خوارج در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۱۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

چگونگی پیدایش خوارج

عموم مورخانی که به بحث و بررسی درباره خوارج و چگونگی پیدایش آنان پرداخته‌اند به وجود آمدن این فرقه را از جنگ صفین و قضیه «حکمیت» می‌دانند، اما به نظر ما برای ریشه‌یابی عمیق‌تر باید کمی به عقب برگشت؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که یک حزب و گروه سازمان یافته و منسجم با موضع‌گیری‌های سیاسی و عقیدتی، به یکباره و در مدت کمتر از چند ساعت و یا چند روز، ایجاد شود؟

آیا باور کردنی است که در نبرد صفین، عده‌ای با اصرار و پافشاری بسیار از امیرمؤمنان علی(ع) بخواهند که جنگ را خاتمه دهد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را برای پذیرفتن این امر به قتل تهدید کنند، اما پس از قبول حکمیت از طرف علی(ع) فوراً موضع خود را تغییر دهند و پذیرش حکمیت را کفر بدانند؟ این، مسلماً برنامه و طرحی از پیش تنظیم شده بوده است که ریشه در پیش از نبرد صفین و مسأله حکمیت دارد. بنابر این بر یک محقق، لازم است که برای تحلیل و بررسی چگونگی پیدایش این گروه به عقب برگردد و قضیه را از ریشه دنبال کند و در این ریشه‌یابی به عامل مهم تعصبات قبیله‌ای، توجه بیشتری بکند.

بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان سپاه علی(ع) در جنگ صفین، پس از پذیرش حکمیت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه بودند (بنی ربیعه، خود تیره‌ای از بنی تمیم است). کسانی مانند شبث بن ربعی و حرقوص بن زهیر (ذو الثدیه) و مسعر بن فدکی و عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.

بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنی و جنگ داشتند و حتی پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی دیرینه خود با قریش را آشکار می‌کردند و از این که پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد می‌ورزیدند. در این باره به دو سند تاریخی زیر توجه فرمایید:

  1. جمعی از قبیله بنی تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بی‌آنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجره‌ها ندا در دادند که «اخْرُجْ إِلَيْنَا يَا مُحَمَّدُ جِئْنَاكَ لِنُفَاخِرُكَ»؛ «ای محمد، بیرون آی که آمده‌ایم با تو مفاخره کنیم»، یعنی امتیازات و مفاخر و برتری‌های قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آن گاه آنان به مال و ثروت و کثرت جمعیت و چیزهایی از این قبیل فخرفروشی کردند و این آیه شریفه درباره آنها نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ[۱][۲].
  2. در یکی از جنگ‌ها هنگامی که پیامبر خدا غنایم جنگی را تقسیم می‌کرد، مردی از بنی تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمد، عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای بر تو، اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی این کار را خواهد کرد؟ بعضی از اصحاب خواستند او را بکشند. پیامبر(ص) فرمود: رهایش کنید، همانا برای او یارانی خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها و روزه شما در برابر روزه آنها کوچک شمرده می‌شود و آنها قرآن را تلاوت می‌کنند اما از گلوهایشان تجاوز نمی‌کند، آنها از دین خارج می‌شوند همان‌گونه که تیر از کمان رها می‌شود. سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروج می‌کنند. نشانه آنها این است که در میانشان مرد سیاه چهره‌ای است که یکی از پستان‌های او مانند پستان زن است»[۳].

مفسران می‌گویند: درباره همین اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ[۴][۵].

جالب است که در این سند تاریخی - که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کرده‌اند- منافقی که به پیامبر اعتراض می‌کند و قرآن، او را از جمله منافقان می‌شمارد کسی است که «ذو الخویصره» نام دارد و او همان «حرقوص بن زهیر» است که یکی از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین پس از جریان حکمت، شدیداً به علی(ع) اعتراض کرد و جمعی را به دنبال خود کشانید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد. او همان «ذو الثدیه» بود که علی(ع) جنازه او را جستجو کرد تا این که آن را یافت و از این که وعده پیامبر(ص) تحقق یافته است خدا را شکر کرد[۶]. دقت در این دو سند تاریخی به خوبی نشان می‌دهد که یکی از رهبران عمده خوارج چه سابقه فکری داشته است.[۷]

