خوارج در سیره معصوم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۲۲: خط ۲۲:


=== افتخار به تشیع و دوری از خوارج ===
=== افتخار به تشیع و دوری از خوارج ===
[[امام صادق]]{{ع}} در روایتی، [[شیعه علی]]{{ع}} بودن یارانش را افتخاری برای آنان معرفی می‌کند و از اینکه آنان طرفدار گروه‌های [[منحرف]] از جمله خوارج نیستند، ابراز [[خوشحالی]] می‌کند. [[سعید بن یسار]] گوید: من و [[حارث بن مغیره نصری]] و [[منصور صیقل]] از امام صادق{{ع}} [[اجازه]] دیدار گرفتیم. ایشان به ما [[وعده]] داد که در [[خانه]] طاهر (از [[نزدیکان]] [[امام]]) به دیدارشان برویم. [[نماز عصر]] را خواندیم، سپس نزد حضرت رفتیم. دیدیم بر تختی که به [[زمین]] نزدیک بود، تکیه زده؛ نزد حضرت نشستیم. حضرت ایستاد و نشست و پاهای خود را از روی تخت دراز کرد و گام‌ها را بر زمین قرار داد؛ آن‌گاه فرمود: "[[شکر خدا]] را که [[مردم]] به راست و چپ رفتند؛ گروهی [[مرجئه]] و جمعی خوارج و دسته‌ای [[قدریه]] شدند و شما ترابیه و [[شیعه علی]]{{ع}} نامیده شده‌اید<ref>{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي ذَهَبَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فِرْقَةٌ مُرْجِئَةٌ وَ فِرْقَةٌ خَوَارِجُ وَ فِرْقَةٌ قَدَرِيَّةٌ وَ سُمِّيتُمْ أَنْتُمُ التُّرَابِيَّةَ وَ شِيعَةَ عَلِيٍّ}}؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۳؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۰؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۵۶، با اندکی تغییر.</ref>. سپس دست راست خود را بلند کرد و (به معرفی [[اسلام]] پرداخت و) فرمود: [[آگاه]] باشید به [[خدا]] [[سوگند]] که آن ([[حقیقت]] [[دین]]) نیست جز ([[ایمان]] به) خدای یگانه‌ای که [[شریک]] ندارد و [[رسول]] او و [[خاندان]] پیامبرش و [[شیعیان]] ایشان، [[کرم]] [[الله]] وجوههم و هر چه جز این باشد، ارزشی ندارد. به خدا سوگند علی{{ع}} [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] به [[سرپرستی]] و [[رهبری]] مردم پس از [[رسول خدا]]{{صل}} بود. این سخن را سه بار تکرار فرمود<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ قَالَ بِيَمِينٍ مِنْهُ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ رَسُولُهُ وَ آلُ رَسُولِهِ{{صل}} وَ شِيعَتُهُمْ كَرَّمَ اللَّهُ وُجُوهَهُمْ وَ مَا كَانَ سِوَى ذَلِكَ فَلَا. كَانَ عَلِيٌّ وَ اللَّهِ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُهَا ثَلَاثاً}}.</ref>. این سخن در دو مورد در [[روضه کافی]] به نقل از [[سعید بن یسار]] آمده؛ اما این نقل کامل‌تر است. در این [[روایت]] حضرت شیعیان را از [[گرایش]] به [[گروه‌های انحرافی]] باز داشته و برای بیان این مطلب، مکان خاصی را به جز [[منزل]] خود در نظر گرفته است که خالی از اغیار باشد. در موارد دیگر نیز [[معصومان]] شیعیان را از گرایش به گروه‌های [[منحرف]] [[نهی]] کرده‌اند. [[هشام بن سالم]] گوید: بعد از درگذشت [[امام صادق]]{{ع}} من همراه جمعی (که نام می‌برد) و صاحب طاق ([[مؤمن الطاق]])<ref>صاحب طاق یا مؤمن الطاق لقب محمد بن علی بن نعمان ابو جعفر احول کوفی بوده که دکانش در طاق المحامل کوفه بوده است. او از شیعیان مخلص و توانمند در مناظره و یکی از چهار نفر مورد علاقه امام صادق{{ع}} بود. مخالفان به او شیطان الطاق می‌گفتند (طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۱۸۵؛ ابن داود، رجال ابن داود، ص۳۲۶).</ref> در [[مدینه]] بودیم و [[مردم]] بر [[عبدالله بن جعفر]] [[اجتماع]] کرده بودند و او را [[امام]] می‌دانستند. بر او وارد شدیم و متوجه شدیم [[شایستگی]] برای [[امامت]] ندارد. از نزد وی بیرون آمده، متحیر ماندیم و نمی‌دانستیم کجا برویم. در یکی از کوچه‌های مدینه گریان و نگران توقف کردیم و می‌گفتیم: به سوی [[مرجئه]]، [[قدریه]]، [[زیدیه]]، [[معتزله]] و [[خوارج]] برویم. در همین هنگام پیرمردی را دیدیم که با دست به من اشاره کرد. ترسیدم مردی از [[جاسوسان]] منصور [[خلیفه عباسی]] باشد؛ زیرا وی در مدینه جاسوس‌هایی داشت که می‌خواستند بدانند [[شیعه]] بر چه کسی اتفاق خواهد کرد تا گردن او را بزند. به همراه خود، [[ابوجعفر احول]] ([[مؤمن الطاق]])، گفتم: تو برو، او با من کار دارد. دنبال پیرمرد رفتم. تصور می‌کردم نمی‌توانم از دست او [[نجات]] پیدا کنم؛ به همین جهت پشت سر وی می‌رفتم و به [[مرگ]] خود [[یقین]] داشتم؛ تا اینکه مرا به در [[خانه]] [[امام کاظم]]{{ع}} برد؛ سپس مرا رها کرد و رفت. در همین هنگام [[خادمی]] که جلو درِ خانه بود، به من گفت: وارد شو، [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند. هنگامی که امام کاظم{{ع}} به من نگریست، بدون اینکه سخنی بگویم در آغاز فرمود: «ای هشام، نه به سوی مرجئه برو و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه به جانب خوارج، لکن به سوی من، به سوی من بیا»<ref>{{متن حدیث|يَا هِشَامُ... لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ إِلَيَّ}} ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. پس از [[گفتگو]] با حضرت و دریافت پاسخ‌های خود، متوجه شدم او امام بعدی است. هرچه پرسیدم به من پاسخ درست داد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص۲۰۶.</ref>
