آقازادگی
معناشناسی
«آقازادهها» در فرهنگ ایرانی – اسلامی به فرزندان حاکمان، عالمان و طبقات ممتاز اجتماعی اطلاق میشود، که به طور طبیعی از شخصیت اشرافیت به معنای مثبت آن، بهره ای بردهاند؛ زیرا محیط اجتماعی و وراثت تاثیرات مثبت و منفی میگذارد، و این فرزندان به سبب همین عوامل به طور طبیعی از عناصری از شخصیت برتر و به تعبیر امروزی از «ژن خوب» بهره بردهاند. از همین روست که از قدیم گفتهاند: ولد العالم نصف العالم؛ فرزند دانشمند نیم دانشمند است. به این معنا که در محیطی رشد و نمو یافته که به طور طبیعی بهره ای از علم پدر خویش را برده است. در برابر نیز کسانی که در محیطهای بد و نابهنجار رشد یافتهاند، از صفات بد و زشت محیط خود بیتاثیر نخواهند بود؛ چنان که از پیامبر(ص) نقل شده که فرموده است: «ايّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدَّمَنِ، قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ و ما خَضْراءُ الدَّمَنِ؟ قالَ: اَلْمَرْاَةُ الحَسْناءُ في مَنْبَتِ السّوءِ»؛ از سبزه در زبالهدانی دوری کنید! گفتند: ای رسول خدا سبزه در زبالهدانی چیست؟فرمودند: زن زیبا در خانواده بد.[۱]
ریشه این تفکر را باید در خود قرآن جست؛ زیرا در قرآن بیان شده که نوح(ع) خواهان نابودی همگی کافران حتی کودکان آنان میشود و در تعلیل و تحلیل این درخواست خویش میفرماید: إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا[۲] پس از نظر آن حضرت(ع) خانواده ای که از نظر اعتقادی کافر و از نظر رفتاری فاجر است، چیزی جز کافر و فاجر تحویل اجتماع بشری نمیدهد. پس این دور باطل ادامه خواهد یافت و کسی از این محیط ناسالم نجات و رهایی نخواهد یافت و به طور طبیعی چرخه کفر و فجور ادامه مییابد و قطع نمیشود. با توجه داشت که حضرت نوح(ع) تنها ۹۵۰ سال را به تبلیغ در میان مردم و قوم خویش پرداخته است و به در طول این سالیان نسلها آمدند و رفتند، ولی جز همان حدود هشتاد نفر از خاندان خودش کسی ایمان نیارود. از همین روست که حضرت نوح(ع) را آدم ابوالبشر ثانی میگویند؛ زیرا همه نسل کنونی بشر ادامه نسل حضرت نوح(ع) از همان کسانی هستند که در کشی نوح با ایشان بودند.[۳]
به هر حال، با آنکه آقازادگی در اصل عنوان مثبتی است؛ ولی این روزها به سبب نوع عملکرد نادرست و هنجارشکنانه آقازادگان در ایران اسلامی، معنا و مفهوم منفی به خود گرفته است و در حقیقت این عنوان«تعریضی» به «سوءاستفاده از موقعیتهای والدین» یعنی همان حاکمان و عالمان و اشراف و ثروتمندان از قدرت و ثروت و موقعیت برتر اجتماعی آنان است. به سخن دیگر، مفهوم آقازاده و آقازادگی امروز به «نماد سوء استفاده از موقعیت والدین در راستای بهرهگیری بیشتر و نوعی استئثار و انحصارطلبی به جای ایثار و از خودگذشتگی است». بر این اساس، وقتی سخن از مفهوم اجتماعی «آقازادگی» به میان میآید، مراد «هر گونه سوء استفاده بستگان و خویشان از موقعیتهای اجتماعی و سیاسی کسانی است که در موقعیت و مناصب اجتماعی قرار گرفتهاند».
