فلسفه سیاسی در فقه سیاسی

مقدمه

فلسفۀ سیاسی پرداختن به تبیین عقلانی پرسش‌های بنیادی دربارۀ جامعه، دولت، کشورداری، زندگی اجتماعی، حقوق فردی و وظایف فرد و جامعه نسبت به یکدیگر است. فلسفۀ سیاسی همچنین به تبیین مسائلی چون قانون، عدالت، ثروت، قدرت و حکومت می‌پردازد. در فلسفۀ سیاسی، مسئلۀ اینکه حکومت، حق چه کسانی است، پرسش بنیادی به شمار می‌رود؛ چنین سئوالاتی در علوم سیاسی مورد توجه قرار نمی‌گیرند؛ بلکه در فلسفۀ علم سیاست مورد توجه و بررسی هستند. مفاهیم فلسفۀ سیاسی را به این صورت می‌توان برشمرد:

  1. سلسله بحث‌های سیاسی که به رابطۀ میان چرایی مقوله‌های سیاسی با چگونگی آنها می‌پردازد؛
  2. مفهوم مشترکی است که موضوع اصلی یک سلسله نوشته‌های سیاسی مانند جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول، رساله‌هایی در حکومت مدنی لاک، قرارداد اجتماعی روسو، فلسفۀ حق هگل، مانیفیست کمونیست و نظایر آن است؛
  3. همان اندیشه‌های سیاسی در دوران قدیم است که به طور سنتی به ارزیابی مسائل سیاسی می‌پرداخت؛
  4. از نوعی برداشت اندیشۀ سیاسی از عقاید و آرای فلسفی است؛
  5. هر نوع بحث بنیادی و زیربنایی در مورد مسائل سیاسی و اجزای یک اندیشۀ سیاسی است.

افلاطون، نخستین فیلسوفی است که پرسش‌های پیوسته با فلسفۀ سیاسی را در یک نظام دقیق فلسفی سنجیده و چون یک کل هماهنگ به یکدیگر پیوسته است. از نوشته‌های افلاطون، به ویژه در کتاب پولیتیا یا جمهوریت و قوانین در این باره است. نام یونانی کتاب قوانین، نوموس است که به معنای ناموس است؛ این کتاب به بررسی و جست و جوی قانون‌های بنیادی جامعه می‌پردازد. کتاب جمهوری به بررسی شهر یا کشور و چگونگی ادارۀ آن می‌پردازد. نظریۀ سیاسی ارسطو در کتاب سیاست یا پولیتیکا آمده است. ارسطو در این کتاب بهترین شیوۀ زمامداری را زمامداری فردی بر پایۀ پادشاهی دانسته است که به دور از خودکامگی باشد. ارسطو، همچنین حکومت مردم‌سالاری را مورد سرزنش قرار داده است،؛ چراکه در این حکومت زمام کارها به دست مردم فریبان است و سود همگان در نظر نیست. ارسطو، در این کتاب به ذکر نمونه‌هایی از حکومت اسپارت و کرت و کارتاژ می‌پردازد و به سنجش نیک و بد آنها برمی‌آید و بر این نکته تأکید می‌کند که هر حکومتی را باید با توجه به شرایط ویژه آن جامعه، بررسی کرد و درباره آن داوری کرد. فلسفه سیاست روم بیشتر از نوشته‌های فلسفی سیسرو در باب سیاست مایه می‌گیرد.

از مهم‌ترین فیلسوفان مسلمان که به فلسفۀ سیاست پرداختند، می‌توان ابونصر فارابی، پورسینا، ابن‌رشد و ابن‌خلدون را نام برد. اصطلاحات فلسفۀ سیاست در اسلام، عموماً از قرآن برداشته می‌شد.