[[امام صادق]]{{ع}} در روایتی، شیعه علی{{ع}} بودن یارانش را افتخاری برای آنان معرفی می‌کند و از اینکه آنان طرفدار گروه‌های [[منحرف]] از جمله خوارج نیستند، ابراز [[خوشحالی]] می‌کند. [[سعید بن یسار]] گوید: من و [[حارث بن مغیره نصری]] و [[منصور صیقل]] از امام صادق{{ع}} [[اجازه]] دیدار گرفتیم. ایشان به ما [[وعده]] داد که در [[خانه]] طاهر (از [[نزدیکان]] [[امام]]) به دیدارشان برویم. نماز عصر را خواندیم، سپس نزد حضرت رفتیم. دیدیم بر تختی که به [[زمین]] نزدیک بود، تکیه زده؛ نزد حضرت نشستیم. حضرت ایستاد و نشست و پاهای خود را از روی تخت دراز کرد و گام‌ها را بر زمین قرار داد؛ آن‌گاه فرمود: "[[شکر خدا]] را که [[مردم]] به راست و چپ رفتند؛ گروهی [[مرجئه]] و جمعی خوارج و دسته‌ای [[قدریه]] شدند و شما ترابیه و شیعه علی{{ع}} نامیده شده‌اید<ref>{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي ذَهَبَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فِرْقَةٌ مُرْجِئَةٌ وَ فِرْقَةٌ خَوَارِجُ وَ فِرْقَةٌ قَدَرِيَّةٌ وَ سُمِّيتُمْ أَنْتُمُ التُّرَابِيَّةَ وَ شِيعَةَ عَلِيٍّ}}؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۳؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۰؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۵۶، با اندکی تغییر.</ref>. سپس دست راست خود را بلند کرد و (به معرفی [[اسلام]] پرداخت و) فرمود: [[آگاه]] باشید به [[خدا]] [[سوگند]] که آن ([[حقیقت]] [[دین]]) نیست جز ([[ایمان]] به) خدای یگانه‌ای که [[شریک]] ندارد و [[رسول]] او و [[خاندان]] پیامبرش و [[شیعیان]] ایشان، [[کرم]] [[الله]] وجوههم و هر چه جز این باشد، ارزشی ندارد. به خدا سوگند علی{{ع}} شایسته‌ترین [[مردم]] به [[سرپرستی]] و [[رهبری]] مردم پس از [[رسول خدا]]{{صل}} بود. این سخن را سه بار تکرار فرمود<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ قَالَ بِيَمِينٍ مِنْهُ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ رَسُولُهُ وَ آلُ رَسُولِهِ{{صل}} وَ شِيعَتُهُمْ كَرَّمَ اللَّهُ وُجُوهَهُمْ وَ مَا كَانَ سِوَى ذَلِكَ فَلَا. كَانَ عَلِيٌّ وَ اللَّهِ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُهَا ثَلَاثاً}}.</ref>. این سخن در دو مورد در [[روضه کافی]] به نقل از [[سعید بن یسار]] آمده؛ اما این نقل کامل‌تر است. در این [[روایت]] حضرت شیعیان را از [[گرایش]] به [[گروه‌های انحرافی]] باز داشته و برای بیان این مطلب، مکان خاصی را به جز [[منزل]] خود در نظر گرفته است که خالی از اغیار باشد. در موارد دیگر نیز [[معصومان]] شیعیان را از گرایش به گروه‌های [[منحرف]] [[نهی]] کرده‌اند. [[هشام بن سالم]] گوید: بعد از درگذشت [[امام صادق]]{{ع}} من همراه جمعی (که نام می‌برد) و صاحب طاق ([[مؤمن الطاق]])<ref>صاحب طاق یا مؤمن الطاق لقب محمد بن علی بن نعمان ابو جعفر احول کوفی بوده که دکانش در طاق المحامل کوفه بوده است. او از شیعیان مخلص و توانمند در مناظره و یکی از چهار نفر مورد علاقه امام صادق{{ع}} بود. مخالفان به او شیطان الطاق می‌گفتند (طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۱۸۵؛ ابن داود، رجال ابن داود، ص۳۲۶).</ref> در [[مدینه]] بودیم و [[مردم]] بر [[عبدالله بن جعفر]] [[اجتماع]] کرده بودند و او را [[امام]] می‌دانستند. بر او وارد شدیم و متوجه شدیم شایستگی برای [[امامت]] ندارد. از نزد وی بیرون آمده، متحیر ماندیم و نمی‌دانستیم کجا برویم. در یکی از کوچه‌های مدینه گریان و نگران توقف کردیم و می‌گفتیم: به سوی [[مرجئه]]، [[قدریه]]، [[زیدیه]]، [[معتزله]] و [[خوارج]] برویم. در همین هنگام پیرمردی را دیدیم که با دست به من اشاره کرد. ترسیدم مردی از [[جاسوسان]] منصور [[خلیفه عباسی]] باشد؛ زیرا وی در مدینه جاسوس‌هایی داشت که می‌خواستند بدانند [[شیعه]] بر چه کسی اتفاق خواهد کرد تا گردن او را بزند. به همراه خود، [[ابوجعفر احول]] ([[مؤمن الطاق]])، گفتم: تو برو، او با من کار دارد. دنبال پیرمرد رفتم. تصور می‌کردم نمی‌توانم از دست او [[نجات]] پیدا کنم؛ به همین جهت پشت سر وی می‌رفتم و به [[مرگ]] خود [[یقین]] داشتم؛ تا اینکه مرا به در [[خانه]] [[امام کاظم]]{{ع}} برد؛ سپس مرا رها کرد و رفت. در همین هنگام [[خادمی]] که جلو درِ خانه بود، به من گفت: وارد شو، [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند. هنگامی که امام کاظم{{ع}} به من نگریست، بدون اینکه سخنی بگویم در آغاز فرمود: «ای هشام، نه به سوی مرجئه برو و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه به جانب خوارج، لکن به سوی من، به سوی من بیا»<ref>{{متن حدیث|يَا هِشَامُ... لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ إِلَيَّ}} ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. پس از گفتگو با حضرت و دریافت پاسخ‌های خود، متوجه شدم او امام بعدی است. هرچه پرسیدم به من پاسخ درست داد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص۲۰۶.</ref>


