خالد بن عبدالله قسری
مقدمه
خالد بن عبدالله یکی از عمال دولت اموی بود که عمری را در راه خدمت به این سلسله صرف نمود. نسب وی، به قسری یکی از شاخههای قیس میرسد که آن هم یکی از شاخههای قبیله بجیله بوده است[۱]. وی در راه خدمت به بنیامیه از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمیکرد و علیرغم تمام خوش خدمتیهای خود در طول بیست سال زمامداری و ظلم و ستمهایی که در حق مردم روا داشت، بالأخره توسط عمّال همین سلسله به قتل رسید.
وی در سال ۸۹ به امر ولید بن عبدالملک ولایتداری مکه یافت و تا زمان مرگ وی همچنان بر مسند قدرت مکه باقی بود و این اولین ولایتش بود[۲]. اما در سال ۹۶ با به قدرت رسیدن سلیمان بن عبدالملک از حکومت مکه برداشته شد و طلحة بن داود حضرمی به جای وی منصوب گردید[۳].
وی متهم به زندقه بوده و مادرش فردی نصرانی بود، وی در زمان حکومتش نصارا و مجوسان را بر مسلمین برتری میداد و دست آنها را در بسیاری از کارها باز گذاشته بود و اهل ذمه در زمان او آزادی زیادی داشتند و از امتیازات بسیاری برخوردار بودند[۴].
اما پس از چند سال باز خالد با قدرت و امتیازات بیشتری به عرصه قدرت و سیاست وارد شد. این بار هشام بن عبدالملک در سال ۱۰۵ هجری، با برکناری یکی از مهرههایش به نام عمر بن هبیره از عراق تمام قدرت و اختیارات عراقین و خراسان بزرگ را به خالد واگذار کرد و اینگونه به مدت پانزده سال بر عراقین و خراسان فرمانروایی نمود[۵]. به همین سبب وی را امیرالعراقین (کوفه و بصره) هم گفتهاند[۶]. در سال ۱۰۹ هشام، خراسان را از قلمرو خالد جدا کرد[۷]، ولی در سال ۱۱۷ مجدداً آن خطه را به حوزه حکومتی خالد بن عبدالله افزود[۸].
خالد به امر هشام، عمر بن هبیره را دستگیر و زندانی و در مورد برخی از امورات حکومتی مورد بازخواست و شکنجه قرار داد[۹]. اما چون از ابن هبیره و عواقب اعمالش با وی واهمه داشت وی را به قتل رساند[۱۰].
وی پس از به قدرت رسیدن در عراق، برادرش اسد بن عبدالله را به حکومت خراسان گماشت. در زمان حکومت اسد بن عبدالله در خراسان، داعیان عباسی در این ناحیه فعالیت گستردهای داشتند و دائماً از منطقهای به منطقه دیگر در رفت و آمد بوده و مردم را به عباسیان دعوت میکردند. چنانکه در این زمان گروه بسیاری در تمام نواحی خراسان دعوت ایشان را پذیرفتند. عبدالله تعدادی از این داعیان از جمله ابوعکرمه و حیان را دستگیر و به دار کشید[۱۱].
در عراق تحت فرمانروایی خالد نیز زید بن علی در کوفه فعالیت داشت[۱۲]. هشام در سال ۱۲۰ خالد را از حکومت عراق معزول و یوسف بن عمرو ثقفی را به جای وی گماشت. یوسف مدعی بود که خالد اموالی را حیف و میل کرده است به همین سبب وی را زندانی و بر وی سخت گرفت تا آن مال را بازپس دهد، در مقابل امتناع و سرسختی خالد برای بازپس دادن این اموال یوسف وی را همراه برادرش اسماعیل و پسرش یزید و برادرزادهاش منذر بن اسد به مدت هیجده ماه در حیره زندانی کرد. پس از آن از هشام خواست تا در مورد خالد خود مختار باشد و وی را شکنجه دهد، اما هشام در مقابل این درخواست وی مقاومت کرد؛ ولی بالأخره با اصرار یوسف مبنی بر اینکه وی باعث کاهش خراج بوده و اموالی را تبذیر کرده است، هشام به وی اجازه داد که از وی بازجویی کند با این شرط که اگر خالد در ایامی که در دست یوسف است بمیرد، او را خواهد کشت[۱۳].
