عدالت اقتصادی در مکتب خلفا: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۲۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۷: خط ۷:


==مقدمه==
==مقدمه==
عالم [[اسلام]] بعد از [[رحلت پیامبر]] و خیانتی که به [[ولایت امیر المؤمنین]] شد یک زاویه‌ای نسبت به [[روح]] [[تعالیم اسلام]] پیدا کرد که هرچه [[زمان]] گذشت این زاویه بیشتر شد.
[[جهان اسلام]] پس از [[رحلت پیامبر]] و رویگردانی‌ای که به [[ولایت امیر المؤمنین]] شد یک زاویه‌ای نسبت به [[روح]] [[تعالیم اسلام]] پیدا کرد که هرچه [[زمان]] گذشت این زاویه بیشتر شد.
در آغاز، [[اختلاف]] و انشقاقی که بین [[مسلمانان]] بعد از [[پیامبر]] پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث [[حاکمیت]] بود که اندکی [[اصحاب خاص]] و با [[اعتقاد]] [[قوی]] پیامبر اینها قائل به امامت و [[رهبری]] [[امیر المؤمنین]] بودند.
در آغاز، [[اختلاف]] و انشقاقی که بین [[مسلمانان]] بعد از [[پیامبر]] پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث [[حاکمیت]] بود که اندکی [[اصحاب خاص]] و با [[اعتقاد]] [[قوی]] پیامبر اینها قائل به [[رهبری]] و [[امامت امام علی]]{{ع}} بودند.


بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود، اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.
بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود،  
اما هر چه جلوتر آمد بخصوص در [[زمان خلیفه دوم]] [[فتوحات]] در [[پوشش]] [[گسترش دین اسلام]] در ممالک دیگر پدید آمد. می‌‌بینیم که ارزشهای [[جامعه]] هم رنگ می‌‌بازد یعنی در حاکمیت این [[غاصبان]] [[ارزشهای دینی]] [[تغییر]] پیدا می‌کند. [[مردم]] مادی می‌‌شوند، [[دنیا]] زده می‌‌شوند، اگر چه [[ظواهر دینی]] را انجام می‌‌دهند و رعایت می‌‌کنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی [[خلیفه]] سعی می‌کرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه [[آدم]] [[ساده زیستی]] بود و [[اجازه]] هم نمی‌داد که حاکمانش بخواهند [[زندگی]] مرفهی داشته باشند، جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که [[اجازه]] داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخ سبزی بسازد و توجیه [[معاویه]] را قبول کند که برای نشان دادن [[عزت اسلام]] لازم است ما چنان دبدبه و کبکبه‌ای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه [[ساده زیستی]] در [[زمان عمر]] وجود داشت ولی [[دنیاطلبی]] رواج پیدا کرد و خود [[خلیفه]] هم مروجش بود. شما ببینید زمانی که می‌‌خواهد [[مردم]] را بعد از شکستی که از [[ایرانیان]] در [[جنگ]] خورده بودند دوباره [[تشویق]] کند که به ایرانیان [[حمله]] ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- می‌‌گوید گنج‌های خسروان [[ایران]] و سرزمین‌های مرغوب [[عراق]] در [[انتظار]] شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که برای [[پیروزی اسلام]] یا [[شهادت]] [[راه خدا]] می‌‌رویم. ولی اینجا خلیفه چه می‌‌گوید؟ حسنیین شان می‌‌شود گنج‌ها و سرزمین‌های مرغوب.
اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.


[[بیت المال]] زمان عمر تأسیس می‌‌شود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیض‌ها]] رواداشته می‌‌شود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید می‌‌آید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقه‌بندی به آنها [[حقوق]] می‌‌داد، مردم نسبت به هم بدبین می‌‌شدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار می‌‌کنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویه‌اش هنوز خیلی زیاد نشده بود.
پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، اختلافاتی در میان [[مسلمانان]] دربارهٔ مسئلهٔ [[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]] پدید آمد. عده‌ای از مسلمانان بر این [[باور]] بودند که جانشینی پیامبر باید بر عهدهٔ امیرالمؤمنین علی{{ع}} باشد، اما عده‌ای دیگر با این نظر [[مخالفت]] می‌کردند. گروهی از [[انصار]] خواهان خلافت [[سعد بن عباده]] بودند و تیره‌هایی از [[قریش]] مانند [[بنی‌امیه]] و بنی‌ظهره، [[ابوبکر]] را به‌عنوان [[خلیفه]] نپذیرفته بودند. این [[اختلافات]] منجر به شکاف در [[وحدت مسلمانان]] پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} شد. اما محور اصلی اختلافات، مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر بود و این مسائل به حوزه‌های دیگر کشیده نشده بود.
وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر می‌‌شود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما می‌‌بینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تأثیرگزاری پیدا می‌‌کند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو می‌‌کند به این دونفر و می‌‌گوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما می‌‌بینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش می‌‌داند و می‌‌خواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمی‌پذیرد، عبدالرحمن بن عوف می‌‌گوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمی‌پذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته می‌‌شود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد.


خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست می‌‌دهد و اما وقتی [[انقلاب]] شد بر ضد عثمان و [[مردم]] ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و [[اصرار]] می‌‌کردند که خلافت را بپذیرد حضرت [[استنکاف]] کردند نمی‌پذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در [[شورای انتصابی عمر]]، حضرت حاضر نیست از خلافت [[چشم]] بپوشد؟ می‌‌خواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم [[هجوم]] گسترده آوردند و درخواست می‌‌کنند حضرت قبول نمی‌کنند! عقب عقب می‌‌رود به [[دیوار]] می‌‌خورد، از مردم اصرار از حضرت [[انکار]]، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا [[خواست مردم]] را رد می‌‌کند، ولی در آن [[شورا]] حاضر نیست از [[خلافت]] [[چشم]] بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت [[دوازده]] سال و چند ماه [[عثمان]] زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره [[پیامبر]] و لذا [[امیر المؤمنین]] می‌‌دانست که این [[جامعه]] را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و [[سختی]] است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.
==زمان خلیفه دوم==
امیر المؤمنین این وضعیت را [[پیش بینی]] کرده بود، [[مردم]] رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به [[خلافت عثمان]] تا این [[بلا]] سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان [[بیعت]] کردند؛ لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال [[سیاسی]] [[اجتماعی]] [[اقتصادی]] [[فرهنگی]] کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد. حالا چه اتفاقی افتاده بود. عثمان اولین خلیفه‌ای است که [[ساده زیستی]] و [[تظاهر]] به ساده زیستی را کنار گذاشت و [[رفاه‌طلبی]]، کاخ نشینی، [[تجمل‌گرایی]] و [[اشرافیت]] را پیشه کرد و خوب {{متن حدیث|النّاسُ اميرالمؤمنين عَلي دينِ مُلُوكِهِمْ}}؛ وقتی خود خلیفه رو به اشرافی گری می‌‌آورد و [[تجملات]] و راحت [[زیستی]] را سرلوحه کار خود قرار می‌‌دهد، حاکمانش به سرعت از او [[تقلید]] می‌‌کنند و این می‌‌شود یک [[فرهنگ]] در جامعه. طبع [[انسان]] به [[رفاه]] و [[لذت]] میل دارد، وقتی خود خلیفه، نفر اول عالم [[اسلام]] می‌‌آید یک راه را باز می‌‌کند –آن کس که در جای [[پیغمبر]] نشسته - معلوم است که این یک فرهنگ خواهد شد. این نکته اول؛ نکته دوم اینکه عثمان [[خویشاوندسالاری]] را باب کرد [[خویشان]] خود از [[بنی امیه]] را روی کار آورد به شدت [[تعصب]] روی کسان و بستگان خود داشت حالا اینها چه کسانی بودند؟ آیا افراد [[توانمند]] بودند؟ آیا مثلا آدم‌های توانمند و به [[درد]] بخوری بودند؟ خیر. همان افراد بدسابقه و کسانی که در [[عهد]] [[رسالت پیامبر]] تا [[زمان]] [[فتح مکه]] جزء [[دشمنان]] سخت [[اسلام]] بودند، حتی بعضی از اینها توسط [[پیامبر]] محکوم به [[اعدام]] بودند. مثل [[مروان حکم]] - پسرعموی [[عثمان]]- و [[عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح]] - [[برادر]] رضاعی عثمان- که محکوم به اعدام بود توسط پیامبر، شد [[فرمانروای مصر]]. ولید [[ابن عقبه ابن ابی معیط]] - برادر [[مادری]] عثمان - که این فرد را [[قرآن]] [[فاسق]] خوانده بود، [[آیه نبأ]] در رد او نازل شده بود او می‌‌شود [[فرمانروای کوفه]]. امثال اینها. اما خلفای پیشین - [[ابوبکر]] و [[عمر]] - از بستگان و حتی قبائل خود به کسی [[مسئولیت]] ندادند. این [[طلحه]] [[آدم]] با سابقه و [[توانمندی]] بود. خب برادر زاده ابوبکر بود، ولی ابوبکر به او [[پست]] نداد که اگر هم می‌‌داد کسی اعتراضی نمی‌کرد. [[صحابی پیامبر]] بود. عمر هم به [[قبیله]] خودش [[بنی عدی]] هیچ مسئولیتی نداد. یک فرد از این قبیله نمی‌بینید که در [[زمان عمر]] [[پستی]] داشته باشد. ولی عثمان که روی کار آمد [[بنی امیه]] و [[خویشان]] خود را مسلط بر امور [[مسلمانان]] کرد- این دومین ایراد-.
{{همچنین|خلیفه دوم}}
همزمان با [[پیشرفت]] فتوحات اسلامی در عصر [[خلافت عمر]]، [[جهان اسلام]] با [[تغییر]] [[ارزش‌های اخلاقی]] و [[دینی]] در میان [[مردم]] مواجه شد. اگرچه همچنان ظواهر [[دین]] رعایت می‌شد اما روحیه [[دنیاگرایی]] و مادی‌گرایی در [[جامعه]] نفوذ کرده بود.  


