دیدگاه آیین زرتشت درباره عصمت چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۷ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
دیدگاه آیین زرتشت درباره عصمت چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ عصمت
مدخل بالاترعصمت
مدخل اصلیعصمت در ادیان و مکاتب
مدخل وابستهزرتشت
تعداد پاسخ۲ پاسخ

دیدگاه آیین زرتشت درباره عصمت چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث عصمت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی عصمت مراجعه شود.

پاسخ جامع اجمالی

«دکتر ناصر بن عبدالله بن علی القفاری» از نویسندگان معاصر وهابیت کتاب بسیار مفصّلی علیه شیعه و معتقدات آن نگاشته است به نام «اصول مذهب الشیعة» که در آن از قاضی عبدالجبّار نقل می‌نماید که شیعه نظریه عصمت را از مذهب مجوسی گرفته است. او می‌گوید: مجوسیان در مورد منجی و نجات بخش منتظر خود و یارانش اعتقاد دارند که آنها دروغ نمی‌گویند، گناه نمی‌کنند و هیچ گناه کبیره‌ای از آنها صادر نمی‌شود[۱].

سؤالی که در برابر صاحب این نظریه مطرح می‌شود این است که در چه زمان و عصری و توسط چه کسی نظریه عصمت از زرتشتی‌ها گرفته شده است. آیا شاهد و سند تاریخی بر این مطلب وجود دارد؟ برخی معاصرین در پاسخ گفته‌اند: مبدع و مبتکر اندیشه عصمت خود پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) اوست. به باور ایشان هر چند در متن تعالیم پیامبر (ص) مسئله اعتقاد به عصمت خویش و اهل بیتش ذکر شده است؛ اما پیامبر اکرم (ص) این عقیده را همانند بسیاری دیگر از آرا و نظریاتش، به طورمستقیم یا غیرمستقیم، از آیین زرتشت اقتباس کرده است و از کسانی مانند سلمان فارسی که قبلاً زرتشتی بودند و از آیین و تعالیم زرتشت اطلاع کامل داشتند، فراگرفته است.

صاحب این دیدگاه معتقد است: روابط نزدیک پیغمبر با سلمان فارسی آنچنان بود که گروهی معتقد بودند: مطالب قرآن را سلمان اعجمی به پیغمبر تعلیم می‌دهد. از منظر وی در قرآن نیز به این عقیده اشاره شده است. مطالعه تطبیقی آیین‌های زرتشتی و عقاید اسلامی، این نکته را نشان می‌دهد که پیامبر اسلام مستقیم و غیرمستقیم، تأثیراتی از آیین‌ها و باورهای زرتشتی داشته است[۲].

برخی هم معتقدند: اخذ اندیشه عصمت از آموزه‌های زرتشتی مطابق با فلسفه نور از حکمت‌های کهن بابلی است که به موجب آن، نور الهی در وجود ائمه تجسّم یافته است؛ نوری که از طریق نسل‌های پیاپی به ایشان رسیده است»[۳]. از این جهت هنگامی که اسلام وارد ایران شد و ایرانیان مذهب شیعه را پذیرفتند، ایرانیان مصداق اعتقادات و افسانه‌های خویش را در وجود امامان جستجو و آنان را مّتصف به صفات فوق بشری کردند[۴].[۵]

نقد دیدگاه اخذ نظریه عصمت از آموزه‌های زرتشتی:

اگر تنها به استدلال دکتر ناصر القفاری صاحب اصول مذهب الشیعه نظر بیفکنیم، چیزی جز عداوت شخصی و قضاوت ازپیش تعیین شده او نسبت به شیعه و معتقدات آن دیده نمی‌شود. او نه تنها استدلالی بر نظریه خود عرضه نمی‌کند، بلکه هیچ شاهد و مستندی نیز مطرح نمی‌سازد. به فرض اینکه حکایت و نقل او از قاضی عبدالجبّار درست باشد، این حکایت مشتمل بر ارائه هیچ گونه شاهد و استدلالی نیست. تنها به این اکتفا شده است که در دین زرتشت عقیده عصمت مسیحیان و نجات بخشان وجود دارد.

روشن است که بودن یک عقیده در یک مسلک و آیین و وجود چنین عقیده‌ای مشابه در دین و آیین متأخر، گواه اخذ و اقتباس آیین متأخر از متقدم نمی‌باشد؛ وگرنه دعوت تمامی ادیان به توحید و یگانه پرستی و نفی شرک و وجود اندیشه معاد و رستاخیز در تمامی مذاهب آیا شاهد و گواه بر اخذ و اقتباس آیین‌ها از یکدیگر می‌باشد؟ کسی تاکنون چنین ادعایی نکرده است.

