بنی‌قینقاع در تاریخ اسلامی

بنی‌قینقاع یکی از قبایل یهودی اطراف مدینه بودند. از این گروه در دوره جاهلی اطلاعات زیادی در دست نیست و تنها از هم‌پیمانی آنها با خزرج یاد شده است. پس از هجرت، پیامبر (ص) برای ایجاد امنیت، پیمان‌نامه‌‌ای را میان قبایل متعدد یثرب از جمله بنی‌قینقاع منعقد کرد. لکن بعد از پیمان‌شکنی آنها غزوه‌ای اتفاق افتاد و بعد از محاصره و تسلیم از مدینه تبعید شدند.

آشنایی اجمالی

بنی‌قینقاع یکی از قبایل یهودی مدینه بودند. آنان تنها قبیله‌ای بود که در یک محله خاص در داخل مدینه سکونت داشت. بنی‌قینقاع زمین زراعتی نداشتند و آن را در مخالفت و مبارزه با قبایل دیگر یهود از دست داده بودند. و تنها از راه طلاسازی و ساخت و فروش سلاح و بازرگانی زندگی می‌کردند، از مال و ثروت برخوردار بودند. یهود از پیروزی مسلمانان در جنگ بدر بسیار ناراحت شده و غیظ و غضب و هم حسادت بر آنها غلبه کرده بود. این قدرت نوظهور برای آنها نگرانی به بار آورده بود و به فکر چاره انداخته بود.

مورخان معتقدند اولین قبیله‌ای که دشمنی خویش و آنچه در دل داشت را آشکار کرده و به سرکشی روی آورد قبیله بنی قینقاع بود[۱][۲]

نسب

درباره تبار بنی قینقاع اطلاع قابل توجهی وجود ندارد. تنها هنگامی که سخن از اسلام آوردن یکی از ایشان یعنی عبدالله بن سلام به میان می‌‌آید، نسب وی را به حضرت یوسف (ع) یا بنی‌‌اسرائیل (فرزندان یعقوب)[۳] می‌‌رسانند. به نظر ابوالفرج، از آنجا که عرب‌ها به نسب خود اهمیت می‌‌داده‌‌اند و وی نتوانسته برای بنی‌‌قینقاع سلسله نسبی بیابد، باید آنان را در شمار قبایل غیر عرب در نظر گرفت[۴]. وی در بخش دیگری از کتابش آنان را اسرائیلی (از تبار حضرت یعقوب) برشمرده است[۵]. استدلال ابوالفرج برای اثبات تبار اسرائیلی بنی‌‌قینقاع پذیرفتنی نیست، زیرا به باور عمده محققان، فرهنگ یهودیان یثرب، فرهنگی عربی بود و طبیعتاً آنان نیز به نسب اهمیت می‌‌دادند و برای خلأ نسب نامه ایشان باید دلایل دیگری جست، از این رو و با توجه به اینکه بسیاری از یهودیان یثرب عرب‌‌تبار بودند برای اثبات تبار اسرائیلی ایشان شواهد موجود کافی نیست تا بتوان از هجرت، زمان و علل آن سخن گفت. در این زمینه قبایل یهودی دیگر وضعیت بهتری دارند.

بنی قینقاع پیش از اسلام

گفته شده بنی‌‌قینقاع پیش از مهاجرت اوس و خزرج در یثرب مستقر شده بودند[۶]. در تحولاتی که به چیرگی اوس و خزرج بر یهودیان یثرب انجامید هیچ اشاره‌‌ای به ایشان نشده و مشخص نیست تغییرات یثرب چه تأثیری بر وضعیت ایشان در آن منطقه نهاده است.

