ابان بن سعید بن العاص: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابان بن سعید بن العاص در تراجم و رجال]] | [[ابان بن سعید بن العاص در تاریخ اسلامی]]</div>
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابان بن سعید بن العاص در تراجم و رجال]] | [[ابان بن سعید بن العاص در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ابان بن سعید بن العاص (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
==مقدمه==
نام او اَبان بن ابی اُحیحة بن لؤی القرشی الاموی<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و کنیه‌اش [[ابو ولید]] است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>. جدّ پنجم اَبان، [[عبد]] مناف است و از این رو با [[رسول خدا]]{{صل}} هم‌نسب است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی)، ص۹۳۱.</ref>. نام مادرش [[هند]] یا [[صفیه]]<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی)، ص۹۳۱.</ref> که وی دختر [[مغیرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم]] است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۳۷ و ۱۳۹.</ref>. [[هنگام ظهور]] [[اسلام]] هفده تن از [[قریش]] می‌توانستند بنویسند که دو تن از آنان اَبان بن سعید و نیز برادرش [[خالد بن سعید]] بودند<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۵۷.</ref>.
چون در [[خاندان]] [[امیه]] دو نفر با نام [[سعید بن عاص]] هست، نام آنان و فرزندانشان [[اشتباه]] می‌شود. هر دو نفر هم، [[فرزندی]] به نام أبان داشته‌اند و بنابراین، [[ابان بن سعید بن عاص]] بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس، غیر از فرد موضوع این شرح [[سعید]] حال است.
اَبان بن سعید قبل از [[مسلمان]] شدنش، با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} مخالفتی سرسختانه و جدی داشت، تا آنکه دو نفر از برادرانش به نام‌های خالد و عمرو [[اسلام]] آوردند و سپس به [[حبشه]] [[هجرت]] کردند<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>. آنها به او [[نامه]] نوشتند تا شاید [[اسلام]] آورد ولی ابان در [[مخالفت]] خود پافشاری می‌نمود و می‌گفت: هرگز [[دین]] پدرانم را ترک نمی‌کنم<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.(...)


وی به همراه چهار برادرش در [[جنگ بدر]] به همراه [[کفار]] [[مکه]] با [[مسلمانان]] جنگیدند و دو نفر از آنان به نام عاص و [[عبیده]]، به دست [[علی بن ابی‌طالب]] و [[زبیر]]، کشته شدند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۶، ص۱۲۹؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و او با پنج نفر از برادرانش [[اسلام]] آوردند. [[سعید بن عاص]]، [[پدر]] اَبان، بعد از [[بعثت پیامبر]]{{صل}}، [[کافر]] از [[دنیا]] رفت. او هشت پسر داشت که سه نفر [[کافر]] ماندند و پنج نفر از آنان [[مسلمان]] شدند. احیحه که [[کنیه]] [[پدر]] ابان به خاطر اوست و در روز فِجار در [[جاهلیت]] مُرد و عاص و [[عبیده]] که در [[جنگ بدر]] کشته شدند، [[کافر]] بودند و پنج [[برادری]] که [[اسلام]] آوردند و از [[صحابه]] [[رسول خدا]]{{صل}} شدند، عبارتند از: خالد، عمرو، سعید، ابان و حکَم که [[رسول خدا]]{{صل}} اسم حکَم را به [[عبدالله]] [[تغییر]] داد و از میان [[برادران]] جز عاص که کشته شد، هیچ یک [[فرزندی]] نداشتند<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷.</ref>.
سعید بن عاص بن أمیه، [[ابواحیحه]]، از بزرگان [[قریش]] و از [[دشمنان]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مکه]] بود. هنگام محاصره [[طائف]]، [[ابوبکر]]، [[قبر]] ابواحیحه را دید و گفت: [[خدا]] صاحب این قبر را [[لعنت]] کند، چقدر با خدا و رسولش [[دشمنی]] کرد. [[ابان]] و [[عمرو]] [[فرزندان]] او حاضر بودند، گفتند: خدا [[ابوقحافه]] را لعنت کند. رسول خدا{{صل}} فرمود: "[[دشنام]] دادن به [[مردگان]]، زنده‌ها را می‌آزارد"<ref>واقدی، ج۳، ص۹۲۵ بلاذری، ج۶، ص۴۶.</ref>.
==[[اسلام آوردن]] اَبان==
اَبان با [[اسلام]] و [[نبی اکرم]]{{صل}} [[دشمنی]] شدیدی داشت، چنان که وی در زمان کفرش به [[رسول خدا]]{{صل}} [[زیاد]] [[دشنام]] می‌داد و بر قصد و اراده‌اش پافشاری می‌کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۶۷: {{عربی| كان شديد السب و شديد الحرد لرسول الله{{صل}}}}.</ref>، ولی [[ملاقات]] با یک [[نصرانی]] سبب [[اسلام آوردن]] او شد.
وی هنگامی که در [[سال ششم هجری]]، قبل از [[صلح حدیبیه]]<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۹- ۱۶۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> برای [[تجارت]] به [[شام]] می‌رفت، در روستایی از توابع [[شهر]] حران راهبی را دید؛ ابان گفت: “در [[وطن]] ما مردی مدعی است که [[پیامبر]] است و از طرف [[خدا]] [[مبعوث]] شده است، چنان که [[موسی]] و [[عیسی]] برانگیخته شده‌اند”.
[[راهب]] گفت: “سرزمین شما کجاست؟”
ابان گفت: “تهامه”، سپس گفت: “مکه”.
[[راهب]] گفت: “پس شما تجار [[عرب]] هستید که در حال [[تجارت]] هستید”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۸.</ref>. سپس گفت: “اسم او چیست؟”
ابان گفت: “نامش [[محمد]] است”.
[[راهب]] گفت: “من اوصاف او را بیان می‌کنم، آیا چنین است؟”، و پس از بیان صفات جسمی و [[روحی]] و [[میزان]] [[عمر]] [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} گفت: “چه مدت است در میان شما به عنوان [[پیامبر]] شناخته شده؟”
ابان گفت: “حدود بیست سال یا کمتر”؛ زیرا اَبان در [[سال ششم هجری]] به [[شام]] رفت و تا این زمان، حدود [[نوزده سال]] از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} می‌گذشت.
[[راهب]] گفت: “پس او امروز مرد [[چهل]] ساله‌ای است”.
اَبان گفت: “بیشتر”.
[[راهب]] گفت: “او موهایی فشرده، چهره‌ای [[نیکو]]، قامتی [[معتدل]] و دستانی درشت دارد و در چشمش سرخی دیده می‌شود؛ در هیچ سرزمینی نمی‌جنگد مگر آن‌که [[پیروز]] می‌شود و اصحابش زیاد و دشمنانش کم‌اند”.
اَبان گفت: “به [[خدا]] در بیان اوصافش [[اشتباه]] نکردی و هیچ موردی از او نبود مگر آن‌که به من از آن خبر دادی”.
[[راهب]] گفت: “اسمت چیست؟”
اَبان گفت: “ابان”.
[[راهب]] گفت: “تو او را [[تصدیق]] کردی یا [[تکذیب]]؟”
ابان گفت: “او را [[تکذیب]] کردم”. [[راهب]] دستش را بلند کرد و سپس با [[کف دست]] به آرامی به پشت اَبان زد و گفت: “آیا او ([[پیامبر]]) با دستش می‌نویسد؟”
ابان گفت: “نه”.