این استدلال هم بسیار سخیف و سبک است که گفته شود یکی از صحابه پیامبر (ص) سلمان فارسی بوده است و سلمان در اوان جوانی بر دین زرتشت بوده است و از طریق مشابهت تعالیم این دو دین نتیجه گرفته است که پیامبر خود مبدع این اندیشه در دین اسلام بوده است و این عقیده را از گفته‌های سلمان اخذ نموده است. چراکه سلمان سال‌ها بعد از ظهور اسلام در مدینه به حضور پیامبر (ص) رسید و عقاید یکتاپرستی و منشأ شرّ بودن شیطان عقیده‌ای نیست که پانزده سال بعد از ظهور اسلام تکوّن یافته باشد؛ بلکه این طیف از عقاید در ابتدای دعوت رسول خدا (ص) از آن حضرت و تعالیم وحی بر مردم خوانده شد. افزون بر آنکه می‌توان گفت با مطالعه در زندگی سلمان می‌یابیم که سلمان دوران زیادی از عمر خود را بر آیین مسیحیت بوده است و در خدمت ارباب کلیسا و دین مسیحیت بوده است، اما روحیه تحرّی حقیقت و فطرت حق‌جویی او سرانجام او را به سرزمین اعراب و چشمه زلال معارف الهی دین محمدی (ص) کشانید و در مدت بسیار اندکی سرآمد صحابه گردید و همسنگ بسیاری از مهاجران و انصار بلکه بالاتر از آنها از سرچشمه انوار معارف نبوی سیراب گردید تا جایی که پیامبر اکرم (ص) تنها در مورد او «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» را فرموده است.

گذشته از این، اینکه پیامبر اکرم (ص) از شخص دیگری تعلیم می‌گرفته است، ازجمله افتراها و تهمت‌هایی است که کفار به رسول اکرم (ص) نسبت می‌دادند این بود که ایشان مضامین و حتی الفاظ قرآن را از شخص دیگری می‌آموزد. استدلال آنها این‌گونه بود که صدور این الفاظ فصیح و مضامین بلیغ از شخص امّی و درس ناخوانده نشان می‌دهد که معلّمی دانشمند به او می‌آموزد و این فصاحت و بلاغت را دلیل اعجاز قرآن و ارتباط پیامبر (ص) با عالم غیب از طریق وحی نمی‌گرفتند. قرآن به این ماجرا چنین اشاره می‌کند: ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ[۶].

خداوند در این آیه می‌فرماید: ما می‌دانیم که کافران و مشرکان مکه می‌گویند که قرآن از نزد خدا نیست، بلکه فردی از بشر به پیامبر تعلیم می‌دهد. امین الاسلام طبرسی از ابن عباس روایت می‌کند که قریش می‌گفتند: آن شخص بلعام است که آهنگر یا شمشیرسازی رومی و نصرانی از «طایفه بنی حضرمی» در مکه بود. ضحاک می‌گوید مراد سلمان فارسی است. روایات دیگری نیز آورده است با اسامی دیگر[۷]. خداوند آنها را تکذیب می‌کند که زبان کسی که به او نسبت می‌دهند اعجمی، یعنی غیرفصیح است؛ اما عجمی به معنای غیرعرب است که چه بسا ممکن است فصیح باشد. الحاد در این آیه به معنای نسبت دادن است؛ حال آنکه این قرآن عربی بسیار فصیح و روشنی است. علامه طباطبائی در مورد اینکه مراد سلمان فارسی باشد رد کرده است؛ چون آیه مکی است و سلمان پس از هجرت رسول اکرم (ص) به مدینه آمد و اسلام اختیار کرد[۸].

عده‌ای دیگر گمان برده‌اند که نظریه عصمت بعد از ورود اسلام به ایران پیدا شده است؛ با این تقریر که ایرانی‌ها مطابق افسانه‌هایی که داشتند، به نورهای پاک و منزّهی قایل بودند که هیچ‌گونه کاستی و کژی به ساحت مقدس آنها راه نداشت[۹].

اما اینکه گفته شده نظریه عصمت پس از ورود اسلام به ایران پیدا شده است چرا که ایرانی‌ها اعتقاد به نورهای پاک و منزّه را از عقاید کهن خود به دین اسلام رسوخ دادند، نیز چیزی جز گمانه زنی بی‌دلیل و بی‌اساس نمی‌باشد؛ چراکه ایرانی‌ها عقاید بسیار زیادی از آیین میترائیسم داشتند که اینچنین به اسلام راه نیافته است، بلکه عقاید معکوسی در اسلام با آن آیین‌ها مشاهده می‌کنیم. از سوی دیگر اعتقاد به امر قدسی و وجودهایی که دارای قداست هستند کمابیش در تمامی ادیان وجود دارد؛ همان‌طور که رودلف اتو مشخصه‌های مشترک چندی برای چنین امری در تمامی ادیان برمی‌شمارد.

