محبّتحضرت حق / حُبُّ الله / خدادوستی، حالتی است که از بُن ذات انسان برمیخیزد، و بر سراسر قلبْ سایه میافکند. به عبارتی دیگر، خدادوستی قوّهای است که در برخی از انسانها به فعلیت میرسد، و زان پس بر قلباستوار میگردد.
قرآن کریم از این حالت، به نوری که حضرت حق در قلب بندگانش مینهد، و بدان آنان را هدایت میفرماید تعبیر کرده است؛ این نور آنان را از ظلمت مادّه و مادّیّات به نور بیپایان عالم ناپیدا کرانه معنا رهنمون میشود: ﴿أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[۱]؛ ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[۲]؛ ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾[۳][۴].
مراتب ملکه خدادوستی
این ملکه نیز همچون دیگر ملکات اخلاقی، از مراتبی چند برخوردار است. مهمترین این مراتب را به اختصار میتوان اینگونه برشمرد:
مرتبه نخست
در این مرتبه، قلبِ مُحب، تابع خداوند شده هیچگاه به مخالفت با او و یا پیامبرش برنخواهد خواست. حضرت حق در اشاره به این مرتبه میفرماید: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي﴾[۵].
مرتبه دوم
این مرتبه که مرتبه میانه این فضیلت بینظیر است، آن است که قلب چنان در زنجیر محبّتالهی قرار گیرد، که هیچ چیزی آن را از یاد حضرت حق غافل نسازد. در این مرتبه، کمند اسارت او - جلَّ وعلا! - برگردن قلباستوار شده او را دائماً به سوی خود میکشد. در قرآن کریم میخوانیم: ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۶].
مرتبه سوّم
در این مرتبه، قلب در سراسر هستی چیزی جز از او نمییابد و نمیبیند؛ زبان حال آنان که به این مرتبه رسیدهاند، دائماً مضمون این مصرع است که: "در دار وجود، جز از او موجود دیگری نیست"[۷][۸].
حضرت حق از ابراهیم خلیل الرحمن (ع) حکایت میفرماید که: ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[۹] و باز میفرماید: ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[۱۰].
این قلب، همان قلبی است که مفاد این آیه شریفه را به خوبی در مییابد، و مضمون آن را بر سراسر پهنه هستینمای وجود، حکمران میداند: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[۱۱]
مراتب سالکان در این فضیلت، به واسطه همین مراتب سهگانه است که تغییر یافته، از مراتب ضعیف رو به مراتب قوی مینهد. بدین ترتیب گاه سالکی مصداق این آیه شریف میشود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[۱۲]؛
اینان به مرتبه علم الیقین رسیدهاند؛ و گاه مصداق این آیهمبارک: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[۱۳]؛ که نشان از وصول آنان به مرتبه "عین الیقین" دارد[۱۴].
و گاه مصداق این آیه: ﴿أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۱۵]. که مرتبه "حقّ الیقین" را به دست آوردهاند.
این مراتب سه گانه یقین - که از این آیات برداشت میشود- برای سالکان، تنها به واسطة محبّتحضرت حق پدید میآید؛ محبّتی که سراسر نور است و خود در اثر نورهایی دیگر، به دست خواهد آمد. این نور سرانجام باعث میشود که انسان:
گاه در عقل خود خداوند را بیابد و به سوی او بنگرد. این مرتبه والا در این آیه شریف به اشارت گرفته شده است: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[۱۶]؛
و گاه او را در قلب خود یافته به مشاهدهاش بپردازد: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[۱۷]؛
و گاه او را با رؤیتی فطریشهود کند، رؤیتی که از صمیم روح و جان سالک برمی خیزد و از آن به "لقاء الله" تعبیر میشود: ﴿أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۱۸]
رؤیت شهودی اینان، در قرآن کریممبارک / پربرکت خوانده شده است؛ هرچند میتوان رؤیت قلبی را نیز در این آیه شریفه نهفته دانست: ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[۱۹][۲۰].
اینان همان سابقانند که در قرآن کریم به قرب آنان به بارگاه الهی اشارت رفته است، و آنان که خداوند را به شهودعقلی مینگرند، "اصحاب مَیمَنه" / یارانخجسته احوال میباشند: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾[۲۱]
آری! آنان که در این عالم کورند، در آخرت نیز کور خواهند بود، چه آنان کسانی هستند که قلبشان از این نور هیچ بهرهای نبرده است، از این رو در این سرای کورند و در آن سرای در ظلمات خویشتن سرگردان!؛ اینان بدبختان خوانده میشوند: ﴿وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴾[۲۲]؛﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا﴾[۲۳]؛ ﴿وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ * وَظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لَا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ﴾[۲۴][۲۵].
کوتاه سخن آنکه، از قرآن کریم به روشنی استفاده میشود، که هرکس خواهان آن است که در قیامتخداوند را به دیده عقل، قلب، و یا فطرت خویش بنگرد، بناگزیر میباید سَر آن داشته باشد، که او را در این عالم بهنورعقل، نورقلب، و یا نورفطرت خود مشاهده کند؛ ورنه آن کس که دیده قلب خود را در این دنیا از مشاهده او بسته است، در قیامت نیز از دیدن او محجوب و بیبهره خواهد بود.
رؤیت حضرت حق در آن عالَم، بستگیِ تمام به رؤیت او در این جهان مادّی خواهد داشت: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[۲۶]؛ ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[۲۷][۲۸].
محبّتالهی را لذّتی است، که تنها کسانی که از جامش نوشیدهاند، میتوانند چگونگیاش را درک کنند. اینان در این راه سر از پا نمیشناسند، و حتّی خورد و خفتشان را نیز در نزد محبت او میبازند: ﴿تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً﴾[۲۹][۳۰].
گویا مراد از ﴿ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[۳۱]، همان لذّتهایی است که خداوند در همین دنیا در شبانگاهان به هنگام مناجات با او، برای آنان مقدّر فرموده است. از این رو این لذتها اختصاص به قیامت نداشته، به صورت جدّی میتوان آن را به دنیا و آخرت- هر دو ۔ تعمیم داد.
کوتاه سخن آنکه لذّت محبّت، لذّتی است که درک آن تنها برای آنان که از قلبی مُحِب برخوردارند، ممکن میباشد[۳۲].
آن کس که در میانه شب از ترس حجابی که میتواند قلب او را فرا گیرد، به حالت غشوه در میآید و نالان به درگاه الهی شتافته عرض میکند: پروردگار من و آقای من و مولای من! گویی بر عذاب تو صبر کردم امّا چگونه بر دوری از تو صبر کنم؟ و گویی بر آتش سوزان تو صبر کردم امّا چگونه بر نظر ندوختن بر بزرگواری تو صبر نمایم؟"[۳۳].