ایراد سوم هم اینکه [[خلیفه]] با مظاهر [[فساد]] - چه [[فساد اقتصادی]] و چه [[فساد اخلاقی]]- برخورد نمی‌کرد و حتی به نوعی مؤیدش هم بود. یعنی در [[زمان عثمان]]، [[مفاسد اقتصادی]] و [[اخلاقی]] گسترش پیدا کرد. اگرچه زمینه‌سازیش را عمر کرده بود. ولی زمان عمر ظهور و بروز نداشت. زمان عثمان اینها آشکار شد و قبحش را از دست داد. شما ببینید اگر زمان عمر برخی هم علاقه به [[ثروت اندوزی]] داشتند، جو عمومی [[جامعه]] مخالف این بود. کسی نمی‌توانست بیاید و به داشتن [[ثروت]] و [[املاک]] زیاد [[فخر]] بفروشد. اصلا این [[ضد ارزش]] بود اما زمان عثمان [[اصحاب پیامبر]] برای نمایش ثروتهای خود، املاک خود در [[شام]]، [[مصر]]، [[حجاز]] و [[عراق]]، اینکه چقدر سیم و زر دارند مسابقه می‌‌دادند. اصلا این تبدیل به یک امر عادی می‌‌شود. یا ما در [[اسناد]] داریم که در [[مکه]] در این عصر، شب زنده داری‌های [[صحابی]] تبدیل به شب نشسینی می‌‌شود. [[کنیزکان]] آوازه [[خوان]] [[مدینه تربیت]] می‌‌شوند تا با قیمت‌های گزاف به جاهای دیگر فروخته شوند و عرض کنم که [[جامعه]] رو به [[تباهی]] می‌‌رود. چنان اوضاع و احوال خراب شده بود. [[جنگ‌ها]] و جهادها همان غارتگری‌های [[زمان جاهلیت]] شد که در [[پوشش]] یک [[فریضه]] [[دینی]] داشت جلوه می‌‌کرد. یعنی شما اگر دقت کنید در این به اصطلاح جنگ‌ها و جهادها اینها [[اسلام]] را فقط نظامی عرضه می‌‌کردند که برایشان از نظر مادی بیارزد. [[ثروت]] داشته باشد آن مناطق [[مردمان]] سفیدپوستی داشته باشد که بتوانند آنها را در صورت اسلام نیاوردن که معمولا هم نمی‌آوردند به [[بردگی]] گیرند. [[زن‌ها]] و دخترهای آنان را بیاورند. آفریقای سیاه کنارشان بود ولی وارد آنجا نشدند چرا؟ چون سفیدپوستان بودن هنوز. مثلا تا وقتی [[آندلس]] هست چرا بروند سراغ سیاهان. خب این اصلا [[درد]] [[دین]] نیست. بحث، بحث [[اسیر]] گرفتن و برده گرفتن و اینهاست. و لذا این قضیه به صورت [[فرهنگی]] بر جامعه [[حاکم]] می‌‌شود.آنوقت در کنار این مادی گری و [[مفاسد اخلاقی]] و [[اقتصادی]] که پدید می‌‌آید خوردن [[حق]] و [[حقوق مردم]] هم رایج می‌‌شود. یک دفعه می‌‌بینیم که در [[عصر عثمان]] یک قشر [[سرمایه]] دار بسیار [[مرفه]] با سرمایه‌های به اصطلاح نجومی در حالی که اقشار نیازمند واقعاً به نان شب محتاج بودند هم پدید می‌‌آید. [[زمان عمر]] [[تبعیض]] وجود نداشت و [[اختلافات]] کم بود. نه اینکه کسی نیازمند نان شب باشد. همه ما خوانده ایم و شنیده ایم [[امیر المؤمنین]] وقتی [[خلیفه]] است شب‌ها کیسه نان و خرما بر دوش می‌‌برد و [[خانه]] [[مستضعفان]] و [[نیازمندان]] می‌‌برد. آیا امیر المؤمنین فرمانروای کشوری [[جنگ]] زده مثل [[یمن]] است که نیازمند نان و آب است یا افغانستان و سومالی؟ نخیر. اسلام [[قدرت]] اول [[جهان]] آنروز بود ولی اینها نشان دهنده همان تبعات [[فاسد]] و منفی سیاستهای [[عثمان]] در عرصه [[اقتصاد]] و [[فساد اجتماعی]] متوجه [[امیر المؤمنین]] شد. حالا حضرت تاوان اینها را باید به دوش بکشد و اینها را جبران کند و این وضعیت خرابی که حاصل آن سیاستهاست را [[اصلاح]] کند. مجموع اینها که در واقع با خوردن [[حق]] و [[حقوق مردم]] بوجود آمد اوضاع را به جایی رساند که [[کشور اسلامی]] به [[خروش]] آمد نتوانست این سیاستها را برتابد. علیه [[خلیفه]] [[انقلاب]] کرد. امیر المؤمنین در [[خطبه شقشقیه]] وقتی خلفای پیش از خود را نقل می‌‌کند به عثمان که می‌‌رسد بزرگترین [[عیب]] و ایراد او را همین [[مفاسد اقتصادی]] و [[حیف و میل بیت المال]] توسط [[خویشان]] خلیفه و باند خلیفه می‌‌داند. او را [[تشبیه]] به حیوانی می‌‌کند که همی جز خوردن ندارد. و می‌‌فرماید خودش و خویشان پدری او - یعنی [[بنی امیه]] - وقتی به [[قدرت]] رسیدند [[بیت المال]] را [[اموال خدا]] را مثل شتری که علفهای [[بهار]] را دولپی می‌‌خورد، اینها [[غارت]] کردند. می‌‌فرماید اگر دست و پای خودش را مبرید برایش بهتر بود. و همین عامل شد که [[سقوط]] کرد. و از بین رفت این نکته ی مهمی است. اینها دست به دست هم داد و باعث شد [[مردم]] در شهرهای بزرگی همچون [[کوفه]]، [[بصره]] و [[مصر]] که اینها مهمترین مناطق عالم [[اسلام]] بود به خروش بیاید. حتی داریم که بزرگان [[شهرها]] به [[رزمندگان]] خود که در [[جبهه‌ها]] بودند می‌‌گفتند [[فتوحات]] را رها کنید که [[جهاد]] اصلی اینجا با خلیفه باید باشد؛ لذا برگشتند و آن فتوحات متوقف شد.<ref>[https://www.porseman.com/article/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%88%D8%B6%D8%B9-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%B9%D8%AB%D9%85%D8%A7%D9%86/182843 تحلیل وضع عدالت اقتصادی دوران خلافت عثمان].</ref>
===ساده‌زیستی عمر===
[[عمر بن خطاب]] خود [[ساده‌زیست]] بود و [[اجازه]] نمی‌داد حاکمانش [[زندگی]] مرفّهی داشته باشند، به جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که به او اجازه داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخی سبز رنگ بسازد. [[معاویه]] توجیه می‌کرد که این کار برای نشان دادن [[عزّت]] [[اسلام]] لازم است. عمر نیز توجیه او را پذیرفت، اگرچه ظاهراً همچنان بر [[ساده‌زیستی]] پافشاری می‌کرد. اما در عمل، روحیۀ [[دنیاطلبی]] در جامعه رواج یافت و خود عمر نیز در ترویج آن نقش داشت.
 
