براء بن عازب بن حارث خزرجی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

براء، از خاندان بنو حارث بن خزرج بن عمرو از قبیله اوس است[۱]. کنیه او را «ابوعماره»، «ابوعمرو» و «ابوالطفیل» گفته‌اند[۲]، اما شهرت او به ابوعماره صحیح‌تر است[۳]. نام مادر براء را به اختلاف، «حبیبه»، دختر ابوحبیبة بن حباب، و «أم خالد» دختر ثابت بن سنان بن عبید بن ابجر دانسته‌اند که ابجر به خَدره شهرت داشت. براساس خبر ابن هشام[۴] و واقدی[۵] اگر او در جنگ خندق پانزده سال داشته باشد، باید ده سال پیش از هجرت متولد شده باشد. عازب پدر براء در زمان حیات رسول خدا (ص) مسلمان شد، اما حدیثی از او نقل نشده است[۶].

براء نخستین مهاجر به مدینه را مصعب بن عمیر دانسته و گفته است: از مصعب پرسیدیم: رسول خدا (ص) چه می‌کند؟ مصعب گفت: او هنوز در مکه است، اما یاران او از پی من خواهند آمد[۷]. از خود براء نقل شده که: پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه مسلمان شدم و برخی از سوره‌های قرآن را حفظ کرده بودم[۸]. در چهارده غزوه و هجده مسافرت، رسول خدا (ص) را همراهی کرده‌ام[۹]، اما در جنگ بدر، رسول خدا (ص) من و عبدالله بن عمر را به دلیل کم سالی نوجوانی برگرداند [۱۰]. وی با اینکه در بدر شرکت نداشت، تعداد اصحاب رسول اکرم (ص) را در بدر سیصد و ده یا کمی بیشتر، و به اندازه تعداد اصحاب طالوت در جنگ با جالوت می‌داند[۱۱].

برخی نخستین جنگی را که براء شرکت کرد، أحد[۱۲] و گروهی خندق دانسته‌اند[۱۳]، اما خبر ابن هشام[۱۴] و واقدی[۱۵] که گفته‌اند: او از جمله افرادی بود که پانزده سال بیشتر نداشت، ولی رسول خدا (ص) اجازه داد در جنگ خندق شرکت کند[۱۶]، می‌رساند که نخستین نبردی که شرکت کرده، خندق است. براء گوید: در روز جنگ خندق رسول خدا (ص) همراه ما خاک می‌کشید و در حالی که گرد و خاک سفیدی‌های شکمش را پوشانده بود، چنین می‌فرمود: «خدایا، اگر هدایت تو نبود، ما به راه راست رهنمون نمی‌شدیم و اهل زکات و نماز نبودیم. پروردگارا، سکینه و آرامش خودت را بر ما نازل کن و قدم‌های ما را استوار فرما. آنان گرچه از اول به ماستم کردند، اما ما از ستم خودداری می‌کنیم»[۱۷].

براء درباره معیشت سخت مسلمانان در جنگ خیبر گوید: در این جنگ چند خر اهلی را کشتیم تا بخوریم، ولی منادی رسول خدا (ص) ندا داد دیگ‌ها را خالی کنید و کسی گوشت خر نخورد[۱۸].