از حالتی برخوردار است، که تنها دیگر محبّان میتوانند درباره آن اشارتی کنند و به تلمیح سخنی گویند. سرور باورمندان و محبّان (ع)، چون در بخش پایانی این مناجات غرقه دریای توحید او - تعالی! - شد، چنان محبّت او بر ذرّات جانش حکومت یافت که اینگونه مناجات شبانه را ادامه داد: "خدایا خدایا خدایا! از تو به حقّ خودت و نزاهتت و برترین صفات و اسمائت، درخواست میکنم که تمامی اوقات شبانه روز مرا به یاد خودت آباد گردانی، و به خدمت به خودت متّصل سازی، و اعمال مرا بپذیری؛ تا آنکه تمامی اعمال و اذکار من یک ذکر واحد شود، و حال من در خدمت تو جاودانه گردد" [۳۴][۳۵].
بر این اساس، پر واضح است که هیچ عذاب و گناهی برای امیرمؤمنان (ع) جانکاهتر و شدیدتر از فراق از او، و غفلت از لقاء او نبوده است؛ از این رو است که حالت وصل را امتداد میبخشد، و از جز آن استغفار میجوید.
تمامی تضرّعها، استغفارها و اقرارهای ائمّه هدی (ع) به گناهانشان، به همین معنی بوده است؛ که آنان دوری لحظهای خود از لقاء کامل الهی را، گناهی بزرگ و عذابی جانکاه میدیدهاند.
این حالات و این لذّات تنها مخصوص اهل خود بوده، عموم مردم را در آن نصیبی نیست. خوشا به حال آنان و خوشا به لذّتی که از آن سرمست میشوند؛ خدایا به عظمت راستینت ما را با آنان در درک شیرینی این لذّت شریک فرما!، و جرعهای از این جام را نصیب ما نمای!.
محبتالهی از نظر فیلسوفان و عارفانمسلمان، مساوی با هستی بوده؛ از این رو هر موجودی به مقدار وجود خود از این محبّت نصیبی برده، و به مرتبهای از آن دست یافته است. آیاتی از قرآن کریم که بر تسبیح تمامی موجودات، تضرّع، اِنابه، ناله و سرانجام سجود آنان در پیشگاه حضرت حق دلالت میکند، گویا به همین مبنای بلند حِکْمی عرفانی اشاره مینماید: ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا﴾[۳۶]؛ ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾[۳۷]؛ ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾[۳۸]؛ ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ﴾[۳۹]؛ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ﴾[۴۰]. نمونه این آیات، به فراوانی در قرآن کریم وارد شده است[۴۱].
اکنون جای آن است که بر این مطلب تأسّف خوریم، که هرچند تمامی موجودات در تسبیح حقّند، اما ما را گوشی نیست که تسبیح و تضرّع و ناله ایشان را بشنویم؛ و چشمی نیست که سجده آنان را ببینیم. آری! اگر ما را چشمی و گوشی داودی بود، هم تسبیحشان را میشنودیم و هم سجودشان را میدیدیم!.
این مطلب در میان اهل دل از ضروریّات شمرده میشود، که هرکس محبّتالهی بر قلبش نشیند و قلبش از این محبّتنورانی شده به معدن نور بیانتهای الهی اتّصال یابد، دریافت اینگونه امور را آسان شمرده به درک اموری بسیار فراتر از آن موفّق میگردد. ما پیش از این در این زمینه به روایتی معتبر از کافی شریف اشاره کردیم، که بنا بر آن شنوایی و بیناییمحبّان، به نورحضرت حق اتّصال مییابد؛ از این رو پس از آنکه خود به آن معدن عظمت اتّصال یافت، شنیدن تسبیح موجودات و دیدن سجده آنان بر او آسان شده، آن را چیزی درشت نمیانگارد!.
مشهور چنان است که تسبیح تمامیِ موجودات جز از انسان، به گونه جبری است؛ از این رو اینان نه به اختیار خود، که به وجود خود تسبیح گوی او و ثنا خوان بارگاهش میباشند. تفاوت میان تسبیح این موجودات و حمد و ثنای انسانی نیز در همین نکته نهفته است، چه انسان در تمام عباداتش مختار بوده به اختیار خود به عبادت میپردازد، امّا دیگر موجودات بدون آنکه از اختیاری برخوردار باشند، او را ثنا میخوانند. عموم دانشمندانآیه ذیل را دلیلی بر درستی این مطلب دانستهاند: ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[۴۲][۴۳].
معنای این آیه، آن است که خداوند متعالآسمانها و زمین را بیافرید، و به آنان امر کرد که به صورت تکوینی سر در پی آیندهای که برای آنها مقدّر فرموده است، بنهند؛ آسمانها و زمین نیز پاسخ دادند که: ما مطیع توایم، از این رو نه به اختیار که به جبر به آنچه برای آنان مقدر شده است، میپردازند.
اینان به این آیه نیز استدلال کردهاند: ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۴۴].
به نظر ما امّا، گویا مراد از این دو آیه - و آیات دیگری که در معنی مشابه این دو است - آن است که هدایت تکوینیالهی را نشان دهد، و هدایت پذیری تمامی عوالم را به نمایش آورَد. از این رو این دو آیه نیز از معنایی همچون آیهمبارک: ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾[۴۵].
از این رو، تمامی موجودات - و از آن جمله خود انسان - را، هدایتی عام است که آن را "هدایت تکوینی" میخوانیم. این هدایت، همان وسیلهای است که تمامی موجودات به واسطه علم ذاتی خود، از آن بهره برده راههای ادامه حیات را بر اساس آن میپیمایند، تا وظیفه خویش را به انجام رسانند. از این رو، ما این دو آیه و دیگر آیات مشابه آن را، برخوردار از معنایی رفیعتر دانسته، به اهمّیت آن در سلوک همه پهنه وجود، توجّه میدهیم.
با این توضیح، درستی سخن کسانی که بر این اعتقادند که: "عبادات تمامی موجودات، اختیاری بوده از حُبّ ذاتی آنان نسبت به حضرت حق - که مساوی وجود آنان است - سرچشمه میپذیرد"، روشن شده از مبانی نظری آشکارتری برخوردار میگردد[۴۶].