به عنوان مثال، هنگامی که می‌خواست مردم را پس از [[شکست]] از [[ایرانیان]] برای ادامۀ [[جنگ]] [[تشویق]] کند، به [[غنایم]] و سرزمین‌های مرغوبی که از [[پیروزی]] حاصل خواهد شد، اشاره می‌کرد. در حالی که پیش از آن، انگیزۀ مسلمانان برای جنگ، [[پیروزی دین اسلام]] یا [[شهادت در راه خدا]] بود.
 
===تبعیض در بیت المال===
[[عمر بن خطاب]] در [[سال 20 هجری]] [[بیت المال]] را تأسیس کرد. اما در [[توزیع ثروت]] بیت المال، اختلافات [[نژادی]] و طبقاتی ایجاد شد. عمر [[عرب‌ها]] را بر [[عجم]] ترجیح می‌داد، درون عرب‌ها [[مهاجران]] را بر انصار ترجیح می‌داد، درون مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]] ترجیح می‌داد، و درون [[انصار]] هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها ترجیح می‌داد.
 
این اقدامات با [[سیره]] [[پیامبر اسلام]]، که همیشه به [[معاملات]] عادلانه برای تمامی [[مسلمانان]] بدون توجه به نژاد یا [[قبیله]] تأکید می‌کرد، در تضاد بود. به جای این که [[مردم]] به [[خلیفه]] مراجعه کنند و از وی بخواهند که [[عدل]] و [[انصاف]] را رعایت کند، آنها به یکدیگر بدبین شدند. این [[اختلافات]] نه تنها درون گروه‌های مختلف [[عرب‌ها]] به وجود آمد، بلکه بین [[مهاجران]] و انصار نیز اختلافاتی ایجاد شد.
 
===سنت شیخین===
زمانی که [[خلیفه دوم]] به [[قتل]] رسید، یک شورایی برای [[تعیین خلیفه]] سوم تشکیل داده شد. این [[شورا]] خود ماجرایی داشت و امیرالمؤمنین علی{{ع}} یکی از اعضای این شورا بود. به مرور [[زمان]]، کاندیداهای اصلی به دو نفر، یعنی [[امیرالمؤمنین]] و [[عثمان]] منتهی شد.
 
در این مرحله، [[عبدالرحمن بن عوف]] به عنوان یکی از اعضای شورا نقش مهمی را [[بازی]] کرد. او اعلام کرد که با هر کدام از این دو نفر [[بیعت]] کند، او خلیفه خواهد شد. سپس به این دو کاندیدا، علی و عثمان، پیشنهاد داد که کدام یک از آنها حاضر است به نفع دیگری از میدان کنار برود تا او با بیعت با او، او را خلیفه کند.
 
امیرالمؤمنین علی{{ع}} در این موقعیت حاضر به [[کناره‌گیری]] به نفع عثمان نبود. او خود را مستحق [[خلافت]] می‌دانست و آرزومند بود که در این [[مقام]] باشد. اما او شرط عبدالرحمان بن عوف را قبول نکرد. عبدالرحمان بن عوف شرط گذاشته بود که خلیفه باید مطابق [[کتاب خدا]]، [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش دو [[خلیفه اول]] ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) عمل کند. امیرالمؤمنین علی{{ع}} این شرط را قبول نکرد؛ چراکه از نظر او، روش دو خلیفه اول باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] و اختلافات نسبت به دوران پیغمبر{{صل}} شده بود.
 
اگر امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[تعهد]] می‌کرد که به این روش عمل کند، این کار می‌توانست صحه‌گذاشتن بر [[انحراف‌ها]] تلقی شود و صحت بدعت‌های ظاهر شده در [[دین]] را [[تأیید]] کند. بنابراین، به دلیل این مسئله، او [[خلافت]] را از دست داد.
 
==پس از انقلاب بر خلیفه سوم==
پس از [[انقلاب]] علیه [[خلیفه سوم]]، [[عثمان]]، که منجر به کشته شدن او شد، [[مردم]] به سمت [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} روی آوردند و از او خواستند که [[خلافت]] را بپذیرد. اما [[امیر المؤمنین]] در ابتدا این پیشنهاد را رد کرد. این سوال پیش می‌آید که چرا او در شورای [[عمر]]، که برای [[تعیین خلیفه]] سوم تشکیل شده بود، حاضر نبود از میدان خلافت کنار برود، اما در این موقعیت که مردم به طور گسترده ای از او خواستند خلافت را بپذیرد، او این را می‌رد؟
 
==شرایط اقتصادی در زمان عثمان==
در دوره [[خلافت عثمان]]، که بیش از [[دوازده]] سال به طول انجامید، شرایط [[اقتصادی]] در مقایسه با [[دوران پیامبر]]{{صل}} [[تغییر]] کرد. [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} با دیدن این تغییرات، متوجه شد که بازگرداندن این شرایط به حالت اصلی از پیچیدگی‌ها و چالش‌های فراوانی همراه خواهد بود. اما این به معنای این نبود که او از [[برابری]] با این چالش‌ها کاسته است.
 
