حواریون: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵: خط ۵:


برخی این واژه را برگرفته از "ح ـ و ـ ر" به معنای بازگشتن دانسته و سبب نامگذاری یاران عیسی {{ع}} به این نام را رفت و آمدهای پی در پی آنان نزد وی،<ref>المتوکلی، ص ۱۳۱؛ Encyclopedia of the Quran, V۱, P۱۲۳.</ref> مراجعه [[مردم]] به آنان <ref>عرائس المجالس، ص ۳۵۲؛ واژه‌های دخیل، ص ۱۸۶، «حواریون».</ref> و خارج شدن آنها از [[دین]] رایج و بازگشت به حالتی غیر از حالت نخست ([[انتخاب]] [[دین]] نو) می‌دانند.<ref>التحقیق، ج ۲، ص ۳۰۹.</ref> در مقابل، شماری از واژه‌پژوهان، [[حواری]] را از واژگان دخیل دانسته‌اند: برخی مانند [[سیوطی]] آن را واژه‌ای نبطی به معنی شویندگان [[لباس]] <ref>المتوکلی، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۹۹.</ref> و بعضی واژه‌ای [[حبشی]] می‌دانند.<ref>واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷؛ دائرة المعارف الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۳۷.</ref> آرتور جفری، با [[اعتقاد]] به حبشی بودن آن و در مقابل نظر دوراک (مستشرق) که [[زمان]] ورود آن به [[زبان عربی]] را پس از [[اسلام]] دانسته، با استناد به یک [[بیت]] از اشعار [[جاهلی]] احتمال می‌دهد که این واژه پیش از اسلام در میان [[عرب‌ها]] رواج داشته است.<ref>واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷، «حواریون».</ref> شماری از [[پژوهشگران]] غربی نیز آن را برگرفته از واژه حبشی حواریا Hawareya به معنای [[رسولان]] دانسته‌اند.<ref>. Encyclopedia of the quran, V۱, P۱۲۳ "Apostle"</ref>
برخی این واژه را برگرفته از "ح ـ و ـ ر" به معنای بازگشتن دانسته و سبب نامگذاری یاران عیسی {{ع}} به این نام را رفت و آمدهای پی در پی آنان نزد وی،<ref>المتوکلی، ص ۱۳۱؛ Encyclopedia of the Quran, V۱, P۱۲۳.</ref> مراجعه [[مردم]] به آنان <ref>عرائس المجالس، ص ۳۵۲؛ واژه‌های دخیل، ص ۱۸۶، «حواریون».</ref> و خارج شدن آنها از [[دین]] رایج و بازگشت به حالتی غیر از حالت نخست ([[انتخاب]] [[دین]] نو) می‌دانند.<ref>التحقیق، ج ۲، ص ۳۰۹.</ref> در مقابل، شماری از واژه‌پژوهان، [[حواری]] را از واژگان دخیل دانسته‌اند: برخی مانند [[سیوطی]] آن را واژه‌ای نبطی به معنی شویندگان [[لباس]] <ref>المتوکلی، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۹۹.</ref> و بعضی واژه‌ای [[حبشی]] می‌دانند.<ref>واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷؛ دائرة المعارف الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۳۷.</ref> آرتور جفری، با [[اعتقاد]] به حبشی بودن آن و در مقابل نظر دوراک (مستشرق) که [[زمان]] ورود آن به [[زبان عربی]] را پس از [[اسلام]] دانسته، با استناد به یک [[بیت]] از اشعار [[جاهلی]] احتمال می‌دهد که این واژه پیش از اسلام در میان [[عرب‌ها]] رواج داشته است.<ref>واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷، «حواریون».</ref> شماری از [[پژوهشگران]] غربی نیز آن را برگرفته از واژه حبشی حواریا Hawareya به معنای [[رسولان]] دانسته‌اند.<ref>. Encyclopedia of the quran, V۱, P۱۲۳ "Apostle"</ref>
==[[حواریون]]==
در این که سبب نام‌گذاری آنان به حواریون چه بوده، [[اختلاف]] است: برخی گفته‌اند: این لغت از حور که به معنای سفیدی [[خالص]] است گرفته شده و سبب نام‌گذاریشان آن بود که شغلشان تمیز کردن لباس‌ها بوده است و سبب [[انتخاب]] این [[شغل]] هم آن بود که آنها هر وقت گرسنه می‌شدند، به [[عیسی]] می‌گفتند و آن حضرت برای ایشان از [[زمین]] و [[کوه]] و سنگ نان بیرون می‌آورد و به آنها می‌داد و هر وقت [[تشنه]] می‌شدند، دست خود را به زمین می‌زد و آب بیرون می‌آمد و آنها می‌آشامیدند تا آن‌که به عیسی{{ع}} عرض کردند: یا [[روح]] [[اللّه]]! کیست که از ما [[برتر]] باشد؟ هر گاه نان بخواهیم ما را [[سیر]] می‌کنی و هرگاه آب بخواهیم [[سیراب]] می‌شویم و [[نعمت]] [[ایمان]] و [[معرفت]] به تو نیز به ما عطا شده است؟ عیسی فرمود: برتر از شما آن کسی است که از دست‌رنج خود نان می‌خورد و از کسب خود روزی می‌گیرد. آنها که این سخن را شنیدند، دست به کار شست و شوی جامه‌های [[مردم]] شده و از دست‌مزد آن نان می‌خوردند.
برخی این لفظ را کنایه از [[پاکی]] و [[صفای قلب]] و [[دل]] یا [[جامه]] آنها دانسته‌اند. قول دیگر آن است که این نام کنایه از شست و شو دادن آنها از [[دل‌ها]] ونفوس مردم بود که با بیان [[معارف الهی]] و [[احکام]] و توجه دادن مردم به سوی [[خدای یکتا]]، دل‌ها را از [[آلودگی]] [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] شست و شو می‌دادند.
در [[حدیثی]] که [[صدوق]] از [[حسن بن فضال]] [[روایت]] کرده، وی گوید: به [[امام هشتم]]{{ع}} عرض کردم که چرا آنها را حواریون گفتند؟ حضرت فرمود: اما در پیش مردم بدان سبب بود که آنها جامه‌ها را می‌شستند و اما در نزد ما بدان سبب بود که آنان خودشان [[پاک]] بودند و مردم را نیز با [[موعظه]] و [[پند]] از آلودگی به [[گناهان]] پاک می‌کردند<ref>علل الشرائع، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ص۲۳۳ و ۲۳۴.</ref>.
معنای دیگری که برای [[حواری]] در لغت آمده، [[یاور]] و [[ناصر]] است که آنها چون [[دعوت]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} را [[اجابت]] کرده و [[یاری]] و [[نصرت]] او را عهده‌دار شدند، از این رو به [[حواریون عیسی]] موسوم گشتند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۶۰۱.</ref>
