جندب بن عبدالله ازدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴۹: خط ۴۹:
}}
}}
==پیشگفتار==
==پیشگفتار==
در منابع، از [[جندب بن عبدالله ازدی]] در شمار یکی از [[یاران]] و [[اصحاب امام علی]]{{ع}} نام برده شده است.<ref>شیخ طوسی، رجال، ص۵۹؛ نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۴۲.</ref> اما در این که این «جندب» با این عنوان خاص، یک [[شخصیت]] جداگانه است یا در واقع یکی از دو شخصیت معروف: [[جندب بن زهیر بن حارث ازدی]] یا [[جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی]] است، [[اختلاف]] است. آنچه که در کتاب [[الاصابه]] آمده، دلالت دارد بر این که [[جندب بن عبدالله ازدی]] همان [[جندب بن زهیر بن حارث ازدی غامدی]] است که به او [[جندب بن عبدالله بن زهیر غامدی]] نیز گفته شده است.<ref> ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۲-۶۱۳.</ref> [[ابن عساکر]] در [[تاریخ مدینه دمشق]]، ذیل دو عنوان «جندب بن زهیر بن حارث ازدی» و «جندب بن عبدالله» - که به او [[جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی]] نیز گفته‌اند- جداگانه به شرح حال هر کدام از آنها پرداخته است.<ref> ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۳ و ۳۰۸.</ref> این سخن ابن عساکر، از سویی به این معناست که [[جندب بن عبدالله]] غیر [[جندب بن زهیر]] است و از سوی دیگر بیانگر این مطلب است که جندب بن عبدالله، همان [[جندب بن کعب]] است. اما آنچه در [[تهذیب الکمال]] از [[ابوعبید]] نقل شده، حاکی از آن است که جندب بن عبدالله دیگری به نام [[جندب بن عبدالله بن ضبه]] وجود دارد و «جندب بن کعب»، غیر «جندب بن زهیر» است. چنانکه گفته‌اند جنادبه [[ازد]] چهار نفرند: [[جندب بن عبدالله بن ضبه]] ملقب به [[جندب الخیر]]، [[جندب بن کعب]] [[قاتل]] ساحر، [[جندب بن عفیف]] و [[جندب بن زهیر]] که [[فرمانده]] پیادگان [[سپاه علی]]{{ع}} در [[صفین]] بود و با او در صفین به [[شهادت]] رسید.<ref> المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲.</ref> در کتاب [[الاستیعاب]] هم، بر این مطلب تصریح شده است که شخصیت [[جندب بن کعب]]، غیر [[جندب بن زهیر]] است.<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹.</ref> [[جندب بن عبدالله ازدی]]، پسر عموی [[حارث بن زهیر ازدی]] –شهید [[جمل]]- است. این امر، اقتضا می‌‌کند که [[زهیر]] [[برادر]] عبدالله - پدر [[جندب]]- باشد نه پدرش و این که [[جندب بن زهیر]]، برادر [[حارث بن زهیر]] و همچنین پسر عموی [[جندب بن عبدالله]] باشد. از طرفی، برخی گزارشات حکایت از زنده بودن جندب بن عبدالله ازدی پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} دارد و حال آنکه جندب بن زهیر، از شهدای [[صفین]] در رکاب [[امام علی]]{{ع}} است و این بیانگر آن است که این دو نفر، دو [[شخصیت]] متفاوتند.<ref>امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۴۵-۲۴۶.</ref> علاوه بر این، - همان‌گونه که گفته شد- برخی از بزرگان و [[نسب‌شناسان]]، جندب بن عبدالله را در کنار جندب بن زهیر – فرمانده پیاده [[نظام]] [[لشکر]] [[علوی]]{{ع}} و از شهدای صفین- [[جندب بن کعب]] – قاتل ساحر - [[جندب بن عفیف]]، یکی از جنادب چهارگانه [[ازد]] برشمرده، وی را [[جندب الخیر]] یا همان جندب بن عبدالله بن ضب، دانسته‌اند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲. ابن درید به جای جندب بن عفیف، از جندب بن کعب والبی نام برده است. (ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵)</ref> بنا بر این، با توجه به مطالبی که بیان شد، به نظر می‌‌رسد که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی، شخصیتی جدای از جندب بن زهیر و جندب بن کعب بوده، بر این اساس، و با این پیش فرض که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی شخصیتی جدا از جنادب دیگر است،
در منابع، از [[جندب بن عبدالله ازدی]] در شمار یکی از [[یاران]] و [[اصحاب امام علی]]{{ع}} نام برده شده است.<ref>شیخ طوسی، رجال، ص۵۹؛ نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۴۲.</ref> اما در این که این «جندب» با این عنوان خاص، یک [[شخصیت]] جداگانه است یا در واقع یکی از دو شخصیت معروف: [[جندب بن زهیر بن حارث ازدی]] یا [[جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی]] است، [[اختلاف]] است. آنچه که در کتاب [[الاصابه]] آمده، دلالت دارد بر این که [[جندب بن عبدالله ازدی]] همان [[جندب بن زهیر بن حارث ازدی غامدی]] است که به او [[جندب بن عبدالله بن زهیر غامدی]] نیز گفته شده است.<ref> ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۲-۶۱۳.</ref> [[ابن عساکر]] در [[تاریخ مدینه دمشق]]، ذیل دو عنوان «جندب بن زهیر بن حارث ازدی» و «جندب بن عبدالله» - که به او [[جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی]] نیز گفته‌اند- جداگانه به شرح حال هر کدام از آنها پرداخته است.<ref> ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۳ و ۳۰۸.</ref> این سخن ابن عساکر، از سویی به این معناست که [[جندب بن عبدالله]] غیر [[جندب بن زهیر]] است و از سوی دیگر بیانگر این مطلب است که جندب بن عبدالله، همان [[جندب بن کعب]] است. اما آنچه در [[تهذیب الکمال]] از [[ابوعبید]] نقل شده، حاکی از آن است که جندب بن عبدالله دیگری به نام [[جندب بن عبدالله بن ضبه]] وجود دارد و «جندب بن کعب»، غیر «جندب بن زهیر» است. چنانکه گفته‌اند جنادبه [[ازد]] چهار نفرند: [[جندب بن عبدالله بن ضبه]] ملقب به [[جندب الخیر]]، [[جندب بن کعب]] [[قاتل]] ساحر، [[جندب بن عفیف]] و [[جندب بن زهیر]] که [[فرمانده]] پیادگان [[سپاه علی]]{{ع}} در [[صفین]] بود و با او در صفین به [[شهادت]] رسید.<ref> المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲.</ref> در کتاب [[الاستیعاب]] هم، بر این مطلب تصریح شده است که شخصیت [[جندب بن کعب]]، غیر [[جندب بن زهیر]] است.<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹.</ref> [[جندب بن عبدالله ازدی]]، پسر عموی [[حارث بن زهیر ازدی]] –شهید [[جمل]]- است. این امر، اقتضا می‌‌کند که [[زهیر]] [[برادر]] عبدالله - پدر [[جندب]]- باشد نه پدرش و این که [[جندب بن زهیر]]، برادر [[حارث بن زهیر]] و همچنین پسر عموی [[جندب بن عبدالله]] باشد. از طرفی، برخی گزارشات حکایت از زنده بودن جندب بن عبدالله ازدی پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} دارد و حال آنکه جندب بن زهیر، از شهدای [[صفین]] در رکاب [[امام علی]]{{ع}} است و این بیانگر آن است که این دو نفر، دو [[شخصیت]] متفاوتند.<ref>امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۴۵-۲۴۶.</ref> علاوه بر این، - همان‌گونه که گفته شد- برخی از بزرگان و [[نسب‌شناسان]]، جندب بن عبدالله را در کنار جندب بن زهیر – فرمانده پیاده [[نظام]] [[لشکر]] [[علوی]]{{ع}} و از شهدای صفین- [[جندب بن کعب]] – قاتل ساحر - [[جندب بن عفیف]]، یکی از جنادب چهارگانه [[ازد]] برشمرده، وی را [[جندب الخیر]] یا همان جندب بن عبدالله بن ضب، دانسته‌اند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲. ابن درید به جای جندب بن عفیف، از جندب بن کعب والبی نام برده است. (ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵)</ref> بنا بر این، با توجه به مطالبی که بیان شد، به نظر می‌‌رسد که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی، شخصیتی جدای از جندب بن زهیر و جندب بن کعب بوده، بر این اساس، و با این پیش فرض که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی شخصیتی جدا از جنادب دیگر است.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==[[نسب]] جندب بن عبدالله==
==[[نسب]] جندب بن عبدالله==