[[امیر المؤمنین]] از قبل [[حکمرانی]] [[عثمان]]، به [[مردم]] هشدار داده بود که اگر با او [[بیعت]] کنند، به بحران‌هایی روبرو خواهند شد. اما، مردم این [[هشدارها]] را نادیده گرفتند و با عثمان بیعت کردند. پس از آن، شرایط [[سیاسی]]، [[اجتماعی]]، اقتصادی و [[فرهنگی]] به شدت زیر و رو شد. در این موقعیت، امیر المؤمنین{{ع}} از قبول [[خلافت]] در چنین شرایطی خودداری کرد؛ زیرا او [[معتقد]] بود که این [[انتظار]] برای [[اصلاح]] شرایط، منطقی نیست.
 
چند ایراد به [[عدالت اقتصادی]] [[خلیفه سوم]] قابل بررسی است:
# عثمان، خلیفه‌ای بود که برای اولین بار از [[ساده زیستی]] خلافت فاصله گرفت و به سوی [[زندگی اشرافی]]، [[کاخ‌نشینی]] و [[تجمل‌گرایی]] گام برداشت. در این راستا، مطابق اصل {{متن حدیث|النّاسُ عَلَی دینِ مُلُوکِهِمْ}}، [[حکمرانان]] او را در این [[رهبری]] تجمل‌گرایی [[تقلید]] کردند، که این امر یک [[فرهنگ]] جدید در [[جامعه]] ایجاد کرد. [[طبیعت انسان]] به دنبال [[رفاه]] و [[لذت]] است، بنابراین وقتی خلیفه‌ای - که توقع می‌رود [[جانشین پیامبر]] باشد - راهی را باز می‌کند، این بدیهتاً به یک فرهنگ جدید در جامعه تبدیل خواهد شد.
# عثمان، خلیفه‌ای بود که برای نخستین بار روی [[خویشاوندسالاری]] تأکید کرد و [[خویشان]] خود را از [[بنی امیه]] به سمت [[قدرت]] [[هدایت]] کرد. او به شدت به خویشان و بستگان خود [[تعصب]] داشت. اما چه کسانی بودند این خویشان و بستگان؟ آیا افراد توانا و باکفایتی بودند؟ متأسفانه خیر. اینها همان افراد بودند که در [[زمان پیامبر]] و تا [[فتح مکه]]، به شدت با [[اسلام]] [[مخالفت]] می‌کردند. برخی حتی توسط پیامبر به [[اعدام]] محکوم شده بودند. مثلا [[مروان حکم]] - پسرعموی [[عثمان]]- و [[عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح]] - [[برادر]] رضاعی عثمان- که توسط [[پیامبر]] به [[اعدام]] محکوم شده بود، شد [[فرمانروای مصر]]. [[ولید بن عقبة بن ابی‌معیط]] - برادر [[مادری]] عثمان - که [[قرآن]] او را [[فاسق]] نامیده بود، [[فرمانروای کوفه]] شد. اینها فقط مثال‌هایی بودند. در مقابل، خلفای قبلی مثل [[ابوبکر]] و [[عمر]]، بستگان یا اعضای [[قبیله]] خود را به هیچ [[پستی]] توصیف نکردند. مثلا [[طلحه]]، که یک فرد [[توانمند]] و با سابقه بود و برادرزاده ابوبکر، هرگز پستی از ابوبکر نگرفت. حتی اگر ابوبکر به او [[پست]] می‌داد، کسی اعتراضی نمی‌کرد،؛ چراکه او یکی از [[صحابیان]] پیامبر بود. عمر نیز به قبیله خود، [[بنی عدی]]، هیچ مسئولیتی نسپارد. اما وقتی عثمان به [[قدرت]] رسید، او [[بنی امیه]] و [[خویشان]] خود را به قدرت ارتقا داد و بر امور [[مسلمانان]] [[حکمرانی]] کرد.
# بی‌توجهی او به مظاهر [[فساد اقتصادی]] و [[اخلاقی]] و حتی [[تأیید]] ضمنی این [[فسادها]] بود. در دوران [[خلافت عثمان]]، انواع فساد اقتصادی و اخلاقی گسترش پیدا کرد؛ اگرچه زمینه‌سازی این فسادها توسط [[خلیفه]] قبل یعنی [[عمر]] صورت گرفته بود، اما در دوره او بروز نیافته بود و در [[زمان عثمان]] به طور آشکارا نمایان شد و قباحت خود را از دست داد. در حالی که در [[زمان عمر]]، هرچند برخی [[تمایل]] به [[ثروت‌اندوزی]] داشتند، اما جوّ عمومی [[جامعه]] مخالف آن بود و هیچ‌کس [[جرأت]] نمی‌کرد به داشتن [[ثروت]] فراوان [[افتخار]] کند، اما در [[عهد]] [[عثمان]]، حتی برخی از [[اصحاب پیامبر]] نیز در شهرهای مختلف به نمایش ثروت‌های کلان خود [[مباهات]] می‌کردند. گزارش شده است که در [[مکه]]، شب‌نشینی‌ها و مجالس [[لهو و لعب]] [[اصحاب]] جایگزین مجالس متعارف گذشته شده‌بود و در [[مدینه]] نیز [[کنیزکان]] آوازخوان [[تربیت]] می‌شدند تا به بهای گزافی به فروش برسند که نشان از [[تباهی]] اوضاع اخلاقی در آن دوران داشت. همچنین [[جنگ‌ها]] و [[غزوات]]، بیش از آنکه جنبه [[تبلیغ]] [[دینی]] داشته باشند، جنبهٔ [[غارتگری]] و اسیرگیری داشتند که موجب توجه بیش از حد به [[مادیات]] شده بود. علاوه بر [[فساد اخلاقی]] و [[اقتصادی]]، در زمان عثمان طبقه مرفهی ظهور کرد که در حالی دیگران در [[فقر]] به سر می‌بردند. اینها از پیامدهای منفی سیاست‌های او بود که منجر به [[نارضایتی]] عمومی و سرانجام [[سقوط]] خلافتش شد. [[امام علی]]{{ع}} نیز در [[خطبه شقشقیه]]، فساد اقتصادی و [[غارت بیت‌المال]] توسط [[بنی‌امیه]] را از [[دلایل]] اصلی سقوط عثمان برمی‌شمرد. در همین [[خطبه]]، [[امام]] یکی از مهم‌ترین دلایل سقوط عثمان را غارت بیت‌المال و [[اموال عمومی]] مسلمین توسط او و خویشاوندانش از قبیل بنی‌امیه عنوان کرده است. ایشان عثمان و بنی‌امیه را به شتری [[تشبیه]] نموده‌اند که در [[بهار]] به [[طمع]] علف‌های سرسبز، آنها را به طرز حریصانه‌ای می‌خورد. سپس اظهار داشته‌اند که اگر [[عثمان]] به جای [[سوء استفاده]] از [[مناصب]]، دست و پای خود را قطع می‌کرد، به نفع او بود.
 