=== [[لعن]] [[خوارج]] و [[گروه‌های انحرافی]] ===
=== [[لعن]] [[خوارج]] و [[گروه‌های انحرافی]] ===

نسخهٔ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۶

مقدمه

از مجموع گزارش‌ها استفاده می‌شود که برخورد امیرالمؤمنین(ع) با این گروه دارای دو مرحله مهم و درس‌آموز بوده است:

برخورد روشنگرانه

در مرحله اول حضرت تلاش کرد با بیان مسائل و پاسخگویی به شبهات آنان، مانع ادامه انحرافشان گردد. امیرالمؤمنین(ع) برای پاسخگویی به شبهات خوارج، اول عبدالله بن عباس را پیش آنان فرستاد و به وی دستور داد با قرآن با آنان محاجّه نکند؛ زیرا دارای وجوه مختلفی است؛ بلکه با سنت با آنان محاجه نماید که راه گریزی نداشته باشند[۱]. عبدالله بر خلاف ژنده‌پوشی خوارج، در هنگام رفتن پیش آنان از بهترین لباس‌های خود بهره برد. در روایات ما به این پوشش ابن عباس در هنگام مناظره با خوارج که در حضور امیرالمؤمنین(ع) رخ داده، استناد شده است.

یوسف بن ابراهیم گوید: بر امام صادق(ع) وارد شدم، درحالی که لباس خز پوشیده بودم و کلاه خز بر سر داشتم. حضرت نگاهی به من انداخت. گفتم: فدایت شوم، من جامه و کلاه خز پوشیده‌ام؛ نظرتان چیست؟ فرمود: استفاده از خز اشکال ندارد؛ سپس فرمود: وقتی امیرالمؤمنین(ع) عبدالله بن عباس را به سوی خوارج فرستاد، عبدالله در برابر آنان بهترین لباس‌هایش را پوشید و با بهترین عطرها خود را خوش بو کرد و بر بهترین مرکب سوار شد. آنان گفتند: ای فرزند عباس، درحالی که تو جزو برترین مردمان هستی، حالا که پیش ما آمده‌ای، با لباس‌های ستمگران و مرکب آنان حاضر شده‌ای! ابن عباس این آیه را برای آنان خواند: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۲]؛ «پس از این گونه لباس‌ها استفاد کن و خود را بیارای؛ زیرا خداوند زیباست و زیبایی‌ها را دوست دارد؛ ولی باید از حلال باشد»[۳]؛ یعنی هم مال حلال باشد و هم جنس آن حلال و مباح باشد.

