امام باقر در زمان عمر بن عبدالعزیز اموی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

بازگردان فدک

عمر بن عبدالعزیز پس از آنکه در ایام پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) فدک از علویان مصادره گردید آن را به آنان بازگرداند. در حالی که در این مدّت دست‌اندازی‌های بسیاری در آن انجام گردیده و افراد بسیاری منافع فدک را غارت نموده بودند و در این مدّت طولانی آل پیامبر اکرم(ص) و خاندان آن حضرت از منافع آن بی‌بهره بودند. قضیه رد فدک را به صورت‌های گوناگونی در تاریخ آورده‌اند. از آن جمله:

الف) در بازدیدی که عمر بن عبدالعزیز از مدینه پیامبر(ص) داشت به منادی خود دستور داد تا در میان مردم ندا دردهد که: هرکس مورد بی‌عدالتی و ستم قرار گرفته یا شکایتی دارد حاضر شود و شکایت خود را به نزد خلیفه بازگوید. امام باقر(ع) به نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند. عمر بن عبدالعزیز برای بزرگداشت امام باقر(ع) از جای خود برخواست و آن حضرت را در آغوش گرفت و در کنار خود نشاند. آنگاه امام باقر(ع) به او فرمودند: همانا که این دنیا بازاری از میان بازارها است که مردم در آن به خریدوفروش چیزهایی که به سود یا زیانشان است مشغول‌اند. امّا چه بسیار گروه‌هایی که آنچه می‌خرند به زیان آنهاست، امّا تا وقتی مرگشان فرارسد متوجّه ضرر و زیان خود نمی‌شوند. آنها در حالتی از دنیا خارج می‌شوند که بر آنچه را که با خویشتن برنداشته و برای آخرت خود فراهم نکرده‌اند سرزنش می‌شوند. آنها آنچه را که باید در آخرت به نفع آنها باشد با خود برنداشته‌اند. امّا آنچه را که آنان برای خود جمع‌آوری کرده‌اند همه در میان کسانی تقسیم می‌شود که هیچگاه شکرگزار نعمت گردآورنده آن اموال نخواهند بود. امّا خودشان با دست خالی به پیشگاه کسی‌ می‌روند که عذرشان را نخواهد پذیرفت، و به خدا سوگند بسیار سزاوار است که ما به این افراد بنگریم و اعمالی که آنها انجام دادند و ما از آن بیم دارید خود مرتکب آن نگردیم. پس پرهیزگاری پیشه کن، از خدا بترس و در اندیشه خود دو مسأله را همواره مدّنظر داشته باش. ببین که چه چیزی را می‌پسندی که در پیشگاه خداوند به همراه ببری، همان را برای خود پیش بفرست، و ببین که در روزی که با پروردگار خود ملاقات می‌کنی همراهی چه چیزی را با خود ناپسند می‌داری، آن را پشت سر خود بیفکن و با خود نبر، و به کالایی که روی دست پیشینیانت مانده و به آنها استفاده‌ای نرسانده بود اشتیاق نداشته باش. و امید مبند که تو از آن طرفی ببندی.

درها را بگشا و پرده‌ها را آسان بگیر، با مظلوم با انصاف رفتار کن و ظلم ظالم را به خودش بازگردان، سه چیز است که در هرکسی باشد ایمانش به خدا کامل می‌گردد. کسی که خشنودی او وی را به ورطه باطل نیندازد و خشمش او را از جادّه حقّ بدر نکند و هنگامی که قدرت و زور پیدا کرد به مال دیگران دست‌اندازی ننماید[۱].

هنگامی که عمر، کلام امام باقر(ع) را شنید دستور داد تا قلم و کاغذ بیاورند و بعد از ذکر خداوند متعال این‌چنین نوشت: بدین‌وسیله عمر بن عبدالعزیز مال غصب‌شده محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را در رابطه با فدک به او برگرداند.

ب) هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، بزرگان قریش و شخصیت‌های برجسته قبایل دیگر را نزد خود احضار کرد. وی در آن مجلس به آنها گفت: می‌دانید که فدک در دست رسول خدا(ص) بود و آن حضرت هرجا که مصلحت الهی بود آن را قرار داده و مصرف می‌نمود، سپس‌ بعد از پیامبر ابو بکر آن را در دست گرفت و با نظر خود آن را مورد استفاده قرار می‌داد. همچنین عمر نیز این کار را انجام می‌داد. آنگاه عثمان آن را به مقاطعه مروان درآورد. و هم‌اکنون پس از سال‌ها اختیار امر فدک به دست من افتاده است و این مالی از اموال من نیست که به من برگشته است، و من شما را شاهد می‌گیرم که من آن را بر آنچه که در زمان رسول خدا(ص) بوده است برگرداندم‌[۲].