از بنی‌‌قینقاع در دوره جاهلی اطلاعات معدودی به جا مانده است. بنا به گزارشی شیبة بن هاشم (عبدالمطلب جد پیامبر) که از مادری خزرجی زاده شده بود حدود ۱۰۰ سال پیش از هجرت پیامبر در قلعه‌‌های خزرج و بنی‌‌قینقاع، همبازی دیگر کودکان خزرج بود تا آنکه عمویش مطلب از او با خبر شد و وی را به مکه برد و از آن پس به عبدالمطلب شهرت یافت[۷]. این گزارش اگر درست باشد، حکایت از روابط کهن و ریشه‌‌دار بنی‌‌قینقاع و خزرج دارد.

منابع اسلامی نیز از هم‌پیمانی قینقاع و خزرج سخن گفته‌‌اند؛ اما کمتر می‌‌توان به زمان آغاز هم‌پیمانی آنها دست یافت[۸]. در نبرد بعاث که اندکی پیش از حضور پیامبر در یثرب میان اوس و خزرج روی داد، بنی قینقاع و خزرج هر دو از یک مجموعه محسوب می‌‌شدند و از این رو اوس و خزرج هر دو برای جلب نیروهای بیشتر توجهشان به بنی قریظه و بنی نضیر جلب شد[۹]، در نتیجه روابط یهودیان یثرب از جمله بنی‌‌قینقاع با یکدیگر تحت‌‌الشعاع روابط اوس و خزرج شکل گرفته بود.

از رؤسا، بزرگان و زیر مجموعه‌‌های بنی قینقاع اطلاع چندانی در دست نیست. در برخی گزارش‌ها از بنی عمرو به عنوان یکی از شاخه‌‌های ایشان یاد شده است[۱۰]. درباره مناطق مسکونی بنی‌‌قینقاع نیز گزارش‌های صریحی وجود ندارد. در برخی گزارش‌ها آمده که ایشان در یثرب در نزدیکی پل (جسر) قرار داشتند[۱۱]. در گزارش‌های دیگر سخن از حرکت پیامبر از بازار بنی‌‌قینقاع به مسجد یا خانه فاطمه (س) در میان است[۱۲]؛ همچنین برخی از فقرا در اعزام به تبوک در سال نهم هجری اسلحه، مرکب یا توشه کافی نداشتند از این رو محله بنی‌‌قینقاع از انصار درخواست کمک می‌‌کردند[۱۳]؛ همچنین در منابع صحابه ‌‌نگارانه از هم‌پیمانی برخی از اعضای بنی‌‌قینقاع با قبایل خزرجی منشعب از عوف بن خزرج (که در نزدیکی مسجد قرار داشتند) خبر می‌‌دهند[۱۴]. برآیند گزارش‌ها نشان می‌‌دهد که بنی‌‌قینقاع در مناطقی سکونت داشتند که نزدیک به مناطق خزرجی بود. هم‌پیمانی ایشان با یکدیگر نیز مؤید همین احتمال است.

در حوزه اقتصاد بنی‌‌قینقاع ادعا شده که همگی ایشان ریخته‌‌گر بودند[۱۵]. صاغانی نیز واژه قینقاع را تشکیل شده از واژه "قین" به معنای آهنگر و "قاع" نام یکی از قلعه‌‌های یثرب دانسته است[۱۶]. البته احتمال آنکه اعضای یک قبیله همگی کسب و حرفه یکسانی داشته باشند بعید است. اینکه گفته شده: آنها زمین‌های کشاورزی نداشتند[۱۷] نمی‌‌تواند درست باشد و تنها به این نکته اشاره دارد که اقتصاد آنان عموماً مبتنی بر کشاورزی نبوده است. گزارش‌هایی هم که از زمین‌های بنی‌‌قینقاع سخن می‌‌گویند مؤید این مدعایند[۱۸]. بیش از همه به بازار بنی‌‌قینقاع به عنوان یکی از عمده‌‌ترین بازارهای یثرب اشاره شده است که افزون بر داد و ستد، از مراکز تجمع یثربیان به شمار می‌‌آمده[۱۹] و کارکرد اطلاع رسانی داشته و به رغم تبعید بنی قینقاع در سال‌های نخستین پس از هجرت، همچنان تا سال‌ها ادامه حیات داده است[۲۰].

