خباب بن الارت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۳۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

خَبّاب از اهالی کَسْکر [۱] در پی حمله عرب‌های طایفه ربیعَه از قبیله تمیم به اسارت آنان درآمد و سپس در مکه به بردگی فروخته شد. ام انمار، حلیف و هم پیمان بنی زهره از قریش او را خرید و پس از آزاد شدنش از موالی این طایفه به شمار آمد. برخی هم او را از قبیله خزاعه یا تمیم دانسته‌اند،[۲] زیرا ام‌انمار، خریدار او نسبش به قبیله خزاعه می‌رسید [۳] و طایفه ربیعه نیز که او را به بردگی فروخته بودند، از بخشی از قبیله تمیم بود. برخی شجره نسب او را در میان بنی تمیم به صورت "خباب بن ارت بن جندلة بن سعد بن خزیمة بن کعب" آورده و او را عرب دانسته‌اند.[۴] این سخن نادرست است، چون خباب عرب نبود و نمی‌توانست برخی حروف عربی را به خوبی و راحتی ادا کند، از این رو او را ارَتّ (کند زبان یا نرم زبان) نامیدند؛[۵] نیز پدر خباب اهل کَسْکَر و از حومه (سواد) آن دانسته شده است،[۶] پس نمی‌توان با اطمینان ارت را نام پدر وی دانست.[۷]

اسلام آوردن خباب

خباب در شأن نزول

خباب پس از هجرت

خباب در دوره خلفا

مرگ خباب

شکنجه خباب

خباب بن الارت ششمین مردی بود که مسلمان گردید و در ایمان خود نیز محکم و پر استقامت بود و هر اندازه که او را شکنجه کردند دست از دین خود برنداشت. مشرکان مکه او را می‌گرفتند و مانند بسیاری دیگر زره آهنین بر تنش کرده در آفتاب داغ و روی ریگ‌های مکه می‌نشاندند تا بلکه از فشار حرارت هوا و آهن و ریگ‌ها به ستوه بیاید و از دین اسلام دست بردارد و چون دیدند این عمل در خباب اثری ندارد هیزمی افروخته و چون هیزم‌ها سوخت و به صورت آتش سرخ در آمد، بدن خباب را برهنه کرده و از پشت روی آن آتش‌ها خواباندند.

خباب گوید: در این موقع مردی از قریش نیز پیش آمد و پای خود را روی سینه من گذاشت و آن قدر نگه داشت تا گوشت و پوست بدن من آتش را خاموش کرد و تا پایان عمر جای سوختگی آن آتش‌ها در پشت خباب به صورت برص و پیسی نمودار بود و چون عمر به خلافت رسید، روزی خباب را دیدار کرد و از شکنجه‌هایی که در صدر اسلام از دست مشرکان قریش دیده بود سوال کرد، خباب گفت: به پشت من نگاه کن و چون عمر پشت او را دید گفت: تاکنون چنین چیزی ندیده بودم.

در اسلام افرادی بودند که از کثرت شکنجه‌ای که در راه دین تحمل نمودند به معذبین فی الله معروف شدند و خباب بن ارت از همه آنها بیشتر تحمل رنج نمود. حرفه‌اش آهنگری و شمشیرسازی بود و غلام زر خرید زنی به نام ام انمار بود، قبل از بعثت، پیامبر(ص) گاهی جلو دکان او می‌نشست و با او انس و الفتی داشت. پس از آنکه به پیامبری مبعوث گردید به او ایمان آورد. موقعی که ام انمار از اسلام خباب باخبر شد، آهن گداخته را از کوره بیرون می‌آورد و سر خباب را با آن داغ می‌کرد. خباب از او خدمت پیامبر(ص) شکایت کرد، حضرت درباره‌اش می‌فرمود: «اللهم انصر خبابا» خدایا خباب را یاری کن.