[[راهب]] گفت: “به [[خدا]] قسم، او [[پیامبر]] این [[امت]] است و [[خدا]] او را بر [[عرب]] و سپس بر کل [[مردم]] [[زمین]] [[پیروز]] می‌کند”. سپس و در حالی که به صومعه‌اش می‌رفت، گفت: “سلام مرا به آن [[مرد]] [[صالح]] برسان”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۸.</ref>.
در [[منابع تاریخی]]، از [[تولد]] ابان سخنی نیست. از آنجا که [[خالد]] و عمرو، [[برادران]] ابان، جزو [[مهاجران]] [[حبشه]] به شمار می‌روند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۲۳.</ref>، برخی در موضوع [[هجرت به حبشه]]، میان این سه [[برادر]] خلط کرده‌اند. [[ابن عساکر]] و [[ابن حجر]] به نقل از [[ابن اسحاق]]، ابان را جزو مهاجران حبشه دانسته‌اند که همراه همسرش [[فاطمه]]، دختر [[صفوان کنانی]] به آنجا [[هجرت]] کرد<ref>ابن عساکر، ج۶، ص۱۳۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۱۶۹.</ref>، ولی بی‌تردید این دو مؤلف، در نقل مطلب به [[خطا]] رفته‌اند؛ زیرا اولاً آنچه در ابتدا و انتهای [[سیره]] [[ابن هشام]] به نقل از ابن اسحاق آمده، این است که [[عمرو بن سعید بن عاص]]، همراه همسرش فاطمه، دختر صفوان کنانی از مهاجران حبشه‌اند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۲۳ و ج۲، ص۳۶۰.</ref>. ثانیاً، کسی فاطمه دختر صفوان را [[همسر]] ابان ندانسته است. ثالثاً، ابن عساکر و ابن حجر در جای دیگری به نقل از ابن اسحاق، هجرت کننده به حبشه را، [[عمرو بن سعید]] و همسرش فاطمه معرفی می‌کنند<ref>ابن عساکر، ج۴۶، ص۲۱؛ ابن حجر، ج۸، ص۲۷۲.</ref>. [[ابن اثیر]] می‌گوید: [[ابن منده]]، [[أبان بن سعید]] را از مهاجران حبشه دانسته و در عین حال گفته او دیر [[اسلام]] آورد و البته این سخنی متناقض است؛ زیرا [[مهاجران]] [[حبشه]]، قدیم الاسلام بودند و [[ابان]] به حبشه [[هجرت]] نکرد<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹.</ref>. ابان پیش از [[ایمان]] آوردنش، جزو [[دشمنان اسلام]]<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹.</ref> و در [[نبرد بدر]]، با [[مشرکان]] بود<ref>ابن حجر، ج۱، ص۱۶۸.</ref>.
هنگامی که ابان به [[مکه]] برگشت، [[رفتار]] خود را نسبت به [[پیامبر]]{{صل}} و اصحابش [[تغییر]] داد، هم‌چنین [[اقوام]] و بستگانش را جمع نمود و سخنان [[راهب]] را برایشان [[نقل]] کرد. موقعی که در [[حدیبیه]]<ref>حدیبیه، به ضم حاء و فتح دال، محلی در یک منزلی مکه است.</ref> [[نبی اکرم]]{{صل}} به [[عثمان]] [[مأموریت]] داد تا به [[مکه]] برود و پیغام ایشان را به [[مردم]] [[ابلاغ]] کند، ابان به او [[پناه]] داد. شرح ماجرا چنین است: [[پیامبر]]{{صل}} ابتدا خراش بن [[امیه]] [[خزاعی]] را برای رساندن [[پیام]] نزد [[قریش]] فرستاد؛ او بر شتری سوار شد که نام آن ثعلب بود. [[قریش]]، شتر او را کشتند و خواستند که او را هم بکشند، جنگجویان متفرقه (احابیش) از او [[حمایت]] کرده و او را [[آزاد]] نمودند تا نزد [[پیامبر]]{{صل}} باز گردد. پس [[پیامبر]]{{صل}} [[عمر]] را فراخواند تا نزد [[اهل مکه]] ([[قریش]]) بفرستد. [[عمر]] گفت: “در [[مکه]] کسی از عدی ([[طایفه]] [[عمر]]) نیست که از من [[حمایت]] کند، [[قریش]] هم [[دشمنی]] و [[خشونت]] مرا می‌دانند، من بر [[جان]] خود از آنها می‌ترسم، بهتر است [[عثمان]] را بفرستی که او از من تواناتر و گرامی‌تر است”<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۲۳۴.</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} [[عثمان]] را فراخوند و فرمود: “پیش [[قریش]] برو، و به آنان خبر بده که ما برای [[جنگ]] نیامده‌ایم؛ ما برای [[زیارت]] این [[خانه]] آمده‌ایم و [[حرمت]] آن را بزرگ می‌شمریم و همراه خود [[قربانی]] آورده‌ایم؛ [[قربانی]] را می‌کشیم و باز می‌گردیم”. [[عثمان]] آمد تا به “بلدح” رسید و [[قریش]] را در آنجا دید. [[قریش]] گفتند: کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: “مرا [[رسول خدا]] پیش شما فرستاده و شما را به [[خدا]] و [[اسلام]] [[دعوت]] نموده است. خوب است که دست از [[ستیز]] بردارید و [[مسلمان]] شوید”، [[قریش]] گفتند: آن‌چه گفتی، شنیدیم ولی هرگز [[مسلمان]] نخواهیم شد و هرگز [[محمد]] با حالت [[پیروزی]] به [[مکه]] وارد نخواهد شد. در این هنگام اَبان بن سعید بن عاص برخاست و به [[عثمان]] خوشامد گفت و با او با [[محبت]] صحبت کرد و گفت: “در اجرای خواسته خود کوتاهی مکن!” و از اسبی که سوار بود پایین آمد و [[عثمان]] را به روی زین نشاند و خود پشت سرش سوار شد، و [[عثمان]] بدین گونه وارد [[مکه]] شد و پیش اشراف [[مکه]]، از جمله [[ابوسفیان]] و [[امیه]] رفت ولی آنها حرف او را نپذیرفتند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۵۷.</ref>.
هنگامی هم که برادرانش [[خالد]] و [[عمرو]] [[مسلمان]] شدند، اشعاری گفت که ابتدای آن چنین است: "کاش پدرم که در ظریبه مدفون است زنده بود و [[دروغ بستن]] فرزندانش را به [[دین]] می‌دید"<ref>{{عربی|"الا ليت ميتاً بالظريبة شاهد لما يفتري في الدين عمرو و خالد}}؛ ابن هشام، ج۲، ص۳۶۰.</ref>. هنگامی که [[عثمان]] برای [[مذاکره]] با [[قریش]]، از [[حدیبیه]] به [[مکه]] رفت، أبان او را [[پناه]] داد و پشت سر خود بر مرکب سوار کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۱۵.</ref>، [[زمان]] [[اسلام آوردن]] وی به روشنی معلوم نیست. ابن عبدالبر<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۹.</ref> می‌گوید: ابان در فاصله دو رویداد حدیبیه و [[خیبر]] ایمان آورد.


