مالک بن حبیب یربوعی تمیمی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مالک بن حبیب یربوعی؛ یکی از کارگزاران انتظامی امیرالمؤمنین بود و در منابع مختلف وی را صاحبِ شرطه یا همان فرمانده انتظامی حضرت دانسته‌اند. خلیفة بن خیاط در معرفی نیروی انتظامی علی(ع)، مالک بن حبیب یربوعی و معقل بن قیس ریاحی را معرفی کرده است. اصبغ بن نباته مجاشعی را فرمانده شرطةالخمیس دانسته است[۱]. همچنین ابن عبد ربه هر دو تن را صاحب شرطۀ علی(ع) دانسته است[۲]. وقعة صفّین[۳]، امالی شیخ مفید[۴]، شرح‌های نهج البلاغه[۵] و دیگر منابع، مالک را فرمانده نیروی انتظامی امام علی برشمرده‌اند[۶].

بلاذری، او را این چنین معرفی کرده است: مالک بن حبیب بن خراش، از بنی‌ثعلبة بن یربوع[۷]. ابن حجر او را از صحابه دانسته، در اصابه آمده است: عمر بن خطاب به سعد بن ابی وقاص نوشت که مالک بن حبیب را بر یکی از دو جناح سپاه قرار بده و بر جناح دیگر، ربعی بن عامر را[۸].

در معجم رجال الحدیث در بارۀ وی می‌نویسد: مالک بن حبیب تمیمی یربوعی، فرمانده انتظامی علی(ع) بود و برای او سخن زیبایی با علی در امالی مفید مجلس پانزدهم گزارش شده است[۹]. در مستدرک معجم می‌نویسد: او صاحب شرطۀ علی بود و از قضایای ذکر شده در باره‌اش، حُسنِ وی استفاده می‌شود[۱۰].[۱۱]

مالک در عصر عثمان

منابع تاریخی در دوران عثمان در دو مقطع مهم، از مالک بن حبیب یاد کرده‌اند:

نامۀ اعتراض‌آمیز مالک به عثمان

عثمان در دوران خلافت خود پس از عزل ولید بن عقبه، سعید بن عاص را به حکومت کوفه گمارد. سعید جلساتی با قاریان و بزرگان کوفه برگزار می‌کرد و گاهی نیز جلسات شب نشینی با آنان در مقر حکومت داشت که مالک هم در آنها شرکت می‌کرد.

روزی سخن از عراق و ولایت جبل پیش آمد و عراق را برتر از جبل دانستند. سعید بن عاص گفت: عراق بُستان قریش است. گروهی از جمله مالک اشتر به سخنان وی اعتراض کردند که به دستور عثمان همه به شام تبعید شدند. آنان در شام به عمرو بن زراره که از قبل تبعید شده بود پیوستند[۱۲].

به نقل بلاذری، گروهی از قاریان کوفه در اعتراض به عملکرد سعید بن عاص و تبعید این جمع، نامه‌ای به عثمان نوشتند که از جملۀ آنان: معقل بن قیس ریاحی، عبدالله بن طفیل عامری، مالک بن حبیب، یزید بن قیس ارحبی، حجر بن عدی کندی، عمرو بن حمق خزاعی، سلیمان بن صرد خزاعی دارای کنیۀ ابو‌مطّرف، مسیب بن نجبه فزاری، زید بن حصن طائی، کعب بن عبده نهدی، زیاد بن نضر بن بشر بن مالک بن دیان حارثی و مسلمة بن عبدالقاری بودند. اینان به عثمان نوشتند: همانا سعید بر جمعی از اهل پارسایی و فضل و عفاف زیاد سخت گرفته و تو را در بارۀ آنان بر کاری واداشته که در دین حلال نیست و نه هم شنیدن آن خوب است. و ما تو را به یاد خدا می‌اندازیم دربارۀ امت محمد. به تحقیق که می‌ترسیم فسادِ کار آنان بر عهدۀ تو باشد؛ زیرا تو فرزندان پدرت را بر گردن آنان سوار کردی و بدان این که برای تو یاوری ستمگر است و انتقادگری مظلوم، پس هر زمان که ستمگر تو را یاری نماید و انتقاد کننده بر تو وجود داشته باشد، دو گروه از یکدیگر جدا شوند و اختلاف کلمه ایجاد گردد. و ما تو را به خدا گواه می‌گیریم و او بهترینِ گواهان است، تو امیر ما هستی، تا زمانی که از خدا پیروی نمایی و در راه خدا استقامت بورزی. و به جز خدا پناه گاهی و نه نجات دهنده‌ای نیست[۱۳].