==تعداد [[حواریون]] و نام آنها==
تعداد ایشان مطابق [[روایات]]، [[دوازده نفر]] است، ولی از نام آنها در [[روایات اسلامی]] ذکری نشده، فقط در [[حدیث]] [[احتجاج]] [[حضرت رضا]]{{ع}} با [[جاثلیق]] این جمله هست که حضرت بدو فرمود: حواریون دوازده نفر بودند که دانشمندتر و [[برتر]] از همه آنها [[لوقا]] بود.
در [[انجیل متی]] (باب دهم) نام آنها را به عنوان [[شاگردان]] [[عیسی]] چنین ذکر کرده اند:
# [[شمعون]] معروف به [[پطرس]]؛
# [[اندریاس]] [[برادر]] شمعون؛
# [[یعقوب بن زبدی]]؛
#برادرش [[یوحنا]]؛
#فیلیپس؛
# [[برتولما]]؛
# [[توما]]؛
# [[متی]] باج‌گیر؛
# [[یعقوب بن حلفی]]؛
#لبی، معروف به [[تدی]]؛
# شمعون قانوی؛
# [[یهودای اسخریوطی]] که عیسی را [[تسلیم]] [[یهود]] نمود<ref>عهد جدید، ص۱۵؛ نجار، قصص الانبیاء، ص۴۰۵.</ref>.
در [[انجیل برنابا]] فصل چهاردهم نام آن دوازده نفر را این‌گونه ذکر کرده است:
#اندروس؛
#برادرش پطرس شکارچی؛
# [[برنابا]]؛
# متی گمرک چی که برای جمع‌آوری و حساب [[مالیات]] می‌نشست؛
# یوحنا؛
# [[یعقوب]] که هر دو پسران زبدی بودند؟
#تداوس؛ ۸. [[یهودا]]؛
#برتولوماوس؛
#فیلیپس؛
# یعقوب؛
#یهودای اسخر یوطی [[خائن]]<ref>انجیل برنابا، ترجمه فهیم کرمانی، ص۷۴.</ref>.
چنان که ملاحظه می‌کنید، نام «لوقا» در هیچ یک از این دو نقل نیست و این یکی از موارد [[اختلاف]] بین روایات اسلامی و انجیل‌هایی است که اگر حدیث مزبور از نظر [[سند معتبر]] باشد، برای ما [[سندیت]] دارد و مقدم بر انجیل‌هایی است که دست‌خوش [[تحریف]] گردیده است.
به هر صورت، بیش از آن‌چه در بالا گفته شد، از [[تاریخ]] و [[سرنوشت]] حواریون در روایات اسلامی چیزی به ما نرسیده، تنها در پاره‌ای از روایات گفت‌و‌گوهایی از حضرت عیسی{{ع}} با حواریون در برخی از مسافرت‌هایی که می‌کرده است نقل شده و در دستورهای [[اخلاقی]] و [[پند]] و اندرزهایی نیز که از آن بزرگوار به جای مانده است و گاهی نامی از آنها برده شده و نصیحت‌هایی به آنها فرموده که چون خالی از فایده نیست، قسمتی از آنها را در زیر برای شما ذکر می‌کنیم:
# [[کلینی]] در [[حدیث]] مرفوعی [[روایت]] کرده که [[عیسی]]{{ع}} به [[حواریون]] فرمود: مرا به شما حاجتی است که می‌خواهم آن را برایم برآورید. گفتند: حاجتت برآورده است. عیسی برخاست و قدم‌های آنها را شست، حواریون گفتند: ما به این کار سزاوارتر بودیم ای [[روح خدا]]! عیسی{{ع}} فرمود: سزاوارترین [[مردم]] به [[خدمت‌گزاری]]، [[مرد]] عالم و دانشمند است و من [[فروتنی]] و [[تواضع]] کردم تا شما نیز مانند من پس از رفتنم در مردم فروتنی و تواضع پیشه سازید. سپس عیسی{{ع}} فرمود: [[حکمت]] با تواضع و فروتنی آباد گردد، نه با [[تکبر]]، چنان که [[زراعت]] در [[زمین]] هموار می‌روید نه در [[کوه]].
# [[صدوق]] در [[خصال]] از [[امام صادق]]{{ع}} روایت کرده است که حواریون به عیسی عرض کردند: ای آموزنده هر خیر و [[نیکی]]! به ما بیاموز که چه چیزی سخت‌ترین همه چیزهاست؟ عیسی{{ع}} فرمود: سخت‌ترین چیزها [[خشم]] [[خدای عزوجل]] می‌باشد. پرسیدند: به چه وسیله‌ای می‌توان از [[خشم خداوند]] [[پرهیز]] کرد؟ فرمود: به این که خشم نکنید. گفتند: ابتدا و آغاز خشم از چیست؟ حضرت فرمود: از تکبر و [[سرکشی]] و کوچک شمردن مردم<ref>خصال، ج۱، ص۷. </ref>.
#در کتاب [[امالی]] از [[امام هشتم]] [[حضرت رضا]]{{ع}} روایت شده که فرمود: [[عیسی بن مریم]]{{ع}} به حواریون فرمود که ای [[بنی‌اسرائیل]]! هنگامی که [[دین]] شما سالم بود، بر دنیای از دست رفته خود [[تأسف]] نخورید. [[دنیا پرستان]] وقتی دنیای آنها سالم است، برای آن‌چه از دینشان رفته تأسف نمی‌خوردند<ref>امالی، ص۲۹۷.</ref>.
#در [[کتاب خصال]] از [[امام سجاد]]{{ع}} روایت شده است که [[حضرت مسیح]]{{ع}} به حواریون فرمود: جز این نیست که [[دنیا]] پلی است، پس از آن بگذرید و به [[آبادانی]] آن نپردازید<ref>خصال، ج۱، ص۳۴.</ref>.
#در [[امالی طوسی]] از امام صادق{{ع}} روایت شده که عیسی بن مریم به [[اصحاب]] خود فرمود: برای دنیا کار می‌کنید، در صورتی که بدون کار و عمل در دنیا روزی می‌خورید و برای [[آخرت]] کار نمی‌کنید با این که در آنجا به جز از راه کار و عمل روزی ندارید. وای بر شما ای علمای [[سوء]] (و [[دانشمندان]] [[بدکار]]) مزد را می‌گیرید، ولی عملی انجام نمی‌دهید. نزدیک است که کارفرما کار خود را بخواهد و زود است که شما از این [[دنیا]] به [[تاریکی]] [[قبر]] بروید. چگونه از [[اهل علم]] و [[دانش]] است کسی که به سوی آخرت می‌رود، ولی به دنیا رو آورده است بدان چه زیانش می‌زند علاقه‌مندتر است از آن‌چه سودش دهد<ref>امالی، ص۱۲۹ و ۱۳۰.</ref>.
#ورام بن ابی [[فراس]] [[روایت]] کرده که [[عیسی]]{{ع}} به [[حواریون]] فرمود: ای گروه حواریون! من دنیا را برای شما به رو بر [[زمین]] انداختم (و شما را از دنیا جدا کردم) پس چنان نباشد که پس از من دوباره او را از زمین بلند کنید (و بدان علاقه‌مند گردید) زیرا از [[پستی]] دنیاست که خدای را در آن [[نافرمانی]] کنند (و [[معصیت خداوند]] در آن انجام شود) و از پستی دنیاست که آخرت جز به [[ترک دنیا]] و واگذاردن آن به دست نیاید. پس دنیا را گذرگاه کنید و آبادش نکنید و بدانید که اصل و ریشه هر خطایی، [[محبت]] و [[دوستی]] دنیاست و چه بسا شهوتی که برای صاحبش اندوهی دراز و طولانی به بار آورد<ref>تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۲۹.</ref>.
