حضرت موسی علیه السلام

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۳۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

حضرت موسی (ع) فرزند عمران، یکی از پیامبران بزرگ و اوالعزم است که در سرزمین مصر و در میان بنی اسرائیل به دنیا آمد. چون فرعون که طاغوت زمان او بود، پسران را می‌‌کشت تا مبادا آن موسای موعود که زوال حکومتش به دست او خواهد بود به دنیا آید، مادر موسی فرزند خود را در صندوقی نهاد و به دستور خدا به رود نیل افکند. درباریان فرعون آن را از آب گرفتند. موسی در دربار فرعون بزرگ شد، ولی هجرت کرد و چند سالی به خدمتکاری نزد حضرت شعیب پرداخت، با یکی از دختران شعیب ازدواج کرد، سپس در چهل سالگی در کوه طور به پیامبری مبعوث شد و مردم و فرعون و درباریان را به خدای یگانه دعوت کرد. معجزه او عصای او بود و کتاب آسمانی‌اش تورات نام داشت. بنی اسرائیل را از چنک فرعون نجات داد و به سرزمین موعود برد. دین او را "یهودیت" گویند. چون از لقب‌های او کلیم بود (موسای کلیم الله) پیروان او را کلیمی و یهودی گویند. در قرآن کریم، داستان‌های متعددی از او در ارتباط با قوم بنی اسرائیل، فرعون، هامان، قارون، جادوگران، سامری، عبور از نیل، خضر و... آمده است. برادرش هارون در دعوت دینی او را کمک می‌کرد. سرانجام حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد، در نزدیکی کوه‌های طور سینا در مصر درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. برخی هم معتقدند قبر او در فلسطین است[۱].

ولادت و نیاکان

دستگاه فرعون برنامۀ وسیعی برای کشتن «نوزادان پسر» از بنی‌اسرائیل ترتیب داده بود، و حتی قابله‌های فرعون مراقب زنان باردار بنی‌اسرائیل بودند. در این میان یکی از این قابله‌ها با مادر موسی دوستی داشت (حمل موسی مخفیانه صورت گرفت و چندان آثاری از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامی که احساس کرد تولد نوزاد نزدیک شده به سراغ قابلۀ دوستش فرستاد و گفت: ماجرای من چنین است فرزندی در رحم دارم و امروز به محبت و دوستی تو نیازمندم. هنگامی که موسی تولد یافت از چشمان او نور مرموزی درخشید، چنانکه بدن قابله به لرزه درآمد، و برقی از محبت در اعماق قلب او فرو نشست، و تمام زوایای دلش را روشن ساخت. در حدیثی از امام باقر(ع) می‌خوانیم موسی چنان بود که هر کس او را می‌دید دوستش می‌داشت». زن قابله رو به مادر موسی کرد و گفت: من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم، تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند (و من جایزۀ خود را بگیرم) ولی چه کنم که عشق شدیدی از این نوزاد در درون قلبم احساس می‌کنم! حتی راضی نیستم مویی از سر او کم شود با دقت از او حفاظت کن، من فکر می‌کنم دشمن نهایی ما سرانجام او باشد!.[۲]

سرگذشت تاریخی

مادر موسی(ع) فرزندش را به امواج نیل سپرد، اما بعد از این ماجرا طوفانی شدید در قلب او وزیدن گرفت، جای خالی نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود، کاملاً محسوس بود. نزدیک بود فریاد کشد و اسرار درون دل خود را برون افکند. نزدیک بود نعره زند و از جدایی فرزند ناله سر دهد. اما لطف الهی به سراغ او آمد و چنانکه قرآن گوید: «قلب مادر موسی از همه چیز جز یاد فرزندش تهی گشت، و اگر ما قلب او را با نور ایمان و امید محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند»[۳].