محبّتالهی، با محبّتدنیا در تضادی کامل قرار دارد؛ بهگونهای که به هیچ وجه نمیتوان میان این دو جمع نمود. حضرت حق - جلَّ وعلا! - خود این مطلب را اینگونه بیان فرموده است: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾[۴۷].
از این رو، هرکس قلبش به دنیا مشغول شود، نمیتواند نورمحبّتالهی را دریافته جانش را به آن محبّت زینت بخشد. از همین رو است که خداوند متعال بارها از مشغول شدن قلبانسان به دنیا تحذیر فرموده، آدمی را از آن بازداشته است. به این دو آیه شریفه بنگرید: ﴿لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۴۸]؛ ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾[۴۹]
همانگونه که کسی که قلبش به خداوند اشتغال یابد و از هر آنچه جز اوست روی برگیرد، به سیاهی دنیای پست آلوده نشده زنگاری بر آن نخواهد نشست: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۵۰][۵۱].
آوردهاند که برخی از اهل دل در مجلسی سخن میداشتند. یکی از آنان درباره حُبّ مولی چنین گفت: آن کس که بر بلای حضرت حقراضی نباشد، در ادّعای محبت خود راستگو نیست؛ دیگری گفت: آن کس که بر بلای حضرت حقشکر نگذارد، در ادّعای محبّت خود راستگو نیست؛ سوّمی افزود: آن کس که از بلای حضرت حق لذّت نبرد، در ادّعای محبّت خود راستگو نیست؛ و چهارمی گفت: آن کس که بلای حضرت حق او را از شهودحضرت حق بازدارد، در ادّعای محبت خود راستگو نیست![۵۲].
آری! اگر محبّتمولی در قلب کسی استوار شد، جز او چیزی دیگر را نمیبیند؛ همانگونه اگر حبّ دنیا در قلبی پایدار شد، تنها همان دنیا را میبیند و بس. حکایتی که حضرت حق از مجلس زنانمصر و حال آنان به هنگام ورود حضرت یوسف (ع) به آن مجلس آورده است، نشان از چگونگی تسلّط علایق بر قلبآدمی دارد؛ چه آنان چون در محبّتیوسف (ع) غرقه گشتند، دست خود را بریدند، امّا نه از بریده شدن دست خود خبر داشتند، نه از خون، و نه از درد!: ﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ * فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ * قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴾[۵۳][۵۴].
این آیات، مَثَل معروف عربزبانان را در خاطر انسان زنده میسازد: حُبُّ الشِّیء يُعْمِي وَ يُصِمُّ "دوستی یک شیء، آدمی را کور و کر میسازد"؛ چه در قلبزنان آن مجلس، تنها محبّتناپسند نسبت به حضرت یوسف (ع) حکمرانی میکرد. از این رو این محبّت، آنان را یکایک به سرکشیدن جام گناه مجبور ساخت؛ همانگونه که برادران ایشان نیز تنها هوای نفس خویش را میپرستیدند، از این رو هم بر او جنایت کردند، و هم او را به دزد بودن متّهم ساختند، و هم در انواع آزار او کوتاهی ننمودند!؛ یوسف (ع) امّا چون در دل تنها محبّتالهی را نهان میداشت، بهگونهای رفتار کرد که تنها کسانی که در حفظ اویند میتوانند چنان عمل کنند: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[۵۵][۵۶].
همسرعزیز مصر نیز چون مغلوب هوای نفس خود شد، به چنان گناهانی دامن خود را آلوده ساخت، که عقل هیچگاه آلودگی به آنها را مجاز نمیشمارد، و آزادگان از انجامش سرباز میزنند. عشقورزیِ او به کسی جز از شویش، خلوت کردن با او، و درخواست گناه جنسی از او؛ وزان پس چون از کامجویی از او ناامّید شد، دامن خود را پاک جلوه داد و گناه را به یوسف (ع) منسوب نمود و او را به زندان افکند!؛ این گناهان گذشته از آنکه برای خود او گناه بود، چنان ظلمی سنگین بر یوسف صدّیق شمرده میشد، که گوشها از شنیدنش نفرت یافته آن زن را بر انجامش تقبیح مینمایند![۵۷].
یوسف صدّیق (ع) اما آنگونه که برّه از گرگ میگریزد، از گناه میگریخت!؛ چه حبّ الهی آنچنان بر قلبش نشسته بود، که جایی برای محبوبی دیگر نهاده بود. این در حالی است که تمامی عوامل لازم برای انجام گناهی که از بیشترین لذّتها برخوردار است، برای ایشان فراهم شده بود: یوسف (ع) جوان بود، زیبا بود، در مقابل آن زن که اربابش بود بیاختیار و ناتوان بود؛ و آن زن نیز جوان بود، زیبا بود، مالک او بود، و سرانجام سخت مشتاق او؛ در آن مجلس جز از آن دو هیچ کسی دیگر حضور نداشت، و آن خلوت میتوانست تردامنیِ آن حضرت را میسّر سازد؛
امّا حبّ الهی ایشان را بر آن داشت که دست از آن زن برداشته از او بگریزد، تا در شمار عاصیانحضرت حق قرار نگیرد. خوشا به حال آنان که این نور و آن ظلمت را مینگرند؛ و خوشا به حال آنان که عطر این نور وگندنای آن ظلمت را استشمام میکنند!؛ آنان که از قلبی آئینهگون برخوردارند هیچ لذّتی را فراتر از دریافت این نور- که در شماری از آیات و روایات بدان اشاره رفته است- نمییابند؛ حضرت حق از زبان ایشان (ع) حکایت میکند که برادران را فرمود: ﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۵۸][۵۹].
در خبر است که اویس قرنی به یثرب، شهر پیامبر (ص) آمد، تا ایشان را ملاقات نماید. پیامبر اما در شهر نبودند، از این رو بدون زیارت ایشان به سوی یمن بازگشت. پیامبر اکرم (ص) چون به شهر بازگشتند فرمودند: نوری تازه در اینجا میبینم و عطری نو در اینجا استشمام میکنم؛ به ایشان اطّلاع دادند که اویسْ نامی به شهر آمده بود، ایشان از سر علاقه به آن یار نادیده فرمودند: "ای اویس! چه بسیار مشتاق تواَم". ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾[۶۰].
این چه بویی است که با مخالفتفرمانحضرت از میان میرود، و با متابعت از او به دست میآید؟؛ خوشا به حال آنان که این بوی عطرآگین را در مییابند! حضرت حق باز خود میفرماید: ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[۶۱][۶۲].
