انتقاد در حقوق اسلامی
مقدمه
یکی از جلوهها و حقوق اساسی در آزادی سیاسی، حق نقد و انتقاد است که بیشتر حضور آن در عرصه سیاسی، تصمیمگیریها و تصمیمسازیهاست. در مفهوم انتقاد، نوعی جداسازی ناخالصیها وجود دارد[۱]. نقد، هنگامی است که درهمها به دقت نگریسته شوند تا سره و ناسره از هم جدا شود. “نقد کلام”، به معنای آشکار کردن، عیبها و نیکیهای آن است[۲]. در لغت هنگامی که واژه “نقد” به کار میرود: نقدت الدراهم و انتقدتها: إذا خرجت منها الزيف؛ به معنای جداکردن ناخالصیها از درهمهاست[۳]. باری همه این نقدها، جداسازیها و آشکارگری عیبها و کاستیها به ویژه در عرصه سیاسی، هنگامی انجام میشود که فضایی باز و مطلوب در جامعه به وجود آید. در غیر این صورت، جامعهای که دچار حکومت استبدادی و اعمال قدرت نامشروع گردد، اجازه هرگونه نقد از شهروندان گرفته میشود و امری به نام نقد معنا ندارد؛ زیرا یکی از ویژگی مستبدان، نقدناپذیری و پندار کمال است. با این پندار نه تنها کسی حق نقد ندارد، بلکه منتقد و صاحب نظر در بند میشود و خفه[۴].
انتقاد، نیاز همیشگی قدرت
پندار برترنشینی و خطاناپذیری[۵] از سوی قدرتمندان، به دنبال خود، نقدناپذیری میآورد. انتقاد، جامعه و پیرامونیان قدرتمداران را وحشتزده میسازد، پس دانایان جامعه اجازه هرگونه اظهار نظر و نقد توهمهای ناشایست آنان را نمییابند و انتقاد کالای ممنوع جامعه میگردد؛ پس در این اوضاع، جوانه آزادی در جامعه اجازه برآمدن نمییابد و زبان، ذهن و ضمیر خیرخواهان و صاحبان اندیشه، به لکنت میافتد. به تعبیر قرآن کریم، ظالمان و طاغیان را باد نخوت و پندار عترت در بر میگیرد و کسی یارای نقد و انتقاد آنان را ندارد: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾[۶].
فعل “قیل”، مجهول آمده، شاید از این رو که گویی عنصر طغیان در طاغوت به آن حد میرسد که کسی را یارای روبهرو شدن با او نیست تا شاید پندش دهد و از سرْخودی و طغیانش باز دارد. ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ﴾، دلالت به این حقیقت دارد که خوی خودْسری و سرکشی در او آنچنان راسخ و ملکه و مالک عقل و ارادهاش گشته که چون مواجه شود با هرچه و هر که بخواهد او را رام و وجدان و عقلش را بیدار و هشیار کند، این خوی طغیان از جای برمیخیزد و او را فرا میگیرد و روزنههای درونش را یکسر میبندد. معنای ﴿الْعِزَّةُ﴾، درباره طاغی همین خوی سرکشی بر هر قانون و حقوق و طغیان بر هر خیراندیش و عاقبتْبین است. پس از تولیت و پیشرفت در فساد و طغیان، چون نام خدا و پروای از او را که متضمن اندیشه در خیر و مصلحت است بشنود، به جای آنکه بیندیشد و پروا گیرد، طبیعت سرکشش با آلودگی به گناه و تجاوز او را فرا میگیرد. همین طبیعت و شرارههای آن، هر روزنه اندیشه به خیر و حق را به رویش میبندد. او در میان این خودسوزی و تاریکی، پیوسته وحشتزده و هراسناک است، بانگ و شبحی از غلامان خدمتگزار سر به زیر باشد یا آزادگان سرفراز[۷].
حق نقد و انتقاد از حقوقی است که با حوزه قدرت سیاسی برخورد بسیار دارد؛ زیراکه نقد فردی، ناظر به تصمیمهای شخصی است و از حقوقی است که غالباً در جامعه، اجرایی میشود و پیامد چندانی هم ندارد، آنچه چالشزاست، نقدقدرت، برنامههای سیاسی و تصمیمسازیهای حکومتهاست و البته همین ساحت است که اهمیت دو چندان و گشایشگرانه دارد. جامعه اگر دارای آزادی باشد، منتقدان، صاحبنظران و اندیشوران در بستری آسوده و آرام میتوانند، نقد قدرت کنند. همه آموزههایی مانند امر به معروف، نهی از منکر، رایزنی و مشورت، نقد و نصیحت، در زمینه و جامعهای معنادار میشوند که حق انتقاد وجود داشته باشد. هرچند این آموزهها میتوانند حوزه فردی را شامل شود، اما به نظر میرسد بیشترین جلوه و حضور این دستورها، در حوزه سیاسی و اجتماعی رخ میدهد.
