منصور عباسی در معارف و سیره امام صادق
حکومت منصور و شهادت امام صادق(ع)
منصور و سختگیری بر امام صادق(ع)
هنگامی که در سال ۱۳۶ هجری ابو جعفر منصور پس از برادرش ابو العبّاس سفّاح حکومت را در دست گرفت، کینه پنهان خود بر امام صادق(ع) و اصحاب او از علویان و غیرعلویان را آشکار ساخت. مورّخان درباره منصور گفتهاند که او فرد نیرنگبازی بود که در ریختن خون هیچگاه به خود تردید راه نمیداد. او در ستمگری بیپروا و در کشتار افسارگسیخته بود[۱]. ابن هبیره که یکی از معاصران اوست ابو جعفر منصور را اینچنین توصیف میکند: من مردی را در جنگ یا صلح مکارتر، نفرتانگیزتر و هوشیارتر از منصور ندیدم[۲]. منصور دوانیقی به قتل ابو مسلم خراسانی که او را دشمن میداشت مبادرت کرد در حالیکه ابو مسلم فرمانده اوّل انقلاب عبّاسی بود. منصور پس از توطئهچینی او را به آمدن به بغداد فریفت و وی را از تمام مناصب نظامی خلع کرد. هنگامی که ابو مسلم خراسانی بر منصور داخل شد او با قساوت تمام با وی روبرو شد و کارهای او را یکیک بر او میشمرد و ابو مسلم از او عذرخواهی مینمود.
سپس منصور به حسب توافقی که با محافظان خود داشت با صدای بلند شروع به کف زدن کرد و این کف زدن فرمان حمله بود. نگهبانان با شمشیرهای کشیده داخل شدند. ابو مسلم به منصور گفت: مرا برای دفع دشمنان خود نگهدار. منصور فریاد کشید چه دشمنی دشمنتر از تو برای من؟! منصور همین شیوه را درباره عموی خود عبدالله بن علی به انجام رسانید. او را فریفت و به او امان داد و هنگامی که او به نزد منصور آمد او را کشت[۳]. امّا برنامهریزی شوم منصور برضدّ امام صادق(ع) و نهضت اسلامی او سه شاخه کلّی داشت.[۴].
شاخه اوّل منصور در این شاخه روشی نرم و ملایم در پیش گرفت
و سعی کرد تلاشهای امام را با خود یکسو کرده و امام را در ضمن سیاست خلافت بنی عبّاس داخل کند. او به امام نامه نوشت و در آن آورد که: چرا به نزد ما نمیآیی همچنانکه سایر مردم به نزد ما میآیند؟
امام صادق(ع) در پاسخ او نوشت: ما چیزی نداریم که به خاطر آن از تو بترسیم و تو از امور مربوط به آخرت چیزی نداری که ما به امید آن به نزد تو بیاییم، نه چنان نعمتی داری که برای تبریک آن به نزد تو بیاییم و نه آنچه داری بر خود عذاب و نقمت میشماری تا بیاییم و تو را بر آن تعزیت و تسلیت گوییم. پس چه کاری با تو داریم!؟ منصور به امام صادق(ع) نوشت: بیا و با ما همصحبت باش تا ما را نصیحت کنی. امام صادق(ع) در جواب او نوشت: هرکس که قصد دنیا داشته باشد تو را نصیحت نمیکند، و کسی که قصد آخرت داشته باشد با تو همنشینی نمیکند. منصور پس از شنیدن جواب امام گفت: به خدا سوگند که امام صادق(ع) رتبههای مختلف مردم را برای من آشکار ساخت. آنان که دنیا میطلبند را از آنان که آخرت میجویند جدا کرد، و من میدانم که او از کسانی است که آخرت میجویند نه دنیا[۵]. نمونه دیگر شیوههایی که منصور با امام صادق(ع) در این بخش در پیش گرفت، روایتی است که عبدالوهّاب از پدرش نقل میکند که گفت: ابو جعفر منصور به دنبال امام جعفر صادق(ع) فرستاد و دستور داد در کنار او فرشی گستردند و امام صادق(ع) را بر آن نشاند و سپس گفت: دو پسر من محمد و مهدی را بیاورید. سپس منصور رو به امام صادق(ع) کرد و گفت: ای ابا عبدالله زمانی برای من حدیثی درباره صله رحم خواندی. آن را دوباره بگو تا مهدی آن را بشنود.
