لشکر اسامه در تاریخ اسلامی
جیش اسامه سپاهی است به فرماندهی "اسامة بن زید" که به دستور پیامبر اسلام (ص) در روزهای آخر عمر آن حضرت آمادۀ عزیمت به موته شد و خود پیامبر برای اسامه پرچم جهاد بست.
اسامة بن زید
اسامة بن زید بن حارثة[۱]، آزاد کرده رسول خدا (ص)[۲] و کنیه او ابومحمد، ابوزید، ابویزید و ابوخارجه است[۳]. چون پیامبر اکرم (ص) به وی بسیار علاقهمند بودند، او را “محبّ الرسول” مینامیدند[۴]. وی به همراه پدر و مادرش به مدینه هجرت کرد[۵].
اسامه در برخی از جنگهای زمان پیامبر (ص) مانند جنگ بنی قریظه و فتح مکه شرکت داشت. مهمترین داستان مربوط به زندگی او بحث جیش اسامه است که در اواخر عمر بابرکت پیامبر اکرم (ص) به وقوع پیوست. اسامه بعد از اطلاع از بیعت امیرالمؤمنین (ع) با ابوبکر بیعت کرد. و در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) نیز بعد از کش و قوسهایی با آن حضرت بیعت نمود و سرانجام در سال ۵۸ یا ۵۹ و به نقلی در سال ۵۴ هجری از دنیا رفت و پیکر پاک او در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۶].[۷]
لشکر اسامه
یکی از مواردی که اهمیت مقام و منزلت اُسامه را نزد رسول خدا (ص) به وضوح به اثبات میرساند، فرماندهی او در لشکری بزرگ برای رویارویی با بزرگترین ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است. در این زمینه باید گفت: رسول خدا (ص) همواره از کشته شدن زید بن حارثه و جعفر و اصحاب او یاد میکرد و نسبت به آنها اندوه شدیدی ابراز میفرمود. در 26 ماه صفر سال یازدهم هجری؛ پیامبر (ص) فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد با سرعت برای این کار آماده شوند و این سفارش را تکرار میکرد که: "با جيش اُسامه حرکت کنید، خدا لعنت کند کسی را که از لشکر وی سرپیچی نماید"[۸].
مردم از حضور رسول خدا (ص) متفرق شدند در حالی که برای جهاد تلاش میکردند. فردای آن روز، سه شنبه، اسامة بن زید را احضار و به او فرمود: ای أسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسی و آنها را زیر سم اسبها لگد مال کنی. من تو را مأمور این کار و امیر این لشکر قرار دادم. صبحگاه بر مردم ابنی حمله کن و اماکنشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشی بگیری. اگر خداوند تو را پیروز فرمود میانشان کمی بمان و همراه خود راهنمایانی بردار و جاسوسان و مقدمه سپاه را پیشاپیش بفرست. چون چهارشنبه فرا رسید، بیماری پیامبر (ص) با سر درد و تب شروع شد. صبح پنجشنبه پیامبر (ص) با دست خود پرچمی برای اسامه بست و فرمود: ای أسامه، به نام خدا و در راه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنی را نکشید؛ شما آرزوی رویارو شدن با دشمن نداشته باشید که نمیدانید شاید به آنها گرفتار و مبتلا شوید، ولی بگویید: خدایا تو خود، ایشان و شترانشان را برای ما کفایت کن! و اگر آنها به شما برخوردند و با هیاهو حمله کردند شما آرامش و سکوت را مراعات کنید. با یکدیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد. بگویید: پروردگارا ما بندگان توایم و آنها هم بندگان تواند قدرت ما و ایشان در دست توست تو ایشان را مغلوب فرما! و بدانید که بهشت زیر بارقه شمشیر است.