مناسبات با پیامبر (ص)

پس از هجرت پیامبر و سکونت ایشان در میان قبیله خزرجی بنی‌‌نجار، پذیرش اسلام از سوی یثربیان شتاب گرفت. پیامبر با تکیه بر پشتوانه نو مسلمانان یثرب و برای ایجاد امنیت، پیمان‌نامه‌‌ای را میان قبایل متعدد یثرب منعقد کرد که در آن از قبایل متعدد و همچنین از یهودیان یثرب سخن به میان آمده است؛ اما در این پیمان اشاره‌‌ای به یهودیان بنی‌‌قینقاع نشده است[۲۱]. مغازی ‌‌نگاران به اتفاق از عهد شکنی آنان به عنوان عامل رویارویی پیامبر با ایشان سخن گفته‌‌اند[۲۲]؛ اما گزارش مستقلی وجود ندارد که از این پیمان، نماینده بنی‌‌قینقاع و مفاد پیمان حکایت کند. برخی فنحاص را رهبر بنی‌‌قینقاع دانسته‌‌اند[۲۳]، اما قراردادی میان او و پیامبر نیز گزارش نشده است. در عین حال جای هیچ تردیدی وجود ندارد که بنی‌‌قینقاع با پیامبر پیمان بسته بودند، زیرا ایشان از طرفی هم‌پیمان خزرج بودند و از طرف دیگر خزرجیان عموماً به پیامبر متمایل شده بودند، به گونه‌‌ای که بزرگان ایشان همچون عبدالله بن ابی نیز با اکراه اسلام را پذیرفته بودند و از این رو بنی‌‌قینقاع چاره‌‌ای جز هم‌پیمانی نداشت.

می‌‌توان با اطمینان گفت که یهودیان بنی‌‌قینقاع به لحاظ موقعیت مسکونی و همچنین هم‌پیمانان خزرجیشان نسبت به دیگر یهودیان یثرب ارتباط و تماس بیشتری با مسلمانان داشتند، به ویژه که پیامبر در میان قبایل خزرجی مستقر شده و مسجد خود را بنا کرده بود. بررسی شأن نزول‌های گزارش شده ذیل آیاتی که خطاب به یهودیان است به خوبی مؤید این نکته است.

در آغاز حضور پیامبر تا یک سال و اندی یهودیان بنی قینقاع و نیز دیگر یهودیان یثرب با مسلمانان ارتباط نزدیکی داشتند. پیامبر که امید فراوانی به اسلام آوردن ایشان داشت، از مسلمانان خواسته بود از رفتارهای ناپسند ایشان درگذرند و خداوند نیز خبر داده بود که ایشان شما را بسیار آزار خواهند داد: ﴿لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۲۴] از میان ۵۱ عالم یهودی که ابن هشام به نقل از ابن اسحاق در میان قبایل یهودی بنی‌‌قریظه، بنی‌‌نضیر و بنی‌‌قینقاع برشمرده است ۲۸ تن از بنی‌‌قینقاع هستند (معادل تقریبی ۵۱ از ایشان)[۲۵]. افراد برجسته‌‌ای که در منابع تفسیری نیز بارها از ایشان سخن به میان آمده است عبارت‌‌اند از: رفاعة ‌‌بن زید، فنحاص، سوید‌‌ بن‌‌ حارث، مالک‌‌ بن‌‌ ضیف، رافع‌‌ بن‌‌ حریمله، رفاعة ‌‌بن ‌‌قیس، رافع‌‌ بن ‌‌ابی ‌‌رافع، شاس‌‌ بن ‌‌قیس، نعمان ‌‌بن ‌‌ابی‌‌ اوفی و بحری بن عمرو.

