یحیی بن معین غطفانی در تاریخ اسلامی
آشنایی اجمالی
وی یکی از رجالیون به نامِ سده سوم هجری است. او در اصل، ایرانی و از مردم منطقه سرخس و مرو است که احتمالاً در زمان فرمان روایی جُنَید بن عبدالرّحمن مُرّی[۱] در خراسان پدرش معین و یا جدّش، همپیمان (جنید) و از موالیان او گردید. از این رو، یحیی تصریح کرده است: من از عرب نیستم، بلکه مولای عرب و مولای جنید بن عبدالرحمن مُرّی هستم. از آنجا که جنید از قبیله بنی مُرّه یکی از شاخههای بنی غَطَفانِ عدنانی است، یحیی را نیز مُرّی و غَطَفانی نامیدهاند[۲].
شماری از رجالیون و ارباب تراجم، او را عرب و از بنی مرّه دانستهاند[۳].
به هر حال، یحیی بن معین در یکی از روستاهای اطرافِ شهر انبار به نام (نَقَیا)[۴] در زمان خلافت منصور دوانیقی در سال ۱۵۸ ﻫ.ق ولادت یافت. پدرش مدّتی کاتبِ عبداللّه بن مالک (۵)[۵] بود. سپس از طرف حاکم وقت متصدّی خراج (ری) شد و چون مرد، بیش از یک میلیون درهم برای یحیی به ارث گذاشت که همه را در راه نشر حدیث و تقویت حوزه اهل حدیث هزینه کرد[۶].
بیشترین تلاش او در این راه، به شناخت رجال حدیث و نقّادی آنان معطوف شد و کمتر به نقل و روایت حدیث پرداخت. گواه این سخن آنکه در منابع روایی موجود، احادیثِ کمی از وی به جای مانده است، در حالی که آرای رجالی و جرح و تعدیلهای وی در جای جای کتابها و آثار تراجم و رجال به چشم میخورد، بلکه سخن او فصل الخطابِ آرای دیگران است[۷].
علی بن مدینی میگوید: در سفرهایی که به بغداد داشتم تا چهل سال با احمد بن حنبل به مذاکره پرداختم و همواره اختلاف خود را با مراجعه به یحیی بن معین حل میکردم. احمد بن حنبل درباره او گفته است: در بغداد مردی است که خداوند او را برای چنین کاری آفریده است که دروغِ دروغ پردازان را آشکار میکند؛ هر حدیثی را او نشناسد، حدیث نیست ابن حبان مینویسد: یحیی اهل فضل و دیانت و از کسانی بود که دنیا را به هدف گردآوریِ سنتهای پیامبر(ص) و حفظ آن، ترک گفت، تا آنجا که در شناخت اخبار و آثار، مرجَع و مقتدای مردم گردید[۸]. او خود گفته است: با دستم ششصد هزار - و در روایتی یک میلیون - حدیث نوشتم و اگر حدیثی را پنجاه بار نمینوشتم نمیشناختم. گفتهاند که از او نوشتههای زیادی به جای ماند که تنها دو اثر در باره معرفت رجال حدیث به چاپ رسیده و در دست است:التاریخ و العلل به روایت عبّاس دوری و سؤالات ابن جنید لیحیی ین معین[۹].
او در بیست سالگی به آموختن و نوشتن حدیث پرداخت و از محدّثان و فقهای کوفه و بغداد و بصره استفاده کرد. به علاوه، یک بار در حدود سال ۱۹۰ ﻫ.ق به یمن رفت و بار دیگر در سال ۲۱۴ ﻫ.ق رهسپار شام و مصر شد و در آن جاها با سعید بن ابیمریم، ابو مُسهِر و عبداللّه بن صالح کاتبِ لیث بن سعد ملاقات کرد بارها به هدف زیارت خانه خدا، به مکه و مدینه مسافرت کرد و سرانجام در آخرین سفر حج، در مدینه بدرود حیات گفت[۱۰].
او تنها در فقه، حنفی مذهب بود، امّا نام وی در طبقات حنبلیان و در شمار دانشمندان آنان یاد شده است[۱۱].