پیامبر (ص) به اسامه دستور داد تا در جرف اردو بزند و او در محل حوض سلیمان امروز اردو زد. هر کس کارهایش را تمام کرده بود به اردوگاه او رفت و کسانی هم که کارهایشان تمام نشده بود درصدد اتمام آن بودند. هیچ یک از مهاجران نخستین مانند عمر بن خطاب، ابو عبیدة بن جراح، سعد بن ابی وقّاص و ابو الاعور سعید بن زید بن عمرو بن نفیل همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار همچون قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حریش باقی نماند مگر اینکه آماده این جنگ شد. بعضی از مهاجرین و از همه شدیدتر عیاش بن ابی ربیعه اعتراض کردند که چگونه این نوجوان به فرماندهی این لشکر آن هم بر مهاجران نخستین منصوب شده است؟ گفتگو در این مورد زیاد شد و عمر بن خطاب قسمتی از این مطالب را شنید و به پیامبر (ص) خبر داد. رسول خدا (ص) به شدت خشمگین شد و بیرون آمد در حالی که دستاری بر سر و قطیفهای پوشیده بود به منبر رفت و خدای را حمد و ستایش کرد آنگاه فرمود: "ای مردم این گفتار چیست که از بعضی به من رسیده که درباره فرماندهی اسامة بن زید گفتهاید؟ به خدا قسم تازگی ندارد اگر در مورد فرماندهی اسامه به من اعتراض میکنید قبلاً هم در مورد فرماندهی پدرش به من اعتراض کردید، حال آنکه به خدا قسم او شایسته فرماندهی بود و پسرش هم پس از او شایسته این کار است. او از محبوبترین مردم در نظرم بود و پسرش هم همچنان است و آن هر دو شایسته و سزاوار برای هر خیری هستند، بنابراین همگی خیرخواه او باشید که او از برگزیدگان شماست![۹] آنگاه از منبر پایین آمد و به خانه خود رفت. مسلمانانی که با اسامه بیرون رفته بودند برای وداع با رسول خدا (ص) آمدند و عمر بن خطاب هم میان آنها بود. رسول خدا (ص) امر فرمود: زود اسامه را راه بیندازید! در این موقع امّ ایمن وارد شد و گفت: ای رسول خدا اگر مصلحت بدانید اجازه فرمایید اسامه بماند تا شما بهبودی یابی که اگر در این حال بیرون برود از خود بی خود و نگران است. پیامبر (ص) باز هم فرمود: اسامه را راه بیندازید! مردم به محل اردوگاه رفتند و شب یکشنبه آنجا خوابیدند. روز یکشنبه اسامه برای ملاقات رسول خدا (ص) آمد و آن حضرت به شدت بیمار بود و زنان رسول خدا (ص) اطراف آن حضرت بودند. اسامه با چشم گریان سر خود را خم کرد و رسول خدا (ص) را بوسید. پیامبر (ص) قادر به صحبت نبودند و دست خود را به سوی آسمان بلند فرمود و به اسامه اشاره کرد. اسامه گوید: دانستم که برای من دعا میکند و به لشکرگاه برگشتم. صبح دوشنبه اسامه از لشکرگاه دوباره به حضور پیامبر (ص) آمد و حال آن حضرت بهتر و راحتتر بود. چون اسامه نزد پیامبر (ص) آمد، فرمود: همین امروز صبح در پناه برکت و لطف خدا حرکت کن! و اسامه با رسول خدا (ص) وداع کرد. در این هنگام ابوبکر به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: امروز بحمد الله حال شما بهتر است، امروز هم که نوبت دختر خارجه است، به من اجازه بدهید بروم! پیامبر (ص) اجازه فرمود و او به سنح رفت. اسامه هم سوار شد و به لشکرگاه رفت و اصحابش به مردم اعلان کردند هر چه زودتر به اردوگاه بیایند. چون اسامه به لشکرگاه خود رسید فرمان حرکت صادر کرد و در این موقع چند ساعتی از روز گذشته بود. در همان حال که اسامه میخواست از جرف حرکت کند فرستادۀ ام ایمن پیشش آمد و خبر آورد رسول خدا (ص) در حال مرگ است. اسامه همراه عمر و ابوعبیده جراح به مدینه برگشت و هنگامی به در خانه رسول خدا (ص) رسیدند که آن حضرت در حال مرگ بود و سرانجام آن حضرت از دنیا رفت[۱۰][۱۱].