غزوه بنی‌قینقاع

پیروزی بدر موقعیت پیامبر را در برابر مخالفانش بهبود بخشید. واقدی در کتاب خود هیچ اشاره‌‌ای به چگونگی عهدشکنی بنی‌‌قینقاع نکرده و تنها به این نکته بسنده کرده است که پس از جنگ بدر اندکی پس از تغییر قبله روی داد، آنها رفتارهایی از خود نشان دادند که حاکی از پیمان شکنی ایشان بود[۲۶]. به نظر می‌‌رسد بنی‌‌قینقاع با تکیه بر پشتوانه تاریخی خود در روابطشان با قبیله خزرج موقعیت پیامبر را ضعیف‌‌تر از موقعیت خود ارزیابی می‌‌کردند.

از سوی دیگر پیامبر از پیمان شکنی بنی‌‌قینقاع نگران بود، از این رو در برابر عملکرد بنی‌‌قینقاع ایشان را در بازارشان گرد هم آورد و از ایشان خواست پیش از آنکه گرفتار بلایی شوند که مشرکان قریش در بدر بدان تن دادند اسلام را بپذیرند؛ اما آنها در واکنش به تهدید پیامبر از ایشان خواستند آنها را با مکیان مقایسه نکند و خود را جنگجویانی معرفی کردند که توانشان تنها با نبرد شناخته خواهد شد[۲۷].

همزمان با این امر حادثه‌‌ای رخ داد که روابط مسلمانان و بنی‌‌قینقاع را وارد مرحله‌‌ای جدید کرد؛ یکی از زنان مسلمان که در بازار بنی‌‌قینقاع نشسته بود لبه لباسش را به نیم تنه بالایی آن گره زدند و چون برخاست قسمتی از تنش نمایان شد و آنگاه بازاریان قینقاعی او را به سخره گرفتند. یکی از انصاریان به حمایت از آن زن شمشیر کشید و عامل این اقدام را کشت. سپس خود وی به دست بنی‌‌قینقاع کشته شد[۲۸]. در پی این حادثه عبدالله بن ابی از بنی قینقاع خواست در قلعه‌‌های خود مستقر شوند تا او نیز با هوادارانش به ایشان بپیوندد.

به نقل زهری و واقدی پس از نزول آیه ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ[۲۹]، پیامبر برای نبرد با ایشان لشکر کشید[۳۰]. پیامبر در نیمه شوّال سال دوم (سه ماه پس از تغییر قبله و اندکی پس از پیروزی بدر) قلعه‌‌های ایشان را محاصره کرد. بنی‌‌قینقاع پس از ۱۵ روز محاصره و بدون هیچ شرطی تسلیم شدند. در مدت محاصره، هیچ اقدام نظامی (تیراندازی و...) از سوی بنی‌‌قینقاع صورت نگرفت و به نظر می‌‌رسد ایشان خیلی زود از حمایت هم‌پیمان خود عبداللّه بن ابیّ ناامید شدند. پیامبر یکی از انصار را مأمور بستن دستان مردان بنی‌‌قینقاع کرد. عبدالله بن ابیّ شتابان خود را به پیامبر رسانید و دست خود را از پهلو وارد زره پیامبر کرد و مجدّانه از وی خواست از آنها درگذرد. پیامبر که آثار خشم در چهره‌‌اش نمایان شده بود، برخلاف میل خود از مجازات ایشان چشم پوشید و به ایشان سه روز مهلت داد تا آنجا را ترک کنند؛ آنگاه بنی‌‌قینقاع در پی تسویه حساب‌های مالی برآمدند و برای حرکت آماده شدند. عبدالله بن ابیّ که احساس کرد می‌‌تواند با درخواست خود حکم تبعید آنها را نیز لغو کند، به سمت خانه پیامبر رفت؛ امّا در مقابل خود یکی دیگر از خزرجیان هم‌پیمان با قینقاع را یافت که پیمان خود را با بنی‌‌قینقاع به نفع پیامبر لغو کرده و‌‌ مانع ورود او شد. اصرار ابن‌‌ابیّ به درگیری و به زخمی شدنش منتهی شد و آنگاه بود که بنی‌‌قینقاع با درک موقعیت، عزم خود را برای حرکت جزم کردند[۳۱]. برای عبدالله بن ابیّ حضور بنی‌‌قینقاع در یثرب اهمیت حیاتی داشت، از این رو نگران وضعیت خزرج پس از تبعید بنی‌‌قینقاع بود. آماری که از جنگجویان بنی‌‌قینقاع گزارش شده هم حکایت از توان قابل ملاحظه ایشان دارد؛ برخی منابع آنان را ۷۰۰ جنگجو دانسته‌‌اند که ۴۰۰ تنشان زره‌‌پوش بودند[۳۲]. به روایت زهری از ابن زبیر یهودیان بنی‌‌قینقاع از شجاع‌‌ترین یهودیان به شمار می‌‌آمدند[۳۳]. این امر موجب شد عبدالله بن ابیّ که نتوانسته بود در نبرد از ایشان حمایت کند کوتاهی خود را با حفظ مال و جانشان جبران کند، به امید آنکه روزی دوباره بتواند آنها را به موطنشان باز گرداند و موقعیت‌‌خود را بهبود بخشد. شاید بتوان گفت موافقت پیامبر با درخواست عبدالله بن ابیّ هم حکایت از آن دارد که اوضاع و شرایط به گونه‌‌ای نبوده است که به پیامبر اجازه مقاومت بدهد.

