بحث:لشکر اسامه در تاریخ اسلامی
لشکر اسامه
- پیامبر به دلیل اهمیّت مسأله، اصرار فراوان داشت که سپاه اسامه کوچ کند و سران قریش را به غیر از بنی هاشم هم تشویق میفرمود تا به آن سپاه بپیوندند. با آنکه روزهای آخر عمر پیامبر و دوران کسالت او بود، امّا با تکرار جملۀ جهّزوا جیش اسامة و أنفذوا جیش اسامة و... میخواست که اصحاب به اردوگاهی که اسامه در آنجا استقرار یافته بروند و مدینه از مخالفان علی(ع) در هنگام وفات آن حضرت خالی باشد. عدهای با دیدن وخامت حال پیامبر، برای فتنهانگیزی پس از فوت آن حضرت، از پیوستن به آن سپاه تعلّل ورزیدند و جوان بودن اسامه را بهانه ساختند. پیامبر خدا ناراحت شد و تخلّفکنندگان از اجرای فرمان و پیوستن به اسامه را لعنت کرد: جهّزوا جیش اسامة، لعن اللّه من تخلّف عنه.[۱] بعضی هم به قرارگاه سپاه اسامه رفتند و دوباره به مدینه برگشتند. موضوع "تخلّف از جیش اسامه" مورد بحث فراوان میان مورخین و متکلّمین است. سرپیچی از دستور پیامبر، پس از آن همه اصرار برای پیوستن افراد به سپاه اسامه، خطایی نابخشودنی است و نشان برنامهریزی قدرتطلبان برای به دست گرفتن حکومت و کنار زدن علی(ع) به شمار میرود. مرحوم سیّد شرف الدین پس از نقل آن وقایع و سخن پیامبر مینویسد: آنان ابتدا از رفتن به اردوگاه، تعلّل ورزیدند و از خود سنگینی نشان دادند، بعد هم از سپاه عقب ماندند و خود را در مدینه نگه داشتند، تا پایههای سیاست و حکومت خویش را تحکیم کنند و این کار را بر تعهّد نسبت به فرمان صریح پیامبر خدا ترجیح دادند و این یکی دیگر از موارد "اجتهاد در برابر نصّ" بود. پیامبر میخواست عاصمۀ اسلام از وجود آنان خالی باشد و خلافت امیر المؤمنین با آرامش و بدون مخالفت استقرار یابد و وقتی برگردند، ببینند که کار خلافت به نام علی(ع) پایان گرفته تا زمینهای برای نزاع باقی نماند، ولی آنان متوجّه نیّت و تدبیر پیامبر شدند، هم به فرماندهی اسامه که جوانی ۱۷ ساله بود اعتراض کردند و هم در رفتن و پیوستن به او درنگ کردند، تا آنکه رسول خدا(ص) درگذشت، آنگاه ماجرای سقیفه را پیش آوردند.[۲][۳].
مقدمه
- پیامبر(ص) در محرم سال یازدهم هجری[۴]، فرمان آماده شدن سریع مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود. آن حضرت، اسامه پسر زید را به فرماندهی این لشکر برگزید و دستور داد که لشکر را تا مرز بلقاء[۵] و ارزوم در فلسطین ببرد و با دشمنان خدا بجنگد.
- حضرت به اسامه فرمود با لشکر خود از مدینه بیرون رفته، در "جرف" (در یک فرسخی مدینه) اردو بزند. همچنین به مردم نیز دستور فرمود که همراه اسامه بروند و از ماندن در مدینه خودداری کنند[۶]. حضرت قصد داشت که سران مهاجر و انصار را همراه او بفرستد تا هنگام وفاتش در زمامداری و پیشوایی مسلمانان طمع نکنند[۷].
- در نتیجه هیچ یک از مهاجران باقی نماندند و همه، آماده رفتن شدند[۸] ابوبکر و عمر[۹]، ابوعبیده جراح، سعد بن ابیوقاص و ابوالأعور همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار، مانند قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم به این لشکر پیوستند[۱۰]. اوضاع بر این منوال پیش میرفت تا اینکه کسالت حضرت پیش آمد؛ از این رو لشکریان هر یک، در حرکت به سوی شام به دلایلی سستی میکردند. به حدی که حضرت در طول مدت بیماریشان که چهارده روز طول کشید[۱۱] همواره امر میفرمود که لشکر، حرکت کند و میفرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[۱۲]؛ اما مخالفان به بهانههای مختلف مانند بیماری حضرت از انجام این مأموریت شانه خالی میکردند.