نمونه‌ای از تعصبات قبیله‌ای خوارج و دشمنی آنها با قریش

  1. ابو حمزه خارجی در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم آن شهر را شکست داد که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است. وقتی اسیران را آوردند هرکس از قریش بود می‌کشتند و هر کس از انصار بود رها می‌کردند[۸].
  2. وقتی ضحاک بن قیس شیبانی خارجی، زمان کوتاهی در عراق حکومت یافت عبدالله بن عمر و سلیمان بن هشام به ناچار با او بیعت کردند. شبیل بن عزره، شاعر خارجی، با مباهات گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَ اللَّهَ أَظْهَرَ دِينَهُ‌ وصلت قریش خلف بکر بن وائل‌» «آیا ندیدی که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد و قریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟»[۹]

با توجه به زمینه‌های سیاسی و عصبیت‌های قومی و نژادی، که نمونه‌هایی از آن را نقل کردیم، کسانی که کینه و حسد امیرالمؤمنین علی(ع) را در دل داشتند ولی به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند و به ظاهر از جمله اصحاب علی(ع) به حساب می‌آمدند، همواره در پی فرصتی بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدت‌ها پنهان می‌کردند آشکار سازند. چنین فرصتی در جنگ صفین و در مسأله حکمیت به دست آمد و آنها توانستند از ساده لوحی سربازان علی(ع) سوء استفاده کنند و جمعیت زیادی را به دنبال خود بکشند و تا آنجا پیش رفتند که جنگ نهروان را بر امام مسلمین امیرالمؤمنین علی(ع) تحمیل کردند.[۱۰]

نام‌های دیگر خوارج

خوارج در تاریخ به نام‌های دیگری هم مشهورند که اینک آنها را ذکر می‌کنیم:

  1. «شُراة»: این کلمه جمع «شاری» به معنای فروشنده است. خوارج این نام را بسیار دوست می‌داشتند، چون می‌پنداشتند که جان خود را به خدا فروخته‌اند و در راه او از جان خویش گذاشته‌اند. این نام مأخوذ از این آیه است که در شأن علی(ع) در لیلة المبیت نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ[۱۱].
  2. «حروریه»: به این علت، آنها را حروریه می‌گویند که پس از ترک صفین و مخالفت با علی(ع) به روستای «حرورا» رفتند و این روستا دو میل با کوفه فاصله داشته است[۱۲].
  3. «خوارج»: خوارج جمع «خارجی» است، از ریشه خروج به معنی «بیرون شدن» و «قیام کردن» است. نام مشهور این فرقه، همان خوارج است. این نام از حدیث معروفی که از پیامبر(ص) در مقام پیشگویی از این گروه رسیده اقتباس شده است که فرمود: «سیخرج قوم یمرقون من الدین»؛ «به زودی قومی خروج می‌کنند که آنها از دین بیرون رفته‌اند»
  4. «محکمه»: خوارج در جریان جنگ صفین و در اعتراض به مسأله حکمیت، شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» را سر دادند و نام «محکمه» از همین شعار معروف آنها گرفته شده است. مُحکِّم یا مُحکِّمه، اسم فاعل از تحکیم است و به معنای کسی است که تحکیم را قبول ندارد؛ از این رو ابن سیده گفته است: اطلاق محکمه بر خوارج، جنبه سلبی دارد؛ زیرا آنها نفی تحکیم می‌کردند»[۱۳].

و شاید محکمه اسم فاعل از مصدر جعلی تحکیم است که به معنای گفتن جمله «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» می‌باشد مانند «مُکبر» به معنای کسی که «الله اکبر» می‌گوید.