این چه نوری است که برای مؤمنان آشکار میشود، و آنان سر در پی آن مینهند؛ و آن چه ظلمتی است که مؤمن آن را در مییابد، از این رو هرگز بدان داخل نمیشود؟
بر این اساس، آشکار شد که حُبّ خداوند متعال با حُبّ دنیا منافات داشته هرگز نمیتوانند در یک قلب جمع شوند. آری! اگر حبّ دیگر اشیاء عالم تنها به خاطر حُبّ حضرت حق باشد، این محبّت نیز به محبّت او - جلّ وعلا! - باز میگردد. از این رو نه تنها با آن محبّت ناهمگون نخواهد بود، که خود میتواند زمینهای برای محبّتالهی باشد. از این رو فرامین وارد شده درباره دوست داشتننیکان، و در ابتدای آنان و مقدّم بر همه ایشان، پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) را، میتوان بدینگونه تفسیر کرد، که نه تنها محبّتمعصومان (ع) منافاتی با محبّتحضرت حق نخواهد داشت، که این محبّت میتواند زمینهای برای پیدایش، و زان پس افزایش آن محبّت باشد؛ از این رو است که محبّت اینان در قرآن کریم نیز به سفارش گرفته شده است: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۶۳]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ﴾[۶۴][۶۵].
این مطلب، امری فطری است که نیازمند توضیح چندانی نیست؛ همانگونه که مضمون نفهته در این دو بیت نیز، در بسیاری از دستورات مستحبّی اسلام وارد شده است. استحباب لمس حجرالأسود، بوسیدن آن، بوسیدن ضریحهای مطهرپیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) و نیز دربهای متبرّک مراقد آنان، در این شمار است. این امور از همین باب است که عامّ و خاصّ مردم به درک آن نائل میشوند؛ دلیل فطری بودن آن نیز همین است که همه میتوانند آن را دریابند[۶۶].
پاسخ به پرسشی در این مطلب
در اینجا، مطلبی دیگر وجود دارد که میتواند به عنوان اشکالی مهم، در مسیر سالکان کوی کمال روی نماید. آن اشکال مربوط به مواردی است که در نظر ابتدایی هرچند در شمار "محبوب" قرار میگیرد و محبّتآدمی را به خود جلب میکند، امّا نمیتواند در شمار موارد "محبّت در راه خدا" قلمداد شود. علاقه هر یک از همسران به یکدیگر، علاقه آنان به فرزندان و نزدیکان خود، دوستیعلم و عالمان، فضیلت و فاضلان، روی نیکو و هر آنچه پاسخی مناسب به غرائزانسان ارائه میکند- همچون خوردنیها و نوشیدنیها و پوشیدنیها، در این شمار است؛ چه محبّت این امور نه تنها در انسان که در بسیاری از حیوانات در شمار امور فطری است، که هیچ گریزی از آن نیست، امّا در نظر نخستین ارتباطی میان آن با محبّتالهی و محبّت در راه او نمیتوان یافت.
پاسخ به این پرسش
در پاسخ به این پرسش- که میتواند همچون اشکالی علمی، در مسیر سالکان کوی هدایت قرار گیرد- آناست که: اینگونه محبّتها نه تنها هیچ منافاتی با محبّتالهی ندارد، که حتّی میتوان میان این دو دسته از محبّت هماهنگی و یکسانی برقرار نمود، چه محبّتی با محبّتپروردگار سازگار نمینماید، که قلبانسان را از ساحت ربوبی بازگردانده به امری دیگر مشغول دارد؛ قرآن کریم بارها و بارها این مطلب را به تذکر گرفته است: ﴿ لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۶۷]؛ ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۶۸].
امّا اگر محبّتی خاص را بتوان با خدادوستی جمع کرده میان آن دو سازگاری ایجاد نمود، میتوان آن محبّت را محبّتی ارزشمند خواند، موارد یادشده نیز در همین شمار است، بلکه بالاتر از این میتوان گفت که بقاء نسلانسان در عالم مادّی، تنها و تنها وابسته به همین محبّت جاری در میان همسران است؛ از همین رو است که حضرت حق خود این محبّت را فضل و رحمت و عنایتی از جانب خود خوانده مردمان را از دست کشیدن از آن نهی فرموده است. در شماری از آیات قرآن کریم، این محبت را ویژه مؤمنان دانسته تا نشان دهد منافاتی میان محبّت او و محبّت آنچه به حکمت خویش آفریده است، وجود ندارد: ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ﴾[۶۹]؛ ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[۷۰]
نمونههای این دو آیه، به فراوانی در این کتاب آسمانی به چشم میآید. ما پیش از این، درباره اینگونه آیات در مبحث مربوط به دو رذیلت اخلاقی شره / زیادهروی در شهوت جنسی، و دنیا دوستی سخن گفتیم؛ از این رو از تکرار مجدد آنچه گذشت چشم پوشیده خواننده ارجمند را به بازخوانی آن دو فصل دعوت میکنیم[۷۱].
محبّتالهی، عنایتی ویژه از جانب او - جلَّ وعلا - است که آن را تنها شامل حال افرادی که لیاقت آن را یافتهاند، میگرداند. این عنایت ویژه، از جایگاهی چنان ارجمند برخوردار است، که هیچ چیزی را در این جهان نمیتوان انباز آن نمود؛ از این رو تشبیه آن به مرواریدهای درخشان و جواهرات شفّاف، و یا آن را پر بهاتر از دنیاخواندن، تشبیه و سخنی ناصواب است!؛ چه جواهرات تنها سنگهایی هستند که در سطح زمین به سختی یافت میشود و آن را بیش از این ارزشی نیست، همانگونه که دنیا نیز در نظر اهل دل از هیچ قیمتی برخوردار نیست، بلکه در مقابل رحمت الهی همچون نمی است که از دریایی بزرگ بر تکّه سنگی کوچک نشیند؛
از این رو آیا میتوان محبّت را جواهر خواند، و یا با ارزشتر از دنیا قلمداد نمود؟؛ تمامی دنیا را در کنار این جوهره آفرینش چه قدر است؟.
آن کس که جرعهای از شراب این دوستی چشیده باشد، فقط و فقط به سوی معشوق ازلی مینگرد؛ او سر در پی قیامت نیز نمینهد تا خود دنیا و سنگهای فانی آن را در این میانه چه ارزشی باشد!.
