حکمیت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = حکمیت
| موضوع مرتبط = حکمیت
| عنوان مدخل  = حکمیت
| عنوان مدخل  = حکمیت
| مداخل مرتبط = [[حکمیت در قرآن]] - [[حکمیت در حدیث]] - [[حکمیت در نهج البلاغه]] - [[حکمیت در تاریخ اسلامی]] - [[حکمیت در فقه سیاسی]]
| مداخل مرتبط = [[حکمیت در قرآن]] - [[حکمیت در نهج البلاغه]] - [[حکمیت در تاریخ اسلامی]] - [[حکمیت در فقه سیاسی]] - [[حکمیت در معارف و سیره علوی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}


==مقدمه==
'''حکمیت''' به معنای [[داوری]] و [[قضاوت]] بین دو گروه یا دو شخص است. موضوع حکیمت در [[جنگ صفین]] [[شهرت]] پیدا کرد زمانی که [[سپاه]] [[معاویه]] در آستانه [[شکست]] قرار گرفته بود، [[عمروعاص]] حلیه کرده و قرآنها را بر سر نیزه کردند و این کار موجب [[تفرقه]] در سپاه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و منجر به قضیه حکمیت شد. در حکمیت هم با فشار [[سپاه]]، [[ابوموسی اشعری]] به عنوان [[حَکَم]] تعیین شد که عمروعاص او را [[فریب]] داد و این قضیه بدون حاصلی پایان یافته و البته ریشه [[خوارج]] از آنجا شکل گرفت.
مسائلی که لازم بود [[نمایندگان]] طرفین پیرامون آن به بحث بپردازند و [[حکم]] آنها را از [[کتاب و سنت]] استخراج کنند و به اطلاع هواداران [[امام]]{{ع}} و [[معاویه]] برسانند عبارت بود از:
#بررسی علل [[قتل عثمان]]؛
# [[قانونی بودن]] [[حکومت امام]]{{ع}}؛
#علت [[مخالفت]] معاویه با [[حکومت]] قانونی امام و مبنای این مخالفت؛
#آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین [[صلح]] می‌شود.


ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفت و گو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود؛ زیرا هر کدام با سابقه خاصی وارد میدان [[حکمیت]] شدند و درصدد تحقق بخشیدن به آرا و [[امیال]] شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است.
== معناشناسی ==
طولانی شدن اقامت حکمین و ناظران در «[[دومة الجندل]]» سبب شد که [[ترس]] و تشویش [[جامعه اسلامی]] را فرا گیرد. هر کسی به گونه‌ای می‌اندیشید، شتابزدگان و کم مایگان به نحوی و افراد دوراندیش ژرف‌نگر به گونه‌ای دیگر.
حکمیت به معنای [[داوری]] و [[قضاوت]] بین دو گروه یا دو شخص در مسألۀ مورد [[نزاع]] است. به آنکه دو طرف به [[داوری]] او [[راضی]] می‌شوند "[[حکم]]" گویند<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۲۳۲.</ref>.


موضوع بحث اول که بررسی علل قتل عثمان بود با مغلطه کاری [[عمروعاص]] تمام شد و تنها این نکته را به [[ابوموسی]] گفت که: آیا قبول داری که [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد؟ ابوموسی به نوعی این موضوع را [[تصدیق]] کرد و گفت: [[قاتلان]] [[خلیفه]] او را [[توبه]] دادند و آن‌گاه کشتند در صورتی که [[گناه‌کار]] اگر توبه کند گناهش بخشوده خواهد شد.
== [[تحمیل]] [[حکمیت]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ==
پس از آنکه [[سپاه]] [[امام علی|علی]] {{ع}} در [[جنگ صفین]] در آستانۀ [[پیروزی]] [[قاطع]] بر [[معاویه]] قرار گرفته بود و [[معاویه]] که کار را تمام‌شده می‌دید، در [[فکر]] فرار بود و از [[عمرو عاص]] خواست که چاره‌ای بیندیشد. [[عمرو عاص]] طرح [[قرآن]] بر نیزه‌کردن را پیشنهاد کرد و فراخواندن [[امام علی|علی]] {{ع}} و یارانش به تن دادن به [[داوری]] [[قرآن]] بین دو گروه متخاصم. توطئۀ آنان کارگر افتاد. هرچه [[امام]] به یارانش فرمود که این [[نیرنگ]] است و اینان [[اصحاب]] [[قرآن]] نیستند و [[قرآن ناطق]] منم، گوش ندادند. میانشان [[اختلاف]] افتاد. عده‌ای گفتند می‌جنگیم، جمعی گفتند بر ما روا نیست که با اینان بجنگیم چون ما را به [[حکم]] [[قرآن]] می‌خوانند<ref>بحار الأنوار، ج ۳۲ ص ۵۲۹</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۲۳۲.</ref>


موضوع دوم را که قانونی بودن حکومت امام{{ع}} باشد به کلی ندیده انگاشتند و چیزی در این باره مطرح نشد، چون اگر مطرح می‌شد به طور قطع حکومت برای [[حضرت]] قانونی بود؛ زیرا [[مهاجر]] و [[انصار]] بالاجبار او را وارد میدان حکومت کردند و به [[زور]] با او [[بیعت]] نمودند و مسلماً [[حکومت علی]]{{ع}} از [[حکومت ابوبکر]] که به رای چند نفر و حکومت [[عمر]] که فقط به تصویب [[ابوبکر]] و عثمان که به رای [[اکثریت]] [[شورای شش نفره]] بوده است، رسمی و قانونی‌تر بوده است ولی مع الأسف در این باره بحثی نشد.
عده‌ای از [[مردم]] [[عراق]] به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] و [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زید بن حصین طایی سنبسی]] (به ظاهر) [[فریب]] خوردند و همراه با گروهی از [[قاریان]] که هم [[رأی]] ایشان بودند و بعد از آن، [[خوارج]] نام گرفتند، گفتند: ای علی! اینک که تو را به [[کتاب خدا]] [[دعوت]] می‌کنند، قبول کن وگرنه تو و یارانت را به آنها [[تسلیم]] می‌کنیم یا با تو همان کاری را می‌کنیم که با پسر [[عفان]] ([[عثمان]]) کردیم. ما [[مکلف]] به عمل به آن چیزی هستیم که در [[قرآن]] است و آن را می‌پذیریم. به [[خدا]] اگر نپذیری با تو همان که گفتیم خواهیم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴.</ref>. با [[اصرار]] و پافشاری این گروه، امیرالمؤمنین{{ع}} به [[اجبار]] و [[اکراه]]، توقف جنگ و [[مذاکره]] و تعیین داور را پذیرفت.