#نیز فرمود: من دنیا را برای شما درافکندم و شما بر پشت آن نشسته‌اید. پس کسی درباره آن جز [[پادشاهان]] و [[زنان]] با شما [[ستیزه]] نخواهد کرد، اما پادشاهان تا وقتی دنیا را برای آنها واگذارید، به شما کاری ندارند واما به وسیله [[نماز]] و [[روزه]] از زنان [[پرهیز]] کنید (و بدین وسیله از [[فریب]] و علاقه [[گمراه کننده]] آنها خود را برحذر دارید)<ref>تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۲۹.</ref>.
#پیوسته به حواریون می‌فرمود: ای گروه حواریون! به وسیله [[بغض]] [[معصیت‌کاران]] و [[نافرمانان]] (و [[دشمنی]] آنان) به درگاه [[خداوند]] دوستی بجویید (و خود را [[محبوب]] [[حق تعالی]] گردانید) و با دوری و فاصله گرفتن از ایشان به پیش‌گاه [[خداوند]] [[تقرب]] جویید و [[رضایت]] و [[خشنودی خدا]] را در [[خشم]] و [[غضب]] ایشان بجویید<ref>تنبیه الخواطر، ج۲، ص۲۳۵.</ref>.
# [[کلینی]] در [[کتاب شریف کافی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که [[حواریون]] نزد [[عیسی]]{{ع}} گرد آمدند و گفتند: ای آموزنده هر [[کار خیر]]! ما را [[هدایت]] فرما. عیسی{{ع}} به ایشان فرمود: همانا [[موسی کلیم]] [[اللّه]] به شما دستور داد که [[سوگند دروغ]] به [[خدای تبارک و تعالی]] نخورید و من به شما دستور می‌دهم که به خداوند قسم نخورید نه [[قسم دروغ]] و نه راست. حواریون گفتند: ای [[روح]] اللّه! باز هم بیان فرما. عیسی{{ع}} گفت: همانا [[موسی]] [[پیغمبر]] [[خدا]] به شما دستور داد [[زنا]] نکنید و من شما را امر می‌کنم [[فکر]] زنا را نیز در خاطر نیاورید، چه رسد به این که عمل زنا را انجام دهید؛ زیرا کسی که فکر زنا کند، همانند کسی است که در بنای [[زیبا]] و رنگ‌آمیزی شده‌ای [[آتش]] روشن کند که همان [[دود]] آتش رنگ‌ها را تباه سازد، اگر چه [[خانه]] هم نسوزد<ref>اصول کافی، ج۲، ص۲۴۱.</ref>.
#و از [[رسول خدا]]{{صل}} روایت کرده است که حواریون به عیسی{{ع}} عرض کردند: ای [[روح خدا]]! ما با چه کسی [[هم‌نشینی]] کنیم؟ فرمود: با کسی که [[دیدار]] او شما را به [[یاد خدا]] بیندازد و گفتار او بر [[علم]] و [[دانش]] شما بیفزاید و عمل و [[رفتار]] او شما را به [[آخرت]] راغب گرداند<ref>اصول کافی، ج۱، ص۳۹.</ref>.
# [[علامه مجلسی]] در [[بحارالانوار]] نقل می‌کند که در برخی از کتاب‌ها دیده‌ام که عیسی{{ع}} با بعضی از حواریون به مسافرتی رفتند و عبورشان به شهری افتاد. همین که نزدیک آن [[شهر]] شدند، گنجی را در نزدیکی جاده دیدند. همراهان عیسی گفتند: ای روح خدا، به ما [[اجازه]] بده در این جا توقف نماییم و از این [[گنج]] [[نگهبانی]] کنیم که از بین نرود. عیسی{{ع}} فرمود: شما در این جا بایستید و من داخل این [[شهر]] می‌شوم و گنجی را که در شهر دارم می‌جویم.
همراهان همانجا ماندند و [[عیسی]]{{ع}} داخل شهر شد و مقداری راه رفت تا به خانه‌ای ویران رسید و پیرزنی را در آنجا دید. بدو فرمود: من امشب میهمان تو هستم، آیا شخص دیگری نیز با تو در این [[خانه]] هست؟ پیرزن گفت: آری، پسری دارم که پدرش از [[دنیا]] رفته و پیش من است و روزها به صحرا می‌رود و خار می‌کند و به شهر می‌آورد و آنها را می‌فروشد و [[پول]] آن را پیش من می‌آورد و ما با آن پول [[روزگار]] خود را می‌گذرانیم.
پیرزن سپس برخاست و اتاقی را برای [[حضرت عیسی]]{{ع}} آماده کرد تا پسرش از راه رسید مادر که او را دید به وی گفت: [[خدای تعالی]] امشب میهمان [[شایسته]] و صالحی برای ما فرستاده که [[نور]] [[زهد]] و فروغ [[شایستگی]] از جبینش ساطع و آشکار است. خدمتش را مغتنم شمار و از مصاحبتش بهره‌مند شو.
پسرک به نزد عیسی آمد و به خدمت‌کاری و [[پذیرایی]] آن حضرت مشغول شد تا چون پاسی از شب گذشت، عیسی{{ع}} از حال آن [[جوان]] و وضع زندگانی‌اش جویا شد و آثار [[خرد]]، [[زیرکی]]، [[نبوغ]]، [[استعداد]]، [[ترقی]] و کمال را در وی [[مشاهده]] فرمود. لکن متوجه گردید که [[دل]] آن جوان بسته به چیز بزرگی است که [[فکر]] او را سخت مشغول کرده، بدو فرمود: ای جوان! می‌بینم دلت به چیزی مشغول است و اندوهی در دل داری که پیوسته با توست و تو را رها نمی‌کند. خوب است [[اندوه]] دل را با من بازگویی شاید داروی دردت پیش من باشد.
وقتی عیسی{{ع}} به جوان [[اصرار]] کرد تا [[غم]] دل را بازگوید، جوان گفت: آری در دل من اندوهی است که هیچ کس جز خدای تعالی [[قادر]] نیست آن را برطرف سازد. عیسی فرمود: درد دل خود را به من بازگوی شاید [[خداوند]] وسیله برطرف کردن آن را به من [[الهام]] کند و یاد دهد.
[[جوان]] گفت: روزی من بار هیزمی را به [[شهر]] می‌آوردم و در سر راه خود عبورم به قصر دختر [[پادشاه]] افتاد و چون به قصر نگاه کردم، چشمم به دختر پادشاه افتاد و [[عشق]] او در دلم جای‌گیر شد، به طوری که [[روز]] به روز این عشق بیشتر می‌شود و برای این درد، دارویی جز [[مرگ]] سراغ ندارم.
[[عیسی]]{{ع}} فرمود: اگر مایل به وصل او هستی، من وسیله‌ای برای تو فراهم می‌کنم تا با وی [[ازدواج]] کنی. جوان پیش مادرش آمد و سخن میهمان را برای وی بازگفت. مادرش بدو گفت: پسرجان! من [[گمان]] ندارم این مرد کسی باشد که [[بیهوده]] وعده‌ای بدهد و نتواند از عهده انجام آن برآید. سخنش را بپذیر و هر چه دستور می‌دهد انجام ده.
عیسی{{ع}} به جوان فرمود: اکنون برخیز و به [[قصر]] پادشاه برو و چون خاصان دربار و وزرای پادشاه آمدند که به نزد او روند، به ایشان بگو که من برای [[خواستگاری]] دختر پادشاه آمده‌ام. درخواست مرا به وی برسانید. آن‌گاه [[منتظر]] باش تا چه گویند، سپس به نزد من آی و آن‌چه مابین تو و پادشاه گذشت به من اطلاع بده.