یوسف، خالد را دوباره به زندان افکند تا اینکه هشام دستور آزادی وی را صادر کرد. پس از آن خالد در قصر برادرش اسماعیل در کوفه جای گرفت؛ ولی پسرش به تنهایی راهی دمشق شد. اما پس از مدتی خالد و برادرش اسماعیل و برخی از بستگانش عازم دمشق شدند، اما افراد یوسف در راه آنان را مورد هجوم قرار داده و اموالشان را غارت و تصاحب و برخی از بستگانش را نیز به بردگی فروختند[۱۴].
هنگامی که خالد به دمشق رسید، هشام به وی اجازه دیدار نداد و او همچنان در دمشق بود تا اینکه از هشام اجازه خواست تا به طرسوس برای جهاد برود. پس از کسب اجازه هشام، وی همراه برادر و پسرانش دمشق را ترک نمود. در این فاصله زمانی که خالد در دمشق نبود گروهی از دزدان و راهزنان کوفه به رهبری فردی به نام «ابوالمعرس» به شام آمده و در آنجا به آشوب و غارت اموال مردم میپرداختند. در این بین کلثوم بن عیاض قسری پسر عموی خالد بن عبدالله به سبب دشمنی دیرینهای که با وی داشت طی نامهای به هشام، محمد بن خالد و غلامانش را مسبب اصلی این وقایع معرفی کرد. بنابراین هشام دستور دستگیری تمامی افراد خاندان خالد از بزرگ و کوچک را صادر کرد. یوسف نیز تمام وابستگان خالد از جمله اسماعیل، منذر، محمد، سعید، ام جریر و راقیه دختران خالد[۱۵] و همه زنان و کودکان آنان را به زندان انداخت. اما پس از مدتی که عامل اصلی آشوبها دستگیر شد، ولید بن عبدالرحمان عامل خراج دمشق طی نامهای به هشام گرفتاری ابوالمعرس و همراهانش را یادآور شد و در این بین هیچ یک از افراد خاندان خالد نام برده نشده بود، بنابراین هشام طی نامهای به کلثوم دستور آزادی تمامی افراد خاندان خالد را صادر کرد[۱۶].
خالد با شنیدن خبر دستگیری افراد خاندانش به دمشق برگشت و اعتراضاتی به عملکرد هشام نمود. اما هشام در مقابل اعتراضات وی مسکوت ماند و اقدامی علیه وی ننمود[۱۷].
به دنبال برخی از خشونتهایی که عوامل هشام از جمله یوسف بر ضد خالد و خاندانش انجام دادند، بسیاری از افراد خاندان خالد از حکومت اموی روی گرداندند و به عباسیان متمایل شدند، چنانکه محمد بن خالد در کوفه مردم را به بنی عباس دعوت میکرد[۱۸].
به همین سبب پس از قدرتگیری عباسیان از جانب منصور به عنوان والی مدینه تعیین شد[۱۹]. پسر دیگرش اسماعیل نیز از جانب منصور بر موصل گماشته شد[۲۰]. خود وی نیز در اعتراضاتش بر ضد هشام تهدید میکرد که مردم را به سوی ابراهیم بن محمد بن علی دعوت میکند[۲۱].
کشته شدن خالد
هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) در زمان خلافت خود (که از سال ۱۰۵ تا ۱۲۵ قمری، به مدت ۲۰ سال ادامه داشت) تلاش نمود تا برادرزاده خود، ولید بن یزید را از ولایتعهدی خویش عزل نماید و به جای او، فرزند خود را به این مقام منصوب کند[۲۲].
وی را برخی از درباریان و مقامات عالیرتبه کشوری، مانند خالد بن عبدالله قسری در این تصمیم، تشویق و تأیید میکردند؛ ولی برخی دیگر وی را از این کار و عواقب خطرناک آن برحذر میداشتند[۲۳]. به هر حال، او در سال ۱۲۵ قمری به هلاکت رسید، ولی به آرزوی دیرین خویش دست نیافته بود. او موفق نشد، فرزندش را به جای برادرزادهاش به ولایتعهدی برگزیند. پس از مرگ او، ولید بن یزید به عنوان یازدهمین خلیفه اموی بر تخت خلافت تکیه زد. وی با اینکه، خلافتش بسیار کوتاهمدت بود، در همین مدت، نام نیکی از خود به جای نگذاشت.
ولید، از خلفای خشن، عقدهگشا و انتقامگیر بود. به همین جهت هنگامی که به خلافت رسید، تلاش زیادی به عمل آورد تا آنهایی که هشام بن عبدالملک را در عزل او تحریک و تشویق میکردند، به کیفری سخت دچار سازد.