جندب به [[بنی غامد]] از شاخه‌های [[قبیله]] بزرگ ازد منتسب است.<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵.</ref> وی را از ساکنان [[کوفه]] گفته‌اند.<ref> خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷.</ref> برخی از منابع، از او با وصف [[جندب الخیر]] یاد کرده،<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۴.</ref> [[نسب]] کاملش را [[جندب بن عبدالله بن ضب بن احزم بن مسغب بن حثم بن جشم بن سلامان بن غنم بن ظبیان]] دانسته‌اند.<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶. نیز ر. ک. ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵.</ref> این نسب، در کتاب [[اسد الغابه]] با اندکی [[اختلاف]] در نام جدش، به نقل از [[ابن کلبی]] [[جندب بن عبدالله بن اخرم]] عنوان شده است.<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۶۰.</ref> این در حالی است که [[ابن حجر]]، نسب [[جندب]] را [[جندب بن عبدالله بن ارقم]] دانسته است.<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۳.</ref> به احتمال، «جندب بن عبدالله بن ارقم»، همان «جندب بن عبدالله بن ضب بن اخرم» است که در کتاب ابن حجر، «ضب» از قلم افتاده و «اخرم» یا «احزم» به «ارقم» تصحیف شده است.
جندب به [[بنی غامد]] از شاخه‌های [[قبیله]] بزرگ ازد منتسب است.<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵.</ref> وی را از ساکنان [[کوفه]] گفته‌اند.<ref> خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷.</ref> برخی از منابع، از او با وصف [[جندب الخیر]] یاد کرده،<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۴.</ref> [[نسب]] کاملش را [[جندب بن عبدالله بن ضب بن احزم بن مسغب بن حثم بن جشم بن سلامان بن غنم بن ظبیان]] دانسته‌اند.<ref> ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶. نیز ر. ک. ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵.</ref> این نسب، در کتاب [[اسد الغابه]] با اندکی [[اختلاف]] در نام جدش، به نقل از [[ابن کلبی]] [[جندب بن عبدالله بن اخرم]] عنوان شده است.<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۶۰.</ref> این در حالی است که [[ابن حجر]]، نسب [[جندب]] را [[جندب بن عبدالله بن ارقم]] دانسته است.<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۳.</ref> به احتمال، «جندب بن عبدالله بن ارقم»، همان «جندب بن عبدالله بن ضب بن اخرم» است که در کتاب ابن حجر، «ضب» از قلم افتاده و «اخرم» یا «احزم» به «ارقم» تصحیف شده است.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==جندب بن عبدالله و [[خلافت عثمان]]==
==جندب بن عبدالله و [[خلافت عثمان]]==
نخستین اخباری که از شرح حال جندب بن عبدالله در دست است را شاید بتوان، خبری که از خود وی از جریان [[بیعت مردم]] با [[عثمان]] در [[مدینه]] نقل شده، دانست. از جندب نقل شده که می‌‌گفت: «در زمانی که [[مردم]] در مدینه با عثمان [[بیعت]] می‌‌کردند، من در آن مجلس حاضر بودم. پس نزد [[مقداد بن عمرو]] رفتم و پیش او نشستم. شنیدم که مقداد می‌‌گفت: به [[خدا]] قسم نظیر آنچه که به [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} داده شد، هیچ جا ندیدم. [[عبدالرحمان بن عوف]] که در جلسه بود، خطاب به وی گفت: چه می‌‌گویی؟ و مقداد از علاقه و محبتش به [[اهل بیت]]{{ع}} بخاطر [[حب]] [[حضرت رسول]]{{صل}} گفت و از [[تعجب]] خود از [[قریش]] و [[فریب دادن]] مردم از سوی آنان و [[غصب خلافت]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}}. پس، میان مقداد و عبدالرحمان بن عوف [[گفتگو]] بالا گرفت و عبدالرحمان بن عوف، مقداد را متهم به [[فتنه‌انگیزی]] کرد، اما مقداد در پاسخ گفت: کسی که به [[حق]] و [[اهل حق]] و به کسانی که به [[راستی]] [[والیان امر]] هستند، [[دعوت]] می‌کند، نمی‌تواند [[فتنه‌انگیز]] باشد ولی آن کس که [[مردم]] را در [[باطل]] می‌افکند و هوای [[دل]] را بر [[حق]] بر می‌گزیند، فتنه‌انگیز و پراکنده‌کننده مردم است. چهره [[عبدالرحمان بن عوف]] با شنیدن سخنان [[مقداد]] در هم شد و به مقداد گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، بین من و تو کاری خواهد بود. مقداد گفت: ای پسر مادر عبدالرحمان! مرا [[تهدید]] می‌کنی؟ سپس برخاست و رفت. [[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: من از پی مقداد رفتم و به او گفتم: ای [[بنده خدا]]؛ من هم از [[یاران]] تو هستم. (و در باب [[خلافت]] مثل تو می‌‌اندیشم)؛ مقداد در پاسخ گفت: خدایت [[رحمت]] کند! این کار ([[حمایت از امام علی]]{{ع}} و ستاندن حق او) کاری است که با دو یا سه نفر به سامان نمی‌رسد. [بلکه نیازمند [[عزم]] جمعی است]. [[جندب]] در ادامه می‌‌افزاید: همان دم به [[خانه]] [[حضرت علی]]{{ع}} رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا ابا حسن! به [[خدا]] [[سوگند]] [[قوم]] تو کار صحیحی نکردند که خلافت را از تو دور کردند. حضرت فرمود: {{متن قرآن|فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ}}<ref>«شکیبی نیکوست و بر آنچه وصف می‌کنید از خداوند باید یاری جست» سوره یوسف، آیه ۱۸.</ref>. گفتم: به خدا سوگند که تو [[صبور]] و [[شکیبایی]]؛ یعنی باید دست به کار شد. حضرت فرمود: «اگر صبر نکنم، پس چه کنم؟» گفتم: من هم اکنون کنار مقداد و [[عبدالرحمان بن عوف]] نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنین و چنان گفتم و او در پاسخ به من چنان گفت. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: «مقداد راست می‌گوید، چه کاری از دست من ساخته است؟» گفتم: میان مردم برخیز و آنان را به [[حکومت]] خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} سزاوارتری و از مردم بخواه که تو را بر این گروهی که به [[ستم]] بر تو [[پیروز]] شده‌اند، [[یاری]] دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر سر تصاحب حقت سخت بگیر، اگر [[تسلیم]] نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان بجنگ؛ در این هنگام عذرت پذیرفته است و چه زنده بمانی و چه کشته شوی، عذر تو موجه و در پیشگاه [[خداوند]] [[حجت]] و دلیل تو روشن و واضح خواهد بود. حضرت فرمود: «ای [[جندب]]، آیا [[گمان]] می‌کنی از هر ده تن، یک تن با من [[بیعت]] خواهند کرد؟» گفتم: آری، این [[امید]] را دارم. فرمود: «نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، من [[امیدوار]] نیستم که حتی از هر صد تن یک تن با من بیعت کند و به زودی به تو خبر می‌دهم؛ زیرا [[مردم]] به [[قریش]] می‌نگرند و می‌گویند [[خاندان محمد]]{{صل}} برای خود از این جهت که محمد{{صل}} از ایشان است فضیلتی نیز می‌بینند و چنین گمان دارند که آنان برای [[خلافت]] از قریش سزاوارترند و از دیگر مردم شایسته‌ترند و اگر آنان [[حکومت]] را به دست گیرند، هرگز به دست کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آن‌که اگر حکومت در [[اختیار]] ما قریش قرار گیرد آن را دست به دست می‌‌گردانیم و حکومت به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به خدا سوگند هرگز مردم با میل ورغبت این حکومت را به ما واگذار نمی‌کنند و در دست قریش خواهد ماند». در این هنگام جندب به حضرت عرضه داشت: «با این کلامت قلبم را شکستی» و سپس [[اجازه]] خواست تا به شهرش برود و سخنان را به گوش مردم برساند و مردم را به بیعت و [[همراهی]] با علی{{ع}} [[دعوت]] کند. حضرت فرمود: «ای جندب؛ اکنون وقت این سخنان نیست». جندب می‌گوید: به [[عراق]] رفتم و هر وقت [[فضایل حضرت علی]]{{ع}} را بازگو می‌کردم، مردم مرا [[نهی]] می‌کردند و از بیان [[حقایق]] مرا منع می‌نمودند، تا این که خبر به [[ولید بن عقبه]] -[[والی عراق]]- رسید و او مرا [[زندانی]] کرد و با وساطت دیگران [[آزاد]] شدم».<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۶-۵۸. نیز ر.ک. رشاد مفید، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۳.</ref>  