جوان به در قصر آمد و چون درخواست خود را به دربانان اظهار کرد، آنها خندیدند و [[تعجب]] کردند و درخواست او را از روی [[استهزاء]] و مسخره به پادشاه رساندند. پادشاه جوان را‌طلبید و چون سخنانش را شنید، از روی [[شوخی]] بدو گفت: ای جوان من دختر خود را به تو نخواهم داد، مگر آن‌که فلان مقدار جواهر قیمتی و گران‌بها نزد من آری.
جواهراتی را که پادشاه برای مهریه دخترش ذکر کرده بود، در خزینه هیچ [[پادشاهی]] از [[پادشاهان]] آن [[زمان]] با آن اوصاف و مقدار یافت نمی‌شد و پادشاه فقط از روی شوخی آن سخنان را اظهار داشت، ولی جوان برخاست و گفت: هم اکنون می‌روم و پاسخ آن را برای شما می‌آورم.
جوان به نزد [[حضرت عیسی]]{{ع}} آمد و ماجرا را بازگفت، [[عیسی]]{{ع}} او را به خرابه‌ای که در آن مقداری سنگ و کلوخ بود آورد و به درگاه [[خدای تعالی]] [[دعا]] کرد و آن سنگ و کلوخ‌ها به صورت جواهراتی که [[پادشاه]] خواسته بود و بلکه بهتر از آنها در آمد. آن‌گاه به [[جوان]] فرمود: هر چه می‌خواهی از اینها بردار و به نزد پادشاه ببر. جوان مقداری از آنها را برداشته و به نزد پادشاه آورد. وقتی پادشاه و حاضران آن جواهرات را دیدند، [[حیران]] شدند و گفتند: این مقدار اندک است و ما را کفایت نمی‌کند.
جوان دوباره به نزد [[حضرت عیسی]] آمد و سخن پادشاه و نزدیکانش را باز گفت و عیسی بدو فرمود: به همان خرابه برو و هر چه می‌خواهی برگیر و به نزد آنها ببر. هنگامی که جوان برای بار دوم مقدار بیشتری از آن جواهرات به نزد پادشاه برد، حیرتشان افزون گردید. سپس پادشاه گفت: کار این جوان داستان غریبی دارد و سری در کار اوست. سپس با جوان [[خلوت]] کرد و [[حقیقت]] را از وی جویا شد و چون جوان داستان خود را از آغاز تا انجام برای پادشاه بازگفت، پادشاه دانست که میهمان وی حضرت عیسی{{ع}} است.
پس بدو گفت: اکنون برخیز به نزد میهمانت برو و او را پیش من آور تا دخترم را به [[ازدواج]] تو در آورد.
عیسی{{ع}} بیامد و دختر پادشاه را به [[عقد]] ازدواج با آن جوان در آورد و پادشاه جامه‌های فاخر و سلطنتی برای آن جوان فرستاد و جوان آن لباس‌ها را پوشیده و در همان شب [[مراسم]] [[عروسی]] او با دختر پادشاه انجام گردید. [[صبح]] پادشاه جوان را خواست و با او به [[گفت‌وگو]] پرداخت و او را [[جوانی]] [[خردمند]] و با [[ذکاوت]] یافت پادشاه جز آن دختر فرزند دیگری نداشت، پس او را ولی [[عهد]] و [[جانشین]] خود قرار داد و خاصان و بزرگان مملکت خود را به [[فرمان برداری]] و [[اطاعت]] او [[مأمور]] کرد.
شب دوم [[پادشاه]] ناگهان از [[دنیا]] رفت و بزرگان مملکت جمع شده و آن [[جوان]] را بر تخت [[سلطنت]] نشاندند و سر به فرمانش در آورده و خزینه‌های مملکت را [[تسلیم]] او کردند.
[[روز]] سوم [[عیسی]]{{ع}} به نزد او آمد تا با وی خداحافظی کند. جوان گفت: ای [[حکیم]] فرزانه! تو را بر من [[حقوق]] بسیاری است که اگر من برای همیشه هم زنده بمانم باز هم نمی‌توانم [[سپاس]] یکی از آنها را به جای آورم، ولی در شب گذشته چیزی به خاطرم آمده که اگر پاسخ آن را به من ندهی از آن‌چه برایم فراهم آورده‌ای بهره‌مند نخواهم شد و این همه [[خوشی]] برای من لذتی نخواهد داشت.
عیسی{{ع}} فرمود: آن چیست؟
جوان گفت: تویی که چنین قدرتی داری که می‌توانی در فاصله دو روز مرا از آن وضع فلاکت‌بار به این [[مقام]] والا برسانی، چرا برای خودت کاری نمی‌کنی و من تو را در این [[جامه]] و این حال [[مشاهده]] می‌کنم؟
عیسی{{ع}} سخن نگفت تا وقتی که جوان [[اصرار]] کرد. پس بدو فرمود: به [[راستی]] هر کس نسبت به [[خدای تعالی]] [[دانا]] باشد و [[خانه]] [[آخرت]] و [[ثواب]] او را بداند و به فنای دنیا و [[پستی]] و بی‌اعتباری آن [[بصیرت]] و [[بینایی]] داشته باشد، دیگر به این سرای فانی و ناپایدار [[دل]] نخواهد بست و ما را در [[قرب]] خدای تعالی و [[معرفت]] و [[محبت]] وی لذت‌های [[روحانی]] است که این لذت‌های ناپایدار و فانی را در برابر آنها به چیزی نشمریم.
و چون مقداری از [[عیوب]] دنیا و آفات آن و نعمت‌های [[عالم آخرت]] و درجات آن را برای آن جوان بیان فرمود، جوان عرض کرد: پس چرا آن چه را بهتر و شایسته‌تر است برای خود [[انتخاب]] کرده‌ای و مرا در این [[گرفتاری]] بزرگ انداختی؟
عیسی فرمود: من آن را برای تو انتخاب کردم تا [[ذکاوت]] و [[خرد]] تو را بیازمایم و ثواب تو در ترک این اموری که برای تو مقدور است بیشتر گردد و تو حجتی برای دیگران گردی.
[[جوان]] که این سخن را شنید، دست از [[سلطنت]] کشید و همان جامه‌های کهنه خود را پوشید و ملازم [[خدمت]] [[عیسی]]{{ع}} گردید. هنگامی که عیسی{{ع}} به نزد [[حواریون]] بازگشت، بدان‌ها فرمود: این بود گنجی که من آن را در این [[شهر]] جست‌و‌جو می‌کردم و آن را یافتم، والحمدلله<ref>عرائس الفنون، ص۲۲۰ و ۲۲۹؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۲۸۲.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۶۰۲.</ref>
==سرانجام کار حواریون==
حواریون، پس از [[عروج حضرت عیسی]] به [[آسمان]] به میان [[مردم]] رفته و آنها را به [[شریعت]] آن حضرت [[دعوت]] می‌کردند و رساله‌ها به اطراف نوشتند و گروه بسیاری را به [[دین]] [[مسیح]] در آوردند تا سرانجام چنان که گفته‌اند هر کدام به نحوی به دست امپراتوران و [[سلاطین]] و سایر [[سرکشان]] [[بنی‌اسرائیل]] به [[قتل]] رسیدند. بعضی را در دیگ روغن داغ شده انداختند، برخی را سنگ‌سار نمودند، عده‌ای را از بناهای بلند به [[زمین]] انداختند و سر و دستشان را شکستند و خلاصه هر یک به نوعی به [[شهادت]] رسیدند. تنها میان ایشان [[یهودای اسخریوطی]] بود که [[خیانت]] کرد و عیسی را در برابر بهای اندکی که از [[یهود]] دریافت کرده بود، [[تسلیم]] نمود.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۶۰۹.</ref>


