ضرورت خلافت الهی
مقدمه
«خلیفه» کسی است که پس از «مستخلفعنه» و پشت سر وی در زمان غیبتش ظهور پیدا میکند و وظیفه وی را در انجام امور به عهده میگیرد. در بحث خلافت الهی این پرسش مطرح است که با وجود محیط بودن و حاضر بودن خداوند متعال، نمیتوان غیبتی برای خداوند متعال تصور کرد و این خلاف عقل است و با این وصف که خداوند متعال حاضر مطلق است دیگر نیازی به خلیفه بودن انسان نیست و این خود ضعفی بر وجود خداوند متعال است و تصور ضعف بر وجود وی محال است. پس خدایی که دائماً حاضر، ناظر و قیوم است چه نیازی به جانشین وخلیفه دارد؟ و چرا برای رسیدن به هدفهایش، بیواسطه اقدام نکرده است؟
در پاسخ باید گفت:
- جانشینی انسان نه به خاطر نیاز و عجز خداوند است، بلکه این مقام به خاطر کرامت و فضیلت رتبه انسانیت است.
- نظام آفرینش براساس واسطههاست. یعنی با اینکه خداوند مستقیماً قادر بر انجام هر کاری است، ولی برای اجرای امور، واسطههایی را قرار داده که نمونههایی را بیان میکنیم:
- با اینکه مدبر اصلی اوست: ﴿اللَّهُ الَّذِي... يُدَبِّرُ﴾[۱] لکن فرشتگان را مدبر هستی قرار داده است: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾[۲]؛
- با اینکه شفا به دست اوست: ﴿فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[۳] اما در عسل شفا قرار داده است: ﴿فِيهِ شِفَاءٌ﴾[۴]؛
- با اینکه علم غیب مخصوص اوست: ﴿إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ﴾[۵] لکن بخشی از آن را برای بعضی از بندگان صالحش ظاهر میکند: ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾[۶].
پس انسان میتواند جانشین خداوند شود و اطاعت از او، همچون اطاعت از خداوند باشد: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾[۷] و بیعت با او نیز به منزله بیعت با خداوند باشد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[۸] و محبت به او مثل محبت خدا باشد: «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ»[۹].
برای قضاوت درباره موجودات، باید تمام خیرات و شرور آنها را کنار هم گذاشت و نباید زود قضاوت کرد. فرشتگان خود را دیدند که تسبیح و حمد آنها بیشتر از انسان است. ابلیس نیز خود را میبیند و میگوید: من از آتشم و آدم از خاک و زیر بار نمیرود. اما خداوند متعال مجموعه را میبیند که انسان بهتر است و میفرماید: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۱۰][۱۱].
آیتالله جوادی آملی ضرورت نصب خلیفه را اینگونه بیان فرمودهاند که: نصب خلیفه گاهی بر اثر قصور فاعل است و گاهی بر اثر قصور قابل؛ قسم اول در مورد خداوند معنا ندارد پس آنچه در مورد خلافت از خداوند متصور است قسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ به این بیان که، فیض خدای سبحان گرچه نسبت به همه موجودات دائمی است، اما غالباً آنها به ویژه موجودهای زمینی توان آن را ندارند که بیواسطه فیض و علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطهای هستند که با زبان آنان آشنا و برای آنان محسوس و ملموس باشد، چنانکه بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نیز از همین بابت است و اگر بنا بود فرشتهای پیامبر شود باز هم به صورت انسان ظاهر میگشت: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾[۱۲]. این وساطت عقلی، نظیر وساطت حسی غضروف بین گوشت و استخوان است؛ زیرا استخوان به طور مستقیم توان جذب غذا را ندارد. بر اساس همین نکته است که حتی پیامبران نیز در تلقی وحی با هم متفاوتند؛ یعنی چون ظرفیتها و استعدادهای آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمیتوانند چون موسای کلیم (ع) در میقات و چون پیامبر اکرم (ص) در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگویند، بلکه عدهای از طریق خواب یا الهام و گروهی دیگر از طریق نزول ملک و حتی خود موسای کلیم و نیز نبی مکرم اسلام (ص) در غالب یا اغلب موارد، از طریق نزول ملک، وحی و پیام الهی را دریافت میکنند"[۱۳].
