بحث:مالک اشتر نخعی
نویسسنده: آقای ظرافتی
مقدمه
- (مالک بن حارث الأشتر النخعی)، اهل یمن و از قبیلۀ مذحج، که در سفر علی(ع) به یمن مسلمان شد. ایمان، بصیرت، شجاعت و ولای او نسبت به مولا، زبانزد بود. در کوفه میزیست. در دوران خلافت علی(ع) از فرماندهان سپاه او در جنگ جمل و جنگ صفین و نهروان بود. علی(ع) او را به استانداری مصر تعیین کرد و همراه با عهدنامۀ معروف به آنجا فرستاد، امّا پیش از آنکه به مصر برسد، در بین راه با توطئۀ معاویه در سال ۳۸ هجری مسموم و شهید شد. شهادت او بر علی(ع) بسیار سنگین بود. در نهج البلاغه با تعابیر بلندی او را ستوده است[۱].
مالک اشتر در موعودنامه
- در برخی روایات از وی بهعنوان یکی از یاران حضرت مهدی (ع) یاد شده که پس از ظهور حضرت، زنده میگردد[۲][۳].
مالک اشتر نخعی در گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین
مالک بن حارث بن عبدِ یغوث نَخَعی کوفی (مشهور به "اشتر")، چهره درخشان، قهرمان شکست ناپذیر، شیر بیشه نبرد و استوارگامترین یاور علی(ع) است. علی(ع) به او اطمینان و اعتماد داشت و هماره درایت، کاردانی، دلاوری، آگاهی و بزرگواریهای مالک را میستود و بدان میبالید. آگاهیهای چندانی از آغازین سالهای رشد او در اختیار نداریم. اولین حضور جدی مالک در جریانات سیاسی- اجتماعی آن روزگار، درِ فتح دمشق و یرموک است. او در این نبرد از ناحیه چشم، آسیب دید و به "اشتر"[۴] مشهور شد. مالک در کوفه میزیست. قامتی بلند، سینهای ستبر و زبانی گویا داشت و سوارکاری بینظیر بود. خوشخویی، جوانمردی، بلند نگری، ابهت و حشمت او، در چشم کوفیان، تأثیری شگفت داشت. بدین سبب، سخن او را میشنیدند و بر دیدگاههایش حرمت مینهادند.
مالک، به روزگار خلافت عثمان، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار کوفه)، با تنی چند از یارانش به حِمص[۵] تبعید شد. چون زمزمههای مخالفت با عثمان بالا گرفت، مالک به کوفه بازگشت و فرماندار عثمان را که در آن زمان به مدینه رفته بود، از ورود به کوفه باز داشت. او در خیزش امت اسلامی علیه عثمان، شرکت جست و فرماندهی گروه کوفیانی را که به مدینه رفته بودند، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حکومت عثمان، نقش تعیین کننده داشت. او که از شناختی ژرف برخوردار بود و چهرههای مؤثر روزگارش را به درستی میشناخت و از عمق جریانها آگاه بود، بر خلافت مولا(ع) اصرار میورزید. بدینسان، پس از به خلافت رسیدن علی(ع)، یار، همکار و بازوی پرتوان مولا بود و پیروی از امام(ع) و اخلاص در برابر او، آمیزه جانش بود. علی(ع) نیز برای مالک، احترام ویژهای قائل بود و دیدگاههایش را در مسائل، محترم میشمرد.
مالک بر ابقای ابو موسی در حکومت کوفه نظر داشت. علی(ع) نیز با آن که از اعماق اندیشه ابو موسی آگاهی داشت و به ابقای او نظر نداشت، نظر مالک را پذیرفت. مالک، قبل از آغاز جنگ جمل و در هنگامی که ابو موسی، مردم را از همراهی با علی(ع) باز میداشت، به کوفه رفت و ابو موسی را- که علی(ع) او را عزل کرده بود- از کوفه بیرون کرد و مردم را برای حمایت از مولا(ع) و همراهی در نبرد علیه جملیان، بسیج کرد. نقش وی در جنگ جمل، شگرف و تعیینکننده بود و فرماندهی جناح راست سپاه را به عهده داشت. در آویختن او با عبد الله بن زبیر در این جنگ، مشهور است. مالک، پس از جنگ جمل، فرماندار جزیره (مناطقی میان بین دجله و فرات) شد. این منطقه به سرزمین شام، حوزه حکومتی معاویه، نزدیک بود. علی(ع) قبل از آغاز جنگ صِفین، مالک را فرا خواند. مالک در جنگ صِفین، در آغاز، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت که طلایه سپاه معاویه را درهم شکست. همچنین، آن هنگام که سپاهیان معاویه مسیر آب را بر روی سپاهیان امام(ع) بستند، مالک، نقش تعیینکنندهای در آزاد سازی آبراه داشت.