در باره حکم (نبیذ) توقف میکرد و میگفت: راست کردارانی بر اساس احادیث صحیح، آن را نوشیدهاند و دیگر مردمان صالح با استناد به احادیث صحیح، تحریمش کردهاند. حسین بن فهم از او روایت میکند: (در مصر بودم، روزی کنیزکی را دیدم که به هزار دینار فروخته شد، درود و صلوات خدا بر او باد که زیباتر از او ندیده ام. حسین بن فهم میگوید به او گفتم: (ای ابا زکریا، چون تو چنین حرفی را میزند!. گفت: آری، درود خدا بر او و بر هر زیبا روی ملیح باد[۱۲].
عباس دوری میگوید: بارها از یحیی شنیدم که میگفت: قرآن، کلام خداست و آفریده نیست و ایمان، گفتار و کردار است، کاسته و افزوده میشود[۱۳].
ذهبی ذیل ترجمه ابو نعیم فضل بن دُکَین مینویسد: او به مذهب (ارجاء) تمایل داشت؛ زیرا در باره فضل بن دکین چنین گفته است: هر گاه ابونعیم کسی را نیکو شمرد و از وی ستایش کرد، شیعی است و هر گاه گفت فلانی از مرجئه است بدان که او از اهل سنّت و در نقل حدیث معتبر است[۱۴].
دقّت نظر و سرسختی او در جرح و تعدیل راویان بدان حدّ بود که گفتهاند هر کس کینه وی را به دل بگیرد کذّاب است و نیز تصریح کردهاند که او در نقد رجال حدیث، سرآمد و بینظیر است و به جز او هیچ کس نتوانسته است در باره مشایخ حدیث، به درستی داوری کند. وخلاصه این که در شناخت حدیث، همه مردم عیال و وام دار او هستند و او در این فن امیر است[۱۵].
اما لغزشهای او از نگاه دیگران دور نمانده و حتّی با بیمهری برخی از آنان رو به رو شده است؛ احمد بن حنبل - با این که احادیث وی را شفای دلها میدانست - تمایلی به نوشتن احادیث او نداشت و در ملاقاتی که یحیی با احمد داشت، احمد از وی روی گرداند و عذرش را نپذیرفت؛ زیرا یحیی در ماجرای مناقشات پیرامون خلق قرآن همراه چند تن از دانشمندان در نزد مأمون گواهی داده بود که قرآن مخلوق و حادث است و احمد بن حنبل سوگند یاد کرده بود که باگویندگان این گفتارسخن نگوید. البته این سخن از سر تقیّه بود و یحیی به مخلوق بودن قرآن معتقد نبوده است[۱۶].
ابوزرعه میگفت: یحیی در باره دیگران حرف میزند و از همچو کسی نمیتوان استفاده کرد. ابوداوود از وی بدگویی میکرد و میگفت: هرکس دیگران را کوچک کند او را کوچک خواهند کرد[۱۷].
ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوی از او نقل میکند که هر کس عبدالرحمن بن مهدی را از وکیع برتر بداند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد! فسوی میگوید: هر کسی به حساب نفس خود برسد و بداند که سخنش جزئی از عمل اوست چنین نمیگوید[۱۸].
شاید ملاحظه این جهات بود که یحیی بن معین میگفت: به راستی، ما کسانی را نکوهش و جرح میکنیم که شاید بیشتر از دویست سال است که به بهشت رفتهاند. این اقرار، آن چنان دشوار و سخت بود که وقتی آن رابرای فرزند ابوحاتم رازی نقل کردند، گریست و دستاش لرزید و کتاب (جرح و تعدیل) بر زمین افتاد [۱۹].
در میان لغزشهای او میتوان به این نکته اشاره کرد که وی با این که معتقد است هر کسی از اصحاب پیامبر(ص) بدگویی کند موثق نیست و به همین جهت یونس بن خباب و مانند او را معتبر نمیداند، در عین حال خالد بن سلمة ابن عاص را که از سران مرجئه و از دشمنان امام علی بن ابی طالب(ع)بود توثیق میکند[۲۰].