نظیر چنین ادعایی درباره اعتقاد به فرشتگان نیز درباره مسلمانان ادعا شده است که آنان عقیده به فرشتگان را از آیین‌های ایرانی گرفته‌اند؛ حال آنکه عقیده به ملائکه در ابتدای ظهور دین اسلام، پیش از برخورد اعراب با تمدن و فرهنگ ایرانی در نخستین آیات مکی ظهور و بروز داشته است.

در هر حال اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، می‌بینیم که اسلام از زمان خلیفه دوم در ایران نفوذ کرد. با شکست یزدگرد سوم در جنگ، مسلمانان وارد خاک ایران شدند و با ورود لشکر اسلام، دین اسلام هم به شهرها و خانه‌های مردم نفوذ کرد و این زمان، از صدر اسلام تقریباً حدود شصت سال فاصله دارد؛ در حالی که اندیشه عصمت از اولین روزهای نزول قرآن و اسلام بر قلب‌های مسلمانان حک شد، پس از حیث تاریخی نمی‌توان ایرانیان را مبتکر اندیشه عصمت دانست[۱۰].

اگر با تدبر در ادیان حاکم بر جامعه ایران قبل از زرتشت، یعنی آیین مهر یا میترائیسم دقت نماییم، حتی با شمارش صفاتی که برای میترا یا مهر برشمرده‌اند[۱۱]، مطلبِ روشن چندانی درباره اندیشه عصمت نمی‌یابیم؛ اما نسبت به مذهب مزدیسنا یا زرتشت، اطلاعات بیشتری در دست داریم[۱۲]. در کتاب مقدس زرتشت، عباراتی وجود دارد که یا به ذکر صفات خود زرتشت می‌پردازد، یا اینکه صفات آموزگاران و پیام‌آوران و نجات‌بخشان را برمی‌شمارد. این عبارات که بعضا بر مصونیت زرتشت به عنوان برگزیده الهی از بدی‌ها و منزه بودنش از زشتی‌ها را می‌رسانند، شواهد خوبی هستند بر اینکه دین زرتشتی، تأیید خاص الهی و مبرّا و منزه بودن از زشتی‌ها را از ویژگی‌های پیام آوران خود می‌داند.

به عنوان نمونه در اوستا چنین آمده: "آنهایی که اهل دانش و خردند و به پاکی روی آورند و به فروزگان الهی و صفات کمالیه نزدیک گردند، آموزگار مناسبی برای تعلیم راه درست زندگی خواهند بود"[۱۳]. همچنین آمده است: "زرتشت مردی است که از دایره استعداد زمان پا فراتر گذاشته است"[۱۴].

همچنین نظریه منجی موعود و اینکه در نهایت نجات بخشی می‌آید و جامعه بشری را به فلاح و رستگاری می‌رساند، در دین زرتشتی مانند سایر ادیان وجود دارد. نجات بخش در اوستا با واژه سوشیانت (soavsyant) نامیده می‌شود. خود زرتشت نیز یکی از سوشیانت‌ها محسوب می‌شود. در اوستای گاهانی زرتشت را آفریده‌ای معرفی می‌کند با وجدان پاک و بی‌آلایش که عطیه هرمزدی است و راه درست و راست را می‌پیماید[۱۵].

سوشیانت‌ها در اوستای جدید این‌گونه معرفی شده‌اند: به همه صفات نیکو آراسته‌اند و از بدی‌ها و زشتی‌ها مبرّا هستند؛ شخصیتی الهی و آسمانی دارند؛ خردمندترین مردمان‌اند و دانش آنان با ایزد «اشی» قابل قیاس است؛ یعنی از خرد ذاتی و فطری برخوردارند و فرّ کیانی دارند[۱۶].[۱۷]

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. بهروز مینایی؛
آقای دکتر بهروز مینایی در کتاب «اندیشه کلامی عصمت» در این‌باره گفته‌ است:

«دکتر ناصر بن عبدالله بن علی القفاری از نویسندگان معاصر وهابیت کتاب بسیار مفصّلی علیه شیعه و معتقدات آن نگاشته است به نام اصول مذهب الشیعه که در آن از قاضی عبدالجبّار نقل می‌نماید که شیعه نظریه عصمت را از مذهب مجوسی گرفته است. او می‌گوید: مجوسیان در مورد منجی و نجات بخش منتظر خود و یارانش اعتقاد دارند که آنها دروغ نمی‌گویند، گناه نمی‌کنند و هیچ گناه کبیره‌ای از آنها صادر نمی‌شود[۱۸].

