عبدالله بن رواحه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۹۲: خط ۹۲:
در این هنگام [[عبدالله بن رواحه]] به پا خاسته، و [[سخنرانی]] کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما هرگز با [[دشمن]] به پشتوانه افراد زیاد، یا اسب و [[سلاح]] زیاد جنگ نکرده‌ایم، بلکه با [[اعتماد]] به این [[دین]] که خدا ما را با آن گرامی داشته، [[جنگ]] کرده‌ایم. اکنون آماده شوید و [[راه]] بیفتید؛ به خدا سوگند، دیدم که در [[جنگ بدر]] همراه ما بیش از دو اسب نبود و در روز [[احد]]، ما فقط یک اسب داشتیم. به هر حال جنگ ما جدا از یکی از دو خوبی نیست؛ یا بر دشمن [[پیروز]] می‌شویم و این همان چیزی است که خدا و پیامبرمان به ما [[وعده]] کرده‌اند و وعده ایشان خلاف نخواهد شد، و یا به [[شهادت]] می‌‌رسیم و به [[برادران]] خود می‌پیوندیم و در [[بهشت]] همراه ایشان خواهیم بود". [[مردم]] از گفتار ابن رواحه نیرو گرفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷-۳۸.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۵-۸۸.</ref>
در این هنگام [[عبدالله بن رواحه]] به پا خاسته، و [[سخنرانی]] کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما هرگز با [[دشمن]] به پشتوانه افراد زیاد، یا اسب و [[سلاح]] زیاد جنگ نکرده‌ایم، بلکه با [[اعتماد]] به این [[دین]] که خدا ما را با آن گرامی داشته، [[جنگ]] کرده‌ایم. اکنون آماده شوید و [[راه]] بیفتید؛ به خدا سوگند، دیدم که در [[جنگ بدر]] همراه ما بیش از دو اسب نبود و در روز [[احد]]، ما فقط یک اسب داشتیم. به هر حال جنگ ما جدا از یکی از دو خوبی نیست؛ یا بر دشمن [[پیروز]] می‌شویم و این همان چیزی است که خدا و پیامبرمان به ما [[وعده]] کرده‌اند و وعده ایشان خلاف نخواهد شد، و یا به [[شهادت]] می‌‌رسیم و به [[برادران]] خود می‌پیوندیم و در [[بهشت]] همراه ایشان خواهیم بود". [[مردم]] از گفتار ابن رواحه نیرو گرفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷-۳۸.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۵-۸۸.</ref>


==شهادت [[عبدالله]]==
==شهادت عبدالله بن رواحه==
پس مسلمانان حرکت کرده و به [[موته]] رسیدند و بین دو [[سپاه]] جنگ درگرفت. [[زید بن حارثه]] که [[پرچم]] جنگ را در دست داشت، خود را به سپاه دشمن زد تا اینکه [[شهید]] شد.
پس مسلمانان حرکت کرده و به [[موته]] رسیدند و بین دو [[سپاه]] جنگ درگرفت. [[زید بن حارثه]] که [[پرچم]] جنگ را در دست داشت، خود را به سپاه دشمن زد تا اینکه [[شهید]] شد.
پس از او [[جعفر بن ابی طالب]] پرچم را به دست گرفت و مردانه جنگید تا اینکه دست راستش را جدا ساختند. پس پرچم را به دست چپ گرفت، آن را نیز جدا ساختند. پرچم را به سینه چسباند و این گونه بود تا اینکه شهید شد. پس عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را برداشت اما کمی دودل شد که مانند [[زید]] و [[جعفر]] به میدان برود یا نه، سپس این [[رجز]] را خواند:
 
{{عربی|یانفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیتی
پس از او [[جعفر بن ابی طالب]] پرچم را به دست گرفت و مردانه جنگید تا اینکه دست راستش را جدا ساختند. پس پرچم را به دست چپ گرفت، آن را نیز جدا ساختند. پرچم را به سینه چسباند و این گونه بود تا اینکه شهید شد. پس عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را برداشت اما کمی دودل شد که مانند [[زید]] و [[جعفر]] به میدان برود یا نه، سپس این [[رجز]] را خواند: ای نفس اگر کشته نشوی، میمیری؛ این کبوتر [[مرگ]] است که بر سرت سایه افکنده است. تو به تمام آرزوهایت رسیده‌ای و اگر به [[راه]] ایشان بروی، [[هدایت]] یافته‌ای.<ref>{{عربی|یانفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیتی
و ما تمنیت قد اعطیتی أن تفعلی فعلها هدیتی}}؛
و ما تمنیت قد اعطیتی أن تفعلی فعلها هدیتی}}؛</ref>
۱- ای نفس اگر کشته نشوی، میمیری؛ این کبوتر [[مرگ]] است که بر سرت سایه افکنده است.
 