امام صادق(ع) فرمودند: آری، پدرم از پدرش از جدّش از علی(ع) روایت میکند که فرمود: رسول خدا(ص) فرموده است: هنگامی که مردی صله رحم میکند و از عمر او سه سال باقی مانده است، خداوند متعال عمر او را سی سال میکند، و اگر از عمر او سی سال باقی مانده باشد و او قطع رحم کند، خداوند عمر او را به سه سال کاهش میدهد. سپس امام صادق(ع) این آیه شریف قرآن را تلاوت فرمود: ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[۶]. منصور گفت: ای ابا عبدالله این حدیث خوبی است. امّا منظور من این حدیث نبود، امام صادق(ع) فرمودند: آری، پدرم از پدرش از جدّش از علی(ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرموده است: صله رحم شهرها را آباد و عمرها را زیاد میکند. اگرچه کسانی که این کار را انجام دهند از نیکان نباشند.
منصور گفت: ای ابا عبدالله این حدیث هم خوب است. ولی منظور من این حدیث هم نبود. امام صادق(ع) فرمودند: آری، پدرم از پدرش از جدّش از علی(ع) روایت میکند که گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: صله رحم حساب را آسان و از مرگ بد جلوگیری میکند. منصور گفت: آری، منظورم این روایت بود[۷]. آری، پادشاهان از مرگ میترسند، پس امام صادق(ع) بر این نکته انگشت گذاشته و آن را به صله رحم مربوط کردند تا قدری از کینه و فریبی که ذهن منصور را برضدّ امام و علویان از اهل بیت آن حضرت مشغول کرده بود بکاهند، بههمین خاطر است که امام از طریق احادیث به این نکته اشاره کردند که طول عمر با صله رحم ارتباط دارد.[۸].
شاخه دوّم در این مرحله منصور با شدّت تمام بهسوی امام صادق(ع) موضعگیری کرد
و جاسوسها و خبرچینهای خود را در اطراف امام منتشر ساخت که مراقب همه حرکات امام صادق(ع) بوده و همه فعالیتهای آن حضرت را زیر نظر داشتند و آخرین خبرها را به منصور میرساندند. تا اینکه منصور بتواند از میان آنها چیزی که مجوّز آزار رساندن به امام صادق(ع) و سخت گرفتن بر حرکت آن حضرت- که منصور خطر حقیقی را نسبت به سلطنت خود در آن میدید- پیدا کند تا در نتیجه، این گزارشات منجر به این شود که منصور اتّهاماتی را برضدّ امام صادق(ع) تهیه کرده و بهوسیله آن اتّهامات بتواند برای به قتل رساندن آن حضرت مجوزی بیابد. این بخش از حرکت منصور نیز شامل روشهای چندی است.
روش اوّل: از رزام بن مسلم غلام خالد قصری روایت شده که گفت: ابو جعفر منصور مرا به مدینه فرستاد، او به من دستور داد هنگامی که به مدینه رفتم نامهای را که به من داده بگشایم و آنچه را که در آن نوشته است عملی کنم. هنگامی که به نزدیکیهای مدینه رسیدم، ناگاه دیدم چند سوار بر سر راه من آمدند و یکی از آنها به نزد من آمد و گفت: ای رزّام از خدا بترس و در خون آل محمد شریک مشو. من کلام او را انکار کردم. او به من گفت: دوست تو نصف شب تو راطلبید و نامهای نوشته و آن را در داخل قبای تو دوخت و به تو دستور داد که وقتی به مدینه رسیدی آن نامه را باز کنی و به آنچه در آن است عمل کنی. رزّام گوید: من خود را از محمل به زیر انداختم و پاهای آن مرد را بوسیدم و گفتم: من گمان میداشتم که او صاحب و مولای من است، امّا آقای من، اکنون میبینم که تو آقا و مولای منی. حال چکار کنم؟ گفت: بهسوی او برگرد و در مقابل او بایست و بیا.؛ چراکه او مردی فراموشکار است و آنچه را که به تو گفته فراموش کرده. او از تو در اینباره سؤالی نخواهد کرد. من نیز بازگشتم و او اصلا چیزی در اینباره از من نپرسید. من در دل گفتم مولایم راست گفته است[۹]. و از مهاجر بن عمار خزاعی روایت شده که گفت: منصور دوانیقی مرا به مدینه فرستاد و مال بسیاری به همراه من کرد و به من دستور داد که در نزد اهل بیت یعنی علویان تضرّع کنم[۱۰] و خود را به جمع آنان وارد سازم و آنچه میگویند حفظ کنم. مهاجر گوید: من در شب و روز در هنگام نماز در سمت قبله در کنجی از مسجد مینشستم.