سؤالی که در برابر صاحب این نظریه مطرح می‌شود این است که در چه زمان و عصری و توسط چه کسی نظریه عصمت از زرتشتی‌ها گرفته شده است. آیا شاهد و سند تاریخی بر این مطلب وجود دارد؟ کلام قاضی عبدالجبّار از پاسخ به این سؤال ساکت است؛ اما فرد دیگری که در زمان حاضر به این نظریه با جدّیت بیشتری پرداخته است، این سؤال‌ها را این‌گونه پاسخ داده است: مبدع و مبتکر اندیشه عصمت خود پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) اوست. او می‌پذیرد که در متن تعالیم پیامبر (ص) مسئله اعتقاد به عصمت خویش و اهل بیتش ذکر شده است؛ اما مدعی است که پیامبر اکرم (ص) این عقیده را همانند بسیاری دیگر از آرا و نظریاتش، به طورمستقیم یا غیرمستقیم، از آیین زرتشت اقتباس کرده است و از کسانی مانند سلمان فارسی که قبلاً زرتشتی بودند و از آیین و تعالیم زرتشت اطلاع کامل داشتند، فراگرفته است. صاحب این دیدگاه پس از بیان مقدماتی درباره نفوذ فرهنگ و اندیشه ایرانیان در میان اعراب و شبه جزیره عربستان می‌گوید: روابط نزدیک پیغمبر با سلمان فارسی آنچنان بود که گروهی معتقد بودند: مطالب قرآن را سلمان اعجمی به پیغمبر تعلیم می‌دهد. در قرآن نیز به این عقیده اشاره شده است. مطالعه تطبیقی آیین‌های زرتشتی و عقاید اسلامی، این نکته را نشان می‌دهد که محمد مستقیم و غیرمستقیم، تأثیراتی از آیین‌ها و باورهای زرتشتی داشته است؛ مثلاً شکل بعثت زرتشت و پیغمبر، اعتقاد به خدای یکتا و شیطانی که منشأ شرّ است، طاهر و معصوم بودن خاندان این دو پیامبر و...[۱۹].

اما اینکه پیامبر اکرم (ص) از شخص دیگری تعلیم می‌گیرد در همان صدر اسلام مطرح بوده است. ازجمله افتراها و تهمت‌هایی که کفار به رسول اکرم (ص) نسبت می‌دادند این بود که ایشان مضامین و حتی الفاظ قرآن را از شخص دیگری می‌آموزد. استدلال آنها این‌گونه بود که صدور این الفاظ فصیح و مضامین بلیغ از شخص امّی و درس ناخوانده نشان می‌دهد که معلّمی دانشمند به او می‌آموزد و این فصاحت و بلاغت را دلیل اعجاز قرآن و ارتباط پیامبر (ص) با عالم غیب از طریق وحی نمی‌گرفتند. قرآن به این ماجرا چنین اشاره می‌کند: ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ[۲۰].

خداوند در این آیه می‌فرماید: ما می‌دانیم که کافران و مشرکان مکه می‌گویند که قرآن از نزد خدا نیست، بلکه فردی از بشر به پیامبر تعلیم می‌دهد. امین الاسلام طبرسی از ابن عباس روایت می‌کند که قریش می‌گفتند: آن شخص بلعام است که آهنگر یا شمشیرسازی رومی و نصرانی از طایفه بنی حضرمی در مکه بود. ضحاک می‌گوید مراد سلمان فارسی است. روایات دیگری نیز آورده است با اسامی دیگر[۲۱]. خداوند آنها را تکذیب می‌کند که زبان کسی که به او نسبت می‌دهند اعجمی، یعنی غیرفصیح است؛ اما عجمی به معنای غیرعرب است که چه بسا ممکن است فصیح باشد. الحاد در این آیه به معنای نسبت دادن است؛ حال آنکه این قرآن عربی بسیار فصیح و روشنی است. علامه طباطبائی در مورد اینکه مراد سلمان فارسی باشد رد کرده است؛ چون آیه مکی است و سلمان پس از هجرت رسول اکرم (ص) به مدینه آمد و اسلام اختیار کرد[۲۲].

عده‌ای دیگر گمان برده‌اند که نظریه عصمت بعد از ورود اسلام به ایران پیدا شده است؛ با این تقریر که ایرانی‌ها مطابق افسانه‌هایی که داشتند، به نورهای پاک و منزّهی قایل بودند که هیچ‌گونه کاستی و کژی به ساحت مقدس آنها راه نداشت[۲۳].