در قرآن کریم بر این امر تکیه شده است که در جامعه اسلامی، گروهی منتقد و خیرخواه وجود داشته باشد که به معروف و امور شایسته، امر کنند[۸]. طبیعی است که این امر در حیطهای گستردهتر از امر فردی قرار دارد و جامعه را از گزند استبداد، فساد و ظلم دور میدارد. قرآن، از اینکه در امتهای گذشته، کسی به این اصل عمل نکرده است، به نکوهش و اعتراض بیان میکند: ﴿فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ﴾[۹].
جوادی آملی با انتقاد از اینکه برخی میپندارند، جنبه مثبت سکولاریزم آن است که هیچ فرد و عنصری در جامعه از جهت نقد و نظارت استثنا نخواهد شد؛ بر این امر تأکید دارد که واقعیت امر چنین نیست، وی با توجه به اینکه همه امور جامعه اسلامی اعم از قانون، هیئت حاکم، دولتمردان و غیر آن باید این آمادگی و ظرفیت را داشته باشند که مورد انتقاد و سؤال قرار گیرند؛ به ظرفیتهای آموزه امر به معروف و نهی از منکر میپردازد و اینکه با تأمّل در حدود و ثغور و کیفیت اجرای این فریضه، به برتری انکارناپذیر آن، پی میبریم. در امر به معروف و نهی از منکر، هیچگاه انتقاد و تذکر به شخص یا گروه خاصی واگذار نشده است، بلکه همه افراد موظفند به یکدیگر تذکر دهند و همه وظیفه دارند در برابر تخطّی دیگران ساکت نمانند و از این جهت فرقی بین فرد عادی با دولتمرد نیست. همانگونه که افراد عادی جامعه میتوانند به مسئول دولتی تذکر بدهند و به این وسیله، خطاهای او را در مسئولیتش به وی گوشزد کنند، مسئول نیز میتواند خطاهای مسئول دیگر یا فردی از افراد جامعه را به وی تذکر دهد[۱۰]. و نکته چشمگیر آن است که نقد و پرسش از حاکمان و رهبران در هیچ حالتی از میان نمیرود و امکان دارد که در هر موقعیتی نقد شوند، به بیان شهید بهشتی، هیچ حکومتی تحت هیچ عنوانی، تحت شرایط فوقالعاده و غیرعادی و به طورکلی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از مردم بگیرد. فقها میگویند برخی امور به عنوان اولی، واجب است و به عنوان ثانوی، حرام. بعضی چیزها هست که عنوان ثانوی برنمیدارد. طبق آنچه ما از اسلام میشناسیم، هیچ حکومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد، آزادی انتقاد از رهبران را از دست مردم بگیرد[۱۱].[۱۲]
پذیرش انتقاد در نظام اسلامی
یکی از مفسران معاصر با نقد دیدگاهی که گروهی را نقدناپذیر میدانند بر این امر تأکید دارد که برخی بر اثر قصور اطلاع از مبانی دینی، حق نظارت و انتقاد را در نظام اسلامی، محدود و اعمال آن را ناممکن میانگارند و علت آن را نیز مقدس بودن بعضی از مقامات حکومتی معرفی میکنند؛ در حالی که این دیدگاه از اساس بیپایه و سُست است. در فریضه امر به معروف و نهی از منکر، همان گونه که در عاملان این فریضه، هیچ گونه محدودیتی نیست و همگی به امتثال این واجب موظفند، در مورد مخاطبان این واجب نیز محدودیت وجود ندارد؛ به گونهای که بالاترین مقام حکومت دینی که ولی فقیه است از هیچگونه امر به معروف و نهی از منکر مستثنا نیست؛ هرچند او به سبب عدالت و تنزّهی که دارد، بیش از دیگران و پیش از آنان به قوانین الهی احترام میگذارد؛ اما این بدان معنا نیست که اگر اشتباه و خطایی از وی سر زد، نباید به او تذکر داد، بلکه باید به او یادآوری کرد، و حق تذکر به وی نیز مربوط به قشر خاص نیست و همه اقشار جامعه حق دارند، بلکه وظیفه دارند ایشان را از نظرها و انتقادهای سازنده خود مطلع کنند[۱۳].
