکی از ملوک اذواء پنداشته است و موقع جغرافی سد یأجوج و مأجوج را در جبال قفقاز معین نموده در صورتی که هیچ سند تاریخی بر لشکر کشی ملوک اذواء که به سر حد قفقاز برسد در دست نیست.

ملوک اذواء یا تبابعه که از قرن دوم تا قرن ششم میلادی در یمن سر کار بودند، تحت تابعیت حبشه بریمن حکومت می‌کرده‌اند و دوران ایشان از ادوار مشعشع تاریخ به شمار نرفته است و پادشاهی فاتح وجهانگشا نداشته‌اند.

علماء متأخر در شأن نزول آیات قرآنی و در حوادث تاریخی دقتی کرده‌اند و لقب ذوالقرنین را با داریوش یا کورش منطبق ساخته‌اند و این نظر درست می‌نماید. توضیح آنکه سؤال راجع به شخصیت ذوالقرنین از طرف یهود یا به تحریک یهود بوده و بنا به روایت سدی، یهود از پیغمبر الگو:ص پرسیدند: ذوالقرنین که فقط نام او یک بار در تورات ذکر شده کیست؟ و داستان او چگونه بوده است؟ در جواب ایشان آیات کریمه سابق الذکر نازل شده است.

در سفر دانیال فصل هشتم رؤیای دانیال و تعبیر آن به این مضمون بیان شده است: دانیال در خواب دید که در کنار نهر اولای، قوچی که دو شاخ داشت و یکی از شاخ‌هایش بلندتر از دیگری بود ظاهر گردید و به مشرق و مغرب و جنوب و شمال سر و شاخ زدن می‌کرد، به ناگاه بزی نر که یک شاخ در پیشانی داشت پیدا شد و با شاخ خود قوچ را بر زمین افکند.

این رؤیا را جبریل چنین تعبیر کرد: قوچ صاحب دو شاخ، پادشاه ماد و پارس است و بز نر پادشاه یونان است و شاخ بزرگی که در میان دو چشم دارد اولین نفر سلسله یونانیان می‌باشد. می‌گویند که چون کورش بابل را فتح کرد و اسیران یهود را نجات بخشید یهودیان از بشارتی که تورات به ظهور او داده بود وی را آگاه ساختند و کورش با آنان مهربان‌تر شد و وسایل ساختن هیکل را در اختیار ایشان گذاشت.

به عقیده بعضی (بر حسب نقل قاموس کتاب مقدس) سفر دانیال در قرن دوم قبل از میلاد نوشته شده و نویسنده این سفر خود دانیال نیست.

به فرض صحت این نظر باز داستان قوچ صاحب دو شاخ درست به نظر می‌رسد. ممکن است رؤیای دانیال در همان زمانی که مردم بابل به طرف ماد و پارس چشم دوخته بودند واقع شده باشد و تعبیر و تطبیق آن بعد از فتح بابل اتفاق افتاده و قصه بز نر و شکستن شاخ و روئیدن چهار شاخ در پیشانی آن بعدا بدین رؤیا ملحق شده و تعبیر و تفصیلات دیگر بدان اضافه گردیده و داستانی به وجود آمده باشد که با زمان تدوین سفر دانیال یعنی حدود قرن دوم قبل از میلاد مناسب درآید.

از این سفر، شخصیت ذوالقرنین به نحو واضح و روشن مستفاد نمی‌گردد و باز تردید میان کورش و داریوش باقی می‌ماند جز آنکه چون کورش پادشاهی بوده که ماد را به پارس ضمیمه کرده به استعاره قوچ مناسب‌تر مینمرده است، ولی از جانب دیگر بر حسب تورات، دانیال نزد داریوش تقرب داشته و آثار فتوح داریوش می‌بایست در کتاب او منعکس باشد. قرائن دیگری نیز موجود است که به موجب آن می‌‌توان عنوان ذوالقرنین را به داریوش داد و به آن قرائن بعدا اشاره خواهد شد.[۳]

نظر تحقیقی

آنچه مسلم است این است که ذوالقرنین مذکور در قرآن میبایست بر کورش یا داریوش اول منطبق گردد زیرا سؤال از طرف یهود است و یهودیان به تورات ناظر بوده‌اند و تفسیر قوچ در شاخ را از حضرت رسول می‌خواسته‌اند، اما باید دانست که توجه به تصویر یک شاخ و دو شاخ در مشرق و مغرب سابقه‌ای بس قدیم دارد. در حفریات شوش صورت نارامسین پادشاه قدیم عیلام که بیست قرن پیش از میلاد می‌زیسته به دست آمده و این صورت دارای دو شاخ است.