در قرون وسطی، مسئلۀ مدینۀ فاضله دوباره مورد توجه قرار گرفت؛ فارابی در کتاب آرای اهل مدینۀ فاضله دربارۀ رییس آرمانشهر به بحث پرداخته است. وی مدینه فاضله را به بدنی مانند کرده است که همه اندام‌های آن، کار خود را به درستی انجام داده و با یکدیگر هماهنگ و سازگار هستند، بنابراین در مدینه فاضلة فارابی فرماندهی و فرمانبری در کار است. فارابی، همچنین به شرح جامعه‌هایی که روبه‌روی مدینة فاضله‌اند، پرداخته و آنها را به نام‌هایی چون مدینه جاهله، مدینة فاسقه، مدینۀ ضاله و مدینة متبدله شناخته است.

دانشمند مسلمان سدۀ چهاردهم، ابن‌خلدون یکی دیگر از فیلسوفان علم سیاست در جهان اسلام به شمار می‌رود. او در رساله‌ای که دربارۀ حکومت نوشته است، جامعۀ خوب را شرط پیشرفت معنوی آدمی می‌داند و از رستگاری مردم در جامعه‌های خوب و تباهی مردم در جامعه‌های گمراه سخن به میان آورده است.

فلسفۀ سیاست در جهان اسلام، به قرون وسطی محدود نشد، بلکه در قرون جدید نیز ادامه یافت. با ظهور بنیادگرایی اسلامی، نظریات سیاسی اسلام نیز دوباره مورد توجه قرار گرفت. سید جمال‌الدین اسدآبادی، محمد عبده، علی شریعتی و روح‌الله خمینی از مهم‌ترین افرادی بودند که به بیان اصول سیاسی اسلام در سده‌های اخیر پرداختند[۱].[۲]

معانی مختلف فلسفه سیاسی

اگر فلسفۀ سیاسی را بخشی از فقه سیاسی بالمعنی الاعم در نظر نگیریم و فقه سیاسی را در فقه رفتارهای سیاسی محصور و محدود بدانیم، بدون تردید فقه سیاسی از نظر منطقی بر شالودۀ نوعی فلسفۀ سیاسی استوار است که ناگزیر برای تبیین منطقی قضایای فقه سیاسی، و نیز برای تبیین منطقی رابطۀ این قضایا با یکدیگر از یکسو و با جهان بینی سیاسی - به شرحی که خواهد آمد - از سوی دیگر، نیازمند تبیین فلسفۀ سیاسی اسلام هستیم. بدین سبب لازم است پیش از ورود به مباحث فقه سیاسی، به تبیین مفهوم این واژۀ کلیدی نیز بپردازیم.

واژۀ "فلسفۀ سیاسی" در گذشته و پیش از تفکیک حوزۀ علم به معنای “science” از حوزۀ فلسفه، شاخه‌ای از حکمت عملی و به حکمت عملی مربوط به "سیاست مدن" گفته می‌شده است؛ لکن پس از تفکیک حوزۀ فلسفۀ محض از حوزۀ علوم، همانگونه که فلسفه یا حکمت نظری یا حکمت محض، محدود به حوزۀ فلسفۀ اولی یعنی حوزۀ پرسش‌های عام و کلان دربارۀ هستی شد، فلسفه یا حکمت عملی نیز به حوزۀ پرسش‌های کلان و عام دربارۀ باید و نبایدهای رفتار انسان محدود شد و فلسفه یا حکمت سیاسی، مخصوص به حوزۀ پرسش‌های کلان و عام مربوط به بایدها و نبایدهای رفتار انسان در حوزۀ "سیاست مدن" شد.

فلسفۀ سیاسی به معنای نخست

بنابراین، "فلسفۀ سیاسی" به معنای نخست آن، که در مفهوم با "سیاست مدن" برابر است، همۀ فقه کلان سیاسی مورد بحث ما را در بر می‌گیرد و فقه کلان سیاسی، بخش مهمّی از فلسفۀ سیاسی به معنای "سیاست مدن" را تشکیل می‌دهد.