۲- تو به تمام آرزوهایت رسیده‌ای و اگر به [[راه]] ایشان بروی، [[هدایت]] یافته‌ای.
سپس از اسب پیاده شد و عموزاده او پاره گوشتی به دستش داد که بخورد. [[عبدالله]] در حال خوردن گوشت دید سروصدایی در [[لشکر]] بلند شد، با خود گفت: تو زنده‌ای؟ آنگاه بقیه آن گوشت را به [[زمین]] انداخته، شمشیرش را به دست گرفت و با [[دشمنان]] جنگید تا اینکه کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref>.
سپس از اسب پیاده شد و عموزاده او پاره گوشتی به دستش داد که بخورد. [[عبدالله]] در حال خوردن گوشت دید سروصدایی در [[لشکر]] بلند شد، با خود گفت: تو زنده‌ای؟ آنگاه بقیه آن گوشت را به [[زمین]] انداخته، شمشیرش را به دست گرفت و با [[دشمنان]] جنگید تا اینکه کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref>.
[[نقل]] شده، در این هنگام، در [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} بر [[منبر]] نشسته بود و به [[مردم]] از میدان [[جنگ موته]] خبر می‌داد. پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون [[زید شهید]] شد". و بر او [[درود]] فرستاد و به [[مسلمانان]] فرمود تا برای او از [[خداوند]]، [[بخشش]] کنند و فرمود: "او همچنان که می‌دوید، وارد [[بهشت]] شد. آن گاه فرمود: "[[جعفر]] [[پرچم]] را به دست گرفت و پیش رفت تا اینکه [[شهید]] شد. پس پیامبر{{صل}} به مردم فرمود: "برای برادرتان [[بخشش الهی]] را بخواهید و خود نیز برای او [[دعا]] کرد. پس فرمود: "جعفر وارد بهشت شد و با دو بال از یاقوت، در هر کجای بهشت که می‌خواهد می‌پرد. پس از او عبدالله پرچم را به دست گرفت و شهید شد و آهسته وارد بهشت شد". این مطلب بر [[انصار]] گران آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: "چون به شدت زخمی شد، نخست شروع به [[سرزنش]] خود کرد و بعد نیرو گرفت و جنگید تا اینکه شهید شد و وارد بهشت شد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۱-۷۶۲.</ref>.
[[نقل]] شده، در این هنگام، در [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} بر [[منبر]] نشسته بود و به [[مردم]] از میدان [[جنگ موته]] خبر می‌داد. پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون [[زید شهید]] شد". و بر او [[درود]] فرستاد و به [[مسلمانان]] فرمود تا برای او از [[خداوند]]، [[بخشش]] کنند و فرمود: "او همچنان که می‌دوید، وارد [[بهشت]] شد. آن گاه فرمود: "[[جعفر]] [[پرچم]] را به دست گرفت و پیش رفت تا اینکه [[شهید]] شد. پس پیامبر{{صل}} به مردم فرمود: "برای برادرتان [[بخشش الهی]] را بخواهید و خود نیز برای او [[دعا]] کرد. پس فرمود: "جعفر وارد بهشت شد و با دو بال از یاقوت، در هر کجای بهشت که می‌خواهد می‌پرد. پس از او عبدالله پرچم را به دست گرفت و شهید شد و آهسته وارد بهشت شد". این مطلب بر [[انصار]] گران آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: "چون به شدت زخمی شد، نخست شروع به [[سرزنش]] خود کرد و بعد نیرو گرفت و جنگید تا اینکه شهید شد و وارد بهشت شد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۱-۷۶۲.</ref>.
عبدالله علاقه زیادی به [[شهادت]] داشت. [[زید بن ارقم]] در این باره گوید: من در [[خانه]] [[عبدالله بن رواحه]] [[زندگی]] می‌کردم. هیچگاه ندیده‌ام که [[سرپرست]] [[یتیمی]]، بهتر از او باشد. من همراه او در [[مؤته]] بودم و ما به یکدیگر سخت علاقه مند بودیم. او معمولا مرا پشت سر خود سوار می‌کرد. شبی در حالی که میان دو لنگه بار بر روی شتر نشسته بود، این ابیات را می‌خواند:
عبدالله علاقه زیادی به [[شهادت]] داشت. [[زید بن ارقم]] در این باره گوید: من در [[خانه]] [[عبدالله بن رواحه]] [[زندگی]] می‌کردم. هیچگاه ندیده‌ام که [[سرپرست]] [[یتیمی]]، بهتر از او باشد. من همراه او در [[مؤته]] بودم و ما به یکدیگر سخت علاقه مند بودیم. او معمولا مرا پشت سر خود سوار می‌کرد. شبی در حالی که میان دو لنگه بار بر روی شتر نشسته بود، این ابیات را می‌خواند:اکنون که مرا به مقصد رساندی و چهار [[روز]] بار مرا به دوش کشیدی در راهی که همه ریگزار بود؛ نعمت‌های تو فزون و [[بدی]] از تو دور باد. این آخرین [[سفر]] من است و دیگر به سوی [[اهل]] خود برنخواهم گشت. [[مسلمانان]] برمی گردند و مرا در [[سرزمین]] [[شام]] باقی می‌گذارند که اقامت در آن گواراست.
{{عربی|اذا بلغتنی وحملت رحلی مسافة اربع ربع بعد الحساء
و در آنجا به آنچه که آب را با ریشه‌های خود می‌کشد و همچنین به درختان خرما اعتنایی نخواهم داشت.<ref>{{عربی|اذا بلغتنی وحملت رحلی مسافة اربع ربع بعد الحساء
فزادک انعم و خلاک [[ذم]] و لا ارجع الی اهلی وراء
فزادک انعم و خلاک [[ذم]] و لا ارجع الی اهلی وراء
و آب المسلمون وغادرونی بارض الشام مشتهی الثواء
و آب المسلمون وغادرونی بارض الشام مشتهی الثواء
هنالک [[لاابالی]] طلع [[نخل]] ولانخل أسافلها رواء}}؛
هنالک [[لاابالی]] طلع [[نخل]] ولانخل أسافلها رواء}}؛</ref>
١. اکنون که مرا به مقصد رساندی و چهار [[روز]] بار مرا به دوش کشیدی در راهی که همه ریگزار بود؛
۲- نعمت‌های تو فزون و [[بدی]] از تو دور باد. این آخرین [[سفر]] من است و دیگر به سوی [[اهل]] خود برنخواهم گشت.
٣- [[مسلمانان]] برمی گردند و مرا در [[سرزمین]] [[شام]] باقی می‌گذارند که اقامت در آن گواراست.
و در آنجا به آنچه که آب را با ریشه‌های خود می‌کشد و همچنین به درختان خرما اعتنایی نخواهم داشت.
چون این اشعار را شنیدم گریستم. او با دست خود ضربه‎ای به من زد و گفت: "ای [[بدبخت]]! تو را چه می‌شود؛ اگر [[خداوند متعال]] به من [[شهادت]] ارزانی فرماید، من از [[اندوه]] و گرفتاری‌های [[دنیا]] آسوده می‌شوم و تو به [[راحتی]] در حالی که میان دو لنگه بار شتر نشسته‌ای برمیگردی". سپس از اسب خویش فرود آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد و پس از آن دعایی طولانی خواند و به من گفت: "ای پسر! اگر [[خدا]] بخواهد در این سفر، شهادت روزی من خواهد شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۶-۳۷۷؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸-۳۹.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۴.</ref>


چون این اشعار را شنیدم گریستم. او با دست خود ضربه‎ای به من زد و گفت: "ای [[بدبخت]]! تو را چه می‌شود؛ اگر [[خداوند متعال]] به من [[شهادت]] ارزانی فرماید، من از [[اندوه]] و گرفتاری‌های [[دنیا]] آسوده می‌شوم و تو به [[راحتی]] در حالی که میان دو لنگه بار شتر نشسته‌ای برمیگردی". سپس از اسب خویش فرود آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد و پس از آن دعایی طولانی خواند و به من گفت: "ای پسر! اگر [[خدا]] بخواهد در این سفر، شهادت روزی من خواهد شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۶-۳۷۷؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸-۳۹.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۸-۹۰.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۲ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۲۰

