معجزات امام علی چیست؟ (پرسش)
معجزات امام علی چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث امامت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی امامت مراجعه شود.
معجزات امام علی چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جمع پرسش و پاسخ امامت |
مدخل اصلی | امامت |
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین علی ربانی گلپایگانی در کتاب «براهین و نصوص امامت» در اینباره گفته است:
«معجزات و کرامات امیرالمؤمنین(ع) از مسلمات تاریخ به شمار میرود. سعدالدین تفتازانی - آنجا که درباره کرامات اولیا سخن گفته - یادآور شده است که کرامتهای گزارش شده از صحابه، تابعین و صالحان، متواتر معنوی است، و آنچه مربوط به علی(ع) است، بیش از آن است که شمارش شود[۱].
پیش از این، معجزات و کرامات را به سه دسته کلی تقسیم کردیم، دسته اول که اعجاز سخن در فصاحت و بلاغت بود از ویژگیهای قرآن کریم است، اما دو دسته دیگر یعنی اخبار از حوادث غیبی، و واقع شدن کارهای خارقالعاده، از مختصات پیامبر اکرم(ص) یا سایر پیامبران به شمار نمیرود، و انجام همانند آن از دیگر اولیای الهی ممکن و واقع شده است.
سعدالدین تفتازانی در پاسخ این اشکال که “اگر صدور همانند معجزات پیامبر از غیر پیامبر ممکن باشد، مسئله تحدّی در باب معجزات پیامبران خدشهدار میشود، زیرا معنای تحدّی آن است که هیچکس نمیتواند همانند معجزه پیامبر را بیاورد”، گفته است: “آنچه با تحدی در باب معجزات پیامبران منافات دارد، آوردن همانند معجزه به عنوان معارضه با پیامبر است، و دعوی پیامبر در این باره که کسی توانایی آوردن همانند معجزه او را ندارد این است که هیچیک از کسانی که با آنان تحدی شده است؛ یعنی معارضه کنندگان، توانایی آن را ندارند، و مفاد آن این نیست که همانند معجزه او به عنوان کرامت از ولی، یا به عنوان معجزه از پیامبر دیگری واقع نخواهد شد. آری، در برخی از معجزات مانند قرآن کریم دلیل قطعی داریم بر اینکه از هیچکس دیگری صادر نخواهد شد، ولی این مورد استثنایی با این قاعده کلی که آنچه به عنوان معجزه از پیامبر صادر میشود، میتواند به عنوان کرامت از ولی خدا صادر شود، منافات ندارد”[۲].
خبرهای غیبی امیرالمؤمنین(ع)
- در اینجا به بیان پارهای از معجزات حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میپردازیم. دسته اول از این معجزات اخبار غیبی است که برخی از آنها از این قرار است: روزی که مردم میخواستند با امیرالمؤمنین(ع) در ذی قار به عنوان خلیفه پیامبر(ص) بیعت کنند، فرمود: “از سوی کوفه هزار نفر خواهند آمد، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. آنان با من بیعت خواهند کرد که تا لحظه مرگ از من حمایت کنند”. ابنعباس میگوید که آنان را شمارش کردم، تا نهصد و نود و نه نفر آمدند، سپس کسی نیامد. لحظهای درباره سخن امیرالمؤمنین(ع) به فکر فرو رفتم، اما طولی نکشید که فردی از دور نمایان شد و نزدیک آمد و با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرد که از او پیروی کند و تا پای جان او را یاری کند. امیرالمؤمنین(ع) نامش را پرسید گفت “اویس قرنی هستم”. امام(ع) فرمود: “پیامبر(ص) به من خبر داده است که فردی از امتش را به نام اویس قرنی خواهم دید. او از حزب خدا و پیامبر است و به شهادت میرسد و به اندازه دو قبیله ربیعه و مضر را شفاعت میکند”[۳].
- هنگامی که عازم جنگ با خوارج بود خبر از کشته شدن فرد شریری داد که دست کوتاهی مانند پستان زن داشت، آن فرد که مُخدج نام داشت تا آن روز شناخته شده نبود. وقتی خوارج کشته شدند، امیرالمؤمنین(ع) در میان کشتگان دنبال او میگشت و میگفت: “به خدا سوگند من دروغ نگفتم و به من خبر دروغ داده نشده است” تا اینکه به آن فرد برخورد کرد و تکبیر گفت و فرمود: “در این واقعه برای کسی که مستبصر باشد، عبرت است”[۴].