مادر بر اثر این لطف پروردگار آرامش خود را بازیافت، ولی می‌خواهد از سرنوشت فرزندش با خبر شود؛ لذا «به خواهر موسی سفارش کرد که وضع حال او را پیگیری کن»[۴]، خواهر موسی دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را مشاهده کرد»[۵] دید که صندوق نجاتش را فرعونیان از آب می‌گیرند. و موسی را از صندوق بیرون آورده در آغوش دارند. «اما آنها از وضع این خواهر بی‌خبر بودند»[۶]. به هر حال اراده خداوند به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به مادرش به زودی برگردد و قلب او را آرام بخشد؛ لذا می‌فرماید: «ما همۀ زنان شیرده را از قبل بر او حرام کردیم»[۷].

وقتی موسی پستان این مادر را قبول کرد هامان وزیر فرعون گفت من فکر می‌کنم تو مادر واقعی او هستی! چرا در میان این همه زن تنها پستان تو را پذیرفت؟ گفت: ای پادشاه به خاطر این است که من زنی خوشبو هستم، و شیرم بسیار شیرین است، تاکنون هیچ کودکی به من سپرده نشده مگر اینکه پستان مرا پذیرفته است، حاضران این سخن را تصدیق کردند و هر کدام هدیه و تحفه گرانقیمتی به او دادند!. در حدیثی از امام باقر(ع) می‌خوانیم که فرمود: «سه روز بیشتر طول نکشید که خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند»! بعضی گفته‌اند این تحریم تکوینی شیرهای دیگران برای موسی به خاطر این بود که خدا نمی‌خواست از شیرهایی که آلوده به اموال دزدی و جنایت و رشوه و غصب حقوق دیگران است این پیامبر پاک بنوشد، او باید از شیر پاکی همچون شیر مادرش تغذیه کند تا بتواند بر ضد ناپاکی‌ها قیام کند و با ناپاکان بستیزد. و به این ترتیب «ما موسی را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهی در دل او باقی نماند، و بداند وعده الهی حق است اگر چه بیشتر مردم نمی‌دانند»[۸].

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه آیا فرعونیان مرسی را به مادر سپردند که او را شیر دهد و در خلال این کار همه روز یا گاه بگاه، کودک را به دربار فرعون بیاورد تا ملکۀ مصر دیداری از او تازه کند. و یا کودک را در دربار نگه داشتند و مادر موسی در فواصل معین می‌آمد و به او شیر می‌داد؟ دلیل روشنی بر هیچ‌یک از این دو احتمال نداریم اما احتمال اول نزدیک‌تر به نظر می‌رسد. و نیز بعد از پایان دوران شیرخوارگی، آیا موسی به کاخ فرعون منتقل شد یا رابطۀ خود را با مادر و خانواده نگه می‌داشت و میان این دو در رفت و آمد بود؟ بعضی گفته‌اند بعد از دوران شیرخوارگی، او را به فرعون و همسرش آسیه سپرد، و موسی در دامن آن دو و با دست آن دو پرورش یافت، و در اینجا داستان‌های دیگری از کارهای کودکانه اما پر معنی موسی نسبت به فرعون نقل کرده‌اند که ذکر همۀ آنها به درازا می‌کشد، اما این جمله که فرعون بعد از مبعوث شدن موسی به نبوت به او گفت: «آیا تو را در کودکی در دامان مهر خود پرورش ندادیم، و سال‌هایی از عمرت را در میان ما نبودی؟»[۹] نشان می‌دهد که موسی مدتی در کاخ فرعون زندگی کرده و سال‌هایی در آنجا درنگ نموده است. از تفسیر علی بن ابراهیم چنین استفاده می‌شود که موسی با نهایت احترام تا دوران بلوغ در کاخ فرعون ماند، ولی سخنان توحیدی او، فرعون را سخت ناراحت می‌کرد، تا آنجا که تصمیم قتل او را گرفت، موسی کاخ را رها کرد و وارد شهر شد که با نزاع دو نفر که یکی از قبطیان و دیگری از سبطیان بود روبرو گشت.