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

ابا محمد عبدالله بن رواحة بن ثعلبه، دائی نعمان بن بشیر، از طایفه خزرج و از انصار و اهل مدینه است که در عقبه دوم به حضور پیامبر(ص) رسید و حضرت او را به ریاست قبیله بنی حارث از قبایل خزرج انتخاب کرد[۱]. وی از نقبای دوازده گانه است[۲] و در بیش‌تر جنگ‌ها از جمله احد، خندق، حدیبیه، خیبر و عمره قضا حضور داشت[۳] و در جنگ بدرالموعد حضور نداشت زیرا پیامبر(ص) وی را در مدینه جانشین خود قرار داد[۴]. وی از کسانی بود که در هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه به استقبال ایشان آمد و از ایشان خواست که به خانه وی وارد شود[۵]. عبدالله اول کسی بود که برای جنگ آماده و از خانه خارج می‌شد و آخر کسی بود که از میدان به خانه بر می‌گشت[۶]. با اینکه در زمان جاهلیت کمتر کسی نویسندگی می‌دانست عبدالله، نویسنده بود[۷] و از شعرایی بود که در مدح رسول خدا(ص) شعر می‌سرود[۸] و همچنین او در سوگ حمزه سیدالشهدا[۹] و نافع بن بدیل[۱۰] شعر گفته است. پیامبر(ص) میان او و مقداد بن الاسود، صیغه برادری خواند[۱۱].[۱۲]

عبدالله بن رواحه و اطاعت از پیامبر(ص)

عبدالله به اندازه‌ای فرمانبردار پیامبر(ص) بود که روزی هنگامی که به مسجد می‌رفت، در نزدیکی مسجد شنید که پیامبر(ص) در داخل مسجد به مردم می‌گوید که بنشینند. عبدالله با شنیدن این سخن پیامبر(ص) بیرون مسجد بر روی زمین نشست. وقتی این خبر به پیامبر(ص) رسید. این کار عبدالله را ستود و دربارۀ او این‌گونه دعا کرد: خدا به تو برای اطاعت خدا و پیغمبرش بیش از این توفیق دهد[۱۳].

نقل شده، عبدالله کنیز سیاه چهره‌ای داشت و روزی غضبناک شده و آن کنیز را زد. سپس پشیمان شد و نزد پیامبر(ص) آمد و از آن حضرت کمک خواست و ماجرا را برای ایشان نقل کرد. پیامبر(ص) از عبدالله درباره آن کنیز پرسید. عبدالله جواب داد: او روزه می‌گیرد، نماز می‌خواند و وضوی کامل می‌گیرد و به یگانگی خدا و رسالت شما شهادت می‌دهد.

پیامبر(ص) به او فرمود: ای عبدالله! این کنیز، زن مؤمنی است". عبدالله گفت: "قسم به آن کسی که شما را به حق برانگیخته، وی را آزاد کرده و با وی ازدواج می‌کنم". و همین کار را هم کرد. برخی به او ایراد می‌گرفتند که عبدالله با کنیزی ازدواج کرده است. خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ[۱۴][۱۵].

همچنین نقل شده، روزی رسول خدا(ص) به قصد عیادت سعد بن عباده، که بیمار بود، از خانه بیرون آمد و بر الاغ خویش سوار و به سوی خانه او حرکت کرد. پیامبر(ص) در بین راه عبدالله بن أبی را دید که در سایه قلعه خویش با جمعی از مردم مدینه نشسته بود. رسول خدا(ص) نخواست به او بی‌اعتنایی کرده باشد، پس، از الاغ پیاده شد و به آنها سلام کرد و در کنار ان نشست و آیاتی از قرآن را برای آنان خواند. عبدالله بن أبی به سخن آمده، گفت: "ای مرد! اگر سخن تو حق است، بهتر آن است که در خانه‌ات بنشینی و هر که به نزدت آمد، آن را برایش بخوانی و هر که نیامد، مزاحم او نشوی و آنچه را دوست ندارد، برایش نخوانی". عبدالله بن رواحه در میان آن افراد بود. او سخن عبدالله بن أبی را برید و گفت: "نه یا رسول الله! چنین نیست! بلکه شما به نزد ما بیا و در انجمن ما قدم بگذار و آنچه می‌خواهی برای ما بیاور که به خداما به هر چه که تو بیاوری علاقه‌مند هستیم و آن را دوست داریم و چیزی است که خدا ما را بدان گرامی داشته و به آن راهنمایی کرده است"[۱۶].[۱۷]

عبدالله بن رواحه و شاعری

عبدالله شعر نیز می‌گفت. وقتی که این آیه نازل شد: ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ[۱۸]. عبدالله تصمیم گرفت دیگر شعر نگوید و گفت که خدا می‌داند که من هم از ایشانم. پس از این تصمیم او این آیه نازل شد: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا[۱۹][۲۰].

این آیه شاعران مؤمن از جمله عبدالله بن رواحه، کعب بن مالک و حسان بن ثابت و سائر شاعرانی را که پیامبر(ص) را مدح می‌کردند، از بقیه جدا کرد[۲۱].[۲۲]

عبدالله بن رواحه و محبت پیامبر(ص) به او

همچنین نقل شده، وقتی عبدالله مریض بود پیامبر(ص) به عیادتش رفتند. او در حال بی‌هوشی بود و پیامبر(ص) حالش را دگرگون دید. پس پیامبر(ص) فرمود: "خدایا! گر مرگش، فرا رسیده، مرگ را بر او آسان کن و اگر مرگش نرسیده، او را شفا بده". به سبب دعای پیامبر(ص) این حال او بهتر شد و به هوش آمد. پس رو به آن حضرت کرد و گفت: "یا رسول الله! مادرم بر من گریه می‌کرد و ضمن نوحه سرایی می‌گفت: واجبلاه واعزاه، واظهراه؛ فرشته‌ای را دیدم که گرزی بالای سرم بلند کرد و گفت: "آیا چنان‌که او می‌گوید، هستی؟ تو کوهی و تو عزت و پشتیبان اویی؟" اگر می‌گفتم آری چنین هستم، آن عمود را بر سرم می‌کوفت[۲۳].

روزی عبدالله بن رواحه از درد دندان به پیامبر(ص) شکایت برد. آن حضرت دست مبارک خویش را بر صورت عبدالله نهاد و دعا کرد و عبدالله شفا یافت[۲۴].