گرچه سپاه اُسامه پیش از رحلت رسول خدا (ص) به علت کوتاهی و عدم حرکت اصحاب از هم گسیخت اما اُسامه پس از مدتی که از رحلت رسول خدا (ص) گذشت در زمان خلافت ابوبکر با همان لشکر روانه موته شد و عده زیادی از قاتلان پدرش را کشت و نیز جمعیتی را اسیر کرد و پس از چهل روز با پیروزی به مدینه مراجعت کرد و مورد استقبال ابوبکر و اهالی مدینه قرار گرفت[۱۲].[۱۳]
سخنان شیخ مفید درباره فرماندهی اسامه
شیخ مفید در ارشاد مینویسد: هنگامی که رسول خدا (ص) از نزدیک شدن مرگ خود مطلع شد، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی میکرد و آنان را از فساد و اختلاف بعد از خودش برحذر میداشت و بسیار سفارش میکرد به سنت ایشان متمسک شوند (...) سپس اسامه را به فرماندهی انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد به سوی سرزمین روم، همان جایی که پدرش به شهادت رسید، حرکت کند. نظر آن حضرت این بود که مهاجران و انصار اولیه را از مدینه بیرون بفرستد تا هنگام وفاتش کسی از اینها در مدینه نمانده باشد که در ریاست بر مردم طمع کند و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد و بخواهد حق او را پایمال کند. برای همین اسامه را به فرماندهی منصوب کرد و تلاش نمود هر چه سریعتر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد در جرف اردو بزند و مردم را ترغیب کرد هر چه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند. و آنان را از سستی و کندی برحذر داشت، اما در همین ایامی که درصدد بود تا سپاه اسامه را هر چه سریعتر اعزام کند، بیمار شد و در اثر آن رحلت کرد. سپس شیخ مفید داستان نماز را نقل کرده و گفته است: پس از آنکه رسول خدا (ص) نماز را به جای آورد، به منزل خودش رفت و گروهی از مسلمانان را که ابوبکر و عمر بن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادهام که هر چه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟! چرا از دستور من سرپیچی کردهاید؟! ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم، زیرا دوست ندارم حال شما را از دیگران بپرسم! به دنبال آن حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید[۱۴].[۱۵]
سخنان اسامه پیرامون فرماندهیش
شیخ طوسی مینویسد: عمرو بن عثمان بن عفان درباره آمدن اسامة بن زید در مدینه و راجع به یکی از دیوارهای مدینه با او اختلاف داشت و این اختلاف را نزد معاویه بردند، کار آنان به جایی کشید که به نزاع پرداختند. عمرو به اسامه گفت: با من نزاع میکنی در صورتی که تو غلام من هستی؟ اسامه گفت: به خدا قسم من غلام تو نیستم، بلکه دوست ندارم در حسب و نسب مثل تو باشم، بلکه مولای من پیامبر اسلام (ص) است. عمرو گفت: آیا نمیشنوید این غلام با من چه کار میکند! آنگاه عمرو متوجه اسامه شد و گفت: ای پسر زن سیاه چهره! چه باعث شده تو طغیان و سرکشی میکنی!؟ اسامه گفت: تو بیشتر از من طغیان مینمایی، مرا به جهت مادرم ملامت مکن! به خدا قسم مادر من از مادر تو بهتر است، زیرا مادر من ام ایمن است که کنیز رسول خدا (ص) بود و آن حضرت به مادر من بیشتر از یک مرتبه مژده بهشت داد. پدر من نیز از پدر تو بهتر بود. پدر من که نامش زید بن حارثه بود یار و محبوب و غلام پیغمبر اسلام (ص) به شمار میرفت. پدرم در جنگ موته در راه خدا و رسولش شهید شد. من بر پدر تو امیر بودم؛ بلکه به افرادی که از پدر تو بهتر بودند از قبیل ابوبکر، عمر، ابو عبیده و افراد شریف مهاجرین و انصار امیر بودم. پس چگونه به من فخر میکنی ای پسر عثمان!! عمرو گفت: ای مردم! آیا نمیشنوید این غلام به من چه میگوید!؟ ناگاه مروان بن حکم برخاست و نزدیک عمرو بن عثمان نشست. امام حسن (ع) هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. سعید بن عاص برخاست و پهلوی عمرو نشست. عبدالله بن جعفر هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. وقتی معاویه با این منظره دو دستگی بنی هاشم و بنی امیه مواجه شد ترسید مبادا شورش و انقلابی رخ دهد لذا گفت: من از این ماجرا اطلاع دارم. گفتند: شرح بده، زیرا ما همه به گفته تو راضی هستیم. معاویه گفت: من شهادت میدهم پیامبر اسلام (ص) این دیوار را به اسامة بن زید داد، ای اسامه! برخیز و دیوار خود را تصاحب کن، مبارک تو باشد! آنگاه اسامة با هاشمیون برخاستند و معاویه را تحسین کردند[۱۶].[۱۷]