فارابی در رسالۀ فصول منتزعه، در تبیین وظایف و جایگاهی که صاحب قدرت سیاسی در جامعه دارد، چنین می‌گوید: "برای نفس صحت و مرضی است، همانگونه که برای بدن صحت و مرضی وجود دارد. صحت نفس در این است که هیئت‌های آن و نیز هیئات اجزای آن، هیئاتی باشند که همیشه رفتارهای نیکو و زیبا از آنها سربزند"[۳] - تا آنجا که می‌گوید: - "همانگونه که صحت بدن همان اعتدال مزاج بدن است، و بیماری آن انحراف از اعتدال است، به همین نحو سلامتی و صحت شهر، اعتدال اخلاق مردم آن شهر است، و بیماری آن، دگرگونی اخلاق آنهاست، و هرگاه بدن از اعتدال مزاجش منحرف شود، آنچه آن را به اعتدال بازمی‌گرداند و آن را نگاه می‌دارد، طبیب است، به همین نحو اگر شهری اخلاق مردمش منحرف شد، آن کس که آن را به درستی و راستی برمی‌گرداند سالار آن است"[۴] - تا آنجا که می‌گوید: - "کسی که ابدان را معالجه می‌کند طبیب است و آن کس که نفوس را معالجه می‌کند انسان مدنی و فرمانرواست"[۵] - تا آنجا که می‌گوید: ـ "همانا فرمانروای شهر با فنّ شهرداری و پادشاه با فنّ پادشاهی می‌سنجد کجا باید به کار بندد و در چه شخصی باید به کار ببندد و در چه کسی نباید به‌کار ببندد و چه نوع صحتی را شایسته است که به ابدان ببخشد و چه نوع صحتی را نباید ببخشد"[۶].

و نیز می‌گوید: "شهردار و پادشاهی که نفوس را معالجه می‌کند نیازمند آن است که نفس را کاملاً بشناسد و با همۀ اجزاء نفس و آنچه بر آنها عارض می‌شود از نقائص و رذائل آشنا باشد و بداند علت آنچه بر نفس و اجزای آن عارض می‌شود چیست؟ و آن هیئت‌هایی که نفس به‌وسیلۀ آنها کارهای نیک را انجام می‌دهد چیست؟ و تعداد آنها را بداند. و نیز راه ازالۀ رذائل را از شهروندان و چارۀ ریشه‌دار نمودن کارهای نیک را در نفوس شهروندان بشناسد و با راه‌کار نگهداری این فضائل در درون آنها آشنا باشد که نابود نشوند"[۷].

همانگونه که در این متن به روشنی ملاحظه می‌شود، فارابی سیاست را همان حکمت عملی در حوزۀ سیاست مدن می‌داند و مَلِک یا حاکم را کسی می‌داند که با ما ينبغي أن يعمل و ما لا ينبغي أن يعمل در حوزۀ مدینه که مراد اجتماع است، آشناست و بر به کاربستن درست آن چیره و تواناست.

بوعلی سینا نیز حکمت عملی در حوزۀ مدن را همان حکمت یا فلسفۀ سیاسی می‌شمارد و در تبیین مأموریت و جایگاه سلطان ارضی چنین می‌گوید: "مقصود از حکمت فضائلی که پس از عفت و شجاعت سومین نوع حکمت است حکمت نظری نیست؛ زیرا در حکمت نظری به وسط بودن تکلیف نمی‌شود بلکه مقصود حکمت عملی است که مورد آن رفتارها و تصرفات دنیوی است"[۸] - تا آنجا که می‌گوید: - بنابراین فضائل بر سه نوع‌اند: هیئت وسط بودن در امور شهوانی؛ نظیر: لذت نکاح و شراب و لباس و آسایش و جز آن از لذات حسّی و وهمی. و هیئت وسط بودن در امور مربوط به خشم؛ نظیر: ترس و خشم و اندوه و تکبر و کینه و رشک‌ورزی و جز آن، و هیئت توسط در امور تدبیری، و سردستۀ این فضائل عفت و حکمت و شجاعت است، و مجموع آنها عدالت است. اینها همه خارج از فضیلت نظری‌اند. و آن کس که افزون بر اینها حکمت نظری را نیز دارد به سعادت دست یافته است، و آن کس که افزون بر همۀ اینها خصوصیت‌های نبوی را دارا شود نزدیک است که خداوندی بصورت انسان باشد و نزدیک است که پرستش او پس از خداوند تعالی روا گردد و اوست سلطان جهان ارضی و جانشین خداوند در زمین. همانگونه که در این متن نیز ملاحظه می‌شود، بوعلی سینا حکمت عملی را مساوی با عدالت و مهمترین وظیفۀ سلطان ارضی - که حکیم کامل است - می‌داند و بدین ترتیب، فلسفۀ سیاسی بوعلی سینا نیز همان حکمت عملی یا عدالت است[۹].