مؤلّف کتاب اسلام و بررسی تاریخی نیز این دیدگاه را پذیرفته است و می‌گوید: «این مطلب مطابق با فلسفه نور از حکمت‌های کهن بابلی بود که به موجب آن، نور الهی در وجود ائمه تجسّم یافته است؛ نوری که از طریق نسل‌های پیاپی به ایشان رسیده است»[۲۴]. از این جهت هنگامی که اسلام وارد ایران شد و ایرانیان مذهب شیعه را پذیرفتند، ایرانیان مصداق اعتقادات و افسانه‌های خویش را در وجود امامان جستجو و آنان را مّتصف به صفات فوق بشری کردند؛ از این‌رو مؤلّف در ادامه می‌گوید: هنوز روشن نیست که با طی چه مراحلی این دو شکل اصلی تشیع با هم در آمیختند: عقیده به حق امامت موروثی و تشیع حاوی عقاید سرّی و رمزی؛ اما می‌توان گفت که در قرن‌های سوم و چهارم هجری، این جریان از قبل پیشرفت فراوانی کرده بود. با این همه هرچند به طور کلی معتقدات شیعه از نظر اهل سنت مردود بوده است، تشیع نفوذی قوی در بخش‌هایی از افکار و اعمال اهل سنت داشته است.... سنیان عقیده به نور الهی و معصومیت امام را اتخاذ کرده و نه فقط علی، بلکه مولای علی، یعنی حضرت محمد را نیز مشمول آن نمودند[۲۵].

نقد دیدگاه اخذ نظریه عصمت از آموزه‌های زرتشتی: اگر تنها به استدلال دکتر ناصر القفاری صاحب اصول مذهب الشیعه نظر بیفکنیم، چیزی جز عداوت شخصی و قضاوت ازپیش تعیین شده او نسبت به شیعه و معتقدات آن دیده نمی‌شود. او نه تنها استدلالی بر نظریه خود عرضه نمی‌کند، بلکه هیچ شاهد و مستندی نیز مطرح نمی‌سازد. به فرض اینکه حکایت و نقل او از قاضی عبدالجبّار درست باشد، این حکایت مشتمل بر ارائه هیچ گونه شاهد و استدلالی نیست. تنها به این اکتفا شده است که در دین زرتشت عقیده عصمت مسیحیان و نجات بخشان وجود دارد.

بارها گفته‌ایم که بودن یک عقیده در یک مسلک و آیین و وجود چنین عقیده‌ای مشابه در دین و آیین متأخر، گواه اخذ و اقتباس آیین متأخر از متقدم نمی‌باشد؛ وگرنه دعوت تمامی ادیان به توحید و یگانه پرستی و نفی شرک و وجود اندیشه معاد و رستاخیز در تمامی مذاهب آیا شاهد و گواه بر اخذ و اقتباس آیین‌ها از یکدیگر می‌باشد؟ کسی تاکنون چنین ادعایی نکرده است.

حتی با ملاحظه تکمله‌ای را که میرفطروس بر اخذ نظریه عصمت از آیین زرتشت عرضه کرده است، مشاهده می‌کنیم تنها به این بسنده شده است که یکی از صحابه پیامبر (ص) سلمان فارسی بوده است و سلمان در اوان جوانی بر دین زرتشت بوده است و از طریق مشابهت تعالیم این دو دین نتیجه گرفته است که پیامبر خود مبدع این اندیشه در دین اسلام بوده است و این عقیده را از گفته‌های سلمان اخذ نموده است. این استدلال بسیار سخیف و سبک می‌باشد؛ چراکه سلمان سال‌ها بعد از ظهور اسلام در مدینه به حضور پیامبر (ص) رسید و عقاید یکتاپرستی و منشأ شرّ بودن شیطان عقیده‌ای نیست که پانزده سال بعد از ظهور اسلام تکوّن یافته باشد؛ بلکه این طیف از عقاید در ابتدای دعوت رسول خدا (ص) از آن حضرت و تعالیم وحی بر مردم خوانده شد. افزون بر آنکه می‌توان گفت با مطالعه در زندگی سلمان می‌یابیم که سلمان دوران زیادی از عمر خود را بر آیین مسیحیت بوده است و در خدمت ارباب کلیسا و دین مسیحیت بوده است، اما روحیه تحرّی حقیقت و فطرت حق‌جویی او سرانجام او را به سرزمین اعراب و چشمه زلال معارف الهی دین محمدی (ص) کشانید و در مدت بسیار اندکی سرآمد صحابه گردید و همسنگ بسیاری از مهاجران و انصار بلکه بالاتر از آنها از سرچشمه انوار معارف نبوی سیراب گردید تا جایی که پیامبر اکرم (ص) تنها در مورد او «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» را فرموده است.