با این همه امُّا، تمامی مردمان به جز انگشتشماری از آنان- از این نعمت بزرگ و درکارزش آن محرومند؛ سِرّ این نکته نیز در آن است که اینان محبّتخداوند را با محبّت دنیای پست فانی عوض کرده، آن را به بهایی ناچیز فروختهاند؛ از آن دردانه آفرینش روی گرداندهاند و به این زندگی تنگ و تاریک خوی گرفتهاند: ﴿وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا﴾[۷۲]؛
از همین رو است که چون از محبّت بارگاه ربوبی چشم پوشیدهاند، به هبوط و سقوطی دیگر دچار شده به جایگاه محجوبان فروشدهاند: ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[۷۳].
پُر واضح است که پس از سقوط به جایگاه محجوبان، سقوطی دیگر در انتظار آنان است، و آن نیز سقوط به جایگاه مطرودانی است که از حریمالهی طرد شده دائماً به گمراهی جدیدی مبتلا میشوند: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ﴾[۷۴]
زان پس، منزلی دیگر-به ساحت مقدّسش از این منازل پناه میبریم! - در انتظار آنان است، که همان منزل مبغوضین میباشد؛ اینان چون به این منزل فرود آیند در غضب الهی فرو میشوند و زان پس رنگی از سعادت را بر جامه جان خویش نخواهند دید: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾[۷۵] این سقوط، با عبارت شریف﴿لَا يُحِبُّ اللَّهُ﴾[۷۶]
اینگونه به نمایش گذارده شده است: ﴿وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾[۷۷]؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾[۷۸]
روشن است که هر کس در پی آن باشد که از این سقوط رهایی یابد، گریزی از بازگشت به سوی حضرت حق به وسیله توبه و اِنابه و بیداری واقعی نخواهد داشت، تا از وادی حیرانیِ ظلمت خارج شود و گام به گام به سوی او - جلَّ وعلا! - روکند؛ در این مسیر اوّلین گام همان تقوی است، چه هدایت خاصّ الهی متوقّف بر تقوی میباشد: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾[۷۹].
گام و منزل دوّم در این مسیر نیز، منزل موقنین است؛ آنان که به یقینی وافر دست یافتهاند و از این رو از ایمان به ایقان رسیدهاند: ﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۸۰]
زان پس، منزل احسان قرار دارد که منزلتی فراتر از ایمان است، خداوند خود وعده فرموده که ساکنان این منزل را در سایهسار رحمت خاصّ خود جای دهد، و از هدایت خود بهرهمند سازد: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾[۸۱][۸۲].
پس از آن، خداوند تاجی از نیکی و نیکوکاری بر سر او مینهد و بدین افتخار مفتخرش میسازد، از این رو خود در شمار نیکان قرار میگیرد و در شمار محبوبان حضرت حق جای میگیرد: ﴿وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ﴾[۸۳].
در این هنگام به بزرگترین رستگاری ممکن، که همان مقام مُحبّین است، دست مییابد. در این مقام، محبّان از جام حیات مینوشند و به هر جرعهای که در کشند به مرتبهای بالاتر از محبّت دست مییابند، تا سرانجام به بالاترین مراتب آن نائل آیند: ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[۸۴].
آغاز منازل محبّان، آن است که همه اغیار را از صفحه دل سالک بزداید و قلب را برای همنشینی با همنشین و صاحب اصلیاش آماده سازد، و پر واضح است که صاحبقلب تنها خداست و بس؛ در خبر است که: [۹۲۰] «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[۸۵]: "قلبانسان، عرشحضرت حق است". این از آن خاطر است که هرچند او - جلَّ وعلا! - از مکان پیراسته است، امّا چنان به نظر لطف و رحمت در قلبپاک و پاکیزه مینگرد، که گویا آن را حریم خود ساخته است.
نیز در اخبار قدسی چنان آسمان آمده است که: "آسمان و زمین من وسعت آن ندارند که مرا در خود گیرند، امّا قلببندهمؤمن من مرا در بر میگیرد" [۸۶].
در این هنگام، عارف با عبادات بدنی، مالی و قلبی اُنس گرفته از آن لذّتی شایان میبرد؛ بلکه هیچ چیز دیگری نمیتواند آنگونه او را به وجد و لذّت آورد. از این رو است که حتّی از ایثار مقداری اندک از مال در راه او چشم نمیپوشد، و به لذّت آن ابتهاج مییابد: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[۸۷]؛ ﴿تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[۸۸]؛﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا﴾[۸۹][۹۰].
برای او، محبّت همچون بُراقی است که او را به عروجی بیپایان میبرد. در این هنگام عبادات بدنی، مالی و قلبی هرچند به حدّی فراتر از حدّ طاقت انسانی رسد، برای او آسان نموده رنجی به همراه نخواهد داشت. عبادات بینظیر و بیپایان اهلبیت (ع) بالاترین مراتب همین نوع از عبادتمحبّان است، که هرچند بسیار بود امّا در نظر آنان از قدری چندان برخوردار نمیشد: ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ﴾[۹۱].
زان پس، برای اینان مقام فناء حاصل میشود. در این مقام آنان اصلاً طاعات و عبادات خود را نمیبینند؛ و برتر از آن، هیچ موجودی جز از حضرت حق را مشاهده نمیکنند. این حالت "انقطاع" خوانده میشود و در آن سالک کوی دوست، از تمامی هستی منقطع شده چیزی جز از حضرت حق را ادراک نمینماید[۹۲].
اینان گاه به مقام فناء فناء نیز میرسند، در این مقام عارف حتّی از فناء خود نیز فانی شده به مقامانقطاع و فناء خود نیز نظر نمیاندازد؛ این مرتبه بس بلند در مناجات شعبانیّه اینگونه به نمایش درآمده است: "خدایا کمال انقطاع به سوی خود را به من ببخش، و دیده قلبهای ما را به نور چشم دوختنش به سوی تو روشن دار، تا دیده قلبها حجابهای نور را بدرد و به سرچشمه عظمت متّصل گردد، و روحهای ما به پاکی والا مرتبه تو معلّق شود. خدایا مرا از آنان قرار ده که خواندیشان و آنان تو را اجابت کردند، و تو آنان را به دیده آوردی از این رو در مقابل عظمت تو به نیستی فرو شدند، تو با آنان مخفیانه به راز و نیاز پرداختی و آنان آشکارا در راه تو کوشیدند" [۹۳].
اینان چون از فناء بعد از فناء درگذرند، به "سیر من الحَقِّ فی الحَقِّ / سیری که ابتدای آن از حضرت حق و در خود حضرت حق است" میرسند. در این سیر، هر لحظه کمالی تازه دستیاب میکنند و چون موضوع سیر آنان خودِ حضرت حق است، هیچگاه نهایتی برای سیر آنان تصوّر نمیشود.