در روایتی دیگر به سند صحیح، امام صادق(ع) همین موضوع را بیان می‌کند: امیرالمؤمنین(ع) عبدالله بن عباس را به سوی ابن کواء و یارانش[۴] از خوارج فرستاد (تا با آنان مناظره و حجت را تمام نماید). عبدالله بن عباس پیراهن نازکی بر تن داشت و حُلّه‌ای فاخر بر دوش گرفته بود. خوارج با مشاهده او در جامۀ زیبا گفتند: ای فرزند عباس، تو بهترین فرد نزد ما هستی، چنین لباس می‌پوشی! ابن عباس پاسخ داد: «این اولین مطلبی است که در آن با شما مخالفت و اتمام حجت می‌نمایم؛ زیرا خداوند فرموده: ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۵] و فرموده: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ[۶]»[۷].[۸]

دوری از خوارج

وقتی گفتگوی امیرالمؤمنین(ع) با باقیماندگان خوارج به نتیجه نرسید، ناچار باید به گونه‌ای دیگر با آنها برخورد می‌کرد. حضرت تصمیم به جنگ با خوارج نداشت و قرار بود برای جنگ با معاویه برود؛ امّا کشتن افراد بی‌گناه توسط خوارج باعث شد حضرت با آنان بجنگد[۹] و پس از نبرد نهروان، دیگران را از جنگ با خوارج و کشتن آنها بعد از خود، نهی کرد و فرمود: «با خوارج پس از من نجنگید؛ زیرا کسی که دنبال حق بوده و به اشتباه رفته، با کسی که دنبال باطل بوده و آن را دریافته، همانند نیست»[۱۰].

آنچه از سیره معصومان استفاده می‌شود این است که در صورت فایده نداشتن سخن گفتن با خوارج، باید از آنان دوری کرد و با آنها معاشرت ننمود و باید روش‌های غیرمنطقی آنان را نقد کرد. اینک به نمونه‌هایی از این برخوردها اشاره می‌کنیم:

افتخار به تشیع و دوری از خوارج

امام صادق(ع) در روایتی، شیعه علی(ع) بودن یارانش را افتخاری برای آنان معرفی می‌کند و از اینکه آنان طرفدار گروه‌های منحرف از جمله خوارج نیستند، ابراز خوشحالی می‌کند. سعید بن یسار گوید: من و حارث بن مغیره نصری و منصور صیقل از امام صادق(ع) اجازه دیدار گرفتیم. ایشان به ما وعده داد که در خانه طاهر (از نزدیکان امام) به دیدارشان برویم. نماز عصر را خواندیم، سپس نزد حضرت رفتیم. دیدیم بر تختی که به زمین نزدیک بود، تکیه زده؛ نزد حضرت نشستیم. حضرت ایستاد و نشست و پاهای خود را از روی تخت دراز کرد و گام‌ها را بر زمین قرار داد؛ آن‌گاه فرمود: "شکر خدا را که مردم به راست و چپ رفتند؛ گروهی مرجئه و جمعی خوارج و دسته‌ای قدریه شدند و شما ترابیه و شیعه علی(ع) نامیده شده‌اید[۱۱]. سپس دست راست خود را بلند کرد و (به معرفی اسلام پرداخت و) فرمود: آگاه باشید به خدا سوگند که آن (حقیقت دین) نیست جز (ایمان به) خدای یگانه‌ای که شریک ندارد و رسول او و خاندان پیامبرش و شیعیان ایشان، کرم الله وجوههم و هر چه جز این باشد، ارزشی ندارد. به خدا سوگند علی(ع) شایسته‌ترین مردم به سرپرستی و رهبری مردم پس از رسول خدا(ص) بود. این سخن را سه بار تکرار فرمود[۱۲]. این سخن در دو مورد در روضه کافی به نقل از سعید بن یسار آمده؛ اما این نقل کامل‌تر است. در این روایت حضرت شیعیان را از گرایش به گروه‌های انحرافی باز داشته و برای بیان این مطلب، مکان خاصی را به جز منزل خود در نظر گرفته است که خالی از اغیار باشد. در موارد دیگر نیز معصومان شیعیان را از گرایش به گروه‌های منحرف نهی کرده‌اند. هشام بن سالم گوید: بعد از درگذشت امام صادق(ع) من همراه جمعی (که نام می‌برد) و صاحب طاق (مؤمن الطاق)[۱۳] در مدینه بودیم و مردم بر عبدالله بن جعفر اجتماع کرده بودند و او را امام می‌دانستند. بر او وارد شدیم و متوجه شدیم شایستگی برای امامت ندارد. از نزد وی بیرون آمده، متحیر ماندیم و نمی‌دانستیم کجا برویم. در یکی از کوچه‌های مدینه گریان و نگران توقف کردیم و می‌گفتیم: به سوی مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله و خوارج برویم. در همین هنگام پیرمردی را دیدیم که با دست به من اشاره کرد. ترسیدم مردی از جاسوسان منصور خلیفه عباسی باشد؛ زیرا وی در مدینه جاسوس‌هایی داشت که می‌خواستند بدانند شیعه بر چه کسی اتفاق خواهد کرد تا گردن او را بزند. به همراه خود، ابوجعفر احول (مؤمن الطاق)، گفتم: تو برو، او با من کار دارد. دنبال پیرمرد رفتم. تصور می‌کردم نمی‌توانم از دست او نجات پیدا کنم؛ به همین جهت پشت سر وی می‌رفتم و به مرگ خود یقین داشتم؛ تا اینکه مرا به در خانه امام کاظم(ع) برد؛ سپس مرا رها کرد و رفت. در همین هنگام خادمی که جلو درِ خانه بود، به من گفت: وارد شو، خداوند تو را رحمت کند. هنگامی که امام کاظم(ع) به من نگریست، بدون اینکه سخنی بگویم در آغاز فرمود: «ای هشام، نه به سوی مرجئه برو و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه به جانب خوارج، لکن به سوی من، به سوی من بیا»[۱۴]. پس از گفتگو با حضرت و دریافت پاسخ‌های خود، متوجه شدم او امام بعدی است. هرچه پرسیدم به من پاسخ درست داد.[۱۵]