او از جنگ‌های مهم رسول خدا (ص) گزارش داده و درباره شمار مسلمانان در حدیبیه گفته است: تعداد آنان چهار هزار نفر بود[۱۹] که خبری استثنائی است. هنگامی که رسول خدا (ص) در حدیبیه توقف کرد، یاران حضرت گفتند: یا رسول الله، در این مکان آب نیست. حضرت تیری از تیردان خود بیرون آورد و به من داد. من آن را ته چاهی فرو بردم، آب از آن چاه جوشید[۲۰]. او گفته است: نویسنده صلح‌نامه در حدیبیه، علی بن ابی طالب (ع) بود که نوشت: «هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ »؛ «این صلحنامه محمد رسول خداست»؛ مشرکان گفتند: اگر تو را رسول خدا می‌دانستیم، مانع ورود شما به مکه نمی‌شدیم، بلکه تو محمد بن عبدالله هستی، حضرت فرمود: من، هم محمد بن عبدالله هستم و هم رسول خدا. سپس به امام علی (ع) فرمود: رسول الله را محو کن. علی (ع) فرمود: هرگز نمی‌توانم نام تو را محو کنم. حضرت خود آن را محو کرد [۲۱]. نیز نقل کرده است: رسول خدا (ص) در حدیبیه بر سر سه چیز با مشرکان صلح کرد: اگر مشرکی به او پناهنده شود، حضرت او را برگرداند، اما اگر مسلمانی به مشرکان پناهنده شد، او را برگردانند. در سال بعد رسول خدا (ص) به زیارت خانه خدا برود و سه روز بیشتر در مکه نماند و جز سلاح مسافر همراه خود نداشته باشد[۲۲]. او درباره اهمیت صلح حدیبیه گوید: مردم، روز فتح مکه را روز فتح می‌نامیدند و ما روز بیعت رضوان و صلح حدیبیه را روز فتح می‌نامیدیم[۲۳].

براء در حنین نیز شرکت داشت. کسی از او پرسید: ای ابوعماره، آیا تو در جنگ حنین جزء فراریان بودی؟ براء گفت: شهادت می‌دهم که رسول خدا (ص) فرار نکرد و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب نیز زمام شتر حضرت را در دست داشت. هنگامی که مشرکان رسول خدا (ص) را احاطه کردند، حضرت از مرکب خود پایین آمد و فرمود:

أَنَا اَلنَّبِيُّ لاَ كَذِبْأَنَا اِبْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبْ
«من پیامبری صدیق و راستگو هستم؛ من فرزند عبدالمطلب هستم» [۲۴] و در آن روز هیچ کس به اندازه رسول خدا (ص) پایداری نکرد.

براء در فتوحات نیز شرکت داشت و در جنگ تستر، همراه ابو موسی اشعری بود[۲۵].

او درباره شکل ظاهری رسول خدا (ص) گوید: رسول خدا (ص) چهارشانه و دارای قامتی بلند بود [۲۶] و موهایش تا لاله گوشش می‌رسید. گاه جامه سرخ می‌پوشید و هرگز زیباتر از او ندیدم[۲۷].

براء کیفیت سجده رسول خدا (ص) را به صورت عملی برای مسلمانان وصف کرد[۲۸]. روایات بسیاری از براء در مجامع روایی شیعه و سنی نقل شده، اما او گفته است: هر آنچه من از رسول خدا (ص) نقل کردم، چنین نیست که همه آنها را از آن حضرت شنیده باشم. شتر چرانی مرا مشغول کرده بود؛ لذا بخشی از آنها را از یاران و دوستان خود شنیده‌ام[۲۹].

براء گوید: رسول خدا (ص) لشکری را به فرماندهی خالد (سال دهم) به یمن فرستاد تا اهل یمن را به اسلام دعوت کند و من جزء همراهان خالد بودم. او شش ماه در یمن بود و کسی دعوتش را نپذیرفت[۳۰]. آنگاه رسول خدا، امام علی (ع)را به یمن فرستاد و فرمود: هرگاه جنگ درگرفت، فرماندهی هر دو لشکر با علی بن ابی طالب است. امام علی (ع) دژی را فتح کرد و کنیزکی از آن به غنیمت گرفت. خالد در بدگویی امام علی (ع) نامه‌ای نوشت و همراه من نزد رسول خدا (ص) فرستاد. هنگامی که نزد حضرت رسیدم و ایشان نامه را خواند، رنگ رخساره‌اش دگرگون شد و به من فرمود: ای براء، درباره مردی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، چه می‌گویی؟ براء گوید: گفتم از خشم خدا و رسولش به خدا پناه می‌برم. ای رسول خدا، من پیکی بیش نیستم. آنگاه رسول خدا (ص) سکوت کرد[۳۱].

