آل بویه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۴ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۲ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تأسیس حکومت آل بویه

عصر سوم عباسی شاهد واکنش مخالفت با نفوذ ترکان بود که آنان بر سرنوشت خلافت در عصر دوم عباسی سیطره داشتند. این واکنش در حرکت ایرانی شیعه زیدی[۱] برای بازگرداندن اعتباری جلوه کرد که در خلال قرن سوم قمری از آن عقب نشستند. نمودهای این دوران با عصر دوم عباسی از جهت محور قراردادن شرق، متفاوت است.

فرزندان بویه در عرصه رخدادها در اوایل قرن چهارم قمری ظهور[۲] و حکومت‌های مستقلی در فارس، اهواز، کرمان، ری، اصفهان و همدان تأسیس کردند. آنان سلطه واقعی خود را بر عراق گستردند و با خلافت عباسی در حاکمیت مشارکت نمودند. نفوذ این خاندان تا آنجا افزایش یافت که یکی از دوره‌های خلافت عباسی به اسم آنان نام‌گذاری شد.

این خاندان از شمال، از سرزمین دیلم، یعنی منطقه مجاور دریای خزر مهاجرت کرد و توسط علی بن شجاع بن بویه مشهور شد. برادران بویه سه نفر بودند که علی از آنان بزرگ‌تر بود و مرداویج زیاری[۳] او را حاکم سرزمین کرج کرده بود[۴].

علی گرایش‌هایی فراتر از استقلال‌طلبی داشت که به توسعه‌طلبی به همسایگانش رسید. این گرایش‌ها همراه با دست‌یابی سریع وی به چشم‌داشت‌های سیاسی وی موجب شد در اندک زمانی در این مناطق صاحب شوکت شود. او با خوش‌رفتاری سیاسی مردم را جلب کرد و به کمک توانمندی نظامی و اداری و بخشندگی و خوش‌رفتاری با پیروانش ارتشی نیرومند تشکیل داد و در اندک زمانی بیشتر سرزمین فارس را به چنگ آورد و شیراز را پایتخت خود قرار داد[۵].

او ظاهراً در این سرزمین به نام خلیفه عباسی مستولی شد، اما در نهان هدفش ایجاد حکومتی مخصوص خود بود. او از ضعف سیاسی - نظامی خلافت عباسی و ناتوانی آن از دخالت در این مناطق استفاده کرد تا اوضاع آنجا را سامان دهد[۶]. سپس به خلیفه راضی پیام فرستاد و از او درخواست کرد حکومتش را به رسمیت بشناسد[۷] و این طبیعی بود؛ زیرا برخلاف خواسته خلافت بر یکی از استان‌ها چیره شده بود و لازم بود از آن جانب آسوده‌خاطر شود. او می‌خواست حکومتش دارای ویژگی قانونی باشد و آنچه را خواست، به دست آورد[۸].

سپس به مرداویج روی آورد و برای جلب رضایت او کوشید و به وی پیشنهاد کرد که به اطاعت او درآید و در سرزمین‌های تابعه به نام او خطبه خوانده شود. به طور طبیعی مرداویج از این پیشنهاد استقبال و او را حاکم ارَّجان[۹] کرد. علی برادرش، حسن، را به گروگان[۱۰] نزد مرداویج فرستاد تا ضامن حُسن اجرای کار باشد.

اما در آنچه به روابط میان او و خلافت عباسی در این دوران مربوط است؛ این روابط به اقتضای حکمی که خلیفه برای او فرستاد، محدود شد؛ اما خلافت تلاش کرد تا هیبتش را به دست آورد؛ از این رو سپاهی را اعزام کرد که به حدود فارس رسید؛ اما پس از واقعه ارَّجان در سال ۳۲۳ ق. / ۹۳۵ م. عقب‌نشینی کرد[۱۱] و علی بن بویه جایگاهش را در منطقه تثبیت کرد و حکومتش را در آنجا تشکیل داد. اوضاع سیاسی به نفع آل بویه بود؛ زیرا در سال ۳۲۳ ق. / ۹۳۵ م. مرداویج کشته شد. علی از این فرصت استفاده کرد و بر سرزمین جبال- که تحت تسلط وُشمگیر زیاری، برادر مرداویج، بود- حاکم شد و برادرش، حسن، را که بعد از کشته شدن مرداویج گریخته بود، به عراق عجم فرستاد. حسن بر اصفهان، ری، همدان، کرج و بقیه سرزمین عراق عجم تسلط یافت و ابوالفضل بن عمید را وزیر خود کرد[۱۲].

علی بن بویه بعد از آن به امنیت مرزهای مناطقی که بر آنها مسلط شده بود، چشم دوخت و سیاست وی اقتضا می‌کرد بر کرمان و اهواز، قبل از ورود به عراق - که مورد نظر او بود- چیره شود، به این اعتبار که این دو منطقه گذرگاه طبیعی برای هرگونه حمله احتمالی به استان فارس از ناحیه شرق یا ناحیه شمال بودند. بنابراین برادرش، احمد، را در رأس نیرویی نظامی اعزام کرد. وی در سال ۳۲۴ ق. / ۹۳۶ م. بعد از جنگ قنطره بر کرمان مسلط شد[۱۳] و آنجا را به متصرفات آل بویه اضافه کرد، سپس بر اهواز چیره شد[۱۴].