لعن خوارج و گروه‌های انحرافی

یکی از راه‌های دوری از گروه‌های منحرف لعن و برائت جستن از آنان است. در چند روایت گروه خوارج مورد لعن قرار گرفته‌اند. ابو مسروق گوید: امام صادق(ع) از عقیده مردم بصره از من پرسید؛ گفتم: مرجئه، قدریه و حروریه (خوارج) هستند. فرمود: «خداوند لعنت کند این فرقه‌های کافر مشرک را که هیچ‌گونه خدا را عبادت نمی‌کنند»[۱۶].

ملاصالح مازندرانی در توضیح کفر و شرک آنان می‌نویسد: لعن از آن جهت بر آنها قرار گرفته که دچار کفر هستند؛ زیرا اطاعت الهی و عمل به دستورهای خدا را منکرند و نیز دچار شرک‌اند، چون دینی جز دین خدا (اعتقادات نادرستی) انتخاب کرده‌اند؛ درنتیجه خدا را به چیزی که قابل پذیرش باشد، عبادت نمی‌کنند که بشود نام آن را عبادت نهاد[۱۷]. در روایتی دیگر نیز قدریه، خوارج و مرجئه مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفته‌اند[۱۸].[۱۹]

نقد تنگ‌نظری خوارج

خوارج از جهات مختلف مورد نقد قرار گرفته‌اند. یکی از مشخصه‌های آنان تنگ نظری است. به موردی که امام باقر(ع) این ویژگی آنان را نقد کرده، توجه می‌کنیم: این نکته را امام رضا(ع) از امام باقر(ع) نقل می‌کند. ابن ابی نصر از امام رضا(ع) درباره جامه چرمی که در بازار مسلمانان است می‌پرسد: حضرت خرید و فروش آن را روا دانسته، می‌فرماید: «نَعَمْ؛ إِنَّ أَباجَعْفَرٍ(ع) کانَ یَقُولُ: إِنَّ الْخَوَارِجَ ضَیَّقُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ بِجَهالَتِهِمْ. إِنَّ الدِّینَ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِکَ، إِنَّ عَلِیَّ بن ابی طَالِبٍ، صَلَوَاتُ الله عَلَیْهِ، کانَ یَقُولُ: إِنَّ شِیعَتَنا فِی أَوْسَعِ مَا بَیْنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ، أَنْتُمْ مَغْفُورٌ لَکُمْ»: «آری، به درستی که ابوجعفر امام باقر(ع) همیشه می‌فرمود: خوارج با نادانی خود بر خود سخت گرفتند؛ درحالی که دین وسیع‌تر از این است. به تحقیق علی بن ابی طالب(ع) می‌فرمود: شیعیان ما در وسعت هستند در آنچه بین آسمان و زمین است و شما مورد مغفرت قرار می‌گیرید»[۲۰]. در کتاب کافی نیز حدیثی مشابه درباره تنگ‌نظری خوارج نقل شده است. اسماعیل جعفی گوید: از امام باقر(ع) درباره مواردی از دین که بندگان در وسعت نیستند در صورتی که ندانند پرسیدم، فرمود: «دین گسترده است، ولی خوارج بر خود سخت و تنگ گرفتند، به جهت نادانی‌شان»[۲۱]. شارحان کتاب کافی درباره جمله «الدِّينُ وَاسِعٌ»: «دین گسترده است» توضیحاتی داده‌اند. ملاصالح در شرح حدیث که در حاشیه کافی هم آمده گوید: «شاید منظور از سعه در دین در اینجا این باشد که تمام گناهان به جز کفر، با ایمان قابل جمع است و با گناه، ایمان از بین نمی‌رود؛ بر خلاف نظر خوارج که معتقد بودند گناهان همه‌اش باعث کفر می‌شود»[۲۲]. مجلسی درباره سعه دینی توضیح روشن تری دارد و می‌نویسد: «یعنی خروج از دین با کمی عقاید و اعمال رخ نمی‌دهد، آن گونه که عقیده خوارج است؛ آنجا که به کفر کسی که گناه می‌کند حکم کرده‌اند و در مسائل ریز وارد شده و آن را جزو ایمان دانسته‌اند»[۲۳] و به همین علت دیگران را کافر می‌دانستند. آنان حضرت علی(ع) را به جهت پذیرش حکمیت متهم به کفر کردند، درحالی که در روایات ما ذکر شده کسی که گناه کبیره انجام داده، نباید از رحمت خدا ناامید شود؛ یعنی او هنوز در زمره مؤمنان است و امکان مغفرت الهی برای او وجود دارد و شفاعت برای گناهان کبیره است[۲۴]. این تنگ‌نظری باعث شده اندیشه تکفیر در جوامع اسلامی به گونه‌های مختلف بروز کند، درحالی که گوینده شهادتین مسلمان و ریختن خون او حرام است[۲۵]. مشابه حدیث قبلی درباره تنگ‌نظری خوارج، حدیثی است از امام باقر(ع) که درباره برائت گروه‌های خوارج از یکدیگر است و بغض دیگران به برائت از آنان تفسیر شده است[۲۶].[۲۷]