خالد بن عبدالله که از عاملان و کارگزاران عالیرتبه هشام بن عبدالملک بود، مورد انتقام ولید قرار گرفته و از تمامی مقامها و پستهای دولتی، عزل و نسبت به وی، بیاعتنایی بسیاری شد[۲۴].
پس از به خلافت رسیدن ولید، خالد نیز مانند بسیاری دیگر برای تبریک به نزد وی رفتند، اما ولید حاضر به پذیرش و دیدار با خالد نشد، وی نیز نتوانست رضایت خلیفه را جلب کند، تا اینکه روزی سر یحیی بن زید را که در خراسان قیام کرده و به دست عوامل جنایتکار خلافت به شهادت رسیده بود، به دمشق آورده و در مجلس ولید بن یزید قرار دادند. ولید بن یزید، به شکرانه این پیروزی و جنایت عاملان خود، بار عام داد و بزرگان و صاحب منصبان حکومتی و اجتماعی جهت عرض تبریک به نزد وی رفتند. خالد بن عبدالله نیز از این فرصت استفاده کرد و جهت دیدار با خلیفه به دربار رفت، لکن باز هم عوامل ولید مانع ورود وی شده و او را در بیرونی نگه داشتند. اما در هر صورت با پافشاری و اصرار زیاد بالأخره اجازه ورود یافت، ولید با دیدن وی از او خواست تا فرزندش یزید را که بر ضد خلافت اموی قیام کرده بود، تحویل دهد[۲۵].
گفتوگوی ولید بن یزید و خالد بن عبدالله بر سر این موضوع به درازا کشید و باعث شد خالد دستگیر و زندانی شود، اما وی در زندان علیرغم تحمل شکجههای فراوان حاضر به اعتراف و یا درخواست شفاعت نشد به همین سبب ولید دستور آزادی وی را صادر نمود، اما یوسف بن عمر که رقیب خالد بن عبدالله در دوران خلافت هشام بود و در خلافت ولید، یکّهتاز میدان سیاست و از وزیران بلندپایه ولید بود، به نزد خلیفه رفته و خالد را به مبلغ پنجاه میلیون از او خریداری نمود. ولید نیز وی را به یوسف بن عمر تسلیم کرد. یوسف در کمال ناجوانمردی، رقیب و همکار سابق خود را تحقیر و شکنجه نمود و در حالی که هنوز رمقی در بدن داشت، دستها، پاها، رانها و سینه خالد را با سنگ سختی بشکست و وی را به طرز فجیعی به قتل رسانید[۲۶].
برای کشته شدن خالد، گمانههای دیگری نیز ذکر شده است که بیان آنها خالی از لطف نیست. از جمله اینکه خالد بن عبدالله در پنهان، از قیام یحیی بن زید علوی در خراسان پشتیبانی میکرد. همچنین گفته شده است که ولید در هنگام مراسم حج، قصد داشت در پشت خانه خدا شراب بنوشد، ولی خالد وی را منع کرده بود. به هر تقدیر خالد بن عبدالله به فرمان ولید بن یزید کشته شد و در حیره دفن گردید[۲۷].
در مورد وی گفته شده که در مدت حکومتش بر عراق کشاورزی را در منطقه گسترش داده و نهرهای زیادی را در عراق حفر نموده است که از جمله نهر خالد، نهر باجری، نهر تارمانا، نهر المبارک، المجامع، کورة سابور و الصلح را به وی نسبت میدهند[۲۸].
وی در جهت خوشخدمتی به حکومت امویان و عوامل آن تا حدی تلاش میکرد که میگفت: اگر بدانم هشام از من خشنود نمیشود، مگر اینکه دانه دانه سنگهای این خانه (کعبه) را بردارم چنین خواهم کرد[۲۹]. اما همچنان که خودش عامل قبل از خود را به قتل رسانده بود، خود نیز توسط عامل بعدی به قتل رسید[۳۰].
