سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره علوی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

اهمیت مواضع سیاسی امام علی(ع) در برابر سقیفه در این است که حضرت سیاست را هم‌پای دین می‌دانست و حاضر نبود آن را با کسی یا چیزی مصالحه کند. چنین اندیشه‌ای در سراسر زندگی امام علی(ع) آشکار است و او را از دیگر سیاست‌مداران متمایز کرده و همه مواضع‌اش را سرشار از حکمت قرار داده است.

امام علی(ع) در واکنش به حادثه سقیفه، نخست بدن مطهر رسول خدا(ص) را بدون حضور دست‌اندرکاران سقیفه تجهیز و دفن کرد. سپس به احتجاج با اهل سقیفه پرداخت. پرسید: انصار چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود: از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجت نیاوردید که رسول خدا(ص) سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهکاران آنان درگذرید؟ گفتند: در این سخن چه حجتی است؟ فرمود: اگر امارت و امامت از آن انصار بود، رسول خدا(ص) سفارش نمی‌کرد که حاکمان بعدی به آنان نیکی کنند[۱].

سپس از استدلال قریش پرسید و جواب گفتند؟ استدلال کردند که از سابقین در اسلام و عشیره رسول خدا(ص) هستند. حضرت فرمود: حجت آوردند که درخت‌اند و خلافت را بردند و خاندان رسول را که میوه‌اند تباه کردند و تیمار آنان را نخوردند[۲]، ما هم از نظر قرابت و هم از نظر اطاعت از آنان به پیامبر نزدیک‌تریم[۳].

عمر با شنیدن این احتجاج قسم یاد کرد که حاکمیت از دست ما می‌رود و دلیلی برای ما باقی نمی‌گذارد. امیرمؤمنان(ع) و برخی از بنی هاشم و صحابه در خانه فاطمه(س) تجمع اعتراض‌آمیز کردند. به دنبال این تجمع، عمر با شماری از مهاجران و انصار به آن خانه آمد و از حضرت علی(ع) بیعت خواست. آن حضرت فرمود: شما خلافت را با استدلال به قرابت به پیامبر(ص) ربودید، من نیز با شما به همین قرابت استدلال می‌کنم[۴]. امام(ع) در این زمان، نه تنها بیعت نکرد که از انصار برای احقاق حق خود یاری خواست، ولی آنان اجابت نکردند. در جریان این بیعت‌خواهی به خانه فاطمه هجوم آوردند[۵] و سبب سقط محسن شدند[۶].

از آنجاکه حفظ دین مهم‌ترین دغدغه امام علی(ع) بود، حضرت از سویی پیوسته دلایل مهاجران و انصار را رد می‌کرد و بعدها در خطبه شقشقیه نیز گله‌مندی خود را اظهار نمود و از سوی دیگر، پس از تبیین مواضع اصولی خود، برای حفظ مصالح عمومی مسلمین بنا بر برخی منابع با آنان بیعت کرد و به خلفا مشورت داد[۷].[۸]

شورای سقیفه از دیدگاه امام علی (ع)

با موضع‌گیری عمر و کاندید کردن امام (ع) به عنوان یکی از اعضای شورا، حزن و اندوه به دل امام (ع) راه یافت و به یقین دانست که حیله‌ای در کار است تا او را از خلافت کنار نهند و حکومت اسلامی را از مسیر صحیح منحرف سازند. به مجرد اینکه امام (ع) از نزد عمر خارج شد عمویش عباس با او دیدار کرد و امام (ع) با پیشدستی به او فرمود: «عمو جان خلافت از ما به دیگران رسید».

عباس گفت: از کجا دانستی؟ علی (ع) فرمود: به این دلیل که در این جمع) عثمان قرین و همطراز من شد، عمر در جمع (اعضای شورا) گفت: شماها باید طرفدار اکثریت باشید، اگر هردو تن از اعضا، یک تن را برگزیدند، به جمعی که عبد الرحمان بن عوف در آن است درآیید زیرا سعد با پسر عمویش عبد الرحمان مخالفت نمی‌کند و عبد الرحمان نیز داماد عثمان است و با یکدیگر اختلافی ندارند، با این وصف یا عبد الرحمان با عثمان بیعت می‌کند و خلافت را بدو می‌سپارد و یا بر عکس، (عمو جان) بنابراین اگر فرضا دو تن باقیمانده نیز با من موافق باشند، سودی به حال من نخواهد داشت[۹]. ‌

امام (ع) به خوبی قضیه را دریافت و بدین ترتیب، با تبانی عثمان و عبد الرحمان، خلافت به عثمان رسید. نقل شده که: سعد وقاص، حق خویش را در شورا به پسر عمویش عبد الرحمان بخشید و طلحه نیز به عثمان تمایل نشان داد و حقش را به او واگذارد و تنها زبیر باقی مانده بود که به سود امام از حق خود گذشت در اینجا عبد الرحمان می‌بایست یا امام و یا عثمان را برگزیند؛ عمار به عبد الرحمان گفت: اگر می‌خواهی مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با علی بیعت کن و ابن أبی سرح نیز به او یادآور شد اگر می‌خواهی قریش به اختلاف نیفتند، با عثمان بیعت نما و بدین‌سان، خلافت در مسیر ناصحیحی قرار گرفت و نشانه‌های انحراف که آتش تعصب و حزب‌گرایی، آنها را دامن می‌زد، پدیدار گشت.