سخنان یاران پیامبر (ص) درباره فرماندهی اسامه
گروهی از یاران رسول خدا (ص) بعد از ماجرای سقیفه به ابوبکر اعتراض کردند و هر کدام ادلهای در اثبات خلیفه بودن علی بن ابیطالب (ع) نقل کردند. مرحوم طبرسی مینویسد:... سپس سلمان فارسی برخاسته و به زبان فارسی گفت: کردید و نکردید ـ و او قبلاً نیز از این بیعت سر باز زده و به همان جهت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود ـ ای ابوبکر هنگام پیشامدهای مجهول به چه کسی تکیه خواهی کرد و چون از جواب پرسشی درمانده شوی به که پناه میبری و در تقدم بر کسی که از تو داناتر و به پیامبر (ص) نزدیکتر و به تأویل قرآن و سنّت پیامبر عالمتر است چه عذر و بهانهای داری؟! همو که پیامبر (ص) در زمان حیات خود او را مقدّم داشته و پیش از رحلت به رعایت حقّ او توصیه فرموده بود، حال اینکه شما آن فرمایش را پشت گوش انداخته و سفارشش را ترک نموده و آن پیمان را نقض کردید و نیز دستور آن حضرت را در اطاعت از فرماندهی اسامة بن زید سرپیچی کردید و فرمایش پیامبر (ص) به خاطر این بود که از این گونه اعمال جلوگیری فرموده و تخلّف شما را از فرمانش روشن و ثابت نماید[۱۸]. سپس مقداد بن اسود برخاسته و گفت: ای ابوبکر از ستم و تجاوز دست بردار و از خدا بترس و از این کار توبه کرده و در خانهات بنشین و بر خطا و ستم خودگریه نما و کار خلافت را به صاحب اصلی آن واگذار، تو خود از بیعتی که پیامبر (ص) برای علی (ع) از تو و ما و از سایر امّت گرفته باخبری تو را ملزم ساخت تا از اسامة بن زید اطاعت نموده و در زیر پرچم او مانند دیگران به سوی مقصد حرکت کنی و با این عمل آن رسول گرامی (ص) اشاره کرد که امر خلافت هیچ نسبتی به تو ندارد[۱۹].[۲۰]
علت اصلی تخلف از جیش اسامه
موضوع "تخلّف از جیش اسامه" مورد بحث فراوان میان مورخین و متکلّمین است. سرپیچی از دستور پیامبر، پس از آن همه اصرار برای پیوستن افراد به سپاه اسامه، خطایی نابخشودنی است و نشان برنامهریزی قدرتطلبان برای به دست گرفتن حکومت و کنار زدن علی (ع) به شمار میرود. مرحوم سیّد شرف الدین پس از نقل آن وقایع و سخن پیامبر مینویسد: آنان ابتدا از رفتن به اردوگاه، تعلّل ورزیدند و از خود سنگینی نشان دادند، بعد هم از سپاه عقب ماندند و خود را در مدینه نگه داشتند، تا پایههای سیاست و حکومت خویش را تحکیم کنند و این کار را بر تعهّد نسبت به فرمان صریح پیامبر خدا ترجیح دادند و این یکی دیگر از موارد "اجتهاد در برابر نصّ" بود. پیامبر میخواست عاصمۀ اسلام از وجود آنان خالی باشد و خلافت امیر المؤمنین با آرامش و بدون مخالفت استقرار یابد و وقتی برگردند ببینند کار خلافت به نام علی (ع) پایان گرفته تا زمینهای برای نزاع باقی نماند، ولی آنان متوجّه نیّت و تدبیر پیامبر شدند، هم به فرماندهی اسامه که جوانی ۱۷ ساله بود اعتراض کردند و هم در رفتن و پیوستن به او درنگ کردند، تا آنکه رسول خدا (ص) درگذشت، آنگاه ماجرای سقیفه را پیش آوردند[۲۱].[۲۲]
سابقه درگیری با رومیان
وقتی در سال هشتم هجرت، با کشته شدن حارث بن عمیر ازدی در «موته» که نامه پیامبر (ص) را برای حاکم بصری میبرد، پیامبر سپاهیان اسلام را برای انتقام از قبیله «غسان» که عهدهدار این قتل ناجوانمردانه بودند، به فرماندهی جعفر بن ابی طالب روانه سرزمین رومیان کرد. غسان قبیلهای عربی و همپیمان با دولت روم بود. بنابراین این جنگ منتهی به جنگ با رومیان شد. در این نبرد، جعفر و چند تن از فرماندهان دیگر این سپاه از جمله زید بن حارثه، عبدالله بن رواجة شهید و باقیمانده سپاه به فرماندهی خالد عقب نشسته و بدون پیروزی به مدینه بازگشت[۲۳].
