لشکر اسامه
جیش اسامه سپاهی است به فرماندهی "اسامة بن زید" که به دستور پیامبر اسلام (ص) در روزهای آخر عمر آن حضرت آمادۀ عزیمت به موته شد و خود پیامبر برای اسامه پرچم جهاد بست.
اسامة بن زید
اسامة بن زید بن حارثة[۱]، آزاد کرده رسول خدا (ص)[۲] و کنیه او ابومحمد، ابوزید، ابویزید و ابوخارجه است[۳]. چون پیامبر اکرم (ص) به وی بسیار علاقهمند بودند، او را “محبّ الرسول” مینامیدند[۴]. وی به همراه پدر و مادرش به مدینه هجرت کرد[۵].
اسامه در برخی از جنگها ی زمان پیامبر (ص) مانند جنگ بنی قریظه و فتح مکه شرکت داشت. مهمترین داستان مربوط به زندگی او بحث جیش اسامه است که در اواخر عمر بابرکت پیامبر اکرم (ص) به وقوع پیوست. اسامه بعد از اطلاع از بیعت امیرالمؤمنین (ع) با ابوبکر بیعت کرد. و در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) نیز بعد از کش و قوسهایی با آن حضرت بیعت نمود و سرانجام در سال ۵۸ یا ۵۹ و به نقلی در سال ۵۴ هجری از دنیا رفت و پیکر پاک او در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۶].[۷]
لشکر اسامه
یکی از مواردی که اهمیت مقام و منزلت اُسامه را نزد رسول خدا (ص) به وضوح به اثبات میرساند، فرماندهی او در لشکری بزرگ برای رویارویی با بزرگترین ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است. در این زمینه باید گفت: رسول خدا (ص) همواره از کشته شدن زید بن حارثه و جعفر و اصحاب او یاد میکرد و نسبت به آنها اندوه شدیدی ابراز میفرمود. در 26 ماه صفر سال یازدهم هجری؛ پیامبر (ص) فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد با سرعت برای این کار آماده شوند و این سفارش را تکرار میکرد که: "با جيش اُسامه حرکت کنید، خدا لعنت کند کسی را که از لشکر وی سرپیچی نماید"[۸].
مردم از حضور رسول خدا (ص) متفرق شدند در حالی که برای جهاد تلاش میکردند. فردای آن روز، سه شنبه، اسامة بن زید را احضار و به او فرمود: ای أسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسی و آنها را زیر سم اسبها لگد مال کنی. من تو را مأمور این کار و امیر این لشکر قرار دادم. صبحگاه بر مردم ابنی حمله کن و اماکنشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشی بگیری. اگر خداوند تو را پیروز فرمود میانشان کمی بمان و همراه خود راهنمایانی بردار و جاسوسان و مقدمه سپاه را پیشاپیش بفرست. چون چهارشنبه فرا رسید، بیماری پیامبر (ص) با سر درد و تب شروع شد. صبح پنجشنبه پیامبر (ص) با دست خود پرچمی برای اسامه بست و فرمود: ای أسامه، به نام خدا و در راه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنی را نکشید؛ شما آرزوی رویارو شدن با دشمن نداشته باشید که نمیدانید شاید به آنها گرفتار و مبتلا شوید، ولی بگویید: خدایا تو خود، ایشان و شترانشان را برای ما کفایت کن! و اگر آنها به شما برخوردند و با هیاهو حمله کردند شما آرامش و سکوت را مراعات کنید. با یکدیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد. بگویید: پروردگارا ما بندگان توایم و آنها هم بندگان تواند قدرت ما و ایشان در دست توست تو ایشان را مغلوب فرما! و بدانید که بهشت زیر بارقه شمشیر است.