== حواریان در [[کتاب مقدس]] ==
== حواریان در [[کتاب مقدس]] ==

نسخهٔ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۳۸

مقدمه

حواریان، جمع حواری و دارای ساختاری عربی است؛ اما در ریشه اصلی آن اختلاف هست: بیشتر واژه‌پژوهان آن را واژه‌ای عربی و برگرفته از "ح ـ و ـ ر" به معنای سفیدی شدید دانسته‌اند. براین‌اساس، سبب نامگذاری یاران عیسی (ع) به این نام را اشتغال آنان به جامه‌شویی،[۱] پوشیدن لباس سفید،[۲] داشتن طهارت باطنی [۳] و پاکیزه کردن نفوس بندگان [۴]دانسته‌اند. برپایه حدیثی از امام رضا (ع) نیز صفای دل و پاکی درون آنها سبب نامگذاری‌شان به این اسم شده است.[۵] برگزیده شدن از سوی حضرت عیسی (ع) به سبب پاکی‌شان، نورانیت چهره، پیراستگی از هرگونه عیب و نقص،[۶] پیروی و دوستی خالصانه مسیح (ع) و دگرگونی در شخصیت آنان نیز از اسباب این نامگذاری یاد شده‌اند.[۷]

برخی این واژه را برگرفته از "ح ـ و ـ ر" به معنای بازگشتن دانسته و سبب نامگذاری یاران عیسی (ع) به این نام را رفت و آمدهای پی در پی آنان نزد وی،[۸] مراجعه مردم به آنان [۹] و خارج شدن آنها از دین رایج و بازگشت به حالتی غیر از حالت نخست (انتخاب دین نو) می‌دانند.[۱۰] در مقابل، شماری از واژه‌پژوهان، حواری را از واژگان دخیل دانسته‌اند: برخی مانند سیوطی آن را واژه‌ای نبطی به معنی شویندگان لباس [۱۱] و بعضی واژه‌ای حبشی می‌دانند.[۱۲] آرتور جفری، با اعتقاد به حبشی بودن آن و در مقابل نظر دوراک (مستشرق) که زمان ورود آن به زبان عربی را پس از اسلام دانسته، با استناد به یک بیت از اشعار جاهلی احتمال می‌دهد که این واژه پیش از اسلام در میان عرب‌ها رواج داشته است.[۱۳] شماری از پژوهشگران غربی نیز آن را برگرفته از واژه حبشی حواریا Hawareya به معنای رسولان دانسته‌اند.[۱۴]

حواریون

در این که سبب نام‌گذاری آنان به حواریون چه بوده، اختلاف است: برخی گفته‌اند: این لغت از حور که به معنای سفیدی خالص است گرفته شده و سبب نام‌گذاریشان آن بود که شغلشان تمیز کردن لباس‌ها بوده است و سبب انتخاب این شغل هم آن بود که آنها هر وقت گرسنه می‌شدند، به عیسی می‌گفتند و آن حضرت برای ایشان از زمین و کوه و سنگ نان بیرون می‌آورد و به آنها می‌داد و هر وقت تشنه می‌شدند، دست خود را به زمین می‌زد و آب بیرون می‌آمد و آنها می‌آشامیدند تا آن‌که به عیسی(ع) عرض کردند: یا روح اللّه! کیست که از ما برتر باشد؟ هر گاه نان بخواهیم ما را سیر می‌کنی و هرگاه آب بخواهیم سیراب می‌شویم و نعمت ایمان و معرفت به تو نیز به ما عطا شده است؟ عیسی فرمود: برتر از شما آن کسی است که از دست‌رنج خود نان می‌خورد و از کسب خود روزی می‌گیرد. آنها که این سخن را شنیدند، دست به کار شست و شوی جامه‌های مردم شده و از دست‌مزد آن نان می‌خوردند. برخی این لفظ را کنایه از پاکی و صفای قلب و دل یا جامه آنها دانسته‌اند. قول دیگر آن است که این نام کنایه از شست و شو دادن آنها از دل‌ها ونفوس مردم بود که با بیان معارف الهی و احکام و توجه دادن مردم به سوی خدای یکتا، دل‌ها را از آلودگی شرک و بت‌پرستی شست و شو می‌دادند. در حدیثی که صدوق از حسن بن فضال روایت کرده، وی گوید: به امام هشتم(ع) عرض کردم که چرا آنها را حواریون گفتند؟ حضرت فرمود: اما در پیش مردم بدان سبب بود که آنها جامه‌ها را می‌شستند و اما در نزد ما بدان سبب بود که آنان خودشان پاک بودند و مردم را نیز با موعظه و پند از آلودگی به گناهان پاک می‌کردند[۱۵]. معنای دیگری که برای حواری در لغت آمده، یاور و ناصر است که آنها چون دعوت حضرت عیسی(ع) را اجابت کرده و یاری و نصرت او را عهده‌دار شدند، از این رو به حواریون عیسی موسوم گشتند.[۱۶]

تعداد حواریون و نام آنها

تعداد ایشان مطابق روایات، دوازده نفر است، ولی از نام آنها در روایات اسلامی ذکری نشده، فقط در حدیث احتجاج حضرت رضا(ع) با جاثلیق این جمله هست که حضرت بدو فرمود: حواریون دوازده نفر بودند که دانشمندتر و برتر از همه آنها لوقا بود. در انجیل متی (باب دهم) نام آنها را به عنوان شاگردان عیسی چنین ذکر کرده اند:

  1. شمعون معروف به پطرس؛
  2. اندریاس برادر شمعون؛
  3. یعقوب بن زبدی؛
  4. برادرش یوحنا؛
  5. فیلیپس؛
  6. برتولما؛
  7. توما؛
  8. متی باج‌گیر؛
  9. یعقوب بن حلفی؛
  10. لبی، معروف به تدی؛
  11. شمعون قانوی؛
  12. یهودای اسخریوطی که عیسی را تسلیم یهود نمود[۱۷].