نخستین اخباری که از شرح حال جندب بن عبدالله در دست است را شاید بتوان، خبری که از خود وی از جریان [[بیعت مردم]] با [[عثمان]] در [[مدینه]] نقل شده، دانست. از جندب نقل شده که می‌‌گفت: «در زمانی که [[مردم]] در مدینه با عثمان [[بیعت]] می‌‌کردند، من در آن مجلس حاضر بودم. پس نزد [[مقداد بن عمرو]] رفتم و پیش او نشستم. شنیدم که مقداد می‌‌گفت: به [[خدا]] قسم نظیر آنچه که به [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} داده شد، هیچ جا ندیدم. [[عبدالرحمان بن عوف]] که در جلسه بود، خطاب به وی گفت: چه می‌‌گویی؟ و مقداد از علاقه و محبتش به [[اهل بیت]]{{ع}} بخاطر [[حب]] [[حضرت رسول]]{{صل}} گفت و از [[تعجب]] خود از [[قریش]] و [[فریب دادن]] مردم از سوی آنان و [[غصب خلافت]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}}. پس، میان مقداد و عبدالرحمان بن عوف [[گفتگو]] بالا گرفت و عبدالرحمان بن عوف، مقداد را متهم به [[فتنه‌انگیزی]] کرد، اما مقداد در پاسخ گفت: کسی که به [[حق]] و [[اهل حق]] و به کسانی که به [[راستی]] [[والیان امر]] هستند، [[دعوت]] می‌کند، نمی‌تواند [[فتنه‌انگیز]] باشد ولی آن کس که [[مردم]] را در [[باطل]] می‌افکند و هوای [[دل]] را بر [[حق]] بر می‌گزیند، فتنه‌انگیز و پراکنده‌کننده مردم است. چهره [[عبدالرحمان بن عوف]] با شنیدن سخنان [[مقداد]] در هم شد و به مقداد گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، بین من و تو کاری خواهد بود. مقداد گفت: ای پسر مادر عبدالرحمان! مرا [[تهدید]] می‌کنی؟ سپس برخاست و رفت. [[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: من از پی مقداد رفتم و به او گفتم: ای [[بنده خدا]]؛ من هم از [[یاران]] تو هستم. (و در باب [[خلافت]] مثل تو می‌‌اندیشم)؛ مقداد در پاسخ گفت: خدایت [[رحمت]] کند! این کار ([[حمایت از امام علی]]{{ع}} و ستاندن حق او) کاری است که با دو یا سه نفر به سامان نمی‌رسد. [بلکه نیازمند [[عزم]] جمعی است]. [[جندب]] در ادامه می‌‌افزاید: همان دم به [[خانه]] [[حضرت علی]]{{ع}} رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا ابا حسن! به [[خدا]] [[سوگند]] [[قوم]] تو کار صحیحی نکردند که خلافت را از تو دور کردند. حضرت فرمود: {{متن قرآن|فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ}}<ref>«شکیبی نیکوست و بر آنچه وصف می‌کنید از خداوند باید یاری جست» سوره یوسف، آیه ۱۸.</ref>. گفتم: به خدا سوگند که تو [[صبور]] و [[شکیبایی]]؛ یعنی باید دست به کار شد. حضرت فرمود: «اگر صبر نکنم، پس چه کنم؟» گفتم: من هم اکنون کنار مقداد و [[عبدالرحمان بن عوف]] نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنین و چنان گفتم و او در پاسخ به من چنان گفت. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: «مقداد راست می‌گوید، چه کاری از دست من ساخته است؟» گفتم: میان مردم برخیز و آنان را به [[حکومت]] خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} سزاوارتری و از مردم بخواه که تو را بر این گروهی که به [[ستم]] بر تو [[پیروز]] شده‌اند، [[یاری]] دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر سر تصاحب حقت سخت بگیر، اگر [[تسلیم]] نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان بجنگ؛ در این هنگام عذرت پذیرفته است و چه زنده بمانی و چه کشته شوی، عذر تو موجه و در پیشگاه [[خداوند]] [[حجت]] و دلیل تو روشن و واضح خواهد بود. حضرت فرمود: «ای [[جندب]]، آیا [[گمان]] می‌کنی از هر ده تن، یک تن با من [[بیعت]] خواهند کرد؟» گفتم: آری، این [[امید]] را دارم. فرمود: «نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، من [[امیدوار]] نیستم که حتی از هر صد تن یک تن با من بیعت کند و به زودی به تو خبر می‌دهم؛ زیرا [[مردم]] به [[قریش]] می‌نگرند و می‌گویند [[خاندان محمد]]{{صل}} برای خود از این جهت که محمد{{صل}} از ایشان است فضیلتی نیز می‌بینند و چنین گمان دارند که آنان برای [[خلافت]] از قریش سزاوارترند و از دیگر مردم شایسته‌ترند و اگر آنان [[حکومت]] را به دست گیرند، هرگز به دست کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آن‌که اگر حکومت در [[اختیار]] ما قریش قرار گیرد آن را دست به دست می‌‌گردانیم و حکومت به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به خدا سوگند هرگز مردم با میل ورغبت این حکومت را به ما واگذار نمی‌کنند و در دست قریش خواهد ماند». در این هنگام جندب به حضرت عرضه داشت: «با این کلامت قلبم را شکستی» و سپس [[اجازه]] خواست تا به شهرش برود و سخنان را به گوش مردم برساند و مردم را به بیعت و [[همراهی]] با علی{{ع}} [[دعوت]] کند. حضرت فرمود: «ای جندب؛ اکنون وقت این سخنان نیست». جندب می‌گوید: به [[عراق]] رفتم و هر وقت [[فضایل حضرت علی]]{{ع}} را بازگو می‌کردم، مردم مرا [[نهی]] می‌کردند و از بیان [[حقایق]] مرا منع می‌نمودند، تا این که خبر به [[ولید بن عقبه]] -[[والی عراق]]- رسید و او مرا [[زندانی]] کرد و با وساطت دیگران [[آزاد]] شدم».<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۶-۵۸. نیز ر.ک. رشاد مفید، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۳.</ref> .<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==[[جندب بن عبدالله]] و [[حکومت علی]]{{ع}} ==
==[[جندب بن عبدالله]] و [[حکومت علی]]{{ع}} ==
خط ۶۸: خط ۶۸:
[[جندب]] در [[جنگ صفین]] نیز همراه با [[امام]]{{ع}} حاضر بود.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۴؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۹-۱۵۰. نیز ر. ک. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۰-۵۲۱.</ref>برخی منابع، روایتی را از وی از این جنگ درباره [[تصرف]] [[شریعه]] [[فرات]] به دست [[سپاه معاویه]] و [[نبرد]] [[سپاه امیرمؤمنان]]{{ع}} با آنان جهت باز پس‌گیری این آبگاه نقل کرده‌اند.<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.</ref>[[جندب بن عبدالله]] همچنین روایاتی را از [[سخنرانی]] [[عمار]] در [[صفین]]<ref> منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹.</ref> و [[سخنرانی امام]] علی{{ع}} پس از به سر نیزه رفتن قرآن‌ها<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۶.</ref>و نیز چگونگی بازگشت [[لشکر]] [[کوفه]] به [[فرماندهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به سوی کوفه ثبت کرده‌اند.<ref> منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰.</ref>  
[[جندب]] در [[جنگ صفین]] نیز همراه با [[امام]]{{ع}} حاضر بود.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۴؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۹-۱۵۰. نیز ر. ک. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۰-۵۲۱.</ref>برخی منابع، روایتی را از وی از این جنگ درباره [[تصرف]] [[شریعه]] [[فرات]] به دست [[سپاه معاویه]] و [[نبرد]] [[سپاه امیرمؤمنان]]{{ع}} با آنان جهت باز پس‌گیری این آبگاه نقل کرده‌اند.<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.</ref>[[جندب بن عبدالله]] همچنین روایاتی را از [[سخنرانی]] [[عمار]] در [[صفین]]<ref> منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹.</ref> و [[سخنرانی امام]] علی{{ع}} پس از به سر نیزه رفتن قرآن‌ها<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۶.</ref>و نیز چگونگی بازگشت [[لشکر]] [[کوفه]] به [[فرماندهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به سوی کوفه ثبت کرده‌اند.<ref> منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰.</ref>  