مردم، خالد را زنازاده میدانستند. وی ناصبی سرسخت و دشمن امیرالمؤمنین علی(ع) بود[۳۱].[۳۲]
خالد بن عبدالله قسری
او خالد بن عبدالله بن یزید بن اسد بن کرز بن عامر بن عبدالله بن شمس بن غمغمة بن جریر بن شق الکاهن بن صعب بن یشکر بن رهم بن افرک بن افصی بن نذیر بن قسر بن عبقر بن انمار از مردم یمن است. در تاریخ از او با نام خالد بن عبدالله قسری یاد شده است. او منسوب به قبیله بجیله است. بجیله زنی بود که یکی از بطون او قسر است و رهط[۳۳] خالد بن عبد قسری از اوست[۳۴]. مادر خالد مسیحی و رومی بود و در یکی از جشنهای مسیحی با پدر خالد ازدواج کرد و خالد و اسد را زایید و اسلام را هم قبول نکرد. خالد هم برای مادر خود یک کلیسا ساخته بود که مردم و شعرا از جمله فرزدق او را هجو کردند[۳۵]. او در دوران خلافت ولید بن عبدالملک، ولایتدار مکه شد و همچنان ولایتدار آنجا بود تا ولید درگذشت[۳۶]. در سال ۱۰۵، در ماه شوال، هشام بن عبدالملک، عمر بن هبیره را از عراق و خراسان معزول کرد و همه را به خالد بن عبدالله قسری سپرد[۳۷]. خالد در سال ۱۰۹ هجری، در بصره تغییراتی را ایجاد کرد که بر اساس آن، ابان بن ضباره یثربی را بهنیابت از خود پیشنماز مردم بصره قرار داد و مالک بن منذر بن جارود را از ریاست نگهبانان بصره عزل و بلال بن ابی برده را بهجایِ او نصب کرد. ثمامه بن عبدالله بن انس را نیز بهعنوان قاضی بصره در مقام خود ابقا کرد[۳۸].
یک سال بعد، خالد تمام عُمّال بصره را از منصب خود عزل کرد و پیشنمازی و شهربانی و قضاوت بصره را به بلال بن ابی بکره واگذار کرد[۳۹]. در سال ۱۱۸ هجری، خالد، بلال بن ابی برده بن ابوموسی اشعری را بهعنوان حاکم و عامل خود در بصره انتخاب کرد و مسئولیت پیشنمازی و قضاوت را نیز به او تفویض کرد[۴۰]. خالد بن عبدالله قسری در سبّ و لعن علی افراط میکرد و با این کار نزد بنیامیه تقرب میجست. امارت خالد در عراق از شوال سال ۱۰۵ هجری، آغاز شد و در سال ۱۲۰ هجری، به پایان رسید. ابن اثیر از محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان نقل میکند: برای طلب کمک به نزد خالد رفت و چون کمکی دریافت ننمود، به او گفت: عطا به هاشمیان اختصاص دارد؛ ولی ما جز لعن علی(ع) سودی از آن نداریم. خالد پاسخ داد: ما حاضریم که عثمان را لعن کنیم و عطا را به او بدهیم[۴۱]. در سال ۱۲۰ هجری، هشام بن عبدالملک طی نامهای به یوسف بن عمر ثقفی که در یمن بود دستور داد تا بهعنوان حکم و والی عراق به آنجا رود و بدین ترتیب خالد پس از ۱۵ سال از حکومت عراق عزل شد. یوسف بن عمر پس از اینکه به کوفه آمد و در آنجا اقامت کرد، کثیر بن عبدالله سلمی را حاکم بصره کرد و عامر بن عبیده را نیز بهعنوان قاضی بصره برگزید[۴۲]. خالد پس از عزل به شام رفت و تا آخر خلافت هشام در آنجا سُکنا گزید[۴۳]. پس از مرگ هشام، هنگامی که ولید بن یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، تمام کارگزاران هشام را از کار برکنار کرد، بهجز یوسف بن عمر؛ زیرا از دیوان هشام نامههایی به دست آورد که نشان میداد همه با خلع ولید از ولیعهدی موافق بودند؛ ولی یوسف با آنان همعقیده نبود. پس او را بر سر کارش ابقا کرد و از او خواست تا خالد بن عبدالله قسری را زیر فشار قرار دهد[۴۴]. به دستور یوسف بن عمر، خالد دستگیر شد و سخت تحت شکنجه قرار گرفت؛ تا اینکه در محرم سال ۱۲۶ زیر ضربوشتم عمال ابن عمر تاب نیاورد و کشته شد. پس او را بهجای کفن در عبایش قرار دادند و در حیره دفن کردند[۴۵].[۴۶]
خالد بن عبدالله
از سوی عبدالملک مروان به امارت مکه منصوب شد. همزمان به حکومت رسیدنش در مکه، طواف مردان و زنان را از یکدیگر جدا کرد. وی در کنار هر رکنی از ارکان کعبه، پاسبانی تازیانه به دست گماشت تا میان مردان و زنان فاصله ایجاد کند و او اولین کسی است که چنین کرد[۴۷]. در زمان حکومت خالد بن عبدالله قسری، وقتی ماه رمضان رسید، دستور داد کسانی که نماز تراویح میگزارند جلو بیایند و پشت مقام نماز بگزارند و صفها دایرهوار بر گرد کعبه تشکیل شود و این به سبب تنگ شدن منطقه بالای مسجد برای نمازگزاران بود. به او گفته شد با این ترتیب طواف را متوقف میسازی، بدون آنکه دلیل بر جلوگیری از طواف مستحبی باشد، گفت من دستور میدهم میان هر دو رکعت نماز تراویح، یک دور هم طواف انجام شود. گفته شد ممکن است در گوشه و کنار کعبه افرادی متوجه نباشند که