بنابراین، مفهوم آقازاده و آقازادگی به عنوان یک پدیده زشت اجتماعی، منحصر به سوء استفاده فرزندان صاحب منصبان نیست؛ بلکه آقا زادگی دارای مفهوم فراتر و گستردهتر از سوء استفاده فرزندان از موقعیت اجتماعی برتر والدین است؛ زیرا هر گونه رابطه نسبی و سببی را در بر میگیرد که از شخص برای مقاصد شخصی و سوء استفاده از موقعیت خویشان بهره میگیرد؛ چنان که بارها دیده شد است، غیر از فرزندان، حتی برادر، داماد، عروس، پدر داماد، پدر عروس، خواهرزاده و برادر زاده و مانند آنها از موقعیت خویشان با جایگاه برتر و مناصب عالی سوء استفاده کرده و متعرض حقوق اجتماعی و ثروت و منابع ملی و دولتی و مانند آن شدهاند. بنابراین، وقتی از این منظر به این پدیده اجتماعی زشت نگاه میکنیم، در مییابیم که آیات و روایات بسیاری در تحلیل و تبیین آن وارد شده و ابعاد گوناگون آن را بیان و توضیح داده است.[۴]
ظلم و بیعدالتی در چارچوب آقازادگی
در آیات قرآنی عدالت به عنوان اصل اساسی که بنیاد اجتماع بر آن قرار گرفته مطرح شده است؛ زیرا داد و ستدهای میان افراد اجتماع برای برآورد نیازهای طرفین نیازمند یک شاخص است تا هر کسی بتواند از سهم و قسط خویش به درستی بهره گیرد. از مهمترین شاخصهایی که میتواند بده و بستانها را از نظر کمی و کیفی در سنجه قرار دهد و مقدار هر یک از بهره را مشخص کند، ترازوی عدالت است که با داشتن دو کفه میتواند ارزش هر دو طرف را مشخص کرده و از کم و زیاد آن آگاه کند. عدالت به این معنا همانند ترازوی دو کفه است که یکی از کفه عدل دیگری است؛ زیرا در عربی به باجناق «عدیل» میگویند که یکی از دو طرف کفه ترازو است. عدالت بر اساس این مبنا، نوعی مقابله به مثل است؛ یعنی مثل در برابر مثل. ارزش و ضد ارزش هر چیزی بر اساس این معیار تعیین و مشخص میشود. بنابراین، اگر کسی در اجتماع بخواهد بیآنکه ظلم و ستمی کند و در داد و ستد و بده و بستانهای گوناگون حق هر کسی را ادا کند و عطا نماید، باید ترازوی عدالت به معنای مقابله به مثل را در دست گیرد.
البته اجتماع انسانی باید فراتر از عدالت به معنای مقابله به مثل تعالی یابد و در روابط اجتماعی برای انسجام بیشتر افزون بر عدالت، از جود و بخشش و عفو در مقام احسان بهره گیرد و بلکه در مقام اکرام حتی ایثارگری کرده و از چیزی که خود بدان نیاز دارد، نیز بگذرد و عین نیاز به دیگری ایثار کند و خود را از آن محروم دارد؛ چنان که خدا در باره امت برتر و نمونه اسلامی به این صفات اشاره میکند که آنان نه تنها در مقام احسان عفو و گذشت هستند[۵]، بلکه در مقام اکرام ایثاری عمل میکنند: وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۶] این در حالی است که پدیده آقازادگی در عمل و رفتار نه تنها اهل اکرام و احسان نیستند، بلکه حتی به عدالت قسطی نیز توجهی نداشته و به ظلم و بیعدالتی رفتار و عمل میکنند.
البته از نظر قرآن پیش از آنکه آقازادگان، هشدار داده شود، باید به صاحبان مناصب از علم و قدرت و ثروت و سیاست هشدار داده شود؛ زیرا آنان هستند که بسترهای مناسبی برای سوء استفاده خویشان فراهم میآورند. این که شخص خودش بسیار اهل ایمان و تقوا باشد، به تنهایی کفایت نمیکند؛ زیرا اجتماع را زهدورزی فردی تأمین نمیکند، بلکه باید عدالت فراگیر به اجرا گذاشته شود که حقیقت تقوا در آن است؛ این که کسی گمان کند با زهد ورزی خویش تقوای الهی را کسب کرده است، خلاف آموزههای وحیانی قرآن است؛ زیرا زمانی تقوای حقیقی کسب میشود و انسان از خسران ابدی رهایی مییابد که افزون بر تقوای فردی دارای تقوای اجتماعی باشد که دیگران را نیز به معروف امر و به حق توصیه و نسبت به منکر نهی کند و صبر در انواع سه گانه طاعت و معصیت و مصیبت را داشته و دیگران را بدان سفارش کند.[۷] خدا از مؤمنان میخواهد تا نه تنها «قیام بالقسط» داشته باشند که هدف بعثت پیامبران[۸] است؛ بلکه باید «قوامین بالقسط» باشند و دیگران به آنان تکیه کنند؛ زیرا آنانی مؤمن واقعی هستند که هویت شخصیتی آنان را قسط تشکیل دهد به طوری که نسبت به هر گونه بیعدالتی قیام کرده و اجازه ندهند در گوشه ای از جهان نسبت به شخصی مستکبران و ظالمان ستمی روا دارند.[۹] بنابراین، آنانی که در میان امت اسلام در مناصب اجتماعی و سیاسی و مانند آن قرار میگیرند، باید از مصادیق «قوامین بالقسط» باشند و اگر چنین نباشند، باید آنان را از مناصب باز داشت هر چند که به ظاهر اهل تقوای شخصی و زهدورزی هستند؛ زیرا این زهدورزی کارآیی آن چنانی ندارد، بلکه زمانی زهدورزی شخصی کارآیی پیدا میکند که در کنار «قوامین بالقسط» قرار گیرد و این افراد تکیه گاه قسط برای کسانی از مستضعفان و مظلومان باشند که تکیه گاهی برای احقاق حقوق خویش و قسط خود ندارند.