جندب در [[جنگ نهروان]] نیز شرکت داشت.<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۸۹؛ ابن خطیب بغددی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴.</ref> او، خود گوید: «با علی{{ع}} در جنگ‌های [[جمل]] و صفین حاضر بودم و در این [[جنگ‌ها]] در نبرد با [[خصم]] تردیدی به [[دل]] راه نداده بودم تا این که جهت [[نبرد با خوارج]] در [[نهروان]] فرود آمدیم. در [[جنگ نهروان]] برایم [[شک و تردید]] حاصل شد و با خود گفتم: اینها [[قاریان قرآن]] و برگزیده گان ما هستند که با آنها می‌‌جنگیم! این امر عظیمی است؛ لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم، از [[لشکر]] فاصله گرفتم؛ پس نیزه خود را در [[زمین]] فرو کردم و سپر خود را بر آن نهادم و از شدت [[آفتاب]] در [[سایه]] آن [[پناه]] گرفتم. نشسته بودم که [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} بر من وارد شد، و گفت: ای [[برادر]] [[ازدی]]؛ آیا آب داری؟ گفتم: بله. پس ظرف آب را به حضرت دادم و او رفت. اندکی بعد، بازگشت و در کنارم زیر سایه سپر نشست. در این هنگام سواری آمد و در جستجوی حضرت بر آمد. به حضرت گفتم: این سوار با شما کار دارد. ایشان فرمود: اشاره کن که نزد من آید. من هم به او اشاره کردم و او نزد [[امام]]{{ع}} آمد. سواره‌ای آمد و عرض کرد: یا [[امیرالمؤمنین]]، [[نهروانیان]] و [[خوارج]] از [[نهر]] عبور کرده‌اند و به آن طرف نهر رفته‌اند ولی امام{{ع}} فرمود: نه، آنها هرگز از آب عبور نکرده‌اند. آن مرد گفت: به [[خدا]] قسم آنان از آب عبور کردند. اما باز هم حضرت فرمودند: هرگز چنین کاری نکردند. این سوار رفت و مردی دیگر آمد و گفت: ای [[امیر المؤمنین]]{{ع}} خوارج از آب عبور کردند و خود را به آن سوی رود رساندند. حضرت در جواب او هم فرمود: آن [[قوم]] هرگز از آب عبور نکردند. آن مرد گفت: [[سوگند]] به خدا نزدت نیامدم تا این که پرچم‌های آنان را در آن سوی نهر [[مشاهده]] کردم. اما علی{{ع}} فرمود: به خدا قسم این کار را نکردند؛ [[قتلگاه]] آنان و محل ریختن خون‌هایشان در این سوی آب است. سپس برخاستند و من هم با ایشان برخاستم. [[جندب]] می‌گوید: با خود گفتم: آیا سخن [[شاهدان]] عینی را بپذیرم یا [[خبر غیبی]] [[امام]]{{ع}} را؟ لذا [[حمد]] و [[سپاس]] خدای را بجا آوردم که مرا نسبت به [[شخصیت حقیقی]] این [[مرد]] [[علی]]{{ع}} [[آگاه]] نمود و [[حقیقت]] درونش را شناختم. با خود گفتم: یا این مرد، در آنچه که از [[بینه]] [[الهی]] و [[عهد]] [[نبوی]]{{صل}} گفته، [[دروغ]] می‌‌گوید و در این صورت [[حجت]] برایم تمام می‌‌شود و به [[دشمن]] می‌پیوندم و نیزه‌ام را در چشمان او فرو می‌برم! و اگر [[خوارج]] از [[نهر]] عبور نکرده باشند، با [[سپاه علی]]{{ع}} خواهم بود و به [[جنگ با خوارج]] می‌پردازم. از این‌رو به سپاه علی{{ع}} بازگشتم تا ببینم [[نهروانیان]] این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه خوارج رسیدیم، دیدم آنها همان طور که علی{{ع}} فرموده بود، در این سوی نهر می‌باشند. [[جندب]] می‌گوید: در این موقع حضرت (که از ضمیر و [[فکر]] من باخبر بود) از پشت سر، شانه‌ام را گرفت و کشید و فرمود: «ای [[برادر]] [[ازدی]]، حقیقت برایت روشن شد؟» گفتم: بله یا [[امیرالمؤمنین]]. فرمود: حال که چنین است با دشمن بجنگ. من به سوی دشمن [[حمله]] کردم و دو نفر از آنها را به [[هلاکت]] رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا این که [[اصحاب]] و یارانم به کمکم آمدندو ما از هم جدا شدیم».<ref> شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۹؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۳۹. این روایت با اختلاف -بخصوص در صدر آن- در المناقب نیز نقل گردیده است. (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴)</ref>
جندب در [[جنگ نهروان]] نیز شرکت داشت.<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۸۹؛ ابن خطیب بغددی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴.</ref> او، خود گوید: «با علی{{ع}} در جنگ‌های [[جمل]] و صفین حاضر بودم و در این [[جنگ‌ها]] در نبرد با [[خصم]] تردیدی به [[دل]] راه نداده بودم تا این که جهت [[نبرد با خوارج]] در [[نهروان]] فرود آمدیم. در [[جنگ نهروان]] برایم [[شک و تردید]] حاصل شد و با خود گفتم: اینها [[قاریان قرآن]] و برگزیده گان ما هستند که با آنها می‌‌جنگیم! این امر عظیمی است؛ لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم، از [[لشکر]] فاصله گرفتم؛ پس نیزه خود را در [[زمین]] فرو کردم و سپر خود را بر آن نهادم و از شدت [[آفتاب]] در [[سایه]] آن [[پناه]] گرفتم. نشسته بودم که [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} بر من وارد شد، و گفت: ای [[برادر]] [[ازدی]]؛ آیا آب داری؟ گفتم: بله. پس ظرف آب را به حضرت دادم و او رفت. اندکی بعد، بازگشت و در کنارم زیر سایه سپر نشست. در این هنگام سواری آمد و در جستجوی حضرت بر آمد. به حضرت گفتم: این سوار با شما کار دارد. ایشان فرمود: اشاره کن که نزد من آید. من هم به او اشاره کردم و او نزد [[امام]]{{ع}} آمد. سواره‌ای آمد و عرض کرد: یا [[امیرالمؤمنین]]، [[نهروانیان]] و [[خوارج]] از [[نهر]] عبور کرده‌اند و به آن طرف نهر رفته‌اند ولی امام{{ع}} فرمود: نه، آنها هرگز از آب عبور نکرده‌اند. آن مرد گفت: به [[خدا]] قسم آنان از آب عبور کردند. اما باز هم حضرت فرمودند: هرگز چنین کاری نکردند. این سوار رفت و مردی دیگر آمد و گفت: ای [[امیر المؤمنین]]{{ع}} خوارج از آب عبور کردند و خود را به آن سوی رود رساندند. حضرت در جواب او هم فرمود: آن [[قوم]] هرگز از آب عبور نکردند. آن مرد گفت: [[سوگند]] به خدا نزدت نیامدم تا این که پرچم‌های آنان را در آن سوی نهر [[مشاهده]] کردم. اما علی{{ع}} فرمود: به خدا قسم این کار را نکردند؛ [[قتلگاه]] آنان و محل ریختن خون‌هایشان در این سوی آب است. سپس برخاستند و من هم با ایشان برخاستم. [[جندب]] می‌گوید: با خود گفتم: آیا سخن [[شاهدان]] عینی را بپذیرم یا [[خبر غیبی]] [[امام]]{{ع}} را؟ لذا [[حمد]] و [[سپاس]] خدای را بجا آوردم که مرا نسبت به [[شخصیت حقیقی]] این [[مرد]] [[علی]]{{ع}} [[آگاه]] نمود و [[حقیقت]] درونش را شناختم. با خود گفتم: یا این مرد، در آنچه که از [[بینه]] [[الهی]] و [[عهد]] [[نبوی]]{{صل}} گفته، [[دروغ]] می‌‌گوید و در این صورت [[حجت]] برایم تمام می‌‌شود و به [[دشمن]] می‌پیوندم و نیزه‌ام را در چشمان او فرو می‌برم! و اگر [[خوارج]] از [[نهر]] عبور نکرده باشند، با [[سپاه علی]]{{ع}} خواهم بود و به [[جنگ با خوارج]] می‌پردازم. از این‌رو به سپاه علی{{ع}} بازگشتم تا ببینم [[نهروانیان]] این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه خوارج رسیدیم، دیدم آنها همان طور که علی{{ع}} فرموده بود، در این سوی نهر می‌باشند. [[جندب]] می‌گوید: در این موقع حضرت (که از ضمیر و [[فکر]] من باخبر بود) از پشت سر، شانه‌ام را گرفت و کشید و فرمود: «ای [[برادر]] [[ازدی]]، حقیقت برایت روشن شد؟» گفتم: بله یا [[امیرالمؤمنین]]. فرمود: حال که چنین است با دشمن بجنگ. من به سوی دشمن [[حمله]] کردم و دو نفر از آنها را به [[هلاکت]] رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا این که [[اصحاب]] و یارانم به کمکم آمدندو ما از هم جدا شدیم».<ref> شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۹؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۳۹. این روایت با اختلاف -بخصوص در صدر آن- در المناقب نیز نقل گردیده است. (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴)</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==[[جندب بن عبدالله]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}}==
==[[جندب بن عبدالله]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}}==
خط ۷۵: خط ۷۵:
پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} و انتقال [[اسرا]] و سرهای [[شهدای اهل بیت]]{{ع}} به [[کوفه]]، و در پی آن، [[قیام]] [[عبدالله بن عفیف ازدی]]، [[ابن زیاد]]، [[سربازان]] خود را جهت [[دستگیری]] وی گسیل داشت. با محاصره و [[اسیر]] شدن عبدالله، [[جندب بن عبدالله ازدی]] که در محل درگیری حاضر بود، [[آیه استرجاع]] بر زبان جاری نمود و [[زندگی]] پس از او را [[زشت]] شمرد. سپس [[شمشیر]] کشید و به [[نبرد]] با سربازان ابن زیاد پرداخت تا این که او را نیز به [[اسارت]] گرفتند. آنها را نزد [[عبیدالله بن زیاد]] بردند. عبیدالله پس از گفتگویی کوتاه با [[عبدالله بن عفیف]]، دستور [[شهادت]] وی را صادر کرد. سپس [[جندب بن عبدالله]] را فرا خواند و گفت: «ای [[دشمن خدا]]! آیا تو [[همنشین]] [[ابوتراب]] نیستی؟» جندب گفت: «آری، و من همچنان [[دوست]] او و [[دشمن]] شما هستم، نه این را بر تو [[انکار]] می‌‌کنم و نه [[عذرخواهی]] می‌‌کنم و نه در پیشگاه تو انکار می‌‌کنم». ابن زیاد گفت: «خود را می‌بینم که بواسطه ریختن [[خون]] تو به [[خدا]] نزدیک می‌شوم». جندب گفت: «این کار تو را به خدا نزدیک نمی‌کند، بلکه تو را از او دور می‌‌کند. [[عمر]] چندانی برایم باقی نمانده است و اکراهی ندارم از اینکه [[خداوند]] مرا به [[ذلیل]] شدن تو [[اکرام]] کند (بدم نمی‌آید از این که با کشتن پیرمردی چون من، [[خوار]] شوی)». [[ابن زیاد]] گفت: «او را بیرونش کنید؛ این پیرمردی است که مزخرف می‌‌گوید و عقلش را از دست داده است». پس، سریازان او را گرفتند و از قصر بیرون انداختند.<ref> ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۴؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۱-۶۲؛ ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۵-۱۲۶.</ref>  
پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} و انتقال [[اسرا]] و سرهای [[شهدای اهل بیت]]{{ع}} به [[کوفه]]، و در پی آن، [[قیام]] [[عبدالله بن عفیف ازدی]]، [[ابن زیاد]]، [[سربازان]] خود را جهت [[دستگیری]] وی گسیل داشت. با محاصره و [[اسیر]] شدن عبدالله، [[جندب بن عبدالله ازدی]] که در محل درگیری حاضر بود، [[آیه استرجاع]] بر زبان جاری نمود و [[زندگی]] پس از او را [[زشت]] شمرد. سپس [[شمشیر]] کشید و به [[نبرد]] با سربازان ابن زیاد پرداخت تا این که او را نیز به [[اسارت]] گرفتند. آنها را نزد [[عبیدالله بن زیاد]] بردند. عبیدالله پس از گفتگویی کوتاه با [[عبدالله بن عفیف]]، دستور [[شهادت]] وی را صادر کرد. سپس [[جندب بن عبدالله]] را فرا خواند و گفت: «ای [[دشمن خدا]]! آیا تو [[همنشین]] [[ابوتراب]] نیستی؟» جندب گفت: «آری، و من همچنان [[دوست]] او و [[دشمن]] شما هستم، نه این را بر تو [[انکار]] می‌‌کنم و نه [[عذرخواهی]] می‌‌کنم و نه در پیشگاه تو انکار می‌‌کنم». ابن زیاد گفت: «خود را می‌بینم که بواسطه ریختن [[خون]] تو به [[خدا]] نزدیک می‌شوم». جندب گفت: «این کار تو را به خدا نزدیک نمی‌کند، بلکه تو را از او دور می‌‌کند. [[عمر]] چندانی برایم باقی نمانده است و اکراهی ندارم از اینکه [[خداوند]] مرا به [[ذلیل]] شدن تو [[اکرام]] کند (بدم نمی‌آید از این که با کشتن پیرمردی چون من، [[خوار]] شوی)». [[ابن زیاد]] گفت: «او را بیرونش کنید؛ این پیرمردی است که مزخرف می‌‌گوید و عقلش را از دست داده است». پس، سریازان او را گرفتند و از قصر بیرون انداختند.<ref> ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۴؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۱-۶۲؛ ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۵-۱۲۶.</ref>  