قرآن می‌گوید: «موسی(ع) در موقعی که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد»[۱۰]. این شهر کدام شهر بوده؟ روشن نیست، اما به احتمال قوی پایتخت مصر بوده است و به گفتۀ بعضی موسی بر اثر مخالفت‌هایی که با فرعون و دستگاه او داشت و روز به روز اوج می‌گرفت محکوم به تبعید از پایتخت مصر شد، ولی او با استفاده از فرصت خاصی که مردم در حال غفلت بودند وارد پایتخت گردید. موقعی که مردم شهر، کسب و کار خود را تعطیل کرده و کسی دقیقاً مراقب اوضاع شهر نبود، اما اینکه این زمان دقیقاً چه موقعی بوده؟ بعضی گفته‌اند در آغاز شب بوده است که مردم کسب و کار را تعطیل می‌کنند، گروهی راهی خانۀ خود می‌شوند و گروهی نیز به تفریح و سرگرمی و شب‌نشینی می‌پردازند. به هرحال موسی وارد شهر شد و در آنجا با صحنه‌ای روبرو گردید «دو نفر مرد را دید که سخت با هم گلاویز شده‌اند و مشغول زد و خورد هستند که یکی از آنها از شیعیان و پیروان موسی بود و دیگری از دشمنانش»[۱۱]. تعبیر قرآن به «شیعه» نشان می‌دهد که موسی از همان زمان ارتباط‌هایی با بنی‌اسرائیل برقرار کرده بود و گروهی پیرو داشت و احتمالاً آنها را برای مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان یک هستۀ مرکزی برگزیده بود.

هنگامی که مرد بنی‌اسرائیلی چشمش به موسی افتاد «از موسی (که جوانی نیرومند و قوی پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضای کمک کرد»[۱۲]. موسی(ع) به یاری او شتافت تا او را از چنگال این دشمن ظالم ستمگر که بعضی گفته‌اند یکی از طباخان فرعون بود و می‌خواست مرد بنی‌اسرائیلی را برای حمل هیزم به بیگاری کشد نجات دهد «در اینجا موسی مشتی محکم بر سینۀ مرد فرعونی زد اما همین یک مشت کار او را ساخت و بر زمین افتاد و مرد»[۱۳]. بدون شک موسی قصد کشتن مرد فرعونی را نداشت، و از ادامۀ این داستان نیز به خوبی این معنی روشن می‌شود، نه به خاطر اینکه آنها مستحق قتل نبودند، بلکه به خاطر پیامدهایی که این عمل ممکن بود برای موسی و بنی‌اسرائیل داشته باشد. لذا بلافاصله موسی «گفت: این از عمل شیطان بود،؛ چراکه او دشمن و گمراه‌کنندۀ آشکاری است»[۱۴]. به تعبیر دیگر، او می‌خواست دست مرد فرعونی را از گریبان بنی‌اسرائیلی جدا کند. هر چند گروه فرعونیان مستحق بیش از این بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنین کاری مصلحت نبود، و چنانکه خواهیم دید همین امر سبب شد که دیگر نتواند در مصر بماند و راه مدین را پیش گرفت. سپس قرآن از قول موسی چنین می‌گوید: «او گفت: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم، مرا ببخش، و خداوند او را بخشید، که او آمرزنده و مهربان است»[۱۵].

مسلماً موسی در اینجا گناهی مرتکب نشد، بلکه در واقع ترک اولائی از او سر زد که نمی‌بایست چنین بی‌احتیاطی کند تا به دردسر و زحمت و رنج بیفتد او در برابر همین ترک اولی از خدا تقاضای عفو کرد و خدا نیز او را مشمول لطفش قرار داد. «موسی گفت: به شکرانه این نعمت که مرا مشمول عفو خود قرار دادی و در چنگالی دشمنان گرفتار نساختی، و به شکرانه تمام نعمت‌هایی که از آغاز تاکنون به من مرحمت کردی من هرگز پشتیبانی از مجرمان نخواهم کرد و یار ستمکاران نخواهم بود»[۱۶].