برخی روایات تفسیری در ذیل برخی آیات از نقش عبدالله بن ابیّ در نبرد بنی‌‌قینقاع سخن گفته‌‌اند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنفُسِهِمْ نَادِمِينَ [۳۴]، در این آیات خداوند از مؤمنان می‌‌خواهد یهودیان و مسیحیان را دوستان خود نشمارند و گرنه در شمار آنها شناخته خواهند شد. بیماردلان (عبدالله بن ابیّ) در گرایش به آنها (بنی قینقاع) شتاب دارند و می‌‌گویند که ما نگران روزهای سختیم. چه بسا خداوند ظفری بیاورد، آنگاه به سبب آنچه در دل پنهان می‌‌کردند پشیمان خواهند شد[۳۵]. عموم مفسران آیه ﴿قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ[۳۶] را نیز پیشگویی قرآن از شکست ایشان دانسته و در این‌‌باره از قبایل سه‌‌گانه یهود یثرب نام برده‌‌اند[۳۷]. با توجه به اینکه خداوند در آغاز این سوره، از نزول تورات سخن گفته، مفسران خطاب آیات بعدی را عمدتاً متوجه یهودیان دانسته و این آیه را بر یهودیان شکست خورده تطبیق کرده‌‌اند؛ امّا تطبیق کافران بر یهود و همچنین تطبیق شکست بر شکست یهودیان از پیامبر در زندگی دنیوی چندان صریح نیست. ضمن آنکه واژه کافران در آیه، بر بت‌‌پرستان بیش از یهودیان قابل تطبیق است، در نتیجه به نظر می‌‌رسد مفسران سده‌‌های نخست وعیدهای خداوند به بت‌‌پرستان عرب را به یهودیان نسبت داده‌‌اند تا ذهنیت منفی آیات را از بت‌‌پرستان عرب و از جمله قریش بازگردانند.

درباره غنایم بنی‌‌قینقاع جزئیات فراوانی گزارش نشده است. از برآیند گزارش‌ها برمی‌‌آید که پیامبر از دارایی‌های منقولشان تنها تجهیزات رزمی ایشان را به غنیمت گرفته باشد و از میان آن افزون بر کنار نهادن خمس غنایم، چند شمشیر، زره، نیزه و کمان برای خود برداشته است[۳۸][۳۹]

بنی قینقاع پس از تبعید

بنی قینقاع پس از تبعید در مسیر حرکت به شمال به وادی‌‌القری رفتند (منطقه حاصل‌خیز نزدیک مدینه که ساکنان آن عمدتاً یهودی بودند) و پس از اندی به سمت شام رفته، در آنجا در منطقه اذرعات مستقر‌‌ شدند.

