حق و تکلیف

روشن شد که آزادی از مختصات آدمی است و انسان نمی‌تواند از آزادی خود صرف‌نظر کند یعنی نمی‌تواند و نمی‌باید خود را برده دیگران سازد و یا حق حاکمیتش را از خود سلب کند. این از آن رو است که بشر دارای حیثیت و شرافت ذاتی و لازم‌الاحترامی است که تبعیض‌بردار نیست. بنابراین منع و جلوگیری از آزادی انسان و ایجاد مانع در راه هدف انسان، جلو تکامل او را می‌گیرد و این ممانعت شایسته انسان نیست. از آنجا که آزادی به معنای لزوم عدم ایجاد مانع است، این لزوم تنها درباره انسان صادق است و درباره گیاه و یا حیوان صادق نیست، اگرچه آنها نیز دارای حقوقی هستند. به یک معنا، لازم‌الاحترام بودن، همان مفهوم "باید" است که یک نوع تکلیف به شمار می‌رود. در این میان حق و تکلیف بودن آزادی انسان وقتی اعتبار دارد که در مسیر اصل توحید باشد[۱].

از سویی، آزادی و اختیار یکی از شرایط تکلیف است؛ به این معنا که انسان آن‌گاه مکلف به انجام یک وظیفه است که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد. در هر صورت اگر اجبار و یا اضطرار وجود داشته باشد، تکلیف هم ساقط است. در روایتی از رسول اکرم (ص) می‌خوانیم: «رُفِعَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»؛ "آنجا که اکراه و اجبار به میان آید تکلیف ساقط می‌شود". اکراه و اضطرار از شرایط عمومی تکلیف به شمار نمی‌رود[۲] و نمی‌توان به بهانه اجبار یا اضطرار به زبان دیگران و اجتماع و دین اقدامی کرد. در برخی تکالیف، باید هر ضرر و صدمه‌ای تحمل شود[۳].

ارزش بودن آزادی، معادل تکلیف بودن آزادی نیز تلقی می‌شود. در واقع تلاش برای بهره‌مندی از آزادی، وظیفه انسان‌ها است و آدمیان نمی‌توانند و نباید آزادی خود را تحت هیچ شرایطی سلب کند و تن به اجبار و تحمیل بسپارند. تکلیف بودن آزادی وقتی قابل پذیرش است که مافوق "حق" تلقی شود. تأکید بر وظیفه بودن آزادی بیش از آنکه آزادی را ارزشی فروتر معرفی کند، بر فراتر بودن آن تصریح و تأکید دارد و آن را به گونه‌ای بر صدر می‌نشاند. به دیگر سخن، آزادی مافوق حق است. انسان چون حق دارد آزاد باشد، مکلف است این آزادی را حفظ کند. در اینجا حق و تکلیف نه در برابر هم، که در طول یکدیگر هستند.[۴]

اختیار

مسئله جبر و اختیار، مسئله معروفی در فلسفه و کلام و اخلاق است. از نظر اسلام، اعتقاد به خدا مساوی است با اینکه انسان آزاد و مختار باشد. آزادی به معنای واقعی، گوهر انسان است. مطابق آیات نخستین سوره دهر، انسان آزاد است؛ اگر بخواهد راه صحیح را انتخاب می‌کند و اگر نخواهد کفران نعمت می‌کند. با قبول خدا می‌توان برای اراده انسان نقش فعال و آزاد قائل شد. اعتقاد به خدا سبب نمی‌شود که منکر آزادی شویم[۵]. بشر مختار و آزاد آفریده شده؛ یعنی به او عقل و فکر و اراده اعطا شده است. انسان موجودی مجبور در مقابل دستگاه و خالق خلقت نیست. خالق خلقت او را به صورت موجودی آزاد و مسئول آفریده است.