اَبان به [[عثمان]] گفت: {{عربی|أقبل و أدبر و لا تخف أحدا بنو سعيد أعزة الحرم‏}}؛ بیا و برو و از کسی نترس که [[فرزندان]] سعید (اَبان و...) پلنگ‌های حامی [[حرم]] هستند و در [[امان]] خواهی بود<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
[[ابن اثیر]]، [[سخن]] [[ابونعیم]] را که می‌گوید: "ابان پیش از خیبر اسلام آورد و در [[نبرد خیبر]] حضور داشت"، نقل کرده و ترجیح داده است. او می‌گوید: دلیل این سخن، گزارش صحیحی به نقل از [[ابوهریره]] است که [[رسول خدا]]{{صل}} أبان را پیش از نبرد خیبر، برای سریه‌ای سوی نجد فرستاد و او پس از [[فتح خیبر]] به آن [[حضرت]] پیوست و از [[پیامبر]] خواست وی و هم‌رزمانش را در [[غنایم]] خیبر سهیم کند. ابوهریره می‌گوید: از رسول خدا{{صل}} خواستم چنین نکند و ابان ناراحت شد. آن حضرت به ابان فرمود: "بنشین" و او را در غنایم [[شریک]] نکرد<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹-۱۴۸.</ref>. با اینکه این مطلب در دسته‌ای از منابع، به ویژه در کتب [[روایی]] [[اهل سنت]] مشهور است و آن را در موضوع [[غنیمت]] نبردن کسی که در [[نبرد]] حاضر نبوده، ذکر می‌کنند<ref>ر.ک: ابن عساکر، ج۴۷، ص۴۷؛ ابوداود، ج۱، ص۶۱۹؛ ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۶۳.</ref>، واقدی آن را به گونه‌ای دیگر گزارش کرده است. او می‌گوید: وقتی دوسی‌ها و [[ابوهریره]] به [[خیبر]] آمدند، [[رسول خدا]]{{صل}} درباره شرکت دادن ایشان در [[غنایم]] با [[اصحاب]] خود [[گفتگو]] کرد و آنان پاسخ مثبت دادند. در این میان، [[ابان بن سعید]] به ابوهریره گفت: تو سهم نمی‌بری و میان آن دو سخنی به [[اهانت]] رد و بدل شد<ref>واقدی، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.
هنگامی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[حدیبیه]] بازگشت، اَبان [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و [[اسلام]] آورد و [[اسلام آوردن]] ابان بین [[صلح حدیبیه]] و [[جنگ خیبر]] بود<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>، چرا که [[صلح حدیبیه]] در ذی‌القعده [[سال ششم هجری]] و [[جنگ خیبر]] در [[محرم]] [[سال هفتم هجری]] اتفاق افتاد. او [[مسلمانی]] [[مقاوم]] بود به حدی که چندین بار [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[سرپرستی]] لشکری [[مأمور]] [[تبلیغ]] و [[دعوت به اسلام]] نمود و او با اقوامی که [[اسلام]] را نمی‌پذیرفتند جنگید و [[غنایم]] فراوانی به دست آورد. از جمله، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} قبل از آن‌که [[جنگ خیبر]] برپا شود، ابان را به طرف نجد فرستاد و پس از [[فتح خیبر]]، ابان با [[غنیمت]] فراوان بازگشت و در [[خیبر]] به [[حضرت]] ملحق شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶.</ref>. پس از [[فتح خیبر]]، مسلمانانی که همراه [[جعفر بن ابی‌طالب]] از پیش [[نجاشی]] حرکت کرده بودند، به [[مدینه]] رسیدند؛ وقتی [[پیامبر]]{{صل}} [[جعفر]] را دیدند، فرمودند: “نمی‌دانم از [[فتح خیبر]] خوشحال‌تر باشم یا از آمدن جعفر”. سپس او را در آغوش گرفتند و میان دو چشمش را بوسیدند. هم‌چنین گروهی از [[مردم]] دَوس ([[بحرین]]) همراه [[ابوهریره]] و [[طفیل بن عمرو]] و تنی چند از [[قبیله]] [[اشجع]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. [[پیامبر]]{{صل}} با [[اصحاب]] خود [[مشورت]] فرمود تا ایشان را در [[غنایم]] [[شریک]] فرماید، [[ابوهریره]] گفت: “ای [[رسول خدا]]! [[ابان بن سعید]] [[قاتل]] ابن قوقل است”.
ابان گفت: “بسیار عجیب است که این موش صحرایی از دروازه دَوس آمده و [[قتل]] [[مرد]] [[مسلمانی]] را به من نسبت می‌دهد که من در حال [[کفر]] او را کشته‌ام. [[خداوند]] او را به دست من به [[درجه]] [[شهادت]] رسانده و گرامی داشته و مرا به وسیله او [[خوار]] نکرده است”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۲۳.</ref>.