درباره موضوع سوم که [[مخالفت]] [[معاویه]] با [[حکومت امام]]{{ع}} و وجهه قانونی کار بود، باز چیزی مطرح نشد که هر دو [[حکم]] می‌دانستند مخالفت معاویه با علی{{ع}} خلاف [[قرآن]] و [[سنت]] است و هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشت جز [[انتقام]] [[خون عثمان]] و [[قصاص]] [[قاتلان]]، که اگر [[حق]] او می‌بود- که نبوده است- باید با [[امام]] [[بیعت]] می‌کرد بعد این تقاضا را می‌نمود تا قاتلان قصاص شوند.
اشعث بن قیس و آنان که بعدها به [[خوارج]] پیوستند به امیرمؤمنان{{ع}} گفتند: ما [[ابوموسی]] را برای حکمیت برمی‌گزینیم. [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: «در آغاز، [[نافرمانی]] کردید اکنون دیگر نافرمانی نکنید. [[رأی]] من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم. ابوموسی [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشته است. من [[ابن عباس]] را [[انتخاب]] می‌کنم». این گروه که بعضاً از [[اشراف کوفه]] بودند، گفتند: چه تفاوتی می‌کند که تو باشی یا ابن عباس؟ ما کسی را می‌خواهیم که نسبت به تو و [[معاویه]] نظر یکسان داشته باشد! امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس [[مالک اشتر]] را تعیین می‌کنیم». آنان گفتند: [[آتش]] این جنگ را مالک روشن کرده است. ما به جز ابوموسی به شخص دیگری [[رضایت]] نمی‌دهیم؛ زیرا او ما را از آنچه در آن افتاده‌ایم برحذر می‌داشت.


اما مسأله چهارم و آن این که: درباره تضمین [[صلح]] به چه راهی باید رفت؟ [[ابوموسی]] [[نادان]] به جای آنکه معاویه را که علیه حکومت امام [[لشکرکشی]] کرده محکوم سازد طرفین را یعنی هم امام{{ع}} و هم معاویه را [[خطاکار]] شمرد و می‌خواست شخصی را برای [[خلافت]] [[نصب]] کند و به فکرش این بود که عبدالله پسر [[عمر]] را که در این [[جنگ]] نبوده است به خلافت [[منصوب]] گرداند.
امیرمؤمنان{{ع}} که دید [[کوفیان]] سخن او را نمی‌پذیرند و [[ابوموسی اشعری]] را به او تحمیل می‌کنند، فرمود: «شگفتا از من [[فرمان]] نمی‌برند و از معاویه [[اطاعت]] می‌کنند». سپس فرمود: «هرچه می‌خواهید بکنید. خداوندا من از کار آنان [[بیزاری]] می‌جویم». آن‌گاه این گروه پس از رد نظر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در تعیین ابن عباس یا مالک اشتر به عنوان [[حکم]] [[عراق]]، ابوموسی را به عنوان [[نماینده]] عراق به آن حضرت تحمیل نموده، و به دشمن معرفی کردند<ref>نک: وقعة صفین، ص۶۶۸ به بعد؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴-۳۷.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>


و از سویی، [[عمروعاص]] دغل باز از [[روز]] اول که به «[[دومة الجندل]]» آمده بود ابوموسی را بیش از حد معمول [[اکرام]] و [[احترام]] می‌کرد، او را [[صحابی بزرگ پیامبر]] می‌خواند و در [[مقام]] [[سخن گفتن]] او را جلوتر می‌انداخت تا در [[فرصت]] مناسب از این فرصت [[سوء]] استفاده کند لذا حال که هر دو حکم توافق کردند علی{{ع}} و معاویه را از [[حکومت]] [[خلع]] کنند، عمروعاص به ابوموسی گفت: تو بزرگ‌تری اول باید سخن بگویی. [[ابو موسی]] ابتدا به [[خلع امام]] پرداخت و همه سفارش‌هایی که [[دوستان]] در آغاز کار به او کرده بودند نادیده گرفت و کاری که نباید می‌کرد کرد، عمروعاص هم بلافاصله معاویه را به خلافت نصب کرد.
== موضوعات بحث در حکمیت ==
بنا بر این گذارده شد که [[نمایندگان]] [[شام]] و عراق در محلی به نام «[[دومة الجندل]]»<ref>برخی نقل‌ها حاکی از آن است که محل نشست حکمین ناحیه‌ای به نام «اَذرُخ» بین حجاز و شام بوده است.</ref> واقع میان [[حجاز]] و شام [[اجتماع]] نموده و در [[فرصت]] مناسب (تا [[ماه رمضان]] آن سال) [[گفتگو]] کنند و ببینند چه کسی باید [[خلیفه]] [[مسلمانان]] باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هر کدام از [[نمایندگان]]، چهارصد نفر از [[سپاهیان]] را همراه داشتند<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>.  


[[سادگی]] و [[بلاهت]] ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. متن گفت و گوی آنان این است:
ناظران و دیگر کسانی که در [[انتظار]] [[رأی]] حکمین بودند دور هم گرد آمده تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام [[عمرو]] از [[بلاهت]] و [[سادگی]] و [[نادانی]] [[ابوموسی]] استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی نیز [[غافل]] از آنکه ممکن است [[عمروعاص]] پس از سخنان وی از [[تأیید]] نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت: من و عمروعاص بر مطلبی [[اتفاق نظر]] پیدا کردیم و امیدواریم که [[صلاح]] [[رستگاری]] [[مسلمین]] در آن باشد. عمروعاص: صحیح است، به سخن خود ادامه بده.
[[عمرو عاص]]: آیا می‌دانی که [[عثمان]] [[مظلوم]] کشته شد؟


