دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'عبدالمجید]]، معارف و عقاید، ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]،' به 'عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب...)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:
{{جعبه اطلاعات پرسش
{{جعبه اطلاعات پرسش
| موضوع اصلی        = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]]
| موضوع اصلی        = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]]
| موضوع فرعی        = دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟
| موضوع فرعی        = [[دلایل]] [[اثبات امامت امام مهدی]] چیست؟
| تصویر            = 7626626268.jpg
| تصویر            = 7626626268.jpg
| اندازه تصویر      = 200px
| اندازه تصویر      = 200px
| مدخل بالاتر      = [[مهدویت]] / [[امامت و ولایت امام مهدی]] / [[امامت امام مهدی]]  
| مدخل بالاتر      = [[مهدویت]] / [[امامت و ولایت امام مهدی]] / [[امامت امام مهدی]] /  [[دلایل اثبات امامت امام مهدی]]  
| مدخل اصلی    = [[دلایل اثبات امامت امام مهدی]]
| مدخل اصلی    = [[اثبات امامت امام مهدی]]
| مدخل وابسته    = ؟
| مدخل وابسته    =
| پاسخ‌دهنده        =
| پاسخ‌دهنده        =
| پاسخ‌دهندگان      =  [[عبدالمجید زهادت|زهادت]]
| پاسخ‌دهندگان      =  ۲ پاسخ
}}
}}
'''دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟''' یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود.
'''[[دلایل]] [[اثبات امامت امام مهدی]] چیست؟''' یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود.