در این روایت تصریح نشده است که عمر بن عبدالعزیز فدک را به علویان بازگرداند. بلکه تنها به این نکته اشاره شده که فدک را به حالتی بازگرداند که پیامبر اکرم(ص) آن‌گونه عمل می‌نمود. امّا روشن است که پیامبر اکرم(ص) این باغ را به مقاطعه جگرگوشه خود سرور زنان جهان فاطمه زهرا(س) داده و آن حضرت در زمان حیات رسول خدا(ص) در آن تصرّف می‌کرده است. امّا حکومت وقت به‌خاطر مصلحت‌های سیاسی آن را از آن حضرت مصادره نمودند.

ج) عمر بن عبدالعزیز هنگامی که پس دادن فدک به علویان را اعلام نمود بنی‌امیه بر او خرده گرفتند و به او گفتند: تو با این کار بر کار شیخین یعنی ابو بکر و عمر ایراد کرده و آنها مورد توهین قرار داده و به آنان نسبت ظلم داده‌ای، عمر بن عبدالعزیز در پاسخ گفت: من و شما هردو به صحّت این قضیه که فاطمه دختر رسول خدا(ص) ادّعای مالکیت فدک را داشته و فدک در دست او بوده است اطمینان داریم و می‌دانم که آن حضرت کسی نبوده است که به رسول خدا(ص) دروغ ببندد. مضافا به اینکه حضرت علی(ع) و امّ ایمن و امّ سلمه بر این مطلب شهادت نیز داده‌اند. من حضرت فاطمه(س) را در ادّعای خود صادق می‌دانم. حتّی اگر شاهدی هم برای گفتار خود نیاورد؛ چراکه او سرور زنان اهل بهشت است. پس من امروز به‌خاطر نزدیکی جستن به رسول خدا(ص) آن را به ورثه حضرت فاطمه زهرا(س) بازمی‌گردانم و امید آن دارم که فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت مرا شفاعت کنند، اگر من به‌جای ابو بکر بودم و فاطمه(س) ادّعای فدک را به نزد من می‌آورد، من وی را در ادّعایش تصدیق می‌نمودم. سپس فدک را به امام محمد باقر(ع) تسلیم کرد[۳].[۴]

امام باقر(ع) و عمر بن عبدالعزیز

امام ابو جعفر محمّد باقر(ع) چندین‌بار با عمر بن عبدالعزیز روبرو گردید. اینک به مواردی از این ملاقات‌ها توجّه کنید:

خبر دادن امام(ع) به عمر بن عبدالعزیز در رابطه با رسیدن وی به خلافت

امام باقر(ع) قبل از اینکه عمر بن عبدالعزیز به خلافت برسد خلافت وی را پیشگویی کرده و به خود او اعلام کردند. ابو بصیر گوید: با امام ابو جعفر محمّد باقر(ع) در مسجد نشسته بودم. ناگاه عمر بن عبدالعزیز در حالی‌که دو لباس مصری پوشیده و بر غلام خود تکیه کرده بود وارد مسجد شد. امام باقر(ع) چون او را دیدند به من فرمودند: این پسر حتما به خلافت می‌رسد و چون به خلافت رسید عدل و داد پیشه می‌کند. امّا خلافت او مورد تأیید نیست؛ زیرا کسی که سزاوارتر از او به خلافت و حکومت بر جامعه باشد در آن زمان در جامعه موجود است.

توصیه‌های امام باقر(ع) به عمر بن عبدالعزیز در ابتدای خلافت

هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، بسیار امام باقر(ع) را بزرگ داشت و او را تکریم کرد. وی فنون بن عبدالله بن عتبة بن مسعود که از عابدان و زاهدان کوفه بود را به دنبال امام باقر(ع) فرستاده و از آن حضرت دعوت کرد تا برای دیدار وی به دمشق برود. امام محمّد باقر(ع) دعوت او را اجابت کرده و به دمشق مسافرت نمودند. عمر بن عبدالعزیز هنگام ورود امام باقر(ع) استقبال شایانی از آن حضرت کرده، او را در آغوش گرفت و سخنانی میان آنها ردّ و بدل شد. امام باقر(ع) چندین‌روز در میهمانی عمر بن عبدالعزیز بود. هنگامی که امام قصد بازگشتن به یثرب را نمود برای خداحافظی با عمر بن عبدالعزیز به دربار اموی رفته و به حاجب عمر بن عبدالعزیز گفت به او خبر بدهد که امام باقر(ع) برای خداحافظی آمده است. حاجب این خبر را به عمر بن عبدالعزیز داد. آنگاه فرستاده عمر بن عبدالعزیز به بیرونی دربار آمد و صدا زد که ابو جعفر داخل شود. امام باقر(ع) به‌خاطر اینکه شاید کس دیگری هم به نام ابو جعفر باشد و آن شخص مورد خطاب و دعوت به ورود واقع شده باشد داخل نشد.