از طرف دیگر، نیاز به خلیفه در این مسئله به خاطر حضور خداوند است، نهایت مطلب این است که در سؤال، این حضور، محدود و مشابه حضور حاکمان عرفی لحاظ شده است که با حضورشان خلافت بیمعناست و در غیبتشان تعیین خلافت ضرورت پیدا میکند و نتیجه گرفتهاند که حال که خداوند حضور دائمی دارد نیازی به خلافت نیست؛ در حالی که این دو مقوله از حضور، با هم متفاوت هستند، چرا که اولاً حضور عرفی، غیبت بردار است ولی حضور الهی، چنین نیست، ثانیاً حضور عرفی محدود است ولی حضور الهی نامحدود و سرّ احتیاج مخلوقات به خلیفه الهی این است که خداوند از شدت حضور و ظهورش و نامتناهی بودن آن، اختفا حاصل شده است و این از قبیل صفرازایی سکنجبین است، قرار بود حضور خداوند مستغنی از خلافت باشد ولی این حضور به خاطر بینهایت بودن از یکسو و محدویت وجودی انسان، برای آدمی قابل درک نیست.
انسان به لحاظ محدودیت وجودی که دارد همیشه چیزهای محدود را درک میکند و اگر شئای – ولو در حد ممکن - به طور نامحدود عرفی، در اطراف انسان باشد کمتر متوجه او شده و از آن غفلت میکند، مثلا هوایی که در فضای اطراف انسان وجود دارد چون هم رایگان بوده و هم از پوشش نامحدودی برخوردار است انسان کمتر متوجه آن میشود، ولی همین مسئله هوا اگر دچار کمبود شود و یا انسان دچار مشکل تنفسی بشود سریع به وجود و ضرورت آن پی میبرد. البته در بحث از حضور خدا مسئله دقیقتر است چرا که حضور خدا و کیفیت حضور حضرت حق جدی و لایتناهی است و آدمی مادامی که مرتبه وجودی خویش را در حد تناهی و محدود به چهارچوب طبیعت نگاه داشته باشد قهراً بهرهای از حضور لایتناهی الهی نخواهد داشت.
در این صورت که آدمی منغمر در چهارچوب طبیعت خویش است، خلفای الهی از درون و برون او، به یاریش میشتابند، عقل و فطرت موجود در انسان خلیفه خداست و انبیا و اولیای الهی از بیرون نیز به سراغ همین عقل بشری رفته و آن را مخاطب خویش قرار میدهند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[۱۴]: با نورانیت عقل و شکوفایی آن، محدودیت وجودی انسان کاهش یافته و آدمی سعه وجودی پیدا کرده و گام به گام، به مقام خلافت الهی نزدیک شده و آیینه تمام نمای حضرت حق میشود.
باید گفت منظور از استخلاف، واگذاری مقام ربوبیت و تدبیر به انسان نیست وهدف این نیست که صحنه برای خلافت الهی خالی شود، بلکه منظور از استخلاف، تصور مظهریت و مرآتیت ویژه است؛ یعنی خداوند متعال اصل است وانسان نشانه او. خداوند حاضر محض و اصل است و انسان مظهر و آینه تمامنمای او. خلافت الهی از نوع خلافت تاریخی و دیگر خلافتها نیست. انسان، فقط مظهر اوست و از طرف وی، در جهان امکان محیط است و قدرت دارد.
عرفای اسلام موضوع خلافت و ضرورت وجود خلیفه را چنین توجیه و اثبات میکنند:
۱. پدیدههای جهان همه مظهر اسماء و صفات حق هستند و همه این اسماء و صفات در حیطه چهار اسم اصل: "الاول"، "الاخر"، "الظاهر"، "الباطن" قرار دارند و این چهار اسم به نوبه خود در حیطه دو اسم "الله" و "الرحمن" هستند و "الرحمن" هم در حیطه اسم "الله" است. پس این اسم جامع و محیط هم باید مظهری داشته باشد و آن مظهر یک حقیقت جامع و محیط بوده که همه پدیدههای دیگر در تحت حکم و ربوبیت وی باشد و او واسطهای میان خلق و حق گردد[۱۵].