- مردم، پیوسته از عبور خوارج از نهر خبر میدادند و امیرالمؤمنین(ع) آن را انکار میکرد و میفرمود: “آنجا قتلگاه آنان است”[۵]. همینگونه شد.
- خبر داد که من مأموریت یافتهام با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ کنم و این مطلب واقع شد[۶].
- قبل از ماه رمضان خبر داد که او در ماه رمضان به شهادت میرسد[۷] و محاسنش با خون سرش رنگین خواهد شد[۸] و همچنین در شب نوزدهم ماه رمضان از شهادت خود خبر داد[۹].
- به جویریه بن مسهر خبر داد که او را نزد فرمانروای ستمکاری خواهند برد، دستها و پاهایش را قطع میکنند و بر درختی میآویزند. روزگاری گذشت و زیاد بن ابیه در دوران معاویه، والی کوفه شد، و همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) خبر داده بود، جویریه را به شهادت رساند[۱۰].
- به میثم تمار خبر داد که پس از من تو را به دار میآویزند و پس از سه روز به شهادت میرسانند، و میثم، همینگونه به دست عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید[۱۱].
- به امیرالمؤمنین(ع) خبر دادند که خالد بن عرفطه مرده است، امام(ع) آن را انکار کرد و فرمود. او نخواهد مرد تا اینکه سپاهی از گمراهان را فرماندهی کند که پرچمدارش حبیب بن جمّاز است. او در واقعه کربلا، فرمانده سپاه عمربنسعد بود[۱۲].
- به شیعیان و موالیان خود خبر داد که پس از من از شما خواهند خواست که به من ناسزا بگویید، شما این کار را بکنید، و از شما خواهند خواست که از من تبرّی بجویید، این کار را نکنید، و پذیرای مرگ شوید، زیرا هرکس از من تبری جوید دنیا و آخرتش تباه خواهد شد. این اخبار امیرالمؤمنین(ع) فی واقع شد[۱۳].
- در روایات متعدد آمده است که امیرالمؤمنین(ع) از شهادت امام حسین(ع) در سرزمین کربلا خبر داده بود.
استجابت دعا: از جمله معجزات و کرامات امیرالمؤمنین(ع) مستجابالدعوه بودن وی بود که نمونههای بسیاری از آن نقل شده است، در اینجا چند نمونه را گزارش میکنیم:
- وقتی امیرالمؤمنین(ع) از جنایتهای بسر بن ابیارطاه در یمن آگاه شد، او را نفرین کرد و از خدا خواست تا عقل او را زایل کند. دعای امام(ع) مستجاب شد و بسر، عقلش را از دست داد و دیوانهوار زندگی میکرد[۱۴].
- امیرالمؤمنین(ع) شخصی به نام عیزار را متهم کرد که برای معاویه جاسوسی میکند، و او آن را انکار کرد و به خدا سوگند خورد. امام(ع) فرمود: “اگر دروغ میگویی خدا چشمانت را نابینا کند”. یک هفته نگذشت که آن فرد نابینا شد[۱۵].
- امیرالمؤمنین(ع) از انس بن مالک خواست مطالبی را که درباره طلحه و زبیر از پیامبر(ص) شنیده است به آنان یادآور شود، اما انس عذر آورد که فراموش کرده است. امیرالمؤمنین(ع) گفت: “اگر دروغ میگویی به بیماری برص مبتلا شوی”. نفرین امام(ع) درباره او واقع شد[۱۶].
- امیرالمؤمنین(ع) در رُحبه کوفه حدیثی را روایت کرد. مردی او را تکذیب کرد. امام(ع) فرمود: اگر دروغ گفتی تو را نفرین خواهم کرد. آن مرد گفت: “نفرین کن”. امام(ع) او را نفرین کرد و وی نابینا شد[۱۷].
- آب فرات بالا گرفت، مردم کوفه از اینکه مبادا آب، آنان را فرا بگیرد و غرق شوند، ترسیدند. نزد امیرالمؤمنین وع رفتند و از او خواستند تا چارهای بیندیشد، امام(ع) نزد فرات رفت و با کلام عبرانی با فرات سخن گفت. آنگاه عصایی را که در دست داشت به فرات زد، آبش فرو نشست[۱۸].
