عدالت اقتصادی در مکتب خلفا

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

جهان اسلام پس از رحلت پیامبر و رویگردانی‌ای که به ولایت امیر المؤمنین شد یک زاویه‌ای نسبت به روح تعالیم اسلام پیدا کرد که هرچه زمان گذشت این زاویه بیشتر شد. در آغاز، اختلاف و انشقاقی که بین مسلمانان بعد از پیامبر پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث حاکمیت بود که اندکی اصحاب خاص و با اعتقاد قوی پیامبر اینها قائل به رهبری و امامت امام علی(ع) بودند.

بخشی از انصار، قائل به خلافت سعد بن عباده انصاری که حاضر به بیعت با ابوبکر نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های مهاجر یعنی بنی امیه و بنی ظهره، ابوبکر را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن وحدت زمان پیامبر مخدوش گردیده بود، اما اختلافات فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، اختلافاتی در میان مسلمانان دربارهٔ مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر پدید آمد. عده‌ای از مسلمانان بر این باور بودند که جانشینی پیامبر باید بر عهدهٔ امیرالمؤمنین علی(ع) باشد، اما عده‌ای دیگر با این نظر مخالفت می‌کردند. گروهی از انصار خواهان خلافت سعد بن عباده بودند و تیره‌هایی از قریش مانند بنی‌امیه و بنی‌ظهره، ابوبکر را به‌عنوان خلیفه نپذیرفته بودند. این اختلافات منجر به شکاف در وحدت مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) شد. اما محور اصلی اختلافات، مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر بود و این مسائل به حوزه‌های دیگر کشیده نشده بود.

زمان خلیفه دوم

همزمان با پیشرفت فتوحات اسلامی در عصر خلافت عمر، جهان اسلام با تغییر ارزش‌های اخلاقی و دینی در میان مردم مواجه شد. اگرچه همچنان ظواهر دین رعایت می‌شد اما روحیه دنیاگرایی و مادی‌گرایی در جامعه نفوذ کرده بود.

ساده‌زیستی عمر

عمر بن خطاب خود ساده‌زیست بود و اجازه نمی‌داد حاکمانش زندگی مرفّهی داشته باشند، به جز معاویه بن ابی سفیان که به او اجازه داد در برابر رومیان در شام، کاخی سبز رنگ بسازد. معاویه توجیه می‌کرد که این کار برای نشان دادن عزّت اسلام لازم است. عمر نیز توجیه او را پذیرفت، اگرچه ظاهراً همچنان بر ساده‌زیستی پافشاری می‌کرد. اما در عمل، روحیۀ دنیاطلبی در جامعه رواج یافت و خود عمر نیز در ترویج آن نقش داشت.

به عنوان مثال، هنگامی که می‌خواست مردم را پس از شکست از ایرانیان برای ادامۀ جنگ تشویق کند، به غنایم و سرزمین‌های مرغوبی که از پیروزی حاصل خواهد شد، اشاره می‌کرد. در حالی که پیش از آن، انگیزۀ مسلمانان برای جنگ، پیروزی دین اسلام یا شهادت در راه خدا بود.

تبعیض در بیت المال

عمر بن خطاب در سال 20 هجری بیت المال را تأسیس کرد. اما در توزیع ثروت بیت المال، اختلافات نژادی و طبقاتی ایجاد شد. عمر عرب‌ها را بر عجم ترجیح می‌داد، درون عرب‌ها مهاجران را بر انصار ترجیح می‌داد، درون مهاجران قریش‌ها را بر غیر قریش ترجیح می‌داد، و درون انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها ترجیح می‌داد.

این اقدامات با سیره پیامبر اسلام، که همیشه به معاملات عادلانه برای تمامی مسلمانان بدون توجه به نژاد یا قبیله تأکید می‌کرد، در تضاد بود. به جای این که مردم به خلیفه مراجعه کنند و از وی بخواهند که عدل و انصاف را رعایت کند، آنها به یکدیگر بدبین شدند. این اختلافات نه تنها درون گروه‌های مختلف عرب‌ها به وجود آمد، بلکه بین مهاجران و انصار نیز اختلافاتی ایجاد شد.