یکی از نکاتی که نباید از یاد برد این است که انسان خلیفه خداوند بر زمین است. از این‌رو دارای اوصافی است که از پروردگار به او رسیده است. بزرگ‌ترین تعبیر از نظر قائل بودن رسالت و آزادی و اختیار برای انسان این است که او خلیفه و جانشین خداوند و مکمل وجود و هستی است[۶]. افزون بر این، اعمال و افعال بشر نیز از سلسله حوادثی است که سرنوشت حتمی و تخلف‌ناپذیری ندارد؛ زیرا مبتنی است بر هزاران علل و اسباب و از جمله انواع اراده‌ها و انتخاب‌ها و اختیارها که از خود بشر ظهور می‌کند. در انسان، عقل و شعور و اراده اخلاقی و قوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است. انسان همانند حیوان تحت تأثیر محرکهای نفسانی و رغبت‌های درونی واقع می‌شود اما در مقابل آنها از نوعی حریت برخوردار است که او را از سایر جانداران ممتاز و متمایز می‌کند[۷].

برخی گمان برده‌اند اختلاف و تفرق دیدگاه‌های مسلمانان درباره مسئله جبر و اختیار آدمی سبب انحطاط جوامع اسلامی شده است، این مسئله می‌تواند در شمار دغدغه‌های هر مسلمانی باشد. شاید بتوان با بررسی این نوع نگاه‌ها، چنین تلقی‌ای را انکار کرد و گفت که در فهم مسئله انحرافی صورت گرفته و این فهم نادرست توانسته است خود را بر اندیشه‌ها و فضای فکری جامعه اسلامی تحمیل و راه خروج جوامع اسلامی را از مسیر پیشرفت فراهم آورد. البته در کنار طرح دیدگاه برخی غربی‌ها که آغاز انحطاط جوامع اسلامی را اعتقاد به جبر و فقدان اختیار ذکر کرده‌اند، دیدگاه کسانی که بر عکس می‌اندیشند را نیز باید مورد اشاره قرار داد[۸].

در همین زمینه باید به سه دیدگاه توجه کرد که با تلقی خاص از مسئله اختیار و آزادی انسان در تاریخ اندیشه اسلامی به وجود آمده است. اشاعره، معتزله و امامیه سه تلقی بزرگی است که موجب انشقاق در جامعه اسلامی در مسئله اختیار و آزادی شده است. در این میان، اشاعره با تلقی خاصی از منابع اسلامی قائل به جبر شده‌اند. از سوی دیگر معتزله قائل به استقلال آدمی شده‌اند. و در نهایت باید به تلقی خاص امامیه اشاره کرد که به نوعی در میانه دو دیدگاه مذکور قرار می‌گیرد؛ زیرا شیعیان براساس آموزه‌های امامان نه بر جبر و نه بر تفویض، بلکه بر اختیار انسان پای می‌فشرند. در این معنا انسان مختار بوده و این اختیار با واسطه استقلال خداوند امکان وجود می‌یابد[۹].

بی‌تردید مسلک جبر آن طور که اشاعره گفته‌اند آثار سوء اجتماعی زیادی دارد. روح و اراده را فلج می‌کند و تطاول زورگویان را می‌گشاید و دست انتقام و دادخواهی مظلومان را می‌بندد. در پرتو این اعتقاد، ظالم و ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضا و قدر رفع مسئولیت می‌کند و مظلوم و ستمکش نیز به گمان آنکه آنچه به او می‌رسد بدون واسطه از سوی خداوند است این وضعیت را تحمل می‌کند[۱۰].[۱۱]

قضا و قدر

قضا و قدر به معنای حکم قطعی الهی در جریان کارهای عالم و حدود و اندازه آنها است. اما آیا قضا و قدر الهی عام است و شامل همه اشیاء و جریان‌ها است؟ آیا ممکن است که هم قضا و قدر الهی عام و کلی باشد و هم انسان نقش آزاد و مختار داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت هیچ گونه منافاتی میان قضای عام الهی و اختیار انسان نیست. قضا و قدر الهی امری مسلم و قطعی است؛ ولی این مسئله عامل محدود کردن انسان نیست. قضای الهی عبارت است از حکم قطعی الهی درباره جریان‌ها و حوادث و قدر الهی عبارت از اندازه‌گیری پدیده‌ها و حوادث است. انسان هر اندازه از ناحیه عقل و اراده و عوامل موروثی و محیطی و تاریخی آزادی دارد، به حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است.