به‌هرحال عبد الرحمان بیعت خود را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوه ابوبکر و عمر بر امام (ع) عرضه کرد و حضرت مبنای عملکرد آن دو را پذیرا نشد، ولی عثمان آن را پذیرفت و بدین ترتیب، عبد الرحمان با او بیعت کرد و امام (ع) خطاب به عبد الرحمان فرمود: آن را برای همیشه به او بخشیدی، این نخستین باری نیست که در آن بر ما جفا روا داشتید، ما صبر و بردباری پیشه می‌کنیم و در آن‌چه شما توصیف می‌کنید، از خدا یاری می‌طلبیم[۱۰].

به خدا سوگند! تو این کار را انجام دادی و از آن همان خواسته‌ای را داشتی که رفیقتان از دوستش داشت خداوند بین شما جدایی بیندازد[۱۱].

سپس امام (ع) متوجه مردم شد تا اشتباه مکرر آنها را در مسأله خلافت و نیز دیدگاه خویش را در سرنوشت رسالت اسلامی برایشان تشریح کند لذا فرمود: مردم! شما به خوبی آگاهید که من از همه به خلافت سزاوارترم و اینک کار به جایی رسیده که خود می‌بینید، به خدا سوگند! تا زمانی که اوضاع مسلمانان سامان نیابد و به غیر از من بر کسی جور و ستم نشود، هم‌چنان خاموش خواهم ماند، این کار را بدین جهت انجام می‌دهم که به اجر و پاداش دست یابم و از زر و زیورهایی که شما برای به دست آوردن آنها در رقابتید، دوری ورزیده باشم[۱۲].

امام (ع) همراه با سایر اعضا وارد شورا شد و به خوبی آگاه بود که امور به او باز خواهد گشت، ورود امام (ع) به شورا بدین جهت بود که تناقض‌گویی عمر و دار و دسته‌اش را پدیدار سازد؛ زیرا عمر هنگام وفات رسول اکرم (ص) جمع خلافت و نبوت را در یک خاندان روا نمی‌دانست، ولی اکنون امام (ع) را کاندیدای خلافت کرده بود.

از امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: ولی اکنون من در شورای آنان شرکت می‌جویم زیرا عمر هم‌اکنون مرا شایسته خلافت دانسته است، در صورتی که قبلا می‌گفت: نبوت و خلافت در یک خاندان گرد نمی‌آیند[۱۳].

امام (ع) به جهت اصلاح و ارشاد امت، با عثمان بن عفان بیعت کرد تا به مراقبت از کیان امت بپردازد و در این راستا از بذل هیچ‌گونه پند و نصیحت و ارشاد و تربیت، فروگذاری نکرد، هرچند خلافت را از او دور ساختند ولی حضرت با تمام توان، حقیقت را روشن و مردم را بدان رهنمون شد، و راه صحیح را نشان داده و مردم را بدان راهنمایی نمود و هرگاه خلیفه درمی‌ماند او را یاری می‌داد و آن‌گاه که در دام جهل و نادانی گرفتار می‌آمد، مسائل را به او یاد می‌داد و هرگاه به ضرب و شتم مردم می‌پرداخت وی را از آن کار باز می‌داشت[۱۴].

امام (ع) و عدم پذیرش شرط عبدالرحمان بن عوف

موضع مخالفی که امام علی (ع) در قبال این دو خلیفه اتخاذ کرد، به جهت مصلحتی ویژه و یا هدفی شخصی نبود، بلکه در راستای مصلحت دین و امت و آرمان اسلامی و به دور از هوا و هوس چنین موضعی گرفت.