بنابراین، مجموعه‌ای از عوامل همچون [[فساد اخلاقی]] و [[اقتصادی]]، توجه بیش از حد به [[مادیات]]، [[تبعیض طبقاتی]] و [[غارت بیت‌المال]]، دست به دست هم داد و باعث بروز [[نارضایتی]] و [[خشم]] عمومی [[مردم]] در شهرهای مهم [[اسلامی]] نظیر [[کوفه]]، [[بصره]] و [[مصر]] شدند. گزارش‌های [[تاریخی]] حاکی از آن است که بزرگان و علمای این [[شهرها]] حتی به [[رزمندگان]] مستقر در جبهه‌های [[جنگ]] گفتند تا [[فتوحات]] را رها کرده و برای [[مبارزه]] با [[خلیفه]] بازگردند؛ زیرا [[جهاد]] اصلی در برابر خلیفه [[ستمگر]] است نه فتح سرزمین‌های جدید. این فراخوان موجب شد تا رزمندگان به شهرها بازگشته و فتوحات متوقف شود.<ref>[https://www.porseman.com/article/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%88%D8%B6%D8%B9-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%B9%D8%AB%D9%85%D8%A7%D9%86/182843 ر.ک: تحلیل وضع عدالت اقتصادی دوران خلافت عثمان].</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۲۸: خط ۶۰:
== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:عدالت اقتصادی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۳

مقدمه

جهان اسلام پس از رحلت پیامبر و رویگردانی‌ای که به ولایت امیر المؤمنین شد یک زاویه‌ای نسبت به روح تعالیم اسلام پیدا کرد که هرچه زمان گذشت این زاویه بیشتر شد. در آغاز، اختلاف و انشقاقی که بین مسلمانان بعد از پیامبر پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث حاکمیت بود که اندکی اصحاب خاص و با اعتقاد قوی پیامبر اینها قائل به رهبری و امامت امام علی(ع) بودند.

بخشی از انصار، قائل به خلافت سعد بن عباده انصاری که حاضر به بیعت با ابوبکر نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های مهاجر یعنی بنی امیه و بنی ظهره، ابوبکر را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن وحدت زمان پیامبر مخدوش گردیده بود، اما اختلافات فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، اختلافاتی در میان مسلمانان دربارهٔ مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر پدید آمد. عده‌ای از مسلمانان بر این باور بودند که جانشینی پیامبر باید بر عهدهٔ امیرالمؤمنین علی(ع) باشد، اما عده‌ای دیگر با این نظر مخالفت می‌کردند. گروهی از انصار خواهان خلافت سعد بن عباده بودند و تیره‌هایی از قریش مانند بنی‌امیه و بنی‌ظهره، ابوبکر را به‌عنوان خلیفه نپذیرفته بودند. این اختلافات منجر به شکاف در وحدت مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) شد. اما محور اصلی اختلافات، مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر بود و این مسائل به حوزه‌های دیگر کشیده نشده بود.

زمان خلیفه دوم

همزمان با پیشرفت فتوحات اسلامی در عصر خلافت عمر، جهان اسلام با تغییر ارزش‌های اخلاقی و دینی در میان مردم مواجه شد. اگرچه همچنان ظواهر دین رعایت می‌شد اما روحیه دنیاگرایی و مادی‌گرایی در جامعه نفوذ کرده بود.

ساده‌زیستی عمر

عمر بن خطاب خود ساده‌زیست بود و اجازه نمی‌داد حاکمانش زندگی مرفّهی داشته باشند، به جز معاویه بن ابی سفیان که به او اجازه داد در برابر رومیان در شام، کاخی سبز رنگ بسازد. معاویه توجیه می‌کرد که این کار برای نشان دادن عزّت اسلام لازم است. عمر نیز توجیه او را پذیرفت، اگرچه ظاهراً همچنان بر ساده‌زیستی پافشاری می‌کرد. اما در عمل، روحیۀ دنیاطلبی در جامعه رواج یافت و خود عمر نیز در ترویج آن نقش داشت.