از [[زمان]] [[وفات]] [[جندب بن عبدالله ازدی]] خبری در دست نیست؛ اما اخباری دالّ بر زنده بودن وی تا سال ۶۳ هجری در دست است. [[بلاذری]] طی گزارشی از [[همراهی]] [[جندب]] و شانزده تن از [[شیعیان کوفه]] در این سال با [[محمد بن حنفیه]] و [[امتناع]] شان از [[بیعت]] با [[عبدالله بن زبیر]]، خبر داده است.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۹-۲۸۱.</ref>
از [[زمان]] [[وفات]] [[جندب بن عبدالله ازدی]] خبری در دست نیست؛ اما اخباری دالّ بر زنده بودن وی تا سال ۶۳ هجری در دست است. [[بلاذری]] طی گزارشی از [[همراهی]] [[جندب]] و شانزده تن از [[شیعیان کوفه]] در این سال با [[محمد بن حنفیه]] و [[امتناع]] شان از [[بیعت]] با [[عبدالله بن زبیر]]، خبر داده است.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۹-۲۸۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۸۴: خط ۸۴:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
 
# [[پرونده:13681302.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۵۳

جندب بن عبدالله ازدی
تصویر نمادین جنگ صفین
نام کاملجندب بن عبدالله ازدی
جنسیتمرد
از قبیلهازد
از اصحابامام علی
حضور در جنگ

پیشگفتار

در منابع، از جندب بن عبدالله ازدی در شمار یکی از یاران و اصحاب امام علی(ع) نام برده شده است.[۱] اما در این که این «جندب» با این عنوان خاص، یک شخصیت جداگانه است یا در واقع یکی از دو شخصیت معروف: جندب بن زهیر بن حارث ازدی یا جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی است، اختلاف است. آنچه که در کتاب الاصابه آمده، دلالت دارد بر این که جندب بن عبدالله ازدی همان جندب بن زهیر بن حارث ازدی غامدی است که به او جندب بن عبدالله بن زهیر غامدی نیز گفته شده است.[۲] ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ذیل دو عنوان «جندب بن زهیر بن حارث ازدی» و «جندب بن عبدالله» - که به او جندب بن کعب بن عبدالله بن حارث ازدی نیز گفته‌اند- جداگانه به شرح حال هر کدام از آنها پرداخته است.[۳] این سخن ابن عساکر، از سویی به این معناست که جندب بن عبدالله غیر جندب بن زهیر است و از سوی دیگر بیانگر این مطلب است که جندب بن عبدالله، همان جندب بن کعب است. اما آنچه در تهذیب الکمال از ابوعبید نقل شده، حاکی از آن است که جندب بن عبدالله دیگری به نام جندب بن عبدالله بن ضبه وجود دارد و «جندب بن کعب»، غیر «جندب بن زهیر» است. چنانکه گفته‌اند جنادبه ازد چهار نفرند: جندب بن عبدالله بن ضبه ملقب به جندب الخیر، جندب بن کعب قاتل ساحر، جندب بن عفیف و جندب بن زهیر که فرمانده پیادگان سپاه علی(ع) در صفین بود و با او در صفین به شهادت رسید.[۴] در کتاب الاستیعاب هم، بر این مطلب تصریح شده است که شخصیت جندب بن کعب، غیر جندب بن زهیر است.[۵] جندب بن عبدالله ازدی، پسر عموی حارث بن زهیر ازدی –شهید جمل- است. این امر، اقتضا می‌‌کند که زهیر برادر عبدالله - پدر جندب- باشد نه پدرش و این که جندب بن زهیر، برادر حارث بن زهیر و همچنین پسر عموی جندب بن عبدالله باشد. از طرفی، برخی گزارشات حکایت از زنده بودن جندب بن عبدالله ازدی پس از شهادت امام حسین(ع) دارد و حال آنکه جندب بن زهیر، از شهدای صفین در رکاب امام علی(ع) است و این بیانگر آن است که این دو نفر، دو شخصیت متفاوتند.[۶] علاوه بر این، - همان‌گونه که گفته شد- برخی از بزرگان و نسب‌شناسان، جندب بن عبدالله را در کنار جندب بن زهیر – فرمانده پیاده نظام لشکر علوی(ع) و از شهدای صفین- جندب بن کعب – قاتل ساحر - جندب بن عفیف، یکی از جنادب چهارگانه ازد برشمرده، وی را جندب الخیر یا همان جندب بن عبدالله بن ضب، دانسته‌اند.[۷] بنا بر این، با توجه به مطالبی که بیان شد، به نظر می‌‌رسد که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی، شخصیتی جدای از جندب بن زهیر و جندب بن کعب بوده، بر این اساس، و با این پیش فرض که شخصیت جندب بن عبدالله ازدی شخصیتی جدا از جنادب دیگر است.[۸]

نسب جندب بن عبدالله

جندب به بنی غامد از شاخه‌های قبیله بزرگ ازد منتسب است.[۹] وی را از ساکنان کوفه گفته‌اند.[۱۰] برخی از منابع، از او با وصف جندب الخیر یاد کرده،[۱۱] نسب کاملش را جندب بن عبدالله بن ضب بن احزم بن مسغب بن حثم بن جشم بن سلامان بن غنم بن ظبیان دانسته‌اند.[۱۲] این نسب، در کتاب اسد الغابه با اندکی اختلاف در نام جدش، به نقل از ابن کلبی جندب بن عبدالله بن اخرم عنوان شده است.[۱۳] این در حالی است که ابن حجر، نسب جندب را جندب بن عبدالله بن ارقم دانسته است.[۱۴] به احتمال، «جندب بن عبدالله بن ارقم»، همان «جندب بن عبدالله بن ضب بن اخرم» است که در کتاب ابن حجر، «ضب» از قلم افتاده و «اخرم» یا «احزم» به «ارقم» تصحیف شده است.[۱۵]