ابو موسی: آری.
در این موقع [[ابن عباس]] خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کرده‌اید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید و بعداً تو اظهار نظر کن؛ زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کرده‌اید مطرح سازد. ولی ابوموسی به [[هشدار]] ابن عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسأله [[خلافت]] اتفاق نظر داریم.
عمروعاص: [[مردم]]! [[شاهد]] باشید که [[نماینده]] علی به [[قتل]] مظلومانه [[خلیفه]] اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی [[قریشی]] است؟ و اگر از [[اعتراض]] [[مردم]] می‌ترسی که بگویند فردی را به [[خلافت]] برگزیدی که سابقه‌ای در [[اسلام]] ندارد، می‌توانی پاسخ دهی که [[معاویه]] ولی [[خلیفه]] [[مظلوم]] است که برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] خلیفه تواناست و از حیث [[تدبیر]] و [[سیاست]] فردی ممتاز است و از نظر نسبت به [[پیامبر]]{{صل}} [[برادر]] [[همسر رسول خدا]] ([[ام حبیبه]]) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو [[احترام]] نخواهد کرد.


[[ابوموسی]]: از [[خدا]] بترس، خلافت از آن [[رجال]] [[دین]] و [[فضیلت]] است و اگر [[شرافت]] [[خانوادگی]]، ملاک خلافت باشد، شریف‌ترین فرد [[قریش]]، علی است. من هرگز [[مهاجران]] نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت [[انتخاب]] نمی‌کنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او [[رأی]] نمی‌دهم. اگر می‌خواهی نام [[عمر بن خطاب]] را زنده کنیم [[عبدالله بن عمر]] را برای خلافت در نظر بگیریم.
سپس برخاست و گفت: ما وضع [[امت]] را مطالعه کردیم و برای [[رفع اختلاف]] و بازگشت به [[وحدت]]، بهتر از این ندیدیم که علی و [[معاویه]] را از خلافت [[خلع]] کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان [[خلیفه]] برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت [[عزل]] کردم.
[[عمروعاص]]: اگر به خلافت عبدالله بن عمر علاقه‌مندی، چرا به فرزندم عبدالله رأی نمی‌دهی که هرگز از او کمتر نیست و فضیلت و درستکاری او نیز روشن است؟


ابوموسی: او بسان پدرش در این [[فتنه]] دست داشته و دیگر [[شایسته]] خلافت نیست.
این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی [[ابو موسی]] قرار گرفت و [[خدا]] را [[حمد]] و ثنا گفت و افزود: [[مردم]]، سخنان ابوموسی را شنیدید. او [[امام]] خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل می‌کنم ولی، برخلاف او، معاویه را بر خلافت ابقا می‌نمایم. (همان‌گونه که [[انگشتر]] را در دستم ثابت کردم)<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref> ۔ او ولی [[عثمان]] و [[خون‌خواه]] اوست و [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] برای [[خلافت]] است.
عمروعاص: خلافت از آن فردی [[قاطع]] است که بخورد و بخوراند، و فرزند [[عمر]] را چنین توانی نیست.


اکنون که درباره این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحی دیگر پیشنهاد کنی شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سری مبادرت کردند و در آن به توافقی رسیدند که یادآور می‌شویم:
[[ابوموسی]] با [[عصبانیت]] خاصی رو به [[عمرو]] کرد و گفت: [[رستگار]] نشوی که [[حیله]] ورزیدی و [[گناه]] کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او [[حمله]] کنند دهانش را باز می‌کند و زبان خود را بیرون می‌آورد و اگر رهایش کنند نیز چنین می‌کند<ref>مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب می‌کنند به سگ تشبه می‌کند: {{متن قرآن|فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ}} «از این رو داستان او چون داستان سگ است که اگر به او بتازی له‌له می‌زند و اگر او را وانهی (باز) له‌له می‌زند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>.
ابوموسی: نظر من این است که هر دو نفر (علی و معاویه) را از خلافت [[خلع]] کنیم و [[سرنوشت]] خلافت را به شورای [[مسلمانان]] واگذاریم تا هر کسی را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند.


عمروعاص: موافقم و باید نظر خود را به طور رسمی اعلام داریم.
[[عمروعاص]]: وضع تو مانند خر است که کتابی چند بر او باشد<ref>اقتباس از آیه قرآن: {{متن قرآن|... كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا}} «... همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.</ref>.
ناظران و دیگر کسانی که در [[انتظار]] [[رأی]] حکمین بودند دور هم گرد آمده تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام [[عمرو]] از [[بلاهت]] و [[سادگی]] و [[نادانی]] [[ابوموسی]] استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی نیز [[غافل]] از آنکه ممکن است [[عمروعاص]] پس از سخنان وی از [[تأیید]] نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت: من و عمروعاص بر مطلبی [[اتفاق نظر]] پیدا کردیم و امیدواریم که [[صلاح]] [[رستگاری]] [[مسلمین]] در آن باشد.
عمروعاص: صحیح است، به سخن خود ادامه بده.


در این موقع [[ابن عباس]] خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کرده‌اید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید و بعداً تو اظهار نظر کن؛ زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کرده‌اید مطرح سازد. ولی ابوموسی به [[هشدار]] ابن عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسأله [[خلافت]] اتفاق نظر داریم.
سرانجام [[نبرد صفین]] و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و [[شهادت]] بیست الی ۲۵ هزار عراقی<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال]] سی و هشت [[هجری]] پایان پذیرفت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل می‌کند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).</ref> و [[مشکلات]] متعددی برای [[حکومت امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خلافت اسلامی]] پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>.