گذشته از این دنیای محدود، آنان حتّی پس از مرگ نیز در سیر کمالی خود به پیش میتازند، و بهویژه بعد از برپایی قیامت کبری از سیر و مراتبی برتر و بالاتر و بهتر برخوردار میشوند. اینان در این دنیا میمیرند و محو میشوند و باز به حرکت در میآیند، همانگونه که در آخرت نیز به کمالاتی بالاتر از این دست مییابند[۹۴].
بر این اساس، سخن آنان که پنداشتهاند آدمی با فرارسیدن مرگ از درککمالات والاتر باز میماند، بهرهای از درستی به همراه نخواهد داشت. حضرت حق خود با اشاره به این کمالِ لحظه به لحظه آنان در صحنههای پس از قیامت، میفرماید: ﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُمْ مَا يَدَّعُونَ سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾[۹۵][۹۶].
در اینجا، میتوان سؤال کرد که اهل بهشت به چه مشغولند؟ این سایهسارها و تختها چیست؟ آن میوهها و شادمانیها کدام است؟ درخواست بهشتیان چیست؟ و سرانجام برتر از همه، سلامی که از جانب پروردگار به آنان هدیّت میشود کدام است؟
روشن است که اگر تمامی این امور را از نوع خواستهای نفسانی بدانیم، نه تنها کمالی برای آنان قائل نشدهایم که آنان را سخت کوتاه دست دانستهایم!؛ به باور ما، منظور از اشتغالی که آنان در بهشت همواره خواهند داشت، سِیری است که در حضرت حق دارند و فنا و انقطاعی است که به سوی او خواهند داشت و فراغتی است که از غیر او خواهند یافت. ما سایهسار بهشت را تنها سایهسار رحمت الهی میدانیم، و تختهای بهشتی را نیز تکیه زدن بهشتیان بر اریکه عظمتالهی میانگاریم.
حال اگر کسی سخن ما را نپذیرد، باز بدون تردید میتوان معنای آیه را مشتمل بر هردو نوع از نعمتهای مادّی و غیر مادّی دانست، و آن را تنها حکایتگر از نعمتهای مادّیای همچون خوردن و نوشیدن و از حضور حوریان در قصرهای باشکوه بهرهمند شدن، ندانست؛ چه این امور مادّی سازگاری کاملی با نعمت اصلی بهشتیان -: ﴿سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾[۹۷] - نخواهد داشت؛ چه این سلام در شمار همان مناجاتهایی است که در قطعه منقول از مناجات شعبانیّه بدان اشاره شد: «إِلَهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ...»: "خدایا مرا از آنان قرار ده که خواندیشان و آنان تو را اجابت کردند..."[۹۸].
واضح است که آن کس که به نعمتهای مادّی بهشت مشغول شده، نمیتواند به حالت سکر فرورفته خداوند با او به مناجات پنهانی بپردازد؛ چه مقاممناجات تنها مخصوص کسانی است که هیچ نعمتی را در نمییابند، و تنها او - جلَّ وعلا - را مینگرند. این مرتبه نیز تنها با رسیدن به مقام فناء در دو سرا حاصل میشود[۹۹].
محبّتالهی را فوایدی بیشمار است، که بدون اغراق هیچکس نمیتواند از عهده شمارش آن برآید؛ بلکه هیچیک از نعمتهای دیگر الهی همچون این نعمت نبوده از فواید بیشمار آن برخوردار نیست؛ در اینجا به شماری از این فواید اشاره میکنیم.
قرآن کریمسیرهحضرتابراهیم خلیل (ع) را نقل، و بر اساس آن صفحاتی از تسلیم و رضای مطلق را به نمایش در میآورَد. آیا آنکه ایشان یگانه فرزند شیرخوار و همسر خود را در بیابانی بیآب مسکن داد، و در آن تنها به پروردگار بزرگ اعتماد و تکیه نمود تا خداوند بدین وسیله خانه خود و نماز را بر پای دارد، چیزی جز از تسلیم کامل او در مقابل اراده الهی بود؟: ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ﴾[۱۰۲].
پس از آن، چون سرزمین وحیآبادانی گرفت و اسماعیل به بلوغ رسید، باز راضی شد تا در نتیجه دستورحضرت حقفرزند را به دست خویش ذبح کند: ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾[۱۰۳].
این مسأله در سیرهخلیل الرحمن (ع) سخت تأمل برانگیز است و درسآموزه برتر از آن امّا سیرهخلیل عاشوراء است، که با یقین به شهادت، تمامی فرزندان و خاندان خود حتّی کودک شیرخوارش را به پیشگاه محبوب هدیت فرمود: "آیا نمینگرید که چگونه حق ترک شده و باطل مورد نهی قرار نمیگیرد، تا انسانمؤمن در لقاء پروردگارش رغبتی بیتردید یابد؟!"[۱۰۴].
کوتاه سخن آن که دوستدار پرودگار متعال تابع اوست، تسلیم امر اوست و راضی به رضای او. آوردهاند که سلطان بزرگ محمود غزنوی، مرواریدی سخت درشت که همچون خورشید میدرخشید را به دست گرفت، در آن نگاهی افکند آن گاه آن را به یکی از نزدیکان خود سپرد و فرمان داد تا آن را شکسته و خُرد نماید!. آن فرد از انجام دستورسلطان سرباز زد و آن گوهر درخشان بیش بها را نشکست؛ سلطان مروارید را به یاری دیگر داد و او را به همان فرمانمأمور کرد، آن یار امّا همچون یار نخستین از شکستنش امتناع کرد؛ این مسأله در تمامی دربار سلطان ادامه یافت و یکایک کسان از شکستن آن گوهر درخشان سر باز زدند؛ تا سرانجام نوبت به ایاز غلام کمبهای سلطان رسید، سلطان مروارید را به دست ایاز داد و چون اَمرش کرد که آن را بشکند، ایاز بدون لحظهای درنگ آن جواهر را خُرد نمود!. یاران حاضر در مجلس ایاز را به ملامت گرفتند که چنان گوهر نایابی را چنین نمیشکنند؛ او امّا پاسخشان داد که: گوهر واقعی دستورسلطان بود که شما با امتناع از آن نابودش ساختید، نه این تکّه سنگ درخشان!، جواهر فرموده سلطان است نه این مروارید![۱۰۵].