او در هنگام نبرد، رزمآوری بیباک، بُرنا دل، فوقالعاده دلیر و سختکوش بود و در صفین، به همراه اشعث، فرماندهی سپاه را بر عهده داشت. و در طول جنگ، گاه فرماندهی سوارهنظام کوفه و گاهْ فرماندهی بخشهایی دیگر از سپاه، از آنِ او بود. در صِفین، در نبردهای آغازینِ ماه ذی حجه، مسئولیت اصلی و نقش بنیادین بر دوش مالک بود و در مرحله دوم (ماه صفر) نیز فرماندهی روزانه دو روز از هشت روز را بر عهده داشت. مالک، در نبردهای تن به تن و گشودن گِرِههای جنگ و حل مشکلات سپاه و به پیش بردن سپاهیان به فرمان امام(ع)، جلوهای شگفت داشت؛ اما جلوه خیره کننده و جاودانه مالک، در آخرین روزهای جنگ، بهویژه در "روز پنج شنبه" و "لیلة الهَریر (شب زوزه)" است. روز پنج شنبه و شب جمعه مشهور به "لیلة الهریر"، میدان نمایش شگرف شجاعت، شهامت، رزمآوری و نبرد بیامان مالک بود که آرایش لشکر معاویه را در هم ریخت و صبح جمعه تا نزدیکی خیمه فرماندهی او به پیش تاخت.
شکست دشمن، قطعی بود. ستم، نَفَسهای پایانی را میکشید. شور پیروزی در چشمان مالک، برق میزد که عمرو عاص، دام توطئه بگسترد و خوارج و اشعث به یاریاش رفتند و حماقت، پیرایه بر آن افزود و بدینسان، مولا(ع) را در تنگنا نهادند که صلح را بپذیرد و مالک را باز گردانَد. طبیعی بود که در چنین لحظه حساس شگرف و سرنوشت سازی، مالک نپذیرد و علی(ع) نیز؛ اما چون بدو خبر رساندند که جان مولا در خطر است، با دلی آکنده از اندوه، شمشیر در نیام کرد و معاویه- که آماده امان گرفتن بر جانش بود- از مرگ جَست و از تنگنا رها شد. مالک با خوارج و اشعث، درگیر شد و در باب آنچه پیش آمده بود، با آنها سخن گفت و با هوشمندی وتیزبینی، ریشه مقدسمآبی آنان را در فرار از مسئولیت و دنیازدگی دانست. چون امام علی(ع) عبد الله بن عباس را به عنوان داور (حَکم)، پیشنهاد کرد و خوارج نپذیرفتند، مالک را پیشنهاد داد؛ اما شگفتا که آنان (خوارج و اشعث) که بر یمنی بودن داورْ اصرار داشتند، مالک را- که ریشه در یمن داشت- نپذیرفتند. مالک، پس از جنگ صِفین به محل مأموریت خود بازگشت و چون در مصر، کار بر محمد بن ابی بکرْ دشوار گشت و مصریان بر او شوریدند، امام(ع) مالک را فرا خواند و او را بر حکومت مصر گمارد.
مولا(ع) که با توجه به شایستگیها، والاییها، تدبیر، نستوهی و هوشمندی و کارآگاهی مالک، وی را بدین سمت گمارده بود، در معرفی او به مردم آن دیار نوشت: "... من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما روانه کردم که در روزهای هراس نمیخوابد و در ساعتهای ترس، روی از دشمن بر نمیتابد و برای بدکاران، از آتش سوزانْ سختتر است. او مالک، پسر حارث، از قبیله مَذحِج است. به او گوش سپارید و تا آن گاه که حق میگوید از او فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند میشود و نه ضربتش بیاثر. اگر به شما فرمان داد که" حرکت کنید"، حرکت کنید و اگر گفت:" بِایستید"، بایستید که جز به فرمان من، نه پیشروی کند و نه عقبنشینی، و نه کارها را پس و پیش میاندازد. بدانید که من [در اعزام او] شما را بر خودم مقدم داشتم؛ چرا که او خیرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است"[۶].
آیین نامه حکومتی مولا- که به "عهدنامه مالک اشتر" مشهور شده است- بلندترین و شکوهمندترین سند عدالت گستری و حکومت صالح است که جاودانه تاریخ است. معاویه که به مصر، امید بسته بود و با حضور مالک، همه نقشههایش را نقش بر آب میدید، پیش از رسیدن مالک به مصر، او را از پای درآورد و بدینسان، شیر بیشههای نبرد و رزمآور بیهمانند و یار بیهمتای مولا، ناجوانمردانه با شربت عسل آلوده به زهر جگرسوز، شهد شهادت نوشید و روح نورانی و مینوییاش به ملکوت، پرواز کرد. جان مولا(ع) با این غم، فسُرد و این داغ، بسی بر او گران آمد و مرگ مالک را از مصیبتهای روزگار شمرد. سوگنامههای مولا(ع) در مرگ مالک، بینظیر است. گویی وجود مالک نیز برایش بینظیر بود. امام(ع) چون خبر جانکاه شهادت مالک را شنید، بر منبرْ فراز آمد و فرمود: "بدانید که مالک بن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت. خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه میبود، قلهای دست نیافتنی و دور و بلند مینمود! و اگر سنگ میبود، صخرهای سخت مینمود! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان، مانند مالک را میزایند؟! آیا هیچ آفریدهای چون مالک هست؟!"[۷].