این نامه را بلاذری آورده و در منابع دیگر دیده نمی‌شود. آنان هنگام نگارش نامه، اسم هیچ یک از امضاکنندگان را ننوشته بودند. این نامه را با مردی به نام ابو‌ربیعه فرستادند، کعب بن عبده هم خود نامه‌ای به خلیفه نوشت و به ابو‌ربیعه داد. کعب که از زُهّاد بود و بعد به دست بسر بن ارطات کشته شد به نظر می‌رسد برای نامه‌نویسی‌اش از سعید به دستور عثمان کتک خورده است[۱۴].

از این نامه نکات مهمی استفاده می‌شود:

  1. شرکت کنندگان در نوشتن نامه همه از قاریان معرفی شده‌اند، که از جمله معقل بن قیس و مالک بن حبیب، دو شهربان حضرت بودند.
  2. آنان از عملکرد سعید انتقاد داشته و از این که با تشویق وی گروه منتقد، تبعید شدند و آنان سعید را ستمگر دانسته و از عملکرد خلیفه در این باره و به‌کارگیری اقوامش نیز انتقاد کردند.
  3. نکتۀ دیگر هم این است که آنان اطاعت از خلیفه را مشروط به پیروی وی از دستورهای خدا می‌دانند که در این مسیر استقامت ورزد.
  4. نیآمدن نام افراد در این نامه باعث شد که بعداً افرادی از این جمع از جمله مالک بن حبیب از سوی سعید بن عاص به اِمارت گمارده شوند که نام آنان ذکر خواهد شد؛ از سوی دیگر، سعید، حاکم کوفه کعب بن نهد را برای نوشتن نامه‌ای مستقل، مورد ضرب و جرح قرار داد[۱۵].[۱۶]

مسئولیت اداری مالک در زمان عثمان

به نظر می‌رسد که پس از تبعید معترضان کوفه به شام و نگارش نامۀ مزبور به خلیفه، سعید بن عاص دست به تلاشی دیگر برای به دست آوردن اعتماد عمومی زد. از این روی افراد موجهی را به کارگزاری مناطق تحت فرمان خود گماشت.

چون طعن و انتقاد از امیران همه‌گیر شد، سعید بن عاص در سال ۳۴ هجری قصد دیدار عثمان نمود. و او پیش‌تر، امیرانی از کوفه به اطراف گسیل داشته بود؛ چنان که اشعث بن قیس را به حکومت آذربایجان و سعید بن قیس را به حکومت ری و نُسَیر عجلی را به حکومت همدان و سائب بن اقرع را به حکومت اصفهان و مالک بن حبیب را به حکومت ماه[۱۷] (دینور) و حکیم بن سلامه را به حکومت موصل و جریر بن عبدالله را به حکومت قِرقِیسیا و سلمان بن ربیعه را به حکومت دربند فرستاده بود. نیز عتیبة بن نهاس را بر حلوان گماشت و فرمان‌دهی سپاه را به قعقاع بن عمرو داد. این حاکمان هر یک به جانبی که معیّن شد، روان گشتند و سعید بن عاص به جانب عثمان می‌آمد. او عمرو بن حریث را به جای خود در کوفه نهاد و شهر از رؤسا خالی شد. در این ایام طاعنان قصد خود را آشکار کردند. یزید بن قیس آنان را به قصد خلع عثمان تحریض کرد. قعقاع بن عَمرو با او به مقابله برخاست. یزید گفت: ما خلع سعید بن عاص را می‌طلبیم. در این حال به آن گروه که نزد عبدالرحمان بن خالد در حمص تبعید بودند، نامه نوشت تا بیایند[۱۸].

طبری امارت این جمع را در سال ۳۱ق، و برخی از آنان را یک سال قبل از حرکت به سوی عثمان می‌داند[۱۹]. برخی محلّ اِمارت مالک بن حبیب را، قیساریه دانسته‌اند[۲۰].