ممنوعیت ازدواج با زنان خارجی و لزوم طلاق دادن آنان

با توجه به انحرافی که خوارج دارند، از ازدواج با آنان نهی شده است. در روایات آمده با گروه مرجئه و حروریه (خوارج) ازدواج نکنید؛ چون آنان کینۀ علی(ع) را به دل دارند. زرارة بن اعین گوید: به امام صادق(ع) گفتم: آیا مجاز به ازدواج با زنان مرجئه یا زنان حروریه و خارجی هستیم؟ فرمود: «نه ازدواج نکنید؛ بلکه با زنان بی‌تفاوت ازدواج نمایید». گفتم: این‌گونه زنان یا مؤمن‌اند یا کافر. فرمود: پس کجا هستند جمعی که خدا استثنا کرده است؟ سخن خداوند راست است یا سخن تو؟: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ[۲۸][۲۹].

شاید علت پرسش از ازدواج با این گروه این بوده است که عامه مردم، به شیعیان زن نمی‌دادند و ازدواج برای آنان مشکل بوده و باعث درگیری در منزل می‌شده است؛ از این جهت ازدواج با این گروه‌ها را مطرح می‌کردند. این نکته را که باید زنان خوارج را طلاق داد، می‌توان ماجرای طلاق امام باقر(ع) همسرش را که از قبیله ثقیف بود، استفاده کرد. حضرت از وی فرزندی به نام ابراهیم داشت. روزی کنیزی از ثقیف بر وی وارد شد و گفت: شوهرت کیست؟ گفت: محمد بن علی. گفت: اینان در کوفه طرفدارانی دارند که اصحاب سلف را دشنام می‌دهند و به آنها بدگویی می‌کنند. حضرت او را طلاق داد و آثار اندوه در چهره ایشان دیده می‌شد[۳۰]. خبر ابهام دارد؛ اما از مقدمه و نتیجه آن استفاده می‌شود که زن درخواست طلاق کرده و حضرت هم وی را با اینکه از او فرزند داشته، طلاق داده است. این خبر حساسیت افراد را نسبت به شیعیان می‌رساند که زن ثقفی، به همسر حضرت امام باقر(ع) از سیرۀ شیعیان کوفه درباره اصحاب سلف خبر می‌دهد. در خبری دیگر ذکر شده که حضرت زنش را به جهت مخالفتش با علی(ع) طلاق داد که ممکن است هر دو خبر درباره یک زن باشد. این خبر در کتاب کافی چنین نقل شده که امام باقر(ع) زنی را که باعث اعجاب وی می‌شد و دوستش داشت، طلاق داد و آثار غم در ظاهر حضرت پیدا بود. برخی از خدمتگزاران حضرت گفتند: چرا او را طلاق دادی؟ فرمود: «من یاد علی(ع) کردم، او حضرت را تحقیر و تنقیص کرد؛ پس دوست نداشتم شعله‌ای از شعله‌های جهنم را به پوستم بچسبانم»[۳۱]. امامان زنی را که محبت علی(ع) را در دل نداشت و خارجی بود، طلاق می‌دادند. زراره از امام باقر(ع) نقل می‌کند که مردی بر علی بن الحسین امام سجاد(ع) وارد شد و گفت: زن شما از قبیله بنی شیبان خارجی است. او علی(ع) را دشنام می‌دهد. اگر دوست داری که این را از وی بشنوی، این کار را می‌کنم. حضرت فرمود: آری؛ گفت: فردا مانند روزهای گذشته از منزل خارج شوید و بعد برگردید و در گوشه خانه پنهان شوید. وقتی روز بعد شد، حضرت در گوشه‌ای پنهان شد. مرد آمد و با زن سخن گفت؛ از زن شتم علی(ع) ظاهر شد و با اینکه زن مورد علاقه حضرت بود، او را طلاق داد[۳۲]. بدیهی است که این طلاق به این جهت بوده که از ناحیه آنان احساس امنیت نمی‌کردند و همسری، با بغض و کینه آنان نسبت به اهل بیت(ع) تعارض داشته است. این روایت هم محدودیت شیعیان را در ازدواج با این دسته از زنان که در تضاد با عقایدشان بوده، نشان می‌دهد. البته ائمه در اعمال ظاهری خود، ظاهر شرعی را در نظر می‌گرفتند و به تفتیش عقاید افراد نمی‌پرداختند، اما وقتی برای امام روشن شد که وی مخالف امیر مؤمنان(ع) و خارجی است، او را طلاق داد.[۳۳]