خلافت عباسی در برابر این تحولات سیاسی - نظامی از خود واکنش نشان داد و از فرصت درگیری آل‌بویه و زیاریان استفاده و تلاش کرد تا اهواز را باز پس گیرد؛ از این رو لشکر به فرماندهی بجکم برای بازپس‌گیری آن و راندن آل بویه از آنجا اعزام کرد. این لشکر در حدود اهواز - نزدیک به عراق - برای ورود به این شهر منتظر فرصت باقی ماند؛ اما فرمانده عباسی تحت فشار رخدادهای نظامی و سنگین شدن کفه اوضاع به نفع آل بویه، مجبور به بازگشت شد و در نتیجه اهواز در دست آل بویه باقی ماند که آن را به متصرفات خویش افزودند[۱۵]. در پی این تحولات، آل بویه پایگاه خود را گسترش دادند که با چشم‌داشت‌های توسعه طلبانه آنان هماهنگی داشت و رفتن آنها از اهواز به عراق آسان شد؛ از این رو رخدادهای پایتخت خلافت را زیر نظر گرفتند تا زمان به آنها اجازه ورود بدهد[۱۶].

اوضاع در عراق در نتیجه تشدید اختلافات میان ابن‌رائق، استاندار بصره و امیرالامرا از یک سو، و ابوعبدالله بَریدی، استاندار سابق اهواز که از برابر نیروهای خلیفه فرار کرده بود از سوی دیگر، بسیار ناآرام بود. ابوعبدالله به علی بن بویه پناهنده شد و او را برای ورود به عراق ترغیب کرد. از دیگر سو خلافت تحت نفوذ ترکان بود و ناتوانی خود را در تثبیت کارهای عراق نشان داد. مردم از این خلأ سیاسی و شکست امیرالامرا آگاه شدند؛ همان‌گونه که اوضاع کلی مالی در حکومت، مختل و خزاین خلافت خالی شد و در نتیجه تحکم ترکان و آزمندی آنان، خلفا به تنگنای مالی شدیدی گرفتار شدند. در نتیجه، مردم به این نیروی جدید که در نزدیکی ایشان ظهور کرد و شایستگی خود را نشان داد، چشم دوختند تا آنان را از هرج و مرج برهاند؛ برخی از فرماندهان نیز - که در کارشان شکست می‌خوردند- به نیروی رو به رشد آل بویه چشم دوختند، به این امید که به وسیله آنان به امتیازهایی که از آنها محروم یا دور شده بودند، دست یابند. سرانجام خلیفه متقی علاقه نشان داد که برای ممانعت از درگیری‌های داخلی میان امیران، به ویژه بعد از آنکه روابط میان او و توزون تیره شد، از آل بویه کمک بخواهد.

سرانجام خلیفه از احمد بن بویه برای ورود به بغداد، دعوت کرد. برخی از فرماندهان نیز به همین منظور به وی نامه نوشتند. او در سال ۳۳۲ ق. / ۹۴۴ م. به بغداد رفت و در سال ۳۳۴ ق. / ۹۴۵ م. - بعد از خروج ترکان از آنجا - وارد بغداد شد. خلیفه مستکفی از او استقبال کرد؛ برای او جشن گرفت؛ به او خلعت داد؛ او را به عنوان امیرالامرا تعیین کرد و «معزالدوله» نامید؛ برادرش، علی، را «عمادالدوله» و دیگر برادرش، حسن، را «رکن الدوله»[۱۷] لقب داد. از همین جا این القاب با عظمت نشانه همیشگی برای امیران آل بویه شد.

بدین‌گونه آل بویه در فارس، عراق، اهواز، کرمان، ری، همدان و اصفهان امارت‌های موروثی تأسیس کردند که تا سال ۴۴۷ ق. / ۱۰۵۵ م. ادامه یافت. این نظام موروثی به ایجاد نوعی استقرار سیاسی در حکومت خلافت عباسی منجر شد؛ آل بویه در آن ایام زمام امور را به دست گرفتند و آزادانه رفتار کردند؛ اما این ثبات با برخی ناآرامی‌های ناشی از گرایش‌های مذهبی به علت تشیع خاندان آل بویه آمیخته بود.[۱۸]

رابطه حکومت عباسی با آل بویه

انتظار می‌رفت که آل بویه ثبات و یکپارچگی را در صورت حاکم شدن، به سرزمین‌های خلافت برگردانند؛ سپاه خود را مراقبت و زمینه را فراهم کنند تا خلافت به مسئولیت‌های خویش بپردازد و از برانگیختن آشوب‌های مذهبی دوری کنند؛ اما این کارها عملی نشد؛ زیرا آنان از هنگام ورود به بغداد، با خلفای عباسی - که مذهبی مخالف آنان داشتند -دشمنی کردند.

معزالدوله پس از ورود به بغداد و به دست گرفتن زمام امور در آنجا، در اندیشه براندازی خلافت عباسی و ایجاد خلافتی شیعی بر ویرانه‌های آن و منصوب کردن یکی از رهبران شیعه زیدی بود[۱۹].