جندب بن عبدالله و خلافت عثمان

نخستین اخباری که از شرح حال جندب بن عبدالله در دست است را شاید بتوان، خبری که از خود وی از جریان بیعت مردم با عثمان در مدینه نقل شده، دانست. از جندب نقل شده که می‌‌گفت: «در زمانی که مردم در مدینه با عثمان بیعت می‌‌کردند، من در آن مجلس حاضر بودم. پس نزد مقداد بن عمرو رفتم و پیش او نشستم. شنیدم که مقداد می‌‌گفت: به خدا قسم نظیر آنچه که به اهل بیت پیامبر(ص) داده شد، هیچ جا ندیدم. عبدالرحمان بن عوف که در جلسه بود، خطاب به وی گفت: چه می‌‌گویی؟ و مقداد از علاقه و محبتش به اهل بیت(ع) بخاطر حب حضرت رسول(ص) گفت و از تعجب خود از قریش و فریب دادن مردم از سوی آنان و غصب خلافت خاندان پیامبر(ص). پس، میان مقداد و عبدالرحمان بن عوف گفتگو بالا گرفت و عبدالرحمان بن عوف، مقداد را متهم به فتنه‌انگیزی کرد، اما مقداد در پاسخ گفت: کسی که به حق و اهل حق و به کسانی که به راستی والیان امر هستند، دعوت می‌کند، نمی‌تواند فتنه‌انگیز باشد ولی آن کس که مردم را در باطل می‌افکند و هوای دل را بر حق بر می‌گزیند، فتنه‌انگیز و پراکنده‌کننده مردم است. چهره عبدالرحمان بن عوف با شنیدن سخنان مقداد در هم شد و به مقداد گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، بین من و تو کاری خواهد بود. مقداد گفت: ای پسر مادر عبدالرحمان! مرا تهدید می‌کنی؟ سپس برخاست و رفت. جندب بن عبدالله می‌گوید: من از پی مقداد رفتم و به او گفتم: ای بنده خدا؛ من هم از یاران تو هستم. (و در باب خلافت مثل تو می‌‌اندیشم)؛ مقداد در پاسخ گفت: خدایت رحمت کند! این کار (حمایت از امام علی(ع) و ستاندن حق او) کاری است که با دو یا سه نفر به سامان نمی‌رسد. [بلکه نیازمند عزم جمعی است]. جندب در ادامه می‌‌افزاید: همان دم به خانه حضرت علی(ع) رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا ابا حسن! به خدا سوگند قوم تو کار صحیحی نکردند که خلافت را از تو دور کردند. حضرت فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ[۱۶]. گفتم: به خدا سوگند که تو صبور و شکیبایی؛ یعنی باید دست به کار شد. حضرت فرمود: «اگر صبر نکنم، پس چه کنم؟» گفتم: من هم اکنون کنار مقداد و عبدالرحمان بن عوف نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنین و چنان گفتم و او در پاسخ به من چنان گفت. امام علی(ع) فرمود: «مقداد راست می‌گوید، چه کاری از دست من ساخته است؟» گفتم: میان مردم برخیز و آنان را به حکومت خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به پیامبر اسلام(ص) سزاوارتری و از مردم بخواه که تو را بر این گروهی که به ستم بر تو پیروز شده‌اند، یاری دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر سر تصاحب حقت سخت بگیر، اگر تسلیم نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان بجنگ؛ در این هنگام عذرت پذیرفته است و چه زنده بمانی و چه کشته شوی، عذر تو موجه و در پیشگاه خداوند حجت و دلیل تو روشن و واضح خواهد بود. حضرت فرمود: «ای جندب، آیا گمان می‌کنی از هر ده تن، یک تن با من بیعت خواهند کرد؟» گفتم: آری، این امید را دارم. فرمود: «نه، به خدا سوگند، من امیدوار نیستم که حتی از هر صد تن یک تن با من بیعت کند و به زودی به تو خبر می‌دهم؛ زیرا مردم به قریش می‌نگرند و می‌گویند خاندان محمد(ص) برای خود از این جهت که محمد(ص) از ایشان است فضیلتی نیز می‌بینند و چنین گمان دارند که آنان برای خلافت از قریش سزاوارترند و از دیگر مردم شایسته‌ترند و اگر آنان حکومت را به دست گیرند، هرگز به دست کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آن‌که اگر حکومت در اختیار ما قریش قرار گیرد آن را دست به دست می‌‌گردانیم و حکومت به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به خدا سوگند هرگز مردم با میل ورغبت این حکومت را به ما واگذار نمی‌کنند و در دست قریش خواهد ماند». در این هنگام جندب به حضرت عرضه داشت: «با این کلامت قلبم را شکستی» و سپس اجازه خواست تا به شهرش برود و سخنان را به گوش مردم برساند و مردم را به بیعت و همراهی با علی(ع) دعوت کند. حضرت فرمود: «ای جندب؛ اکنون وقت این سخنان نیست». جندب می‌گوید: به عراق رفتم و هر وقت فضایل حضرت علی(ع) را بازگو می‌کردم، مردم مرا نهی می‌کردند و از بیان حقایق مرا منع می‌نمودند، تا این که خبر به ولید بن عقبه -والی عراق- رسید و او مرا زندانی کرد و با وساطت دیگران آزاد شدم».[۱۷] .[۱۸]

جندب بن عبدالله و حکومت علی(ع)

جندب بن عبدالله ازدی پس از به خلافت رسیدن امیرمؤمنان علی(ع) از یاران وفادار ایشان گردید[۱۹] و در حمایت از مولای موحدان(ع) در هر سه جنگ زمان خلافت حضرت شرکت نمود.[۲۰] او همراه با پسر عمویش حارث بن زهیر ازدی که وی نیز از یاران امام علی(ع) بود، در جنگ جمل شرکت جست. برخی منابع به نقل از ابومخنف نقل کرده‌اند که: حارث در اثنای نبرد جمل، مردی[۲۱] از سپاه بصره را دید که افسار شتر عایشه را به دست گرفته، سخت می‌‌جنگد؛ چندان که کسی به او نزدیک نمی‌شد مگر این که کشته می‌‌شد. پس حارث شمشیر کشید و در حالی که رجز می‌‌خواند و خطاب به عایشه می‌‌گفت:

يا أمنا أعق أم تعلموالأم تغدو ولدها وترحم
اما ترين كم شجاع يكلموتختلي هامته والمعصم
ای مادر ما، ای نافرمان‌ترین مادری که می‌‌شناسیم؛ مادر از فرزندش مراقبت می‌‌کند و به او رحم می‌‌کند. آیا نمی‌بینی که چه شجاعان زخمدار می‌‌شوند و سر و دست شان قطع می‌‌شود».

به سمت آن مرد رفت؛ پس بین حارث و آن مرد دو ضربه رد و بدل شد. جندب بن عبدالله ازدی در ادامه می‌‌افزاید: «به بالین شان رفتم؛ دیدمشان که آن قدر با پای خویش زمین را خراشیدند تا هر دو جان دادند». پس از آن جنگ، در مدینه نزد عایشه رفتم و سلام کردم. گفت: کیستی؟ گفتم: مردی از اهل کوفه. گفت: آیا در جنگ جمل حاضر بودی؟ گفتم: آری. گفت: با کدام طرف؟ گفتم: طرف علی. گفت: آیا این سخن را شنیدی که گفت: «یا أمنا أعق أم تعلم؛ ای مادر ما، ای سرکش‌ترین مادری که می‌‌شناسیم؟» گفتم: آری و گوینده آن را می‌‌شناسم، گفت: او کیست؟ گفتم: پسر عمویم.گفت: چه بر سرش آمد؟ گفتم: در جنگ جمل کشته شد در حالی که قاتلش را هم کشته بود. در این هنگام عایشه گریست چندان که به خدا سوگند فکر کردم گریه‌اش تمام نمی‌شود. سپس گفت: به خدا سوگند کاش بیست سال قبل از آن روز مرده بودم.[۲۲] جندب در جنگ صفین نیز همراه با امام(ع) حاضر بود.[۲۳]برخی منابع، روایتی را از وی از این جنگ درباره تصرف شریعه فرات به دست سپاه معاویه و نبرد سپاه امیرمؤمنان(ع) با آنان جهت باز پس‌گیری این آبگاه نقل کرده‌اند.[۲۴]جندب بن عبدالله همچنین روایاتی را از سخنرانی عمار در صفین[۲۵] و سخنرانی امام علی(ع) پس از به سر نیزه رفتن قرآن‌ها[۲۶]و نیز چگونگی بازگشت لشکر کوفه به فرماندهی امیرالمؤمنین(ع) به سوی کوفه ثبت کرده‌اند.[۲۷]