رفتار مهربانانه با زن خارجی نیازمند

امام سجاد(ع) با اینکه زن خارجی دشمن علی(ع) را طلاق می‌دهد، وقتی مشاهده می‌کند خوارج گرسنه هستند، بخشی از گوشت قربانی خود را به فرموده امام صادق(ع) به آنان می‌دهد؛ با اینکه می‌داند از حروریه هستند[۳۴]. این حدیث نشان دهندۀ برخورد مشفقانه و بزرگوارانه بزرگان ما با این گروه است. این حدیث مبنای فتوای برخی علما در دادن گوشت قربانی به غیرشیعه شده است[۳۵]؛ همان‌گونه که علی(ع) دستور داد از شیری که برای وی آورده بودند، به ابن ملجم مرادی، قاتل خود، بدهند و درباره رفتار خوب با وی توصیه فرمود[۳۶].[۳۷]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ... وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً»؛ نهج البلاغه (تحقیق صبحی صالح)؛ ص۴۶۵، ح۷۷.
  2. «بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (نیز) روزی‌های پاکیزه را، حرام کرده است؟» سوره اعراف، آیه ۳۲.
  3. «فَالْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لْيَكُنْ مِنْ حَلَالٍ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۴۲؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۵۳.
  4. باید توجه داشت این دیدار ابن عباس در هنگام تجمع خوارج در حروراء قبل از اعلام حکم حکمین و پیش از جنگ نهروان بوده است. از شواهد تاریخی استفاده می‌شود که ابن کواء در نهروان نبوده است؛ بنابراین کسانی که در هنگام ترجمه حدیث از تعبیر هنگام جنگ نهروان استفاده کرده‌اند (محمدباقر بهبودی، گزیدۀ کافی، ج۶، ص۱) دقیق نیست.
  5. «بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (نیز) روزی‌های پاکیزه را، حرام کرده است؟» سوره اعراف، آیه ۳۲.
  6. «در هر نمازگاهی زیور خود را بردارید» سوره اعراف، آیه ۳۱.
  7. «وَ هَذَا أَوَّلُ مَا أُخَاصِمُكُمْ فِيهِ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۴۱.
  8. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۱۹۲.
  9. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۷؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۲۹.
  10. «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»؛ نهج البلاغه (تحقیق صبحی صالح)، ص۹۴.
  11. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي ذَهَبَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فِرْقَةٌ مُرْجِئَةٌ وَ فِرْقَةٌ خَوَارِجُ وَ فِرْقَةٌ قَدَرِيَّةٌ وَ سُمِّيتُمْ أَنْتُمُ التُّرَابِيَّةَ وَ شِيعَةَ عَلِيٍّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۳؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۰؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۵۶، با اندکی تغییر.
  12. «ثُمَّ قَالَ بِيَمِينٍ مِنْهُ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ رَسُولُهُ وَ آلُ رَسُولِهِ(ص) وَ شِيعَتُهُمْ كَرَّمَ اللَّهُ وُجُوهَهُمْ وَ مَا كَانَ سِوَى ذَلِكَ فَلَا. كَانَ عَلِيٌّ وَ اللَّهِ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) يَقُولُهَا ثَلَاثاً».
  13. صاحب طاق یا مؤمن الطاق لقب محمد بن علی بن نعمان ابو جعفر احول کوفی بوده که دکانش در طاق المحامل کوفه بوده است. او از شیعیان مخلص و توانمند در مناظره و یکی از چهار نفر مورد علاقه امام صادق(ع) بود. مخالفان به او شیطان الطاق می‌گفتند (طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۱۸۵؛ ابن داود، رجال ابن داود، ص۳۲۶).
  14. «يَا هِشَامُ... لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ إِلَيَّ» ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۱.
  15. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۰۶.
  16. «لَعَنَ اللَّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ الَّتِي لَا تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى شَيْ‏ءٍ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۸۷و ۴۰۹.
  17. ملاصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۰، ص۵۳.