سپس برخاست و گفت: ما وضع [[امت]] را مطالعه کردیم و برای [[رفع اختلاف]] و بازگشت به [[وحدت]]، بهتر از این ندیدیم که علی و [[معاویه]] را از خلافت [[خلع]] کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان [[خلیفه]] برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت [[عزل]] کردم.
[[حکمیّت]] بدون نتیجه‌ای مثبت، به زیان [[امام]] تمام شد، به نحوی که می‌توان از آن به عنوان یک کودتا برضدّ [[امام علی|علی]] {{ع}} یاد کرد. اعتراض‌ها آغاز گشت. عدّه‌ای که از آنان به[[خوارج]]، یاد می‌شود، از [[فرمان]] [[امام علی|علی]] {{ع}} بیرون رفتند و با این [[اعتقاد]] که [[حکمیّت]]، [[اشتباه]] و [[کفر]] بوده، ما [[توبه]] می‌کنیم، از [[امام علی|علی]] {{ع}} خواستند [[توبه]] کند، چون با [[پذیرش]] [[حکمیّت]]، او هم [[کافر]] شده است. [[امام علی|علی]] {{ع}} نپذیرفت، چراکه حکمیت را خود اینان بر [[حضرت]] [[تحمیل]] کرده بودند. از همین‌جا نطفۀ گروه [[خوارج]] شکل گرفت و فتنۀ آنان در نهایت به [[جنگ نهروان]] منتهی شد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۲۳۲.</ref>.
 
این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی [[ابو موسی]] قرار گرفت و [[خدا]] را [[حمد]] و ثنا گفت و افزود: [[مردم]]، سخنان ابوموسی را شنیدید. او [[امام]] خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل می‌کنم ولی، بر خلاف او، معاویه را بر خلافت ابقا می‌نمایم. (همان‌گونه که [[انگشتر]] را در دستم ثابت کردم)<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref> ۔ او ولی [[عثمان]] و [[خون‌خواه]] اوست و [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] برای [[خلافت]] است.


[[ابوموسی]] با [[عصبانیت]] خاصی رو به [[عمرو]] کرد و گفت: [[رستگار]] نشوی که [[حیله]] ورزیدی و [[گناه]] کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او [[حمله]] کنند دهانش را باز می‌کند و زبان خود را بیرون می‌آورد و اگر رهایش کنند نیز چنین می‌کند<ref>مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب می‌کنند به سگ تشبه می‌کند: {{متن قرآن|فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ}} «از این رو داستان او چون داستان سگ است که اگر به او بتازی له‌له می‌زند و اگر او را وانهی (باز) له‌له می‌زند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>.
== بحثی درباره حکمیت‌==
[[عمروعاص]]: وضع تو مانند خر است که کتابی چند بر او باشد<ref>اقتباس از آیه قرآن: {{متن قرآن|... كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا}} «... همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.</ref>.
واقعه حَکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]]، یکی از تأسف‌بارترین وقایع دوران [[حکومت امام علی]] {{ع}} بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که [[سپاه امام]] {{ع}} با [[پیروزی]] نهایی فاصله‌ای نداشت. [[پذیرفتن]] حکمیت توسط [[امام]] {{ع}} نه تنها مانع [[پیروزی]] قریب‌الوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز [[اختلاف]] در [[سپاه]] او و درگیر شدن [[امام]] {{ع}} با بخش عمده‌ای از زبده‌ترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:


در این هنگام، [[خدعه]] عمرو آشکار شد و مجلس به هم خورد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۹؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸؛ تاریخ طبری، ج۳، جزء ۶، ص۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۷؛ نخجوانی، تجارب السلف، ص۴۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۸.</ref>. [[شریح بن هانی]] برخاست و تازیانه‌ای بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به کمک [[پدر]] شتافت و تازیانه‌ای بر [[شریح]] زد و مردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانی بعدها می‌گفت: از آن پشیمانم که چرا به جای تازیانه [[شمشیر]] بر فرق او نزدم<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۵۴۶.</ref>.
'''علت پذیرش حکمیت‌''': نخستین مسئله این است که: چرا [[امام]] {{ع}} حکمیت را پذیرفت؟ مگر در [[حق]] بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان [[حق]] و [[باطل]] چه مفهومی دارد؟ آیا [[حکمت]] و [[سیاست]] اقتضا نمی‌کرد که [[امام]] {{ع}} در مقابل فشار بخشی از [[سپاه]] خود [[مقاومت]] کند و به حکمیت تن در ندهد؟


[[ابن عباس]]: [[خدا]] روی ابوموسی را [[زشت]] سازد. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد.
پاسخ این است که: آری، مقتضای [[حکمت]] و سیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لکن [[امام]] {{ع}} بر اساس اسناد متقن [[تاریخی]]، به [[اختیار]] خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی [[تحمیل]] کردند و [[مقاومت]] او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب می‌شد [[جنگ نهروان]] نیز در [[صِفین]] و بسی زودتر اتفاق افتد و [[امام]] {{ع}} در صحنه درگیری با [[شامیان]] مجبور شود با بخش عمده‌ای از سپاه‌ خود بجنگد. جمله معروف [[امام]] {{ع}} هنگام [[پذیرش]] حکمیت که: {{متن حدیث|"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"}}؛ تا دیروز، [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبر گشته‌ام و تا دیروز، خود، [[نهی]] کننده بودم و امروز، [[نهی]] شده‌ام"<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸.</ref> نشان دهنده این واقعیت تلخ است.
ابوموسی: صحیح است. ابن عباس مرا از حیله این مرد [[فاسق]] برحذر داشت ولی من به او (عمرو) [[اطمینان]] پیدا کردم و هرگز [[فکر]] نمی‌کردم که جز [[خیرخواهی]] برای من چیزی بگوید.


[[سعید بن قیس]] خطاب به هر دو داور گفت: اگر بر درستکاری [[اجتماع]] کرده بودید چیزی در حال ما نمی‌افزودید، چه رسد که بر [[ضلالت]] و [[گمراهی]] اتفاق کردید. نظر شما بر ما [[الزام]] آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که قبلاً بودیم و [[جنگ]] با متمردان را ادامه خواهیم داد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۴۷.</ref>.
'''چرا [[ابو موسی]]؟''': اکنون این سؤال مطرح است که: چرا [[امام]] {{ع}} شخص [[ساده‌لوحی]] را با [[سوء]] سابقه به‌عنوان [[نماینده]] خود در جریان حکمیت [[تعیین]] کرد؟ آیا نمی‌دانست با [[تعیین]] [[ابوموسی]] به عنوان [[حَکم]]، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، [[امام]] {{ع}} می‌دانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که [[امام]] {{ع}} را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کرد، او را ناچار به [[پذیرش]] نمایندگی [[ابو موسی]] نیز نمود. هرچه [[امام]] {{ع}} تلاش کرد که [[عبد الله]] بن [[عباس]] یا [[مالک اشتر]] به‌عنوان حَکمَ [[تعیین]] شود، آنها نپذیرفتند.