سنت شیخین

زمانی که خلیفه دوم به قتل رسید، یک شورایی برای تعیین خلیفه سوم تشکیل داده شد. این شورا خود ماجرایی داشت و امیرالمؤمنین علی(ع) یکی از اعضای این شورا بود. به مرور زمان، کاندیداهای اصلی به دو نفر، یعنی امیرالمؤمنین و عثمان منتهی شد.

در این مرحله، عبدالرحمن بن عوف به عنوان یکی از اعضای شورا نقش مهمی را بازی کرد. او اعلام کرد که با هر کدام از این دو نفر بیعت کند، او خلیفه خواهد شد. سپس به این دو کاندیدا، علی و عثمان، پیشنهاد داد که کدام یک از آنها حاضر است به نفع دیگری از میدان کنار برود تا او با بیعت با او، او را خلیفه کند.

امیرالمؤمنین علی(ع) در این موقعیت حاضر به کناره‌گیری به نفع عثمان نبود. او خود را مستحق خلافت می‌دانست و آرزومند بود که در این مقام باشد. اما او شرط عبدالرحمان بن عوف را قبول نکرد. عبدالرحمان بن عوف شرط گذاشته بود که خلیفه باید مطابق کتاب خدا، سنت پیغمبر و روش دو خلیفه اول (ابوبکر و عمر) عمل کند. امیرالمؤمنین علی(ع) این شرط را قبول نکرد؛ چراکه از نظر او، روش دو خلیفه اول باعث ایجاد بدعت‌ها در دین و اختلافات نسبت به دوران پیغمبر(ص) شده بود.

اگر امیرالمؤمنین علی(ع) تعهد می‌کرد که به این روش عمل کند، این کار می‌توانست صحنه‌سازی از امور غلط باشد و صحت بدعت‌های ظاهر شده در دین را تأیید کند. بنابراین، به دلیل این مسئله، او خلافت را از دست داد.

پس از انقلاب بر خلیفه سوم

پس از انقلاب علیه خلیفه سوم، عثمان، که منجر به کشته شدن او شد، مردم به سمت امیر المؤمنین علی(ع) روی آوردند و از او خواستند که خلافت را بپذیرد. اما امیر المؤمنین در ابتدا این پیشنهاد را رد کرد. این سوال پیش می‌آید که چرا او در شورای عمر، که برای تعیین خلیفه سوم تشکیل شده بود، حاضر نبود از میدان خلافت کنار برود، اما در این موقعیت که مردم به طور گسترده ای از او خواستند خلافت را بپذیرد، او این را می‌رد؟

شرایط اقتصادی در زمان عثمان

در طول خلافت دوازده سال و چند ماه عثمان زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره پیامبر و لذا امیر المؤمنین می‌‌دانست که این جامعه را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و سختی است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.

امیر المؤمنین این وضعیت را پیش بینی کرده بود، مردم رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به خلافت عثمان تا این بلا سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان بیعت کردند؛ لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد. حالا چه اتفاقی افتاده بود.