فلسفۀ سیاسی، به معنای حکمت عملی در حوزۀ تدبیر جامعه و سیاست مُدن است که موجب شده برخی پژوهشگران حوزۀ فلسفۀ سیاسی، فارابی را "مهمترین فیلسوف سیاسی تاریخ ایران"[۱۰] معرفی کنند و فلسفۀ سیاسی او را "بحث دربارۀ سعادت انسانی از مجرای فضیلت" بدانند؛ که "البته این کار امکانپذیر نیست، مگر به وسیلۀ حکومتی که در پرتو آن، افعال و سنن فاضله و ملکات و اخلاق در شهرها و میان مردم رواج یابد. و این حکومت باید در علاقمند کردن مردم به حفظ این ملکات کوشا باشد تا از میان نروند"[۱۱].

این معنا از فلسفۀ سیاسی، هنوز هم در میان فیلسوفان سیاسی، بی‌طرفدار نیست. برخی از فیلسوفان سیاسی معاصر، فلسفۀ سیاسی را در همین راستا تعریف کرده‌اند. بنابر آنچه از لئواشتراوس[۱۲] نقل شده است، وی فلسفۀ سیاسی را - تقریباً - به همین معنا تفسیر می‌کند: "تمام اعمال سیاسی، ذاتاً جهتی بهسوی معرفت به ماهیت خیر می‌راند. اگر این جهتگیری به سوی معرفت به خیر تصحیح شود و اگر انسان‌ها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خوب و جامعۀ خوب قرار دهند، فلسفۀ سیاسی پدیدار می‌شود"[۱۳].

تعریفی که از "سی. کلیمررودی"[۱۴] در کتاب مقدم‌های بر علوم سیاسی نقل شده نیز، قریب به همین معناست: "هر عمل سیاسی، مستلزم ارزش‌های سیاسی اساسی می‌باشد. پس بدیهی است که اندیشمندان سیاسی از افلاطون تاکنون به ارزش‌هایی که مبنای جامعۀ خوب و عادلانه‌اند بیاندیشند. فلسفۀ سیاسی از جامعۀ خوب، عدالت و مسائلی از این قبیل بحث می‌کند"[۱۵].

این معنا از فلسفۀ سیاسی تا زمانی رواج کامل داشت که به تعبیر برخی دانشمندان علوم سیاسی معاصر "با سوژه گرایی مدرن دکارتی و ذره گرایی طبیعت انگارانۀ هابزی، فرایند جداسازی اخلاق از اجتماعیات آغاز شد و هگل نتوانست از این روند جلوگیری کند. با طرح نظریات کارکرد گرایانه و سیستمی، حذف کامل عقل عملی از عرصۀ اجتماعیات محقق شد و نهایتاً در عصر پیش از نیچه، اساساً هرگونه اعتقادی به حجیت عقل در حیات انسانی، مورد سؤال و نفی واقع شد"[۱۶].