در انجیل برنابا فصل چهاردهم نام آن دوازده نفر را این‌گونه ذکر کرده است:

  1. اندروس؛
  2. برادرش پطرس شکارچی؛
  3. برنابا؛
  4. متی گمرک چی که برای جمع‌آوری و حساب مالیات می‌نشست؛
  5. یوحنا؛
  6. یعقوب که هر دو پسران زبدی بودند؟
  7. تداوس؛ ۸. یهودا؛
  8. برتولوماوس؛
  9. فیلیپس؛
  10. یعقوب؛
  11. یهودای اسخر یوطی خائن[۱۸].

چنان که ملاحظه می‌کنید، نام «لوقا» در هیچ یک از این دو نقل نیست و این یکی از موارد اختلاف بین روایات اسلامی و انجیل‌هایی است که اگر حدیث مزبور از نظر سند معتبر باشد، برای ما سندیت دارد و مقدم بر انجیل‌هایی است که دست‌خوش تحریف گردیده است. به هر صورت، بیش از آن‌چه در بالا گفته شد، از تاریخ و سرنوشت حواریون در روایات اسلامی چیزی به ما نرسیده، تنها در پاره‌ای از روایات گفت‌و‌گوهایی از حضرت عیسی(ع) با حواریون در برخی از مسافرت‌هایی که می‌کرده است نقل شده و در دستورهای اخلاقی و پند و اندرزهایی نیز که از آن بزرگوار به جای مانده است و گاهی نامی از آنها برده شده و نصیحت‌هایی به آنها فرموده که چون خالی از فایده نیست، قسمتی از آنها را در زیر برای شما ذکر می‌کنیم:

  1. کلینی در حدیث مرفوعی روایت کرده که عیسی(ع) به حواریون فرمود: مرا به شما حاجتی است که می‌خواهم آن را برایم برآورید. گفتند: حاجتت برآورده است. عیسی برخاست و قدم‌های آنها را شست، حواریون گفتند: ما به این کار سزاوارتر بودیم ای روح خدا! عیسی(ع) فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت‌گزاری، مرد عالم و دانشمند است و من فروتنی و تواضع کردم تا شما نیز مانند من پس از رفتنم در مردم فروتنی و تواضع پیشه سازید. سپس عیسی(ع) فرمود: حکمت با تواضع و فروتنی آباد گردد، نه با تکبر، چنان که زراعت در زمین هموار می‌روید نه در کوه.
  2. صدوق در خصال از امام صادق(ع) روایت کرده است که حواریون به عیسی عرض کردند: ای آموزنده هر خیر و نیکی! به ما بیاموز که چه چیزی سخت‌ترین همه چیزهاست؟ عیسی(ع) فرمود: سخت‌ترین چیزها خشم خدای عزوجل می‌باشد. پرسیدند: به چه وسیله‌ای می‌توان از خشم خداوند پرهیز کرد؟ فرمود: به این که خشم نکنید. گفتند: ابتدا و آغاز خشم از چیست؟ حضرت فرمود: از تکبر و سرکشی و کوچک شمردن مردم[۱۹].
  3. در کتاب امالی از امام هشتم حضرت رضا(ع) روایت شده که فرمود: عیسی بن مریم(ع) به حواریون فرمود که ای بنی‌اسرائیل! هنگامی که دین شما سالم بود، بر دنیای از دست رفته خود تأسف نخورید. دنیا پرستان وقتی دنیای آنها سالم است، برای آن‌چه از دینشان رفته تأسف نمی‌خوردند[۲۰].
  4. در کتاب خصال از امام سجاد(ع) روایت شده است که حضرت مسیح(ع) به حواریون فرمود: جز این نیست که دنیا پلی است، پس از آن بگذرید و به آبادانی آن نپردازید[۲۱].
  5. در امالی طوسی از امام صادق(ع) روایت شده که عیسی بن مریم به اصحاب خود فرمود: برای دنیا کار می‌کنید، در صورتی که بدون کار و عمل در دنیا روزی می‌خورید و برای آخرت کار نمی‌کنید با این که در آنجا به جز از راه کار و عمل روزی ندارید. وای بر شما ای علمای سوءدانشمندان بدکار) مزد را می‌گیرید، ولی عملی انجام نمی‌دهید. نزدیک است که کارفرما کار خود را بخواهد و زود است که شما از این دنیا به تاریکی قبر بروید. چگونه از اهل علم و دانش است کسی که به سوی آخرت می‌رود، ولی به دنیا رو آورده است بدان چه زیانش می‌زند علاقه‌مندتر است از آن‌چه سودش دهد[۲۲].
  6. ورام بن ابی فراس روایت کرده که عیسی(ع) به حواریون فرمود: ای گروه حواریون! من دنیا را برای شما به رو بر زمین انداختم (و شما را از دنیا جدا کردم) پس چنان نباشد که پس از من دوباره او را از زمین بلند کنید (و بدان علاقه‌مند گردید) زیرا از پستی دنیاست که خدای را در آن نافرمانی کنند (و معصیت خداوند در آن انجام شود) و از پستی دنیاست که آخرت جز به ترک دنیا و واگذاردن آن به دست نیاید. پس دنیا را گذرگاه کنید و آبادش نکنید و بدانید که اصل و ریشه هر خطایی، محبت و دوستی دنیاست و چه بسا شهوتی که برای صاحبش اندوهی دراز و طولانی به بار آورد[۲۳].
  7. نیز فرمود: من دنیا را برای شما درافکندم و شما بر پشت آن نشسته‌اید. پس کسی درباره آن جز پادشاهان و زنان با شما ستیزه نخواهد کرد، اما پادشاهان تا وقتی دنیا را برای آنها واگذارید، به شما کاری ندارند واما به وسیله نماز و روزه از زنان پرهیز کنید (و بدین وسیله از فریب و علاقه گمراه کننده آنها خود را برحذر دارید)[۲۴].
  8. پیوسته به حواریون می‌فرمود: ای گروه حواریون! به وسیله بغض معصیت‌کاران و نافرماناندشمنی آنان) به درگاه خداوند دوستی بجویید (و خود را محبوب حق تعالی گردانید) و با دوری و فاصله گرفتن از ایشان به پیش‌گاه خداوند تقرب جویید و رضایت و خشنودی خدا را در خشم و غضب ایشان بجویید[۲۵].
  9. کلینی در کتاب شریف کافی از امام صادق(ع) روایت کرده که حواریون نزد عیسی(ع) گرد آمدند و گفتند: ای آموزنده هر کار خیر! ما را هدایت فرما. عیسی(ع) به ایشان فرمود: همانا موسی کلیم اللّه به شما دستور داد که سوگند دروغ به خدای تبارک و تعالی نخورید و من به شما دستور می‌دهم که به خداوند قسم نخورید نه قسم دروغ و نه راست. حواریون گفتند: ای روح اللّه! باز هم بیان فرما. عیسی(ع) گفت: همانا موسی پیغمبر خدا به شما دستور داد زنا نکنید و من شما را امر می‌کنم فکر زنا را نیز در خاطر نیاورید، چه رسد به این که عمل زنا را انجام دهید؛ زیرا کسی که فکر زنا کند، همانند کسی است که در بنای زیبا و رنگ‌آمیزی شده‌ای آتش روشن کند که همان دود آتش رنگ‌ها را تباه سازد، اگر چه خانه هم نسوزد[۲۶].
  10. و از رسول خدا(ص) روایت کرده است که حواریون به عیسی(ع) عرض کردند: ای روح خدا! ما با چه کسی هم‌نشینی کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد و گفتار او بر علم و دانش شما بیفزاید و عمل و رفتار او شما را به آخرت راغب گرداند[۲۷].
  11. علامه مجلسی در بحارالانوار نقل می‌کند که در برخی از کتاب‌ها دیده‌ام که عیسی(ع) با بعضی از حواریون به مسافرتی رفتند و عبورشان به شهری افتاد. همین که نزدیک آن شهر شدند، گنجی را در نزدیکی جاده دیدند. همراهان عیسی گفتند: ای روح خدا، به ما اجازه بده در این جا توقف نماییم و از این گنج نگهبانی کنیم که از بین نرود. عیسی(ع) فرمود: شما در این جا بایستید و من داخل این شهر می‌شوم و گنجی را که در شهر دارم می‌جویم.