- کم سن و سالی اسامه (که هفده یا هیجده سال داشته است) نیز بهانهای دیگر برای این تعللها بود. آنها بر حضرت خرده میگرفتند که چرا جوانی را رهبر و فرمانده بزرگان مهاجر و انصار کرده است؟[۱۳] آنها به فرامین حضرت که مکرر میفرمودند: "لشکر اسامه را روانه کنید" توجهی نمیکردند و منتظر تقدیر الهی درباره رسول خدا(ص) بودند[۱۴].
- بسیاری از آنان، همچون ابوبکر و عمر، به بهانههای مختلف، مانند وداع با پیغمبر(ص)، پیوسته و تا آخرین روز حیات ایشان به مدینه آمد و شد میکردند[۱۵].
- پیامبر(ص) در روز پایانی زندگی خود بعد از اقامه نماز صبح، متوجه شد که ابوبکر، عمر و گروهی دیگر از مسلمانان در مسجدند. آنها را نزد خویش خواند و فرمود: "مگر به شما نگفتم که با لشکر اسامه بیرون بروید؟"[۱۶] سپس سه بار مکرّر دستور فرمود که به لشکر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید[۱۷]. ابوبکر در این هنگام به جای اطاعت، نزد حضرت رفت و گفت: "شکر خدا، حال شما بهتر شده، امروز نوبت دختر خارجه (از همسران ابوبکر) است، به من اجازه بدهید بروم"[۱۸] و رفت.
- لشکریان آنقدر در این امر سستی کردند و از دستور حضرت سرباز زدند تا اینکه پیامبر(ص) وفات کرد و لشکریان نیز به مدینه برگشتند[۱۹][۲۰].
لشکر اسامه
رسول خدا(ص) در صفر سال یازدهم هجرت، سپاهی فراهم کرد تا روانه روم کند و فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد، که جوانی کم سن و سال بود؛ حال آنکه بزرگان مهاجر و انصار در این سپاه حضور داشتند. پیامبر در این ایام بیمار شد، اما تأکید داشت که سپاه اسامه حرکت کند و کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، لعن کرد[۲۱].
ابن ابی الحدید[۲۲] به نقل از شیعیان گوید: مقصود رسول خدا(ص) از این همه تأکید این بود که مدینه از وجود کسانی که طمع خلافت و ریاست داشتند و مخالف امامت علی(ع) بودند، خالی شود و کار امامت بدون مشکل به ایشان منتقل گردد. اما پیش از حرکت سپاه، خبر رسید حال رسول خدا(ص) دگرگون شده است. این لشکر تأکید پس از رحلت حضرت و به قدرت رسیدن ابوبکر، با خلیفه به منظور آرام کردن اوضاع به سوی مأموریت خویش گسیل شد.[۲۳]
وصیتی تقاضای که نوشته نشد
چون بیماری رسول خدا(ص) سخت شد، تقاضای دوات و ورقی کرد تا مطالبی را بنویسد که امت پس از وی گمراه نشوند[۲۴]. عمر بن خطاب مانع از این کار شد و گفت: قرآن برای ما کافی است. افرادی که گرد پیامبر بودند، اختلاف کردند و چون اختلاف زیاد شد، رسول خدا(ص) فرمود: "برخیزید از نزد من بروید؛ سزاوار نیست نزد پیامبر منازعه شود"[۲۵].[۲۶]
رحلت
پیامبر بنا بر قول مشهور علمای شیعه، روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم، و بنا بر قول مشهور دانشمندان اهل سنت، دوازدهم ربیع الاول رحلت کرد. برخی از محققان[۲۷] با تنظیم جدولهایی، تاریخ صحیح رحلت رسول خدا(ص) را دوشنبه، دوم ربیع الاول سال یازدهم دانستهاند.[۲۸]
پانویس
- ↑ النص و الأجتهاد، ص ۹۹
- ↑ النص و الأجتهاد، ص۱۰۰، دربارۀ اهداف آنان از تخلّف از جیش اسامه و اهتمام پیامبر به این اعزام و تأکید وی بر فرماندهی اسامه، استاد باقر شریف القرشی تحلیل جالبی دارد که خواندنی است (حیاة الامام الحسن بن علی، ج ۲ ص ۱۲۰)
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۹۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.
- ↑ بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابیطالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ۱۱۱۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.
- ↑ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶.
- ↑ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶و محمد بن عمر واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ↑ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶۹.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸ از روایات تاریخ و اینکه ابوبکر عمر در هر حادثهای از زمان آغاز بیماری تا به زمان وفات آن حضرت از حضور مستمر ابوبکر و عمر در مدینه نقل کردهاند، به خوبی مشهود است که آنها به هر بهانهای از رفتن با داشتند.
- ↑ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۴۰-۳۴۲.
- ↑ جوهری، ص۷۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۸.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۸۶؛ دیاربکری، ج۲، ص۱۶۴.
- ↑ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۸.
- ↑ شبیری، ص۳؛ تاری، ص۳.
- ↑ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۸-۶۹.