ایراد سوم

  • ایراد سوم هم اینکه خلیفه با مظاهر فساد - چه فساد اقتصادی و چه فساد اخلاقی- برخورد نمی‌کرد و حتی به نوعی مؤیدش هم بود. یعنی در زمان عثمان، مفاسد اقتصادی و اخلاقی گسترش پیدا کرد. اگرچه زمینه‌سازیش را عمر کرده بود. ولی زمان عمر ظهور و بروز نداشت. زمان عثمان اینها آشکار شد و قبحش را از دست داد. شما ببینید اگر زمان عمر برخی هم علاقه به ثروت اندوزی داشتند، جو عمومی جامعه مخالف این بود. کسی نمی‌توانست بیاید و به داشتن ثروت و املاک زیاد فخر بفروشد. اصلا این ضد ارزش بود اما زمان عثمان اصحاب پیامبر برای نمایش ثروتهای خود، املاک خود در شام، مصر، حجاز و عراق، اینکه چقدر سیم و زر دارند مسابقه می‌‌دادند. اصلا این تبدیل به یک امر عادی می‌‌شود. یا ما در اسناد داریم که در مکه در این عصر، شب زنده داری‌های صحابی تبدیل به شب نشسینی می‌‌شود. کنیزکان آوازه خوان مدینه تربیت می‌‌شوند تا با قیمت‌های گزاف به جاهای دیگر فروخته شوند و عرض کنم که جامعه رو به تباهی می‌‌رود. چنان اوضاع و احوال خراب شده بود. جنگ‌ها و جهادها همان غارتگری‌های زمان جاهلیت شد که در پوشش یک فریضه دینی داشت جلوه می‌‌کرد. یعنی شما اگر دقت کنید در این به اصطلاح جنگ‌ها و جهادها اینها اسلام را فقط نظامی عرضه می‌‌کردند که برایشان از نظر مادی بیارزد. ثروت داشته باشد آن مناطق مردمان سفیدپوستی داشته باشد که بتوانند آنها را در صورت اسلام نیاوردن که معمولا هم نمی‌آوردند به بردگی گیرند. زن‌ها و دخترهای آنان را بیاورند. آفریقای سیاه کنارشان بود ولی وارد آنجا نشدند چرا؟ چون سفیدپوستان بودن هنوز. مثلا تا وقتی آندلس هست چرا بروند سراغ سیاهان. خب این اصلا درد دین نیست. بحث، بحث اسیر گرفتن و برده گرفتن و اینهاست. و لذا این قضیه به صورت فرهنگی بر جامعه حاکم می‌‌شود.آنوقت در کنار این مادی گری و مفاسد اخلاقی و اقتصادی که پدید می‌‌آید خوردن حق و حقوق مردم هم رایج می‌‌شود. یک دفعه می‌‌بینیم که در عصر عثمان یک قشر سرمایه دار بسیار مرفه با سرمایه‌های به اصطلاح نجومی در حالی که اقشار نیازمند واقعاً به نان شب محتاج بودند هم پدید می‌‌آید. زمان عمر تبعیض وجود نداشت و اختلافات کم بود. نه اینکه کسی نیازمند نان شب باشد. همه ما خوانده ایم و شنیده ایم امیر المؤمنین وقتی خلیفه است شب‌ها کیسه نان و خرما بر دوش می‌‌برد و خانه مستضعفان و نیازمندان می‌‌برد. آیا امیر المؤمنین فرمانروای کشوری جنگ زده مثل یمن است که نیازمند نان و آب است یا افغانستان و سومالی؟ نخیر. اسلام قدرت اول جهان آنروز بود ولی اینها نشان دهنده همان تبعات فاسد و منفی سیاستهای عثمان در عرصه اقتصاد و فساد اجتماعی متوجه امیر المؤمنین شد. حالا حضرت تاوان اینها را باید به دوش بکشد و اینها را جبران کند و این وضعیت خرابی که حاصل آن سیاستهاست را اصلاح کند. مجموع اینها که در واقع با خوردن حق و حقوق مردم بوجود آمد اوضاع را به جایی رساند که کشور اسلامی به خروش آمد نتوانست این سیاستها را برتابد. علیه خلیفه انقلاب کرد. امیر المؤمنین در خطبه شقشقیه وقتی خلفای پیش از خود را نقل می‌‌کند به عثمان که می‌‌رسد بزرگترین عیب و ایراد او را همین مفاسد اقتصادی و حیف و میل بیت المال توسط خویشان خلیفه و باند خلیفه می‌‌داند. او را تشبیه به حیوانی می‌‌کند که همی جز خوردن ندارد. و می‌‌فرماید خودش و خویشان پدری او - یعنی بنی امیه - وقتی به قدرت رسیدند بیت المال را اموال خدا را مثل شتری که علفهای بهار را دولپی می‌‌خورد، اینها غارت کردند. می‌‌فرماید اگر دست و پای خودش را مبرید برایش بهتر بود. و همین عامل شد که سقوط کرد. و از بین رفت این نکته ی مهمی است. اینها دست به دست هم داد و باعث شد مردم در شهرهای بزرگی همچون کوفه، بصره و مصر که اینها مهمترین مناطق عالم اسلام بود به خروش بیاید. حتی داریم که بزرگان شهرها به رزمندگان خود که در جبهه‌ها بودند می‌‌گفتند فتوحات را رها کنید که جهاد اصلی اینجا با خلیفه باید باشد؛ لذا برگشتند و آن فتوحات متوقف شد.[۱]

منابع

پانویس