انس بن مالک گوید: عبدالله بن رواحه هر یک از اصحاب را می‌دید، به او می‌گفت: بیا بنشینیم و ساعتی به پروردگار خود ایمان بیاوریم (یاد خدا باشیم). روزی به یکی از آنها همین سخن را گفت. آن مرد، ناراحت شد و نزد پیامبر(ص) رفت و از عبدالله شکایت کرد. پیامبر(ص) فرمود: "خدا رحمت کند عبد الله بن رواحه را؛ او دوست دارد مجالسی را که ملائکه به آن مجالس افتخار می‌کنند"[۲۵].[۲۶]

عبدالله بن رواحه و بت‌شکنی

در زمان جاهلیت، هر کدام از بزرگان و رؤسای قبائل مدینه در منزل خود بت مخصوصی داشت. آنها این بت‌ها را خوشبو کرده و مایه برکت می‌دانستند. خاندان‌های محتلف نیز بت‌هایی داشتند که برای تمام خانواده و آنها این بت‌ها را با پارچه‌ها زینت و برای آنها قربانی می‌کردند. موقعی که نقبای دوازده گانه (از جمله عبدالله بن رواحه) که رسول خدا(ص) و قبلا در مکه آنها را انتخاب کرده بودند، وارد مدینه شدند، بت‌ها را از منازل خود و کسانی که از آنان پیروی کرده بودند، خارج کرده، از بین بردند. زمانی که پیامبر(ص) در قبا مانده و منتظر علی(ع) بودند، پس از ورود علی(ع) به نزد آن حضرت، عبدالله بن رواحه و سعد بن ربیع بت‌های خزرجیان را نیز شکسته، از بین بردند[۲۷].

عبدالله در دورۀ جاهلی برادر خواندۀ ابودرداء بود. نقل شده، روزی او به خانه ابو درداء آمد و تبری برداشت و شروع به زدن بت او کرد. هنگامی که ابو درداء به خانه برگشت، همسرش او را از کار عبدالله بن رواحه آگاه ساخت. او ساعتی با خود فکر کرد و سپس گفت: اگر این بت خیری داشت، می‌توانست از خود دفاع کند، و در حالی که عبدالله بن رواحه همراهش بود، به راه افتاد و به حضور پیامبر(ص) آمد و مسلمان شد [۲۸].[۲۹]

عبدالله بن رواحه و دادن مژده پیروزی مسلمانان در جنگ بدر

عبدالله در جنگ بدر حضور داشت. پس از پیروزی در جنگ، پیامبر(ص) در یکی از دره‌های منطقه صفراء فرود آمدند و سپس زید بن حارثه و عبدالله را از اثیل به سوی مدینه فرستادند. آنها روز یکشنبه و در گرمای شدید، به مدینه رسیدند. عبدالله در دره عقیق از زید جدا شد و هم چنان که سوار بر مرکب خود بود، فریاد می‌زد و می‌گفت: ای گروه انصار! شما را مژده باد به سلامت رسول خدا(ص) و کشته و اسیر شدن مشرکان؛ هر دو پسر ربیعه در دروس کشته التعاون شدند مع سوریا و هر دو پسر حجاج و ابوجهل و زمعة بن اسود و امیة بن خلف هم کشته شدند. سهیل بن عمرو و ذوالانیاب و گروه زیاد دیگری هم اسیر شدند.

عاصم بن عدی گوید: به سوی عبدالله بن رواحه رفتم و چون به کنارش رسیدم، گفتم: ای پسر رواحه! راست می‌گویی؟ او گفت: "آری به خدا سوگند؛ و ان شاء الله رسول خدا(ص) فردا به مدینه خواهد آمد و اسیران در بند هم همراهش خواهند بود". عبدالله در محله بالای مدینه به در خانه‌های انصار می‌رفت و خانه به خانه به آنها مژده می‌داد. قبائل بنو عمرو بن عوف، خطمه و وابل در این محله ساکن بودند. بچه‌ها هم از پی عبدالله حرکت می‌کردند و فریاد می‌کشیدند: ابوجهل بدکاره کشته شد[۳۰].[۳۱]

عبدالله بن رواحه؛ فرماندۀ سریه

ابن عباس نقل می‌کند: اسیر بن زرام، مردی شجاع بود و پس از کشته شدن ابو رافع، یهود او را به امیری خود برگزیده بودند. چون اسیر بن زارم به امیری یهود (در منطقه خیبر) رسید، به آنان گفت: "به خدا قسم، محمد به سوی هر یک از اقوام یهود که حرکت کرده، یکی از اصحاب خود را مأمور جنگ کرده و هر چه خواسته از یهودیان شکته است؛ قصد من این است که کاری بکنم که هیچ کس نکرده است". قوم او به او گفتند: می‌خواهی چه کنی؟ او گفت: "به سوی قبیله غطفان می‌روم و آنها را گرد می‌آورم". همین کار را هم کرد و آنها را گرد آورد و به ایشان گفت: "ای یهودیان! ما در شهر و دیار محمد به جنگ او می‌رویم. هر کس که در شهر و دیار خود جنگ کند دشمن در بعضی از هدف‌هایش بر او چیره می‌شود". یهودیان گفتند: فکر خوبی کرده‌ای. این خبر به پیامبر(ص) رسید. ایشان مردم را فرا خواند و سی نفر گرد آمدند. عبدالله بن انیس کوید: من هم از آن سی نفر بودم. رسول خدا(ص) عبدالله بن رواحه را فرمانده ما قرار داد و ما به راه افتادیم تا اینکه به خیبر رسیدیم. کسی را پیش اسیر بن زارم فرستادیم و پیام دادیم که آیا ما در امانیم که پیش تو آمده و بگوییم که برای چه آمده‌ایم؟ او پاسخ داد: آری، به شرط آنکه من هم از شما در امان باشم. گفتیم: تو در امانی. پس پیش او رفتیم و گفتیم: رسول خدا(ص) را پیش تو فرستاده تا به تو بگوییم که به حضورش بروی تا نسبت به تو نیکی کرده، تو را فرمانده خیبر قرار دهد. اسیر بن زارم به طمع افتاد و با یهود مشورت کرد ولی آنان با او مخالفت کردند و گفتند: محمد، مردی از بنی اسرائیل را فرمانده قرار نمی‌دهد. او گفت: "به فرض چنین باشد، ولی ما از جنگ خسته‌ایم". پس با سی نفر از یهودیان، همراه ما بیرون آمد، در حالی که همراه هر یهودی یک مسلمان نیز بر شتر سوار بود. وقتی به منطقه ثبار (شش کیلومتری خیبر) رسیدیم، اسیر از کار خود پشیمان شد و آثار آن در چهره‌اش آشکار بود. دستش را به طرف شمشیر من آورد. من متوجه شدم و شترم را به سرعت راندم و به او گفتم: ای دشمن خدا! فریب کاری می‌کنی! پس خود را به خواب زدم تا ببینم که چه می‌کند. دیدم دوباره به طرف شمشیردست دراز کرد. همچنان می‌رفتیم تا اینکه اسیر را تنها یافتم، پس شمشیری به او زدم که تمام گوشت ران و ساقش را از هم درید و از شترش بر زمین افتاد. او چوب دستی سرکجی در دست داشت که با آن محکم به جلو سر من زد، به طوری که سر من شکاف برداشت. پس ما به یاران او حمله بردیم و همه را کشتیم، فقط یک نفر توانست بگریزد و هیچ کس از مسلمانان صدمه‌ای ندید و همه به حضور پیامبر(ص) برگشتیم. قبل از این پیشامد پیامبر(ص) عبدالله بن رواحه را با سه نفر به خیبر فرستاده بود که از وضع خیبر و حاکم آن و قصد ایشان و گفت و گوهایی که می‌کنند، آگاه شود. ابتدا عبدالله بن رواحه با سه نفر به منطقه خیبر آمد. او در نخلستان‌ها حاضر می‌شد و یاران خود را هم به سه دهکده معروف خیبر، یعنی نطاة، شق و کتیبه می‌فرستاد. آنها سه روز در آنجا بودند و از اسیر بن زارم و دیگران مطالبی شنیدند و پیش پیامبر(ص) برگشتند. هنوز چند شبی از ماه رمضان باقی مانده بود که آمدند و اخباری را که دیده و شنیده بودند، به پیامبر(ص) خبر دادند و در ماه شوال سال ششم هجرت به جنگ اسیر رفتند[۳۲].[۳۳]