بنابراین قضای الهی عاملی برای محدودیت انسان به شمار نمی‌رود. محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده همان محدودیت ناشی از شرایط موروثی و محیطی و تاریخی است. همچنان که آزادی انسان به حکم قضای الهی است ولی به این صورت که قضای الهی ایجاب کرده که انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد ولی در دایره محدود شرایط طبیعی و اجتماعی، یعنی نتواند خود را به مقیاس وسیعی از قید آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آینده خود را در دست گیرد[۱۲].

به هر حال قضا و قدر است که بیش از هزار سال است حل شده و با آزادی بشر نیز کوچک‌ترین منافاتی ندارد، بلکه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است که می‌توان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینکه نفخه‌ای الهی است می‌تواند از جبر طبیعت آزاد باشد[۱۳].[۱۴]

اراده

امروزه می‌توان بر آزادی دو نقص وارد آورد. نخست اینکه علت و مبنای ضرورت آزادی و احترام به آزادی حیثیت ذاتی بشر شمرده می‌شود اما درباره چیستی این حیثیت ذاتی توضیحی داده نمی‌شود. دوم اینکه خواست و اراده مردم موجب ضرورت آزادی و مطلق بودن آن شمرده می‌شود. گفته می‌شود چون انسان محترم است اراده و عقیده انسان هم محترم است. بنابراین هر چه هم مورد تعلق اراده و عقیده انسان واقع شود محترم است. در این باره باید گفت عقیده ما در باب ریشه احترام به آزادی همان حیثیت انسان است، اما این حیثیت ذاتی از آن جهت مبنای لزوم احترام است که ناموس غایی خلقت ایجاب می‌کند. حق، یعنی ناموس خلقت. آنچه لازم‌الاحترام است رعایت ناموس خلقت است. انسان برای آنکه به کمال لایق خود برسد باید محترم باشد. این حیثیت ذاتی همان جنبه روح‌اللهی و ارادة‌اللهی انسان است. از این‌رو در باب امری که لازم است بالذات محترم باشد، عقیده ما این است که آن، خودِ خواست و اراده نیست؛ چنان که عقیده هم نیست؛ آن، جزو خود طبیعی و تکوینی انسان است.

دستگاه شعور و اندیشه‌های اعتباری، دستگاهی است که در خدمت دستگاه طبیعی و تکوینی انسان، خلق و قرار داده شده است. آزادی طبیعت حتماً باید محفوظ بماند، هم چنان که آزادی عقل نظری نیز باید رعایت شود ولی آزادی خواست و اراده تا جایی صحیح است که در جهت کمال طبیعت تکوینی انسان باشد و اگر احیاناً در جهت ضد آزادی طبیعت قرار گرفت، این دستگاه خواست و اراده است که باید فدای طبیعت شود نه اینکه طبیعت فدای خواست و اراده شود. بنابراین اراده تا آنجا که در جهت کمال طبیعت تکوینی آدمی باشد می‌بایست مورد توجه بوده و معتبر تلقی شود. البته نباید منکر آن شد که خود اراده به عنوان یک پدیده در جهت تأمین خواسته‌های طبیعت حتماً باید آزادی‌هایی داشته باشد و موانعی در کار اراده نباشد تا بتواند رشد کند و کمال یابد.