  1. «مارقین»: مارق از ماده مرق به معنای رها شدن و بیرون رفتن و دریدن است[۱۴]. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) فتنه خوارج، پیش بینی شده است که در جنگ نهروان آن حدیث را خواهیم آورد. نام «مارقین» برگرفته از همان حدیث پیامبر است.[۱۵]

فرقه‌های خوارج

خوارج بر اثر علل و عواملی به دسته و فرقه‌های مختلفی تقسیم شدند. در تعداد فرقه‌های خوارج، میان نویسندگان ملل و نحل، اختلاف نظر وجود دارد؛ اشعری بیش از سی فرقه از آنها را نام می‌برد[۱۶]. ملطی آنها را بیست و پنج فرقه می‌داند[۱۷]. شهرستانی آنها را به هشت فرقه اصلی، تقسیم می‌کند[۱۸]. ایجی آنها را هفت فرقه می‌داند[۱۹]. رازی آنها را به بیست و یک فرقه تقسیم می‌کند[۲۰]. اسفرائنی و بغدادی آنها را بیست فرقه می‌دانند[۲۱]. و ابن المرتضی از آنها در پنج فرقه اصلی، نام می‌برد[۲۲] در این جا ما فقط مهمترین آنها را نام می‌بریم:

  1. ازارقه: پیروان نافع بن ازرق حنظل
  2. نجدات: پیروان نجدة بن عامر حنفی
  3. صفریه: پیروان زیاد بن اصفر
  4. عجارده: پیروان عبدالکریم بن عجرد
  5. شعیبیه: پیروان شعیب
  6. صلتیه: پیروان صلت بن عثمان
  7. حمزیه: پیروان حمزة بن اکرکند
  8. ثعالبه: پیروان ثعلبة بن مشکان

همچنین خازمیه، معلومیه و مجهولیه، اخفسیه، معبدیه، اباضیه، بیهسیه، بدعیه، یزیدیه، رشدیه از دیگر فرقه‌های خوارج هستند.[۲۳]

پیشینه فکری خوارج

مورخان به طور کلی، پیدایش فرقه خوارج را از جنگ صفین و قضیه حکمیت می‌دانند و از آن، فراتر نمی‌روند، ولی باور نمی‌توان کرد که یک حزب متشکل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطی بی‌هیچ سابقه‌ای و به یکباره، در عرض چند روز متولد شود و تشکل یابد. آیا باور کردنی است که در جنگ صفین، گروهی با اصرار تمام از علی(ع) بخواهند که دست از جنگ بردارد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را با تهدید به قتل به این کار، وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب علی(ع) بلافاصله تغییر موضع دهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از علی(ع) بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او همچون یک کافر رفتار خواهند کرد و بالاخره او را بکشند؟

به نظر ما یک پژوهشگر تاریخی نباید از کنار این حادثه به سادگی بگذرد بلکه باید زمینه‌های فکری آن را ریشه‌یابی نماید و عامل مهم تعصبات قبیله‌ای را که حتی پس از اسلام نیز در میان عرب‌ها حاکمیت داشت از نظر دور ندارد.

بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان از سپاه علی(ع) در جنگ صفین پس از پذیرش حکمت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه (که تیره‌ای از بنی تمیم است) بودند کسانی مانند شبث بن ربعی، حرقوص بن زهیر(ذو الثدیه)، مسعر بن فدکی، عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه، که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش، شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.

بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و به خصوص تیره قریش، دشمنی دیرینه و جنگ طولانی داشتند و حتی پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی و کینه دیرینه خود را با قریش، آشکار می‌کردند و از این که پیامبر از قریش است، ناراحت بودند و حسد می‌ورزیدند و گاهی حسادت خود را به زبان می‌آوردند، برای نمونه به داستان زیر توجه فرمایید: در غزوه «حنین» هنگامی که لشکر اسلام بر کفار حنین پیروز شد، رسول خدا غنائم جنگی را بین سپاهیان اسلام تقسیم نمود و روی مصلحت و تألیف قلوب به کفار قریش، که تازه مسلمان شده و از مکه در رکاب حضرت به حنین آمده بودند سهم بیشتری مرحمت فرمود، در این موقع حرقوص بن زهیر معروف به ذو الخویصره یا ذو الثدیه که مردی از بنی تمیم بود و از سربازان اسلام به شمار می‌رفت جلو آمد با کمال بی‌شرمی گفت: ای محمد! عدالت کن.

گفتار دور از ادب او، رسول خدا(ص) را ناراحت کرد و در پاسخش فرمود: «ویلک و من یعدل إن لم أعدل»؛ «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟»

ذوالخویصره فوراً از جا برخاست و رفت. روایات در دنباله حدیث مختلف است که به بعضی از آنها می‌پردازیم.