منابع در گزارش حوادث جنگ احد در سال سوم هجری آورده‌‌اند که عبدالله بن ابیّ با چند صد تن از هوادارانش برای پیوستن به سپاه اسلام آمده بودند که پیامبر متوجه شد بخشی از ایشان از همپیمانان بنی‌‌قینقاعی وی هستند و از این‌‌رو با این سخن که از مشرکان یاری نمی‌‌طلبم، حضور ایشان را نپذیرفت[۴۰]. این گزارش هرچند مشهور است پذیرفتنی نیست، زیرا ایشان پیش از نبرد احد تبعید شده بودند و افزون بر این، یهودیان موحّد بودند و نمی‌‌توان عنوان مشرک را بر ایشان تطبیق کرد.

به رغم تبعید بنی‌‌قینقاع در سال دوم هجری، در سال‌های بعد نیز گاه گزارش‌هایی از آنان به چشم می‌‌خورد؛ از جمله اینکه تنی از آنها در نبرد خیبر در سپاه اسلام حضور داشتند[۴۱]. ابن هشام نیز هنگامی که منافقان مدینه را برمی‌‌شمرد تنی چند از بنی‌‌قینقاع را چون زید بن لصیب، نعمان بن اوفی، رافع ‌‌بن حریمله، رفاعة بن زید، سلسلة بن برهام و کنانة ‌‌بن صوریا نام می‌‌برد[۴۲]. به نظر می‌‌رسد این عده پیش از تبعید بنی‌‌قینقاع اسلام آورده بودند تا بتوانند در یثرب بمانند و شاید بتوان منافع اقتصادی را عامل محافظه کاری ایشان دانست، اگرچه منابع، بیشتر از اقدامات فرهنگی و سیاسی ایشان بر ضدّ پیامبر یاد کرده‌‌اند[۴۳] و کمتر از وضعیت اقتصادی ایشان سخنی هست[۴۴].

رویارویی با یهود و بیرون راندن بنی قینقاع‌

یهودیان خطر رشد روزافزون قدرت اسلام و مسلمانان را در مدینه حس کرده بودند؛ چراکه این نظام نوپا، قدرتمندانه و باصلابت هرچه تمامتر به یک قدرت حاکم تبدیل شده بود. پیش از جنگ بدر، پیمان‌نامه صلح به دریچه اطمینانی می‌ماند که دو طرف را کنترل می‌کرد و مانع بروز جنگ می‌شد، ولی پیروزی پایدار مسلمانان، روح عداوت و دشمنی یهود را به سرحد انفجار رساند و احساسات شرارت‌آمیز آنها را برافروخت و دیگر فرقه‌های اهل نفاق نیز آنها را در این راستا یاری کرده و به عیب‌جویی و توطئه پرداختند و با سرودن اشعار، مردم را بر ضد مسلمانان تحریک می‌کردند؛ زیرا مسلمانان علاوه‌بر دین و آیین جدیدشان به حکومتی نوپا دست یافته بودند.

اطلاعات و اخبار مربوط به آنها، از رسول خدا(ص) پوشیده نبود و در دل و جان مسلمانان چنان جرأت دفاع و علاقه‌مندی به اسلام به جنبش درآمده بود که یکی از جان‌نثاران اسلام به نام سالم بن عمیر هنگامی که شنید مشرکی به نام ابو عفک از تیره بنی عوف پیامبر(ص) را ناسزا می‌گوید نتوانست خودداری کند و او را به هلاکت رساند[۴۵] و همین ماجرا در مورد زن مشرک کینه‌توزی به نام عصماء دختر مروان نیز تکرار شد.[۴۶] هم‌چنین مسلمانان‌ توانستند با ترور کعب بن اشرف که با گوشه و کنایه و تمسخر، حیثیت و آبروی مسلمانان را مورد تعرض قرار داده بود، او را از سر راه بردارند[۴۷].