یکی از مصادیق آشکار حق انتقاد از حاکمان و باز بودن فضای نقد در نظام اسلامی را میتوان در برخورد امیرالمؤمنین علی(ع) با خوارج مشاهده کرد، ایشان در مسجد کوفه، در حال سخنرانی بود که یکی از خوارج برخاست و گفت «لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ»، سپس ساکت شد، بعد دیگری و دیگری برخاستند و آن گاه که گویندگان این سخن زیاد شدند، حضرت فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» و چنین ادامه دادند: «لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا نَمْنَعُكُمْ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ تُصَلُّوا فِيهَا وَ لَا نَمْنَعُكُمُ الْفَيْءَ مَا كَانَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينَا وَ لَا نَبْدَؤُكُمْ بِحَرْبٍ حَتَّى تَبْدَءُونَا بِهِ»[۱۴]. برای شما در نزد ما سه ویژگی و حق خواهد بود: مانع ورود شما به مساجد خدا نمیشویم که در آن نماز بگزارید، سهم بیتالمال شما را قطع نمیکنیم، تا آنگاه که دستان شما با ماست و [[[شورش]] نمیکنید] و آغازگر جنگ نخواهیم بود مگر آنکه شما شروع کننده باشید. همچنین در تاریخ آمده است، یکی از خوارج وقتی که جملهای حکیمانه از علی(ع) شنید، به ایشان گفت: «قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ». خدا این کار را بکشد! چقدر با درایت و فهم است! اصحاب حضرت خواستند او را بکشند، اما ایشان فرمود: «رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ»[۱۵]. آرام باشید! او دشنام داده است، جزای او یا دشنام است یا برای گناهی که کرده، بخشش.
این رفتار و گفتار به ما بیان میکند که در اوج قدرت علی(ع) در کوفه، فضا برای نقد شخص حاکم هرچند غیرمنصفانه، باز بوده و با آنکه حاکم اسلامی میداند که گروه شورشی بر باطلاند و چه سرنوشت خطرناکی در انتظار آنان است، اما تا زمانی که امنیت جامعه اسلامی را با خطر جدی مواجه نمیکنند، حقوق آنان را میپردازد و آنان را از حق خود محروم نمیسازد. آزادی نقد و گفتوگوی آنان را که به خون او تشنه بودند، پاس میدارد و اجازه اظهار عقیده میدهد، صادقانه و صبورانه به پرسشها و حتی بهانهجویی آنان پاسخ میدهد و سفارش میکند: «لَا تَقْتُلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»[۱۶]. پس از من خوارج را نکشید؛ زیرا آن کس که حق را میجوید و به گمراهی میرود همانند آن نیست که باطل را طلب کند و بیابد [مثل معاویه و اصحاب او]. لذا علی(ع) در زمان خلافت، متخلفین از بیعت و همچنین خارجین از بیعت (خوارج) را و کسانی که شخص او را تکفیر و تضلیل میکردند مزاحم نمیشد و حتی سهم بیتالمال آنها را نبرید تا چه رسد که امنیت مالی و جانی آنها را تهدید کند. اینها برای این بود که همه بدانند قدرت حاکمه نباید و نمیتواند جلو اظهار رأی و عقیده آنها را بگیرد[۱۷]. همین روحیه بود که ایشان در عهدنامه مالک اشتر سفارش میکند: «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ»[۱۸]. هرگز با خود مگو: “من فرمانده هستم، پس باید دستوردهنده باشم و دیگران اطاعت کنند”. به یقین، چنین پنداری، مایه فساد قلب و سستی دین خواهد شد. با این وصف، به حاکم میآموزد تا متکبر نباشد و تنها اطاعت دیگران را مطالبه نکند و در جایی دیگر به حضور منتقدان منصف و همراهی با آنان تأکید میشود: «ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ». باید برگزیدهترین آنان نزد تو، آن کس از وزیران باشد که سخن تلخ حق را بیشتر به تو بازگو کند و کمتر تو را در آنچه خدا از اولیانش نمیپسندد و مطابق هوای توست، یاری و مساعدت کند.