در بعضی از نقل‌ها آمده است: عمر برخاست و گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا(ص) نپذیرفت و از دید وحی از آینده خطرناک او پرده برداشت و فرمود: «دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...»؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب می‌شود آنها هم از دین خارج خواهند شد»[۲۴].[۲۵]

سرآغاز فتنه خوارج و فعالیت‌های آنان

امام(ع) پس از پیمان حکمیت، مصلحت دید که صفین را ترک گوید و به کوفه مقر حکومت اسلامی برگردد و در انتظار داوری «ابوموسی» و «عمروعاص» به سر برد، اما وقتی امام(ع) وارد کوفه شد با انشعاب ناجوانمردانه‌ای در سپاه خود مواجه گردید؛ زیرا آن حضرت و یارانش مشاهده کردند که گروهی از سپاهیانش که تعداد آنان را تا دوازده هزار نفر ضبط کرده‌اند، به عنوان اعتراض به پذیرش حکمت از آمدن به کوفه خودداری کردند و دسته‌ای از آنان به «حروراء» (سرزمینی نزدیک نهروان و اطراف کوفه) و دسته دیگر در اردوگاه نخیله رفتند و در آنجا با عبدالله بن وهب راسبی بیعت نمودند تا با امیرالمؤمنین(ع) از سر جنگ برآیند یا آنکه علی(ع) از این گناه پذیرش حکمیت توبه کند و فوراً برای جنگ با معاویه به صفین بازگردد! و آنها در این راستا از هیچ کوششی که مخالف موازین شرع انور بود کوتاهی نکردند.[۲۶]

جنایات خوارج در راه نهروان

خوارج با شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، و با دلی پر از بغض و عداوت کوفه را به قصد نهروان ترک کردند، تا با امام مسلمین از در جنگ برآیند و عقده‌های درونی خود را خالی کنند اما در بین راه دست به کارهای بسیار جاهلانه و دور از شرف و انسانیت زدند که با هیچ منطق و مرامی سازش نداشت، ما در این جا نمونه‌ای از اعمال احمقانه آنان را ذکر می‌کنیم تا با چهره واقعی مخالفین امام(ع) بیشتر آشنا شویم.

ابو العباس می‌گوید: خوارج در راه نهروان با عبدالله بن خباب[۲۷] در حالی که قرآنی به گردن داشت و همسر حامله‌اش نیز به همراهش بود، رو به رو شدند به عبدالله گفتند: این قرآنی که در گردن داری به ما دستور می‌دهد تا تو را به قتل برسانیم.

عبدالله گفت: «مَا أَحْيَاهُ الْقُرْآنَ فَأَحْيَوْهُ وَ مَا أَمَاتَهُ فَأَمِيتُوهُ»؛ «هر چه را قرآن زنده کرده شما هم زنده کنید و آنچه را قرآن میرانده است شما هم بمیرانید».

در این موقع یکی از خوارج برخاست و خرمایی را که از درخت افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت، دوستانش بر سر او فریاد زدند که: این مال مردم است بیرون بیانداز، آن مرد، خرما را برای رعایت پرهیزکاری از دهان بیرون انداخت، سپس یکی دیگر از این خوارج به خوکی زد و او را کشت؛ باز همراهانش گفتند: این کاری که کردی فساد فی الارض است، چرا این کار را کردی و خوک را کشتی؟

آن گاه به ابن خباب گفتند: از پدرت برای ما حدیثی بخوان؟ عبدالله گفت: پدرم از رسول خدا(ص) نقل کرد که فرمود: «سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ يَمُوتُ فِيهَا قَلْبُ الرَّجُلِ كَمَا يَمُوتُ بَدَنُهُ يُمْسِي مُؤْمِناً وَ يُصْبِحُ كَافِراً فَكُنْ عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ لَا تَكُنِ الْقَاتِلَ»؛ به زودی فتنه‌ای رخ می‌دهد که قلب مؤمن در آن می‌میرد، شب را با ایمان می‌خوابد و روز کافر می‌شود، در آن روز تو بنده‌ای مقتول[۲۸] باش و قاتل نباش».