عبدالله بن رواحه در جنگ مریسیع

جابر بن عبدالله گوید: من در جنگ مریسیع رفیق و همراه، عبدالله بن رواحه بودم. ما نیمه شب به وادی عقیق رسیدیم و دیدیم که مسلمانان برای استراحت فرود آمده‌اند. پرسیدیم: پیامبر(ص) کجا هستند؟ آنها گفتند: جلوتر از همه هستند و الان دیگر خوابیده‌اند. عبدالله بن رواحه به من گفت: "آیا می‌پذیری که اینجا نمانده، برویم و به خانه خود برسیم؟" من گفتم: دوست ندارم برخلاف مردم رفتار کنم؛ هیچ کس را نمی‌بینم که رفته باشد.

عبدالله بن رواحه گفت: "پیامبر(ص) که ما را از این کار باز نداشته است". پس من نرفتم و او از من خداحافظی کرد و به راه افتاد. گویی هم اکنون او را می‌بینم که تنها می‌‍رود. او همان شب در محله بلحارث به خانه خود رسیده بود ولی ناگاه متوجه شده بود که درون خانه‌اش چراغی روشن است. و سایه شخص بلند قدی را نیز با همسر خود دیده و پنداشته بود که مردی در خانه است. پس با شمشیر برهنه وارد خانه شده بود و تصمیم داشت که هر دو نفر را بکشد. سپس اندکی فکر کرده، به خود آمده بود با لگد به همسر خود زده بود همسرش سراسیمه و در حالی که فریاد می‌کشیده از خواب بیدار شده بود.

عبدالله به همسرش گفته بود: من عبدالله هستم، این کیست که در خانه است؟ همسرش به او گفته بود: او رجیله، آرایشگر من است. ما شنیدیم که شما خواهید آمد؛ به همین منظور این زن را خواستم که مرا بیاراید و شب را پیش من بماند. عبدالله شب را در خانه خود گذراند، صبح زود برای پیوستن به پیامبر(ص) به راه افتاد و در محل چاه ابی‌عتبه به سپاه رسید. در آن موقع پیامبر(ص) به بشیر بن سعد فرمود: "ار چهره عبدالله چنین بر می‌آید که کار دیشب، او را حوشحال نکرده است". همین که عبدالله بن رواحه به حضور پیامبر(ص) رسید، آن حضرت به او فرمود: "چه خبر؟" عبدالله داستان را تعریف کرد و پیامبر(ص) به او فرمود: "نیمه شبان در خانه‌های زنان را نکوبید"[۳۴].[۳۵]

عبدالله بن رواحه در جنگ خیبر

عبدالله در جنگ خیبر هم حضور داشت. نقل شده پیامبر(ص) به عبدالله فرمودند: "چیزی نمی‌خوانی و کاروان را به حرکت و وجد درنمی آوری؟" عبدالله بن رواحه پیاده شد و چنین خواند: ای رسول خدا، به خدا سوگند که اگر تو نبودی ما هدایت نمی‌شدیم، و نه صدقه می‌دادیم و نه نماز می‌خواندیم. خدایا آرامشی بر ما فرو فرست و به هنگام برخورد ما را پایدار بدار. در حالی که مشرکان بر ما ستم کردند[۳۶].

پیامبر(ص) فرمودند: "خداوندا! عبدالله رواحه را رحمت فرمای"[۳۷].

پس از پیروزی نیز پیامبر(ص) عبدالله بن رواحه را برای اندازه‌گیری میزان خرمای منطقه خیبر و بررسی آن فرستاد، و او پس از بررسی میزان خرما به صاحبان آنها می‌گفت: اگر دل تان می‌خواهد خودتان عهده دار چیدن خرما بشوید و نیمه ما را به ما بپردازید و اگر می‌خواهید ما خرماها را جمع می‌کنیم و نیمه شما را به شما می‌پردازیم. (و این کار، قرار پیامبر(ص) با اهالی آن منطقه بود). عبدالله بن رواحه میزان خرما را حدود چهل هزار بار شتر در نظر گرفته بود. یهودی‌ها برای او مقداری از زر و زیورهای زنان را گرد آورده و گفتند: اینها از آن تو باشد و در تقسیم خرما بیشتر گذشت کن. عبدالله بن رواحه گفت: "ای گروه یهود، با اینکه در نظر من شما از بدترین خلق خدایید، ولی این موضوع سبب نمی‌شود که من به شما ستم کنم". آنها گفتند: در مقابل این دادگری است که آسمان و زمین پا برجا می‌ماند. عبدالله همچنان این کار را به عهده داشت تا اینکه در جنگ موته شهید شد[۳۸].