- ابوعمرو زاذان از قرآن فقط به مقداری که در نماز باید خوانده شود میدانست تا اینکه امیرالمؤمنین(ع) برایش دعا کرد و وی کل قرآن را بدون اینکه از کسی بیاموزد، حفظ کرد[۱۹].
- جوانی، پدرش را آزار داده و پدرش او را نفرین کرده بود. بر اثر نفرین پدر، نصف بدنش فلج شده بود. سپس پدرش را راضی کرد، تا او را نزد خانه کعبه بیاورد و برایش دعا کند تا شفا یابد، اما پدر در بین راه از دنیا رفت. امیرالمؤمنین(ع) که از حالش آگاه شد، نزد او رفت و چهار رکعت نماز خواند. سپس به او گفت: “از جای برخیز”. جوان سالم شد و برخاست. امام(ع) فرمود: “اگر پدرش از او راضی نمیشد، شفا نمییافت”[۲۰].
- جوانی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: “سوگند به خدا که تو به عدالت رفتار نکردی”. امام(ع) فرمود: “اگر دروغ میگویی خدا جوان ثقیف را بر تو مسلط کند”. اصبغ بن نباته گفت: “حجاج بن یوسف بر آن جوان مسلط شد و او را کشت”[۲۱].
- حسن بصری وضو میگرفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: “ای کِفتی[۲۲] وضوی کامل بگیر”. حسن بصری گفت: “تو دیروز، کسانی را که وضوی کامل میگرفتند کشتی”. امام(ع) فرمود: “آیا تو بر آنان اندوهگینی؟” حسن گفت: “آری”. امام(ع) فرمود: “خدا اندوهت را طولانی کند”. ایوب سجستانی میگوید: “ما همواره حسن بصری را اندوهگین میدیدیم؛ گویا از دفن دوستش بازگشته است”[۲۳].
- امیرالمؤمنین(ع) از طلحه و زبیر خواست که از جنگ با او بازگردند، و به پیمان خود وفادار بمانند، ولی آن دو نپذیرفتند. امام(ع) آن دو را نفرین کرد و از خدا خواست که به آنها مهلت ندهد[۲۴]. نفرین امام(ع) مؤثر واقع شد و آن دو به قتل رسیدند.
- امیرالمؤمنین(ع) از نیروی خارقالعادهای برخوردار بود تا آنجا که درب قلعه خیبر را - که بیست نفر آن را باز و بسته میکردند - از جای کند و روی خندق قرار داد تا سپاه اسلام از آن عبور کنند و وارد قلعههای خیبر شوند، و پس از فتح قلعهها، امام(ع) با دست راست خود آن در را گرفت و به کناری پرتاب کرد[۲۵].
- هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) و سپاهش عازم صفین بودند، تشنگی سختی بر آنان عارض شد. امام(ع) دستور داد تا چاهی را حفر کنند. آنان چاهی را نزدیکی دیری کندند، اما به سنگ خیلی بزرگی رسیدند که نمیتوانستند آن را از جای برکنند. امام(ع) داخل چاه شد و آن سنگ را کند و به مسافت زیادی پرتاب کرد. سپس آب چاه بیرون آمد و آنان از آب نوشیدند. سپس سنگ را جای خود گذاشت. صاحب آن دِیر که آن واقعه را دید مسلمان شد و در بیان علت مسلمان شدن خود گفت: “این دِیر در اینجا ساخته شده است تا کسی یافت شود که این سنگ بزرگ را میکند. قبل از من کسانی آمدند، ولی او را نیافتند”. آن مرد در رکاب امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با سپاه شام به شهادت رسید[۲۶].
- امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با پهلوانان و رزمآوران، یگانه روزگار بود. هرگز پشت به دشمن نکرد و ضربه هیچکس در جنگها، او را از پای در نیاورد، و هیچکس از ضربهاش جان سالم به در نبرد، و چنین امری از خوارق العادات است[۲۷].