در یونان«ژوپی‌ترآمون» یکی از خدایان مقدونی، که حافظ سلسله کارانوس خانواده اسکندر بوده دارای دو شاخ بوده و چون اسکندر خود را پسر ژوپی‌ترآمون می‌دانسته مجسمه‌ساز یونانی به نام لی‌سیپ مجسمه او را به شکل مجسمه ژوپی‌ترآمون ساخته است.

همچنین، یونانیان رب النوعی داشته‌اند به نام کارنین که حافظ گله‌ها بوده و نام وی از لغت کارنو که به معنی شاخ است مشتق می‌باشد.

به‌طور کلی ملل قدیم به وجود توتم قائل بوده‌اند و هر ملت یک یا چند نوع حیوانات را مقدس میپنداشته‌اند. ملل مشرق مخصوصا به گاو و قوچ توجهی داشته‌اند و سر مجسمه‌های خود را به شکل سر گاو ساخته‌اند. دور نیست که از قدیم پادشاهان بزرگی که کشورگشایی کرده‌اند و موجب توجه دو یا چند ملت می‌شدند با پادشاهان مقتدری که سلطنتی دراز و عادلانه داشته‌اند به عنوان صاحب دو شاخ عنوان می‌شده‌اند یا اینکه مجسمه ایشان را با دوشاخ می‌ساخته‌اند.

اخیرا در کنار رود مرغاب مجسمه سنگی کورش پیدا شده و این مجسمه که در زمان اردشیر اول ساخته شده دارای دو شاخ است این مجسمه مانند عقاب دارای بال است و شاید به مناسبت صورت این مجسمه بوده که نهر نزدیک به آن را مرغاب نامیده‌اند. مسلما این مجسمه بر اساس تصورات یهود و استعارات تورات ساخته شده زیرا در سفر دانیال قوچ دو شاخ استعاره از پادشاهان ماد و پارس است و در سفر ارمیا، کورش، عقاب شرق نامیده شده است، لکن معلوم نیست که شکل مجسمه کورش منحصر به فرد باشد شاید داریوش هم مجسمه‌ای دارای دو شاخ داشته که حفریات بعدی آن را از زیر گل و خاک بیرون آورد.[۴]

تردید در تطبیق آیات قرآنی بر داریوش اول یا کورش کبیر

از آیات ذوالقرنین مذکور در سورۀ کهف، مطالبی بدین قرار درباره شخصیت و خصائص ذوالقرنین استفاده می‌شود:

  1. ذوالقرنین سه دفعه سفر سوق الجیشی داشته، یکی به جانب مغرب که در آنجا احساس کرده خورشید در چشمه سیاهی فرو می‌رود، سفر دوم او بد جانب مشرق بوده و در این سفر دیده است آفتاب بر قومی می‌تابد که برابر آن ستر و پوششی ندارند، مردمی وحشی هستند که خانه و مسکن برای خود نساخته‌اند یا اینکه آن قوم هنوز پوشیدن لباس کامل را نیاموخته و به لباس پوشیدن عادت نکرده‌اند، سومین سفر او به جانب مغرب و مشرق نیست در این سفر مردمی که زبانشان درست نبوده پیش او آمدند و از او خواسته‌اند که سد یأجوج و ماجوج را بنا کند.
  2. ذوالقرنین پادشاهی عادل بوده و از عصیان و نافرمانی گذشته ملل در می‌گذشته و کسانی را که به فرمان بوده‌اند پاداش نیک می‌داده و ستمکاران را به کیفر می‌رسانیده است.
  3. ذوالقرنین فتوح خود را برای کسب مال و استثمار ملل انجام نمی‌داده است و خود در کشور خویش مکنت و قوت کامل داشته و در بیرون حدود مملکت می‌خواسته است که احوال ملل مجاور را نیکو‌تر سازد و قلمرو حکومت خود را از یغماگری همسایگان محفوظ دارد. بدین جهت برای بنای سد یأجوج و مأجوج بر قوم پیشنهاد کننده باج و خراجی تحمیل نکرده است.
  4. در ساختن سد یأجوج و مأجوج آهن و مس بکار رفته اینک با هدایت این چهار امر باید شخصیت ذوالقرنین را معین کرد.