همراهان همانجا ماندند و عیسی(ع) داخل شهر شد و مقداری راه رفت تا به خانه‌ای ویران رسید و پیرزنی را در آنجا دید. بدو فرمود: من امشب میهمان تو هستم، آیا شخص دیگری نیز با تو در این خانه هست؟ پیرزن گفت: آری، پسری دارم که پدرش از دنیا رفته و پیش من است و روزها به صحرا می‌رود و خار می‌کند و به شهر می‌آورد و آنها را می‌فروشد و پول آن را پیش من می‌آورد و ما با آن پول روزگار خود را می‌گذرانیم. پیرزن سپس برخاست و اتاقی را برای حضرت عیسی(ع) آماده کرد تا پسرش از راه رسید مادر که او را دید به وی گفت: خدای تعالی امشب میهمان شایسته و صالحی برای ما فرستاده که نور زهد و فروغ شایستگی از جبینش ساطع و آشکار است. خدمتش را مغتنم شمار و از مصاحبتش بهره‌مند شو. پسرک به نزد عیسی آمد و به خدمت‌کاری و پذیرایی آن حضرت مشغول شد تا چون پاسی از شب گذشت، عیسی(ع) از حال آن جوان و وضع زندگانی‌اش جویا شد و آثار خرد، زیرکی، نبوغ، استعداد، ترقی و کمال را در وی مشاهده فرمود. لکن متوجه گردید که دل آن جوان بسته به چیز بزرگی است که فکر او را سخت مشغول کرده، بدو فرمود: ای جوان! می‌بینم دلت به چیزی مشغول است و اندوهی در دل داری که پیوسته با توست و تو را رها نمی‌کند. خوب است اندوه دل را با من بازگویی شاید داروی دردت پیش من باشد. وقتی عیسی(ع) به جوان اصرار کرد تا غم دل را بازگوید، جوان گفت: آری در دل من اندوهی است که هیچ کس جز خدای تعالی قادر نیست آن را برطرف سازد. عیسی فرمود: درد دل خود را به من بازگوی شاید خداوند وسیله برطرف کردن آن را به من الهام کند و یاد دهد. جوان گفت: روزی من بار هیزمی را به شهر می‌آوردم و در سر راه خود عبورم به قصر دختر پادشاه افتاد و چون به قصر نگاه کردم، چشمم به دختر پادشاه افتاد و عشق او در دلم جای‌گیر شد، به طوری که روز به روز این عشق بیشتر می‌شود و برای این درد، دارویی جز مرگ سراغ ندارم. عیسی(ع) فرمود: اگر مایل به وصل او هستی، من وسیله‌ای برای تو فراهم می‌کنم تا با وی ازدواج کنی. جوان پیش مادرش آمد و سخن میهمان را برای وی بازگفت. مادرش بدو گفت: پسرجان! من گمان ندارم این مرد کسی باشد که بیهوده وعده‌ای بدهد و نتواند از عهده انجام آن برآید. سخنش را بپذیر و هر چه دستور می‌دهد انجام ده.

عیسی(ع) به جوان فرمود: اکنون برخیز و به قصر پادشاه برو و چون خاصان دربار و وزرای پادشاه آمدند که به نزد او روند، به ایشان بگو که من برای خواستگاری دختر پادشاه آمده‌ام. درخواست مرا به وی برسانید. آن‌گاه منتظر باش تا چه گویند، سپس به نزد من آی و آن‌چه مابین تو و پادشاه گذشت به من اطلاع بده. جوان به در قصر آمد و چون درخواست خود را به دربانان اظهار کرد، آنها خندیدند و تعجب کردند و درخواست او را از روی استهزاء و مسخره به پادشاه رساندند. پادشاه جوان را‌طلبید و چون سخنانش را شنید، از روی شوخی بدو گفت: ای جوان من دختر خود را به تو نخواهم داد، مگر آن‌که فلان مقدار جواهر قیمتی و گران‌بها نزد من آری. جواهراتی را که پادشاه برای مهریه دخترش ذکر کرده بود، در خزینه هیچ پادشاهی از پادشاهان آن زمان با آن اوصاف و مقدار یافت نمی‌شد و پادشاه فقط از روی شوخی آن سخنان را اظهار داشت، ولی جوان برخاست و گفت: هم اکنون می‌روم و پاسخ آن را برای شما می‌آورم. جوان به نزد حضرت عیسی(ع) آمد و ماجرا را بازگفت، عیسی(ع) او را به خرابه‌ای که در آن مقداری سنگ و کلوخ بود آورد و به درگاه خدای تعالی دعا کرد و آن سنگ و کلوخ‌ها به صورت جواهراتی که پادشاه خواسته بود و بلکه بهتر از آنها در آمد. آن‌گاه به جوان فرمود: هر چه می‌خواهی از اینها بردار و به نزد پادشاه ببر. جوان مقداری از آنها را برداشته و به نزد پادشاه آورد. وقتی پادشاه و حاضران آن جواهرات را دیدند، حیران شدند و گفتند: این مقدار اندک است و ما را کفایت نمی‌کند. جوان دوباره به نزد حضرت عیسی آمد و سخن پادشاه و نزدیکانش را باز گفت و عیسی بدو فرمود: به همان خرابه برو و هر چه می‌خواهی برگیر و به نزد آنها ببر. هنگامی که جوان برای بار دوم مقدار بیشتری از آن جواهرات به نزد پادشاه برد، حیرتشان افزون گردید. سپس پادشاه گفت: کار این جوان داستان غریبی دارد و سری در کار اوست. سپس با جوان خلوت کرد و حقیقت را از وی جویا شد و چون جوان داستان خود را از آغاز تا انجام برای پادشاه بازگفت، پادشاه دانست که میهمان وی حضرت عیسی(ع) است.