آن‌گاه از عبدالله درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند: عبدالله از آنان به نیکی یاد کرده سپس درباره امام(ع) قبل از حکمت و درباره عثمان در آخر عمرش سؤال کردند، باز او به نیکی یاد کرد، آن گاه درباره امام(ع) بعد از قبول حکمیت پرسیدند؟ او گفت: «إن عليا أعلم بالله و أشد توقيا على دينه و أنفذ بصيرة»؛ به راستی علی(ع) نسبت به خدا داناتر و بر دین خدا محکم‌تر و از دیگران بصیرتش بیشتر است».

آن مردم نادان و جاهل به او گفتند: تو پیرو هدایت نیستی، بلکه تابع اسم و رسم مردان هستی، آن گاه او را به کنار نهری آوردند و سر از بدنش جدا کردند[۲۹].

در نقل دیگری آمده است: وقتی عبدالله، حدیث رسول خدا(ص) را برای آنان خواند، گفتند: هدف این بود که این حدیث را از تو بشنویم به خدا سوگند! تو را به گونه‌ای می‌کشیم که تاکنون کسی را چنان نکشته‌ایم، فوراً دست و پای او را بستند و به همراه همسر باردارش به زیر نخل آوردند در این هنگام دانه خرمایی از درخت افتاد و یکی از خوارج، آن را به دهان خود گذاشت، همفکرانش به او اعتراض کردند که چرا مال مردم را بدون رضایت صاحبش خوردی؟ او خرما را از دهان خود در آورد و به دور انداخت.

همچنین خوکی که متعلق به مرد مسیحی بود و از آن نقطه عبور می‌کرد با تیر یکی از خوارج از پای درآمد، فریاد دوستانش بلند شد که این عمل، فساد در روی زمین است، سپس از صاحب خوک رضایت‌طلبیدند، آن گاه عبدالله را که در بند کشیده بودند به سوی نهر آب آوردند و مثل گوسفند سر بریدند و به این هم اکتفا نکردند و همسر او را نیز به قتل رسانده بعد شکمش را پاره کردند و بچه‌ای را که در شکم داشت در آورده و سر بریدند و باز هم به این مقدار جنایت اکتفا نکردند و سه زن دیگر را که یکی از آنان جزء زنان صحابی رسول خدا(ص) به نام «ام سنان» بود کشتند[۳۰].

ابن ابی الحدید در شرح خود در دنباله حدیث، آورده است: که خوارج پس از قتل عبدالله و همسر و فرزندش، به نزد مرد نصرانی که دارای درخت خرمایی بود رفتند و پیشنهاد کردند که خرمای آن درخت را به اینها بفروشد.

نصرانی گفت: میوه درخت خود را به شما بخشیدم، اما آنان نپذیرفتند و گفتند: حتماً باید بهای آن را بگیری. در این جا فریاد نصرانی بلند شد و گفت: وا عجباه أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة إلا بثمن‌؛

«شگفتا که شما از کشتن مسلمانی چون عبدالله بن خباب هراس ندارید اما از خوردن میوه درختی که صاحب آن اعلام رضایت کرده است خودداری می‌کنید!»[۳۱].[۳۲]

تصمیم امام

در اندیشه امام و یاران او چیزی جز جنگ با معاویه و ریشه‌کن کردن این غده فساد نبود و فقط روز شماری می‌کردند تا از رأی حکمین (ابوموسی و عمروعاص) در دومة الجندل آگاه شوند که ناگهان به امام(ع) خبر دادند: داوران، شما را از منصب خود عزل و معاویه را به جای خود ابقا نمودند.

با شنیدن این خبر، امام(ع) ابتدا یک سخنرانی تندی کرد و فرمود: «شما مرا مجبور کردید حکمیت را بپذیرم و بعد ابوموسی را به عنوان حکم به من تحمیل نمودید و قرار شد آن دو بر اساس قرآن داوری کنند و آنچه مرده بود طبق آیات قرآن زنده سازند ولی آن دو، چیزی را که زنده بود میراندند و از هوا و هوس خود پیروی کردند و بدون حجت و دلیل رأی دادند، از این جهت خدا و پیامبر و مؤمنان از هر دوی آنان بری هستند، آماده جهاد و حرکت به سوی شام باشید و در روز دوشنبه در پادگان نُخیله گرد هم آیید، به خدا سوگند! من با این گروه (معاویه و یارانش) می‌جنگم اگر تنها در این میان باشم».