او امکان اجرای این کار را داشت، اما پس از مشورت با اصحابش از این کار خودداری کرد؛ زیرا اولاً چنین تغییری علاوه بر اینکه حکومت آل بویه را متزلزل می‌نمود، جهان اسلامی را به چالش می‌کشید؛ دوم اینکه شیعیان عراق - که معزالدوله سعی داشت از آنان دل‌جویی کند - امامی مذهب بودند و منصوب کردن خلیفه‌ای زیدی، از نظر آنان با خلیفه عباسی، یک‌سان بود؛ از این رو معزالدوله به سبب اندیشه سیاسی درخشانش باقی ماندن بر خلافت عباسی را مناسب‌تر دانست. او از این اصل زیدی: «مجاز بودن امامت مفضول با وجود افضل» پیروی کرد و بر اساس این اصل و مصلحت سیاسی، اجازه یافت تا ولایت خلیفه سنی[۲۰] را بپذیرد؛ اما او از سیاستی پیروی کرد که هدفش جلوگیری از قدرت آن در برابر تقویت نفوذش بود.

در دوران آل بویه ثبات سیاسی نسبی، از جهت مدت حکومت خلفا حاکم شد. خلفا پیش از برکناری، مدت طولانی حکومت کردند؛ از این رو خلیفه مطیع، مدت ۲۹ سال (۳۳۴ - ۳۶۳ ق / ۹۴۶ - ۹۷۴م)، طائع ۱۸ سال (۳۶۳-۳۸۱ ق / ۹۷۴ - ۹۹۱م) و قادر ۴۱ سال (۳۸۱ - ۴۲۲ ق / ۹۹۱ - ۱۰۳۱م) حکومت کردند. شاید این مسأله ناشی از آن باشد که آل بویه امیرالامرایی را با همه لوازم حکومتی در اختیار داشتند و در سایه آن آزادانه در عراق رفتار می‌کردند. این آزادی عمل، در مقابل نفوذ محدود خلیفه ادامه یافت که فقط نامی داشت و چیزی از زمام امور را به دست نداشت که کسی با او منازعه کند. کار خلیفه به ویژگی قانونی بخشیدن به کارهای آنان محدود می‌شد. به گفته بسیاری از مورخان، آل بویه خلفای عباسی را ذلیل و قدرت آنها را سلب کردند و احیاناً از تعدی به شخص آنان خودداری ننمودند. در آن دوران هیبت خلافت از دست رفت، مقامش ضعیف شد؛ خلیفه بازیچه‌ای در دست آنان گردید که نماد دینی بود و به جز نام، قدرتی نداشت و قدرت واقعی در دست امیر آل بویه بود[۲۱].

در حقیقت آل بویه عامل مستقیم ضعف خلافت عباسی و از دست رفتن هیبت آن نبودند؛ آنان وارث وضعیتی بودند که پیش از دوران آنان ایجاد شده بود و خلیفه در آن دوران همه ویژگی‌های خود را به عنوان منبع اول قدرت در حکومت از دست داده بود[۲۲]. بر این اساس می‌توان گفت آل بویه با دست یافتن به منصب امیرالامرایی، چیزی از شایستگی‌ها و مسئولیت‌های عهده‌دار این مقام را تغییر ندادند. شاید تغییری که رخ داد، موروثی کردن منصب امیرالامرایی در خاندان آنها بود. رفتار آنان نیز با خلفا براساس نظمی بود که از سابق برقرار شده بود.

شاید اوضاع خلافت در دوران ایشان، بهتر از عصر نفوذ ترکان بوده است و آن به علت ثبات حکومت آل بویه است که خلفا را از مشکلاتی که در دوران سابق به آن دچار می‌شدند، دور کرد. این مشکلات در نتیجه نزاع فرماندهان و امیرالامراها ایجاد می‌شد و این مسأله علت مستقیم برکناری آنان در فاصله‌های نزدیک به هم و دشمنی با آنان بود؛ اما امیران آل‌بویه اصرار داشتند در جلوی مردم به اظهار اطاعت و دوستی با خلیفه عباسی بپردازند؛ زیرا آنان از نفوذ دینی در میان مسلمانان، به این اعتبار که عالی‌ترین رئیس امت اسلامی هستند، برخوردار بودند[۲۳].

با پایان یافتن درگیری بر سر قدرت و موروثی شدن منصب امیرالامرایی در خاندان آل بویه، کسی نبود که با خلیفه اصطکاک پیدا کند و از سویی خلیفه اداره حکومت را به طور رسمی به آنان واگذار کرد و به رفتارها و کارهای آنان صفت شرعی و قانونی داد[۲۴].

در واقع امیران آل بویه در گزینش خلیفه عباسی و برکناری او از مقام خلافت دخالت نکردند، مگر دوبار[۲۵]: یکی در سال ۳۳۴ ق. / ۹۴۵ م. یعنی بلافاصله پس از ورود آنها به بغداد، که معزالدوله خلیفه مستکفی را دستگیر و از خلافت برکنار کرد و با مطیع بیعت نمود[۲۶]. احتمالاً امیر آل بویه به دو علت سیاسی و دینی با خلیفه این‌گونه رفتار کرد[۲۷]: علت سیاسی، به این باز می‌گردد که خلیفه مستکفی به هنگام درگیری نظامی میان ناصرالدوله حمدانی و معزالدوله در موصل، خبر اسرار نظامی و تحرکات سپاه آل بویه را برای ناصرالدوله می‌فرستاد[۲۸]. اما دلیل دینی، خلیفه، [[[شافعی]]][۲۹] رئیس شیعه بغداد را که مسئولیت فتوا داشت، دستگیر و در برابر معزالدوله به او اهانت کرد. معزالدوله به علت شیعه بودنش از این مسأله آزرده خاطر شد و مستکفی را برای بی‌احترامی به مذهبش برکنار کرد[۳۰]. آل بویه برای بار دوم در سال ۳۸۱ ق. / ۹۹۱م. در خلع خلیفه عباسی دخالت کردند. بهاءالدوله خلیفه طائع را برکنار کرد و قادر را به جای او نشاند[۳۱]. سیوطی علت آن را این دانسته است که خلیفه ابوالحسن بن معلم را - از نزدیکان بهاءالدوله - دستگیر و زندانی کرد. این مسأله بر بهاءالدوله گران آمد و خلیفه را دستگیر و برکنار کرد و بر اموال و آنچه در دارالخلافه داشت، مسلط شد[۳۲].