در سال نهم هجرت نیز وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز، در مدینه انتشار یافت، پیامبر شخصاً با سی هزار تن عازم «تبوک» گردید و بدون جنگ و برخورد با دشمن به مدینه بازگشت. این بار دومی بود که مسلمانان برای مقابله با رومیان رفته بودند.[۲۴]
تجهیز سپاه به فرماندهی اسامه
تعیین سپاهیان و فرمانده جوان
پیامبر پس از بازگشت از حجةالوداع و ورود به مدینه، سپاهی منظم به مقابله با رومیان و قبیله «غسان» فرستاد. در میان این سپاه از مهاجران و انصار افراد سرشناسی، مانند ابوبکر، عمر، ابی عبیده، سعد وقاص و... نیز شرکت داشتند. همچنین پیامبر دستور داد آن گروه از مهاجران که پیش از دیگران به مدینه هجرت کرده بودند، همگی در این نبرد شرکت کنند[۲۵]. واقدی نیز میگوید: «هیچکس از مهاجرین اولیه نماند، مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شد»[۲۶].
ایشان اسامة بن زید بن حارثة را که جوانی ۱۹ ساله بود را به فرماندهی لشکر گماشت[۲۷]؛ و به ایشان دستور داد که برای انتقام و خونخواهی پدرش «زید» به همان جا که ایشان کشته شده بود برود.
ریاست و فرماندهی اسامه بر گروهی از صحابه که از نظر سن چند برابر او بودند، بسیار سخت و گران آمد. آنان، زبان به طعن و اعتراض گشودند و سخنانی میگفتند و اعتراضاتی تند میکردند[۲۸].
محور گفتار آنان این بود که پیامبر، جوان کمسنی را فرمانده بزرگان از صحابه قرار داده است[۲۹]. ولی آنان از نکات و مصالح این کار غافل بوده و مسئله را با مقیاسهای زمان جاهلیت اندازهگیری میکردند. اما پیامبر (ص) برای اینکه بار دیگر خط بطلانی بر رسوم جاهلی بکشد با دست خود پرچمی برای اسامه بست[۳۰] و به او چنین دستور داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد کن، با دشمنان خدا پیکار بنما، سحرگاهان بر اهالی انبا[۳۱] حمله ببر و این مسافت را آن چنان سریع طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا برسد، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید. اسامه پرچم را به «بریده» داد و «جُرف»[۳۲] را اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بیایند، همگی در وقت معینی حرکت کنند.[۳۳]
دلایل پیامبر بر این انتصابها
پیامبر، از اینکه جوان نورسی را برای فرماندهی انتخاب نموده و بزرگان از مهاجران و انصار را زیر دست او قرار داد، سه مسئله مهم را در نظر داشت: اولاً: مسئله جریان برخورد با رومیان در منطقه موته و به شهادت رسیدن فرماندهان سپاه اسلام از جمله زید، پدر اسامه بود. سیرهنویسان گفتهاند: دائماً رسول خدا (ص) به یاد این جنگ و شهادت عزیزانش جعفر و زید بود، غم و اندوه زیادی بر شهادت آنان داشت، آن را اظهار میفرمود. به همین مناسبت در بیست و ششم صفر سال یازدهم هجری اسامه را احضار و امر فرمود که برای جنگ با رومیان با سرعت آماده شود، فرمود به نام خدا و در پناه برکت او به جایگاه شهادت پدرت برو، من تو را به ولایت این لشکر منسوب کردم[۳۴]. شاید میخواست از این طریق مصیبتی را که متوجه «اسامه» شده بود، جبران کند و شخصیت او را بالا ببرد؛ زیرا او پدرش را در جنگ با رومیان از دست داده بود.
ثانیاً: پیامبر در نظر داشت به دیگران بفهماند مقام و منصب و موقعیتهای اجتماعی جز لیاقت و کاردانی نمیخواهد و هیچگاه در گرو سن و سال نیست؛ و مهمتر اینکه مردم برای امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) که هنوز در نظر آنها جوان محسوب میشد آماده بشوند و بدانند مسأله ولایت امر که به امیرالمؤمنین واگذار شده است با جوانی ایشان هیچ منافات ندارد و اینجا جایگاهی است که تنها لیاقت و شایستگی و از آن مهمتر دستور خدا (ص) اصل است.