در این جریان، بیش از همه، [[ابوموسی]] و [[اشعث بن قیس]] (بازیگر صحنه [[حکمیت]]) مورد [[سرزنش]] قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به [[عمرو]] بد می‌گفت و زبان [[اشعث]]، کند شده و بند آمده بود و سخن نمی‌گفت. سرانجام [[عمروعاص]] و هواداران [[معاویه]]، بار و بنه را بستند و رهسپار [[شام]] شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان [[خلیفه مسلمین]]، [[سلام]] گفتند. [[ابن عباس]]، و [[شریح بن هانی]] نیز به سوی [[کوفه]] بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که مرتکب شده بود به [[مکه]] [[پناهنده]] شد و در آنجا به سر برد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.
'''موضوع داوری‌''' اکنون باید دید موضوع [[داوری]] چه بود و داوران درباره چه چیزی باید می‌اندیشیدند و [[رأی]] می‌دادند؟ در متن [[پیمان‌نامه]] حکمیت، چیزی که موضوع [[داوری]] را روشن کند و همچنین اختیارات و [[وظایف]] داوران را مشخص نماید، دیده نمی‌شود. به‌نظر می‌رسد موضوع حکمیت، [[حل اختلاف]] طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست. بنا براین، منحصر کردن موضوع حکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]] به مسئله [[قاتلان عثمان]]، صحیح نیست؛ بلکه موضوع حکمیت، همه مسائل مورد [[اختلاف]] میان [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن [[پیمان]] به همین جهت است. البته این دامنه، شامل [[تعیین خلیفه]] نمی‌شد.


سرانجام [[نبرد صفین]] و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و [[شهادت]] بیست الی ۲۵ هزار عراقی<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال]] سی و هشت [[هجری]] پایان پذیرفت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل می‌کند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).</ref> و [[مشکلات]] متعددی برای [[حکومت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[خلافت اسلامی]] پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.
'''علت فریب خوردن سپاه [[امام]] {{ع}}‌''': اکنون باید دید که: چرا [[سپاهیان]] [[امام علی]] {{ع}} [[فریب]] خوردند؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند [[قرآن]] بر نیزه افراشتن [[شامیان]]، نیرنگی است که می‌خواهند بدین‌وسیله آنان را از [[جنگ]] بازدارند؟ و چرا سخنِ [[امام]] خود را نشنیدند و او را به [[پذیرفتن]] حَکمیت مجبور گردانیدند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اسناد [[تاریخی]] نشان می‌دهد که [[اکثریت]] [[قاطع]] [[سپاه امام]] {{ع}} از [[جنگ]] خسته شده بودند. علاوه بر این، می‌دانستند که اگر [[پیروز]] هم شوند، مانند [[جنگ]] [[بصره]]، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزه‌ای برای ادامه [[جنگ]] نداشتند. [[قاریان]] [[کوفه]] که نقش عمده‌ای در [[سپاه امام]] {{ع}} داشتند، از این گروه ([[اکثریت]] خسته) بودند و به‌دلیل موقعیتی که درمیان [[مردم کوفه]] داشتند، در این فضا کارگردان صحنه شدند. پیوند "تَعَمق (تندروی [[دینی]])" با "[[جهل]]" و "[[حماقت]]" در این عابدان [[جاهل]]، موجب شد تا امامِ خود را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کنند.


[[ابن ابی الحدید]] و [[مسعودی]] می‌نویسند: وقتی خبر [[حیله]] عمروعاص به ابوموسی در داستان حکمیت به [[امام]] رسید [[حضرت]] خیلی ناراحت شد و در میان [[مردم]] این [[خطبه]] را که حکایت از عمق [[ناراحتی]] و [[دل]] سوختگی آن بزرگوار را دارد ایراد فرمود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۲.</ref>:
'''[[حکمت]] بهره‌گیری نکردن [[امام]] {{ع}} از فرصت پس از [[توبه]] خوارج‌''': پس از توقف [[جنگ]]، چیزی نگذشت که [[قاریان]] [[کوفه]] متوجه شدند که [[فریب]] خورده‌اند و در ماجرای [[تحمیل]] حکمیت بر [[امام]] {{ع}} [[خطا]] کرده‌اند. از این‌رو، نزد [[امام]] آمدند و گفتند: ما در [[تحمیل]] [[داوری]] [[خطا]] کردیم و [[توبه]] می‌کنیم. تو هم در [[پذیرفتن]] پیشنهاد ما [[خطا]] کردی و باید [[توبه]] کنی. نیز عهدنامه‌ای را که بر پایه [[نیرنگ]] و [[خطا]] شکل گرفته است، فاقد [[ارزش]] دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به [[جنگ]] را با [[اصرار]] تمام ارائه کردند؛ اما این بار، [[امام]] {{ع}} در برابر پیشنهادهای آنان [[مقاومت]] کرد و این [[مقاومت]] به جدا شدن [[قاریان]] از [[امام]] و در نهایت، به [[جنگ نهروان]] انجامید. آخرین [[پرسش]] اساسی در جریان حکمیت این است که: چرا [[امام]] {{ع}} پیشنهاد [[قاریان]] را نپذیرفت؟ آیا نمی‌دانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا می‌انجامد؟ و سرانجام، [[حکمت]] بهره‌گیری نکردن [[امام]] {{ع}} از این فرصت طلایی برای پایان دادن به [[فتنه]] [[قاسطین]] و [[پیشگیری]] از [[فتنه]] [[مارقین]] چیست؟ پاسخ این است که [[پذیرفتن]] پیشنهاد آنان، مستلزم سه خطای بزرگ [[سیاسی]] و [[دینی]] بود که [[امام]] {{ع}} نمی‌توانست به آن تن در دهد:
[[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] می‌دهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی می‌دهیم محمد{{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] می‌شود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر می‌پذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت:
# '''[[پذیرفتن]] [[خطا]] در رهبری‌''': نخستین درخواست [[خوارج]] این بود که [[امام]] {{ع}} بپذیرد که در [[رهبری]] و [[فرماندهی سپاه]] در [[ارتباط]] با [[پذیرش]] حکمیت [[خطا]] کرده است. اما [[امام]] {{ع}} نمی‌توانست خود را [[خطا]] کار اعلام کند؛ زیرا: [[حَکم]] قرار دادن برای [[حل اختلافات]]، نه تنها [[خطا]] نیست، بلکه موردتأیید [[قرآن]] است. تنها ایراد این است که حکمیت در این ماجرا برخلاف [[حکمت]] و [[سیاست]] بود و [[امام]] {{ع}} نیز این نکته را صریحاً اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر [[امام]] {{ع}} و [[سپاه]] [[کوفه]] [[تحمیل]] کردند.
من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>
# '''نقض [[عهد]]''': برفرض که [[امام]] {{ع}} به خطای خود اعتراف می‌کرد، [[خوارج]] درخواست دیگری داشتند که [[پیمان‌نامه]] [[سپاهیان]] [[کوفه]] و [[شام]] نقض شود؛ اما از دیدگاه [[امام]] {{ع}} [[وفاداری]] به [[پیمان]] یکی از اصول بین المللی [[اسلام]] است که به‌هیچ بهانه‌ای نباید نقض شود چنانچه در [[عهدنامه]] معروف خود به [[مالک اشتر]] هم نوشت: و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در [[ذمه]] (بر گردن) خود، او را [[امان]] دادی، به [[عهد]] خود [[وفا]] کن و آنچه بر [[ذمه]] گرفته‌ای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده‌<ref>نهج البلاغة، نامه ۵۳؛ {{متن حدیث|وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاْمَانَةِ}}</ref>
# '''[[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک‌''': از دیدگاه [[امام علی]] {{ع}} خطر [[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک (عمل کننده به [[احکام شرع]]) کم‌تر از خطر [[عالمان]] [[فاسق]] نیست. اعتراف به [[خطا]] و [[نقض]] [[عهد]] در جریان حکمیت بدین معناست که [[علی]] {{ع}} [[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک [[مبتلا]] به [[بیماری]] [[عُجب]] و [[دنیاطلبی]] و تعمق (تندروی [[دینی]]) را بر خود و [[امت اسلامی]] پذیرفته و تصمیم‌گیری‌های اساسی در [[جنگ]] و [[صلح]] و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:IM010499.jpg|22px]] [[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|'''کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۷۷: خط ۶۸:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:حکمیت]]
[[رده:جنگ صفین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۳