از آن جایی که بیشترین ضربه را کسانی وارد میکنند که اجازه سوء استفاده از موقعیت و مناصب خویش مییابند یا اجازه سوء استفاده به خویشان خود میدهند تا از مناصب آنان سوء استفاده کنند، خدا به صراحت در این زمینه هشدار میدهد و میفرماید: وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۱۰] از نظر قرآن، انسان در دو موقعیت رابطه ای مثبت و منفی دچار لغزش شده و به جای ضابطه عدالت، از آن عدول کرده و به ظلم و ستم میپردازد: یکی در ارتباط با خویشان، دوم در ارتباط با دشمنان. هر یک از این دو رابطه مثبت و منفی عامل و بستری برای ظلم و ستم رواداشتن نسبت به دیگران است. از همین روست که خدا میفرماید: أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[۱۱]
پس از نظر قرآن، مفهوم حقیقی تقوا در اجرای عدالت نسبت به خود و دیگران است، و زهد ورزی شخصی هرگز به معنای کسب تقوای الهی نیست در حالی که عدالت به ویژه عدالت قسطی درباره دیگران مراعات نمیشود؛ یعنی هر گاه شخص خود از موقعیت و منصب خویش سوء استفاده کند یا بگذارد دیگرانی از خویشان سوء استفاده کنند و از رانت خویشاوندی بهره برند و به انحصار و استئثار پردازند، در حقیقت چنین شخصی بیتقوایی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا مصداق حقیقی و خارجی تقوای الهی مراعات عدالت است و کسی که عدالت را رعایت نمیکند، از تقوای الهی بهره ای نبرده است. از نظر قرآن، خویشان نزدیک به صاحب منصبان باید متوجه باشند به سبب رابطه خویشاوندی هر عمل خوب و بد آنان مستقیم و غیر مستقیم در روند فعالیتهای صاحب منصب تاثیر مثبت و منفی میگذارد. از همین روست که خدا برای توجه یابی خویشان نسبت به عملکردها و پاداشهای آنان میفرماید: يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا[۱۲]
از نظر قرآن، رابطه خویشاوندی با صاحب منصبان موقعیت خاصی را برای آنان موجب میشود که باید خیلی مواظب عملکرد و رفتار و گفتار خودشان باشند؛ زیرا یکی از عوامل تقویت یا تضعیف مقام رهبری اجتماعی صاحب منصبان عملکرد خوب و بد خویشان به ویژه همسران و فرزندان آنان است. چنان که خدا درباره همین موضوع در آیات ۱۱ تا ۱۹ سوره نور با بیان داستان «افک» به ماریه قبطیه بر آن است تا بیان کند که چگونه هر عملی هر چند کوچک و خرد میتواند با شایعهسازی و شایعه پراکنی از سوی دشمنان به ویژه جریان نفوذی و منافقان به یک بحران اخلاقی و اجتماعی برای رهبری و صاحب منصبان تبدیل شود. از همین روست که خدا خطاب به زنان پیامبر(ص) به این ویژگی خاص به سبب ارتباط خویشی با پیامبر(ص) و تاثیرات مثبت و منفی بر افکار و رفتار امت اشاره داشته و میفرماید: يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ[۱۳] در حقیقت هر چند که از یک نظر اینان هم زنی چون زنان دیگر هستند، ولی به سبب موقعیت اجتماعی رهبری پیامبر(ص) آنان نیز به طور طبیعی زیر ذره بین هستند و هر گونه عملکرد و رفتار آنان به پیامبر(ص) نسبت داده میشود؛ این گونه است که رفتار زشت آنان میتواند نه تنها موجب تضعیف رهبری و صاحب منصب شود، بلکه میتواند به عنوان یک الگوی رفتاری از سوی مردم تقلید و به کار گرفته شود؛ زیرا از نظر توده مردم، صاحب منصبان و رهبران اجتماعی همه اعمال آنان قابل الگوبرداری و سرمشق قرار گرفتن است، بر این اساس رفتار فرزندان و خویشان و همسران آنان را نیز الگوی رفتاری خویش قرار میدهند که این میتواند مفید و خطرساز باشد.[۱۴]