او میگوید: به تدریج شروع به پول دادن به گدایانی که دور قبر بودند نمودم و بعد آرامآرام پا را فراتر گذاشته تا اینکه از آن پولها به جوانانی از بنی حسن و سپس از پیرانی از بنی حسن پرداخت کردم تا اینکه آنان با من انس گرفتند و من رفیق سرّ آنان گردیدم. مهاجر گوید: هر وقت که به امام صادق(ع) نزدیک میشدم، آن حضرت بسیار با ملاطفت و مهربانی با من رفتار کرده و مرا بزرگ میداشت، تا اینکه روزی از روزها پس از آنکه کارم با بنی حسن تمام شد و آنچه میخواستم از آنان به دست آوردم، به امام صادق(ع) نزدیک شدم در حالیکه آن حضرت نماز میخواند. هنگامی که نماز آن حضرت تمام شد، رو به من کرده و فرمودند: «ای مهاجر، جلو بیا- من تا آن روز هیچگاه به نام و کنیه خود در مدینه نامیده نشده بودم- امام به من فرمودند: برو و به رفیق خود بگو: جعفر به تو میگوید: «اهل بیت و فامیل تو به کارهای دیگر که تو برایشان انجام دهی محتاجترند تا این کاری که با آنان میکنی. بهسوی قومی جوان و محتاج میآیی و با آنان حیله میکنی، شاید یکی از آنان کلمهای بگوید که بتوانی بهوسیله آن کلمه، خون او را بر خود مباح کنی، اگر به آنان رسیدگی و نیکی کنی و به آنان پول داده بینیازشان سازی، به این کار تو از آنچه از آنان میخواهی محتاجترند. مهاجر گوید: هنگامی که به نزد منصور دوانیقی آمدم به او گفتم: من از نزد جادوگری دروغگو و کاهن به نزد تو میآیم و جریان را برای او تعریف کردم. منصور گفت: به خدا سوگند که او راست میگوید. آنان به غیر این کار محتاجترند، امّا برحذر باش که مبادا این سخنان را انسانی از تو بشنود[۱۱].
روش دوّم: و از دیگر شیوههایی که منصور در راستای سیاست فشار بر امام صادق(ع) انجام میداد، پررنگ کردن بعضی از شخصیتهای علمی بود تا آنها را در برابر امام صادق(ع) علم کرده و شخصیت علمی امام(ع) را پوشانده و با این کار سیاست خود را تقویت نموده و از دیگر سوی قداست و جاذبه مردمی امام را تضعیف کرده و در نتیجه وحدت کلمه جریان اسلامی را که یک صدا اقرار به رهبری و اعلمیت امام صادق(ع) داشتند، شکافته و در میان آنان تفرقه و اختلاف ایجاد نماید. منصور این گام را با موفقیت برداشت. او بعضی از شاگردان امام صادق(ع) را جذب کرد. او با آنان با احترام و قدردانی برخورد کرد و از آنان در قبال مذهب امام و روش اسلامی اصیل آن حضرت، شخصیتهایی ساخت. ابو القاسم بغّار در مسند ابی حنیفه نقل میکند که گفت: حسن بن زیاد گوید از ابو حنیفه پرسیدم که: فقیهترین کسی که دیدی کیست؟ ابو حنیفه پاسخ داد: جعفر بن محمد، هنگامی که منصور دوانیقی امام صادق(ع) را به حضور خودطلبیده بود، کسی را به دنبال من فرستاد و گفت: ای ابو حنیفه، مردم بسیار فریفته جعفر بن محمد شدهاند. پس برای مقابله با او چند مسأله سخت آماده کن.