اما سخن هیلتون گیب مبنی بر اینکه نظریه عصمت پس از ورود اسلام به ایران پیدا شده است و اینکه ایرانی‌ها اعتقاد به نورهای پاک و منزّه را از عقاید کهن خود به دین اسلام رسوخ دادند، نیز چیزی جز گمانه زنی بی‌دلیل و بی‌اساس نمی‌باشد؛ چراکه ایرانی‌ها عقاید بسیار زیادی از آیین میترائیسم داشتند که اینچنین به اسلام راه نیافته است، بلکه عقاید معکوسی در اسلام با آن آیین‌ها مشاهده می‌کنیم. از سوی دیگر اعتقاد به امر قدسی و وجودهایی که دارای قداست هستند کمابیش در تمامی ادیان وجود دارد؛ همان‌طور که رودلف اتو مشخصه‌های مشترک چندی برای چنین امری در تمامی ادیان برمی‌شمارد.

نظیر چنین ادعایی درباره اعتقاد به فرشتگان نیز درباره مسلمانان ادعا شده است که آنان عقیده به فرشتگان را از آیین‌های ایرانی گرفته‌اند؛ حال آنکه عقیده به ملائکه در ابتدای ظهور دین اسلام، پیش از برخورد اعراب با تمدن و فرهنگ ایرانی در نخستین آیات مکی ظهور و بروز داشته است.

اینکه مؤلف اعتقاد به جنبه‌های خاص امامان (ع) را اتصاف آنها به صفات فوق بشری قلمداد کرده است، ناشی از عدم شناخت نویسنده از انسان و حقیقت او و مدارجی است که می‌تواند در مسیر عبودیت حق کسب کند. در مورد تشیعِ حاوی عقاید سرّی و رمزی در آینده خواهیم گفت که آیا می‌توان تشیع را به دو مکتب اعتدال و غلوّ یا ظاهری و باطنی تقسیم‌بندی کرد یا نه؟ اما اینکه اهل سنت عقیده به عصمت را از شیعه اخذ و اقتباس کرده، باشند نکته‌ای درخور بررسی است که باید با شواهد و مستندات تاریخی و حدیثی به آن پرداخت. از یک سو سران مذاهب چهارگانه اهل سنت یعنی ابوحنیفه، شافعی، احمد حنبل و مالک از شاگردان امام صادق (ع) بوده‌اند؛ اما این شاگردی بیشتر در جنبه فقهی بوده است و از جهت کلامی و حتی فقهی اختلاف آرای فراوانی مشاهده می‌شود. از سوی دیگر اختلاط و برخورد آرای معتزله و شیعه و استفاده شیوه استدلال عقلانی در هر دو مکتب نیز جای تأمّل است. اما هیچ یک از این موارد نشان دهنده اخذ و اقتباس عقیدتی اینها از یکدیگر نمی‌باشد و شواهد متضادی در تاریخ می‌توان بر اخذ و عدم آن یافت و نمی‌توان صرفاً با ادّعا و نظریه پردازی از آن گذشت.

از سوی سوم اگر در عقاید آیین مهر یا میترائیسم و نیز آیین زرتشت تأمّل کنیم، هیچ گاه نظریه عصمت به عنوان اندیشه مستقل مطرح نشده است. یک دسته عقاید مشترکی در همه ادیان وجود دارد؛ اما وجود عقاید مشترک میان ادیان مختلف دلیل بر اخذ و اقتباس این عقیده در دینِ متأخر از دین متقدم نمی‌گردد. در دین زرتشت، زرتشت انسان اهورایی است که با اتکا به پروردگار و مدد از اندیشه نیک، به مبارزه با ستمگران برمی‌خیزد. در این آیین، آنهایی که اهل دانش و خِردند و به پاکی روی آورند و به فروزگان الهی و صفات کمالیه نزدیک گردند، آموزگار مناسبی برای تعلیم و راه درست زندگی خواهند بود. زرتشت مردی است که از دایره استعداد زمان پا فراتر گذاشته است. وجود چنین اندیشه‌ای در مسیحیت درباره مسیح (ع) یا در دین اسلام برای پیامبر اکرم (ص) دلیل بر اخذ اندیشه از دین سابق نیست.

برای نمونه اندیشه منجی موعود در بسیاری از ادیان با یکدیگر مشترک‌اند. در تمامی ادیانی که دیدگاه منجی موعود را مطرح کرده‌اند، در این اندیشه مشترک‌اند که نجات دهنده آخرالزمان از خاندان نبوت است. در دین زرتشتی سوشیانس‌ها فرزندان زرتشت‌اند که نطفه شان به شیوه‌ای معجزه آسا در آب دریاچه نگه داری می‌شود.