خلیفه وجود حق و کمال محض که همه اسماء حسنی و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و این در صورتی میشود که خلیفه جلوه همه اسماء حسنی و صفات علیا باشد که جلوه بعضی از اسماء و صفات و به عبارت دیگر جلوه جامع روح خدا و مثل اعلی که ظهور جامع اسرار الهی است باشد و نه جلوه آن با بعضی از اسماء و صفات[۱۶].
۲. در اسماء و صفات الهی نوعی تضاد و تخالف است، از قبیل تضاد صفات جمال یا صفات جلال که این تضاد از اسماء و صفات به مظاهر علمی و عینی آنها هم سرایت خواهد کرد، در نتیجه به یک حاکم عادل که میان این حقایق متضاد تعادل برقرار سازد، نیاز است، این حاکم عادل همان "خلیفه" میباشد که عبارت است از حقیقت محمدی (ص)[۱۷].
۳. از آنجا که اقتضای ذات ازلی و صفات و اسماء الهی آن بود که قلمرو الوهیت بسط یافته و پرچمهای ربوبیت برافراشته گردد که نتیجه آن اظهار خلایق و تسخیر آنان و امضاء امور و تدبیر آنها بود، از طرفی انجام چنین کاری بیواسطه در شأن ذات قدیم حق تعالی نبود؛ بنابراین به اقتضای حکمت حق لازم آمد که خلیفهای به نیابت از آن ذات قدیم، عهدهدار تصرف ولایت گشته و به حفظ رعایت پردازد، به همین جهت ذات حق از طرف خود خلیفهای به صورت خود، قرار داد تا در تصرف، خلیفه و جانشین وی بوده باشد[۱۸].
۴. نقش خلیفه در نظام هستی عبارت از آن است که واسطه وصول فیض حق به عوالم جبروت و ملکوت ملک است؛ بنابراین حقیقت انسان کامل که خلیفه الهی است دارای دو جنبه میباشد. او به اعتباری رب و به اعتباری عبد است یا در واقع جهتی دارد مناسب با ربوبیت و جهتی دیگر مناسب با عبودیت و آنها فیض حق را با جهت ربوبیت از حق گرفته تا با جنبه عبودیت خود آن فیض را به خلق برساند و این شایستگی تنها در انسان موجود میباشد، به طوری که هر فردی از افراد انسانی نصیبی از این خلافت دارند[۱۹].
به طوری که ابنعربی در "فصوص الحکم" در این مورد میگوید: "انسان به خاطر همین جامعیت نسبت به عزت ربوبیت از طرفی به جایی رسیده که ادعای خدایی کرده، به طوری که در خود صفات حق را دیده و بدون توجه به اینکه این صفات حق تعالی است که در آینه استعداد او انعکاس یافته چنین توهم کرده که این صفات ذاتاً و بالاصاله به خودش مربوطند و از طرف دیگر در ذلت عبودیت در صفت بندگی به درجهای سقوط کرده که باز هم هیچیک از موجودات دیگر به چنان حدی از انحطاط نرسیدهاند، از قبیل بت پرستی، پرستش سنگها و اجسام بیجان که در نازلترین مرتبه وجودند"[۲۰].
پس انسان نسخه جامعی از اسرار حقیقت هستی است و از اینروست که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۲۱].
به همین جهت مبدأ متعال با خلق و ایجاد آدم (ع) که حقیقت آدم و مقام روحی او را جلوه جامع و تام از مثل اعلی و روح خود قرار داد و همه اسماء حسنی و صفات علیای خود را در آن ظاهر گردانید و آدم را با مقام و منزلت خاص که خبر از همه اسماء الهی میداد و حکایت جامع از جمال و جلال او میکرد، به وجود آورد.
اما انسانهای بعدی که ترکیب بدنی آنها در شرایط خاص و احوال دیگری شکل میگرفت، استعداد و آمادگی برای تجلی روح خدا را در حد پایینترو نازلتری داشتند.