بلکه همیشه به یاری مظلومان و رنجدیدگان خواهم شتافت، منظورش از این جمله این بود که من هرگز با فرعونیان مجرم و گنهکار همکاری نخواهم کرد بلکه در کنار ستمدیدگان بنی‌اسرائیل خواهم بود[۱۷].

کشته شدن یکی از فرعونیان به سرعت در مصر منعکس شد و شاید کم و بیش از قرائن معلوم بود که قاتل او یک مرد بنی‌اسرائیلی است، و شاید نام موسی هم در این میان بر سر زبان‌ها بود.

ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تکرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند، جلسۀ مشورتی تشکیل دادند و حکم قتل موسی صادر شد. در این هنگام یک حادثه غیر منتظره موسی را از مرگ حتمی رهایی بخشید و آن اینکه «مردی از دورترین نقطه شهر (از مرکز فرعونیان و کاخ فرعون) به سرعت خود را به موسی رساند و گفت ای موسی این جمعیت برای کشتن تو به مشورت نشسته‌اند، فوراً از شهر خارج شو که من از خیرخواهان توام»[۱۸].

موسی تصمیم گرفت که به سوی سرزمین «مدین» که شهری در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان جدا محسوب می‌شد برود.[۱۹]

پدر و مادر

ازدواج حضرت موسی

موسی به خانه شعیب آمد، خانه‌ای ساده و روستایی، خانه‌ای پاک و مملو از معنویت، بعد از آنکه سرگذشت خود را برای شعیب بازگو کرد، یکی از دخترانش زبان به سخن گشود و با این عبارت کوتاه و پرمعنی به پدر پیشنهاد استخدام موسی برای نگهداری گوسفندان کرد «گفت: ای پدر! این جوان را استخدام کن،؛ چراکه بهترین کسی که می‌توانی استخدام کنی آن کسی است که قوی و امین باشد»[۲۰] او هم امتحان نیرومندی خود را داده هم پاکی و درستکاری را. دختری که در دامان یک پیامبر بزرگ پرورش یافته باید این چنین مؤدبانه و حساب شده سخن بگوید و در عبارتی کوتاه و با کمترین الفاظ حق سخن را ادا کند. این دختر از کجا می‌دانست که این جوان هم نیرومند است و هم درستکار؟ با اینکه نخستین بار که او را دیده بر سر چاه بوده و سوابق زندگیش برای او روشن نیست. پاسخ این سؤال معلوم است: قوت او را به هنگام کنار زدن چوپان‌ها از سر چاه برای گرفتن حق این مظلومان و کشیدن دلو سنگین یک تنه از چاه فهمیده بود، و امانت و درستکاریش آن زمان روشن شد که در مسیر خانه شعیب راضی نشد دختر جوانی پیش روی او راه برود،؛ چراکه باد ممکن بود لباس او را جابجا کند. به علاوه از خلال سرگذشت صادقانه‌ای که برای شعیب نقل کرد نیز قدرت او در مبارزه با قبطیان روشن می‌شد و هم امانت و درستی او که هرگز با جباران سازش نکرد، و روی خوش نشان نداد.

در اینجا شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسی نموده چنین «گفت: من می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی!»[۲۱]. سپس افزود «و اگر هشت سال را تا ده سال افزایش دهی محبتی کرده‌ای، اما بر تو واجب نیست!». موسی به عنوان موافقت و قبول این عقد «گفت: این قراردادی میان من و تو باشد» البته «هر کدام از این دو مدت (هشت سال یا ده سال) را انجام دهم ستمی بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم»[۲۲]. و برای محکم کاری و استمداد از نام پروردگار افزود: «و خدا بر آنچه ما می‌گوییم شاهد و گواه است»[۲۳]. و به همین سادگی موسی داماد شعیب شد! نام دختران شعیب را «صفوره» (یا صفورا) و «لیا» نوشته‌اند که اولی با موسی ازدواج کرد.

