یزید بن عبدالملک

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

او یزید بن عبدالملک بن مروان ابوخالد قریشی اموی، است. مادرش عاتکه - دختر یزید بن معاویه - است. در دِمَشق به سال ۷۲ / ۶۹۱ متولّد شد. او پیش از خلافت، با عُلما بسیار همنشینی داشت.

در رجب ۱۰۱ / ۷۲۰ بعد از عمر بن عبدالعزیز با او برای خلافت بیعت شد. برادرش سلیمان عهد کرده بود که بعد از عمر، وی خلیفه شود. او تلاش کرد در مسیر عمر حرکت کند، اما افراد صالح کمی در اطرافش بودند، بنابراین منحرف شد؛ حتی به شخص شماره یک، در میان خلفای ضعیف تبدیل شد. علاوه بر آن وی در میان خاندان اموی، شخصیت سیاسی و عقلی بسیار واپس‌گرایی داشت، به‌ویژه او نخستین خلیفه اموی است که به طور علنی با قیسی‌ها همراه با تعصب شدیدی هم‌نوا شد. برخلاف پدرانش که به گونه متفاوتی با یمنی‌ها هم‌داستان بودند[۱].

نوشته‌های مورخان، شخصیت خلیفه یزید دوم را این‌گونه برجسته کرده‌اند: «او شخص بی‌لیاقتی بود که به مجالس عیش و عشرت، بیش از مسائل مردم و مشکلات حکومت می‌پرداخت»[۲].

اوضاع داخلی

شورش یزید بن مهلب

سیاست خارجی یزید دوم

مخلافت اموی در دوران یزید دوم بی‌میلی‌اش را در اجرای فتوحات مهم نشان داد. حقیقت این است، اوضاع سیاسی‌ای را که این خلافت پشت سر می‌گذاشت، مانند وجود جنبش‌های داخلی مخالف و ضعف خلفا، رفتن به این مسیر را ناگزیر کرد. مناطق مرزی در همه جبهه‌ها آرامش نسبی داشت و جز برای فرو نشاندن شورش یا سرکوب جنبش‌های مخالف یا جنگ‌های محدود - به منظور اثبات وجود - ناآرام نمی‌شد.

به نظر می‌رسد که جبهه روم و ارمنستان فعال‌ترین جبهه‌های مرزی بودند، اما مسئله محدود به خط طولانی میان کوه‌های طوروس تا قبادوقیا و حمله‌های موسمی برای دفاع از پایگاه‌های اسلامی یا محدود کردن رومی‌ها در آسیای صغیر می‌شد، در حالی که جبهه ارمنستان شاهد برخی فعالیت‌های نظامی بود.[۳].

ولایت‌عهدی هشام بن عبدالملک و مرگ یزید دوم

یزید دوم تصمیم داشت فرزندش ولید را جانشین خود کند، ولی به دلیل کمی سن ولید برادرش هشام و پس از او ولید را جانشین نمود[۴]. یزید دوم در ۳۸ سالگی پس از چهار سال و یک ماه حکومت، سرانجام در بیست و پنجم ماه شعبان ۱۰۵ / ۷۲۴ در بَلْقای شام درگذشت[۵].[۶].

یزید بن عبدالملک

پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک بنا بر عهد برادر خود سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید. وی چهل روز ابتدای حکومت خود را براساس سیاست عمر بن عبدالعزیز سپری نمود. این مطلب بر بنی امیه سخت آمد. آنان چهل پیرمرد نزد یزید بن عبدالملک آورده و آنها برای او شهادت داده و قسم خوردند که خلفا در نزد خداوند حساب و عقاب ندارند و در هر کاری که بکنند آزادند[۷]. اینجا بود که یزید بن عبدالملک از سیاست عمر بن عبدالعزیز دست برداشت و در میان مردم با سیاست زور و جبروت حکم نمود. وی همه والیانی که عمر بن عبدالعزیز بر شهرها گماشته بود عزل کرده و دستور العملی به تمام عمّال خود صادر نمود که در آن آمده بود: امّا بعد، همانا عمر بن عبدالعزیز فریب خورده بود. امّا از امروز آنچه را که از دوران او می‌دانید فراموش کنید. مردم را به همان حالت سابق در آورید. چه آنها در حالت رفاه و پرمحصولی باشند چه در حالت خشکسالی و قحطی. خوششان بیاید یا بدشان بیاید. زنده باشند یا بمیرند[۸].

و بدین‌گونه ستم بر مردم به فجیعترین شکل و صورت دوباره به میان جامعه بازگشت و ظلم و ستم در جامعه منتشرشده و سرکشی همه شهرها را فراگرفت. یزید بن عبدالملک انسان جاهل و عاری از علمی بود که به اهل علم‌ حسادت می‌نمود، و همین مسأله باعث شده بود که او علما را تحقیر کند. وی حسن بصری را با عنوان پیرمرد جاهل می‌نامید[۹]. وی همچنین در لهوولعب و هرزه‌درایی زیاده‌روی بسیاری می‌کرد. تا جایی که شیفته و فریفته کنیزکی به نام حبابه گردید و عقل از سر او پرید. وی روزی در حال مستی می‌گفت: مرا رها کنید تا پرواز کنم. حبابه به او گفت: امّت را به که می‌سپاری؟ پاسخ داد: به تو می‌سپارم. وی هنگامی که برای تفریح به اردن رفته بود، حبابه را نیز با خود برد. در آن هنگام از سر شوخی حبّه اناری را به دهان حبابه پرتاب کرد و آن حبّه انار در حلق او داخل شده باعث بیماری و مرگ وی گردید. یزید بن عبدالملک سه روز اجازه دفن او را نمی‌داد و دائم او را بو می‌کشید و می‌بوسید و به او نگاه کرده و می‌گریست، تا اینکه جسد گندیده شد. سران قوم به نزد او آمده و از او خواستند تا اجازه دفن او را صادر کند و پس از خواهش بسیار وی اجازه دفن او را صادر کرد و به حالت حزن‌واندوه به کاخ خود برگشت‌[۱۰]. از هرزگی و خوشگذرانی او در تاریخ اخبار شرم‌آوری ذکر شده است که ما در اینجا از ذکر آنها خودداری می‌کنیم. وی در سال ۱۰۵ هجری از دنیا رفت.[۱۱].

منابع

پانویس

  1. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۲۳۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۹.
  2. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۲۲ - ۲۳؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ص۲۳۲ - ۲۳۳.
  3. طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۱۸۷.
  4. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۷ - ۱۷۸.
  5. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۲۱ - ۲۲.
  6. طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۱۸۷.
  7. تاریخ ابن اثیر، ج۹، ص۲۳۲.
  8. العقد الفرید، ج۳، ص۱۸۰.
  9. طبقات کبرى، ج۵، ص۹۵.
  10. الکامل فى التّاریخ، ج۵، ص۱۲۱.
  11. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۲۲.