بنابراین هر انسانی استعداد و آمادگی خلافت الهی را دارد و خلیفه بالقوه است و با انتخاب مسیر تکاملی مخصوص انسانها به اندازهای که در مسیر انسانی خود موفق باشد، از مراتب فعلیت خلافت الهی، برخوردار میشود.
اما این تصرف بر اساس اقتضای عنایت الهی معیشت ذات ازلی صورت میگیرد و استعدادی که به شکل عین ثابت عبد، در او قرار دارد؛ بنابراین هر عینی از اعیان ثابته، ظرفیت و استعداد ویژهای است که تنها در مسیر استعداد و قابلیت خویش پذیرای فیض حق خواهد بود، پس فیض حق واحد است و تفاوت در استعدادهاست و کسی که این چنین مقام و مرتبت را داشته باشد، از جانب مبدأ حق به امامت و حجیت منصوب میگردد و امامت به او اعطا میشود[۲۲].[۲۳]
دلیل عقلی ضرورت خلافت الهی
دلیل عقلی این است که انسان به تنهایی توان آن را ندارد که همه نیازهای یک زندگی نسبتاً راحت را برای خود فراهم سازد؛ در نتیجه، تَن به زندگی اجتماعی میدهد تا با تعاون و تقسیم کار، بهتر بتواند زندگی کند. حریص بودن انسان او را وامیدارد هر چه بیشتر از دیگران بهره گرفته، و تا آنجا که میتواند از خدمت به دیگران دوری کند؛ لذا زندگی اجتماعی، میدان ستمگری و تجاوز انسانها به حقوق همنوعان شده، چیزی که انسان از آن انتظار آرامش و سود دارد، عامل آزار و رنج بیشتر مردم میگردد. به همین دلیل، جامعه برای تنظیم روابط بین افراد خود، به قانون نیاز پیدا میکند؛ و از جهتی، نباید قانون را در اختیار انسان واگذارند، زیرا هر یک از افراد یا گروهی از آنان، تنها سود خود را برابر با عدالت دانسته و زیانش را ظلم قلمداد میکند. پس باید قانونگذاری، بیرون از حوزه طبیعی بشر وجود داشته باشد؛ و آن عامل بیرونی و مصون از خودمحوری و خودخواهی، همان فرستادگان بشری از سوی خدای حکیم است. خدایی که نیازهای بسیار جزئی انسان را نادیده نگرفته، همانند روییدن مو در ابرو، یا فرو رفتگی در کف پاها، آن عامل مهم و مؤثر در زندگی انسان را که موجب آرامش و راهنمایی به سوی سعادت باشد، از او دریغ نخواهد کرد[۲۴].[۲۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «پروردگارتان خداوندی است که... کارسازی میکند» سوره یونس، آیه ۳.
- ↑ «آنگاه، به فرشتگان کارگزار» سوره نازعات، آیه ۵.
- ↑ «و چون بیمار شوم اوست که بهبودیام میبخشد» سوره شعراء، آیه ۸۰.
- ↑ «در آن برای مردم درمانی است» سوره نحل، آیه ۶۹.
- ↑ «غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰.
- ↑ «جز فرستادهای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۷.
- ↑ «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بیگمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.
- ↑ «بیگمان آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خداوند بیعت میکنند» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ زیارت جامعه کبیره.
- ↑ «من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۱، ص۸۸.
- ↑ «و اگر او را فرشتهای میگرداندیم، او را (به گونه) مردی در میآوردیم و باز هم بر آنان همان اشتباهی را که میکردند پیش میآوردیم» سوره انعام، آیه ۹.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، حیات حقیقی انسان در قرآن، ص۱۷۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه اول:
- ↑ یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۴.
- ↑ محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۸۴.
- ↑ یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۵.
- ↑ یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۶.
- ↑ یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۷.
- ↑ انسان در عرف عرفان، ص۱۱۸.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۹۲.
- ↑ زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۸۶-۹۳.
- ↑ الهیات من کتاب الشفاء، ص۴۸۷-۴۸۸؛ النجاة، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۶۹.