چون ابوبکر خلافت یافت، خبر بیعت با او را به بنی هاشم رساند و خود نیز همراه عده‌ای از مهاجر و انصار از بیعت با ابوبکر سر پیچید[۳۲]. در جنگ‌های معروف به رده، از او خبری در دست نیست، اما در فتوحات ایام خلافت عثمان حضور داشت و در سال ۲۴ از طرف عثمان والی ری شد[۳۳] و از آنجا به ابهر رفت و آنجا را فتح کرد. زنجان و قزوین نیز به دست او گشوده شد و مردم قزوین به دست او مسلمان شدند[۳۴].

او راوی حدیث انذار[۳۵]، حدیث منزلت[۳۶] و حدیث غدیر[۳۷] است. بلاذری[۳۸] دو روایت از او درباره حادثه غدیر آورده که یکی از آن دو را براء چنین نقل کرده است: ما با رسول خدا (ص) از حجة الوداع برگشتیم تا به غدیر خم رسیدیم. حضرت دستور داد از درختانی که در آنجا بود، سایبانی ساختند. سپس به پا خاست و فرمود: «إِنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ »؛ بعد دست علی بن ابی طالب را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؛ اما هنگامی که امام علی (ع) در کوفه خواست تا هر کس حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ»؛ را در غدیر خم شنیده، بلند شود و شهادت دهد، براء شهادت نداد. آن حضرت همه آنان را نفرین کرد و هر کدام به مرضی مبتلا شدند و براء نیز کور شد[۳۹]. ابن قتیبه، براء را در شمار صحابه نابینای رسول خدا (ص) آورده است[۴۰]. البته کور شدن او، منافی گزارشی است که گفته است او در جنگ‌های جمل، صفین و در قتال با خوارج در رکاب امام علی (ع) جنگیده است[۴۱] که اگر این روایت درست باشد، باید پس از شرکت در جنگ‌های یاد شده کور شده باشد، یا ممکن است چنان که برخی گفته‌اند، امام علی (ع) براء را نفرین به مرگ کرده باشد[۴۲]. همو نقل کرده است که: علی بن ابی طالب همراه فاطمه، حسن و حسین (ع) بر در خانه رسول خدا (ص) آمدند. آن حضرت از خانه خارج شد و ردایی بر سر آنان انداخت و فرمود: «اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ عِتْرَتِي»[۴۳].

او ساکن کوفه شد[۴۴]. از براء چند فرزند به نام‌های یزید، عبید، یونس، عازب، یحیی و ام‌عبدالله باقی ماند[۴۵] که برخی از آنان راوی‌اند[۴۶].