شیخ کلینی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمود: "پیامبر(ص) پس از پیروزی در خیبر، کشاورزی آنان را به خودشان واگذار فرمود به شرط اینکه نصف محصول را به مسلمانان بدهند. وقتی میوه‌ها رسیدند، عبدالله بن رواحه را فرستاد تا مقدار آنها را بررسی کند و عبدالله نیز چنین کرد. یهودیان به نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: به ما ظلم شده است. پیامبر(ص) عبدالله را خواست و از او پرسید: اینان چه می‌گویند؟ او گفت: "من این مقدار را در نظر گرفته‌ام. اگر می‌خواهید برگردید و سهم ما را بدهید و اگر نمی‌خواهید ما بر می‌گردیم و سهم شما را می‌دهیم. یهودیان گفتند: آسمان و زمین بر این روش استوار است"[۳۹].[۴۰]

عبدالله بن رواحه در عمره قضا

در ماه ذی قعده سال هفتم هجرت، پیامبر(ص) فرمود تا تمام کسانی که سال گذشته برای به جا آوردن عمره به مکه رفته و نتوانسته بودند آن را به جای آورند، برای به جا آوردن آن آماده شدند. همه کسانی که در خیبر شرکت کرده و زنده مانده شرکت نداشتند به قصد به جا آوردن عمره همراه رسول خدا(ص) از مدینه بیرون آمدند. پس حدود دو هزار نفر به جانب مکه حرکت کردند[۴۱]. پیامبر(ص) ابراهیم غفاری را حاکم مدینه قرار داد[۴۲]. و شصت شتر را برای قربانی خانه خدا به همراه برد. وقتی افراد به ذوالحلیفه رسیدند، پیامبر(ص) افراد مسلحی را همراه اسب‌ها به سرکردگی محمد بن مسلمه پیش فرستاد. محمد بن مسلمه همراه اسب‌ها به مرالظهران رسید و در آنجا عده‌ای از قریش را دید و خبر آمدن پیامبر(ص) را به ایشان داد. قریشی‌ها خود را به قبیله قریش رساندند و خبر آمدن پیامبر(ص) و مقدار سلاح و اسب‌ها را به آنها خبر دادند. قریش ترسیده، نماینده‌ای نزد پیامبر(ص) فرستاده، از اهداف پیامبر(ص) آگاه شدند و از مکه به سوی قله کوه‌ها رفتند تا پیامبر(ص) و همراهان آن حضرت را نبینند. هنگام ورود، پیامبر(ص) بر ناقه قصوای خود سوار شده، مسلمانان با شمشیرهای آماده خود اطراف او را گرفته بودند و با صدای بلند لبیک می‌گفتند. عبدالله بن رواحه نیز افسار مرکب رسول خدا(ص) را گرفته بود. پس از ورود، پیامبر(ص) نزدیک رکن کعبه رفت و حجرالاسود را استلام فرمود. مسلمانان نیز در حالی که احرام بسته بودند؛ همراه رسول خدا(ص) طواف می‌کردند[۴۳] و عبدالله بن رواحه این اشعار را می‌خواند: ای فرزندان کافران از راه محمد(ص) و دور بروید که من گواهی می‌دهم او رسول خداست. او رسول بر حق و تمام خوبی‌ها در راه اوست؛ ما شما را به سبب تأویل قرآن می‌کشیم. همچنان که درباره تنزیل آن نیز ضربه‌هایی به شما زدیم؛ ضربه‌هایی که سرها را از گردن جدا می‌کرد و دوست را از رسیدگی به دوست باز می‌داشت[۴۴].

عمر بن خطاب چون این اشعار را شنید، به عبدالله اعتراض کرد و گفت: "ای پسر رواحه؟!" پیامبر(ص) فرمود: "ای عمر، من خود این اشعار را می‌شنوم" و عمر سکوت کرد[۴۵].

سپس پیامبر(ص) به عبدالله رو کرد و فرمود: "عبدالله! چنین بگو: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ صَدَقَ عَبْدَهُ وَ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ هَزَمَ اَلْأَحْزَابَ وَحْدَهُ»؛ خدایی جز او نیست که بنده‌اش را یاری و لشکرش را عزیز کرد و گروه‌های مختلف دشمن را به تنهایی شکست داد. سپس عبدالله و همه مسلمانان با صدای بلند با این جملات شعار می‌دادند[۴۶].

چون پیامبر(ص) طواف خانه خدا را به پایان رساند، فرمود تا شترهای قربانی را در کوچه‌های مکه قربانی کنند. سپس پیامبر(ص) وارد کعبه شد و تا ظهر داخل کعبه بود و هنگام ظهر به بلال فرمان داد تا در بام خانه کعبه اذان بگوید.

ظهر روز چهارم، در حالی که پیامبر(ص) در مجلس انصار نشسته بود، سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی به نزد ایشان آمدند و گفتند: مهلت شما تمام شده و شما باید از مکه بروید. پیامبر(ص) دستور حرکت دادند و فرمودند: "امشب هیچ کس از مسلمانان نباید در مکه بماند"[۴۷].[۴۸]

عبدالله بن رواحه در موته

نقل شده، پیامبر(ص) حارث بن عمیر ازدی را با نامه‌ای پیش امیر بصری فرستادند. چون او به سرزمین مؤته رسید؛ شرحبیل بن عمرو غانی او را گرفته و بعد از شکنجۀ زیاد گردنش را زد. چون این خبر به رسول خدا(ص) رسید، مردم را فرا خواند و کشته شدن حارث بن عمیر ازدی را به مردم خبر داد. مردم با عجله آماده جنگ شدند[۴۹].

پیامبر(ص) فرمود: "زید بن حارثه فرماندۀ لشکر است، اگر زید کشته شد، جعفر بن ابی طالب، فرمانده خواهد بود و اگر جعفر، کشته شد، عبدالله بن رواحه فرمانده خواهد بود[۵۰] و اگر عبدالله بن رواحه کشته شد، مسلمانان از میان خود مردی را برگزینند و فرمانده خویش کنند"[۵۱].