در دین یهودی نیز نجات بخش از خاندان داوود پیامبر است. نزد مسیحیان فارَقْلیط از مقرّبان و گزیدگان درگاه کبریایی است. در اسلام مهدی (ع) از سوی پدر از خاندان نبوت است و از سوی مادر به قیصر روم و درنهایت به حواریون عیسی منتهی می‌شود. موعود آخرالزمان در ادیان، شخصیتی الهی و آسمانی دارد؛ دارای خوی پسندیده، تقوا، دانش و همه صفات نیکو می‌باشد و از بدی‌ها و زشتی‌ها مبرّاست»[۲۶].
2. ابراهیم صفرزاده؛
آقای صفرزاده در کتاب «عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی» در این‌باره گفته است:

«به جهت رابطه نزدیک مسلمان با نبی اکرم (ص)، بعضی می‌گویند سلمان مطالب قرآن را به آن حضرت تعلیم می‌داد تا جایی که خود قرآن به این عقیده نادرست اشاره کرده است. مطالعه تطبیقی آیین زرتشت و اسلام نشان می‌دهد که مثلاً شکل بعثت زرتشت و پیامبر اکرم (ص) و اعتقاد به خدای یکتا و وجود شیطان که منشأ شر است و طهارت خاندان دو پیامبر، از جمله اعتقاداتی است که پیامبر اکرم (ص) به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آیین زرتشت اقتباس کرده است.

جواب: اولاً، باید گفت که این اتهام علاوه بر عصمت، مسئله نبوت پیامبر (ص) را به چالش کشیده است. اینکه نبی اکرم از شخص دیگری تعلیم می‌گرفت، از تهمت‌های مشرکین بوده تا جایی که قرآن می‌فرماید: "ما کاملاً آگاهیم که (کافران) می‌گویند آن کس که مطالب این قرآن را به رسول می‌آموزد بشری غیر فصیح و اعجمی است، در حالی که این قرآن به زبان عربی فصیح است"[۲۷]. البته درباره شخصی که به پیامبر (ص) تعلیم می‌دهد، نقل‌های متعددی است و طبق بعضی از نقل‌ها آن شخص سلمان است[۲۸]. لکن این آیه مکی است است و سلمان در مدینه به محضر نبی اکرم مشرف شد و مسلمان گردید، لذا این احتمال مردود است.

ثانیاً، اینکه ادیان در بعضی از عقاید و اصول با یک‌دیگر تطابق دارند، به خاطر تأثیر پذیری دینی از یک‌دیگر نیست، بلکه به جهت اشتراک در جوهر و اصول است و اعتقاد به خدا و وجود شیطان از عقاید مشترک تمام ادیان آسمانی است نه فقط اسلام و زرتشت. اگر کسی الهی بودن آیین زرتشت را انکار کند در این صورت، وجود عقاید مشترک بین اسلام و زرتشت نمی‌تواند موجب انکار الهی بودن اسلام گردد، چون کسانی که می‌خواهند دینی را اختراع کنند از تعالیم مشترک ادیان آسمانی بهره می‌گیرند تا مورد پذیرش قرار گیرد[۲۹].

از اینها که بگذریم مطالب ذیل نیز قابل ذکر است:

  1. مسلماً این شبهه از جانب معاندین اسلام عنوان شده؛ چنانکه از آیه فوق برمی‌آید.
  2. سلمان از شاگردان برجسته مکتب اسلام و نبی اکرم (ص) است که هرچه داشت از آن حضرت و اسلام داشت، پس نمی‌تواند چیزی را به نبی اکرم (ص) که مخزن علوم و متصل به وحی است تعلیم نماید.
  3. سلمان و زرتشتیان لهجه فارسی داشتند، ولی قرآن به زبان عربی است. چگونه کسی که به زبانی آشنا نیست، می‌تواند آن را به صاحب آن زبان بیاموزد.
  4. تعالیم ادیان آسمانی ولو در اصل و مبانی مشترک هستند، لکن اندیشه عصمت، مأخوذ از قرآن کریم و سنت است و لا غیر.
بنابراین اتهام فوق از جانب مشرکین یا دیگر دشمنان اسلام سرچشمه گرفته و جهت تضعیف عقاید مسلمین است و پایه و اساسی ندارد»[۳۰].