==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
خط ۱۸: خط ۱۷:
== پاسخ نخست==
== پاسخ نخست==
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::[[حجت الاسلام و المسلمین]] '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از وفات حضرت ابی محمد {{ع}} (درباره جانشینش) به شک افتادم و نزد پدرم مال بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختی گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری مرگ است، آنگاه گفت: درباره این اموال از خدا بترس و به من وصیت نمود و سپس وفات کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که وصیت نادرستی کند. من این اموال را به عراق می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد عراق شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای محمد! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده تسلیم کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت منصوب ساختیم، خدا را شکر کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.
::::::«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از [[وفات]] [[حضرت]] ابی [[محمد]] {{ع}} (درباره جانشینش) به [[شک]] افتادم و نزد پدرم [[مال]] بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب [[سختی]] گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری [[مرگ]] است، آنگاه گفت: درباره این [[اموال]] از [[خدا]] بترس و به من [[وصیت]] نمود و سپس [[وفات]] کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که [[وصیت]] نادرستی کند. من این [[اموال]] را به [[عراق]] می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم [[آشکار]] شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد [[عراق]] شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای [[محمد]]! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده [[تسلیم]] کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت [[منصوب]] ساختیم، [[خدا]] را [[شکر]] کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.
::::::۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از رحلت [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای حضرت بود، گفتگو می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را وصی خود گردانید و وصیت کرد که وی مقداری از مالش را به ناحیه مقدسه [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} تسلیم کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن حضرت با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به بغداد رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای حضرت نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به فکر فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه مال با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن اموال را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و خداوند مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "عسکر" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا ایستاده و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! خدا را شکر کن که بر تو منت نهاد و تردید مکن، چه که شیطان می‌خواهد تو شک کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم سعد بن عبدالله می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و ماه رمضان همان سال وفات یافت و او را با همان دو قطعه پارچه کفن کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
::::::۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] می‌خواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
::::::۳. [[فضل بن شاذان]] در کتاب إثبات الرجعة از [[إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور]] نقل می‌کند: زمانی که [[عمرو بن عوف]] که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه [[امام]] وارد شدم، در کنار[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم می‌درخشید، به گونه‌ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای ابراهیم! نیازی به گریختن نیست. به زودی خدای متعال، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به [[امام عسکری]] {{ع}} گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر می‌دهد؟ آن حضرت فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است. ابراهیم گوید: بیرون آمدم؛ در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از [[امام مهدی|امام دوازدهم]]{{ع}}، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن [[عمرو بن عوف]]، بشارت داد<ref>اثبات الهداة، ج ۵، ص ۳۲۸.</ref>»<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]،۱۱۷-۱۲۰.</ref>.
::::::۳. [[فضل بن شاذان]] در کتاب إثبات الرجعة از [[إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور]] [[نقل]] می‌کند: زمانی که [[عمرو بن عوف]] که [[فرمانروایی]] [[ستمگر]] بود و به کشتن [[شیعیان]]، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و [[وحشت]] همه وجودم را فرا گرفت. پس با [[خاندان]] و [[دوستان]] خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه [[امام]] وارد شدم، در کنار[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم می‌درخشید، به گونه‌ای که از [[نور]] سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی [[ترس]] از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای [[ابراهیم]]! نیازی به گریختن نیست. به زودی [[خدای متعال]]، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به [[امام عسکری]] {{ع}} گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر می‌دهد؟ آن [[حضرت]] فرمود: او [[فرزند من]] و [[جانشین]] پس از من است. [[ابراهیم]] گوید: بیرون آمدم؛ در حالی که به [[لطف خداوند]] امیدوار بودم و به آنچه از [[امام مهدی|امام دوازدهم]]{{ع}}، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن [[عمرو بن عوف]]، [[بشارت]] داد<ref>اثبات الهداة، ج ۵، ص ۳۲۸.</ref>»<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]،۱۱۷-۱۲۰.</ref>.
==پاسخ‌های دیگر==
==پاسخ‌های دیگر==
{{یادآوری پاسخ}}
{{یادآوری پاسخ}}
خط ۲۷: خط ۲۶:
[[پرونده:13681078.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[مجتبی تونه‌ای]]]]
[[پرونده:13681078.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[مجتبی تونه‌ای]]]]
::::::آقای '''[[مجتبی تونه‌ای]]'''، در کتاب ''«[[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::آقای '''[[مجتبی تونه‌ای]]'''، در کتاب ''«[[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ‌ و معجزه ثابت شده است:
::::::«[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ‌ و [[معجزه]] ثابت شده است:
::::::'''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به نقل از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو قائم بالحقّ‌ هستی‌؟ فرمودند: من هم قائم بالحق هستم و لکن آن قائمی که زمین را از دشمنان خدای عز و جل پاک می‌کند و آن را پر از عدالت می‌نماید، همچنان‌که از جور و ستم پر شده باشد، پنجمین فرزند من است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر جان خود می‌ترسد. در این مدت عدّه‌ای از حق برگشته و عده‌ای دیگر ثابت‌قدم می‌مانند. سپس فرمود: خوشا به حال [[شیعیان]] ما که در [[غیبت]] [[قائم]] ما به رشته [[ولایت]] ما چسبیده و به دوستی ما ثابت مانده و از دشمنان ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آن‌هاییم<ref>کمال الدین، ج ۲، ص ۳۶۱. </ref>.  
::::::'''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به [[نقل]] از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو [[قائم]] بالحقّ‌ هستی‌؟ فرمودند: من هم [[قائم بالحق]] هستم و لکن آن قائمی که [[زمین]] را از [[دشمنان]] خدای عز و جل [[پاک]] می‌کند و آن را پر از [[عدالت]] می‌نماید، همچنان‌که از [[جور]] و [[ستم]] پر شده باشد، پنجمین [[فرزند من]] است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر [[جان]] خود می‌ترسد. در این مدت عدّه‌ای از [[حق]] برگشته و عده‌ای دیگر ثابت‌قدم می‌مانند. سپس فرمود: خوشا به حال [[شیعیان]] ما که در [[غیبت]] [[قائم]] ما به رشته [[ولایت]] ما چسبیده و به [[دوستی]] ما ثابت مانده و از [[دشمنان]] ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آن‌هاییم<ref>کمال الدین، ج ۲، ص ۳۶۱. </ref>.  
::::::نمونه‌های دیگری از نص را می‌توان در جلد دوم کتاب کمال الدین، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف شیخ [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ حدیث از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] روایت شده که همه آن‌ها به امامت [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد.
::::::نمونه‌های دیگری از [[نص]] را می‌توان در جلد دوم کتاب [[کمال الدین]]، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف [[شیخ]] [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ [[حدیث]] از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده که همه آن‌ها به [[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد.
::::::'''دوم:[[معجزه]]''': [[معجزات امام مهدی|معجزات]] و [[کرامات امام مهدی|کرامات حضرت]]، دلیلی بر [[اثبات امامت]] اوست. از [[علی بن محمد سمری]] نقل شده که به محضر مقدس [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} نامه نوشت و درخواست کفن کرد. جواب آمد که در سال هشتاد یا هشتاد و یکم به آن نیازمند خواهی شد. پس در همان وقتی که آن حضرت برایش تعیین کرده بود وفات یافت و یک ماه پیش از فوتش کفن برایش فرستاده شد<ref>همان، ص ۵۰۱. </ref>.  
::::::'''دوم:[[معجزه]]''': [[معجزات امام مهدی|معجزات]] و [[کرامات امام مهدی|کرامات حضرت]]، دلیلی بر [[اثبات امامت]] اوست. از [[علی بن محمد سمری]] [[نقل]] شده که به محضر [[مقدس]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} [[نامه]] نوشت و درخواست [[کفن]] کرد. جواب آمد که در سال هشتاد یا هشتاد و یکم به آن نیازمند خواهی شد. پس در همان وقتی که آن [[حضرت]] برایش تعیین کرده بود [[وفات]] یافت و یک ماه پیش از فوتش [[کفن]] برایش فرستاده شد<ref>همان، ص ۵۰۱. </ref>.  
::::::از جمله معجزات آشکار حضرت، حاجت گرفتن مردم از آن حضرت است که هرازگاهی زبان‌به‌زبان می‌چرخد و مشتاقان را امیدوارتر و مشتاق‌تر می‌کند. شفا یافتن بیماران لاعلاج در [[مسجد جمکران]] از آن جمله است. در کتاب‌های کمال الدین [[شیخ صدوق]]، بحارالانوار علامه مجلسی و نجم الثاقب میرزا حسین نوری از معجزات حضرت بسیار آمده است»<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص:۶۹.</ref>.
::::::از جمله [[معجزات]] [[آشکار]] [[حضرت]]، [[حاجت]] گرفتن [[مردم]] از آن [[حضرت]] است که هرازگاهی زبان‌به‌زبان می‌چرخد و [[مشتاقان]] را امیدوارتر و مشتاق‌تر می‌کند. شفا یافتن بیماران لاعلاج در [[مسجد جمکران]] از آن جمله است. در کتاب‌های [[کمال الدین]] [[شیخ صدوق]]، [[بحارالانوار]] [[علامه مجلسی]] و [[نجم الثاقب]] میرزا [[حسین]] نوری از [[معجزات]] [[حضرت]] بسیار آمده است»<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص:۶۹.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}