سعید بن عاص که نزد عثمان رفته بود و این انتصاب‌ها را قبل از حرکت انجام داده و قعقاع بن عمرو، از صحابه را بر امور نظامی کوفه گمارد، هنگام بازگشت با مخالفت جمعی از کوفیان روبه رو شد و اجازۀ ورود به کوفه به سعید ندادند و بازگشت. در سال ۳۴ ابو‌موسی اشعری امیر کوفه شد[۲۱]. به نقل طبری، مالک بن حبیب تا سال مرگ عثمان حاکم ماه بود و جریر بن عبدالله، حاکم قرقیسیا[۲۲]. البته این گزارش سیف است که قابل اعتماد نیست. بنابر گزارش‌های موثق، جریر حاکم همدان بود که علی(ع) بعد از جنگ جمل او را به کوفه فرا میخواند و نزد معاویه می‌فرستد. چون وی زیاد پیش معاویه ماند برخی یاران علی(ع)، او را متهم به وقت‌کشی کردند. او نیز کناره‌گیری کرده، به قرقیسیا رفت[۲۳].[۲۴]

مالک در حکومت امام علی(ع)

مالک در زمان حکومت امام علی، سه سِمت داشت:

  1. مسئول انتظامی حضرت در کوفه؛
  2. فرستادۀ حضرت نزد ناکثین در کوفه؛
  3. مسئول بسیج نیروهای کوفه برای جنگ صفّین.

از گزارش‌های تاریخی استفاده می‌شود که مالک از کوفه برای شرکت در جنگ جمل به علی پیوست و مأموریتی نیز به او واگذار گردید.

وقتی علی به ذی قار رسید، قعقاع بن عمرو را که از اصحاب رسول الله(ص) بود به بصره فرستاد و از وی خواست با طلحه و زبیر گفت وگو کند و آنان را به الفت و اتفاق دعوت نموده و از خطر تفرقه برای شان سخن گوید. قعقاع حرکت کرد و به دیدار عایشه رفت و پرسید: مادر! برای چه آمده‌ای؟ گفت: پسرکم! برای اصلاح آمده‌ام. طلحه و زبیر نیز هدف خود را همین دانستند. پرسید: راه اصلاح چیست؟ گفتند: راه اصلاح، قصاصِ قاتلان عثمان است که اگر آنان را آزاد بگذارند احکام اسلام و قرآن را ترک کرده‌اند. قعقاع گفت: شما قاتلان عثمان را از مردم بصره کشتید، شش صد تن را کشتید و شش هزار نفر بر شما خشم گرفتند که به حمایت از حرقوص بن زهیر پرداختند، حالا اگر حرقوص را رها کنید احکام قرآن را ترک کرده‌اید و اگر با آنان که از شما کناره گرفته‌اند جنگ کنید و بر شما پیروز شوند کار بد‌تر می‌شود؟ عایشه پرسید: نظر تو چیست؟ گفت: علاج در آرامش است و کشته شدن عثمان کار آسانی نیست که به زودی سامان یابد چنان نیست که یک نفر یا گروهی مشخص عثمان را کشته باشد. گفتند: نکو گفتی که اگر علی(ع) نیز چنین نظری داشته باشد، کار اصلاح خواهد شد. قعقاع نزد علی آمد و گزارش مأموریت خود را داد. علی نیز پسندید و مردم در کارِ صلح بودند[۲۵].

پس از این علی(ع) از ذی قار حرکت کرد و نزدیک بصره در جمع قبیلۀ عبدالقیس فرود آمد. ناکثین تصمیم به جنگ گرفتند و خبری از صلح نشد. علی در جمع مردم به سخنرانی پرداخت. ابو‌سلامه دالانی گفت: ای علی! اگر اینان در مطالبۀ خون عثمان خدا را در نظر داشته باشند معذور خواهند بود! فرمود: آری! پرسید آیا شما کار را به تأخیر می‌اندازی؟ فرمود: بله، وقتی کار روشن نباشد باید در کمال احتیاط عمل کرد که سودش بیشتر است[۲۶].

مالک بن حبیب حرکت کرد و گفت: چه خواهی کرد اگر این قوم را دیدار کنی؟ فرمود: برای ما و آنان روشن شده که اصلاح در دست نگه‌داری از جنگ است. پس اگر بیعت کردند چه بهتر و اگر نکردند و تصمیم به جنگ گرفتند پس دردسر و مشکلی است که التیام نمی‌یابد. پرسید: اگر ما درگیر جنگ شدیم، حکمِ کشته‌های ما چیست؟ فرمود: هرکس برای خدا کار انجام دهد، به وی نفع می‌رساند و باعث نجاتش می‌شود[۲۷].