حاجب به سمت عمر بن عبدالعزیز بازگشت و گفت: امام باقر(ع) در دربار حضور ندارد. عمر بن عبدالعزیز به حاجب گفت: تو چگونه او را صدا زدی؟ حاجب گفت: گفتم ابو جعفر کجاست، داخل شود. عمر بن عبدالعزیز گفت: برو و بگو محمّد بن علی کجاست؟ حاجب این کار را انجام داد، ناگاه امام باقر(ع) از جای برخاست و داخل اطاق عمر بن عبدالعزیز شد. عمر بن عبدالعزیز مدّتی با آن حضرت صحبت کرد. سپس امام(ع) به او فرمودند: من قصد وداع دارم. عمر بن عبدالعزیز به آن حضرت عرض کرد مرا نصیحت و سفارش کن.

امام باقر(ع) فرمودند: «اوصيك بتقوى الله، و اتّخذ الكبير أبا، و الصغير ولدا، و الرجل أخا...»؛ «تو را به پرهیزگاری و ترس از خدا سفارش می‌کنم. پیران را چون پدران خود، کودکان را چون فرزندان خود و مردان را چون برادران خود بدان». عمر بن عبدالعزیز از سفارش امام مات و مبهوت ماند و با اعجاب تمام گفت: به خدا سوگند که در این چند جمله کوتاه برای ما حکمت‌هایی را جمع کردی که اگر ما به آن عمل کنیم و در آن حالت مرگ ما فرا برسد سعادتمند مرده‌ایم.

امام باقر(ع) از نزد او خارج شد و قصد رفتن کرد. هنگامی که امام باقر(ع) آماده حرکت شدند، فرستاده عمر بن عبدالعزیز نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت عرض کرد: عمر بن عبدالعزیز قصد دارد به نزد شما بیاید. امام باقر(ع) قدری منتظر ماندند تا اینکه عمر بن عبدالعزیز به نزد ایشان آمد و به جهت احترام و بزرگداشت امام باقر(ع) مقداری در نزد آن حضرت نشست و سپس بازگشت‌[۵].

تعریف و تمجید امام باقر(ع) از عمر بن عبدالعزیز

در میان گزارش جاسوسان دستگاه اطّلاعاتی اموی که به سوی عمر بن عبدالعزیز ارسال می‌شد، این عبارت آمده بود که امام ابو جعفر محمّد باقر(ع) آخرین بازمانده اهل بیت بزرگ خویش است که همواره پرچم حقّ و عدالت را در زمین برافراشته‌اند، عمر بن عبدالعزیز خواست که آن حضرت را امتحان کند. بنابراین نامه‌ای به امام باقر(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا جواب نامه او را بنویسند. امام‌ باقر(ع) نیز در جواب او نامه‌ای آکنده از موعظه و نصیحت برای او فرستادند، عمر بن عبدالعزیز دستور داد تا نامه‌ای را که امام باقر(ع) به خلیفه قبلی یعنی سلیمان بن عبدالملک فرستاده بود بیرون بیاورند. هنگامی که آن نامه را بیرون آورد دید که در آن نامه مدح و ثنای سلیمان بن عبدالملک آمده است. عمر بن عبدالعزیز آن نامه را به حاکم مدینه فرستاد و به او گفت این نامه را به امام باقر(ع) نشان بده و بعد نامه‌ای که آن حضرت به من نوشته نشان بده و آنچه را که امام می‌گوید برای من بفرست.

حاکم مدینه هر دو نامه را به امام(ع) نشان داد. امام باقر(ع) فرمودند: سلیمان بن عبدالملک پادشاه جبّاری بود که من بر حسب مصلحت نامه‌ای که به او نوشتم با چنان انشائی بود که به سمت جبّاران و ستمگران می‌نویسند. امّا خلیفه‌ای که اکنون هست و صاحب‌اختیار توست اظهار عدل‌وداد می‌کند؛ لذا نامه‌ای که من برای او نوشتم مناسب با خود اوست. حاکم مدینه این کلمات را نوشته و به سوی عمر بن عبدالعزیز فرستاد. هنگامی که عمر بن عبدالعزیز این جمله را خواند اعجاب خود را نسبت به امام باقر(ع) این‌گونه بیان داشت که: خداوند هیچگاه اهل این خاندان را از فضیلت خالی نمی‌گذارد[۶].