- روزی امیرالمؤمنین(ع) بر منبر کوفه سخنرانی میکرد. ناگهان اژدهایی در کنار منبر نمایان شد و نزد امیرالمؤمنین(ع) رفت. مردم نگران شدند و خواستند آن را بکشند، اما امام(ع) آنان را از آن کار بازداشت. سپس مطالبی را به او گفت. آنگاه اژدها ناپدید شد و امام(ع) سخنرانی خویش را ادامه داد. پس از پایان سخنرانی، مردم نزد امام(ع) آمدند و از آن واقعه پرسیدند. امام(ع) فرمود: “یکی از حاکمان جنّ بود. قضیهای برایش مشتبه شده بود، نزد من آمد و حکم آن را جویا شد”[۲۸].
- آنگاه که پیامبر(ص) و اصحابش عازم بنیالمصطلق بودند، شب هنگام به بیابانی رسیدند. جبرئیل(ع) نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و به او خبر داد که گروهی از کافران جن، میخواهند به او و یارانش صدمه وارد کنند. پیامبر(ص) علی(ع) را برای سرکوبی و دفع شرّ آنان فرستاد و به او فرمود با قوهای که خدا به تو عطا کرده است آنان را سرکوب کن، و با نامهای خداوند که خداوند علمش را به تو اختصاص داده است، خود را از شرّ آنان حفظ کن. امیرالمؤمنین(ع) رفت، و پس از نبرد سختی، آنان را تار و مار کرد و عدهای از آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و به وی ایمان آوردند[۲۹].
- واقعه ردّ الشمس از معجزات و کرامات بزرگی است که دو بار برای امیرالمؤمنین(ع) رخ داد: یکی در زمان پیامبر(ص) و دیگری پس از رحلت پیامبر(ص) واقعه نخست را اسماء بنت عمیس، ام سلمه، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و عدهای دیگر از اصحاب پیامبر اکرم(ص) روایت کردهاند. حاصل آن این است که روزی پیامبر اکرم(ص) در خانهاش بود و علی(ع) نیز نزد او بود. در آن هنگام، جبرئیل نزد پیامبر آمد و با وی به نجوا پرداخت. سنگینی وحی بر پیامبر(ص) عارض شد و او سر خود را روی پای امیرالمؤمنین(ع) گذاشت و تا خورشید غروب کرد سر بر نداشت. امیرالمؤمنین(ع) ناچار شد که نماز عصر را نشسته بخواند و رکوع و سجودش را با اشاره انجام دهد. وقتی پیامبر(ص) از آن حالت بیرون آمد و از جریان آگاه شد، به علی(ع) فرمود دعا کن تا خدا خورشید را برگرداند و نمازت را در حال ایستاده در وقتش اقامه کن، زیرا خداوند به سبب اینکه خدا و پیامبرش را اطاعت کردهای، دعایت را مستجاب میکند. امیرالمؤمنین(ع) دعا کرد و خورشید به اندازهای بازگشت که امیرالمؤمنین(ع) وقت نماز عصر را درک کرد و نماز را خواند و سپس غروب کرد.
واقعه دوم بازگشت خورشید برای علی(ع) این است که وقتی که میخواست از فرات بگذرد و به بابل برود، بسیاری از یارانش به تیمار دادن مرکبها و آماده کردن اسباب سفر پرداختند. امیرالمؤمنین(ع) با گروهی از اصحاب، نماز عصر را اقامه کرد. کسانی که نماز نخوانده بودند، تا از فرات عبور کردند، خورشید غروب کرد و نمازشان قضا شد، چنان که فضیلت نماز جماعت عصر را نیز از دست داده بودند و در این باره سخن میگفتند. امیرالمؤمنین(ع) سخن آنان را شنید و از خداوند درخواست کرد تا خورشید را برگرداند تا آنان نماز عصر را در وقت و به جماعت بخوانند. خداوند، دعای او را مستجاب کرد و خورشید به اندازهای که وقت عصر تدارک شود بازگشت، و آنگاه که نماز آنان پایان یافت، غروب کرد[۳۰].
حدیث ردّ الشمس را علاوه بر محدثان و مورخان شیعه، بسیاری از محدثان و مورخان اهلسنت از طرق گوناگونی نقل کردهاند. کارشناسان حدیث، سند برخی از آنها را صحیح و برخی دیگر را حسن دانستهاند و گروهی از آنان، سخن منکران این واقعه یعنی ابنحزم، ابنجوزی، ابنتیمیه و ابنکثیر را به شدت رد کردهاند، و عدهای دیگر در این باره دست به تألیف مستقل زده و طرق و اسانید آن را گرد آوردهاند، مانند: ابوبکر وراق، حافظ ابوالفتح ازدی، حاکم حسکانی حنفی، ابوعبدالله بصری، خطیب خوارزمی، جلالالدین سیوطی، ابوالحسن شاذان فضلی، ابوعبدالله محمد بن یوسف دمشقی و تلمیذ سیوطی[۳۱].