لشکر، آماده حرکت شدند و چون خواستند از مدینه خارج شوند، مسلمانان برای خداحافظی با فرماندهان لشکر گرد آمدند و هنگام خداحافظی با عبدالله بن رواحه او را دیدند که گریه می‌کند، سبب گریه‌اش را پرسیدند؟ او گفت: "به خدا قسم من علاقه‌ای به دنیا ندارم ولی از رسول خدا(ص) شنیدم که این آیه را دربارۀ دوزخ می‌خواند: ﴿وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا[۵۲]. مسلمانان به او دلداری داده، گفتند: خدا نگهبان شماست و با رفتاری شایسته شما را به سوی ما باز می‌گرداند. سپس عبدالله این اشعار را سرود: ولی من از خدا گذشت، می‌خواهم و ضربتی که کف خون را بریزد. با نیزه مؤثری که به درون و دل و کبد اثر بگذارد که در راه دین کشته شوم. تا هر که به قبرم عبور می‌کند، بگوید: خدا چه خوب هدایت کرد آنکه را که در راه او جنگیده است[۵۳].

و هنگامی که می‌خواست از پیامبر(ص) خداحافظی کند، این شعر را سرود: سلام بر کسی که با او در نخلستان خداحافظی کردم، کسی که او بهترین مشایعت‌کنندگان و دوستان است[۵۴].

چون رسول خدا(ص) با عبدالله بن رواحه خداحافظی فرمود، عبدالله گفت: "ای رسول خدا، سخنی بفرمایید تا از شما به خاطر داشته باشم". پیامبر(ص) فرمود: "تو فردا به سوی سرزمینی می‌روی که در آن سجده، کم صورت می‌گیرد؛ بنابراین زیاد سجده کن". عبدالله گفت: "ای رسول خدا، بیشتر سخن بگویید". پیامبر(ص) فرمود: "همواره خدا را یاد کن که او یار و مددکار تو است، در هر چه که بخواهی".

پس عبدالله از نزد رسول خدا(ص) برخاست و پس از چند قدم دوباره برگشت و گفت: "ای رسول خدا، خداوند، یکتاست و یکتایی را دوست دارد یعنی نصیحتی دیگر بفرمایید تا تعداد آنها فرد شود". پیامبر(ص) فرمودند: ای پسر رواحه! تو ناتوان نیستی و حتماً ناتوان نخواهی بود که اگر ده کار بد می‌کنی، لااقل یک کار خوب هم به جا آوری. ابن رواحه گفت: "دیگر درباره چیزی نمی‌پرسم"[۵۵].

مسلمانان حرکت کردند تا به منطقه وادی القری رسیدند و همچنان پیش می‌رفتند تا خبر رسید که هرقل با صد هزار نفر از افراد قبائل، به جنگ مسلمانان آمده است. مسلمانان، دو روز از حرکت، باز ایستادند و باهم مشورت کردند و گفتند: باید این موضوع را برای رسول خدا(ص) بنویسیم و خبر دهیم. ایشان، ممکن است ما را برگرداند یا گروهی را برای کمک به ما بفرستد.

در این هنگام عبدالله بن رواحه به پا خاسته، و سخنرانی کرد و گفت: "به خدا سوگند، ما هرگز با دشمن به پشتوانه افراد زیاد، یا اسب و سلاح زیاد جنگ نکرده‌ایم، بلکه با اعتماد به این دین که خدا ما را با آن گرامی داشته، جنگ کرده‌ایم. اکنون آماده شوید و راه بیفتید؛ به خدا سوگند، دیدم که در جنگ بدر همراه ما بیش از دو اسب نبود و در روز احد، ما فقط یک اسب داشتیم. به هر حال جنگ ما جدا از یکی از دو خوبی نیست؛ یا بر دشمن پیروز می‌شویم و این همان چیزی است که خدا و پیامبرمان به ما وعده کرده‌اند و وعده ایشان خلاف نخواهد شد، و یا به شهادت می‌‌رسیم و به برادران خود می‌پیوندیم و در بهشت همراه ایشان خواهیم بود". مردم از گفتار ابن رواحه نیرو گرفتند[۵۶].[۵۷]

شهادت عبدالله بن رواحه

پس مسلمانان حرکت کرده و به موته رسیدند و بین دو سپاه جنگ درگرفت. زید بن حارثه که پرچم جنگ را در دست داشت، خود را به سپاه دشمن زد تا اینکه شهید شد.

پس از او جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست گرفت و مردانه جنگید تا اینکه دست راستش را جدا ساختند. پس پرچم را به دست چپ گرفت، آن را نیز جدا ساختند. پرچم را به سینه چسباند و این گونه بود تا اینکه شهید شد. پس عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را برداشت اما کمی دودل شد که مانند زید و جعفر به میدان برود یا نه، سپس این رجز را خواند: ای نفس اگر کشته نشوی، میمیری؛ این کبوتر مرگ است که بر سرت سایه افکنده است. تو به تمام آرزوهایت رسیده‌ای و اگر به راه ایشان بروی، هدایت یافته‌ای.[۵۸]

سپس از اسب پیاده شد و عموزاده او پاره گوشتی به دستش داد که بخورد. عبدالله در حال خوردن گوشت دید سروصدایی در لشکر بلند شد، با خود گفت: تو زنده‌ای؟ آنگاه بقیه آن گوشت را به زمین انداخته، شمشیرش را به دست گرفت و با دشمنان جنگید تا اینکه کشته شد[۵۹].

نقل شده، در این هنگام، در مدینه پیامبر(ص) بر منبر نشسته بود و به مردم از میدان جنگ موته خبر می‌داد. پیامبر(ص) فرمود: "اکنون زید شهید شد". و بر او درود فرستاد و به مسلمانان فرمود تا برای او از خداوند، بخشش کنند و فرمود: "او همچنان که می‌دوید، وارد بهشت شد. آن گاه فرمود: "جعفر پرچم را به دست گرفت و پیش رفت تا اینکه شهید شد. پس پیامبر(ص) به مردم فرمود: "برای برادرتان بخشش الهی را بخواهید و خود نیز برای او دعا کرد. پس فرمود: "جعفر وارد بهشت شد و با دو بال از یاقوت، در هر کجای بهشت که می‌خواهد می‌پرد. پس از او عبدالله پرچم را به دست گرفت و شهید شد و آهسته وارد بهشت شد". این مطلب بر انصار گران آمد. پیامبر(ص) فرمود: "چون به شدت زخمی شد، نخست شروع به سرزنش خود کرد و بعد نیرو گرفت و جنگید تا اینکه شهید شد و وارد بهشت شد"[۶۰]. عبدالله علاقه زیادی به شهادت داشت. زید بن ارقم در این باره گوید: من در خانه عبدالله بن رواحه زندگی می‌کردم. هیچگاه ندیده‌ام که سرپرست یتیمی، بهتر از او باشد. من همراه او در مؤته بودم و ما به یکدیگر سخت علاقه مند بودیم. او معمولا مرا پشت سر خود سوار می‌کرد. شبی در حالی که میان دو لنگه بار بر روی شتر نشسته بود، این ابیات را می‌خواند:اکنون که مرا به مقصد رساندی و چهار روز بار مرا به دوش کشیدی در راهی که همه ریگزار بود؛ نعمت‌های تو فزون و بدی از تو دور باد. این آخرین سفر من است و دیگر به سوی اهل خود برنخواهم گشت. مسلمانان برمی گردند و مرا در سرزمین شام باقی می‌گذارند که اقامت در آن گواراست. و در آنجا به آنچه که آب را با ریشه‌های خود می‌کشد و همچنین به درختان خرما اعتنایی نخواهم داشت.[۶۱]