اما احتمالاً در ورای حادثه برکناری، مسأله مالی بوده است. بهاءالدوله به تنگنای مالی گرفتار شد و اعتراض سپاهیان به او افزایش یافت؛ از این رو مسأله ابوالحسن بن معلم را برای دستگیری خلیفه و به چنگ آوردن اموال وی بهانه قرار داد[۳۳].

اما در خصوص هزینه‌های خلیفه؛ امیرالامراهای پیشین برای هزینه‌های خلیفه ضیاعی (زمین کشاورزی) به نام «ضیاع مستخلصه» اختصاص داده بودند[۳۴]؛ ولی آل‌بویه برای خلیفه مقرری تعیین کردند. معزالدوله برای خلیفه مبلغ پنج هزار درهم مقرری روزانه اختصاص داد. او دریافت که این کار به دلیل دیر رسیدن مالیات‌ها عملی نیست؛ از این رو بعد از فتح بصره در سال ۳۳۶ ق. / ۹۴۷ م. ضیاع مستخلصه را - که به مثابه اقطاع بود[۳۵] - به مبلغ روزانه اضافه کرد: با وجود این اموال خلیفه دست‌خوش مصادره بود[۳۶].

امیران آل بویه از برخی امتیازها برخوردار بودند که نشان دهنده نیرومندی و تفاوت آنان با امیران و فرماندهان سابق بود، از جمله:

  1. هنگامی که خلیفه امیری را تعیین می‌کرد، عادت بر این بود که آن امیر در مجلس خلیفه حضور می‌یافت، به او طوق و دستبند حکومتی می‌دادند؛ شمشیری به وی آویزان می‌کردند؛ پرچمی نقره‌کوب برایش می‌بستند و نامه‌ای مبنی بر امارت یا ولایت او می‌نوشتند[۳۷]. این مسأله در دوران آل بویه، در سال ۳۶۷ ق. / ۹۷۷ م. هنگامی که امیر عضدالدوله در دارالاماره حاضر شد، تغییر یافت. عده‌ای از سپاهیان، اشراف، قاضی‌ها و اعیان او را همراهی می‌کردند، خلیفه طائع به او خلعت سلطانی داد و به دست خود برای او دو پرچم بست: یکی نقره‌کوب، به رسم امیران و دیگری زرکوب، به رسم ولی‌عهدها؛ او را علاوه بر اینکه عضدالدوله لقب داد، «تاج المله» نامید و تا پشت در اتاقش ولایت داد (کنایه از فراگیری ولایتش) و برای او حکمی نوشت که در حضورش خوانده شد[۳۸] و این کار پیشتر جاری نبود و وقتی در حضور خلیفه به امیری حکمی داده می‌شد، او آن را می‌گرفت و خلیفه به او می‌گفت: «این حکم من برای توست، به آن عمل کن!»[۳۹] مسأله بستن دو پرچم و خواندن حکم امارت در حضور خلیفه، از حقوق امیران آل بویه پس از عضدالدوله شد.
  2. آل بویه امتیازی دیگر هم کسب کردند و آن کوبیدن بر طبل در مقابل خانه‌های آنان به منظور اعلام رسیدن وقت نماز بود. این عادت از مهم‌ترین نشانه‌های سیادت عباسیان بود که پنج نوبت هنگام نماز در مقابل خانه خلیفه طبل کوبیده می‌شد و هیچ کس حتی ولی‌عهدها در این امتیاز شریک نبود[۴۰]. امیران آل بویه از دوران معزالدوله تلاش کردند از این عادت بهره‌مند شوند، اما شکست خوردند تا اینکه عضدالدوله در سال ۳۶۷ ق. / ۹۷۷ م. زمام امور عراق را به دست گرفت و از خلیفه طائع خواست حق کوبیدن بر طبل در مقابل خانه خویش را به او بدهد. خلیفه به او روزانه سه نوبت: صبح، مغرب و عشا را اجازه داد[۴۱]. خلیفه این اجازه را به هنگام نزاع میان آل بویه و ترکان داد تا رابطه خود را با عضدالدوله پس از اختلافی که میان آن دو ایجاد شده بود، بهبود بخشد[۴۲]. بعد از آن، امتیاز فوق جزء حقوق امیران آل بویه گردید و طبل‌ها سه نوبت در روز، در مقابل خانه‌های آنان نواخته می‌شد تا اینکه در سال ۴۰۳ ق. / ۱۰۱۲ م. سلطان الدوله به حکومت رسید و بدون کسب اجازه از خلیفه، دستور داد که پنج مرتبه در روز در مقابل خانه‌اش طبل بزنند[۴۳]. جلال‌الدوله در سال ۴۱۸ ق. / ۱۰۲۷ م. از سلطان‌الدوله پیروی کرد که با اعتراض خلیفه روبه‌رو شد، ولی بعداً تحت فشار قرار گرفت و به ناچار با آن موافقت کرد[۴۴].
  3. اما در آنچه به خطبه و سکه مربوط است؛ عادت بر این بود که برای خلفا و امیرالامرا بر روی همه منابر و در همه استان‌ها خطبه خوانده می‌شد، به استثنای بغداد که در آنجا فقط برای خلیفه خطبه می‌خواندند، اما در سال ۳۶۸ ق. / ۹۷۸ م. خلیفه طائع دستور داد تا بر منابر بغداد بعد از خطبه برای خلیفه، برای عضدالدوله نیز خطبه بخوانند[۴۵]. نوشتن نام امیرالامرای آل بویه بر روی سکه، سنتی بود که از قبل اجرا می‌شد»[۴۶].
  4. امیران آل بویه امتیاز دیگری هم کسب کردند که در القاب آنان نمایان شد. اعطای لقب مَلِک و غیر آن، به امیران بویهی، به توان‌مندی نظامی آنان، پی‌جویی ملیت ایرانی ایشان و احیای میراث قدیم ایرانی باز می‌گردد[۴۷]. خلیفه مطیع در سال ۳۵۱ ق. / ۹۶۲م. امیر ابوشجاع فنا خسرو را «عضدالدوله» لقب داد[۴۸] و در سال ۳۵۵ ق. / ۹۶۶ م. احمد بن بویه را «مؤیدالدوله»[۴۹] و امیر بختیار را «عزالدوله»[۵۰] و در سال ۳۶۴ ق. / ۹۷۵ م. ابوالحسن علی بن رکن الدوله را «فخرالدوله» ملقب کرد[۵۱].