حکمیت به معنای داوری و قضاوت بین دو گروه یا دو شخص است. موضوع حکیمت در جنگ صفین شهرت پیدا کرد زمانی که سپاه معاویه در آستانه شکست قرار گرفته بود، عمروعاص حلیه کرده و قرآنها را بر سر نیزه کردند و این کار موجب تفرقه در سپاه امیرالمؤمنین(ع) و منجر به قضیه حکمیت شد. در حکمیت هم با فشار سپاه، ابوموسی اشعری به عنوان حَکَم تعیین شد که عمروعاص او را فریب داد و این قضیه بدون حاصلی پایان یافته و البته ریشه خوارج از آنجا شکل گرفت.

معناشناسی

حکمیت به معنای داوری و قضاوت بین دو گروه یا دو شخص در مسألۀ مورد نزاع است. به آنکه دو طرف به داوری او راضی می‌شوند "حکم" گویند[۱].

تحمیل حکمیت به امیرالمؤمنین(ع)

پس از آنکه سپاه علی (ع) در جنگ صفین در آستانۀ پیروزی قاطع بر معاویه قرار گرفته بود و معاویه که کار را تمام‌شده می‌دید، در فکر فرار بود و از عمرو عاص خواست که چاره‌ای بیندیشد. عمرو عاص طرح قرآن بر نیزه‌کردن را پیشنهاد کرد و فراخواندن علی (ع) و یارانش به تن دادن به داوری قرآن بین دو گروه متخاصم. توطئۀ آنان کارگر افتاد. هرچه امام به یارانش فرمود که این نیرنگ است و اینان اصحاب قرآن نیستند و قرآن ناطق منم، گوش ندادند. میانشان اختلاف افتاد. عده‌ای گفتند می‌جنگیم، جمعی گفتند بر ما روا نیست که با اینان بجنگیم چون ما را به حکم قرآن می‌خوانند[۲].[۳]

عده‌ای از مردم عراق به سرکردگی اشعث بن قیس و مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طایی سنبسی (به ظاهر) فریب خوردند و همراه با گروهی از قاریان که هم رأی ایشان بودند و بعد از آن، خوارج نام گرفتند، گفتند: ای علی! اینک که تو را به کتاب خدا دعوت می‌کنند، قبول کن وگرنه تو و یارانت را به آنها تسلیم می‌کنیم یا با تو همان کاری را می‌کنیم که با پسر عفان (عثمان) کردیم. ما مکلف به عمل به آن چیزی هستیم که در قرآن است و آن را می‌پذیریم. به خدا اگر نپذیری با تو همان که گفتیم خواهیم کرد[۴]. با اصرار و پافشاری این گروه، امیرالمؤمنین(ع) به اجبار و اکراه، توقف جنگ و مذاکره و تعیین داور را پذیرفت.

اشعث بن قیس و آنان که بعدها به خوارج پیوستند به امیرمؤمنان(ع) گفتند: ما ابوموسی را برای حکمیت برمی‌گزینیم. حضرت امیر(ع) فرمود: «در آغاز، نافرمانی کردید اکنون دیگر نافرمانی نکنید. رأی من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم. ابوموسی دشمن است و مردم را از یاری من در کوفه بازداشته است. من ابن عباس را انتخاب می‌کنم». این گروه که بعضاً از اشراف کوفه بودند، گفتند: چه تفاوتی می‌کند که تو باشی یا ابن عباس؟ ما کسی را می‌خواهیم که نسبت به تو و معاویه نظر یکسان داشته باشد! امیرمؤمنان(ع) فرمود: «پس مالک اشتر را تعیین می‌کنیم». آنان گفتند: آتش این جنگ را مالک روشن کرده است. ما به جز ابوموسی به شخص دیگری رضایت نمی‌دهیم؛ زیرا او ما را از آنچه در آن افتاده‌ایم برحذر می‌داشت.