پس از این سخنرانی، امام(ع) تصمیم گرفت هر چه زودتر کوفه را برای جنگ با معاویه به قصد صفین ترک گوید، برخی از یاران وی از حضرت خواستند که بهتر است خوارج را که از ما فاصله گرفته‌اند نیز به شرکت در جهاد دعوت کنید. امام(ع) نامه‌ای برای خوارج نوشت و آنان را دعوت به جهاد با معاویه و عمروعاص نمود و در نامه، پیروی عمروعاص از هوی و هوس و میراندن آنچه به قرآن زنده بود و دیگر مسائل را به آنان متذکر شد.

متأسفانه در پاسخ امام(ع) جواب رد دادند و حاضر به همکاری نشدند از این رو امیرمؤمنان(ع) تصمیم گرفت در انتظار کمک آنان نباشد و با سپاهی که خود آماده می‌کند به صفین بشتابد لذا به ابن عباس استاندار بصره نامه‌ای نوشت که هر چه زودتر نیروهای بصری را به جانب کوفه اعزام نماید.

اما ابن عباس با کمک احنف بن قیس و ابو الأسود و دیگران هر چه کوشش نمودند مردم بصره حاضر به همکاری نشدند تنها با تلاش بسیار، توانستند سه هزار و دویست نفر را آماده نموده و به کوفه اعزام نمایند، وقتی به کوفه آمدند امام(ع) از کمی نیروی بصره، بسیار غمگین شد. از طرفی سعد بن قیس همدانی، عدی بن حاتم، حجر بن عدی و سایر بزرگان قبایل عراق به فرمان امام(ع) نامه‌هایی به طوایف و قبایل خود نوشتند و برای جنگ با معاویه نیرو‌طلبیدند و بدین ترتیب چهل هزار نفر رزمنده با هفده هزار نوجوان و هشت هزار غلام به ضمیمه لشکری که از بصره آمده بود در کوفه اجتماع کردند و سپاهی چشمگیر و دشمن شکن زیر لوای امیرمؤمنان آماده جنگ با معاویه شدند.

اما متأسفانه در چنین اوضاع حساسی خبر ناگوار شهادت عبدالله بن خباب را به امام دادند و گفتند: قاتلین به این هم اکتفا نکرده همسر او را نیز کشته و فرزندی که در رحم داشته از شکم او بیرون کشیده و او را سر بریده‌اند.

امیرمؤمنان(ع) که از قتل عبدالله آگاه شد حارث بن مره را به اردوگاه خوارج فرستاد تا گزارش صحیحی برای آن حضرت بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از اوضاع قتل عبدالله و انگیزه آنان در این کار جویا شود برخلاف تمام اصول انسانی و اسلامی او را گرفتند و به قتل رساندند. این خبر موحش امام را بیش از پیش متأثر کرد.

در این موقع گروهی از یاران با وفای امام به محضرش آمدند و گفتند: آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان این افراد نادان بگذاریم؟[۳۳].[۳۴]

عزیمت امام(ع) به سوی نهروان

امام(ع) پس از آگاهی از شهادت عبدالله و نماینده‌اش حارث بن مره به دست خوارج نهروان، تصمیم گرفت به جانب «حروراء» حرکت کند و قاتلان آن بی‌گناهان را قصاص نماید.

امام(ع) وقتی به کنار نهروان فرود آمد، به آنان پیام داد که قاتلان عبدالله و همسر و دو فرزند او را تحویل دهند تا قصاص شوند، خوارج پیام دادند که ما همگی قاتل او بوده‌ایم و خون او را حلال شمرده‌ایم. امام(ع) به نزدیک آنان آمد و برای هشیاری و بیداری آنان با آنان سخن گفت و داستان حکمت و ابو موسی، که حضرت را بالاجبار به این کار وادار کرده بودند یادآور شد اما آنان در حال و هوای خود بودند و هرگز سخن حق به گوششان نمی‌رفت و همان جواب‌های واهی را دادند که باید از کفری که مرتکب شده‌ای توبه کنی تا با تو همکاری نماییم. امام(ع) فرمود: آیا پس از ایمان و جهاد در رکاب رسول خدا(ص) بر کفر خود شهادت دهم؟! آیا قبول حکمیت سبب می‌شود که شما شمشیرهای خود را بر دوش نهاده و بر فرق مردم فرود آورید و خون مردم را بریزید؟[۳۵] این سخنان کمترین تأثیری در دل مرده آنان نداشت.[۳۶]