فایده دوّم
از دیگر فواید محبّت آن است، که محب در تمامی صحنه وجود هیچ مصیبت و بلایی را در نمییابد؛ چه هر آنچه در عالم هستی وجود دارد، یا در شمار الطاف آشکار اوست و یا در شمار الطاف نهانش؛ سِرّ سخنی که عقیله بنیهاشم دخت بزرگ امیرمؤمنان (ع) در مجلس ابنزیاد پس از مکالمهای تند بر زبان جاری ساخت نیز، در همین نکته نهفته است: "چیزی جز از زیبایی ندیدم!" [۱۰۶]؛ چه در آن منظر تنها خداست و الطافش، نه مصیبتی دیده میشود و نه سختیای احساس میگردد[۱۰۷].
فایده سوم
از دیگر فواید این نعمت بزرگ، آن است که محبّان را هیچ غم و اندوه و اضطراب خاطر و ترسی پدید نخواهد آمد؛ چه قلبی که شیرینی محبّت را چشیده باشد به اطمینان میرسد، از این رو نه ترسی و نه غمی او را نه در دنیا و نه در آخرت شکار نمیکند: ﴿أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[۱۰۸]؛ ﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[۱۰۹]؛ ﴿يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلَا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ﴾[۱۱۰].
از آیه نخست چنین برداشت میشود، که اطمینان قلبی تنها در پی یاد حضرت حق به دست میآید، چه در این آیه جار و مجرور بر متعلَّق خود مقدّم شده است. از این آیات، همچنین میتوان دریافت که حبّ الهی موجب رفع ناراحتیها و اضطرابهای فکری میشود، چرا که محبّان او هرچند در میان مردمان به سر برند و یا در قیامت در مواقف گوناگون ره سپرند، امّا در هرحال نور او را به همراه خواهند داشت؛ از این رو هیچگاه تنها نشده احساس تنهایی نخواهند کرد تا وحشت و اندوه بر آنان هجوم آورَد[۱۱۱].
در مقابل امّا، قلبی که در سبزهزار پرطراوت محبّت او گردش نکرده است، همیشه در ظلمت بوده به اضطراب، ترس، اندوه و پریشان خاطری از تمامی موضوعات کوچک و بزرگ مبتلا میگردد؛ حضرت حق خود در این رابطه میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ﴾[۱۱۲][۱۱۳].
فایده چهارم
از دیگر فواید محبّتالهی، دوری نمودن و پرهیز کردن از گناهان است، چه- همانگونه که در سرآغاز این مطلب بدان اشاره کردیم - محبّانْ خداوند را یا به نورعقل، یا به نورقلب و یا به نورفطرت به شهود میگیرند؛ از این رو دائماً خود را در پیشگاه او مییابند، بلکه بالاتر از آن تمامی پهنه هستی را در محضر او جلَّ وعلا!- میانگارند. حال بر این اساس چگونه میتوانند به عصیان آن کس که خود را در محضر او مییابند، بپردازند؟!.
حال هر اندازه محبّت در قلب کسی فزونی پذیرد، این اعتقاد نیز فزونی مییابد؛ به گونهای که سرانجام به مرتبه عصمت از خطاها دست مییابد. سخن مشهور در میان دانشمندان که "عصمت یکی از مراتب علم است"، اشاره به همین مطلب دارد؛ چه منظور اینان از این سخن، آن است که عصمت یکی از درجات حقُّ الیقین است، که چون کسی بدان دست یافت به یقین کامل رسیده حضرت حق را در تمامی لحظات ناظر بر پهنه گیتی میداند؛ از این رو گرد هیچ گناهی نمیگردد و زنگار هیچ خطایی را بر قلب خود نمینشاند[۱۱۴].
کوتاه سخن آنکه محبّتالهی هرچند در مراتب ضعیف خود باشد، باز آدمی را از گناه باز میدارد. در این رابطه دو بیت زیبا به امام صادق (ع) منسوب شده است؛ ما با نقل این دو بیت این مبحث را به پایان میبریم:"خداوند را نافرمانی میکنی در حالی که خود را محبّ او میدانی، این امری محال و کاری بیسابقه است!؛ اگر دوستی و عشق تو راست و صادق بود بدون تردید او را اطاعت میکردی، چه هر محبّی مطیعمحبوب خود است"[۱۱۵].
این مبحث سخت دراز دامن است، چه فواید این نعمت ویژه الهی بسیار است، به گونهای که نمیتوان آن را به تقریر کشید. فراوانی نگاشتههای عارفان و شاعران متألِّه در این زمنیه، خود مدرکی است که میتواند مشتاقان اینگونه مباحث را یاری رساند؛ ما به همین اندازه اکتفا میکنیم و از اهل دل اعتذار میجوییم، چه پرنده روح در مرغزاری به پرواز در آمد که تنها ویژۀ آنان است و بس.
با این همه، به گمان من بهترین سخن در این زمینه همان سخنانی است که از اهل عصمت کبری (ع) صادر شده است؛ از این رو به روشنی میتوان مفاتیح الجنان را کتاب حُبّ الهی خواند، و دعاهای کمیل، عرفه و مناجات شعبانیّه را بینیاز کننده سالکان از تمامی کتب دانست؛ چه گزیده معرفت و معارف الهی در این ادعیه به خوبی به نمایش گذارده شده است. از این رو تمامی سالکان کمال را توصیه میکنیم، که مداومت بر ادعیه منقول از اهلبیت (ع) را پیشه خود و وجهه همّت خود سازند؛ چه این ادعیه و سخنان چشمهای گوارا برای همه تشنگان، و خوانی گسترده برای همه گرسنگان است[۱۱۶].
↑«(یکی) خجستگان، و خجستگان کیستند؟ و (دیگر) ناخجستگان، و ناخجستگان کیستند؟ و (سوم) پیشتازان پیشتاز» سوره واقعه، آیه ۸-۱۱.
↑«و به راستی هر که در این جهان کور (دل) باشد همو در جهان واپسین (نیز) کور (دل) و گمراهتر خواهد بود» سوره اسراء، آیه ۷۲.
↑«روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان میگویند: چشم به راه ما بمانید تا از فروغتان (بهرهای) بگیریم، (به آنان) گفته میشود: به پس پشت خود باز گردید و فروغی بجویید» سوره حدید، آیه ۱۳.
↑«و چپیان، کیانند چپیان؟ * در تفبادی و آبی داغند * و سایهای از دود بسیار سیاه * که نه سرد است و نه خوش» سوره واقعه، آیه ۴۱-۴۴.