حضرت برای روشن شدن وضعیت، مالک بن حبیب و حکیم بن سلامه را برای گفت وگو نزد طلحه و زبیر فرستاد و پیام داد: اگر بر گفته‌های خود با قعقاع باقی هستید دست از جنگ بردارید و اجازه دهید ما فرود آییم و در این باره گفت وگو کنیم. مورّخان، پاسخ ناکثین را بیان نکرده‌اند بلکه به سخنان احنف بن قیس با علی(ع) پرداخته‌اند[۲۸].[۲۹]

مسئول نیروی انتظامی امیرالمؤمنین(ع)

بنا به گزارش‌های تاریخی، مالک بن حبیب در دو مقطع از دوران حکومت علی مسئولیت شهربانی کوفه را عهده دار بود:

هنگام ورود امام علی(ع) به کوفه

شیخ مفید در نقل جریان ورود امیرالمؤمنین به کوفه تصریح می‌کند مالک مسئول شرطۀ وی بوده است. عبدالرحمان بن عبید بن کنود گوید: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) دوازده شب از ماه رجب سپری شده، از بصره وارد کوفه شدند. سپس بر فراز منبر رفته و سخنرانی کرد[۳۰] و در پایان فرمود:همانا مردانی از شما از یاری ام دست برداشتند که من این کار زشت را بر آنان خرده میگیرم و آنها را ملامت و سرزنش می‌کنم. شما نیز از آنان دوری کنید و سخنانی ناخوش آیندشان به گوششان برسانید تا به جلب رضای ما تن در دهند، یا کاری موردِ خشنودی ما از آنان مشاهده کنیم.[۳۱]؛

مالک بن حبیب تمیمی یربوعی، فرمانده انتظامی حضرت گفت: به خدا سوگند من خود، بدگفتن و سخن ناپسند و زننده گویی به آنان را اندک می‌‌دانم، به خدا قسم اگر فرمان دهی، همۀ آنها را بکشیم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای مالک! از اندازه گذشتی و پا از حد فراتر نهادی، و کمانِ کین را تا آخِر کشیدی![۳۲]

عرض کرد: ای امیرمؤمنان! اندکی ستم در پاره‌ای از امور که به شما رسیده، از کوتاه آمدن و مصالحت با دشمنان کارسازتر است.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای مالک! خداوند چنین دستوری نداده و فرمانش چنین نیست، خدای متعال فرموده: یک تن را به جای یک تن باید کشت النَّفْسَ بِالنَّفْسِ[۳۳]. با این دستور، دیگر چه جای اندکی ستم؟ و خدای سبحان فرموده: «هرکس مظلوم کشته شود ما برای صاحب دَم سلطه‌ای قرار داده‌ایم که قصاص کند؛ پس نباید در کشتن اسراف کند، همانا که او یاری شده است» وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا [۳۴] و[۳۵].[۳۶]

هنگام حرکت حضرت به سوی صفّین

هنگام حرکت علی(ع) به سوی صفّین تصریح شده که: مالک مسئول شرطۀ حضرت و برای اعزام نیرو به صفّین مسئول بسیج مردم بود. او متوجه ارتباط برخی افراد با معاویه شد و یکی از جاسوسان او را معرفی کرد. در گزارشهای نقل شده، نام سه تن افراد مرتبط با معاویه آمده که بیان خواهیم کرد.[۳۷]

تهدید متهمان به جاسوسی

از گزارش‌های تاریخی استفاده می‌شود که پیش از نبرد صفّین افرادی برای معاویه جاسوسی می‌کردند که توسط مالک و نیروهای مردمی و طرف دار حضرت علی شناسایی شدند و از امیرالمؤمنین(ع) خواستند با آنان برخورد شدید شود، اما امام اجازه نداد.

ابو‌بردة بن عوف ازدی

وی متهم به جاسوسی و مکاتبه با معاویه بود، ولی در نبرد صفّین همراه علی(ع) بود؛ به همین روی او را منافق دانسته‌اند.

پس از آمدن امام علی(ع) به کوفه و سخنرانی در آن شهر و اعلام سیاست تساوی مالی و تقبیح کسانی که در جنگ جمل همراه حضرت نبودند، ابو‌بردة بن عوف ازدی که از طرف داران عثمان بود و در جنگ جمل شرکت نکرده و در نبرد صفّین با نیّتِ سستی در یاری آن حضرت شرکت جسته بود برخاست و گفت: آیا کشته‌های اطراف عایشه، طلحه و زبیر به نظر شما چرا کشته شده‌اند؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود:به این دلیل که شیعیان و کارگزاران مرا کشتند و نیز به سبب کشتن آن برادر ربیعی عبدی (حکیم بن جبله) را در میان گروهی دیگر از مسلمانان که گفتند: ما چون شما پیمان نمی‌شکنیم و مانند شما خیانت نمی‌ورزیم.[۳۸]