بنابراین نباید نتیجه گرفت که طبیعت باید آزاد باشد و نه اراده، بلکه مراد آن است که طبیعت به طور مطلق باید آزاد باشد تا رشد کند و کمال یابد و اراده باید آزادی هدایت شده در جهت طبیعت داشته باشد. اراده ضعیف و غیر روشن و یا محدود و تحت قیمومیت نه خود کمال می‌یابد و نه می‌تواند طبیعت را به کمال برساند. از این‌رو قوت و قدرت اراده شرط کمال‌یابی است. و اما در پاسخ به این پرسش که آیا مصلحت فرد و جامعه می‌تواند اراده را محدود کند باید گفت "هیچ مصلحتی با اختناق مطلق تأمین نمی‌شود". مصلحت با اختناق مطلق که مرگ و انجماد و عدم بروز و تجلی است منافات دارد. در عین اینکه می‌پذیریم که آزادی را فقط آزادی محدود می‌کند اما این به معنای آن است که آزادی اراده را آزادی طبیعت فرد و طبیعت اجتماع محدود می‌کند نه آنکه آزادی اراده را آزادی اراده دیگران محدود سازد. باید گفت در مواردی و به خاطر مصالحی حتماً باید اراده و انتخاب آزاد باشد. در حقیقت در این موارد، مصلحت طبیعی در جهت خلاف آزادی اراده نیست، بلکه طبیعت صرفاً با آزادی اراده تأمین می‌شود و بدون آزادی اراده تأمین نمی‌شود.

در همین زمینه باید از آزادی انتخاب در چهار بخش گفت‌وگو شود. اول، ذوقیات که خوبی آنها نسبی است. دوم، خوب و بد اخلاقی مانند درستی و راستی، امانت و... که با جبر، آن معانی حقیقت خود را از دست می‌دهند. سوم، برای تکمیل شخص و رشد شخصیت فکری و خروج از قیمومیت دیگران مانند انتخاب رفیق، انتخاب وکیل و... رشد شخصیت اجتماعی بدون آزادی در محدوده خاص میسر نیست. آزادی انتخاب حاکم و مسئولان در این سنخ قرار دارد. و چهارم در مورد عدم مرجح و تساوی نسبت به اراده خود شخص و اراده دیگران از نظر کشف مصالح واقعی[۱۵].[۱۶]

فطرت

یکی دیگر از مبانی انسان شناختی آزادی تأکید و توجه به نظریه فطرت است. آزادی انسان جز با نظریه"فطرت" قابل تصور نیست. یعنی اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بُعدی علاوه، به جهان می‌آید و پایه اولی شخصیت او را همان بُعد می‌سازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل می‌شود و پرورش می‌یابد. همین بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی می‌دهد تا آنجا که حاکم بر تاریخ شده و مسیر تاریخ را تعیین می‌کند. آزادی در این معنا و از این منظر، با قانون علیت و کلیت مسائل تاریخی و قانون‌مندی تاریخ منافات ندارد. اینکه انسان در عین اختیار و آزادی و به موجب اندیشمندی و اراده، مسیری معین و مشخص و غیر قابل تخلف در زندگی اجتماعی داشته باشد، جز این است که ضرورتی کور و حاکم بر انسان و اراده انسان حکم‌فرما باشد[۱۷].

درباره نظریه فطرت گفتنی است که آدمی دارای خصایص و نشانه‌هایی است که به موجب آنها زندگی اجتماعی‌اش در حال تکامل و پیشرفت است. نخست، حفظ و جمع تجارب و آموخته‌های دیگران و استفاده از آنها است. دوم، یادگیری از راه بیان و قلم است. سوم، مجهز بودن به نیروی عقل و ابتکار است. چهارم، میل ذاتی و علاقه فطری به نوآوری است[۱۸].