بر مبنای چنین تعریفی از فلسفۀ سیاسی - تعریف فلسفۀ سیاسی به حکمت عملی در حوزۀ سیاست مدن - فلسفۀ سیاسی، وجه عقلی همان فقه سیاسی است؛ همانگونه که فقه سیاسی، وجه شرعی فلسفۀ سیاسی و حکمت عملی سیاسی است.

بر همین اساس است که غزالی سیاست را چنین تعریف می‌کند: مقصود من از "سیاست" تلاش برای اصلاح مردم از طریق ارشاد آنان به صراط مستقیم نجات بخش در دنیا و آخرت است[۱۷]. سپس می‌گوید: "پس فقیه، دانای به قانون سیاست است و واسطه‌ای است که بین مردم در منازعاتی که به حکم شهوت‌هایشان میانشان رخ می‌دهد میانجی‌گری می‌کند. پس فقیه، معلم سلطان و مرشد اوست به روش سیاست مردم، تا در امور دنیای خویش راه راست درپیش گیرند"[۱۸].

بنابراین، در نظر غزالی، سیاستشناسی کار فقیه است و این سیاست، همان زندگی اجتماعی خوب است که وجه عقلی آن، حکمت عملی و وجه شرعی آن، فقه سیاسی است[۱۹].

فلسفۀ سیاسی به معنای دوم

فلسفۀ سیاسی به معنای دوم – که در کاربری معاصر این واژه بیشتر مد نظر است - در یک جملۀ کوتاه عبارت است از: "دانشی که دربارۀ ماهیت قدرت سیاسی و مشروعیت و موجودیت آن و لوازم مترتب بر ماهیت و مشروعیت و موجودیت آن به بحث و بررسی می‌پردازد".

این تعریف از فلسفۀ سیاسی که با بیشترین کاربری معاصر این واژه همخوانی دارد، فلسفۀ سیاسی را در پاسخ پرسش‌های کلان دربارۀ "قدرت سیاسی" خلاصه می‌کند و بدین ترتیب ـ نظیر آنچه در فلسفۀ اولی گفته می‌شود که پاسخ پرسش‌های کلان دربارۀ "وجود مطلق" است ـ فلسفۀ سیاسی نیز، پاسخ پرسش‌های کلان، یعنی چیستی و چرایی و چگونگی دربارۀ "قدرت سیاسی" است.

در کتاب فرهنگ فلسفی کمبریج در تعریف واژۀ فلسفۀ سیاسی(polotical philosophy) چنین آمده است: "فلسفۀ سیاسی، یعنی مباحث مربوط به ماهیت و مشروعیت یا حقانیت مؤسسات قدرت یا نهادهای الزام کننده. نهادها و مؤسسات الزام کننده، در احجام متفاوتی قرار دارند، از خانواده گرفته تا دولت ملّی، تا مؤسسات بین المللی؛ نظیر: سازمان ملل.

این مؤسسات، نهادهایی هستند که احیاناً و در نهایت برای واداشتن اعضای خود برای انجام کار معینی، زور یا تهدید به استفاده از زور را به کار می‌برند.

توجیه مشروعیت این گونه نهادهای قدرت، نیازمند آن است تا نشان دهد که سلطه و اقتداری که این مؤسسات دارند، از حق دستور و فرماندهی برخوردار است و در طرف مقابل، بر اعضای این مؤسسات، حق فرمانبرداری و اطاعت از فرمان آن مؤسسات و نهادها وجود دارد و به عبارتی دیگر، این نهادها از سلطۀ سیاسی مشروعی بر افراد و اعضای خود برخوردارند."[۲۰]

بنابر آنچه در متن فوق ملاحظه می‌شود، مباحث فلسفۀ سیاسی، دربارۀ ماهیت و مشروعیت قدرت سیاسی است، همانگونه که در تعریف دوم واژۀ فلسفۀ سیاسی آوردیم.