او از طبقه دهم راویان و از حافظان حدیث و یکی از پیشوایان نقد حدیث و رجالشناسی محسوب میشود. وثاقت واعتبار وی مورد قبول بیشتر ارباب تراجم و رجالِ اهل سنّت- به جز مواردی که قبلاً از مانند ابوزرعه و ابوداوود نقل شد - قرار گرفته، امّا در میان رجالیون شیعه، مُهمل و ناشناخته است و تنها در شماری از کتب روایی آنان ناماش به چشم میخورد اما در اسناد برخی از روایات کتابهای شش گانه اهل سنت و جز اینها از او یاد شده است[۲۱].
در این روایات از کسانی چون: اسماعیل بن عیاش، جریر بن عبدالحمید، حجاج بن محمد اعور، حفص بن غیاث، سفیان بن عیینه، عبدالله بن مبارک، ابوحفص عمر بن عبدالرحمن، عبداللّه بن نمیر، عبدالرحمن بن مهدی، عبدالرزاق بن همام، ابو نعیم فضل بن دکین، یحیی بن سعید اموی و یحیی بن سعید قطان نقل حدیث کرده است و کسانی چون: بخاری، مسلم، ابوداوود، ابراهیم بن یعقوب جوزجانی، احمد بن محمد بن حنبل، ابویعلی موصلی، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، جعفر بن محمد طیالسی، عباس بن محمد دوری، محمد بن اسحاق صاغانی، ابن ابی خیثمه، محمد بن سعد کاتب واقدی، محمد بن عبدالله بن مبارک، محمد بن اسحاق، ابوحاتم رازی، و ابوزرعه رازی از او روایت کردهاند[۲۲].
ابو یوسف یعقوب بن سفیان فسوی و شیخ صدوق از طریق یحیی بن معین از ابن عباس نقل کردهاند که پیامبر(ص) فرمود: (خدا را به خاطر نعمتهایی که همواره روزی تان میکند، مرا به خاطر دوستی خدا و اهل بیتم را به خاطر دوستی من دوست بدارید.)[۲۳]. و نیز از طریق او از ابو هریره روایت کردهاند که پیامبر خدا(ص) فرمود: (هر کس از لغزش مسلمانی درگذرد، خداوند از لغزشهای او خواهد گذشت[۲۴].
ذهبی به نقل از طبری داستان درگذشتِ یحیی بن معین را چنین نقل میکند: ابوعباس احمد بن شاه که در آخرین سفر حج، با وی بوده است برای من نقل کرد که ما به قصد حج خارج شدیم. به محلّ (فَیْد) که رسیدیم فالوده ناپخته به وی هدیه کردند. به او گفتیم: آن را نخور که از آسیب آن بر تو نگرانیم. پیشنهاد ما را نشنید و خورد و مدتی نگذشت که دل پیچه گرفت و دچار اسهال شد. به مدینه رسیدیم، امّا او دیگر توان برخاستن نداشت. ما که چاره ای جز رفتن به حج نداشتیم، تصمیم گرفتیم که برخی نزد او مانده و شماری حرکت کنند، امّا او در شب همان روز وصیت کرد و بدرود حیات گفت[۲۵].
این حادثه در جمعه آخرین دهه ماه ذی قعده سال ۲۳۳ ﻫ.ق در اواخر روزگار متوکّل اتفاق افتاد. او را روی تخت مخصوص پیامبر غسل داده و تشییع کردند، آن گاه والی مدینه بر او نماز خواند سپس در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۲۶].[۲۷]
جستارهای وابسته
- عبدالله بن اجلح (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ کلمه مرّی در کتاب تهذیب الاسماء و اللغات ۱/ ق ۲/ ۱۵۶ اشتباهاً مُقری چاپ شده است.
- ↑ کتاب الثقات ۹/ ۲۶۲؛ الاکمال (ابن ماکولا) ۷/ ۲۴۰؛ رجال صحیح مسلم ۲/ ۳۵۰؛ تاریخ طبری ۷/ ۶۷ و ۹۳؛ مروج الذهب ۴/ ۱۲۷؛ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۷۸؛ الاعلام زرکلی ۸/ ۱۷۲ و سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۷۷.