با بحث و بررسی این عناصر می‌توان گفت فطرت آدمی باعث و بانی غالب تحولات و دگرگونی‌ها و عامل تأمین و تضمین آزادی است. عنصر بسیار تأثیرگذاری همانند آزادی و اختیار تکمیل کننده فطرت و عاملی برای ایجاد دگرگونی‌ها به شمار می‌آید. این عامل در کنار سایر عوامل نیز مطرح بوده و به نوعی زمینه بروز و ظهور آنها را مهیا می‌کند. برای مثال اگر فرض کنیم عامل خون یا نژاد و یا حتی جغرافیا و یا هر عامل دیگری باعث و بانی تحولات و دگرگونی‌های اجتماعی است، همه این عوامل در فقدان آزادی و اختیار تأثیر قابل ملاحظه‌ای نخواهد داشت. در واقع اگر مانعی برای بروز و ظهور این عناصر به وجود آید آنها را فاقد تأثیر می‌سازد.

محتوای باطنی و فطرت انسان در کنار آزادی نقش اساسی‌ای در تعاملات و تحولات و دگرگونی‌های اجتماعی دارد. انسان با توجه به این ویژگی‌های خود می‌بایست به سمتی میل کند که ضمن نهادینه ساختن نشانه‌های انسان، توان بهره‌گیری از آنها و به ویژه مهم‌ترین عنصر، یعنی آزادی و اختیار، را داشته باشد. وجود چنین ویژگی‌ها و خصوصیت‌هایی است که سبب تکامل و تعالی بشر می‌شود. برخی اندیشمندان مسلمان این نظریه را بسیار عالی می‌دانند. گرچه این نظریه با عنوان نظریه فطرت نام‌گذاری شده است اما از آن به‌عنوان محتوای باطنی انسان نیز یاد می‌شود[۱۹]. در واقع در این نظریه بیش از هر چیز بر گوهر و ذات آدمی تکیه می‌شود و نقش دیگر عناصر در حد ایجاد زمینه و تسهیل شرایط مؤثر است.

بنابراین "آزادی انسانی جز با نظریه فطرت قابل تصور نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی می‌دهد تا آنجا که حاکم بر تاریخ می‌شود و مسیر تاریخ را تعیین می‌کند"[۲۰]. این دیدگاه بر آن است تا شخصیت انسان را براساس عنصر آزادی و اختیار تبیین و فقدان آزادی و اختیار را برابر با مسخ شخصیت آدمی تلقی کند.[۲۱]

مسئولیت

بی‌تردید یکی از عواملی که می‌توان در ضرورت آزادی بیان کرد، مسئولیت آدمی است. از آنجا که انسان مسئول اعمال خود می‌باشد باید از آزادی در انجام اعمال خود نیز برخوردار باشد. از مباحث پیشین روشن شد که براساس اندیشه‌های شیعی، انسان مختار بوده و از این‌رو نسبت آن با مسئولیت نیز روشن می‌شود؛ زیرا در فقدان آزادی، مسئولیت نیز معنا و مفهومی نخواهد داشت. میان آزادی و مسئولیت ارتباطی وثیق و عمیق است؛ زیرا در هر صورت عملی اخلاقی به شمار می‌رود که آگاهانه و آزادانه از سوی مردم پذیرفته شود و در هر صورت مسئولیت آن با خود فرد است. عمل اخلاقی که با اجبار و از سر ترس و اضطرار انجام گیرد ارزشی نخواهد داشت. چنان که پذیرش دین اجباری نیز فاقد ارزش خواهد بود.