به نظر می‌رسد همین تعریف از واژۀ فلسفۀ سیاسی، مد نظر آقای انتونی کوئینتن[۲۱] بوده است که در تعریف مفهوم فلسفۀ سیاسی چنین گفته است: "فلسفۀ سیاسی را می‌توان یک تفکر جامع دربارۀ سیاست دانست که تفکر منتظم دربارۀ هدف و غایت حکومت و توضیح منسجم و واقع‌گرایانه از چگونگی سازمان یافتن زندگی سیاسی را در بر می‌گیرد"[۲۲].

این معنا از فلسفۀ سیاسی، همان معنایی است که در کاربرهای معاصر این واژه معمولاً مد نظر است و به همین دلیل، غالب تألیفاتی که تحت عنوان فلسفۀ سیاسی یا تاریخ فلسفۀ سیاسی به ویژه در قرن اخیر به رشته تحریر در آمده، به تحلیل و تبیین فلسفۀ سیاسی به همین معنا پرداخته‌اند.

این معنا از فلسفۀ سیاسی، فلسفۀ سیاسی را در جایگاه پیشنیاز مبرم فقه سیاسی قرار می‌دهد؛ زیرا عمدۀ مبادی تصوریه و تصدیقیه فقه سیاسی، در فلسفۀ سیاسی به این معنا مورد بحث و تبیین قرار می‌گیرند[۲۳].


فلسفۀ سیاسی به معنای سوم

در این معنا از فلسفۀ سیاسی، تجزیه و تحلیل رویدادها و وقایع سیاسی و تبیین علّت‌ها و نتایج آنها مدّ نظر است. فیلسوف سیاسی - در این معنا از فلسفۀ سیاسی - کسی است که به تبیین وقایع سیاسی می‌پردازد، علل آنها را بررسی می‌کند و به تحلیل و کشف و پیشبینی نتایج و پیامدهای آنها می‌پردازد.

این معنا از فلسفۀ سیاسی، فلسفۀ سیاسی را در زمرۀ آنچه در اصطلاحات پس از دورۀ رنسانس ازآن به علم(sceinse) تعبیر می‌شود، قرار می‌دهد؛ بنابراین، واژۀ فلسفۀ سیاسی، به مجموعه‌ای از قضایا گفته می‌شود که با ابزار تحلیل و تجزیه به کشف روابط موجود در عالم سیاست و قوانین حاکم بر آن روابط می‌پردازد.

بهاءالدین پازارگاد در کتاب تاریخ فلسفۀ سیاسی، موضوعات فلسفۀ سیاسی را به شرح زیر خلاصه می‌کند:

  1. تحلیل انعکاس وقایع سیاسی و سیستمهای سیاسی؛
  2. تحلیل عادات و هدفهای عملیات سیاسی؛
  3. تحلیل وسائل نیل به هدفها؛
  4. تحلیل لوازم عملیات سیاسی و فرصتها و موقعیتهای سیاسی؛
  5. بحث در مقاصد سیاسی و الزامات سیاسی؛
  6. بحث در مؤسسات اجتماعی و روابط آنها با حکومت و با یکدیگر؛
  7. بحث در مراقبتها (کنترل‌های) دولتی و فشارهای اخلاقی و بدنی (فیزیکی)؛ یعنی فشارهای محلی به قدرت نظامی و پلیس موجود در هر جامعه.

این دسته از موضوعات فلسفۀ سیاسی، فلسفۀ سیاسی را به معنای علمی که دربارۀ تجزیه و تحلیل؛ روابط و وقایع سیاسی و تبیین علل و نتایج آنها می‌پردازد معرفی می‌کند.