ثالثاً: و از همه مهمتر هدف اصلی پیامبر از اعزام اسامه به این جنگ خطرات و مشکلات درون جامعه اسلامی بود. وجود نفاق قدرتمند اما بسیار پنهان که با رحلت ایشان میتوانست هر خطری را برای جامعه اسلامی به وجود آورد[۳۵]، و در همان نزدیکیها خود را در طرح ترور ایشان در بازگشت از تبوک نشان داده بود[۳۶]. ایشان از همه بیشتر به این دلیل میکوشید لشکری که همه بزرگان و شخصیتهای مؤثر در جامعه در آن حضور داشتند زودتر از مدینه دور شوند تا امیرالمؤمنین (ع) در محیطی آرام و بدون چالش حکومت خویش را آغاز نماید، این حکومت نضج و توانی برای برخورد با حوادث پیدا کند که اگر آن مخالفان و منافقان به مدینه بازگردند، دیگر شرایطی برای تأثیرگذاری و ایجاد خطر نداشته باشند.[۳۷]
آخرین خطبه پیامبر در پی سرپیچی برخی سرشناسان
ولی با استقرار سپاه اسامه در «جرف» حوادثی حرکت سپاه را از لشکرگاه «جرف» به تأخیر میانداخت. از جمله اینکه شخصیتهای نشانداری از صحابه هر روز به بهانهای به مدینه باز میگشتند. روزی که پیامبر پرچم جنگ را برای «اسامه» بست، فردای آن روز با سردرد سخت و تب شدیدی در بستر افتاد. این بیماری، چند روزی ادامه داشت که سرانجام به رحلت آن حضرت انجامید.
پیامبر در بستر بیماری بود که آگاه شد در حرکت سپاه کارشکنیهایی میشود و گروهی به فرماندهی اسامه طعن میزنند. وی از این جریان، سخت خشمگین گردید، در حالی که حولهای بر دوش انداخته و دستمالی بر سر بسته بود، آهنگ مسجد کرد تا از نزدیک با مسلمانان سخن بگوید و آنان را از خطر این تخلف بیم دهد. ایشان با تب و مریضی شدید بالای منبر قرار گرفت و پس از ادای حمد و ثنای خدا چنین فرمود: هان ای مردم! من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم. گویا فرماندهی «اسامه» بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشودهاید، ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد، قبلاً از فرماندهی پدر او «زید» انتقاد میکردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است. من او را بسیار دوست دارم... او از نیکان شماست[۳۸].
پیامبر سخنان خود را در همین جا به پایان رسانید و از منبر پایین آمد و با تب شدید و بدن رنجور به خانه رفته و در بستر بیماری افتاد. او به کسانی که از بزرگان صحابه به عیادت وی میآمدند، مرتب سفارش میکرد و میفرمود: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ»: سپاه اسامه را حرکت دهید[۳۹].
پیامبر (ص) به قدری اصرار به حرکت سپاه اسامه داشت که در همان بستر بیماری وقتی به یاران میفرمود: سپاه اسامه را آماده حرکت کنید به دنبال آن، به کسانی که در این زمینه کوتاهی میکردند و میخواستند از سپاه اسامه جدا شوند و به مدینه برگردند، لعنت میفرستاد[۴۰].
این سفارشهای مکرر و جدی سبب شد که گروه مهاجر و انصار، به عنوان تودیع حضور پیامبر برسند، خواه ناخواه از مدینه حرکت کنند و به سپاه «اسامه» در لشکرگاه مدینه «جُرف» بپیوندند.[۴۱]
دلیل غیبت جانشین پیامبر (ص) در سپاه اسامه
یک سؤال در اینجا مطرح است و آن اینکه با سفارشات متعدد پیامبر برای حرکت سپاه اسامه و همراهی بزرگان صحابه با این سپاه، چرا امیرالمؤمنین (ع)با این سپاه همراه نشدند؟ در وهله اول باید گفت کسانی که باید در سپاه اسامه قرار بگیرند، توسط پیامبر (ص) مشخص و معین شدند که در میان آنها تمام صحابه سرشناس وجود دارند که مورخین نام تکتک آنها را ذکر کردهاند. اما هیچ یک از آنها نامی از امیرالمؤمنین (ع) نمیآورند. این بدان معناست که امیرالمؤمنین (ع) برای رفتن با سپاه اسامه توسط پیامبر دعوت نشدهاند و پیامبر نمیخواسته است که ایشان را با این سپاه همراه کند[۴۲].