سه امر نخست به جهان گشائی و خصال ذوالقرنین است و بر کورش و داریوش هر دو منطبق می‌نماید و مراد از «عین حمأة» که آفتاب در نظر ذوالقرنین در آنجا فرو می‌ریخته دریای اسود یا خلیج‌های باریک دریای اژه بوده است. چون عین به معنی آب فراوان است با موضع اول موافقت دارد و چون بعضی از خلیج‌های دریای اژه بسیار باریک می‌شوند و به صورت چشمه‌ای در می‌آیند احتمال دوم نیز پذیرفتنی است بعضی از قراء، عین حمأة راعین حامة خوانده‌اند که بنابراین قرائت مغرب خورشید در نظر ذوالقرنین چشمۀ گرمی برده است.

کورش و داریوش هر دو تا دریای اسود لشکرکشی کرده‌اند و در مشرق هم تا سامان ملل وحشی پیش رفته‌اند. هر دو پادشاه با «سکه‌ها یا سکائیها» پنجه نرم کرده‌اند و آنان را عقب نشانده‌اند. بنابراین در تطبیق قطعی ذوالقرنین بر کورش یا داریوش نمیتوان تصمیم جدی اتخاذ کرد زیرا از جانبی کورش نخستین نفری است که ماد و پارس را با هم متحد می‌کند. و حقا سزاوار چنین نامی است ولی از جانب دیگر در جنگ با ماساژت‌ها کشته شده است و بعید می‌نماید که وی در حدود مملکت خود سدی بنا کرده باشد که از هجوم اقوام وحشی تا مدتی مانع گردد.

اما داریوش سکائی‌ها را عقب زده و تا مدتی مدید ایران را از دست ایشان آسوده ساخته است و به ظن قوی سد یاجوج و ماجوج در معبر داریال بنا شد و لفظ داریال با لفظ دارا نزدیک است. به علاوه صاحب کتاب قاموس مقدس داریوش را به معنی مانع ترجمه کرده است و این معنی با سازنده سد متناسب‌تر می‌نماید، لکن وجود شهر و رودخانه‌ای به نام کورش و وجود سدی به نام باگورا که در لهجه ارمنی مرادف با کورش است برای انتساب سد یاجوج و ماجوج به کورش محملی می‌سازد.[۵]

یأجوج و مأجوج کیانند؟

اگر چه در مقاله مخصوص به یأجوج و مأجوج از این مقوله سخن گفته خواهد شد. برای تکمیل مقال تذکراتی چند در اینجا نقل می‌شود. بر حسب تورات جوج فرزند یافث است و ماجوج سرزمینی است که در آن قبائلی از نسل جوج زندگی می‌کرده‌اند و ماشک و توبال وابسته به این قبیله بوده‌اند.

مورخین یهود، محل ایشان را در قفقاز نشان می‌دهند و بنا بر نص قرآن هم در شمال مملکت ذوالقرنین میان دو کوه، سد یاجوج و ماجوج ساخته شده و راه عبور آنان به مملکت ذوالقرنین مسدود گردیده است.

می‌دانیم که کوه‌های قفقاز در میان دریای خزر و دریای سیاه واقع است و این دو دریا برای کشور ایران سر حد طبیعی بوده‌اند و تنها ملل وحشی کوهستانی از راه تنگه‌های جبال قفقاز به داخل ایران می‌تاخته‌اند.

از جانبی الفاظ ماشک و توبال با الفاظ مسکو و توبلسک نزدیک است. چینیان هم از مللی وحشی در این حدود نام می‌برند. نزدیک بودن لفظ یواجیج جمع یاجوج با لفظ یواشی و همچنین قرابت لفظی یاجوج و منچوگ و منگول و سوابق تاریخی جای هیچ شبه‌های باقی نمی‌گذارد که یأجوج وماجوج قبیله‌ای از قبایل سکائی‌ها بوده‌اند که برای متوقف ساختن حملات ایشان کورش یا داریوش در معبر داریال سدی ساخته و در این سد دروازه‌هائی از آهن و مس بکار رفته و در مقابل هجوم همین قوم بوده که «شین هوانکس» پادشاه چین در حدود سال ۱۶۴ پیش از میلاد دیوار چین را بنا کرده است و باز برای رفع تعرض همین قبایل، انوشیروان دیوار خزر یا دربند را که عرب‌ها باب الابواب می‌نامند احداث کرده است (بعضی از مفسرین من‌جمله بیضاوی اشتباها باب الابواب را سد ذوالقرنین پنداشته‌اند با اینکه در ساختمان باب الابواب و دیوار چین مس و آهن بکار نرفته است).