بهاءالدین پازارگاد، سپس به این نکته اشاره می‌کند: "البته در فلسفۀ سیاسی، فرضیه‌های مختلف مربوط به مباحث علوم سیاسی نیز مورد بحث و تحلیل واقع می‌شود". سپس به شرح موضوعات مورد بحث علوم سیاسی پرداخته و چنین می‌گوید:

"موضوعات مورد بحث در علوم سیاسی:

  1. رابطۀ فرد با دولت؛
  2. روش‌های مختلف در امور سیاسی؛
  3. رابطۀ دولت با ملت؛
  4. چگونه دولت‌ها به وجود آمده‌اند؛
  5. حقّ حاکمیت (سوورنته)؛
  6. حقوق و قانون؛
  7. هدف دولت؛
  8. دستگاه حکومت؛
  9. مشروطیت؛
  10. قوای سه گانه؛
  11. قوه مجریه؛
  12. انواع حکومت؛
  13. سیستم نمایندگی و مقننه؛
  14. قوۀ قضائیه؛
  15. ادارۀ حکومت و خدمت کشوری؛
  16. انواع تشکیلات دولت؛
  17. حکومت‌های محلی؛
  18. نقش مردم در کشور؛
  19. دارائی عامه؛
  20. روابط بین الملل؛
  21. حقوق بین الملل؛
  22. مجامع بین الملل؛
  23. تشکیلات بین المللی".
  24. این دسته از موضوعات بر دو بخش‌اند:
    1. دربارۀ بنیادهای فلسفی سیستم سیاسی به بحث می‌پردازند.
    2. دربارۀ ارکان و وظایف سیستم سیاسی بحث می‌کنند.

به نظر می‌رسد مباحثی نظیر: حقّ حاکمیت، رابطۀ فرد و دولت، چگونگی حقوق و قانون، هدف دولت، دستگاه حکومت و مشروطیت مباحث مربوط به بنیادهای فلسفی سیستم سیاسی است که با آنچه در اصطلاح رایج به آن "فلسفه" می‌گویند تناسب دارد، سایر مباحث فوق و نیز مباحثی که به عنوان موضوعات فلسفۀ سیاسی در بالا معرفی شد، با آنچه در اصطلاح رایج واژۀ "علم" در آن به کار می‌رود - و در نتیجه با مباحث "علوم سیاسی" - سازگارتر است.

در هر صورت، بنابر آنچه به نظر ما با کاربری واژۀ "فلسفۀ سیاسی" در استعمالات این واژه توسط سیاست شناسان، همخوان و سازگار است، فلسفۀ سیاسی، به همان معنای دوم، یعنی: دانشی که دربارۀ ماهیت قدرت سیاسی و مشروعیت و موجودیت آن و لوازم مترتب بر آنها به بحث و بررسی می‌پردازد در اینجا مد نظر است. و لذا فلسفۀ سیاسی اسلامی به عنوان پیشنیاز مباحث فقه سیاسی - به دلیل آنکه بخش مهمی از مبادی تصوریه و تصدیقیه فقه سیاسی اسلامی را تنقیح و تبیین می‌کند - مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت[۲۴].