و حضرت افزود: اینان بر آنها (طرف دارانم) تاختند و با ظلم و ستم به قتلشان رساندند. من از آنها خواستم که قاتلانِ برادرانم را از میان این گروه به من تحویل دهند تا به قصاص کشته‌ها بکشم. سپس کتاب خدا میان من و آنان حاکم باشد؛ اما نپذیرفتند، و با این که هنوز بیعت من و خون نزدیک به هزار نفر از شیعیانم به گردنشان بود، به جنگ با من برخاستند. من بدین دلیل آنها را کشتم. آیا تو در این زمینه تردیدی به دل داری؟ گفت: قبلاً تردید داشتم و الان حق را شناختم و اشتباه آن گروه برایم روشن شد. به راستی که تو هدایت یافته و درست کاری.

سپس علی(ع) آماده شد که از منبر فرود آید. مردانی برخاستند تا سخن گویند ولی چون دیدند که حضرت پایین آمده نشستند، دیگر حرفی نزدند.

ابوالکنود گوید: ابو‌برده گرچه در جنگ صفّین بود، با امیرالمؤمنین(ع) منافقانه عمل می‌کرد و با معاویه مکاتبات نهانی داشت. وقتی معاویه قدرت را به دست گرفت، محصولِ سرزمینی را در «فلوجه» به وی واگذاشت. ابوبرده نزد معاویه گرامی و مورد احترام بود[۳۹].

منظور از کارگزاران هفتاد تن از مسئولان و محافظان بیت‌المال است که ناکثین کشتند[۴۰] و مرد عبدی در کلام امیرالمؤمنین(ع)؛ حکیم بن جبلۀ عبدی است که وی را مسئول انتظامی عثمان بن حنیف در بصره دانسته‌اند. او وقتی دید ناکثین بیعت شکسته و کارگزار علی(ع) را دست گیر کرده‌اند همراه هفت صد تن از قبیله و یارانش با ناکثین جنگید و در نبرد، خود[۴۱]، پسرش «اشرف» و برادرش رعل بن جبله[۴۲] و به نقلی: سه برادرش کشته شدند[۴۳]؛ به همین جهت این گونه علی وی را ستود. ذهبی حکیم را مردی متدین، عابد، شریف و مطاع می‌شمارد[۴۴].

این درحالی است که برابر گزارش‌های سیف بن عمر در جریان داستان ساختگی ابن سبأ، حکیم بن جبله کسی معرفی می‌شود که وی را در بصره پناه داده و خود دزد است![۴۵] این موضوع نشان می‌دهد که سیف بن عمر ضبی[۴۶] در جعلیاتش تلاش کرده از هم قبیله‌ای‌های خویش در جنگ جمل که از مدافعان سرسختِ شتر بودند دفاع کند و مخالفان آنان را متهم به کار خلاف شرع نماید.

حنظلة بن ربیع تمیمی

حنظلة از متهمان به جاسوسی برای معاویه است. قبل از حرکت امام علی(ع) به مقصد صفّین، مالک بن حبیب مسئول نیروی انتظامی علی، این مطلب را ابراز داشت و به علی(ع) گفت: ای امیرالمؤمنین! به من خبر رسیده که حنظله با معاویه مکاتبه دارد. او را در اختیار ما قرار ده که زندانی‌اش کنیم تا وقتی جنگت پایان گیرد و برگردی[۴۷]. جریان برخورد حضرت با وی در ادامه می‌آید.

عبدالله بن معتم

پس از سخنان مالک بن حبیب، قائد بن بکیر و عیاش بن ربیعه از بنی‌عَبْس حرکت کرده به علی گفتند: ای امیرالمؤمنین! به ما خبر رسیده که هم قبیله‌ای ما عبدالله بن معتم با معاویه مکاتبه دارد (جاسوسی می‌کند). او را زندانی فرما یا به ما اجازۀ زندانی کردنش را بده تا جنگ‌هایت پایان یابد و برگردی. علی، نظر مالک و این دو را در دست‌گیری متهمان به جاسوسی نپذیرفت. دو مرد عبسی با ناراحتی گفتند: آیا این پاداش کسی است که به نفع شما می‌اندیشد و به فکرِ درست بین شما و دشمنتان نظر می‌دهد؟ علی(ع) به آنها فرمود: خداوند بین من و شما داوری کند و شما را به خدا وامی گذارم و با حمایت الهی بر آنان پیروز میشوم. هرجا میخواهید بروید.[۴۸].[۴۹]