وقت طواف تمام شده و آماده نماز گردند، خالد به خدمتگزاران کعبه دستور داد که بر گرد کعبه در شش دور طواف، «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و «اللَّهُ أَكْبَرُ» بگویند و چون در دور ششم، به حجرالاسود رسیدند، میان «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و «اللَّهُ أَكْبَرُ» اندکی فاصله بیندازند تا مردمی که در حجر اسماعیل و دیگر جاهای مسجد قرار دارند، برای نماز آماده شوند و از فاصله میان تکبیر متوجه شوند و نماز خود را با عجله خوانده و زودتر به پایان رسانند. و آنها تا پایان دور هفتم به تکبیر ادامه میدادند و سپس کسی با صدای بلند میگفت: نماز، نماز، خدایتان رحمت فرماید[۴۸].[۴۹]
جستارهای وابسته
- بنیامیه
- کرز بن عامر (جد)
- کلثوم بن عیاض قسری (عموزاده)
منابع
پانویس
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل ذکار و ریاض زرکلی، ج۱۰، ص۴۱۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۶، ص۴۴۰ و ۴۶۵؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، تحقیق فواز، ص۱۹۲ و ۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۵۵۴؛ بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق محمد روشن، ج۴، ص۸۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۶، ص۵۲۲؛ تاریخ خلیفه، ص۲۰۳؛ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۸۷۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۲۲، ص۲۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۴؛ الکامل، ج۵، ص۲۷۶؛ انساب الاشراف، ج۸، ص۲۷۷؛ تاریخ خلیفه، ص۲۲۷؛ مقریزی، أمتاع الاسماع، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ ابوریحان بیرونی، آثار الباقیة عن قرون الخالیة، ص۴۸۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۹، ص۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۹، ص۳۸.
- ↑ ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، ص۳۳۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۴؛ الکامل، ج۵، ص۲۷۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۶؛ الکامل، ج۵، ص۲۷۷-۲۷۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۶؛ اخبار الطوال، ص۳۴۵-۳۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۱۸؛ الکامل، ج۵، ص۴۰۴؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۱۳۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۵۱۱؛ الکامل، ج۵، ص۵۰۷ و ۵۱۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۸۷.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۶۰۷.
- ↑ اخبار الطوال، ص۳۴۵-۳۴۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۸؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۵۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۶۰؛ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۶۰؛ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۲۲۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۶۰-۶۱.
- ↑ حیدری، گلشاد، خالد بن عبدالله قسری.
- ↑ تاریخ الکوفه، ص۲۲۸.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۰۷.
- ↑ در عربستان قبل از اسلام نوعی از چندهمسری مرسوم بوده که به آن ازدواج «رهط» میگفتند. ازدواج رهط یعنی ازدواج مشارکتی یا دستهجمعی. گروهی از مردان که نباید بیشتر از ده نفر میبودند با یک زن رابطه برقرار میکردند و اگر فرزندی به دنیا میآمد، آن زن فرزندش را به هر یک از مردان که خود میخواست منتسب میکرد و او را پدر فرزند خود قرار میداد. (نگارنده)
- ↑ آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ الکامل، ج۱۴، ص۱۸۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۳۸۴۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۴۰۵۹.
- ↑ الکامل، ج۱۴، ص۴۴.
- ↑ الکامل، ج۱۴، ص۵۳.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۹۹.
- ↑ کامل، ج۱۴، ص۱۲۶.
- ↑ کامل، ج۱۴، ص۱۳۰.
- ↑ کامل، ج۱۴، ص۱۸۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ کامل، ج۱۴، ص۱۸۷.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۲۸۴.
- ↑ التاریخ القویم، ج۴، ص۲۷۴.
- ↑ کافی، ج۴، ص۳۵۳ و ۳۵۴.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۴۴۲.