[[نقل]] شده است اَبان به [[رسول خدا]]{{صل}} گفت: “آیا از این [[غنائم]] سهمی به ما می‌رسد؟”
از آنجا که [[روایت]] پیشین در منابع [[سیره]] و [[مغازی]] وجود ندارد و از طرفی، [[پیوستن]] ابوهریره و دوسی‌ها به [[مسلمانان]] در خیبر تردیدناپذیر است؛ بنابراین، پذیرش این مطلب که [[ابان]] پیش از خیبر به سریه‌ای اعزام شده باشد، [[محل]] [[تأمل]] خواهد بود. مطلب دیگری که مؤید گزارش اول است اینکه صحابه‌نگاران می‌گویند: وقتی [[برادران]] ابان از [[حبشه]] بازگشتند و او را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردند، پذیرفت و همراه آنان در [[نبرد خیبر]] حاضر شد. مقدمه اسلام آوردنش را، [[ملاقات]] با راهبی [[مسیحی]] دانسته‌اند که درباره [[صفات پیامبر]] از او پرسید و [[راهب]] گفت: او بر [[زمین]] مسلط خواهد شد<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حجر، ج۱، ص۱۶۹؛ و ر.ک: ذیل شرح حال راهب در ابن حجر، ج۱، ص۴۷۳.</ref>.
[[ابوهریره]] گفت: “یا [[رسول خدا]]{{صل}} به آنها سهمی نده”.
ابان جواب داد: “تو بنشین! ای که پشم سمور از سر کوچکت در حال ریختن است”.
پس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: “ابان! بنشین” و به آنها سهمی نداد<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹.</ref>.
==اَبان و [[کتابت وحی]]==
[[هنگام ظهور]] [[اسلام]] هفده نفر بیشتر نمی‌توانستند بنویسند که عبارت بودند از: [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}}، [[عثمان بن عفان]]، [[عمر بن خطاب]]، [[ابوعبیدة بن جراح]]، [[طلحه]]، [[یزید بن ابوسفیان]]، [[ابوحذیفه بن عتبة بن ربیعه]]، [[حاطب بن عمرو]] و [[برادر]] [[سهیل بن عمرو عامری قریشی]]، [[ابوسلمة بن عبدالاسد مخزومی]]، [[ابان بن سعید بن عاص بن امیه]] و برادرش [[خالد بن سعید بن عاص|خالد بن سعید]]، [[عبدالله بن سعد ابی سرح عامری]]، [[حویطب بن عبدالعزی عامری]]، [[ابوسفیان بن حرب]]، [[معاویه بن ابوسفیان]]، [[جحیم بن صلت بن مخرمة بن مطلب بن عبد مناف]] و [[علاء بن حضرمی]]<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۵۶.</ref>.
ابان بعد از [[اسلام آوردن]] از منشیان و [[کاتبان وحی]] شد؛ [[نقل]] شده که گاهی [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و زمانی [[عثمان بن عفان]] و زمانی [[خالد بن سعید بن عاص|خالد بن سعید]] و گاهی اَبان بن سعید برای [[پیامبر]]{{صل}} می‌نوشتند<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۹۰.</ref>.
هم‌چنین وی از [[پیامبر]]{{صل}} [[حدیث]] [[نقل]] کرده و [[نعمان بن برزمی]] نیز از او [[روایت]] [[نقل]] کرده<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref>. و [[حدیث]] معروف [[پیامبر]]{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|النَّاسُ مَعَادِنُ‌}} از ابان [[نقل]] شده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۳.</ref>.