امّا علیرغم همه خوبی‌هایی که عمر بن عبدالعزیز داشت بعضی از اشکالات نیز بر کار او وارد است. حال به جمله‌ای از آن اشکالات توجّه نمایید:

وی مقاطعه‌هایی که از بیت المال توسّط خلفای سابق بنی امیه در میان افراد این خاندان واگذار شده بود تثبیت کرد و بر جای خود نگاه داشت و شکی نیست که این کار هیچ‌گونه وجه شرعی نداشته است.

دیگر اینکه عمّال و والیان عمر بن عبدالعزیز که به اقطار مختلف کشور اسلام فرستاده می‌شده‌اند به مردم ستم کرده و اموال مردم را از آنان به زور می‌گرفتند. حتّی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز بالای منبر مشغول خطبه بود مردی برخواست و سخن او را قطع کرد و این اشعار را خطاب به او خواند: «کسانی که در جای‌جای سرزمین اسلامی فرستاده‌ای دستورات تو را کنار گذاشته و حرام‌ها را حلال می‌دانند. آنها بر منبرهای سرزمین ما پارچه‌های اطلس پوشانده‌اند. امّا هرکدام از آنها به نحوی ظلم و ستم روا داشته‌اند و همگی آنها ظالم‌اند و همه ملّت از ستم آنها به فغان آمده‌اند. تو از آنها توقّع امانتداری و عدل‌وداد داری، امّا هیهات که فرد امانتدار مسلمانی پیدا شود»[۷].

از دیگر ایرادهایی که به حکومت عمر بن عبدالعزیز وارد می‌شود این است که وی مبلغی را که از سابق طبق رسم خلفای اموی از بیت المال مسلمانان به اشراف پرداخت می‌گردید همچنان به قوّت خود باقی گذاشت و آن را به آنان پرداخت و در هنگام خلافت خود این سنّت را تغییر نداد. در حالی‌که این کار با اصول اسلامی منافات داشت. اصولی که حکم به مساوات بین مسلمانان کرده و هرگونه تمایزی را در میان طبقات مسلمانان نفی‌ می‌نمود.

از دیگر کارهایی که جزو انتقادات حکومت عمر بن عبدالعزیز به‌شمار می‌رود این است که وی ده دینار در عطا و پرداختی اهل شام اضافه کرد. امّا این کار را درباره مردم عراق انجام نداد[۸]. امّا این تبعیض ناروا هیچ دلیلی نداشت، بلکه با روح اسلام نیز منافات داشت.

عمر بن عبدالعزیز بیمار شد و بیماری او را سخت آزار می‌داد. گفته‌اند که وی از معالجه خود خودداری می‌نمود. به او گفتند: ای کاش خود را مداوا می‌کردی. در پاسخ گفت: اگر مداوای من در این بود که دستی به گوش خود بکشم دست نمی‌کشیدم. چرا، به‌خاطر اینکه من به سمت خوب کسی می‌روم. به سمت پروردگار خود[۹].

بعضی از مصادر تاریخی بر این مطلب تصریح کرده‌اند که عمر بن عبدالعزیز را خود امویان مسموم کردند؛ چراکه آنان می‌دانستند اگر خلافت او به طول انجامد بالاخره منجر به خارج شدن خلافت از دست خاندان بنی امیه خواهد گردید؛ چراکه عمر بن عبدالعزیز هرگز پیمان خلافت پس از خود را بر اشخاص بی‌لیاقت و ناصالح نخواهد بست، بلکه خلافت را پس از خود به شخصی که شایستگی آن را داشته باشد خواهد سپرد. به همین سبب پیش از وقت او را مسموم کرده و از بین بردند[۱۰]. بالاخره عمر بن عبدالعزیز در ماه رجب سال ۱۰۱ هجری در مکانی به نام دیر سمعان دار فانی را وداع گفت‌[۱۱].[۱۲]

منابع

پانویس

  1. مناقب، ج۴، ص۲۰۷- ۲۰۸.
  2. تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶۴.
  3. سفینة البحار، ج۲، ص۲۷۲.
  4. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۱۰.
  5. تاریخ دمشق، ج۵۴، ص۲۷۰.
  6. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۴۸.
  7. حیاة الامام موسى بن جعفر، ج۱، ص۳۵۰. إن الذين بعثت في أقطارها *** نبذوا كتابك و استحل المحرم /// طلس الثياب على منابر أرضنا *** كل يجور و كلهم يتظلم /// و أردت أن يلي الأمانة منهم *** عدل و هيهات الأمين المسلم.
  8. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۴۸.
  9. تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶۱.
  10. الانافه فى مآثر الخلافه، ج۱، ص۱۴۲.
  11. تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶۱.
  12. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۱۶.