خلیفه شخصاً این القاب را برای امیران آل بویه بر می‌گزید و بر آنان بود که بپذیرند و به آن اعتراض نکنند[۵۲]، اما این کار مدت بسیاری طول نکشید، از سال ۳۶۹ ق. / ۹۷۹م. امیر آل بویه خودش لقبی را بر می‌گزید و می‌کوشید موافقت خلیفه را به دست آورد. عضدالدوله هنگامی که در سال یاد شده وارد بغداد شد، از خلیفه خواست لقب «تاج المله» را به القاب او بیافزاید، خلیفه با او موافقت کرد و این لقب را به او داد[۵۳]. هنگامی که پشتیبانی آنان افزایش یافت، امیران آل بویه افزودن بر هیبت خود را از طریق القاب ادامه دادند. با اینکه خلیفه راضی نبود، عضدالدوله خود را «ملک الملوک» نامید و ابوکالیجار خود را «ملک امت» لقب داد[۵۴].

در سال ۴۲۹ ق. / ۱۰۳۸ م. لقب «شاهنشاه الاعظم ملک الملوک» به القاب جلال الدوله افزوده شد و این کار با موافقت خلیفه صورت گرفت و در منابر با همین القاب برای او خطبه خوانده شد. این مسأله برای مردم ناخوشایند بود؛ از این رو خطیبان را با آجر زدند و آشوبی شدید ایجاد شد[۵۵]. در سال ۴۴۰ ق. / ۱۰۴۸ م. امیرخسرو فیروز خود را «ملک رحیم» لقب داد و خلیفه در آغاز از دادن این لقب به او خودداری کرد و بعداً به ناچار با آن موافقت کرد[۵۶][۵۷]

پایان کار آل بویه

اوضاع آل بویه بعد از مرگ بهاءالدوله در سال ۴۰۳ ق. / ۱۰۱۲ م. پریشان شد؛ شاید این پریشانی به علل زیر برگردد:

  1. درگیری پسرانش؛ زیرا آل بویه قاعده‌ای ثابت برای ولایت امر نداشتند؛ از این رو افراد آنان در کار اختلاف پیدا کردند و یک‌پارچگی خود را نگه نداشتند و بخشی از شادابی و فعالیت خویش را از دست دادند. هر یک از فرزندان بهاءالدوله ناحیه‌ای را به خود اختصاص دادند. سلطان‌الدوله در شیراز به پاخاست و برادرش، مشرف الدوله، در بغداد امیرالامرا شد؛ همان‌گونه که برادرش، جلال‌الدوله، در بصره و دیگر برادرش، ابوالفوارس، در کرمان استاندار شد[۵۸]. هر یک از آنان با آنچه در دست داشت، به فکر استقلال افتاد و به جدایی از برادرش چشم دوخت تا اینکه در داخل آن خانواده اختلاف افتاد.
  2. از دوران معزالدوله، آل بویه به ترکان اعتماد و بسیاری از آنان را وارد سپاه کردند. برخی از ایشان به مناصب فرماندهی رسیدند و با وجود اینکه حاکمیت در دست آل بویه بود، اما نیروی سپاهی ترکان تحت حکومت آل بویه بعد از عضدالدوله افزایش یافت و به نیرویی تبدیل شد که بی‌نیازی از آن امکان نداشت؛ زیرا ترکان واحدهای سواره را تشکیل دادند، در حالی که آل بویه پیاده نظام را. طبیعی است در سایه این وضع، رقابت میان طرفین آغاز شد که موجب رنج‌هایی بسیار برای آل‌بویه گردید و بسیاری از اوقات به شعله‌ور شدن شورش‌ها و جنگ‌های خانگی انجامید و سپاهیان ترک احیاناً از غارت پایتخت خودداری نکردند؛ همان‌گونه که از غارت کاخ‌های امیران خود بازنایستادند و خواستار افزایش مقرری و تاوان‌های اضافی شدند. ناتوانی آل بویه در درمان این مشکلات و پاسخ‌گویی به احتیاجات سپاهیان خویش، موجب شد سیاستی جدید اتخاذ کنند که در پدیدار شدن نظام اجتماعی تازه‌ای به نام نظام اقطاع جلوه‌گر شد. آنان به دادن روستاها در عوض خدمات آنها پرداختند. ویژگی این نوع اقطاع، گذرا بودن آن بود، یعنی برای مدتی مشخص جهت تأمین احتیاجات سپاه، اقطاع داده می‌شد و تغییر پی در پی استفاده کنندگان از اقطاع، نشانه آشکار آن بود. اقطاع داران درک کرده بودند که روستاها مدتی بعد، از آنان پس گرفته می‌شود؛ از این رو در نگهداری آن کوتاهی کردند که موجب خرابی روستاها و نابودی اقتصادی شد و بر خزانه آل بویه، علاوه بر خزانه کلی خلافت اثر گذاشت.
  3. آل بویه در حوزه قدرت شان در خود فرو رفتند و همزمان به آنچه در مناطق دیگر جهان اسلام جریان داشت، توجهی ننمودند و در آن مشارکت نکردند و این مسأله برای پیدایش امارت‌های دیگر[۵۹]، فرصتی ایجاد کرد و این کار را به دوش گرفتند، نظیر عقیلی‌ها در شمال عراق و برخی مناطق جزیره؛ نمیری‌ها در حران، رُها و رَقَّه و مروانی‌ها در دیاربکر و میّافارقین، در نتیجه درگیری‌هایی میان آنان و این نیروهای رو به رشد ایجاد شد.
  4. در بعد خارجی، آل بویه به رشد نیروهای رومی در دوران خاندان مقدونی توجهی ننمودند؛ همان‌گونه که به سرزمین شام - که گاهی شاهد درگیری‌هایی شدید میان طولونیان و اخشیدیان از یک سو و خلافت عباسی و حکومت حمدانیان از سوی دیگر بود - نظر نکردند.
  5. در شرق، آنان با سامانیان و غزنویان در دفاع از مناطق مرزی هند و ترکان بت‌پرست همکاری ننمودند. احتمالاً اختلافات داخلی - که در داخل آن خاندان رشد کرد- آنان را از پرداختن به کارهای خارجی یا علاقه به اینکه نقشی فعال در جهان اسلامی داشته باشند، بازداشت.

حکومت آل بویه در عراق و فارس در زیر ضربات سلاجقه سقوط کرد و ملک رحیم در سال ۴۴۷ ق. / ۱۰۵۵ م. به دست طغرل بیک سلجوقی - به هنگام ورود به بغداد -اسیر شد، آن‌گونه که [در ادامه] خواهیم دید.[۶۰]

اسامی امیران آل بویه و مدت امارت هر یک از آنان[۶۱]

در فارس

  1. عمادالدوله ابوالحسن علی بن بویه (۳۲۰ - ۳۳۸ ق / ۹۳۲ - ۹۴۶م)
  2. عضدالدوله ابوشجاع خسرو (۳۳۸ - ۳۷۲ ق / ۹۴۶ - ۹۸۲م)
  3. شرف‌الدوله ابوالفوارس شیرزاد (۳۷۲ - ۱۳۷۹ق/۹۸۲ - ۹۸۹م)
  4. صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان (۳۷۹ - ۳۸۸ق/۹۸۹ - ۹۹۸م)
  5. بهاءالدوله ابونصر (۳۸۸ - ۴۰۳ ق / ۹۹۸ -۱۰۱۲م)
  6. سلطان الدوله ابوشجاع (۴۰۳ - ۱۴۱۵ق/۱۰۱۲ - ۱۰۲۱م)
  7. عضدالدوله ابوکالیجار مرزبان (۴۱۵ ۴۴۰ ق / ۱۰۲۴ - ۱۰۴۸م)
  8. ملک رحیم ابونصر خسرو فیروز (۴۴۰ - ۴۴۷ ق / ۱۰۴۸ - ۱۰۵۵م)

در عراق، اهواز و کرمان

  1. معزالدوله ابوالحسین احمد (۳۲۰ - ۳۵۶ ق / ۹۳۲ - ۹۶۷م)
  2. عزالدوله بختیار (۳۵۶ - ۳۶۷ ق / ۹۶۷ - ۹۷۷م)
  3. عضدالدوله ابوشجاع خسرو (۳۶۷ - ۳۷۲ ق / ۹۷۷ - ۹۸۲م)
  4. شرف‌الدوله ابوالفوارس شیرزاد (۹۷۲ - ۹۷۹ ق/۹۸۲ - ۹۸۹م)
  5. بهاءالدوله ابونصر (۳۷۹ - ۴۰۳ق/۹۸۹- ۱۰۱۲م)
  6. سلطان الدوله ابوشجاع (۴۰۳-۴۱۲ ق / ۱۰۱۲ - ۱۰۲۱م)
  7. مشرف الدوله ابوعلی (۴۱۲ - ۴۱۶ ق / ۱۰۲۱ - ۱۰۲۵م)
  8. ابوطاهر جلال الدوله (۴۱۶ - ۴۳۵ ق / ۱۰۲۵ - ۱۰۴۳م)
  9. ابوکالیجار مرزبان (۴۳۵ - ۴۴۰ ق / ۱۰۴۳ - ۱۰۴۸م)
  10. ملک رحیم ابونصر خسرو فیروز (۴۴۰ - ۴۴۷ ق / ۱۰۴۸ - ۱۰۵۵م)