تلاش‌های تحریک‌آمیز یهودیان و انتشار یاوه‌گویی‌ها و تبلیغات دروغین آنان برای بدنام کردن مسلمانان هم‌چنان ادامه یافت و با این کار پیمان‌نامه همزیستی مسالمت‌آمیز خود را نقض کردند. پیامبر اکرم(ص) تصمیم گرفت آنان را به آرامش فراخواند؛ لذا نزد یهودیان بنی قینقاع رهسپار شد و با حکمت و اندرز نیکو آنان را به خداشناسی دعوت کرد و در مورد فرجام سیاست‌ها و اعمال ناپسندشان به آنان هشدار داد و آنها را در محل بازارشان گرد آورد و به آنها فرمود: ای یهودیان! از خشم الهی که بر قریش فرود آمد برحذر باشید و اسلام آورید شما به خوبی دانسته‌اید که من فرستاده خدا هستم و آن را در کتاب آسمانی خود و پیمانی که خدا از شما گرفته بود، ملاحظه کرده بودید. این سخنان، بر خودبینی و تکبر آنان افزود و اظهار داشتند: ای محمد! از رویارویی با چنان افرادی [قریش‌] مغرور نباش؛ زیرا تو بر انسان‌های بی‌تجربه و کارناآزموده‌ای پیروز گشته‌ای. به خدا سوگند! ما مرد جنگیم و اگر با ما مبارزه نمایی پی خواهی برد که تاکنون با افرادی چون ما، درگیر نشده‌ای‌[۴۸].

در جریان توهین به یک زن مسلمان که منجر به کشته شدن یک یهودی و یک مسلمان شد، فرومایگی یهود هویدا شد. به‌دنبال آن پیامبر اکرم(ص) با گسیل سپاه مسلمانان، یهود بنی قینقاع را مدت پانزده روز پیاپی در خانه‌های خود به محاصره درآورد به‌گونه‌ای که نه کسی از آنان قادر بر بیرون آمدن بود و پیشوایان هدایت، ج‌۱، ص: ۱۸۳ نه کسی می‌توانست به داخل راه یابد و جز تسلیم شدن و تن دادن به فرمان پیامبر(ص) مبنی بر بیرون رفتن از مدینه و رهاکردن دارایی و سلاح‌های خود چاره‌ای نداشتند و بدین‌ترتیب، شهر مدینه از مهم‌ترین عناصر شرارت‌آمیز پاک‌سازی شد و آرامش سیاسی بر آن حکمفرما گردید، پس از اقتدار مسلمانان و تغییر نظام اداری آنان و پی بردن به توان رهبری حکیمانه و دولت اسلامی بود که حضور غیرمسلمانان در صحنه مبارزه آشکار، روبه کاهش نهاد.[۴۹]