کیفر جاسوسان و مرتبطان با معاویه

پس از این گزارش مالک بن حبیب به علی(ع)، آن حضرت فردی را نزد حنظلة بن ربیع معروف به حنظلۀ کاتب[۵۰] که از صحابه بود فرستاد و به او فرمود: ای حنظله! آیا به ضرر من عمل می‌کنی یا به نفعم؟ پاسخ داد: نه بر ضد تو و نه به نفع تو عمل می‌کنم! فرمود: چه تصمیمی داری؟ گفت: من به منطقۀ رُها می‌روم و در آنجا می‌مانم تا این درگیری‌ها پایان یابد.

برگزیدگان بنی‌عمرو بن عوف که از قبیلۀ حنظله بودند از برخورد و موضع‌گیری او غضبناک شدند. حنظله گفت: به خدا سوگند شما مرا در دینم مفریبید؛ رهایم کنید که خود از شما آگاه‌ترم. آنان گفتند: به خدا سوگند اگر همراه این مرد (علی) حرکت نکنی اجازه نمی‌دهیم زنت فلانی و کنیزان و فرزندانش با تو باشند. اگر چنین تصمیمی بگیری (و بخواهی به رُها بروی) تو را می‌کشیم. در این هنگام جمعی از قومش او را یاری کردند و شمشیر کشیدند.

حنظله گفت: به من مهلت‌دهید تا بنگرم، بعد داخل منزلش شد و در را روی خود بست.[۵۱]

فرار حنظله به سوی معاویه

شب که شد حنظله به سوی معاویه گریخت؛ سپس بسیاری مردانِ قومش نیز بدان سمت رفتند. عبدالله بن معتم هم با او همراهی کرد و با یازده کس از قومش به معاویه پیوستند. حنظله با ۲۳ تن از قومش به معاویه ملحق شدند. ولی در جنگ همراهِ وی شرکت نکرده و از هر دو گروه کناره گرفتند. حنظله زمانی که به معاویه ملحق شد، اشعاری در این باره ایراد کرد:

يَسُلُ غُوَاةٌ عِنْدَ بَابِي سُيُوفَهَاوَ نَادَى مُنَادٍ فِي الْهَجِيمِ لِأَقْبَلَا

گردن کشانی بر درِ خانه ام شمشیر میکشند و منادی بانگِ هجوم در می‌دهد که روی آورید. من شما را با سرسخت‌ترین گروه وا میگذارم که سرِ مخالفت دارند و هر چه بگویید هرگز نه، به شما گویند: آری.[۵۲]

تخریبِ خانۀ حنظله

پس از فرار حنظله، علی(ع) دستور داد خانه‌اش را ویران کنند و دو تن عریف قومشان بکر بن تمیم و شبث بن ربعی این کار را انجام دادند.

و حنظله در این باره سرود:

أَيَا رَاكِباً إِمَّا عَرَضْتَ فَبَلِّغَنْمُغْلَغَلةً عَنِّي سُرَاةَ بَنِي عَمْرٍو
ای پیک سوار! اگر به بازگفتن شرح حال پرداختی، این پیام را از من به سران بنی عمرو برسان: شما را سفارش به خداشناسی و نیکوکاری و تقوا می‌کنم و این که در حوادث ناگوار نه به بکر بنگرید، و نه به شبثِ بینی گشاده، که گویی شتری است که چهرۀ پُر پشم و موی در شوره گیاه زرد نهاده.

و نیز حنظله در تشویق معاویة بن ابی‌سفیان گفت:

أَبْلِغْ مُعَاوِيَةَ بْنَ حَرْبٍ خُطَّةًوَ لِكُلِّ سَائِلَةٍ تَسِيلُ قَرَارُ
طرحی را به آگاهی معاویة بن ابی سفیان برسان، و [بدان که] هر سیل خروشانی را فرونشستنی باشد.