==استانداری اَبان==
نام ابان در شمار کاتبان رسول خدا{{صل}} آمده است<ref>بلاذری، ج۲، ص۱۹۳؛ طبری، ج۳، ص۱۷۳.</ref>. همچنین آن [[حضرت]] او را بر [[بحرین]] گماشت و آنجا بود تا [[پیامبر]] [[رحلت]] کرد و بحرینیان [[مرتد]] شدند. پس به [[مدینه]] بازگشت و بعد از [[جنگ رده]] که [[ابوبکر]] خواست دوباره او را بر آنجا بگمارد، نپذیرفت و گفت: پس از رسول خدا{{صل}} [[کارگزار]] کسی نخواهم شد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۲۶۷.</ref>. ابان بن سعید در ردیف امویانی است که از [[بیعت با ابوبکر]] [[امتناع]] کردند<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۱۵۰.</ref>.
اَبان در [[خدمت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مقام]] والایی یافت تا حدی که [[پیامبر]]{{صل}} او را در [[سال نهم هجری]] به [[فرمانداری]] و [[حکومت]] بحرین گماشت<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref>. ابان تقاضا کرد تا [[پیامبر]]{{صل}} دستور‌العملی برای او بنویسند تا بداند در موضوعات مختلف چگونه عمل کند. [[نبی اکرم]]{{صل}} نیز عهد‌نامه‌ای را که در آن حدود [[زکات]] [[واجب]] و [[دستورات]] دیگری بیان شده بود به وی سپرد؛ از جمله به او [[دستور]] داد تا از هر مرد و [[زن]] [[یهودی]] و [[نصرانی]] که [[مسلمان]] نمی‌شوند، یک [[دینار]] [[جزیه]] بگیرد.


اَبان با افرادی به سوی [[بحرین]] حرکت کرد و [[پرچم]] سیاهی را که داشت، به دست “رافع” ([[آزاد]] شده [[رسول خدا]]) داد؛ چون به [[بحرین]] نزدیک شد [[طایفه]] عبدقیس به استقبالش آمدند و [[منذر بن ساوی]] با سیصد نفر تا یک [[منزل]] بیرون از [[بحرین]] از او استقبال کردند. اَبان تا زمان [[رحلت پیامبر]]{{صل}} استاندار [[بحرین]] بود؛ هم‌چنین گفته شده علت [[شیعه]] بودن [[اهل]] [[بحرین]] و ولایت‌های آن مثل [[قطیف]] و [[احساء]] این است که [[ابان بن سعید]] که از [[دوستداران]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود، در [[صدر اسلام]] [[والی]] آنجا بوده و بعد از او نیز [[عمر بن ابی سلمه]] که مادرش [[ام‌سلمه]] از [[دوستداران]] [[علی]]{{ع}} بود، [[والی]] آنجا گردید<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
اگر گزارش [[امارت]] او بر بحرین تا پس از [[رحلت پیامبر]] درست باشد، موضوع [[تخلف]] از [[بیعت ابوبکر]] را باید به [[زمان]] برگشت او از بحرین مربوط دانست یا آنکه ابان هنگام [[ماجرای سقیفه]]، در مدینه حضور داشته و سپس به محل مأموریتش بازگشته است. احتمال قوی‌تر آن است که در همان [[بحرین]] از [[بیعت]] [[امتناع]] کرده باشد. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۷ و ج۱۴، ص۱۴.</ref> گزارشی از اعزام [[ابان]] از سوی [[خلیفه اول]] برای [[یمن]] ذکر می‌کند. این [[صحابی]]، داماد [[ابوجهل]] و [[عثمان]] بود<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۰۶؛ بلاذری، ج۶، ص۷۰.</ref>.


بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، ابان [[تصمیم]] گرفت به [[مدینه]] برگردد ولی [[قبیله]] [[عبد]] [[قیس]] به او گفتند؛ نزد ما بمان که اگر به [[مدینه]] بروی [[ابوبکر]] تو را بر می‌گرداند. ابان نپذیرفت و گفت: “بعد از [[رسول خدا]] از کسی [[حکومت]] نمی‌پذیرم”. چون [[پول]] زیادی از [[بیت‌المال]] به همراه داشت سیصد نفر از [[قبیله]] عبدقیس او را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کردند.
تنها [[حدیثی]] که از او نقل کرده‌اند، جمله‌ای از [[خطبه]] [[رسول]] خداست که در آن فرمود: "هر خونی که در [[جاهلیت]] ریخته شده، نادیده گرفته می‌شود"<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۱؛ ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۷ و ج۴۹، ص۱۵.</ref>. این نقل به ابان اختصاص ندارد، بلکه جمله‌ای از خطبه معروف [[رسول الله]] در [[حجة الوداع]] است که دیگران نیز آن را گزارش کرده‌اند<ref>برای نمونه ر.ک: طبری، ج۳، ص۱۵۰؛ ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۰۳.</ref>.
وقتی به [[مدینه]] آمد، [[ابوبکر]] او را [[ملاقات]] کرد و [[سرزنش]] نمود که چرا [[آمدی]]؟
[[عمر]] به او گفت: “سزاوار نبود بدون [[دستور]] پیشوایت حرکت کنی”.
اَبان پاسخ داد: “نخواستم بعد از [[رسول اکرم]]{{صل}} برای کسی کار کنم”.
[[ابوبکر]] پیشنهاد کرد که بازگردد، ولی ابان نپذیرفت. [[عمر]] به [[ابوبکر]] اشاره کرد که او را مجبور کن تا برگردد.
[[ابوبکر]] گفت: “نه، کسی را که می‌گوید از غیر [[پیامبر]] [[حکومت]] نمی‌پذیرم، مجبورش نمی‌کنم”<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
==اَبان و [[بیعت با ابوبکر]]==
یکی از کسانی که با [[خلافت ابوبکر]] [[مخالفت]] کرد و با او در ابتدای [[خلافت]] [[بیعت]] نکرد، اَبان بن سعید است. هم‌چنین برادرش خالد که [[حاکم]] [[یمن]] بود و دو [[برادر]] دیگرش، عمرو و تَیم که [[حاکم]] [[خیبر]] و مزینه بودند، پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] بازگشتند و بر [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] نمودند.
خالد گفت: “جز با [[علی بن ابی‌طالب]] [[بیعت]] نمی‌کنم”؛ ولی پس از آن‌که [[علی‌بن‌ابی‌طالب]] و [[بنی‌هاشم]] [[بیعت]] کردند، او هم [[پیروی]] نمود و [[بیعت]] کرد. چون [[خاندان]] [[سعید بن عاص]] [[حکومت]] را از [[ابوبکر]] نپذیرفتند، معلوم می‌شود که مخالفتشان با [[خلافت]] وی بسیار شدید بوده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۳.</ref>.
==سرانجام اَبان==
درباره سال [[شهادت]] یا [[رحلت]] اَبان [[اختلاف]] است؛ ابی‌اسحاق در “اسد الغابه” گفته: او در [[جنگ یرموک]] که در [[شام]] و با [[رومیان]] بود، در سال ۱۵ [[هجری]] و در روز ۱۵ [[رجب]] [[شهید]] شد. [[موسی]] در “اسد الغابه” گفته: او در [[نبرد]] “اجنادین” با [[روم]] در سال ۱۳ [[هجری]] [[شهید]] شد. قول اول را کسی قبول نکرده اما قول دوم را مصعب [[زبیری]] و بیشتر [[اهل]] [[نسب]] پذیرفته‌اند و گفته شده او در صفر سال ۱۴ [[هجری]] [[شهید]] شده است.
بر اساس [[نقل]] قول دیگری، او کشته نشده بلکه در سال ۲۷ یا ۲۹ [[هجری]] [[رحلت]] کرده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۹۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۵.</ref>.


تاریخ‌نگاران درباره تاریخ [[مرگ]] ابان، [[اختلاف]] زیادی دارند. اقوال آنان عبارت است از:
#[[سال]] ۱۳ در واقعه [[اجنادین]]<ref>خلیفة بن خیاط، ص۸۰.</ref>؛
#سال ۱۳ در واقعه [[مرج]] الصفر<ref>بلاذری، ج۶، ص۴۷.</ref>؛
#سال ۱۴ یا ۱۵ در [[نبرد یرموک]]<ref>طبری، ج۳، ص۵۷۲؛ خلیفة بن خیاط، ص۸۹.</ref>؛
#سال ۲۹<ref>بلاذری، ج۶، ص۴۷.</ref>.
قول اخیر با روایتی مطابق است که می‌گوید: ابان عهده‌دار املای [[مصحف]] عثمان بر [[زید بن ثابت]] بود<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. [[ابن حجر]] این [[روایت]] را نامشهور دانسته و می‌گوید: [[سعید بن عاص بن سعید بن عاص]]، برادرزاده ابان عهده‌دار این کار بود<ref>ابن حجر، ج۱، ص۱۷۱.</ref>.
به این نکته نیز باید توجه کرد که سه قول نخست، درباره [[برادران]] او، [[خالد]] و [[عمرو]] نیز آمده است <ref>ر.ک: خلیفة بن خیاط، ص۸۰؛ ابن سعد، ج۴، ص۷۴؛ بلاذری، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.‌
بنابراین، می‌توان گفت تاریخ مرگ این سه برادر، با یکدیگر [[اشتباه]] شده است. گفته شده اعقاب [[ابان بن سعید]] در [[کوفه]] [[زندگی]] می‌کرده‌اند.<ref>[[مصطفی صادقی|صادقی، مصطفی]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «اَبان بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس قرشی، ابوالولید»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۹۳-۹۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۸۰: خط ۴۷:


==منابع==
==منابع==
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[ابان بن سعید بن العاص (مقاله)|مقاله «اَبان بن سعید بن العاص»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
# [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[مصطفی صادقی|صادقی، مصطفی]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|'''مقاله «اَبان بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس قرشی، ابوالولید"، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']]


==پانویس==
==پانویس==

نسخهٔ ‏۲۴ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۳۲

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

چون در خاندان امیه دو نفر با نام سعید بن عاص هست، نام آنان و فرزندانشان اشتباه می‌شود. هر دو نفر هم، فرزندی به نام أبان داشته‌اند و بنابراین، ابان بن سعید بن عاص بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس، غیر از فرد موضوع این شرح سعید حال است.