معاویه نیز که در آتشْنهادی، خیرهسری و فضیلتکشی بیبدیل بود، با مرگ مالک، در پوست خود نمیگنجید و از شدت خوشحالی- که شگفتا آن را پنهان هم نمیداشت- میگفت: علی بن ابی طالب، دو دست راست داشت. یکی در جنگ صِفینْ قطع شد (یعنی عمار بن یاسر) و دیگری، امروز، و او مالک اشتر بود. امام(ع) هرگاه از او یاد میکرد، غم بر جانش سنگینی میکرد و بر نبودش تأسف میخورد و چون روزگاری از جَست و خیز ستمگرانه شامیان به ستوه آمده بود و از این که سپاهیانش سخن وی را نمیشنیدند و برای ریشهکن ساختن فتنه بر نمیخاستند، ناله کرد، شخصی گفت: فقدان اشتر در میان عراقیان، معلوم شد. اگر زنده بود، بیهودهگویی کم میشد و هر کس میدانست که چه میگوید. به راستی چنین بود و چونان او، یک نفر دیگر هم در سپاه امام(ع) وجود نداشت[۸].
مالک اشتر نخعی
مالک اشتر از تربیتشدگان مکتب علی (ع) و فرمانده شجاع او بود. او در امور نظامی به قدری کارآمد بود که فرماندهی سپاه پیشآهنگ لشکر علی (ع) با او بود. در ماجرای صفین توانست خود را تا نزدیکی خیمه معاویه برساند که جریان حکمیت پیش آمد. او یکی از کاندیداهای علی (ع) برای حکمیت بود. در جنگ جمل در حدود شصت سال سن داشت. با عبدالله بن زبیر که جوانی بسیار شجاع بود مبارزه کرد، جدال به جایی کشید که دیگر از شمشیر کاری ساخته نبود و کار به کشتیگیری رسید. مالک، عبدالله را بر زمین زد. در این لحظه عبدالله فریاد زد: هم من و هم مالک را بکشید، تا بالاخره آن دو را از هم جدا کردند. عایشه که خالۀ عبدالله بود، مدتی پس از جنگ جمل از مالک گلایه کرد که آن روز با خواهرزادۀ من چنین و چنان کردی. مالک پاسخ داد: به خدا قسم، سه شبانهروز غذا نخورده بودم.[۹] فضیلت مالک اشتر تنها در شجاعت نبود. او سرداری خودساخته و اهل تهذیب نفس بود. روزی مرد جاهلی در بازار کوفه به قصد خنداندن دوستانش زباله به سمت مالک پرتاب کرد. اما فرمانده سپاه علی (ع) با همان قدمهای محکم و مطمئن به سمت مسجد حرکت کرد. مرد که تازه مالک را شناخته بود دواندوان برای عذرخواهی و التماس به سمت او حرکت کرد و او را در مسجد و در حال نماز یافت. مالک اشتر در برابر التماس و تضرع آن مرد گفت: به خدا قسم، تنها برای تو به مسجد آمدم، چون فهمیدم جاهل هستی دلم برایت سوخت و از خدا خواستم تو را هدایت کند و هیچ قصدی که تو گمان میکنی دربارهات نداشتم.[۱۰] مالک اشتر در اواخر عمر از سوی علی (ع) به حکومت مصر گماشته شد و در بین راه به دست جاسوسان معاویه مسموم شده و به شهادت رسید.
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۴.
- ↑ مجمع البیان، ج ۲، ص ۴۸۹؛ ارشاد مفید، ص ۳۶۵.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۰۸.
- ↑ اشتر به کسی گفته میشود که پلک چشمش به پایین برگردد (ر.ک: النهایة، ج ۲، ص ۴۴۳).
- ↑ حِمْص: شهری کهن و مشهور در میانه راه دمشق به حلب است (معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۰۲).
- ↑ نهج البلاغة، نامه ۳۸.
- ↑ الإختصاص، ص ۸۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶.
- ↑ مطهری مرتضی، اسلام و نیازهای زمان، مجموعه آثار، مجموعه آثار، ج ۲۱، ص ۶۷؛ و داستان راستان، مجموعه آثار ج ۱۸، ص ۳۷۶.
- ↑ مطهری مرتضی، داستان راستان جلد اول، مجموعه آثار، ج ۱۸، ص ۲۳۱.