وی در کلیه موضع‌گیری‌های خود به قرآن و سنت استناد کرد و در همه تصمیمات خویش بر واقع‌گرایی و جنبه دینی پافشاری داشت زیرا او پس از پیامبر اکرم (ص) مسؤلیت امور رسالت و امت را عهده‌دار بود تا رسالت اسلامی با اموری در نیامیزد که آن را از فلسفه و هدف نزولش دور نسازد، و سبب این که امام (ع) از پذیرش بیعت سرباز زد و حاضر نشد طبق شیوه شیخین (ابوبکر و عمر) عمل نماید، همین قضیه بود زیرا با وجود قرآن و سنت نبوی، در اصول اعتقادی، چیزی به نام سیره شیخین وجود نداشت و اگر امام (ع) با این شرط موافقت کرده بود، معنایش این بود که حضرت عملکرد آن دو را به عنوان سنت نبوی امضاء و تأیید نموده است. با اینکه در سیره شیخین انواع تناقضات و تفاوت‌ها دیده می‌شد. نه تنها بین سیره هریک بلکه بین سیره آنان و قرآن و سنت شریف پیامبر نیز تناقض و تفاوت به چشم می‌خورد.

از این گذشته امام (ع) به خوبی آگاه بود که خود، پس از رسول خدا (ص) در این امت نقش مربی دارد، بنابراین، عمل کردن طبق شیوه شیخین زیبنده امام نبود تا ناگزیر شود بعدا با آن به مخالفت برخیزد، چنان‌که عثمان به این شرط تن در داد ولی بدان عمل نکرد[۱۵].

رویارویی امام علی(ع) با توطئه سقیفه

امام علی(ع) به خوبی می‌دانست که زمینه برای حکومت او فراهم نیست، اما وظیفه خود می‌دانست که برای اتمام حجت بر مردم آن عصر و زمان‌های بعد، به میدان آید و به رویارویی برخیزد و نشان دهد که حق از آن او است. اگر فعالیت‌های امام در این باره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفه بلافصل بودن امیرمؤمنان(ع) شک می‌کردند، و این احتمال قوت می‌گرفت که رسول خدا(ص) اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنان(ع) را نسخ کرده است. بنابراین، لازم بود امام پس از بیعت سقیفه به فعالیت‌هایی دست زند. براساس روایات پرشمار و از طرق مختلف، امام پس از پیمان سقیفه، شبانگاهان حضرت زهرا(س) را بر مرکب سوار می‌کرد و دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را می‌گرفت و به خانه مهاجر و انصار می‌رفت و از آنان برای گرفتن حکومت، یاری می‌خواست، اما به نتیجه نرسید. نظر به تفاوت جزئی روایات با یکدیگر، برخی از آنها را می‌آوریم: بنا بر نقل سلمان، هنگامی که شب فرا رسید، علی(ع) حضرت زهرا(س) را بر مرکبی سوار کرد و دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را گرفت و به خانۀ همۀ اهل بدر و انصار رفت و حق خود را یادآور شد و آنان را به یاری فراخواند، اما تنها ۴۴ مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند. حضرت به آنان فرمان داد که صبح با سرهای تراشیده و سلاح برای بیعت تا پای جان حاضر شوند. صبح روز بعد تنها سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام حاضر شدند. شب بعد دوباره حضرت به خانه آنان رفت و کمک خواست. گفتند: «صبح زود می‌آییم». اما دوباره تنها همان چند نفر آمدند. شب سوم نیز حضرت از آنان یاری خواست. دوباره همانان آمدند. وقتی حضرت چنین دید، در خانه نشست و به گردآوری و تفسیر قرآن مشغول شد[۱۶].

از جمله پاسخ‌های انصار در برابر کمک خواستن حضرت زهرا(س) این بود: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با ابوبکر گذشت. اگر همسر و پسر عمویت از ابوبکر پیشی گرفته بود، با او بیعت می‌کردیم. امام علی(ع) درباره همین بهانه است که فرمود: «آیا رسول خدا(ص) را در خانه‌اش رها کنم و بر سر حکومت با مردم نزاع کنم؟» حضرت زهرا(س) نیز این عمل امیرالمؤمنین(ع) را تأیید می‌کرد[۱۷]. معاویه در نامه‌ای به امام علی(ع) برای زخم زبان، از این کار امام یاد می‌کند و باز می‌گوید که چگونه همراه با حضرت زهرا(س) و فرزندانش به خانه مردمان می‌رفت تا یاری‌اش کنند، ولی کسی به یاری‌اش برنخاست[۱۸]. در روایت دیگر است که عده‌ای خدمت امام علی(ع) رسیدند و خواستار بیعت با حضرت شدند. امام به آنان فرمود: «فردا برای این کار با سرهای تراشیده [برای جنگ] بیایید». فردا تنها سه نفر آمدند[۱۹]. کار دیگر امام بحث با کسانی بود که خلافت را در دست گرفته بودند؛ مثلاً نقل است که چون امام علی(ع) را به مسجد و نزد ابوبکر بردند، گفتند: «با ابوبکر بیعت کن». فرمود: من به این امر سزاوارتر از شمایم. با شما بیعت نمی‌کنم، بلکه شایسته‌تر است شما با من بیعت کنید. به دلیل خویشاوندی با پیامبر، حکومت را از انصار گرفتید و می‌خواهید آن را از ما اهل‌بیت غصب کنید؟ مگر در برابر انصار ادعا نکردید که به دلیل این که محمد(ص) از شما است، در حکومت سزاوارترید و آنان نیز آن را به شما دادند؟ من نیز مانند شما استدلال می‌کنم. ما در حیات و ممات پیامبر به او نزدیک‌تریم. اگر ایمان دارید، با ما از در انصاف در آیید.