چون این اشعار را شنیدم گریستم. او با دست خود ضربه‎ای به من زد و گفت: "ای بدبخت! تو را چه می‌شود؛ اگر خداوند متعال به من شهادت ارزانی فرماید، من از اندوه و گرفتاری‌های دنیا آسوده می‌شوم و تو به راحتی در حالی که میان دو لنگه بار شتر نشسته‌ای برمیگردی". سپس از اسب خویش فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد و پس از آن دعایی طولانی خواند و به من گفت: "ای پسر! اگر خدا بخواهد در این سفر، شهادت روزی من خواهد شد[۶۲].[۶۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۰-۱۳۱.
  2. پیامبر(ص) از امت خود دوازده نفر نقیب (رئیس) برگزید که با اشاره و امر جبرئیل بود و به مانند تعداد نقباء موسی(ع) بودند. نُه نفر از قبیله خزرج اسعد بن زراره، براء بن معرور، عبدالله بن عمرو بن حزام، جابر بن عبدالله، رافع بن مالک، سعد بن عباده، منذر بن عمرو، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع و عبادة بن صامت و سه نفر از قبیله اوس: ابو الهیثم بن تیهان، اسید بن حضیر و سعد بن خیثمه. (تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۳؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۹۲).
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۹۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۱.
  4. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۸۴؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۶۱؛ مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۱.
  5. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۵؛ مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۶۰.
  6. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۱.
  7. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۹۸.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۱.
  9. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۶۲.
  10. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۳.
  11. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۷۳.
  12. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۳-۷۴.
  13. دلائل النبوه، بیهقی، ج۶، ص۲۵۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۱.
  14. «کنیزی مؤمن از زن (آزاد) مشرک بهتر است» سوره بقره، آیه ۲۲۱.
  15. اسباب النزول، واحدی، ص۴۵.
  16. السیره النبوه، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۶-۵۸۷؛ اسباب النزول، واحدی، ص۹۰.
  17. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۴-۷۶.
  18. «و از شاعران، گمراهان پیروی می‌کنند * آیا نمی‌بینی که آنان در هر درّه‌ای سرگردانند؟ * و چیزهایی می‌گویند که خود نمی‌کنند؟» سوره شعراء، آیه ۲۲۴-۲۲۶.
  19. «جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام می‌دهند و خداوند را بسیار یاد می‌کنند و پس از آنکه ستم دیده باشند داد می‌ستانند و آنان که ستم ورزیده‌اند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه باز خواهند گشت» سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۰.
  21. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۳۶۰.
  22. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۶.
  23. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۱.
  24. سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۲.
  25. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۶۵.
  26. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۶-۷۷.
  27. اعلام الوری باعلام الهددی، طبرسی، ص۶۶.
  28. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴-۲۷۵؛ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۳۶؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۶۴.
  29. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۷-۷۸.
  30. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۴-۱۱۵.
  31. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۸.
  32. المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۶۶-۵۶۸؛ همچنین ر.ک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۱۸؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۰۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۷۰.
  33. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۹-۸۰.
  34. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۳۹-۴۴۰.
  35. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۸۰-۸۱.
  36. والله لولا انت ما اهتدینا ولا تصدقنا ولا صلینا فأنزلن سکینة علینا وثبت الاقدام ان لاقینا والمشرکون قد بغوا علینا؛
  37. المغازی، واقدی، ج۲،ص ۶۳۹.
  38. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۹۱.
  39. فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۲۶۷.
  40. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۸۱-۸۳.
  41. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۲.
  42. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۲.
  43. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۲.
  44. خلوا بنی الکفار عن سبیله ائی شهد أنه رسوله حقا وکل الخیر فی سبیله نحن قتلناکم علی تأویله کما ضرینا کم علی تنزیله ضربا یزیل الهام عن مقیله ویذهل الخلیل عن خلیله؛المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۶؛ این شعر در الطبقات الکبری، نیز با کمی تفاوت آمده است.
  45. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۳.
  46. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۳.
  47. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۷-۷۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۹۳.
  48. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۸۳-۸۵.
  49. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۵-۷۵۶.
  50. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۳؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۶؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۰۲؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۶۶. البته مرحوم طبرسی در همان صفحه نوشته است: و در روایت ابان بن عثمان از امام صادق(ع)، پیامبر(ص) اول جعفر را به عنوان فرمانده معرفی فرمود که اگر او کشته شد، سپس زید فرمانده باشد.
  51. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۶؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۰۲.
  52. «و هر یک از شما در آن درخواهد آمد این، بر پروردگارت حکمی است ناگزیر انجام‌پذیر» سوره مریم، آیه ۷۱.
  53. لکننی اسأل الرحمان مغة وضربة ذات فزع یقذف الزبدا او طعنة بیدی حران مجهزة بحریة تنقذ الأحشاء والکبدا حتی یقولوا اذا مروا علی جدثیوم أرشده الله من غاز وقد رشدا؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۳-۳۷۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۲-۱۳۳.
  54. خلف السلام علی امرء ودعته فی النخل خیر مشیع و خلیل؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷.
  55. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۳۹.
  56. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷-۳۸.
  57. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۸۵-۸۸.
  58. یانفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیتی و ما تمنیت قد اعطیتی أن تفعلی فعلها هدیتی؛
  59. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۸-۳۷۹.
  60. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۱-۷۶۲.
  61. اذا بلغتنی وحملت رحلی مسافة اربع ربع بعد الحساء فزادک انعم و خلاک ذم و لا ارجع الی اهلی وراء و آب المسلمون وغادرونی بارض الشام مشتهی الثواء هنالک لاابالی طلع نخل ولانخل أسافلها رواء؛
  62. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۶-۳۷۷؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸-۳۹.
  63. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن رواحه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۸۸-۹۰.