  18. «لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِيَّةَ لَعَنَ اللَّهُ الْخَوَارِجَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۰۹؛ ابونضر محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۰۸.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۰۸.
  20. «نَعَمْ، إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) كَانَ يَقُولُ: إِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِجَهَالَتِهِمْ، إِنَّ الدِّينَ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِكَ، إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ كَانَ يَقُولُ: إِنَّ شِيعَتَنَا فِي أَوْسَعِ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، أَنْتُمْ مَغْفُورٌ لَكُمْ»؛ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۳۸۵.
  21. «الدِّينُ وَاسِعٌ وَ لَكِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِمْ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۰۵؛ جمعی از راویان، الأصول الستة عشر، ص۲۲۹.
  22. ملاصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۰، ص۱۰۳.
  23. "الدين واسع" أي لا يتحقق الخروج من دين الإسلام بقليل من العقائد و الأعمال كما هو مذهب الخوارج، حيث حكموا بكفر مرتكب المعاصي، و خاضوا في المسائل الدقيقة فجعلوها من أجزاء الإيمان؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۱۱، ص۲۱۱.
  24. شیخ صدوق، التوحید، ص۴۰۸: روایتی از موسی بن جعفر(ع).
  25. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۷۵؛ شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۰۴؛ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۵، ص۱۶۰. در دعائم پیامبر فرمود: «وَ إِنْ شَهِدَ الشَّهَادَتَيْنِ... إِنَّمَا حَجَرَ بِذَلِکَ سَفْکَ دَمِهِ».
  26. جمعی از راویان، الأصول الستة عشر، ص۲۲۹، ح۲۵۵.
  27. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۰۹.
  28. «بجز آن مردان و زنان و کودکان ناتوان شمرده شده»... سوره نساء، آیه ۹۸.
  29. «لَا عَلَيْكَ بِالْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۴۹.
  30. «قَالَ (زرارة): فَرَأَيْتُهُ(ع) بَعْدَ ذَلِكَ قَدِ اسْتَبَانَ عَلَيْهِ وَ تَضَعْضَعَ مِنْ جِسْمِهِ شَيْ‏ءٌ. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: قَدِ اسْتَبَانَ عَلَيْكَ فِرَاقُهَا؟ قَالَ: وَ قَدْ رَأَيْتَ ذَاكَ؟ قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۵۱.
  31. «إِنِّي ذَكَرْتُ عَلِيّاً(ع) فَتَنَقَّصَتْهُ فَكَرِهْتُ أَنْ أُلْصِقَ جَمْرَةً مِنْ جَمْرِ جَهَنَّمَ بِجِلْدِي»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۵۵.
  32. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۵۱.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۱۱.
  34. «أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) كَانَ يُطْعِمُ مِنْ ذَبِيحَتِهِ الْحَرُورِيَّةَ. قُلْتُ: وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ حَرُورِيَّةٌ قَالَ: نَعَمْ»؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۸۴.
  35. «وَ رُوِيَ: جَوَازُ إِطْعَامِ الْحَرُورِيَّةِ مِنَ الذَّبِيحَةِ. وَ حُمِلَ عَلَى الْمَنْدُوبَةِ»؛ محمد بن حسن حرعاملی، هدایة الأمة إلی أحکام الأئمه، ج۵، ص۴۰۸.
  36. «وَ قَالَ: احْمِلُوهُ إِلَى أَسِيرِكُمْ. ثُمَّ قَالَ لِلْحَسَنِ(ع): بِحَقِّي عَلَيْكَ يَا بُنَيَّ إِلَّا مَا طَيَّبْتُمْ مَطْعَمَهُ وَ مَشْرَبَهُ وَ ارْفُقُوا بِهِ إِلَى حِينِ مَوْتِي وَ تُطْعِمُهُ مِمَّا تَأْكُلُ وَ تَسْقِيهِ مِمَّا تَشْرَبُ حَتَّى تَكُونَ أَكْرَمَ مِنْهُ. فعند ذلك حملوا إليه اللبن و أخبروه بما قال أمير المؤمنين(ع) في حقه فأخذ اللعين و شربه‏»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۸۹؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۷۹.
  37. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۱۳.