به عنوان مثال، هنگامی که می‌خواست مردم را پس از شکست از ایرانیان برای ادامۀ جنگ تشویق کند، به غنایم و سرزمین‌های مرغوبی که از پیروزی حاصل خواهد شد، اشاره می‌کرد. در حالی که پیش از آن، انگیزۀ مسلمانان برای جنگ، پیروزی دین اسلام یا شهادت در راه خدا بود.

تبعیض در بیت المال

عمر بن خطاب در سال 20 هجری بیت المال را تأسیس کرد. اما در توزیع ثروت بیت المال، اختلافات نژادی و طبقاتی ایجاد شد. عمر عرب‌ها را بر عجم ترجیح می‌داد، درون عرب‌ها مهاجران را بر انصار ترجیح می‌داد، درون مهاجران قریش‌ها را بر غیر قریش ترجیح می‌داد، و درون انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها ترجیح می‌داد.

این اقدامات با سیره پیامبر اسلام، که همیشه به معاملات عادلانه برای تمامی مسلمانان بدون توجه به نژاد یا قبیله تأکید می‌کرد، در تضاد بود. به جای این که مردم به خلیفه مراجعه کنند و از وی بخواهند که عدل و انصاف را رعایت کند، آنها به یکدیگر بدبین شدند. این اختلافات نه تنها درون گروه‌های مختلف عرب‌ها به وجود آمد، بلکه بین مهاجران و انصار نیز اختلافاتی ایجاد شد.

سنت شیخین

زمانی که خلیفه دوم به قتل رسید، یک شورایی برای تعیین خلیفه سوم تشکیل داده شد. این شورا خود ماجرایی داشت و امیرالمؤمنین علی(ع) یکی از اعضای این شورا بود. به مرور زمان، کاندیداهای اصلی به دو نفر، یعنی امیرالمؤمنین و عثمان منتهی شد.

در این مرحله، عبدالرحمن بن عوف به عنوان یکی از اعضای شورا نقش مهمی را بازی کرد. او اعلام کرد که با هر کدام از این دو نفر بیعت کند، او خلیفه خواهد شد. سپس به این دو کاندیدا، علی و عثمان، پیشنهاد داد که کدام یک از آنها حاضر است به نفع دیگری از میدان کنار برود تا او با بیعت با او، او را خلیفه کند.

امیرالمؤمنین علی(ع) در این موقعیت حاضر به کناره‌گیری به نفع عثمان نبود. او خود را مستحق خلافت می‌دانست و آرزومند بود که در این مقام باشد. اما او شرط عبدالرحمان بن عوف را قبول نکرد. عبدالرحمان بن عوف شرط گذاشته بود که خلیفه باید مطابق کتاب خدا، سنت پیغمبر و روش دو خلیفه اول (ابوبکر و عمر) عمل کند. امیرالمؤمنین علی(ع) این شرط را قبول نکرد؛ چراکه از نظر او، روش دو خلیفه اول باعث ایجاد بدعت‌ها در دین و اختلافات نسبت به دوران پیغمبر(ص) شده بود.

اگر امیرالمؤمنین علی(ع) تعهد می‌کرد که به این روش عمل کند، این کار می‌توانست صحه‌گذاشتن بر انحراف‌ها تلقی شود و صحت بدعت‌های ظاهر شده در دین را تأیید کند. بنابراین، به دلیل این مسئله، او خلافت را از دست داد.

پس از انقلاب بر خلیفه سوم

پس از انقلاب علیه خلیفه سوم، عثمان، که منجر به کشته شدن او شد، مردم به سمت امیر المؤمنین علی(ع) روی آوردند و از او خواستند که خلافت را بپذیرد. اما امیر المؤمنین در ابتدا این پیشنهاد را رد کرد. این سوال پیش می‌آید که چرا او در شورای عمر، که برای تعیین خلیفه سوم تشکیل شده بود، حاضر نبود از میدان خلافت کنار برود، اما در این موقعیت که مردم به طور گسترده ای از او خواستند خلافت را بپذیرد، او این را می‌رد؟

شرایط اقتصادی در زمان عثمان

در دوره خلافت عثمان، که بیش از دوازده سال به طول انجامید، شرایط اقتصادی در مقایسه با دوران پیامبر(ص) تغییر کرد. امیر المؤمنین علی(ع) با دیدن این تغییرات، متوجه شد که بازگرداندن این شرایط به حالت اصلی از پیچیدگی‌ها و چالش‌های فراوانی همراه خواهد بود. اما این به معنای این نبود که او از برابری با این چالش‌ها کاسته است.

امیر المؤمنین از قبل حکمرانی عثمان، به مردم هشدار داده بود که اگر با او بیعت کنند، به بحران‌هایی روبرو خواهند شد. اما، مردم این هشدارها را نادیده گرفتند و با عثمان بیعت کردند. پس از آن، شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به شدت زیر و رو شد. در این موقعیت، امیر المؤمنین(ع) از قبول خلافت در چنین شرایطی خودداری کرد؛ زیرا او معتقد بود که این انتظار برای اصلاح شرایط، منطقی نیست.