جندب در جنگ نهروان نیز شرکت داشت.[۲۸] او، خود گوید: «با علی(ع) در جنگ‌های جمل و صفین حاضر بودم و در این جنگ‌ها در نبرد با خصم تردیدی به دل راه نداده بودم تا این که جهت نبرد با خوارج در نهروان فرود آمدیم. در جنگ نهروان برایم شک و تردید حاصل شد و با خود گفتم: اینها قاریان قرآن و برگزیده گان ما هستند که با آنها می‌‌جنگیم! این امر عظیمی است؛ لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم، از لشکر فاصله گرفتم؛ پس نیزه خود را در زمین فرو کردم و سپر خود را بر آن نهادم و از شدت آفتاب در سایه آن پناه گرفتم. نشسته بودم که امیرالمؤمنین علی(ع) بر من وارد شد، و گفت: ای برادر ازدی؛ آیا آب داری؟ گفتم: بله. پس ظرف آب را به حضرت دادم و او رفت. اندکی بعد، بازگشت و در کنارم زیر سایه سپر نشست. در این هنگام سواری آمد و در جستجوی حضرت بر آمد. به حضرت گفتم: این سوار با شما کار دارد. ایشان فرمود: اشاره کن که نزد من آید. من هم به او اشاره کردم و او نزد امام(ع) آمد. سواره‌ای آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، نهروانیان و خوارج از نهر عبور کرده‌اند و به آن طرف نهر رفته‌اند ولی امام(ع) فرمود: نه، آنها هرگز از آب عبور نکرده‌اند. آن مرد گفت: به خدا قسم آنان از آب عبور کردند. اما باز هم حضرت فرمودند: هرگز چنین کاری نکردند. این سوار رفت و مردی دیگر آمد و گفت: ای امیر المؤمنین(ع) خوارج از آب عبور کردند و خود را به آن سوی رود رساندند. حضرت در جواب او هم فرمود: آن قوم هرگز از آب عبور نکردند. آن مرد گفت: سوگند به خدا نزدت نیامدم تا این که پرچم‌های آنان را در آن سوی نهر مشاهده کردم. اما علی(ع) فرمود: به خدا قسم این کار را نکردند؛ قتلگاه آنان و محل ریختن خون‌هایشان در این سوی آب است. سپس برخاستند و من هم با ایشان برخاستم. جندب می‌گوید: با خود گفتم: آیا سخن شاهدان عینی را بپذیرم یا خبر غیبی امام(ع) را؟ لذا حمد و سپاس خدای را بجا آوردم که مرا نسبت به شخصیت حقیقی این مرد علی(ع) آگاه نمود و حقیقت درونش را شناختم. با خود گفتم: یا این مرد، در آنچه که از بینه الهی و عهد نبوی(ص) گفته، دروغ می‌‌گوید و در این صورت حجت برایم تمام می‌‌شود و به دشمن می‌پیوندم و نیزه‌ام را در چشمان او فرو می‌برم! و اگر خوارج از نهر عبور نکرده باشند، با سپاه علی(ع) خواهم بود و به جنگ با خوارج می‌پردازم. از این‌رو به سپاه علی(ع) بازگشتم تا ببینم نهروانیان این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه خوارج رسیدیم، دیدم آنها همان طور که علی(ع) فرموده بود، در این سوی نهر می‌باشند. جندب می‌گوید: در این موقع حضرت (که از ضمیر و فکر من باخبر بود) از پشت سر، شانه‌ام را گرفت و کشید و فرمود: «ای برادر ازدی، حقیقت برایت روشن شد؟» گفتم: بله یا امیرالمؤمنین. فرمود: حال که چنین است با دشمن بجنگ. من به سوی دشمن حمله کردم و دو نفر از آنها را به هلاکت رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا این که اصحاب و یارانم به کمکم آمدندو ما از هم جدا شدیم».[۲۹].[۳۰]

جندب بن عبدالله پس از شهادت علی(ع)

از جندب نقل شده که پس از ضربت خوردن حضرت علی(ع)، به عیادتش رفتم و از ایشان پرسیدم: «اگر شما را از دست بدهیم آیا با حسن(ع) بیعت کنیم». فرمود: «نه به شما چنین دستوری می‌‌دهم و نه شما را از این کار نهی می‌‌کنم و...»[۳۱] او پس از شهادت حضرت علی(ع)، به امام حسن(ع) پیوست و با ایشان بیعت کرد. امام حسن(ع) پیش از حرکت دادن سپاه خود به سوی معاویه، وی را پیام رسان خود به سمت معاویه قرار داد و معاویه را به اطاعت و فرمانبرداری خود فرا خواند.[۳۲] جندب پس از بازگشت از شام با تحلیل وقایع این سفر، امام(ع) را از حمله قریب الوقوع معاویه به عراق آگاه ساخته، حضرت را بر پیشدستی بر او و آغاز حمله تشویق نمود.[۳۳]

پس از شهادت امام حسین(ع) و انتقال اسرا و سرهای شهدای اهل بیت(ع) به کوفه، و در پی آن، قیام عبدالله بن عفیف ازدی، ابن زیاد، سربازان خود را جهت دستگیری وی گسیل داشت. با محاصره و اسیر شدن عبدالله، جندب بن عبدالله ازدی که در محل درگیری حاضر بود، آیه استرجاع بر زبان جاری نمود و زندگی پس از او را زشت شمرد. سپس شمشیر کشید و به نبرد با سربازان ابن زیاد پرداخت تا این که او را نیز به اسارت گرفتند. آنها را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله پس از گفتگویی کوتاه با عبدالله بن عفیف، دستور شهادت وی را صادر کرد. سپس جندب بن عبدالله را فرا خواند و گفت: «ای دشمن خدا! آیا تو همنشین ابوتراب نیستی؟» جندب گفت: «آری، و من همچنان دوست او و دشمن شما هستم، نه این را بر تو انکار می‌‌کنم و نه عذرخواهی می‌‌کنم و نه در پیشگاه تو انکار می‌‌کنم». ابن زیاد گفت: «خود را می‌بینم که بواسطه ریختن خون تو به خدا نزدیک می‌شوم». جندب گفت: «این کار تو را به خدا نزدیک نمی‌کند، بلکه تو را از او دور می‌‌کند. عمر چندانی برایم باقی نمانده است و اکراهی ندارم از اینکه خداوند مرا به ذلیل شدن تو اکرام کند (بدم نمی‌آید از این که با کشتن پیرمردی چون من، خوار شوی)». ابن زیاد گفت: «او را بیرونش کنید؛ این پیرمردی است که مزخرف می‌‌گوید و عقلش را از دست داده است». پس، سریازان او را گرفتند و از قصر بیرون انداختند.[۳۴]

از زمان وفات جندب بن عبدالله ازدی خبری در دست نیست؛ اما اخباری دالّ بر زنده بودن وی تا سال ۶۳ هجری در دست است. بلاذری طی گزارشی از همراهی جندب و شانزده تن از شیعیان کوفه در این سال با محمد بن حنفیه و امتناع شان از بیعت با عبدالله بن زبیر، خبر داده است.[۳۵].[۳۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. شیخ طوسی، رجال، ص۵۹؛ نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۴۲.
  2. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۲-۶۱۳.
  3. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۳ و ۳۰۸.
  4. المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲.
  5. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹.
  6. امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۴۵-۲۴۶.
  7. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۲. ابن درید به جای جندب بن عفیف، از جندب بن کعب والبی نام برده است. (ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵)
  8. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  9. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵.
  10. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷.
  11. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۴.
  12. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۸۶. نیز ر. ک. ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۹۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۱، ص۳۰۵.
  13. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۶۰.
  14. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۱۳.
  15. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  16. «شکیبی نیکوست و بر آنچه وصف می‌کنید از خداوند باید یاری جست» سوره یوسف، آیه ۱۸.
  17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۶-۵۸. نیز ر.ک. رشاد مفید، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۳.
  18. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  19. شیخ طوسی، رجال، ص۵۹.
  20. ر. ک. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۹؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۳۹.
  21. نام این مرد در منابع دیگر عمرو بن اشرف از شجاعان بصره ذکر شده است. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۰.
  22. منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹ و ۵۲۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰.
  23. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۴؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۹-۱۵۰. نیز ر. ک. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۰-۵۲۱.
  24. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.
  25. منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹.
  26. طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۶.
  27. منقری، وقعة صفین، ص۳۱۹؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰.
  28. طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۸۹؛ ابن خطیب بغددی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۵۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴.
  29. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۹؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۳۹. این روایت با اختلاف -بخصوص در صدر آن- در المناقب نیز نقل گردیده است. (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۴)
  30. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  31. طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۴۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۹۱.
  32. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۲؛ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۵؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۶۴.
  33. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۶۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۲.
  34. ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۴؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۱-۶۲؛ ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۵-۱۲۶.
  35. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۹-۲۸۱.
  36. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.