منابع

پانویس

  1. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۲۰.
  2. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۳۱۲.
  3. للنفس صحة و مرض كما للبدن صحة و مرض. فصحة النفس أن تكون هيئاتها و هيئات أجزائها هيئات تفعل بها أبداً الخيرات و الحسنات و الأفعال الجميلة...
  4. كما أنّ صحة البدن هي اعتدال مزاجه، و مرضه الانحراف عن الاعتدال كذلك صحة المدينة و استقامتها هي اعتدال أخلاق أهلها و مرضها التفاوت الذي يوجد في أخلاقهم و متی انحرف البدن عن الاعتدال من مزاجه فالذي يردّه إلی الاعتدال و يحفظه هو الطبيب، كذلك إذا انحرفت المدينة في أخلاق أهلها عن الاعتدال فالذي يردّها إلی الاستقامة و يحفظها عليها هو المدني...
  5. المعالج للأبدان هو الطبيب، و المعالج للأنفس هو الإنسان المدني...
  6. فإنّ المدني بالصناعة المدنية و الـمَلِك بصناعة المُلك يقدّر اين ينبغي أن يستعمل و في من ينبغي أن يستعمل و في من لا يستعمل و أي صنف من الصحة ينبغي أن يفيدها الأبدان و أي صنف من الصحة ينبغي أن لا يفيدها.
  7. المدني و الملك الذي يعالج الأنفس يحتاج إلی أن يعرف النفس بأسرها و أجزائها و ما يعرض لها و لكل واحد من أجزائها من النقائص و الرذائل و مما يعرض و من كم شيء وما الهيئات النفسانية التي يفعل بها الإنسان الخيرات و كم هي و كيف الوجه في إزالة الرذائل عن أهل المدن، و الحيلة في تمكينها في نفوس المدنيين، و وجه التدبير في حفظها عليهم حتی لاتزولفارابی، الفصول المنتزعۀ، تحقیق فوزی متری نجّار (دانشگاه میشیگان)، ص۲۵و۲۶.
  8. و الحكمة الفضيلية التي هي ثالثة العفة و الشجاعة فليس يعني بها الحكمة النظرية، فإنها لايكلّف فيها التوسّط البتّة، بل الحكمة العملية التي في الأفعال الدنيوية و التصرفات الدنيوية...
  9. فالفضائل ثلاثة: هيئة التوسّط في الشهوانية مثل لذة المنكوح و المطعوم و الملبوس و الراحة و غير ذلك من اللذات الحسّية و الوهمية و هيئة التوسّط في الغضبيات كلها مثل الخوف و الغضب و الغم و الأنفة و الحقد و الحسد و غير ذلك، و هيئة التوسط في التدبيرية. ورؤوس هذه الفضائل عفة و حكمة و شجاعة، و مجموعها العدالة، و هي خارجة عن الفضيلة النظرية. و من اجتمعت له معها الحكمة النظرية فقد سُعد، و من فاز مع ذلك بالخواص النبوية، كاد ان يصير رباً انسانياً و كاد أن تحل عبادته بعد الله تعالی، و هو سلطان العالم الأرضي و خليفة الله فيه؛ ابوعلی الحسین بن عبدالله ابن سینا، الهیات شفا، پایان مقالۀ عاشره از فصل خامس، ص۴۵۵.
  10. سید جواد طباطبائی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، ص۱۴.
  11. سید جواد طباطبائی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، ص۱۵.
  12. Leo Strauss.
  13. سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: فلسفۀ سیاسی چیست، لئواشتراوس، ترجمۀ فرهنگ رجائی).
  14. C. Clymer Rodee.
  15. سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: Introduction to political science.)
  16. سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: فلسفه سیاسى در روایتى پارادایمى، عباس منوچهرى، نامۀ فرهنگ، (پاییز ۱۳۷۸)، به نقل از: J.Habermas. Between Facts and Norms (London Polity Press, ۱۹۹۲) pp.۲-۱۰).
  17. وأعني بالسياسة استصلاح الخلق بإرشادهم إلی الطريق المستقيم المنجي في الدنيا و الآخرة؛ محمد عبدالمعز نصر، فلسفة السیاسة عند الغزالی، ص۴۵۵، به نقل از: فاتحة العلوم (محمد بن محمد غزالی).
  18. فالفقيه هو العالم بقانون السياسة و طريق التوسط بين الخلق إذا تنازعوا بحكم الشهوات، فالفقيه هو معلم السلطان و مرشده إلی طريق سياسة الخلق لينتظم باستقامتهم أمورهم في الدنيا؛ محمد عبدالمعز نصر، فلسفة السیاسة عند الغزالی، ص۴۵۷.
  19. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱، ص۴۳-۵۰.
  20. The Cambridge Dictionary of philosophy.p ۷۱۸.
  21. Anthony Quinton.
  22. آنتونی کوئینتن، مترجم: مرتضی اسعدی، فلسفۀ سیاسی، ص۱۱.
  23. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱، ص۵۰-۵۲.
  24. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱، ص۵۲-۵۵.