حضرت در ادامه تأکید میکند حاکم باید خود را با کسانی همراه کند که واقعیت را برایش بیان کنند: «وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا يُطْرُوكَ وَ لَا يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ»[۱۹]. و خود را با صاحبان تقوا و صداقت، محشور کن، و عادتشان بده که ثناگویی و ستایشت نکنند و از اینکه باطلی را ترک کردهای - که وظیفه تو است، با مدح خود - تو را شادمان نسازند؛ زیرا ستایش زیاد، خودپسندی میآورد و شخص را به تکبّر نزدیک میکند. در روایتی که امام باقر(ع) از حضرت عیسی(ع) نقل میکند، بر نقد و سنجش سخنان، تأکید شده است. ایشان میفرماید: «خُذُوا الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَأْخُذُوا الْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ الْحَقِّ كُونُوا نُقَّادَ الْكَلَامِ فَكَمْ مِنْ ضَلَالَةٍ زُخْرِفَتْ بِآيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ كَمَا زُخْرِفَ الدِّرْهَمُ مِنْ نُحَاسٍ بِالْفِضَّةِ الْمُمَوَّهَةِ النَّظَرُ إِلَى ذَلِكَ سَوَاءٌ وَ الْبُصَرَاءُ بِهِ خُبَرَاءُ»[۲۰]. سخن حق را بگیرید، گرچه گوینده آن اهل باطل باشد، اما، سخن باطل را انکار کنید، گرچه گوینده آن اهل حق باشد. شما سنجشگران و منتقدان کلام باشید. چه بسا کلام گمراهی که به وسیله آیهای از کتاب خدا تزئین شده باشد، آن گونه که ممکن است درهمی از مس با آب نقره، آراسته و مخلوط شده باشد، نگاه به آن دو یکسان است و ظاهراً قابل تشخیص نیست، ولی کسانی که با بصیرت و دقت در آن نگاه کنند به آن آگاهی مییابند.
امام خمینی بر این باور بود که هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و به او انتقاد کند و او باید جواب قانع کننده بدهد[۲۱]. باز بودن فضای نقد و انتقاد از برنامهها و امور جاری در جامعه اسلامی، خود را در امور مختلف سیاسی- اجتماعی نشان میدهد و امری است پذیرفته. نبود آزادی برای جوامع استبدادی است نه حاکمیت اسلامی که هیچ نسبتی با استبداد ندارد، به تعبیر “آمارتیا سن”، قحطی ویژه کشورهای سلطنتی کهن، جوامع استبدادی جدید، دیوانسالاریهای نوین استبدادی، اقتصاد استعماری تحت سلطه امپریالیستهای شمال، رهبران مستبد و نظامهای تک حزبی است که غیرقابل تحمل است. قحطی هرگز در کشوری مستقل، در کشوری که مرتباً در آن انتخابات انجام میشود، در کشوری که دارای احزاب مخالف است که میتوانند علناً انتقاد کنند و اجازه میدهند که روزنامهها آزادانه گزارش دهند و منطق سیاستهای دولت را فارغ از سانسور گسترده زیر سؤال ببرند، مشاهده نشده است[۲۲].[۲۳]
منابع
پانویس
- ↑ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ص۲۹۸.
- ↑ لویس معلوف، المنجد فی اللغه، ص۳۸۷.
- ↑ طریحی، مجمع البحرین، ج۳، ص۱۵۱.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۱۷۷.
- ↑ برای تنصیل این بحث، ر.ک: سیدکاظم سیدباقری، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، ص۲۱۵ به بعد.
- ↑ «و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند» سوره بقره، آیه ۲۰۶.
- ↑ ر.ک: سید محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، ج۲، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ ﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ «و باید از میان شما گروهی باشند که (مردم را) به نیکی فرا میخوانند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناشایست باز میدارند و اینانند که رستگارند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.
- ↑ «پس چرا در میان مردم دورههایی که پیش از شما میزیستهاند خیراندیشانی نبودند که (مردم را) از تباهی در زمین باز دارند» سوره هود، آیه ۱۱۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا؛ ص۲۱۸.
- ↑ سید محمد حسینی بهشتی، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، ص۱۲۷.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۱۷۸.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، ص۲۱۸.
- ↑ نعمان بن محمد مغربی ابن حیون، دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۸۸؛ ر.ک: حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۲، ص۱۲۴.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۲۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۶۱.
- ↑ مرتضی مطهری، یادداشتهای استاد مطهری، ج۱، ص۱۲۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲، ص۹۶.
- ↑ سیدروح الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۴۰۹.
- ↑ آمارتیا سن، توسعه یعنی آزادی، ص۲۸۰.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۱۸۰.