==پرسش‌های وابسته==
==پرسش‌های وابسته==
 
{{پرسمان دلایل اثبات امامت امام مهدی}}
==منبع‌شناسی جامع مهدویت==
==منبع‌شناسی جامع مهدویت==
{{پرسش‌های وابسته}}
{{پرسش‌های وابسته}}
خط ۵۳: خط ۵۲:
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:(اا): پرسش‌هایی با ۱ پاسخ]]
[[رده:(اب): پرسش‌هایی با ۲ پاسخ]]
[[رده:(اا): پرسش‌های مهدویت با ۱ پاسخ]]
[[رده:(اب): پرسش‌های مهدویت با ۲ پاسخ]]

نسخهٔ ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۰۹

الگو:پرسش غیرنهایی

دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل بالاترمهدویت / امامت و ولایت امام مهدی / امامت امام مهدی / دلایل اثبات امامت امام مهدی
مدخل اصلیاثبات امامت امام مهدی

دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

عبارت‌های دیگری از این پرسش

پاسخ نخست

عبدالمجید زهادت
حجت الاسلام و المسلمین عبدالمجید زهادت، در کتاب «معارف و عقاید ۵ ج۲» در این‌باره گفته است:
«۱. محمد بن ابراهیم بن مهزیار گوید: پس از وفات حضرت ابی محمد (ع) (درباره جانشینش) به شک افتادم و نزد پدرم مال بسیاری (از سهم امام (ع)) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختی گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری مرگ است، آنگاه گفت: درباره این اموال از خدا بترس و به من وصیت نمود و سپس وفات کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که وصیت نادرستی کند. من این اموال را به عراق می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان امام حسن عسکری(ع) برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد عراق شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای محمد! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده تسلیم کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت منصوب ساختیم، خدا را شکر کن[۱].
۲. حسن بن نضر و ابوصدام و جماعتی بعد از رحلت امام حسن عسکری(ع) درباره آنچه در دست وکلای حضرت بود، گفتگو می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس حسن بن نضر نزد ابو صدام آمد و گفت: من می‌خواهم به حج بروم. ابوصدام گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. حسن بن نضر گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس احمد بن یعلی بن حماد را وصی خود گردانید و وصیت کرد که وی مقداری از مالش را به ناحیه مقدسه امام زمان(ع) تسلیم کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن حضرت با دست خود به دست او بسپارد!. حسن بن نضر می‌گوید: هنگامی که به بغداد رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای حضرت نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن احمد بن اسحق –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به فکر فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه مال با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن اموال را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و خداوند مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "عسکر" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا ایستاده و از من پرسید: حسن بن نضر تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای حسن بن نضر! خدا را شکر کن که بر تو منت نهاد و تردید مکن، چه که شیطان می‌خواهد تو شک کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم سعد بن عبدالله می‌گوید: حسن بن نضر رفت و ماه رمضان همان سال وفات یافت و او را با همان دو قطعه پارچه کفن کردند![۲].
۳. فضل بن شاذان در کتاب إثبات الرجعة از إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور نقل می‌کند: زمانی که عمرو بن عوف که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانهامام حسن عسکری(ع) کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه امام وارد شدم، در کنارامام حسن عسکری(ع) پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم می‌درخشید، به گونه‌ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای ابراهیم! نیازی به گریختن نیست. به زودی خدای متعال، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به امام عسکری (ع) گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر می‌دهد؟ آن حضرت فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است. ابراهیم گوید: بیرون آمدم؛ در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از امام دوازدهم(ع)، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن عمرو بن عوف، بشارت داد[۳]»[۴].

پاسخ‌های دیگر

 با کلیک بر «ادامه مطلب» پاسخ باز و با کلیک بر «نهفتن» بسته می‌شود:  

پرسش‌های وابسته

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.
  2. الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.
  3. اثبات الهداة، ج ۵، ص ۳۲۸.
  4. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۲،۱۱۷-۱۲۰.
  5. کمال الدین، ج ۲، ص ۳۶۱.
  6. همان، ص ۵۰۱.
  7. تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص:۶۹.