من چهل مسأله برای برخورد با امام(ع) آماده کردم. سپس ابو جعفر منصور به دنبال من فرستاد و من به حیره که ابو جعفر در آن زمان در آنجا اقامت داشت رفتم. من در حالی بر منصور داخل شدم که جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بود، هنگامی که نگاهم به امام صادق(ع) افتاد، از هیبت جعفر بن محمد چنان حالتی به من دست داد که از دیدن ابو جعفر منصور آن حالت به من دست نمیداد. من به منصور سلام کردم. او به من اشاره کرد که بنشینم. من نشستم. سپس منصور رو به امام صادق(ع) کرد و گفت: ای ابا عبدالله، این ابو حنیفه است. امام صادق(ع) فرمودند: آری او را میشناسم. سپس منصور رو به من کرد و گفت: ای ابو حنیفه مسائل خود را با ابا عبدالله مطرح کن. من شروع به طرح مسائل کردم و امام(ع) اینگونه به من جواب میدادند: «شما در این مسأله این رأی را دارید. اهل مدینه در این مسأله این رأی را دارند و ما اینچنین میگوییم». گاهی بود که نظر آن حضرت با نظر ما موافق بود. گاهی هم نظر آن حضرت با نظر اهل مدینه موافق بود، و گاهی نیز نظر آن حضرت با هر دوی ما مخالف بود. تا اینکه چهل مسأله تمام شد، و آن حضرت هیچکدام از آن چهل مسأله را خالی از جواب نگذاشت. سپس ابو حنیفه گفت: آیا چنین نیست که فقیهترین مردم آن کسی است که اختلاف آراء مردم را بهتر بداند؟![۱۲].
روش سوّم: سیاست امام صادق(ع) در برابر حکومت منصور همان رویه سابق که روش تغییر و اصلاح بود بوده و دارای ویژگیهای مسالمتآمیز بود، از سابق هم به صورت غیر مستقیم به منصور فهمانده بود که درصدد برنامهریزی برای انقلاب بر ضدّ او نیست. بلکه چندین بار به او تصریح کرده بود که چنین قصدی ندارد. امّا منصور مطمئنّ نبود که امام به حرکت و قیام دست نخواهد زد. این ظنّ منصور به خاطر بسیاری طرفداران و پیروان امام صادق(ع) بود. در روایتی که اکنون میخوانیم، امام صادق(ع) از شک و شبهههایی که منصور هنگام دیدار با امام صادق(ع) بر آن حضرت وارد کرده بود، سخن به میان آورده است: حمران روایت میکند که وقتی در نزد امام صادق(ع) از بنی عبّاس و سوء ظنّ آنان نسبت به شیعه سخن به میان آمد فرمودند: «من همراه ابو جعفر منصور سیر میکردم و او سوار بر اسب در موکب خود حرکت میکرد. از جلو و پشت او اسبان در حرکت بوده و من در کنار او سوار بر درازگوش بودم. منصور به من گفت: ای ابا عبدالله، سزاوار است که تو از نیرو، پیروزی و عزّتی که خداوند به ما عطا کرده است مسرور و خوشحال باشی و هیچگاه به مردم نگویی که تو و اهل بیتت به خلافت سزاوارتر از ما هستی تا بدینوسیله ما را نسبت به خود و اهل بیتت تحریک نمایی.
امام صادق(ع) میفرماید: به منصور گفتم: هرکس چنین خبری از من به تو رسانده است دروغ گفته است. منصور گفت: آیا بر آنچه گفتی قسم میخوری؟ امام صادق(ع) میفرماید: به منصور گفتم: مردم جادوگرانی هستند که دوست دارند قلب تو را نسبت به من چرکین کنند. به حرف آنها گوش نده که ما به تو محتاجتریم تا تو به ما. منصور به من گفت: آیا به یاد میآوری روزی که از تو پرسیدم آیا حکومت به ما میرسد؟ و تو گفتی: آری، حکومتی عریض و طویل و شدید، و شما همواره در امر خود مهلت داده خواهید شد و از نظر دنیوی در گشایش خواهید بود. تا اینکه خون حرامی از ما، در ماه حرام و سرزمین حرام بر زمین بریزید! امام صادق(ع) میفرماید: من دانستم که او حدیث را حفظ کرده است. پس به او گفتم: شاید خداوند تعالی تو را از ریختن آن خون حرام باز دارد.؛ چراکه منظور من در نقل این حدیث، شخص تو نبوده بلکه مراد من، تنها نقل حدیث بوده. شاید کس دیگری از شما بنی عبّاس این کار را انجام دهد. پس از این، منصور سکوت کرد[۱۳].[۱۴].