چند ایراد به عدالت اقتصادی خلیفه سوم قابل بررسی است:

  1. عثمان، خلیفه‌ای بود که برای اولین بار از ساده زیستی خلافت فاصله گرفت و به سوی زندگی اشرافی، کاخ‌نشینی و تجمل‌گرایی گام برداشت. در این راستا، مطابق اصل «النّاسُ عَلَی دینِ مُلُوکِهِمْ»، حکمرانان او را در این رهبری تجمل‌گرایی تقلید کردند، که این امر یک فرهنگ جدید در جامعه ایجاد کرد. طبیعت انسان به دنبال رفاه و لذت است، بنابراین وقتی خلیفه‌ای - که توقع می‌رود جانشین پیامبر باشد - راهی را باز می‌کند، این بدیهتاً به یک فرهنگ جدید در جامعه تبدیل خواهد شد.
  2. عثمان، خلیفه‌ای بود که برای نخستین بار روی خویشاوندسالاری تأکید کرد و خویشان خود را از بنی امیه به سمت قدرت هدایت کرد. او به شدت به خویشان و بستگان خود تعصب داشت. اما چه کسانی بودند این خویشان و بستگان؟ آیا افراد توانا و باکفایتی بودند؟ متأسفانه خیر. اینها همان افراد بودند که در زمان پیامبر و تا فتح مکه، به شدت با اسلام مخالفت می‌کردند. برخی حتی توسط پیامبر به اعدام محکوم شده بودند. مثلا مروان حکم - پسرعموی عثمان- و عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح - برادر رضاعی عثمان- که توسط پیامبر به اعدام محکوم شده بود، شد فرمانروای مصر. ولید بن عقبة بن ابی‌معیط - برادر مادری عثمان - که قرآن او را فاسق نامیده بود، فرمانروای کوفه شد. اینها فقط مثال‌هایی بودند. در مقابل، خلفای قبلی مثل ابوبکر و عمر، بستگان یا اعضای قبیله خود را به هیچ پستی توصیف نکردند. مثلا طلحه، که یک فرد توانمند و با سابقه بود و برادرزاده ابوبکر، هرگز پستی از ابوبکر نگرفت. حتی اگر ابوبکر به او پست می‌داد، کسی اعتراضی نمی‌کرد،؛ چراکه او یکی از صحابیان پیامبر بود. عمر نیز به قبیله خود، بنی عدی، هیچ مسئولیتی نسپارد. اما وقتی عثمان به قدرت رسید، او بنی امیه و خویشان خود را به قدرت ارتقا داد و بر امور مسلمانان حکمرانی کرد.
  3. بی‌توجهی او به مظاهر فساد اقتصادی و اخلاقی و حتی تأیید ضمنی این فسادها بود. در دوران خلافت عثمان، انواع فساد اقتصادی و اخلاقی گسترش پیدا کرد؛ اگرچه زمینه‌سازی این فسادها توسط خلیفه قبل یعنی عمر صورت گرفته بود، اما در دوره او بروز نیافته بود و در زمان عثمان به طور آشکارا نمایان شد و قباحت خود را از دست داد. در حالی که در زمان عمر، هرچند برخی تمایل به ثروت‌اندوزی داشتند، اما جوّ عمومی جامعه مخالف آن بود و هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد به داشتن ثروت فراوان افتخار کند، اما در عهد عثمان، حتی برخی از اصحاب پیامبر نیز در شهرهای مختلف به نمایش ثروت‌های کلان خود مباهات می‌کردند. گزارش شده است که در مکه، شب‌نشینی‌ها و مجالس لهو و لعب اصحاب جایگزین مجالس متعارف گذشته شده‌بود و در مدینه نیز کنیزکان آوازخوان تربیت می‌شدند تا به بهای گزافی به فروش برسند که نشان از تباهی اوضاع اخلاقی در آن دوران داشت. همچنین جنگ‌ها و غزوات، بیش از آنکه جنبه تبلیغ دینی داشته باشند، جنبهٔ غارتگری و اسیرگیری داشتند که موجب توجه بیش از حد به مادیات شده بود. علاوه بر فساد اخلاقی و اقتصادی، در زمان عثمان طبقه مرفهی ظهور کرد که در حالی دیگران در فقر به سر می‌بردند. اینها از پیامدهای منفی سیاست‌های او بود که منجر به نارضایتی عمومی و سرانجام سقوط خلافتش شد. امام علی(ع) نیز در خطبه شقشقیه، فساد اقتصادی و غارت بیت‌المال توسط بنی‌امیه را از دلایل اصلی سقوط عثمان برمی‌شمرد. در همین خطبه، امام یکی از مهم‌ترین دلایل سقوط عثمان را غارت بیت‌المال و اموال عمومی مسلمین توسط او و خویشاوندانش از قبیل بنی‌امیه عنوان کرده است. ایشان عثمان و بنی‌امیه را به شتری تشبیه نموده‌اند که در بهار به طمع علف‌های سرسبز، آنها را به طرز حریصانه‌ای می‌خورد. سپس اظهار داشته‌اند که اگر عثمان به جای سوء استفاده از مناصب، دست و پای خود را قطع می‌کرد، به نفع او بود.

بنابراین، مجموعه‌ای از عوامل همچون فساد اخلاقی و اقتصادی، توجه بیش از حد به مادیات، تبعیض طبقاتی و غارت بیت‌المال، دست به دست هم داد و باعث بروز نارضایتی و خشم عمومی مردم در شهرهای مهم اسلامی نظیر کوفه، بصره و مصر شدند. گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که بزرگان و علمای این شهرها حتی به رزمندگان مستقر در جبهه‌های جنگ گفتند تا فتوحات را رها کرده و برای مبارزه با خلیفه بازگردند؛ زیرا جهاد اصلی در برابر خلیفه ستمگر است نه فتح سرزمین‌های جدید. این فراخوان موجب شد تا رزمندگان به شهرها بازگشته و فتوحات متوقف شود.[۱]

منابع

پانویس