امیرمؤمنان(ع) که دید کوفیان سخن او را نمی‌پذیرند و ابوموسی اشعری را به او تحمیل می‌کنند، فرمود: «شگفتا از من فرمان نمی‌برند و از معاویه اطاعت می‌کنند». سپس فرمود: «هرچه می‌خواهید بکنید. خداوندا من از کار آنان بیزاری می‌جویم». آن‌گاه این گروه پس از رد نظر امیرالمؤمنین(ع) در تعیین ابن عباس یا مالک اشتر به عنوان حکم عراق، ابوموسی را به عنوان نماینده عراق به آن حضرت تحمیل نموده، و به دشمن معرفی کردند[۵].[۶]

موضوعات بحث در حکمیت

بنا بر این گذارده شد که نمایندگان شام و عراق در محلی به نام «دومة الجندل»[۷] واقع میان حجاز و شام اجتماع نموده و در فرصت مناسب (تا ماه رمضان آن سال) گفتگو کنند و ببینند چه کسی باید خلیفه مسلمانان باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هر کدام از نمایندگان، چهارصد نفر از سپاهیان را همراه داشتند[۸].

ناظران و دیگر کسانی که در انتظار رأی حکمین بودند دور هم گرد آمده تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام عمرو از بلاهت و سادگی و نادانی ابوموسی استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی نیز غافل از آنکه ممکن است عمروعاص پس از سخنان وی از تأیید نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت: من و عمروعاص بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردیم و امیدواریم که صلاح رستگاری مسلمین در آن باشد. عمروعاص: صحیح است، به سخن خود ادامه بده.

در این موقع ابن عباس خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کرده‌اید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید و بعداً تو اظهار نظر کن؛ زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کرده‌اید مطرح سازد. ولی ابوموسی به هشدار ابن عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسأله خلافت اتفاق نظر داریم.

سپس برخاست و گفت: ما وضع امت را مطالعه کردیم و برای رفع اختلاف و بازگشت به وحدت، بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت عزل کردم.

این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی ابو موسی قرار گرفت و خدا را حمد و ثنا گفت و افزود: مردم، سخنان ابوموسی را شنیدید. او امام خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل می‌کنم ولی، برخلاف او، معاویه را بر خلافت ابقا می‌نمایم. (همان‌گونه که انگشتر را در دستم ثابت کردم)[۹] ۔ او ولی عثمان و خون‌خواه اوست و شایسته‌ترین مردم برای خلافت است.

ابوموسی با عصبانیت خاصی رو به عمرو کرد و گفت: رستگار نشوی که حیله ورزیدی و گناه کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او حمله کنند دهانش را باز می‌کند و زبان خود را بیرون می‌آورد و اگر رهایش کنند نیز چنین می‌کند[۱۰].

عمروعاص: وضع تو مانند خر است که کتابی چند بر او باشد[۱۱].

سرانجام نبرد صفین و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و شهادت بیست الی ۲۵ هزار عراقی[۱۲] در ماه شعبان سال سی و هشت هجری پایان پذیرفت[۱۳] و مشکلات متعددی برای حکومت امیرالمؤمنین (ع) و خلافت اسلامی پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد[۱۴].

حکمیّت بدون نتیجه‌ای مثبت، به زیان امام تمام شد، به نحوی که می‌توان از آن به عنوان یک کودتا برضدّ علی (ع) یاد کرد. اعتراض‌ها آغاز گشت. عدّه‌ای که از آنان بهخوارج، یاد می‌شود، از فرمان علی (ع) بیرون رفتند و با این اعتقاد که حکمیّت، اشتباه و کفر بوده، ما توبه می‌کنیم، از علی (ع) خواستند توبه کند، چون با پذیرش حکمیّت، او هم کافر شده است. علی (ع) نپذیرفت، چراکه حکمیت را خود اینان بر حضرت تحمیل کرده بودند. از همین‌جا نطفۀ گروه خوارج شکل گرفت و فتنۀ آنان در نهایت به جنگ نهروان منتهی شد[۱۵].

بحثی درباره حکمیت‌

واقعه حَکمیت در جنگ صِفین، یکی از تأسف‌بارترین وقایع دوران حکومت امام علی (ع) بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که سپاه امام (ع) با پیروزی نهایی فاصله‌ای نداشت. پذیرفتن حکمیت توسط امام (ع) نه تنها مانع پیروزی قریب‌الوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز اختلاف در سپاه او و درگیر شدن امام (ع) با بخش عمده‌ای از زبده‌ترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:

علت پذیرش حکمیت‌: نخستین مسئله این است که: چرا امام (ع) حکمیت را پذیرفت؟ مگر در حق بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان حق و باطل چه مفهومی دارد؟ آیا حکمت و سیاست اقتضا نمی‌کرد که امام (ع) در مقابل فشار بخشی از سپاه خود مقاومت کند و به حکمیت تن در ندهد؟

پاسخ این است که: آری، مقتضای حکمت و سیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لکن امام (ع) بر اساس اسناد متقن تاریخی، به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب می‌شد جنگ نهروان نیز در صِفین و بسی زودتر اتفاق افتد و امام (ع) در صحنه درگیری با شامیان مجبور شود با بخش عمده‌ای از سپاه‌ خود بجنگد. جمله معروف امام (ع) هنگام پذیرش حکمیت که: «"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"»؛ تا دیروز، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته‌ام و تا دیروز، خود، نهی کننده بودم و امروز، نهی شده‌ام"[۱۶] نشان دهنده این واقعیت تلخ است.

چرا ابو موسی؟: اکنون این سؤال مطرح است که: چرا امام (ع) شخص ساده‌لوحی را با سوء سابقه به‌عنوان نماینده خود در جریان حکمیت تعیین کرد؟ آیا نمی‌دانست با تعیین ابوموسی به عنوان حَکم، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، امام (ع) می‌دانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که امام (ع) را وادار به پذیرش حکمیت کرد، او را ناچار به پذیرش نمایندگی ابو موسی نیز نمود. هرچه امام (ع) تلاش کرد که عبد الله بن عباس یا مالک اشتر به‌عنوان حَکمَ تعیین شود، آنها نپذیرفتند.