هیچکس دقیقاً نمی‌داند در این ده سال بر موسی چه گذشت اما بدون شک این ده سال از بهترین سال‌های عمر موسی بود، سال‌هایی گوارا، شیرین و آرامبخش سال‌های سازندگی و آمادگی برای یک مأموریت بزرگ. در حقیقت ضرورت داشت که موسی(ع) یک دوران ده ساله را در غربت و در کنار یک پیامبر بزرگ بگذراند و شبانی کند، تا اگر خوی کاخ‌نشینی بر فکر و جان او اثر گذاشته است به کلی شستشو شود، موسی باید در کنار کوخ‌نشینان باشد، از دردهای آنها آگاه گردد و برای مبارزه با کاخ‌نشینان آماده شود. از سوی دیگر موسی باید زمان طولانی برای تفکر در اسرار آفرینش، و خود‌سازی در اختیار داشته باشد، کجا بهتر از بیابان مدین؟ و کجا بهتر از خانۀ شعیب بود؟ مأموریت یک «پیامبر اولواالعزم» ساده نیست که به آسانی بتوان عهده‌دار آن شد، بلکه می‌توان گفت مأموریت موسی بعد از پیامبر اسلام در میان پیامبران از یک نظر از همه سنگین‌تر بود، مبارزه با بزرگترین جباران روی زمین کردن و به اسارت قوم بزرگی پایان بخشیدن، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها شستشو دادن کار آسانی نیست.

شعیب برای قدردانی از زحمات موسی قرار گذاشته بود گوسفندانی که با علائم مخصوصی متولد می‌شوند به او ببخشد، اتفاقاً در آخرین سال که موسی عزم داشت با شعیب خداحافظی کند و به سوی مصر بازگردد، تمام یا غالب نوزادان گوسفند با همان ویژگی متولد شدند. و شعیب نیز با کمال میل آنها را به موسی داد. بدیهی است موسی به این قانع نیست که تا پایان عمر شبانی کند - هر چند محضر شعیب برای او بسیار مغتنم بود - او باید به یاری قوم خود بشتابد که در زنجیر اسارت گرفتارند و در جهل و نادانی و بی‌خبری غوطه‌ورند. او باید به بی‌عدالتی‌ها در مصر پایان بخشد، بت‌ها را بشکند، طاغوتیان را ذلیل، و مظلومان را به یاری خدا عزیز کند و یک احساس درونی موسی را به این سفر تشویق می‌کرد. سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع‌آوری کرد و بار سفر را بست. ضمناً از تعبیر به «اهل» که در آیات متعددی از قرآن آمده استفاده می‌شود که موسی غیر از همسرش در آنجا فرزند یا فرزندانی همراه داشت. روایات اسلامی نیز این معنی را تأیید می‌کند و در تورات در سفر خروج به آن تصریح شده است، به علاوه همسرش در آن موقع باردار بود.[۲۴]