علامه امینی، شماری از عالمان برجسته اهلسنت را نام برده است که حدیث ردّ الشمس را نقل و صحت آن را تأیید کردهاند. در اینجا چند نفر از آنان را بازگو میکنیم:
- حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصری، استاد ابوعبدالله بخاری آن را به دو طریق صحیح نقل کرده و گفته است: “کسی که پیرو روش علمی است سزاوار نیست که از حفظ حدیث اسماء که آن را از پیامبر(ص) برای ما نقل کرده، خودداری کند”.
- محمد بن حسین ازدی آن را در کتاب مناقب علی(ع) روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
- حافظ ابوجعفر طحاوی در کتاب مشکل الآثار آن را به دو طریق و با دو لفظ نقل کرده و گفته است این دو حدیث ثابتاند و راویان موثق، آنها را روایت کردهاند.
- قاضی عیاض در الشفا آن را روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
- ابوالمظفر حنفی، سبط بن جوزی، در تذکره الخواص آن را نقل کرده و سخن جدش ابنجوزی - که آن را از موضوعات دانسته – رد کرده است
- حافظ ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایه الطالب فصلی را به حدیث ردّ الشمس اختصاص داده، و درباره امکان و وقوع آن سخن گفته و درستی آن را تأیید کرده است.
- حافظ ابنحجر عسقلانی در فتح الباری آن را نقل کرده و گفته است: “طحاوی، طبرانی، حاکم و بیهقی آن را از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند و ابنجوزی و ابنتیمیه که آن را از موضوعات دانستهاند خطا کردهاند”.
- امام عینی حنفی در عمده القاری آن را نقل کرده و گفته است: “این حدیثی است متصل که راویانش موثقاند، و به سخن ابنجوزی که آن را رد کرده است، اعتنایی نمیشود”.
- جلالالدین سیوطی در اللئالی المصنوعه پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “جماعتی از امامان و حافظان حدیث بر صحت آن تصریح کردهاند”.
- ابنحجر مکی هیتمی در الصواعق المحرقه آن را کرامتی آشکار برای امیرالمؤمنین(ع) دانسته و گفته است: “حدیث ردّ الشمس را طحاوی و قاضی عیاض صحیح دانسته و ابوزرعه و دیگران حسن شمردهاند، و سخن معتقدان به ساختگی بودن آن را رد کردهاند و در شرح همزیه البوصیری پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “عدهای این حدیث را رد کرده و عدهای آن را صحیح دانستهاند، و سخن آنان حق است”. سپس تصریح کرده است یکی از دو روایتی که حدیث را از اسماء بنت عمیس روایت کرده، صحیح و دیگری حسن است”»[۳۲].
پانویس
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۷۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۷۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۸.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۵؛ خصال شیخ صدوق، ص۱۴۵.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۶۱؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۳؛ الغارات، ج۲، ص۴۴۴.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۳۹۲-۴۱۰؛ اسدالغابة، ج۴، ص۳۵؛ الفصول المهمة، ص۱۳۹ و....
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۵؛ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص۲۹۱؛ الاصابة ابنحجر، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۶؛ مقاتل الطالبین، ص۷۱.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۲.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۷۰-۷۱.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۱۱؛ المسترشد، ص۳۴۶ و ۶۷۴.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۳۷۸ و ۳۹۶؛ الصواعق المحرقة، ص۱۲۹؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۳۹ و ۹۰۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۳۸ و ۲۵۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج۱۱، ص۷۴.
- ↑ کفتی لغت نبطی است، یعنی شیطان، و این اسمی بود که مادر حسن در کودکی روی او گذاشته بود و با آن او را صدا میکرد، ولی کسی نمیدانست، تا اینکه امیرالمؤمنین(ع) وی را به آن نام خواند.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۳۰۲.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۱۸۵ و ۲۲۳.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۷۹؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸؛ المسترشد، ص۶۶۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹؛ فضایل فضل بن شاذان، ص۷۱؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۱؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۷.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۴-۹۴.