منابع

پانویس

  1. السیرة النبویة، ج۲، ص۴۷؛ البدایة و النهایة، ج۴، ص۳؛ سبل الهدی، ج۴، ص۱۷۹؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۸۷؛ سیره ابن اسحاق، ج۱، ص۳۱۴؛ تاریخ خلیفة ابن خیاط، ج۱، ص۶۶.
  2. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۴۶.
  3. الاستیعاب، ج ۳، ص ۹۲۲؛ الطبقات، ج ۲، ص ۳۵۳؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۱۷۶.
  4. الاغانی، ج ۳، ص ۱۱۰.
  5. الاغانی، ج ۲۲، ص ۱۱۳.
  6. الاغانی، ج ۲۲، ص ۱۱۳.
  7. البدء و التاریخ، ج ۴، ص ۱۲.
  8. دلائل النبوه، ج ۳، ص ۱۷۴؛ الدرر، ص ۱۸۰؛ المغازی، ج ۱، ص ۱۷۹؛ ج ۲، ص ۵۱۰.
  9. الکامل، ج ۱، ص ۵۱۷؛ الاغانی، ج ۳، ص ۲۶.
  10. الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۳.
  11. معجم ‌‌البلدان، ج ۵، ص۱۱۷.
  12. تاریخ دمشق، ج ۱۳، ص ۱۹۳.
  13. تاریخ دمشق، ج ۶۲، ص ۳۵۷.
  14. تاریخ دمشق، ج ۲۹، ص ۱۰۰، ۳۵۷.
  15. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۹.
  16. عمدة القاری، ج ۱۵، ص ۱۸.
  17. الثقات، ج ۱، ص ۲۱۰.
  18. السنن الکبری، ج ۵، ص ۳۱۶.
  19. تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۲۸۹؛ الاغانی، ج ۳، ص ۲۰ ـ ۲۱.
  20. تاریخ دمشق، ج ۶۲، ص ۳۵۷.
  21. السنن الکبری، ج ۸، ص ۱۰۶؛ السیرة‌‌النبویه، ج ۲، ص ۳۴۸.
  22. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۶؛ الدرر، ج ۱، ص ۱۴۱، الاکتفاء، ج ۲، ص ۵۹ ـ ۶۰.
  23. جامع‌‌البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۲۶۶؛ التبیان، ج ۳، ص ۷۳؛ مجمع‌‌البیان، ج ۲، ص ۴۶۵.
  24. «بی‌گمان با مال و جانتان آزمون خواهید شد و از آنان که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) داده‌اند و از کسانی که شرک ورزیده‌اند (سخنان دل) آزار بسیار خواهید شنید و اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید؛ بی‌گمان این از کارهایی است که آهنگ آن می‌کنند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۶.
  25. السیرة‌‌النبویه، ج ۲، ص ۳۶۹.
  26. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۶.
  27. الطبقات، ج ۲، ص ۲۲ ـ ۲۳؛ الثقات، ج ۱، ص ۲۰۹.
  28. السیره النبویه، ج ۲، ص ۵۶۰ ـ ۵۶۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص‌‌۱۴۶.
  29. «و اگر از گروهی بیم خیانتی (در پیمان) داری به گونه برابر (پیمانشان را) به سوی آنها بیفکن که خداوند خیانتکاران را دوست نمی‌دارد» سوره انفال، آیه ۵۸.
  30. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۷ - ۱۸۰،تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۸ ـ ۴۹.
  31. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۶ ـ ۱۸۰؛ الدرر، ج ۱، ص ۱۴۱؛ الطبقات، ج ۲، ص ۲۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۹.
  32. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۷.
  33. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۸.
  34. «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بی‌گمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمی‌کند آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست می‌شکنند؛ می‌گویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل می‌نهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۱-۵۲.
  35. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۶۲.
  36. «به کافران بگو: از پا در خواهید آمد و در دوزخ گردتان می‌آورند و این بستر، بد است» سوره آل عمران، آیه ۱۲.
  37. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص ۲۰۰.
  38. الطبقات، ج ۱، ص ۴۸۶ ـ ۴۸۹؛ ترکة النبی (ص)، ج ۱، ص ۱۰۲.
  39. اسماعیلی، مهران، مقاله «بنی قَیْنُقاع»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  40. الطبقات، ج ۲، ص ۴۸.
  41. الام، ج ۴، ص ۲۷۶.
  42. السیرة‌‌ النبویه، ج ۲، ص ۳۶۹ ـ ۳۷۰؛ المحبر، ص ۴۷۰.
  43. السیرة‌‌النبویه، ج ۲، ص ۳۶۹ ـ ۳۷۰؛ المحبر، ص ۴۷۰.
  44. اسماعیلی، مهران، مقاله «بنی قَیْنُقاع»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  45. مغازی، ج۱، ص۱۷۴.
  46. مغازی، ج۱، ص۱۷۲.
  47. سیره نبوی، ج۲، ص۵۱.
  48. مغازی، ج۱، ص۱۷۶.
  49. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۸۱.