ما پستی و ذلتی را که در این کار بر ما تحمیل می‌شود نمی‌پذیریم تا انصار کشته شوند، چنان که خونشان به خونتان شسته شود و خانه‌هایشان در برابر خانه‌هایتان ویران گردد[۵۳].[۵۴]

ادعای نادرست

از آنچه گذشت، استفاده می‌شود خبری که می‌گوید: «حنظله، جریر و عدی کوفه را ترک کرده و به قرقیسیا رفتند و گفتند: در شهری که از عثمان عیب‌جویی شود باقی نمی‌مانیم»[۵۵]، نادرست است که برخی برای تطهیر آن دو نفر آورده‌اند و عدی بن حاتم را هم به آنها ملحق کرده‌اند تا کسی در صحت ادعای آنان تردید نکند؛ زیرا برابر نقل ابنابی الحدید نامی از عدی در میان نیست[۵۶].[۵۷]

مالک؛ مسئول بسیج نیروها برای جنگ صفّین

امیرالمؤمنین پیش از حرکت به سوی صفّین، عقبة بن عمرو انصاری را به کارگزاری کوفه برگزید و به مالک بن حبیب، فرمانده نیروی انتظامی خود دستور داد باقی مانده‌های نیروها را در کوفه برای نبرد اعزام کند. حضرت وقتی به نُخَیْله رفت، برای مردم سخنرانی کرد، سپس فرمود: من مالک بن حبیب یربوعی را بر شما گماردم و فرمان دادم هرگز تخلف کننده‌ای را ترک نکند، جز آنکه او را به شما ملحق سازد.

معقل بن قیس ریاحی گفت: ای امیرالمؤمنین! به مالک بن حبیب دستور ده تا گردن متخلفان را بزند. امیرالمؤمنین فرمود: من او را فرمان دادم و ان شاءالله از دستورم سرپیچی نخواهد کرد. مالک دوست داشت در نبرد شرکت کند. امام به وی فرمود: شما در پاداش آنان شریک هستی.

مالک در اجرای دستور امیرالمؤمنین(ع) به شدّت مُصر بود. او مردی را که از حضور در نبرد تخلّف کرد گردن زد. این مأموریت مفصّل را در شرح حال کارگزاران کوفه بیان نموده‌ایم[۵۸].[۵۹]

مالک بن حبیب پس از امیرالمؤمنین علی(ع)

گزارشی خاص پس از حکومت امیرالمؤمنین دربارۀ مالک دیده نشد؛ زیرا وی جزو افراد بالای هفتاد سال بود که هنگام جنگ صفّین در کوفه باقی مانده و وظیفۀ خطیری به عهده داشت.

نقل کرده‌اند: وقتی معاویه وارد جلسه‌ای شد از مردم خواست علی(ع) را سَبّ کنند و از مالک بن حبیب یربوعی هم خواسته شد که علی(ع) را سبّ و لعن نماید ولی او پاسخ داد: با زندگان شما مخالفت نمی‌کنیم و مردگانتان را دشنام نمیدهیم[۶۰].

رحمت خدا بر او باد.[۶۱]