سعید بن عاص بن أمیه، ابواحیحه، از بزرگان قریش و از دشمنان رسول خدا(ص) در مکه بود. هنگام محاصره طائف، ابوبکر، قبر ابواحیحه را دید و گفت: خدا صاحب این قبر را لعنت کند، چقدر با خدا و رسولش دشمنی کرد. ابان و عمرو فرزندان او حاضر بودند، گفتند: خدا ابوقحافه را لعنت کند. رسول خدا(ص) فرمود: "دشنام دادن به مردگان، زنده‌ها را می‌آزارد"[۱].

در منابع تاریخی، از تولد ابان سخنی نیست. از آنجا که خالد و عمرو، برادران ابان، جزو مهاجران حبشه به شمار می‌روند[۲]، برخی در موضوع هجرت به حبشه، میان این سه برادر خلط کرده‌اند. ابن عساکر و ابن حجر به نقل از ابن اسحاق، ابان را جزو مهاجران حبشه دانسته‌اند که همراه همسرش فاطمه، دختر صفوان کنانی به آنجا هجرت کرد[۳]، ولی بی‌تردید این دو مؤلف، در نقل مطلب به خطا رفته‌اند؛ زیرا اولاً آنچه در ابتدا و انتهای سیره ابن هشام به نقل از ابن اسحاق آمده، این است که عمرو بن سعید بن عاص، همراه همسرش فاطمه، دختر صفوان کنانی از مهاجران حبشه‌اند[۴]. ثانیاً، کسی فاطمه دختر صفوان را همسر ابان ندانسته است. ثالثاً، ابن عساکر و ابن حجر در جای دیگری به نقل از ابن اسحاق، هجرت کننده به حبشه را، عمرو بن سعید و همسرش فاطمه معرفی می‌کنند[۵]. ابن اثیر می‌گوید: ابن منده، أبان بن سعید را از مهاجران حبشه دانسته و در عین حال گفته او دیر اسلام آورد و البته این سخنی متناقض است؛ زیرا مهاجران حبشه، قدیم الاسلام بودند و ابان به حبشه هجرت نکرد[۶]. ابان پیش از ایمان آوردنش، جزو دشمنان اسلام[۷] و در نبرد بدر، با مشرکان بود[۸].

هنگامی هم که برادرانش خالد و عمرو مسلمان شدند، اشعاری گفت که ابتدای آن چنین است: "کاش پدرم که در ظریبه مدفون است زنده بود و دروغ بستن فرزندانش را به دین می‌دید"[۹]. هنگامی که عثمان برای مذاکره با قریش، از حدیبیه به مکه رفت، أبان او را پناه داد و پشت سر خود بر مرکب سوار کرد[۱۰]، زمان اسلام آوردن وی به روشنی معلوم نیست. ابن عبدالبر[۱۱] می‌گوید: ابان در فاصله دو رویداد حدیبیه و خیبر ایمان آورد.

ابن اثیر، سخن ابونعیم را که می‌گوید: "ابان پیش از خیبر اسلام آورد و در نبرد خیبر حضور داشت"، نقل کرده و ترجیح داده است. او می‌گوید: دلیل این سخن، گزارش صحیحی به نقل از ابوهریره است که رسول خدا(ص) أبان را پیش از نبرد خیبر، برای سریه‌ای سوی نجد فرستاد و او پس از فتح خیبر به آن حضرت پیوست و از پیامبر خواست وی و هم‌رزمانش را در غنایم خیبر سهیم کند. ابوهریره می‌گوید: از رسول خدا(ص) خواستم چنین نکند و ابان ناراحت شد. آن حضرت به ابان فرمود: "بنشین" و او را در غنایم شریک نکرد[۱۲]. با اینکه این مطلب در دسته‌ای از منابع، به ویژه در کتب روایی اهل سنت مشهور است و آن را در موضوع غنیمت نبردن کسی که در نبرد حاضر نبوده، ذکر می‌کنند[۱۳]، واقدی آن را به گونه‌ای دیگر گزارش کرده است. او می‌گوید: وقتی دوسی‌ها و ابوهریره به خیبر آمدند، رسول خدا(ص) درباره شرکت دادن ایشان در غنایم با اصحاب خود گفتگو کرد و آنان پاسخ مثبت دادند. در این میان، ابان بن سعید به ابوهریره گفت: تو سهم نمی‌بری و میان آن دو سخنی به اهانت رد و بدل شد[۱۴].

از آنجا که روایت پیشین در منابع سیره و مغازی وجود ندارد و از طرفی، پیوستن ابوهریره و دوسی‌ها به مسلمانان در خیبر تردیدناپذیر است؛ بنابراین، پذیرش این مطلب که ابان پیش از خیبر به سریه‌ای اعزام شده باشد، محل تأمل خواهد بود. مطلب دیگری که مؤید گزارش اول است اینکه صحابه‌نگاران می‌گویند: وقتی برادران ابان از حبشه بازگشتند و او را به اسلام دعوت کردند، پذیرفت و همراه آنان در نبرد خیبر حاضر شد. مقدمه اسلام آوردنش را، ملاقات با راهبی مسیحی دانسته‌اند که درباره صفات پیامبر از او پرسید و راهب گفت: او بر زمین مسلط خواهد شد[۱۵].