در ری، اصفهان و همدان

  1. رکن الدوله ابوعلی حسن (۳۲۰ - ۳۶۶ق/ ۹۳۲ - ۹۷۶م)
  2. مؤیدالدوله ابومنصور (۳۶۶ - ۳۷۳ ق / ۹۷۶ - ۹۸۳م)
  3. فخرالدوله ابوالحسن علی (۳۶۶ - ۳۸۷ ق / ۹۸۳ - ۹۹۷م)
  4. شمس الدوله ابوطاهر (فقط در همدان) (۳۸۷ - ۴۱۲ ق / ۹۹۷ - ۱۰۲۱م)
  5. مجدالدوله ابوطالب رستم (فقط در ری) (۳۸۷ - ۴۲۰ ق / ۹۹۷ - ۱۰۲۹م)
  6. سماءالدوله ابوالحسن (فقط در همدان) (۴۱۲ - ۴۱۴ ق / ۱۰۲۱ - ۱۰۲۳م)

منابع

پانویس

  1. آل بویه ایرانی تبار نبودند، بلکه از نژاد دیاله بودند که در جنوب دریای خزر سکونت داشتند و شاید آنان نژادی آمیخته از ایرانیان، ترکان و دیگر ملت‌ها بودند و منطفه آنان قسمت کوهستانی گیلان را تشکیل می‌داد که از جنوب به قزوین و از شرق به منطنه چالوس محدود می‌شد.
  2. در خصوص شرایط ظهور خاندان آل بویه، ر. ک: مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۲۷۵ - ۲۷۹.
  3. پایه‌گذار حکومت مستقل زیاری در طبرستان به سال ۱۳۱۶ ﻫ.ق
  4. کرج شهری در میانه راه همدان و اصفهان است. [ابودلف آن را بنیان نهاد و به کرج ابودلف مشهور شد]. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۴۴۶؛ همچنین. ر. ک: مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۲۷.
  5. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
  6. اقبال، عباس، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص۴۰.
  7. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۳۵.
  8. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۳۵.
  9. مصحح: ارجان شهری در شصت فرسنگی هر یک از شهر‌های شیراز و اهواز است. معجم البلدان، ج۱، ص۱۴۲، برخی آن را بهبهان نیز گفته‌اند.
  10. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۳۹.
  11. فرماندهی این سپاه با یاقوت بود.
  12. ابن‌خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۱۸.
  13. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۵۵ – ۲۵۶.
  14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۶۳ – ۲۶۴.
  15. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۶۳.
  16. محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۵۱۲.
  17. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۶۳، ۲۹۲، ۲۹۵ - ۲۹۶ و ۳۱۴، مصحح: منظور از پسوند «الدوله» در این القاب، دولت عباسی است. ضعف خلیفه موجب اعطای این القاب می‌شد تا محبت امیران بویهی را جلب کند.
  18. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۷۰.
  19. معزالدوله با یارانش در خصوص منصوب کردن ابوالحسن محمد بن یحیی زیدی مشورت کرد. مصحح: درباره مذهب آل بویه اختلاف است: برخی آنان را زیدی دانسته‌اند، ر. ک: ابن‌طاووس، علی بن موسی، فرج المهموم، ص۱۴۵، برخی نیز ایشان را امامی گفته‌اند، ر. ک: رازی، عبدالجلیل، کتاب النقض، ص۴۵ – ۴۶؛ المنتظم، ج۱۵، ص۱۵۷؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۲، ص۳۰۷؛ ج۴، ص۱۴؛ آربری و فرای: بخارا دستاورد قرون وسطی، ص۱۹۵ به نقل از: تاریخ تشیع در ایران، ج۱، ص۳۶۳ و اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج۱، ص۳۶۳ به نقل از Montgomery watt Islamic Satves Vol, ۶. PII و برخی دیگر گرایش آنان را از زیدی به امامی وصف کرده‌اند. ر. ک: کامل شیبی، تشیع و تصوف، ص۴۱ - ۴۲. به گزارش ابن‌بابویه، صیروری از علمای امامیه آل بویه را به تشیع امامی در آورد. ابن‌حجر، احمد: لسان المیزان: ج۲، ص۸۷. تصمیم معزالدوله به واگذاری حکومت به یکی از زیدیان تأییدی بر نظریه شیبی و گزارش ابن‌بابویه است. در این باره همچنین، ر. ک: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران. فصل آل بویه و تشیع.
  20. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۵، مصحح: ر. ک: تکملة تاریخ الطبری، ص۳۵۴.
  21. محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۵۲۴.
  22. بیرونی، الآثار الباقیة عن القرون الخالیه، ص۱۳۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۵؛ حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی، ج۳، ص۴۱؛ ۶۸. Arnold: The caliphate: P.
  23. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۱۶۳.
  24. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۴، به نقل از: المنتظم، ج۷، ص۹۹، ۱۱۳ و ۱۳۶.
  25. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۴.
  26. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۲۷۶.
  27. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۴.
  28. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۲۷۶.