شاخه سوّم سیاست دیگر منصور در برابر امام صادق(ع) سیاست به حضورطلبیدن و برخورد آمیخته با تهمت و افترا
یا به حضورطلبیدنهای بدون سؤال و جواب بود. او قصد داشت از طریق این سیاست حرکت امام را مختل کرده و آن را تحت سیطره مراقبتی سازمانهای اطّلاعاتی خود قرار دهد تا اینکه به عدم خطر از ناحیه امام(ع) مطمئنّ شود. وی همچنین با هدف ضربه زدن به شخصیت والای امام صادق(ع) از بعضی شیوهها استفاده کرد. از جمله این روشها این است:
۱. بشیر نبّال گوید: من بر بالای کوه صفا بودم و امام صادق(ع) نیز در آنجا حضور داشتند. آن حضرت از کوه به زیر آمده، من نیز از کوه به زیر آمدم، در این هنگام منصور دوانیقی که سوار بر درازگوشی بود پیش آمد. سپاهیان او در کنارش سوار بر اسب و شتر بودند. آنان به امام صادق(ع) فشار آوردند چنانکه من ترسیدم اسبهای آنان به امام صادق(ع) آسیبی برسانند. من پیش رفتم تا خود را سپر بلا ساخته و بین آنها و امام صادق(ع) قرار گیرم. پیش خود میگفتم ای خدا، این بنده تو و بهترین مخلوقات تو در روی زمین است و این گروه پستتر از سگ هستند و قصد آزار او را دارند! بشیر گوید: امام رو به من کرد و فرمود: «ای بشیر! عرض کردم: لبّیک. آن حضرت فرمودند: سر را بالا بگیر تا ببینی». بشیر گوید: به خدا سوگند که ناگهان سپری از جانب خدا دیدم بزرگتر از آنکه من بتوانم توصیفش کنم. بشیر گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: ای بشیر، ما از این قبیل چیزها که اکنون دیدی بهرهمندیم. امّا مأمور شدهایم تا صبر کنیم. پس صبر کردیم»[۱۵].
۲. روایتی است که از مفضّل بن عمر وارد شده که گفت: منصور دوانیقی چندبار تصمیم به قتل امام صادق(ع) گرفت. او هنگامی که به دنبال آن حضرت میفرستاد و آن حضرت را به حضور میطلبید قطعا تصمیم داشت تا آن حضرت را به قتل برساند، امّا وقتی که چشمش به آن حضرت میافتاد، ترس آن حضرت در دلش میافتاد و او را نمیکشت. امّا در عینحال مردم را از رفتن به نزد امام صادق(ع) منع کرده و امام صادق(ع) را نیز از دیدار عمومی با مردم جلوگیری میکرد، او امام صادق(ع) را تحت شدیدترین مراقبتها قرار داد. تا جایی که اگر برای یکی از شیعیان مسألهای دینی در امر زناشویی، طلاق، یا مسائل دیگر شرعی پیش میآمد و آنها حکم آن مسئله را نمیدانستند، راهی برای رسیدن به امام صادق(ع) و سؤال از او نمییافتند و بسیار میشد که مرد همسر خود را ترک میگفت. این مطلب بر شیعیان بسیار سخت آمده بود تا اینکه خداوند در دل منصور انداخت که از امام صادق(ع) بخواهد که هدیهای به او بدهد که هیچکس مانند آن را نداشته باشد. امام صادق(ع) عصایی را که از آن پیامبر اکرم(ص) و طول آن یک ذرع بود برای منصور به رسم هدیه فرستاد. منصور از دیدن این هدیه بسیار خوشحال شد و دستور داد آن را به چهار قسمت تقسیم کنند و هر تکه از آن را در جایی گذاشت. سپس به امام صادق(ع) گفت: پاداش تو در نزد من جز این نیست که تو را آزاد بگذارم تا علم خود را برای پیروانت آشکار کنی و متعرّض تو و شیعیانت نگردم، پس بدون هیچگونه ترس و واهمهای بنشین و برای مردم فتوا بده. امّا در شهری که من در آن هستم نباش، این مطلب باعث انتشار علوم بسیاری از امام صادق(ع) گردید[۱۶].