در اثر دعای پیامبر(ص) ام انمار به سردرد شدیدی مبتلا شد، از شدت درد مانند آواز سگان ناله می‌کرد. به او گفتند: برای تسکین درد، سر را باید داغ بگذاری! خباب داغی را در کوره آهنگری می‌گذاشت وقتی که خوب گداخته می‌شد بر سر او می‌نهاد و انتقام خود را گرفت و با این وسیله از شکنجه‌های او راحت شد؛ اما کفار مکه دست از سر او نکشیدند، زره آهنین بر بدن او و عده دیگری از جمله عمار و بلال می‌پوشاندند و در آفتاب گرم حجاز وامی‌داشتند تا در اثر تابش آفتاب حلقه‌های تفتیده زره بر بدن ایشان می‌نشست و با همه این شکنجه‌ها حتی برای یک‌بار هم منظور کفار را عملی نکردند؛ یعنی کلمه‌ای که آنها را خوش آید نگفتند.

شکنجه‌های کفار منحصر به اذیت‌های بدنی نبود، بلکه از نظر اقتصادی و سایر جهات هم مسلمانان را آزار می‌دادند. مثلاً زمانی خباب تعدادی شمشیر به عاص بن وائل فروخته بود وقتی از او مطالبه بهاء نمود در پاسخ گفت: مگر نه این است که محمد تصور می‌کند بهشتیان هر چه بخواهند در بهشت موجود است؟ گفت: آری! چنین است. گفت: بنابراین صبر کن در آخرت از آن طلاها و نقره‌ها و غلامان و جامه‌های بهشتی طلب تو را خواهم پرداخت؛ زیرا به خدا قسم تو و هم عقاید تو در پیشگاه خدا مقرب و نزدیک‌تر از من نیستید. آن وقت این آیه نازل شد ﴿أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالًا وَوَلَدًا * أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا * كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدًّا[۸].

از همه مشکل‌تر اینکه اگر شکایتی به پیامبر(ص) می‌نمودند به سخت‌تر از آنها وعده می‌داد. چنانکه خباب گوید: هنگامی که پیامبر(ص) در سایه خانه کعبه لباس خود را زیر سر نهاده و استراحت فرموده بود، نزد او رفتم و این پس از آن بود که از مشرکان شکنجه سختی دیده بودم، گفتم: یا رسول الله خدا را بخوان تا برای ما گشایشی پیش آورد در حالی که صورتش سرخ شده بود، برخاست و نشست و فرمود: اگر سختی‌هایی که ملت‌های گذشته تحمل کردند، مشاهده کنید چه خواهید کرد که با شانه‌های آهنین گوشت و پوست و رگ‌هایشان را از استخوان جدا می‌کردند و از دین برنمی‌گشتند یا آنکه اره بر سرشان نهاده و آنان را دو نیم می‌کردند و تغییر روش نمی‌دادند؛ اما بدان که خدا این دین را پیشرفت می‌دهد تا جایی که سواری از صنعاء تا حضر موت می‌رود و جز خدا از کسی نمی‌هراسد[۹].[۱۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. (در جنوب عراق کنونی که جزو قلمرو پارسیان در روزگار ساسانی بود) رک: بلدان الخلافه، ص ۵۹، ۶۳.
  2. اسدالغابه، ج ۲، ص ۱۴۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۷ ـ ۶۸.
  3. الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۲؛ الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۳۸.
  4. الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۱ ـ ۱۲۲؛ اسد الغابه، ج ۲، ص ۱۴۷.
  5. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۹۹ ـ ۲۰۰؛ امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۸.
  6. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۰؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۷؛ سبل الهدی، ج ۲، ص ۳۶۲.
  7. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «خباب بن ارت زهری»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۲.
  8. «آیا آن کس را دیدی که آیات ما را انکار کرد و گفت: بی‌گمان به من مال و فرزند داده خواهد شد؟ * آیا از نهان آگاهی یافته یا از (خداوند) بخشنده پیمانی گرفته است؟ * هرگز! آنچه می‌گوید به نوشته درخواهیم آورد و بر عذاب وی سخت می‌افزاییم» سوره مریم، آیه ۷۷-۷۹.
  9. اسد الغابه، ج۲، ص۹۸؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۰۰.
  10. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۶۳.