  29. مصحح: محمد بن ابراهیم بن یوسف کاتب از فقهای امامیه معروف به شافعی بود که در ظاهر بر اساس مذهب شافعی تدریس، تألیف و فتوا داشت (رجال نجاشی، ص۲۳۷ و ابن‌ندیم، فهرست، ۲۴۶) ذهبی بدون ذکر نام، از فردی شیعی نام برده که اختلاف شیعه و سنی را دامن می‌زد (تاریخ اسلام، ج۲۵، ص۲۶ و حوادث، ص۳۳۴) و وی را شیعی فریب خورده وصف کرده‌اند (سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۱۲).
  30. مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۸۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۵.
  31. ابن عمرانی، محمد بن علی بن محمد، الانباء في تاریخ الخلفاء، ص۱۴۸.
  32. سیوطی، لب الباب، ص۱۷۲، ابن معلم، فقیه امامیه بود، مصحح: سیوطی از مردی بدون نام وی یاد کرده است، ر. ک: تاریخ الخلفاء، تحقیق محمود ریاض و محمد محیی الدین علی بن محمد کوکبی. ابوالحسن بن معلم، کارگزار و مشاور بهاءالدوله بویهی بود که با استفاده از نفوذ خود، وی را به مصادره اموال خلیفه و برکناری وی از خلافت تشویق می‌کرد. طائع با آگاهی از این امر، ابن‌معلم را زندانی کرد که منجر به برکناری طائع و در پی آن کشته شدن این معلم در سال ۳۸۲ شد. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۱۲۵ و ۱۳۰ و دول الاسلام. چاپ ۱۴۰۵، ص۲۰۶. گو بند شریف رضی در این حادثه نقش داشته و ابیاتی به وی منتسب کرده‌اند. الکامل، ج۷ ص۱۴۵ و ۱۴۷ - ۱۴۸. ذهبی و در پی آن مؤلف کتاب، به اشتباه این ابن معلم را «فقیه امامیه» یعنی شیخ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد نعمان معروف به ابن‌معلم دانسته‌اند. اما شیخ مفید درگذشته ۴۱۳ است و هیچ‌گاه کارگزار دولت آل بویه نبوده است و از سویی کوکبی به فقیه امامیه مشهور نیست. ابن‌اثیر از شیخ مفید به ابن‌معلم، فقیه امامیه و فقیه شیعه یاد کرده که در سال‌های ۳۹۷ و ۳۹۸ از سوی بهاءالدولة تبعید شد.
  33. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۴۷. مقایسه کنید با انطاکی که گوید: بهاءالدوله، خلیفه طائع را بی‌گناه برکنار کرد.
  34. صولی، اخبار راضی بالله و متقی بالله، ص۱۳۱ - ۱۴۵.
  35. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴، مصحح: همدانی پنجاه هزار درهم گفته است، ر. ک: تکملة تاریخ الطبری، ص۳۵۴.
  36. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.
  37. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۶.
  38. ابن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۸۷؛ سیوطی، لب الباب، ص۴۰۷.
  39. ابن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۸۷.
  40. ابن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۹۲؛ ج۸، ص۳۰.
  41. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۹۰-۹۱.
  42. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۷.
  43. ابن جوزی، المنتظم، ج۸، ص۳۰.
  44. ابن جوزی، المنتظم، ج۸، ص۳۰.
  45. ابن جوزی، المنتظم، ج۸، ص۳۰.
  46. محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۵۲۰.
  47. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۲.
  48. مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۹۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵.
  49. مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۲۱.
  50. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱- ۲۲.
  51. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۶۵.
  52. زهرانی، نظام الوزارة فی الدولة العباسیه، ص۲۸ - ۳۰.
  53. ابن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۹۸.
  54. ابن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۱۱۳- ۱۱۴.
  55. تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۲، ص۴۳. او اقوال فقها و قاضیان را در خصوص این لقب‌گذاری می‌آورد.
  56. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۴۸.
  57. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۷۳.
  58. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۶۸.
  59. مصحح: دولت نجاحیه در عصر قادر به دست مؤید نجاح حبشی تبار، در زبید یمن بر خرابه‌های دولت زیادی تأسیس شد و تا سال ۵۵۴ ادامه یافت و پس از آن به دولت مهدیه منتقل شد. محمد بن مسیب بن رافع عقیلی دولت نیمه مستقل عقیلی را در موصل در دوره قادر بنیان نهاد. این دولت در سال ۴۸۹ به دست سلجوقیان سقوط کرد. ر. ک: ابوعلی حسین بن مروان نیز دولت اکراد را در دیاربکر تأسیس کرد. این دولت از سال ۳۸۰ تا ۴۸۹ ادامه یافت و سرانجام به دست سلجوقیان سقوط کرد، ر. ک: خضری بک، تاریخ الدولة العباسیه، ص۳۲۸.
  60. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۷۹.
  61. ر. ک: اقبال، عباس، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص۹۳ - ۹۵.