↑«از بسترها پهلو تهی میکنند (و برای نماز برمیخیزند) در حالی که پروردگارشان را به بیم و امید میخوانند و از آنچه به آنان روزی کردهایم میبخشند پس هیچ کس نمیداند چه روشنی چشمی برای آنان به پاداش کارهایی که میکردند نهفتهاند» سوره سجده، آیه ۱۶-۱۷.
↑«و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی میستاید اما شما ستایش آنان را در نمییابید؛ بیگمان او بردباری آمرزنده است» سوره اسراء، آیه ۴۴.
↑«آیا در نیافتهای هر که در آسمانها و زمین است و پرندگان گشادهبال، خداوند را به پاکی میستایند؟ هر یک نماز و نیایش خود را دانسته است و خداوند به آنچه انجام میدهند داناست» سوره نور، آیه ۴۱.
↑«و کوهها و پرندهها را رام کردیم که همراه با داود نیایش میکردند و کننده (ی این کار) بودیم» سوره انبیاء، آیه ۷۹.
↑«آیا درنیافتهای که هر کس در آسمانها و هر کس در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم به خداوند سجده میبرند؟» سوره حج، آیه ۱۸.
↑«و به راستی به داوود از نزد خود بخششی ارزانی داشتیم؛ ای کوهها و پرندگان با وی همنوا شوید!» سوره سبأ، آیه ۱۰.
↑«خداوند در درون هیچ کس دو دل ننهاده است» سوره احزاب، آیه ۴.
↑«مبادا داراییها و فرزندانتان شما را از یاد خداوند باز دارد» سوره منافقون، آیه ۹.
↑«آنان را واگذار تا بخورند و بهره گیرند و آرزو سرگرمشان دارد، زودا که بدانند» سوره حجر، آیه ۳.
↑«(این چراغ) در خانههایی (است) که خداوند رخصت داده است تا والایی یابند و نامش در آنها برده شود؛ سپیدهدمان و دیرگاه عصرها در آنها او را به پاکی میستایند * مردانی که هیچ داد و ستد و خرید و فروشی آنان را از یاد خداوند و برپا داشتن نماز و دادن زکات (به خود) سرگرم نمیدارد» سوره نور، آیه ۳۶-۳۷.
↑«و زنانی در آن شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) از برده خویش، کام میخواهد، (بردهاش) او را در عشق، سخت شیفته کرده است؛ بیگمان ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم و چون (همسر عزیز مصر، ملامت) فریب (آمیز) آنان را شنید (کسی را) نزدشان فرستاد و برای آنها تکیهگاهی آماده ساخت و به هر یک از ایشان کاردی داد و (به یوسف) گفت: خود را به آنان نشان ده! چون او را دیدند بزرگش یافتند و دست خویش را (از خودباختگی) بریدند و گفتند: پاکاکه خداوند است! این، نه آدمیزاد که جز فرشتهای ارجمند نیست (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان از آنچه مرا به آن فرا میخواند خوشتر است و اگر فریبشان را از من نگردانی به آنان میگرایم و از نادانان خواهم بود» سوره یوسف، آیه ۳۰-۳۳.
↑«و بیگمان آن زن آهنگ وی کرد و وی نیز اگر برهان پروردگار خویش را نمیدید آهنگ او میکرد بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم که او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴.
↑«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا بینا شود، و همه خاندانتان را نزد من آورید و چون کاروان (از شهر مصر) بیرون رفت پدرشان (در کنعان) گفت: اگر مرا گول و خرف ندانید من بوی یوسف را میشنوم گفتند: سوگند به خداوند که تو همچنان در گمراهی دیرینه خویشی چون مژدهرسان آمد، آن (پیراهن) را بر رخسار وی افکند و او بینا گشت، گفت: آیا به شما نگفته بودم که من از خداوند چیزی میدانم که شما نمیدانید؟» سوره یوسف، آیه ۹۳-۹۶.
↑«و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و در هم نیفتید که سست شوید و شکوهتان از میان برود و شکیبا باشید که خداوند با شکیبایان است» سوره انفال، آیه ۴۶.
↑«و آیا (داستان) آن کس که (به دل) مرده بود و زندهاش کردیم و برای او فروغی پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه میرود، چون داستان کسی است در تیرگیها که از آنها بیرون آمدنی نیست؟ بدینگونه آنچه کافران میکردند، در نظرشان آراسته شده است» سوره انعام، آیه ۱۲۲.
↑«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
↑«ای مؤمنان! هر کس از دینش برگردد خداوند به زودی گروهی را میآورد که دوستشان میدارد و دوستش میدارند؛ در برابر مؤمنان خاکسار و در برابر کافران دشوارند، در راه خداوند جهاد میکنند و از سرزنش سرزنشگری نمیهراسند» سوره مائده، آیه ۵۴.
↑«و هر که از یادکرد من روی برتابد بیگمان او را زیستنی تنگ خواهد بود» سوره طه، آیه ۱۲۴.
↑«آری، بیگمان آنان در آن روز از پروردگارشان باز داشته خواهند بود» سوره مطففین، آیه ۱۵.
↑«خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام میگشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته میدارد گویی به آسمان فرا میرود؛ بدین گونه خداوند عذاب را بر کسانی که ایمان نمیآورند؛ برمیگمارد» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
↑«راه آنان که به نعمت پروردهای؛ که نه بر ایشان خشم آوردهای و نه گمراهاند» سوره فاتحه، آیه ۷.
↑«و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر میدهند (با خود میگویند:) شما را تنها برای خشنودی خداوند خوراک میدهیم» سوره انسان، آیه ۸-۹.
↑«از بسترها پهلو تهی میکنند (و برای نماز برمیخیزند) در حالی که پروردگارشان را به بیم و امید میخوانند و از آنچه به آنان روزی کردهایم میبخشند» سوره سجده، آیه ۱۶.
↑«مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دلهاشان بیمناک میشود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگارشان توکّل میکنند» سوره انفال، آیه ۲.
↑«بیگمان بهشتیان آن روز به شادی سرگرمند آنان و همسرانشان در سایهسارها بر تختها پشت میدهند آنان را در آنجا، میوه (ها) است و (نیز) آنچه بخواهند آنان راست "درود" سخنی است (که) از (سوی) پروردگاری بخشاینده (میشنوند)» سوره یس، آیه ۵۵-۵۸.
↑«پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در درّهای کشتناپذیر نزدیک خانه محترم تو جای دادم تا در آن نماز برپا دارند پروردگارا! تو آنچه را پنهان یا آشکار میداریم میدانی» سوره ابراهیم، آیه ۳۷-۳۸.
↑«و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان مییابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافات، آیه ۱۰۲.