نقل شده است: در جاهلیت مردم خود را با پنبه و سنگ پاک می‌کردند. سپس شستشو با آب رسم شد و رسول خدا (ص) نیز این را پسندید و به همه دستور داد خود را با آب بشویند و خود نیز با آب شستشو کرد. به دنبال این دستور، نخستین کسی که با آب شستشو کرد، براء بن عازب بود که پس از استنجای وی، آیه شریفه: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ[۴۷]. نازل و استنجای با آب سنت شد[۴۸]. براء گوید: چون آیه: ﴿لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ[۴۹]. نازل شد، رسول خدا (ص) به زید بن ثابت دستور داد این آیه را بر روی کتفی بنویسد و پس از آن، ابن اُم‌مکتوم آمد و از کوری خود شکایت کرد و بخش آخر آیه ﴿غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ ، نازل شد[۵۰]. او در ایام امارت مصعب[۵۱] بر کوفه در آن شهر از دنیا رفت[۵۲] و بنا بر قولی، به مدینه برگشت و در آنجا درگذشت[۵۳]. برخی نیز گفته‌اند براء از طرف معاویه والی یمن شد و در آن شهر درگذشت[۵۴][۵۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، ج۲، ص۲۶؛ ابن سعد، ج۴، ص۲۶۹.
  2. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۳۹.
  3. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۳۹؛ ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲.
  4. ابن هشام، ج۳، ص۷۰.
  5. واقدی، ج۳، ص۴۵۳.
  6. ابن سعد، ج۴، ص۲۶۹.
  7. ابن سعد، ج۲، ص۱۵۵؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۳.
  8. ذهبی، ج۵، ص۳۶۷.
  9. ابن حجر، ج۱، ص۴۱۱.
  10. ابن سعد، ج۴، ص۲۶۹؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۴۵؛ طبری، ج۲، ص۴۷۷.
  11. ابن سعد، ج۲، ص۱۴؛ طبری، ج۲، ص۴۳۱؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۱.
  12. طبری، ج۲، ص۵۲۶؛ طبرانی، ج۲، ص۲۳.
  13. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۰؛ ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲.
  14. ابن هشام، ج۳، ص۷۰.
  15. واقدی، ج۲، ص۴۵۳.
  16. ابن هشام، ج۳، ص۷۰؛ واقدی، ج۲، ص۴۵۳.
  17. ابن سعد، ج۲، ص۵۴.
  18. ابن سعد، ج۲، ص۸۷.
  19. ابن سعد، ج۲، ص۹۷.
  20. طبری، ج۲، ص۶۲۴.
  21. طبری، ج۲، ص۶۳۶.
  22. ابن سعد، ج۲، ص۷۷.
  23. ابن سعد، ج۲، ص۸۰.
  24. ابن سعد، ج۱، ص۲۲؛ طبری، ج۳، ص۷۵.
  25. ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  26. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۹.
  27. بیهقی، ج۱، ص۲۲۲.
  28. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۴، ۳۲۹ و ۳۴۸.
  29. ابونعیم، ج۱، ص۳۸۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  30. طبری، ج۳، ص۱۳۱.
  31. ابن ابی شیبه، ج۴، ص۳۰۲؛ ترمذی، ج۳، ص۱۲۲ و ج۵، ص۳۰۲؛ منقی هندی، ج۱۳، ص۱۳۴؛ در برخی منابع، این حدیث به بریدة بن حصیب نسبت داده شده است، ر. ک: ابو الشیخ انصاری، ج۳، ص۳۸۸؛ مبارکفوری، ج۵، ص۲۹۳.
  32. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.
  33. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۱۰؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۴۱.
  34. بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۵۷ و ۵۵۸.
  35. حویزی، ج۴، ص۶۷.
  36. ابن سعد، ج۳، ص۱۷؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۴۹.
  37. بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۵۶ و ج۱۱، ص۲۵؛ کونی، ج۲، ص۳۶۷.
  38. انساب، ج۲، ص۳۵۶.
  39. بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۸۶؛ صدوق، ص۱۸۵.
  40. ابن قتیبه، ص۵۸۷.
  41. ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  42. مامقانی، ص۱۲ و ۷۰.
  43. حسکانی، ج۲، ص۱۳؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۶۸.
  44. ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  45. ابن سعد، ج۴، ص۲۶۹.
  46. ابن قتیبه، ص۳۲۶.
  47. «بی‌گمان خداوند توبه کاران و شست‌وشوکنندگان را دوست می‌دارد» سوره بقره، آیه ۲۲۲.
  48. طباطبایی، ج۲، ص۲۱۶.
  49. «مؤمنان جهادگریز که آسیب دیده نباشند با جهادگران در راه خداوند به جان و مال، برابر نیستند، خداوند جهادگران به جان و مال را بر جهادگریزان به پایگاهی (والا) برتری بخشیده و به همگان وعده نیکو داده است و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشی سترگ، برتری بخشیده است» سوره نساء، آیه ۹۵.
  50. ابن سعد، ج۴، ص۱۵۹؛ بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۵.
  51. ص۷۱-۷۲
  52. ابن اثیر، ج۱، ص۳۶۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  53. ابن سعد، ج۶، ص۹۵.
  54. صدوقی، ص۱۸۵.
  55. محمدی، رمضان، مقاله «براء بن عازب بن حارث خزرجی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۲۱۰-۲۱۲.