عمر گفت: «تو را رها نمی‌کنیم تا بیعت کنی». امام علی(ع) به او فرمود: [[[ناقه]] خلافت را] بدوش و حکومت او را استوار کن تا فردا آن را به تو سپارد. ای عمر، به خدا سوگند، سخن تو را نمی‌پذیرم و با او بیعت نمی‌کنم. آن‌گاه خطاب به مهاجران فرمود: حکومت محمد(ص) بر عرب را از خانه‌اش خارج نکنید و به خانه‌های خود نبرید و منزلت اهل بیت پیامبر را در میان مردم پایین نیاورید و حق آنان را مخورید. به خدا سوگند، ای مهاجران، ما از همه مردم برای این امر سزاوارتریم؛ زیرا ما اهل‌بیت هستیم و در میان ما قاری کتاب خدا است و نیز آگاه به دین خدا و عالم به سنت رسول خدا(ص) و توانا به امر مردم و دور کننده امور ناشایست از مردم و رفتار کننده به عدالت. به خدا سوگند، چنین کسی در میان ما هست. از هوای نفس پیروی نکنید که از راه خدا گمراه می‌گردید و همواره از حق دور می‌شوید[۲۰]. نیز نقل است که مردی در میان جمع به امام گفت: «ای پسر ابوطالب، تو به خلافت آزمندی». امام پاسخ داد: به خدا سوگند، شما آزمندترید و [از حق] دورترید، ولی من سزاوارتر و نزدیک‌ترم. من تنها حقم را می‌خواهم، اما شما مانع میان من و آنید[۲۱].

به هر سان، امام علی(ع) برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، اما کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفقیت دست یابد. اگر حضرت به مخالفت خود ادامه می‌داد، نه تنها کنار زدن ابوبکر امکان نداشت، بلکه هم جان خود را به خطر می‌انداخت و هم وحدت مسلمانان را در آن موقعیت حساس خدشه دار می‌ساخت. وانگهی، بنا بر فرمایش امام در صورت پافشاری، زمینه بازگشت بیش‌تر مسلمانان به جاهلیت فراهم می‌شد. در این شرایط، بهترین راه، سکوت و عمل به وصیت رسول خدا(ص) بود. پیامبر در اواخر حیات خود خبر داد که برخی کسان هم‌پیمان شده‌اند که نگذارند حکومت به دست امام علی(ع) برسد. امیر مؤمنان(ع) از پیامبر خواست که تکلیف را در آن زمان بیان کند. پیامبر فرمود: «اگر یارانی یافتی با آنان بجنگ و در غیر این صورت بیعت کن و خون خود را حفظ کن»[۲۲]. امام علی(ع) درباره علت دست کشیدن از مبارزه می‌فرماید: به خدا سوگند، اگر بیم پراکندگی مسلمانان نبود و این که کفر بازگردد و دین نابود شود، جز این عمل می‌کردیم[۲۳]. نقل است که روزی حضرت فاطمه(س) امام علی(ع) را به قیام فراخواند. در این هنگام صدای مؤذنی شنیده شد که می‌گفت: «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌». امام فرمود: «آیا دوست داری این صدا از روی زمین برچیده شود؟» حضرت زهرا(س) پاسخ داد: «نه». امام فرمود: «من همین را می‌گویم»[۲۴].[۲۵]

منابع

پانویس

  1. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  2. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  3. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  4. ابن قتیبه، الامامة و السیاسیه، ج۱، ص۱۸.
  5. طبری، دلائل الامامه، ص۴۵؛ مفید، الامالی، ص۹.
  6. شهرستانی، الملل و النحل، ص۵۷؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۳۹.
  7. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۳۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲۳، ص۳۰۹.
  8. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۴۲.
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۲۶.
  10. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷ چاپ مؤسسه اعلمی.
  11. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۸.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۷۴، چاپ صبحی صالح.
  13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
  14. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص ۲۲۳.
  15. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص ۲۲۶.
  16. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۷-۲۰۶؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۱-۵۸۰. ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰-۲۹.
  17. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰-۲۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.
  18. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۷.
  19. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
  20. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹-۲۸؛ ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲.
  21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۰، خطبه ۱۷۲.
  22. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۵؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۷۴، به نقل از: کتاب سلیم.
  23. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷.
  24. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۳.
  25. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۴۶.