بحران آفرینیهای آقازادگان
از نظر قرآن، آقازادگان میتوانند برای آقا و صاحب منصب بحرانیهای بزرگی را موجب شوند و آنان را در موقعیت سخت و دشوار قرار دهند به طوری که نتواند از خود و عملکرد خویش دفاع کنند و رفع اتهام نمایند. یکی از آقازادگان بحران آفرین پسر نوح(ع) است که به سبب آنکه از مادری غیر مؤمن به دنیا آمده و از نظر وراثتی و شیر و تربیت تحت تاثیر مادر بوده است[۱۵]، رفتاری نابهنجار از کفر و فجور در پیش گرفته بود. خدا درباره پسر نوح میفرماید: وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ * قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ[۱۶]
از نظر قرآن، رابطه خویشاوندی موجب میشود که انسان به سبب شدت عواطف احساسی، نتواند تعقل ورزد و خردورزی کند و سخنانی را بر زبان جاری و رفتاری را در پیش میگیرد که برخاسته از شدت هیجانات و عواطف خویشاوندی مانند پدر و پسری است. بنابراین، بسیاری از افراد درباره خویشان خویش عدالت را روا نمیدارند، چنان که حضرت نوح(ع) بر خلاف اجرای عدالت درباره همه کافران فاجران، خواهان بخشش و عفو فرزند خویش میشود؛ در حالی که حکم عدالت تخصیص بردار نیست و چون حکم به عدالت میشود، خویش و بیگانه نمیشناسد. البته از نظر حضرت نوح(ع) حکم الهی درباره غیر خویشان آن حضرت بوده و خدا وعده داده بود که خویشان او را از غرق شدن نجات دهد؛ در حالی از نظر قرآن، خویشاوندی واقعی همان خویشاوندی ایمانی است؛ زیرا آن چه اصالت دارد، همان روان است و رابطه جسم با جسم یک رابطه بسیار ضعیف و سست بنیادی در دنیا است که در آخرت اصلا معنا و مفهومی ندارد. از همین روست که وقتی نوح میفرماید: وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ[۱۷]
خدا در پاسخ به این درخواست حضرت نوح(ع) ایشان را با واقعیت و حقیقت نسبتهای اصیل آشنا میکند و میفرماید: قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ[۱۸] پس از نظر قرآن، رابطه حقیقی میان مؤمنان است، و هیچ گونه رابطه ای میان مؤمن و کافر وجود ندارد، هر چند که از نظر ظاهری از خویش و فرزندان هستند. حضرت نوح(ع) نیز پس از تذکر خدا میفرماید: قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۱۹]
از این آیات به دست میآید که رهبران و صاحب منصبان در هنگام سوء استفاده فرزندان از موقعیت والدین میبایست از آنان تبری جویند و به صراحت این را اعلان کنند؛ زیرا عدم تبری نسبت به آنان و عملکرد فرزندان و خویشان بیشترین آسیب را به موقعیت اجتماعی آنان وارد میسازد و بستری برای سوء استفادههای دیگر فراهم میآورد. بارها دیگر شده است که خویشان و بستگان نزدیک از موقعیتهای خویشان خود سوء استفاده کردهاند و به انحصارگرایی و استیثار رو آوردند. از نظر امیرمؤمنان علی(ع) خود ویژهخوار پیش از مردم به هلاکت و تباهی خواهد افتاد؛ زیرا اگر مردم دنیای خود را از دست میدهند، ویژهخوار آخرت خویش را به بهایی اندک فروخته و هلاکت ابدی را برای خود رقم زده است. آن حضرت میفرماید: مَن یَستَأثِر مِنَ الأَموالِ یَهلِک؛ هر که در اموالْ انحصارطلبی کند، نابود میشود.[۲۰].