پس بدو گفت: اکنون برخیز به نزد میهمانت برو و او را پیش من آور تا دخترم را به ازدواج تو در آورد. عیسی(ع) بیامد و دختر پادشاه را به عقد ازدواج با آن جوان در آورد و پادشاه جامه‌های فاخر و سلطنتی برای آن جوان فرستاد و جوان آن لباس‌ها را پوشیده و در همان شب مراسم عروسی او با دختر پادشاه انجام گردید. صبح پادشاه جوان را خواست و با او به گفت‌وگو پرداخت و او را جوانی خردمند و با ذکاوت یافت پادشاه جز آن دختر فرزند دیگری نداشت، پس او را ولی عهد و جانشین خود قرار داد و خاصان و بزرگان مملکت خود را به فرمان برداری و اطاعت او مأمور کرد. شب دوم پادشاه ناگهان از دنیا رفت و بزرگان مملکت جمع شده و آن جوان را بر تخت سلطنت نشاندند و سر به فرمانش در آورده و خزینه‌های مملکت را تسلیم او کردند. روز سوم عیسی(ع) به نزد او آمد تا با وی خداحافظی کند. جوان گفت: ای حکیم فرزانه! تو را بر من حقوق بسیاری است که اگر من برای همیشه هم زنده بمانم باز هم نمی‌توانم سپاس یکی از آنها را به جای آورم، ولی در شب گذشته چیزی به خاطرم آمده که اگر پاسخ آن را به من ندهی از آن‌چه برایم فراهم آورده‌ای بهره‌مند نخواهم شد و این همه خوشی برای من لذتی نخواهد داشت. عیسی(ع) فرمود: آن چیست؟ جوان گفت: تویی که چنین قدرتی داری که می‌توانی در فاصله دو روز مرا از آن وضع فلاکت‌بار به این مقام والا برسانی، چرا برای خودت کاری نمی‌کنی و من تو را در این جامه و این حال مشاهده می‌کنم؟ عیسی(ع) سخن نگفت تا وقتی که جوان اصرار کرد. پس بدو فرمود: به راستی هر کس نسبت به خدای تعالی دانا باشد و خانه آخرت و ثواب او را بداند و به فنای دنیا و پستی و بی‌اعتباری آن بصیرت و بینایی داشته باشد، دیگر به این سرای فانی و ناپایدار دل نخواهد بست و ما را در قرب خدای تعالی و معرفت و محبت وی لذت‌های روحانی است که این لذت‌های ناپایدار و فانی را در برابر آنها به چیزی نشمریم. و چون مقداری از عیوب دنیا و آفات آن و نعمت‌های عالم آخرت و درجات آن را برای آن جوان بیان فرمود، جوان عرض کرد: پس چرا آن چه را بهتر و شایسته‌تر است برای خود انتخاب کرده‌ای و مرا در این گرفتاری بزرگ انداختی؟ عیسی فرمود: من آن را برای تو انتخاب کردم تا ذکاوت و خرد تو را بیازمایم و ثواب تو در ترک این اموری که برای تو مقدور است بیشتر گردد و تو حجتی برای دیگران گردی.

جوان که این سخن را شنید، دست از سلطنت کشید و همان جامه‌های کهنه خود را پوشید و ملازم خدمت عیسی(ع) گردید. هنگامی که عیسی(ع) به نزد حواریون بازگشت، بدان‌ها فرمود: این بود گنجی که من آن را در این شهر جست‌و‌جو می‌کردم و آن را یافتم، والحمدلله[۲۸].[۲۹]

سرانجام کار حواریون

حواریون، پس از عروج حضرت عیسی به آسمان به میان مردم رفته و آنها را به شریعت آن حضرت دعوت می‌کردند و رساله‌ها به اطراف نوشتند و گروه بسیاری را به دین مسیح در آوردند تا سرانجام چنان که گفته‌اند هر کدام به نحوی به دست امپراتوران و سلاطین و سایر سرکشان بنی‌اسرائیل به قتل رسیدند. بعضی را در دیگ روغن داغ شده انداختند، برخی را سنگ‌سار نمودند، عده‌ای را از بناهای بلند به زمین انداختند و سر و دستشان را شکستند و خلاصه هر یک به نوعی به شهادت رسیدند. تنها میان ایشان یهودای اسخریوطی بود که خیانت کرد و عیسی را در برابر بهای اندکی که از یهود دریافت کرده بود، تسلیم نمود.[۳۰]

حواریان در کتاب مقدس

حواریان در قرآن

ایمان حواریان

وحی به حواریان

حواریان، یاوران خدا

منابع

پانویس

  1. العین، ج ۳، ص ۲۸۷ - ۲۸۸؛ مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۱۱۶؛ لسان العرب، ج ۴، ص ۲۲۰ - ۲۲۱، «حور».
  2. تفسیر بیضاوی، ج ۲، ص ۴۴؛ کنز الدقائق، ج ۲، ص ۱۰۱؛ دائره المعارف الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۳۷.
  3. لسان العرب، ج ۴، ص ۲۲۰؛ تاج العروس، ج ۶، ص ۳۱۵، «حور».
  4. مفردات، ص ۲۶۳؛ مجمع‌البحرین، ج ۳، ص ۵۹۴، «حور».
  5. علل الشرایع، ج ۱، ص ۸۰ - ۸۱؛ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۲۷۲ - ۲۷۳.
  6. علل الشرایع، ج ۱، ص ۸۰ - ۸۱؛ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۲۷۲ - ۲۷۳.
  7. روح‌المعانی، ج ۳، ص ۲۸۱؛ التحقیق، ج ۲، ص ۳۰۹، «حور».
  8. المتوکلی، ص ۱۳۱؛ Encyclopedia of the Quran, V۱, P۱۲۳.
  9. عرائس المجالس، ص ۳۵۲؛ واژه‌های دخیل، ص ۱۸۶، «حواریون».
  10. التحقیق، ج ۲، ص ۳۰۹.
  11. المتوکلی، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۹۹.
  12. واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷؛ دائرة المعارف الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۳۷.
  13. واژه‌های دخیل، ص ۱۸۷، «حواریون».
  14. . Encyclopedia of the quran, V۱, P۱۲۳ "Apostle"
  15. علل الشرائع، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ص۲۳۳ و ۲۳۴.
  16. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۶۰۱.
  17. عهد جدید، ص۱۵؛ نجار، قصص الانبیاء، ص۴۰۵.
  18. انجیل برنابا، ترجمه فهیم کرمانی، ص۷۴.
  19. خصال، ج۱، ص۷.
  20. امالی، ص۲۹۷.
  21. خصال، ج۱، ص۳۴.
  22. امالی، ص۱۲۹ و ۱۳۰.
  23. تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۲۹.
  24. تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۲۹.
  25. تنبیه الخواطر، ج۲، ص۲۳۵.
  26. اصول کافی، ج۲، ص۲۴۱.
  27. اصول کافی، ج۱، ص۳۹.
  28. عرائس الفنون، ص۲۲۰ و ۲۲۹؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۲۸۲.
  29. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۶۰۲.
  30. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۶۰۹.