پرچم امان و بزرگواری دیگر

امام(ع) به پیروی از سیره رسول الله(ص) مثل جنگ‌های قبل تمام تلاش و کوشش خود را برای نجات خوارج به کار برد تا شاید آنها هشیار شوند و دست از شمشیر بردارند لذا قبل از آغاز جنگ با خوارج، پرچمی را به دست «ابو ایوب انصاری» صحابی بزرگوار رسول خدا(ص) که در این جنگ همراه امام(ع) بود، داد تا به میان خوارج ببرد و هرکس در پشت این پرچم حاضر شود در امان باشد.

ابو ایوب پرچم را گرفت و به نزدیک آنان آمد و فریاد برآورد: راه بازگشت باز است کسانی که دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته است، هر کس وارد کوفه شود یا از این گروه فاصله بگیرد در امان است. در این هنگام هشت هزار نفر از آنان به دور پرچم ابو ایوب جمع شدند و امام(ع) توبه آنان را پذیرفت و دستور داد آنان به کناری بروند و باقیمانده خوارج که به قول طبری[۳۷] ۲۸۰۰ تن و به قول ابن اثیر[۳۸] تعداد آنان ۱۶۰۰ بودند بر مخالفت خود با امام(ع) اصرار ورزیدند و آماده جنگ با آن حضرت شدند[۳۹].[۴۰]

منابع

پانویس

  1. «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
  2. طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵؛ ابن هشام، السیرة البنویه، ج۴، ص۲۰۷.
  3. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۹۴۸.
  4. «و برخی از ایشان درباره زکات‌ها بر تو خرده می‌گیرند؛ اگر از آن به آنان داده شود خرسند می‌شوند و اگر داده نشود ناگهان به خشم می‌آیند» سوره توبه، آیه ۵۸.
  5. طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۳۸۱؛ سیوطی، اسباب النزول، در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲.
  6. خوارج در تاریخ، ص۱۴-۱۷.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۹.
  8. شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۱۱۳.
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۶۱۰.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۱.
  11. «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  12. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۵.
  13. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۴۲.
  14. ابن اثیر، النهایه، ج۴، ص۳۲۰.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۲.
  16. اشعری، مقالات اسلامیین، ج۱، ص۱۵۷.
  17. التنبیه و الرد، ص۱۷۸.
  18. الملل و النحل، ج۱، ص۱۱۵ - ۱۳۸.
  19. المواقف، ص۴۲۴.
  20. اعتقادات فرق المسلمین، ص۴۹.
  21. الفرق بین الفرق، ص۲۴؛ التبصیر فی الدین، ص۴۶.
  22. المنیة و الامل، ص۲۲.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۳.
  24. ر.ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۵.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۷.
  27. خباب بن ارت پدر عبدالله از اصحاب رسول خدا(ص) و از یاران با وفای امیرمؤمنان بود، او همان مردی است که در اسلام شکنجه‌های بسیار از قریش دیده و در موقع مرگش هنوز آثار شکنجه در بدنش بود، او موقعی که امام(ع) در صفین بود از دنیا رفت و امام(ع) هنگام بازگشت از صفین به کوفه در کنار قبرش ایستاد او را ستود و برایش طلب مغفرت کرد.
  28. شاید منظور این باشد دین خود را حفظ کن اگر چه کشته شوی، نه آنکه بی‌دین بمانی اگرچه کشنده باشی.
  29. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۱.
  30. ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ص۱۳۶.
  31. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۲.
  32. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۷.
  33. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۳، با کمی تفاوت.
  34. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۰.
  35. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۱.
  36. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۲.
  37. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴.
  38. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۶.
  39. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹.
  40. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۲.