آن حضرت(ع) در فرمانش به مالک اشتر نیز میفرماید: از انحصارطلبی در آنچه مردم در آن برابرند و غفلت از آنچه در حوزه مسئولیت تو قرار دارد و در برابر دیدگان مردم روشن است، بپرهیز؛ زیرا تو، به خاطر دیگران مؤاخذهخواهی شد و بزودی پردههای امور از برابر دیدگانت کنار خواهد رفت و داد ستمدیده از تو گرفته خواهد شد.[۲۱] امیرمؤمنان علی(ع) درباره انحصارطلبی عثمان و ویژهخواری وی که نابودی دولتش را نیز به دنبال داشت میفرماید: او انحصارطلبی کرد و بد انحصارطلبی کرد. شما نیز ناشکیبی کردید و بد ناشکیبی کردید هر دو از حد گذراندید و خداوند را درباره انحصارطلب و ناشکیب، حُکمی است قطعی که در آینده یا قیامت، تحقّق خواهد یافت.[۲۲]
اطرافیان عثمان هماره از موقعیت عثمان برای مقاصد خویش سوء استفاده میکردند که از جمله آنها دامادش مروان بن حکم بن عاص گردن شکسته است. امام علی(ع) در عهدنامه مالک اشتر نسبت به کارگزاران خائن چنین دستور میدهند: اگر یکی از آنان دست به خیانت زد و گزارش بازرسان تو هم آن خیانت را تأیید کردند، به همین مقدار گواهی قناعت کرده، او را با تازیانه کیفر کن، و آنچه را که از اموال در اختیار دارد از او باز پس گیر، سپس او را خوار دار و خیانت کار بشمار و قلاده بدنامی به گردنش بیفکن».
اصولا توجه و اهتمام به فرزندان و بها دادن به آنان از سوی صاحب منصبان همانند باتلاقی است که نه تنها فرزندان را بلکه صاحب منصبان را با خود به درون خود میبرد و هر چه بیشتر دست و پا زنند بیشتر فرو رفته و موجب هلاکت آنان میشود. داستان عبدالله بن زبیر بسیار آموزنده است؛ زیرا موجب هلاکت خود و پدر شده است. زبیر بن عوام پسر خاله حضرت امیرمؤمنان(ع) و یکی از دوستان آن حضرت(ع) بود و با وجود این که داماد ابوبکر بود، اما در جریانات بعد از سقیفه به حمایت از امام علی(ع) پرداخت. زبیرطعم ثروت را در دوران خلفای پیش از علی(ع) چشید؛ اما در قدرت سهیم نبود، در دوره حکومت علی(ع) چشم به قدرت سیاسی داشت و بسیار مایل بود که در حکومت علی(ع) به امارت برگزیده شود. چشم داشت او بیثمر بود و امام مقام و منصبی به او نداد؛ از طرفی پسرش عبدالله آنقدر بزرگ شده بود که او نیز داعیه قدرتطلبی داشت، زبیر با تحریک فرزندش، در خلافت طمع کرد و با یاری طلحه و سردمداری عایشه و با شعار انتقام خون عثمان علیه علی(ع) شوریدند و جنگ جمل را این ناکثین پیمان شکن و عهد شکن ایجاد کردند. پس عبدالله پدرش را به جنگ با امیرالمؤمنین(ع) واداشت و او را در راه بیفرجام قدرتطلبی به کشتن داد. عبدالله بن زبیر وقتی دید پدرش زبیربن عوام – تحت تاثیر دیدار و مذاکراتش با امیرالمؤمنین علی(ع) – قصد کنارهگیری از جنگ دارد، با انواع حیلهها سعی کرد تا پدرش را منصرف کند. او پدر را سرزنش و به ترس متهم کرد و جواب شنید که تو چه فرزند نامبارکی هستی!