منبع‌شناسی جامع عصمت

پانویس

  1. ر.ک: ناصر القفاری، اصول مذهب الشیعه، ج۲، ص۷۷۳، به نقل از: قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج۱، ص۱۷۹.
  2. علی میرفطروس، اسلام‌شناسی، ص۲۴ - ۲۵.
  3. هیلتون گیب، اسلام بررسی تاریخی.
  4. مرتضی عسکری، عبدالله بن سبا، ج۱.
  5. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۲۲۲-۲۳۰.
  6. «و خوب می‌دانیم که آنان می‌گویند: جز این نیست که بشری به او آموزش می‌دهد؛ (چنین نیست، زیرا) زبان آن کس که (قرآن را) به او می‌بندند غیر عربی است و این (قرآن به) زبان عربی روشنی است» سوره نحل، آیه ۱۰۳.
  7. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۵۹۵.
  8. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۵۲.
  9. The Encyclopedia of Religion / Ismah، V.۷، P. ۴۶۵.
  10. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۶۹.
  11. ر.ک: هاشم رضی، آیین مهر، میترائیسم، صص۱۴۸ ـ ۱۵۰ و ۴۳۹ ـ ۴۴۰.
  12. می‌گویند زرتشت از بیست سالگی برای یافتن اسرار مذهبی خانه را ترک گفت. به اطراف و اکناف رفت تا شاید نور اشراق، درون دل او را منور سازد. چون زرتشت به سی سالگی رسید، مکاشفاتی به او دست داد. اهورامزدا او را در صفوف فرشتگان مقرّب جن ساخت و او را تعلیم داد و به پیامبری برگزید. او با شش فرشته مقرّب (امشاسپندان) گفت و شنود کرد؛ بر روشنایی ضمیر و صفای دل او افزود. در گات‌ها مکاشفات او آمده است. زرتشت پس از این تعلیم الهی و مکاشفه‌ها، تعلیم خلایق را آغاز کرد؛ خویشتن را پیام آور و آموزگار مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام کرد. ر.ک: جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص۴۵۳ ـ ۴۵۸. بررسی محتوایی تعالیم گاتاها و هرم صفات کمالی در آن از سروش تا اهورامزدا، نیز رابطه عمل نیک و تجلی رحمت الهی، از مباحثی است که بی‌ربط به مبحث مورد بحث ما نیستند. از بشر عمل اشایی (خدایی) به سوی خدا می‌رود و از سوی خداوند فروزگان معنوی یا فَروَشی بر او نازل می‌شود. ر.ک: جلال الدین آشتیانی، زرتشت، مزدیسنا و حکومت، ص۱۶۱ - ۱۶۳، ۱۸۰، ۱۸۶، ۲۲۸ و ۲۴۳. در اوستا، زرتشت انسان اهورایی است؛ با اتکا به پروردگار و مدد اندیشه نیک به مبارزه با ستمگران برمی‌خیزد. جلال الدین آشتیانی، زرتشت، مزدیسنا و حکومت، ص۲۵۳.
  13. جلال الدین آشتیانی، زرتشت، مزدیسنا و حکومت، ص۲۵۵.
  14. جلال الدین آشتیانی، زرتشت، مزدیسنا و حکومت، ص۲۷۴.
  15. ر.ک: محمدتقی راشد محصّل، نجات بخشی در ادیان، ص۳ ـ ۹.
  16. ر.ک: محمدتقی راشد محصّل، نجات بخشی در ادیان، ص۲۴۳-۲۴۴.
  17. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص۱۷۳.
  18. ر.ک: ناصر القفاری، اصول مذهب الشیعه، ج۲، ص۷۷۳، به نقل از: قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج۱، ص۱۷۹.
  19. علی میرفطروس، اسلام‌شناسی، ص۲۴ - ۲۵.
  20. «و خوب می‌دانیم که آنان می‌گویند: جز این نیست که بشری به او آموزش می‌دهد؛ (چنین نیست، زیرا) زبان آن کس که (قرآن را) به او می‌بندند غیر عربی است و این (قرآن به) زبان عربی روشنی است» سوره نحل، آیه ۱۰۳.
  21. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۵۹۵.
  22. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۵۲.
  23. The Encyclopedia of Religion / Ismah، V.۷، P. ۴۶۵.
  24. هیلتون گیب، اسلام بررسی تاریخی.
  25. مرتضی عسکری، عبدالله بن سبا، ج۱،.
  26. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۲۲۲-۲۳۰.
  27. سوره نحل، آیه ۱۰۳.
  28. مجمع البیان، ج۶، ص۵۹۵؛ التبیان، ج۶، ص۴۲۷؛ المیزان، ج۱۲، ص۳۵۲ و ج۱۴، ص۳۵۸؛ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج۱۴، ص۱۶۱.
  29. پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۹ و ۹۰.
  30. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۷۲.