- ↑ وفیات الاعیان ۶/ ۱۳۹؛ الانساب ۵/ ۲۷۰ و ۵۲۰ و اللباب ۳/ ۳۲۳.
- ↑ نَقَیا، روستایی است در دوازده فرسخی بغداد و گویند فرعون از اهالی این قریه بوده است. (نک: الانساب ۵/ ۵۲۰ و اللباب ۳/ ۳۲۳.).
- ↑ احتمال میرود که منظور از وی، عبدالله بن مالک طائی باشد که پس از عزل شریح و با درخواست مختار ثقفی، به منصب قضاوت کوفه منصوب شد. (نک: اخبار القضاة ۲/ ۳۹۷.).
- ↑ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۷۷- ۱۷۸؛ الانساب ۵/ ۵۲۰ و طبقات الحنابله ۱/ ۴۰۴.
- ↑ الجرح والتعدیل (مقدمه) ۱/ ۳۱۵؛ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۷۹ - ۱۸۱؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۹۲ و مختصر تاریخ دمشق ۲۷/ ۲۹۸.
- ↑ نک: کتاب الثقات ۹/ ۲۶۲ و تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۸۰ و ۱۸۲.
- ↑ نک: سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۴؛ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۸۲؛ فهرست ابن ندیم ۲۸۷؛ الاعلام ۸/ ۱۷۲ و سؤالات ابن جنید (مقدمه) ۵ - ۷.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۸۰، ۱۸۲، ۱۸۶؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۷۷، ۸۵، ۸۸، ۹۵؛ الجرح و التعدیل (مقدمه) ۱/ ۳۱۵ و سؤالات ابن جنید / ش ۷۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۸ و طبقات الحنابلة ۱/ ۴۰۲.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۸ - ۸۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۵.
- ↑ نک: میزان الاعتدال ۳/ ۳۵۰ و سؤالات ابن جنید / ش ۸۴۲.
- ↑ الجرح والتعدیل (مقدمه) ۱/ ۳۱۶ و ۳۱۹؛ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۸۳ - ۱۸۴؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۲ و کتاب الثقات ۹/ ۲۶۲.
- ↑ نک: تاریخ طبری ۸/ ۶۳۴ و ۹/ ۱۳۹؛ طبقات الحنابلة ۱/ ۴۰۴ و سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۸۵ و ۸۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۹۰ و ۹۴.
- ↑ المعرفة و التاریخ ۱/ ۷۲۸.
- ↑ نک: سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۹۵ و کتاب المقفی الکبیر ۴/ ۸۱.
- ↑ الکامل فی ضعفاء الرجال ۳/ ۲۱؛ سؤالات ابن جنید / ش ۵۹۷ و الغدیر ۵/ ۲۹۵.
- ↑ نک: امالی مفید، مجلس ۲۱/ ۹۹؛ امالی طوسی، مجلس ۷/ ۱۹۰؛ سنن ابی داوود ح ۳۳۷۴؛ تاریخ طبری ۴/ ۲۲۵؛ المعرفة و التاریخ ۱/ ۴۹۷ و ۳/ ۱۷۹؛ رجال صحیح بخاری ۲/ ۷۹۹؛ رجال صحیح مسلم ۲/ ۳۵۰؛ اخبار القضاة ۲/ ۹۳ و کتاب الغیبة(طوسی) ۱۳۰.
- ↑ تهذیب الکمال ۳۱/ ۵۴۵ - ۵۴۷ و شواهد التنزیل ح ۸۶۴.
- ↑ المعرفة والتاریخ ۱/ ۴۹۷؛ علل الشرایع ۱۳۹/ باب ۱۱۷.
- ↑ سنن ابی داوود ح ۳۴۶۰؛ مسند احمد بن حنبل ۲/ ۲۵۲؛ سنن بیهقی ۶/ ۲۷؛ مستدرک حاکم ۲/ ۴۵ و سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۷۴.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۹۰.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۴/ ۱۸۶؛ مروج الذهب ۴/ ۱۲۷؛ المنتظم ۱۱/ ۲۰۴؛ کتاب الثقات ۹/ ۲۶۲؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۷/ ۲۹۵ و سیر اعلام النبلاء ۱۱/ ۹۰.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 153.