نام و نسب

کنیه‌ها و القاب

فرزندان

شمایل و صفات ظاهری

صفات و ویژگی‌های شخصیتی

قوم و محل سکونت

قوم موسی

سرگذشت تاریخی

نبوت و رسالت

دین حضرت موسی

امامت و ولایت

علم ویژه الهی

عصمت

فضایل و مناقب

سیره

اصحاب

مخالفان و دشمنان

رحلت و محل دفن

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۷.
  2. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۲۲۲.
  3.  وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ  «و دل مادر موسی خالی شد (چندان که) اگر دلش را استوار نمی‌داشتیم تا از باورکنندگان باشد به راستی نزدیک بود که آن (راز) را فاش کند» سوره قصص، آیه ۱۰.
  4.  وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ  «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمی‌یافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
  5.  وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ  «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمی‌یافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
  6.  وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ  «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمی‌یافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
  7.  وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ  «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم؛ (خواهر موسی) گفت: می‌خواهید شما را به خانواده‌ای رهنمون شوم که او را برای شما نگه‌دارند و خیراندیش او باشند؟» سوره قصص، آیه ۱۲.
  8.  فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ  «پس (بدین‌گونه) او را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش (بدو) روشن گردد و اندوهگین نباشد و بداند که وعده خداوند راستین است اما بیشتر آنان نمی‌دانند» سوره قصص، آیه ۱۳.
  9.  قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ  «(فرعون) گفت: آیا در کودکی تو را نزد خود نپروردیم و سال‌هایی از عمرت را نزد ما نگذراندی؟» سوره شعراء، آیه ۱۸.
  10.  فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ  «آنگاه هراسان در حالی که (هر سو را) پاس می‌داشت بامداد به آن شهر درآمد؛ ناگهان همان که دیروز از او یاری خواسته بود از او فریاد خواست؛ موسی به او گفت:» سوره قصص، آیه ۱۸.
  11.  وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ  «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  12.  وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ  «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  13.  وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ  «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  14.  وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ  «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  15.  قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ  «گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کردم، مرا بیامرز! و (خداوند) او را آمرزید که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره قصص، آیه ۱۶.
  16.  قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ  «گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.
  17. آیا این کار موسی منافی مقام عصمت نیست؟ مفسران بحث‌های دامنه‌داری در مورد مشاجره مرد قبلی و بنی‌اسرائیلی در کشته شدن قبطی به دست موسی کرده‌اند. البته اصل این عمل مسأله مهمی نبوده،؛ چراکه جنایتکاران فرعونی مفسدان بی‌رحمی بودند که هزاران نوزاد بنی‌اسرائیلی را سر بریدند، و از هیچگونه جنایت بر بنی‌اسرائیل ابا نداشتند، و به این ترتیب افرادی نبودند که خونشان مخصوصاً برای بنی‌اسرائیل محترم باشد. آنچه برای علمای تفسیر ایجاد مشکل کرده تعبیراتی است که خود موسی(ع) در این ماجرا می‌کند: یکجا می‌گوید: «این از عمل شیطان بود». در جای دیگر می‌گوید: «خدایا! من بر خود ستم کردم مرا ببخش». این تعبیرات چگونه با عصمت انبیاء که حتی قبل از نبوت و رسالت باید دارای مقام عصمت باشند. سازگار است؟ اما با توضیحی که دادیم روشن می‌شود که آنچه از موسی سر زد ترک اولائی بیش نبود، او با این عملش خود را به زحمت انداخت؛ چراکه قتل یک قبطی به وسیله موسی چیزی نبود که فرعونیان به آسانی از آن بگذرند، و می‌دانیم ترک اولی به معنی کاری است که ذاتاً حرام نیست، بلکه موجب می‌شود که کار خوب‌تری ترک گردد، بی‌آنکه عمل خلافی انجام شده باشد.
  18.  وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ  «و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام» سوره قصص، آیه ۲۰.
  19. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۲۲۷-۲۳۵.
  20.  قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ  «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را به مزد گیر که بی‌گمان بهترین کسی که (می‌توانی) به مزد بگیری، این توانمند درستکار است» سوره قصص، آیه ۲۶.
  21.  قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ  «(شعیب) گفت: می‌خواهم یکی از این دو دخترم را همسر تو کنم بنابر آنکه هشت سال برای من کار کنی و اگر به ده سال رساندی آن دیگر با توست و من نمی‌خواهم بر تو سخت بگیرم؛ اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت» سوره قصص، آیه ۲۷.
  22.  قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ  «(موسی) گفت: این (قرار) میان من و شما بماند که هر یک از دو زمان را به پایان بردم بر من تجاوزی (روا) نباشد و خداوند بر آنچه می‌گوییم نگهبان است» سوره قصص، آیه ۲۸.
  23.  قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ  «(موسی) گفت: این (قرار) میان من و شما بماند که هر یک از دو زمان را به پایان بردم بر من تجاوزی (روا) نباشد و خداوند بر آنچه می‌گوییم نگهبان است» سوره قصص، آیه ۲۸.
  24. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۲۴۰.