منابع

پانویس

  1. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۱.
  2. ابن عبد ربه، عقدالفرید، چ دارالفکر، ج۵، ص۵۸.
  3. منقری، وقعة صفّین، ص۴، ص۱۲۱و ص۱۳۳.
  4. مفید، امالی، ص۱۲۸.
  5. ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۰۳ و ۱۹۱؛ حبیب الله خوئی، منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۷۶و محمدباقر محمودی، نهج السّعاده، ج۱، ص۴۶۵.
  6. بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۵۲و ۳۵۵؛ اسکافی، المعیار والموازنه، ص۹۷؛ ابناثیر، الکامل فی التّاریخ، ج۳، ص۷۵ و امین محسن، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۴۶۴، ۴۷۶ و۴۷۷.
  7. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۱.
  8. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۲۱۲، ص۸۳۵۹؛ علامه امینی، الغدیر، ج۹، ص۴۴: مالک بن حبیب. لَهُ إدراک عُدّ مِن الصَّحابَة.
  9. ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص۱۶۵.
  10. نمازی، مستدرک علم رجال الحدیث، ج۶، ص۳۳۱، شمارۀ ۱۲۰۸۷.
  11. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 395-.
  12. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۱؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۱؛ سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۵۸.
  13. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، همان، ج۶، ص۱۵۳؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۹، ص۴۷.
  14. ر.ک: عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۹، ص۴۷.
  15. ر.ک: عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۹، ص۴۷.
  16. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 396-398.
  17. ماه کوفه دینور و ماه بصره نهاوند و گاهی به اضافه همدان اطلاق می‌شده و چون حاکم همدان مشخص شده منظور دینور است.
  18. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۵۹۱ و مترجم، ج۱، ص۵۷۷؛ نویری، نهایة الإرب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۵۷.
  19. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۷۱.
  20. ابنکثیر، البدایة والنّهایه، ج۷، ص۲۵۴.
  21. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۴۶؛ نویری، نهایة الإرب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۵۷.
  22. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۴۶؛ نویری، نهایة الإرب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۹۵.
  23. منقری، وقعة صفّین، ص۱۵ و ۲۷.
  24. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 398-399.
  25. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰۲؛ نویری، نهایة الإرب، مترجم، ج۵، ص۱۳۴.
  26. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰۹؛ نویری، نهایة الإرب، مترجم، ج۵، ص۱۴۰.
  27. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰۹؛ مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق، ج۳۲، ص۴۷۷.
  28. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰۹؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۶، ص۲۱۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۸۷؛ نویری، نهایة الإرب، مترجم، ج۵، ص۱۴۰.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 400-401.
  30. برای آگاهی از اصل سخنرانی، ر.ک: سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۱۹۶.
  31. «إِنَّهُ قَدْ قَعَدَ عَنْ نُصْرَتِي رِجَالٌ مِنْكُمْ فَأَنَا عَلَيْهِمْ عَاتِبٌ زَارٍ فَاهْجُرُوهُمْ وَ أَسْمِعُوهُمْ مَا يَكْرَهُونَ حَتَّى يُعْتِبُوا أَوْ نَرَى مِنْهُمْ مَا نَرْضَى» شیخ مفید، الأمالی، ص۱۲۷-۱۲۸؛ همو، الإرشاد، ج۱، ص۲۶۰.
  32. «يَا مَالِ جُزْتَ الْمَدَى وَ عَدَوْتَ الْحَدَّ وَ أَغْرَقْتَ فِي النَّزْعِ»
  33. «آدمی در برابر آدمی» سوره مائده، آیه ۴۵.
  34. «و آن کس را که خداوند (کشتن وی را) حرام کرده است جز به حقّ مکشید و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهاده‌ایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است» سوره اسراء، آیه ۳۳.
  35. شیخ مفید، الأمالی، ص۱۲۷- ۱۲۸؛ منقری، وقعة صفّین، ص۴.
  36. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 402-403.
  37. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 403.
  38. «بِمَا قَتَلُوا شِيعَتِي وَ عُمَّالِي وَ بِقَتْلِهِمْ أَخَا رَبِيعَةَ الْعَبْدِيَّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي عِصَابَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ قَالُوا لَا نَنْكُثُ الْبَيْعَةَ كَمَا نَكَثْتُمْ وَ لَا نَغْدِرُ كَمَا غَدَرْتُمْ»
  39. شیخ مفید، الأمالی، ص۱۲۹، مجلس ۱۵؛ ترجمۀ أمالی، ص۱۴۲.
  40. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۸.
  41. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۷.
  42. عصفری، تاریخ خلیفه، ص۱۱۰؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱۳، ص۲۳۶.
  43. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۹ و تحقیق زکار، ج۳، ص۲۷: فقتل حُکَیْمِ فی سَبعینَ مِن قَومِه و قُتَلَ إخْوَتُهُ الثَّلاثَة.
  44. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۹۵.
  45. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۸ و ۴۸۳.
  46. ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۶۲. در این اثر، وی ضبی معرفی، و سیف به زندقه متهم گردیده است.
  47. منقری، وقعة صفّین، ص۹۶؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۵.
  48. «اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ إِلَيْهِ أَكِلُكُمْ وَ بِهِ أَسْتَظْهِرُ عَلَيْكُمْ اذْهَبُوا حَيْثُ شِئْتُمْ»؛ منقری، وقعة صفّین، ص۹۶؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۳۱۷.
  49. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 403-406.
  50. برابر نوشته ابنقتیبه (المعارف، ص۳۰۰) وی فقط یک نامه برای پیامبر نوشته است: به نظر می‌رسد شهرت او به حنظلۀ کاتب بهدلیل مخالفتش با علی(ع) و طرفداریاش از معاویه بوده است، چون صحابه اندکی با معاویه بودند.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 406-407.
  52. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 407.
  53. پیکار صفّین، ص۱۳۷.
  54. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 407-408.
  55. ثقفی، الغارات (یک جلدی)، ص۳۸۱ و (دو جلدی)، ج۲، ص۵۵۳.
  56. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۳.
  57. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 408.
  58. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۲۰۰.
  59. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 409.
  60. "لا نُعْصِی أحْیاءَکم و لا نَسُبُّ أمواتَکُمْ"؛ ابن ابی الدنیا، الاشراف فی منازل الأشراف، ص۲۹۹، ش۴۱۶.
  61. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 409-410.