سبط ابن الجوزی در کتاب التذکره آورده است که: علی(ع) وقتی در جمل با زبیرملاقات کرد به ایشان فرمود: ما شما را در شمار بهترینان عبد المطلب بر میشمردیم تا اینکه پسر بدت بزرگ شد و میان ما تفرقه انداخت. حضرت امیر(ع) درباره زبیریان فرموده اند: «ما زال الزّبير رجُلاً منّا اهلَ البيتِ حتّي نشا ابنه المشئومُ عبدالله»؛ زبیرهمیشه از ما اهل بیت بود تا زمانی که فرزند نا مبارکش، عبدالله بزرگ شد.[۲۳].[۲۴]
- ↑ کافی، ج ۵، ص۳۳۲، ح ۴
- ↑ «که اگر آنان را وا نهی بندگانت را گمراه میکنند و جز گنهکار بسیار ناسپاس پدید نمیآورند» سوره نوح، آیه ۲۷.
- ↑ شعراء، آیات ۱۱۹ و ۱۲۰؛ یس، آیه ۴۱؛ روایات تفسیری
- ↑ منصوری، خلیل، آقازادهها و آقازادگی در فرهنگ قرآنی.
- ↑ اعراف، آیه ۱۹۹
- ↑ «و (نیز برای) کسانی است که پیش از (آمدن) مهاجران، در خانه (های مدینه) و (پایگاه) ایمان، جای داشتهاند؛ کسانی را که به سوی آنان هجرت کردهاند، دوست میدارند و در دل به آنچه به مهاجران دادهاند، چشمداشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمیگزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
- ↑ عصر، آیات ۱ تا ۳؛ آل عمران، آیه ۱۱۴ و آیات بسیار دیگر
- ↑ حدید، آیه ۲۵
- ↑ نساء، آیه ۷۵
- ↑ «و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
- ↑ «ای مؤمنان! برای خداوند بپاخیزید و با دادگری گواهی دهید و نباید دشمنی با گروهی شما را وادارد که دادگری نکنید، دادگری ورزید که به پرهیزگاری نزدیکتر است و از خداوند پروا کنید که خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره مائده، آیه ۸.
- ↑ «ای زنان پیامبر! هر یک از شما دست به زشتکاری آشکاری زند عذاب او دو چندان میگردد و این (کار) بر خداوند آسان است» سوره احزاب، آیه ۳۰.
- ↑ «ای زنان پیامبر! اگر پرهیزگاری ورزید همانند هیچ یک از زنان نیستید (بلکه برترید)؛ پس نرم سخن مگویید مبادا آنکه بیماردل است به طمع افتد و (نیز) سخن به شایستگی گویید» سوره احزاب، آیه ۳۲.
- ↑ منصوری، خلیل، آقازادهها و آقازادگی در فرهنگ قرآنی.
- ↑ تحریم، آیه ۱۰
- ↑ «و آن (کشتی) آنان را در میان موجی کوهپیکر (پیش) میبرد و نوح پسرش را- که (هنوز) بر کرانهای بود- فرا خواند: پسرکم! با ما سوار شو و با کافران مباش! * او گفت: آنک به کوهی پناه میجویم که مرا از آب نگاه میدارد؛ (نوح) گفت: امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود جز (برای) آن کس که (خداوند بر او) بخشایش آورده باشد و موج میان آن دو افتاد و او از غرقشدگان گشت» سوره هود، آیه ۴۲-۴۳.
- ↑ «و نوح پروردگارش را بخواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و بیگمان وعده تو راستین است و تو داورترین داورانی» سوره هود، آیه ۴۵.
- ↑ «فرمود: ای نوح! او از خاندان تو نیست، بیگمان او کرداری ناشایسته است پس چیزی را که نمیدانی از من مخواه، من تو را اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی» سوره هود، آیه ۴۶.
- ↑ «گفت: پروردگارا! من از اینکه چیزی از تو بخواهم که بدان دانشی ندارم به تو پناه میبرم و اگر مرا نیامرزی و به من بخشایش نیاوری از زیانکاران خواهم بود» سوره هود، آیه ۴۷.
- ↑ بحارالأنوار، ج ۷۸ ص۵۶ ح ۱۱۸
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۰
- ↑ نهج البلاغه، حمکت ۴۵۳؛ العقد الفرید، ج۳، ص۳۱۴؛ اُسدالغابه، ج۳، ص۲۴۴، الرقم ۲۹۴۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص۱۶۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۹؛ مروج الذهب، ج۲، ۳۷۲؛ تاریخ اسلام ذهبی، ج۳، ص۴۹۰؛ البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۲؛ تهذیب ابن عساکر، ج ۵، ۳۶۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۶۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ الفتوح، ج۲، ص۴۷۰
- ↑ منصوری، خلیل، آقازادهها و آقازادگی در فرهنگ قرآنی.