گرچه سپاه اُسامه پیش از رحلت رسول خدا (ص) به علت کوتاهی و عدم حرکت اصحاب از هم گسیخت اما اُسامه پس از مدتی که از رحلت رسول خدا (ص) گذشت در زمان خلافت ابوبکر با همان لشکر روانه موته شد و عده زیادی از قاتلان پدرش را کشت و نیز جمعیتی را اسیر کرد و پس از چهل روز با پیروزی به مدینه مراجعت کرد و مورد استقبال ابوبکر و اهالی مدینه قرار گرفت[۹].[۱۰]
علت اصلی تخلف از جیش اسامه
موضوع "تخلّف از جیش اسامه" مورد بحث فراوان میان مورخین و متکلّمین است. سرپیچی از دستور پیامبر، پس از آن همه اصرار برای پیوستن افراد به سپاه اسامه، خطایی نابخشودنی است و نشان برنامهریزی قدرتطلبان برای به دست گرفتن حکومت و کنار زدن علی (ع) به شمار میرود. مرحوم سیّد شرف الدین پس از نقل آن وقایع و سخن پیامبر مینویسد: آنان ابتدا از رفتن به اردوگاه، تعلّل ورزیدند و از خود سنگینی نشان دادند، بعد هم از سپاه عقب ماندند و خود را در مدینه نگه داشتند، تا پایههای سیاست و حکومت خویش را تحکیم کنند و این کار را بر تعهّد نسبت به فرمان صریح پیامبر خدا ترجیح دادند و این یکی دیگر از موارد "اجتهاد در برابر نصّ" بود. پیامبر میخواست عاصمۀ اسلام از وجود آنان خالی باشد و خلافت امیر المؤمنین با آرامش و بدون مخالفت استقرار یابد و وقتی برگردند ببینند کار خلافت به نام علی (ع) پایان گرفته تا زمینهای برای نزاع باقی نماند، ولی آنان متوجّه نیّت و تدبیر پیامبر شدند، هم به فرماندهی اسامه که جوانی ۱۷ ساله بود اعتراض کردند و هم در رفتن و پیوستن به او درنگ کردند، تا آنکه رسول خدا (ص) درگذشت، آنگاه ماجرای سقیفه را پیش آوردند[۱۱].[۱۲]
لشکر اُسامه
رسول خدا(ص) در ماه صفر سال یازدهم هجری، سپاهی فراهم کرد تا روانه روم کند و فرماندهی آن را به اُسامة بن زید سپرد، که جوانی کم سن و سال و حدوداً ۱۹ ساله بود؛ حال آنکه بزرگان مهاجر و انصار در این سپاه حضور داشتند. پیامبر(ص) در این ایام بیمار شد، اما تأکید داشت که لشکر اُسامه حرکت کند و کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، نفرین و لعن کرد[۱۳]. ابن ابی الحدید به نقل از شیعیان میگوید: مقصود رسول خدا(ص) از آن همه تأکید این بود که مدینه از وجود کسانی که طمع خلافت و ریاست داشتند و مخالف امامت علی(ع) بودند، خالی شود و کار امامت بدون مشکل به ایشان منتقل شود[۱۴]. لشکر با توجه به کارشکنی و همراهی نکردن عدهای از صحابه با تأخیر، تصمیم به حرکت گرفت، اما پیش از حرکت، خبر رسید حال رسول خدا(ص) دگرگون شده است. این لشکر پس از رحلت حضرت و به قدرت رسیدن ابوبکر، با تأکید وی به منظور آرام کردن اوضاع و سرپوش نهادن بر مخالفتها به سوی مأموریت خویش گسیل شد.[۱۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۱.
- ↑ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱؛ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۲۷۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ «انفذوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عن جيش أسامة»
- ↑ . اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۷؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۴۰-۳۴۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ النص و الأجتهاد، ص۱۰۰، دربارۀ اهداف آنان از تخلّف از جیش اسامه و اهتمام پیامبر به این اعزام و تأکید وی بر فرماندهی اسامه، استاد باقر شریف القرشی تحلیل جالبی دارد که خواندنی است (حیاة الامام الحسن بن علی، ج ۲ ص ۱۲۰)
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ جوهری، السقیفه، ج۷۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۱. برای ملاحظه نقد و بررسی روایات اعزام جیش اسامه ر.ک: قنوات، نقد و بررسی روایات جیش اسامه، ص۵.
- ↑ محمدی، داداشنژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۲۱۰.