موضوع داوری‌ اکنون باید دید موضوع داوری چه بود و داوران درباره چه چیزی باید می‌اندیشیدند و رأی می‌دادند؟ در متن پیمان‌نامه حکمیت، چیزی که موضوع داوری را روشن کند و همچنین اختیارات و وظایف داوران را مشخص نماید، دیده نمی‌شود. به‌نظر می‌رسد موضوع حکمیت، حل اختلاف طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست. بنا براین، منحصر کردن موضوع حکمیت در جنگ صِفین به مسئله قاتلان عثمان، صحیح نیست؛ بلکه موضوع حکمیت، همه مسائل مورد اختلاف میان امام (ع) و معاویه بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن پیمان به همین جهت است. البته این دامنه، شامل تعیین خلیفه نمی‌شد.

علت فریب خوردن سپاه امام (ع)‌: اکنون باید دید که: چرا سپاهیان امام علی (ع) فریب خوردند؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند قرآن بر نیزه افراشتن شامیان، نیرنگی است که می‌خواهند بدین‌وسیله آنان را از جنگ بازدارند؟ و چرا سخنِ امام خود را نشنیدند و او را به پذیرفتن حَکمیت مجبور گردانیدند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اسناد تاریخی نشان می‌دهد که اکثریت قاطع سپاه امام (ع) از جنگ خسته شده بودند. علاوه بر این، می‌دانستند که اگر پیروز هم شوند، مانند جنگ بصره، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزه‌ای برای ادامه جنگ نداشتند. قاریان کوفه که نقش عمده‌ای در سپاه امام (ع) داشتند، از این گروه (اکثریت خسته) بودند و به‌دلیل موقعیتی که درمیان مردم کوفه داشتند، در این فضا کارگردان صحنه شدند. پیوند "تَعَمق (تندروی دینی)" با "جهل" و "حماقت" در این عابدان جاهل، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذیرش حکمیت کنند.

حکمت بهره‌گیری نکردن امام (ع) از فرصت پس از توبه خوارج‌: پس از توقف جنگ، چیزی نگذشت که قاریان کوفه متوجه شدند که فریب خورده‌اند و در ماجرای تحمیل حکمیت بر امام (ع) خطا کرده‌اند. از این‌رو، نزد امام آمدند و گفتند: ما در تحمیل داوری خطا کردیم و توبه می‌کنیم. تو هم در پذیرفتن پیشنهاد ما خطا کردی و باید توبه کنی. نیز عهدنامه‌ای را که بر پایه نیرنگ و خطا شکل گرفته است، فاقد ارزش دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به جنگ را با اصرار تمام ارائه کردند؛ اما این بار، امام (ع) در برابر پیشنهادهای آنان مقاومت کرد و این مقاومت به جدا شدن قاریان از امام و در نهایت، به جنگ نهروان انجامید. آخرین پرسش اساسی در جریان حکمیت این است که: چرا امام (ع) پیشنهاد قاریان را نپذیرفت؟ آیا نمی‌دانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا می‌انجامد؟ و سرانجام، حکمت بهره‌گیری نکردن امام (ع) از این فرصت طلایی برای پایان دادن به فتنه قاسطین و پیشگیری از فتنه مارقین چیست؟ پاسخ این است که پذیرفتن پیشنهاد آنان، مستلزم سه خطای بزرگ سیاسی و دینی بود که امام (ع) نمی‌توانست به آن تن در دهد:

  1. پذیرفتن خطا در رهبری‌: نخستین درخواست خوارج این بود که امام (ع) بپذیرد که در رهبری و فرماندهی سپاه در ارتباط با پذیرش حکمیت خطا کرده است. اما امام (ع) نمی‌توانست خود را خطا کار اعلام کند؛ زیرا: حَکم قرار دادن برای حل اختلافات، نه تنها خطا نیست، بلکه موردتأیید قرآن است. تنها ایراد این است که حکمیت در این ماجرا برخلاف حکمت و سیاست بود و امام (ع) نیز این نکته را صریحاً اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر امام (ع) و سپاه کوفه تحمیل کردند.
  2. نقض عهد: برفرض که امام (ع) به خطای خود اعتراف می‌کرد، خوارج درخواست دیگری داشتند که پیمان‌نامه سپاهیان کوفه و شام نقض شود؛ اما از دیدگاه امام (ع) وفاداری به پیمان یکی از اصول بین المللی اسلام است که به‌هیچ بهانه‌ای نباید نقض شود چنانچه در عهدنامه معروف خود به مالک اشتر هم نوشت: و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمه (بر گردن) خود، او را امان دادی، به عهد خود وفا کن و آنچه بر ذمه گرفته‌ای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده‌[۱۷]
  3. سلطه جاهلان ناسک‌: از دیدگاه امام علی (ع) خطر سلطه جاهلان ناسک (عمل کننده به احکام شرع) کم‌تر از خطر عالمان فاسق نیست. اعتراف به خطا و نقض عهد در جریان حکمیت بدین معناست که علی (ع) سلطه جاهلان ناسک مبتلا به بیماری عُجب و دنیاطلبی و تعمق (تندروی دینی) را بر خود و امت اسلامی پذیرفته و تصمیم‌گیری‌های اساسی در جنگ و صلح و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است[۱۸].

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۳۲.
  2. بحار الأنوار، ج ۳۲ ص ۵۲۹
  3. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۳۲.
  4. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴.
  5. نک: وقعة صفین، ص۶۶۸ به بعد؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴-۳۷.
  6. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۰۹.
  7. برخی نقل‌ها حاکی از آن است که محل نشست حکمین ناحیه‌ای به نام «اَذرُخ» بین حجاز و شام بوده است.
  8. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۰۹.
  9. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.
  10. مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب می‌کنند به سگ تشبه می‌کند: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ «از این رو داستان او چون داستان سگ است که اگر به او بتازی له‌له می‌زند و اگر او را وانهی (باز) له‌له می‌زند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.
  11. اقتباس از آیه قرآن: ... كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا «... همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.
  12. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.
  13. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل می‌کند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۵۷.
  15. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۳۲.
  16. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸.
  17. نهج البلاغة، نامه ۵۳؛ «وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاْمَانَةِ»
  18. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.