آزادی و اختیار انسان در کارهای خود شرط لازم مسئولیت است نه شرط کافی[۲۲]. با توجه به اینکه تحقق مسئولیت، بر عناصری از قبیل آگاهی و توانایی مبتنی است، بر این اساس آدمی در انجام مسئولیت اجتماعی خود نه تنها می‌بایست آزادی داشته باشد، بلکه این آزادی می‌بایست با آگاهی و توانایی نیز توأم شود. حتی رشد اسلامی در گرو کسب معرفت و آگاهی است و این رشد از سویی نیازمند آزادی است. در مواردی سهم تربیت، نقش آفرین‌تر از آزادی است و این‌گونه نیست که در بین ارکان سه‌گانه لازم برای تعالی آدمی، یعنی آزادی، تربیت و امنیت، آزادی بر دو مورد دیگر اولویت و تقدم داشته باشد. هنگام بررسی تقابل آزادی و ترسیم حد و منع برای آزادی یک شخصیت حقیقی، حقوقی یا جامعه، با توجه به غایتی که برای فرد و جامعه در نظر گرفته شده است می‌گوییم اصل بر آزادی فرد است و افزون بر اینکه کسی بر او هیچ گونه ولایتی ندارد، حق محدود کردن و نظارت بر او را نیز دارا نیست. بنابراین در ابتدا آزادی فرد را لحاظ می‌نماییم و آن‌گاه با توجه به غایت کمالی انسان و الزامات تربیتی وی، برای نیل به کمال و نیز رعایت آزادی و فراهم کردن زمینه‌ها و شرایط رشد و بالندگی دیگر افراد و جوامع، بر آزادی او از ناحیه عقل و نقل، قیدهایی وضع می‌شود[۲۳]

منابع

پانویس

  1. یادداشت‌ها، ج۱، ص۷۱-۸۰.
  2. شرایط عمومی تکلیف عبارت‌اند از: بلوغ، عقل، اطلاع و آگاهی، قدرت و توانایی و آزادی و اختیار.
  3. انسان در قرآن، ص۴۵-۴۷.
  4. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۲۵.
  5. مباحث آیت‌الله مطهری در این بخش بیشتر ناظر به اندیشه ژان پل سارتر است که معتقد است چون به آزادی ایمان و اعتقاد دارم نمی‌توانم به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشم؛ زیرا اگر خدا را بپذیرم ناچارم قضا و قدر را بپذیرم و اگر قضا و قدر را بپذیرم، آزادی فرد را نمی‌توانم بپذیرم و چون نمی‌خواهم آزادی را نپذیرم و به آزادی علاقه دارم، پس به خدا ایمان ندارم. (ر. ک: علل گرایش به مادی‌گری، ص۱۱۹-۱۲۲).
  6. آزادی معنوی، ص۲۵۷.
  7. مجموعه آثار، ج۱، ص۴۰۵.
  8. آیت‌الله مطهری مباحث کتاب انسان و سرنوشت را در پاسخ به مسئله انحطاط مسلمانان در نسبت با مسئله جبر و اختیار به رشته تحریر درآورده است (ر. ک: مجموعه آثار، ج۱، ص۳۴۳-۴۳۶).
  9. ر. ک: پاورقی‌های آیت‌الله مطهری بر اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار، ج۶.
  10. مجموعه آثار، ج۱، ص۳۸۴.
  11. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۲۶.
  12. انسان در قرآن، ص۳۸؛ همچنین ر. ک: انسان و سرنوشت از آثار استاد.
  13. فلسفه اخلاق، ص۲۱۶.
  14. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۲۹.
  15. یادداشت‌ها، ج۱، ص۱۲۷-۱۲۹.
  16. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۳۱.
  17. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۷۹.
  18. ر. ک: مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی (۵): جامعه و تاریخ؛ "دگرگونی‌های اجتماعی و مسئله انتظار"، فصلنامه پیام حوزه، شماره ۳۰.
  19. شهید صدر نیز همانند استاد مطهری در باب علل و عوامل دگرگونی‌های اجتماعی، نظریه‌ای مشابه ارائه کرده است که از آن با عنوان محتوای باطنی یا نظریه فطرت می‌توان یاد کرد. ر. ک: سنت‌های اجتماعی و فلسفه اجتماعی در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری.
  20. مجموعه آثار، ج۲، ص۳۷۹.
  21. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۳۳.
  22. یادداشت‌ها، ج۷، ص۸۰.
  23. لک‌زایی، شریف، آزادی، ص ۳۶.