۳. و از عبدالله بن ابی لیلی روایت شده که گفت: من به همراه منصور دوانیقی در ربذه بودم. او به دنبال امام صادق(ع) فرستاده بود و حضرت را به نزد او آورده بودند. منصور به دنبال من نیز فرستاده و من را نیز دعوت کرده بود. هنگامی که به در سرای منصور رسیدم شنیدم که میگفت: زود باشید او را بیاورید. خدا مرا بکشد اگر او را نکشم. خدا زمین را از خون من سیراب سازد اگر زمین را از خون او سیراب نسازم. من از حاجب سؤال کردم که منظور منصور در این کلام، چه کسی است؟ گفت: منظورش جعفر بن محمد است. ناگاه دیدم جعفر بن محمد را عدّهای از مأموران خاصّ میآورند. امام صادق(ع) به در رسید. هنوز پرده را بالا نبرده بودند. دیدم لبهای آن حضرت هنگام بالا رفتن پرده حرکت میکند و آنگاه داخل شد. هنگامی که چشم منصور به او افتاد گفت: خوش آمدی ای پسر عمو، خوش آمدی ای پسر رسول خدا، و همچنان آن حضرت را احترام کرده بالا میبرد، تا اینکه آن حضرت را بر تشکچه خود نشاند، سپس گفت غذا بیاورند. من سر بلند کردم و شروع کردم به نگاه کردن به چهره آن حضرت. دیدم که منصور غذاها را لقمهلقمه خنک کرده و به آن حضرت میدهد. او حاجات آن حضرت را برآورد و دستور داد تا آن حضرت را برگردانند.
هنگامی که امام صادق(ع) از در خارج شد به او گفتم: تو میدانی که از پیروان و دوستان تو هستم و اینکه من به دخول در دستگاه بنی عبّاس مبتلا شدهام. من سخنان این مرد را شنیدهام که درباره تو چه میگفت. هنگامی که به در رسیدی دیدم که لبهایت حرکت میکند و شک ندارم که چیزی میگفتی. آنگاه دیدم که رفتار منصور با تو چگونه شد. حال اگر مایل هستی به من هم آن چیز را که گفتی بیاموز تا من هم هنگام داخل شدن در نزد او آن را بگویم. امام صادق(ع) فرمودند: «باشد، من هنگام ورود به نزد منصور گفتم: «مَا شَاءَ اللَّهُ، مَا شَاءَ اللَّهُ، لَا يَأْتِي بِالْخَيْرِ إِلَّا اللَّهُ، مَا شَاءَ اللَّهُ، مَا شَاءَ اللَّهُ، لَا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلَّا اللَّهُ...»؛ هرچه خدا بخواهد، هرچه خدا بخواهد، جز خداوند متعال خیر نمیرساند، ما شاءالله، ما شاءالله، جز خداوند متعال شر و بدی را از انسان برنمیگرداند».[۱۷].
منابع
پانویس
- ↑ الکامل فى التّاریخ، ج۴، ص۳۵۵.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۹.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۶۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۲۶۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۶۳.
- ↑ کشف الغمة، ج۲، ص۴۲۰، به نقل از تذکره ابن حمدون، و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۸۴.
- ↑ «خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک میکند و (یا در آن) مینویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.
- ↑ امالى ابن الشّیخ، ص۴۸۰، ح۱۰۴۹ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۶۳؛ البرهان، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۶۴.
- ↑ دلائل الامامه، ص۱۲۹؛ مدینة المعاجز، ص۳۶۴؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۴۵۶.
- ↑ بنا به تعبیرى که در دلائل الامامه آمده است اموال را بین آنان پخش کنم.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۴۶؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۷۲.
- ↑ سیر اعلام النّبلاء، ج۹، ص۵۴۳؛ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۲۷۷، به نقل از مسند ابو حنیفه تألیف ابو القاسم بغّار.
- ↑ روضه کافى، ص۳۱، حدیث امام صادق با منصور در موکب، و به نقل از آن بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۵۵، اثبات الهداة، ج۵، ص۳۵۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۶۶.
- ↑ الاصول الستّة عشر، ص۱۰۰؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۴۶۵.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۵۹، و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۸۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۷۲.