دیگر آنکه هیچ بار و هیچ وقت پیامبر امیرالمؤمنین را تحت فرماندهی هیچ کسی به مأموریت نفرستاده بودند. به عنوان نمونه در مأموریت «یمن» دیدیم که امیرالمؤمنین و خالد، هر کدام با لشکری مجزی به یمن گسیل شده بودند، اما پیامبر (ص) فرموده بود: هرگاه از یکدیگر جدا بودید هر کدام فرمانده سپاه خود است، اما اگر به یکدیگر رسیدید تنها امیرالمؤمنین (ع) فرمانده باشد؛ و همین ناراحتی و سعایت خالد را به بار آورده بود[۴۳].
و همچنین در گذشته اشاره کردیم که مهمترین دلیل برای اعزام سپاه اسامه این بود که با رحلت پیامبر اسلام مدینه از سرکشان و مدعیان حکومت خالی باشد، افرادی که میتوانند در مدینه وصیت رسول خدا را نادیده بگیرند، از مدینه دور باشند تا امیرالمؤمنین (ع) بتوانند با امنیت بیشتر به وصایای پیامبر عمل کرده و حکومت را آغاز کنند؛ لذا میبینیم شخصیتهایی را که در سقیفه، بازیگر و صحنهگردان بودند، در سپاه اسامه قرار داد. از مهاجران ابوبکر، عمر، ابوعبیده و از انصار اسید بن حضیر و بشیر بن سعد، که هر پنج نفر گرداننده جریان سقیفه بودند، برای حضور در این لشکر مأمور بودند.[۴۴]
منابع
ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی
عسکری، عبدالرضا، مقاله «اسامة بن زید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱
حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱
محدثی، جواد، فرهنگ غدیر
داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱
حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲
جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۱.
- ↑ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱؛ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۲۷۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ «انفذوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عن جيش أسامة»
- ↑ «بلغني أنكم طعنتم في عمل اسامة و في عمل أبيه من قبل...»
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷-۱۱۲۰ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی مینویسد: با وجودی که واقدی فردی باهوش و زیرک بوده و سعی میکرده تفصیل مطالب را از اخبار و احادیث و روایات جمعآوری کند، اما درصدد برنیامده است، افراد این سپاه را مشخص کند که این گونه رسول خدا در اعزام آن تأکید داشت. او شش بار کلمة الناس را در مورد سپاه اسامه و سه بار کلمة المسلمین و همچنین سه بار کلمه المهاجرین الاولین را به کار برده است و یک بار کلمه أنصار را بر المهاجرین الأولین عطف کرده و گفته است: «فی رجال من المهاجرین و الأنصار» و آن گاه دو نفر از انصار را نام میبرد؛ اما موسی بن عقبه و ابن اسحاق و همچنین ابن هشام بر کلمه المهاجرین الاولین متمرکز شدهاند و ابن اسحاق فقط یک بار در روایت عروة، کلمه أنصار را بر المهاجرین اضافه نموده است. قول واقدی به تمام انصار تصریح نمیکند و تنها به تعدادی اشاره کرده و دو تن از آنها را نام میبرد. در حالی که یعقوبی در کتاب خود به اختصار مینویسد: رسول خدا (ص) پرچم را برای فرماندهی اسامه بر تعداد زیادی از مهاجرین و انصار بست... و در این سپاه ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند... و عدهای اعتراض کرده و گفتند: او کم سن و سال است و فقط نوزده سال دارد! اما پیامبر (ص) فرمود: «اگر امروز درباره فرماندهی او اعتراض میکنید، پیش از این بر فرماندهی پدرش اعتراض میکردید، در حالی که هر دو برای فرماندهی لایق بودند». هنگامی که حال رسول خدا (ص) بسیار بد شد، اسامه در اردوگاه جرف به سر میبرد و هنوز سپاهش عازم نشده بود و پیامبر (ص) در همین حال چند بار گفته بود: سپاه اسامه را اعزام کنید. آن حضرت چهارده روز مریض بود تا اینکه در شب دوم ربیع الاول رحلت کرد. یعقوبی بر خلاف واقدی میگوید مریضی آن حضرت تقریباً در نیمه ماه صفر شروع شد. اما با او در این موافق است که سپاه اسامه دو هفته قبل از رحلت آن حضرت آماده شده بود، اما حرکت نکرد. طبری، خبر ابن اسحاق را که میگوید: بیماری آن حضرت در چند روز باقی مانده از ماه صفر شروع شد، ذکر میکند و آن را با آنچه که واقدی بیان کرده است: بیماری آن حضرت در دو شب باقیمانده از ماه صفر شدت گرفت، تأیید میکند. سپس خبری از سیف بن عمر به نقل از عروة ذکر میکند که گفت: آن حضرت بعد از محرم بیمار شد. آنگاه خبر دیگری از سیف، از ابن جذع یا جزع أنصاری روایت میکند که گفت: بعد از انتصاب اسامه به فرماندهی، آن حضرت در ماه محرم مریض شد. گویی که وی قول سابق را که تأیید شده بود، کنار گذاشته و بر خبر منفرد أخیر، اعتماد کرده و گفته است: سپس در ماه محرم سپاهی را به فرماندهی اسامه به سوی شام فرستاد و ابن اثیر هم در نقل این خبر از او پیروی کرده است. جالب این است که طبری قبل از این، از کلبی به نقل از ابی مخنف به نقل از فقهای حجاز روایت کرده است: آن حضرت چند روز باقیمانده به ماه صفر مریض شد و در حجره زینب بنت جحش بستری گردید، زیرا بیماری رسول خدا (ص) بسیار شدید شد و مردم منتظر بودند که ببینند، عاقبت کار چه میشود تا اینکه آن حضرت از دنیا رفت. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۵۳-۵۵۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۷؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸؛ باغستانی کوزهگر، محمد، اسامة بن زید، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۴۰-۳۴۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ . اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۴ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی در ذیل این مطلب مینویسد: به این ترتیب، این روایت برخلاف چیزی است که ابن عقبه و واقدی نقل کردهاند مبنی بر اینکه عمر، به اردوگاه رفت و ابوبکر، پیش همسرش در بالای مدینه رفت و موافق با مطلبی است که یعقوبی در تاریخ آورده و گفته است: این دو همراه لشکر اسامه خارج شدند و این لشکر مشتمل بر مهاجرین و انصار بود، بلکه شیخ مفید گفته است: این لشکر شامل تمام امت بود. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی، ج۴، ص۵۷۷).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۰.
- ↑ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۱۲-۲۱۴. حدیث ۳۷۰/ ۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۵.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۳.
- ↑ النص و الأجتهاد، ص۱۰۰، دربارۀ اهداف آنان از تخلّف از جیش اسامه و اهتمام پیامبر به این اعزام و تأکید وی بر فرماندهی اسامه، استاد باقر شریف القرشی تحلیل جالبی دارد که خواندنی است (حیاة الامام الحسن بن علی، ج ۲ ص ۱۲۰)
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۷۵۵-۷۵۶.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۸۹.
- ↑ السیرة النبویة، ص۶۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۱۲۵.
- ↑ فتح الباری، ج۸، ص۱۵۲؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۱۱۵.
- ↑ منابع اهل سنت، تاریخ بستن پرچم را ۲۶ صفر تعیین کردهاند و از آنجا که آنان وفات پیامبر (ص) را در روز ۱۲ ربیع الاول میدانند، همه این حوادث که به تدریج از نظر خوانندگان خواهد گذشت، میتواند در ظرف شانزده روز رخ دهد. ولی از آنجا که دانشمندان شیعه به پیروی از فرزندان گرامی خود پیامبر، روز وفات پیامبر را روز ۲۸ صفر میدانند، ناچار باید این حوادث زیاد، چند روزی جلوتر از ۲۸ صفر انجام گیرد.
- ↑ به ضم همزه، جزیی از خاک «بلقاء»، واقع در سرزمین سوریه است و در نزدیکی «موته» میان «عسقلان» و «رمله» قرار دارد.
- ↑ نقطه وسیعی است در سه میلی مدینه به سمت شام، اول آن مضموم و دوم آن ساکن است.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۸۹.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ سبل الهدی، ج۶، ص۲۴۸؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۶۴۲ و الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ قرآن به موضوع اشاره دارد: ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾ «و از پیرامونیان شما از تازیان بیاباننشین و از اهل مدینه منافقانی هستند که به دورویی خو کردهاند؛ تو آنان را نمیشناسی ما آنها را میشناسیم؛ به زودی آنان را دوبار عذاب خواهیم کرد سپس به سوی عذابی سترگ برده میشوند» سوره توبه، آیه ۱۰۱.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۴۴.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۹۱.
- ↑ المسند، ج۱۰، ص۹۶؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۲؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۲۹۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲. و گاهی میفرمود: «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ» و یا «أرسلوا بعث اسامه» و یا «أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ».
- ↑ السقیفة و فدک، ص۷۵؛ الملل والنحل (شهرستانی)، ص۲۹؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۶، ص۵۲.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۹۲.
- ↑ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۹۱؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۸؛ سبل الهدی، ج۶، ص۲۴۸.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۲۲.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۹۳.