نام ابان در شمار کاتبان رسول خدا(ص) آمده است[۱۶]. همچنین آن حضرت او را بر بحرین گماشت و آنجا بود تا پیامبر رحلت کرد و بحرینیان مرتد شدند. پس به مدینه بازگشت و بعد از جنگ رده که ابوبکر خواست دوباره او را بر آنجا بگمارد، نپذیرفت و گفت: پس از رسول خدا(ص) کارگزار کسی نخواهم شد[۱۷]. ابان بن سعید در ردیف امویانی است که از بیعت با ابوبکر امتناع کردند[۱۸].

اگر گزارش امارت او بر بحرین تا پس از رحلت پیامبر درست باشد، موضوع تخلف از بیعت ابوبکر را باید به زمان برگشت او از بحرین مربوط دانست یا آنکه ابان هنگام ماجرای سقیفه، در مدینه حضور داشته و سپس به محل مأموریتش بازگشته است. احتمال قوی‌تر آن است که در همان بحرین از بیعت امتناع کرده باشد. ابن عساکر[۱۹] گزارشی از اعزام ابان از سوی خلیفه اول برای یمن ذکر می‌کند. این صحابی، داماد ابوجهل و عثمان بود[۲۰].

تنها حدیثی که از او نقل کرده‌اند، جمله‌ای از خطبه رسول خداست که در آن فرمود: "هر خونی که در جاهلیت ریخته شده، نادیده گرفته می‌شود"[۲۱]. این نقل به ابان اختصاص ندارد، بلکه جمله‌ای از خطبه معروف رسول الله در حجة الوداع است که دیگران نیز آن را گزارش کرده‌اند[۲۲].

تاریخ‌نگاران درباره تاریخ مرگ ابان، اختلاف زیادی دارند. اقوال آنان عبارت است از:

  1. سال ۱۳ در واقعه اجنادین[۲۳]؛
  2. سال ۱۳ در واقعه مرج الصفر[۲۴]؛
  3. سال ۱۴ یا ۱۵ در نبرد یرموک[۲۵]؛
  4. سال ۲۹[۲۶].

قول اخیر با روایتی مطابق است که می‌گوید: ابان عهده‌دار املای مصحف عثمان بر زید بن ثابت بود[۲۷]. ابن حجر این روایت را نامشهور دانسته و می‌گوید: سعید بن عاص بن سعید بن عاص، برادرزاده ابان عهده‌دار این کار بود[۲۸].

به این نکته نیز باید توجه کرد که سه قول نخست، درباره برادران او، خالد و عمرو نیز آمده است [۲۹].‌

بنابراین، می‌توان گفت تاریخ مرگ این سه برادر، با یکدیگر اشتباه شده است. گفته شده اعقاب ابان بن سعید در کوفه زندگی می‌کرده‌اند.[۳۰]

جستارهای وابسته

منابع

  1. پرونده:1100558.jpg صادقی، مصطفی، مقاله «اَبان بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس قرشی، ابوالولید"، دانشنامه سیره نبوی ج۱

پانویس

  1. واقدی، ج۳، ص۹۲۵ بلاذری، ج۶، ص۴۶.
  2. ابن هشام، ج۱، ص۳۲۳.
  3. ابن عساکر، ج۶، ص۱۳۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۱۶۹.
  4. ابن هشام، ج۱، ص۳۲۳ و ج۲، ص۳۶۰.
  5. ابن عساکر، ج۴۶، ص۲۱؛ ابن حجر، ج۸، ص۲۷۲.
  6. ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹.
  7. ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹.
  8. ابن حجر، ج۱، ص۱۶۸.
  9. "الا ليت ميتاً بالظريبة شاهد لما يفتري في الدين عمرو و خالد؛ ابن هشام، ج۲، ص۳۶۰.
  10. ابن هشام، ج۲، ص۳۱۵.
  11. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۹.
  12. ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹-۱۴۸.
  13. ر.ک: ابن عساکر، ج۴۷، ص۴۷؛ ابوداود، ج۱، ص۶۱۹؛ ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۶۳.
  14. واقدی، ج۲، ص۶۸۳.
  15. ابن اثیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حجر، ج۱، ص۱۶۹؛ و ر.ک: ذیل شرح حال راهب در ابن حجر، ج۱، ص۴۷۳.
  16. بلاذری، ج۲، ص۱۹۳؛ طبری، ج۳، ص۱۷۳.
  17. ابن سعد، ج۴، ص۲۶۷.
  18. ابن اثیر، ج۱، ص۱۵۰.
  19. ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۷ و ج۱۴، ص۱۴.
  20. ابن سعد، ج۸، ص۲۰۶؛ بلاذری، ج۶، ص۷۰.
  21. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۱؛ ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۷ و ج۴۹، ص۱۵.
  22. برای نمونه ر.ک: طبری، ج۳، ص۱۵۰؛ ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۰۳.
  23. خلیفة بن خیاط، ص۸۰.
  24. بلاذری، ج۶، ص۴۷.
  25. طبری، ج۳، ص۵۷۲؛ خلیفة بن خیاط، ص۸۹.
  26. بلاذری، ج۶، ص۴۷.
  27. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۰.
  28. ابن حجر، ج۱، ص۱۷۱.
  29. ر.ک: خلیفة بن خیاط، ص۸۰؛ ابن سعد، ج۴، ص۷۴؛ بلاذری، ج۱، ص۲۲۶.
  30. صادقی، مصطفی، مقاله «اَبان بن سعید بن عاص بن أمیة بن عبدشمس قرشی، ابوالولید»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۹۳-۹۴.