بالاخره این قبایل چون از هجوم به ایران ممنوع شدند و تنگه‌های جبال قفقاز در طرف مشرق بروی‌شان بسته شد، به اروپا هجوم آوردند و دولت روم را منقرض ساختند و در قرن هفتم هجری از طرف ترکستان به ایران سرازیر شدند و کشور پهناور ایران را در زیر یوغ خود درآوردند و بیش از یک قرن حکومت یاسائی را در کشور ما اجرا کردند. بنا بر آنچه گذشت سد یأجوج و مأجوج سدی است که در معبر داریال بنا شده، لکن ارباب قصص و تاریخ به این سد توجه نکرده‌اند زیرا دیوار چین و دیوار خزر که بعدا بنا شده توجه مردم را بیشتر به خود جلب کرده از این روی اکثر ارباب قصص و تفسیر به دیوار چین متوجه شده حربه انتقاد به دست مورخین غربی داده‌اند چه آنان می‌گویند اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد می‌زیسته و حال آنکه دیوار چین در قرن دوم پیش از میلاد بنا شده است. عجیب اینکه بعضی از مستشرقین، نظر مفسرین و ارباب قصص را که به هیچ وجه رابطه‌ای با قرآن مجید ندارد آلت دست خود قرار دادند و انتساب دیوار چین را به اسکندر مقدونی بهانه کرده بر قرآن مجید تاخته‌اند.

مراد از ایراد قصص و داستان‌ها در تنزیل عزیز صرفا این است که به وسیله داستان‌های محلی توجه مردم را به نتایج اخلاقی و طبیعی آن قصص منعطف گرداند و توجه به مشخصات داستانی و تاریخی ندارد، لکن چون قرآن مجید حشو و زوائد را حذف می‌کند و چون هر داستانی بی‌گمان اصل تاریخی داشته است و یا از خلط چند واقعه پیدا شده بدین جهت قصص قرآنی واقعیت دارد و اگر از زوائدی که اهل تفسیر و قصص افزوده‌اند صرف نظر شود، داستان‌های قرآنی همه شرح حوادثی است که اتفاق افتاده و آثار آن در ذهن اقوام و ملل باقی بوده است. در کتاب حزقیال خلال باب‌های ۳۸ و ۳۹ از یاجوج و ماجوج گفتگو شده و همچنین ضمن فقراتی از آگادا ظهور یأجوج و مأجوج به عنوان علامت ظهور مسیح موعود، عنوان گردیده است. رت «Roth» قصه دیوار اسکندر را از چند منبع من‌جمله از قول فلاویوس ژوزف نقل کرده است و داستان کامل آن در ترجمه سریانی Pseudo callesthene موجود است و ناشر آن Erneste A. Wallis Budge می‌باشد.Budge در پایان، قصه دیگری از منابع نصرانیت که ضمن اسناد اسکندریه به دست آورده استفاده می‌کند که مفاد آن داستان بدین قرار است:

وقتی که اسکندر به شمال در ناحیه جبال قفقاز می‌رسد می‌گوید باید هیچ دشمنی در اینجا نیاید. سیصد پیرمرد به او اطلاع می‌دهند که آن ناحیه تحت حکومت پادشاه ایرانی به نام tubarlap است و سلسله کوهستان تا آن طرف دریای خزر Quatar تا ایران و هند امتداد دارد و یک راه باریک، در این کوهستان به مسکن اقوام وحشیHun منتهی می‌شود. این اقوام گوشت می‌خورند و خون انسان می‌نوشند و مانند حیوانات زندگی می‌کنند و به اقوام مجاور خود حمله می‌برند و هر کس را بیابند می‌کشند و هر چه سر راهشان باشد خراب می‌کنند. حکومت آنها با شاهزادگان است و از اعقاب یافث هستند.

اسکندر با کارکنان مصری خود سه دروازه از مس و مفرغ در مدخل‌های کوه می‌سازد تا از هجوم آن اقوام وحشی جلوگیری کند.[۶]

پانویس

منابع