سیاست امام

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

امامان شیعه(ع) هدایتگران خلق به بهترین شیوۀ زندگی‌اند. برای ایفای این رسالت بزرگ باید تمام زمینه‌ها و شرایط مناسب باشد، و از مهم‌ترین آنها آشنایی با جلوه‌های «سیاست» است. نمی‌توان ادعای اداره شئون زندگی را بدون آشنایی عمیق با تدبیر و سیاست داشت. امامان(ع) این آشنایی عمیق را دارند. در زیارت جامعه کبیره در وصف اینان می‌خوانیم: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ... وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلَادِ»[۱]؛ سلام بر شما ای خاندان رسالت... و سیاست‌گذاران بندگان خدا و پایه‌های شهرها.

بنابراین، امام معصوم(ع) سیاست مردم را عهده‌دار است: «وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ». سیاست[۲] واژه‌ای عربی است که ریشه آن «السوس» به معنای ریاست یا خلق‌و‌خوست[۳]. بنا به تعریف اهل لغت، سیاست، انجام چیزی طبق مصلحت امور آن است. اگر به حاکم، سیاست‌مدار گفته می‌شود، از آن‌روست که در امور اجتماعی مردم به مصلحت‌اندیشی، تدبیر و اقدام می‌پردازد. عبارت «ساسة العباد» در وصف ائمه(ع) این معنا را دربر دارد که تأمین مصالح و تدبیر امور اجتماعی جامعه بر عهده آنهاست[۴].

واژه «سیاست» در اصطلاح، به معانی گوناگون به کار رفته است[۵]. استاد محمدتقی جعفری سیاست را چنین تعریف می‌کند: سیاست به معنای حقیقی آن عبارت است از مدیریت، توجیه و تنظیم زندگانی اجتماعی انسان‌ها در مسیر حیات معقول. سیاست با توجه به این تعریف، همان پدیده مقدس است که اگر به طور صحیح انجام بگیرد، با ارزش‌ترین ـ یا یکی از باارزش‌ترین ـ تکاپوهای انسانی است که در هدف بعثت پیامبران الهی منظور شده و عالی‌ترین کار و تلاشی است که یک انسان دارای شرایط می‌تواند انجام دهد[۶].

چگونگی تدبیر امور جامعه در جنبه‌های مختلف زندگی بشر، مسئله‌ای است که همه دانشمندان در راه آن تلاش می‌کنند. سرآغاز چنین تلاشی همزاد پیدایش انسان‌ها روی زمین است، چه هر جا افرادی گرد هم آیند، تدابیری برای اداره صحیح و بایسته آنان نیز ضروری است. دیرینه‌ترین اسناد مکتوب فیلسوفان سیاسی مانند سقراط، افلاطون، ارسطو و متفکران پیش از میلاد، نشان می‌دهد که سیاست و آیین کشورداری برای آنان نیز بسیار اهمیت داشته است. بنابر این، قراین انسان همیشه در پی آن بوده است تا از میان مباحث علمی بهترین شیوه حکومت را بیابد و در میدان عمل، الگوهای سیاسی را بشناسد، اما متأسفانه باید گفت هرجا انسان رابطه خود را با آسمان قطع کند و از وحی ببرد، در راه کسب این مقصود ناکام می‌ماند[۷].

امام رضا(ع) امام را عالم به سیاست معرفی می‌کند: «وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا يَجْهَلُ... عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ»[۸].

چنان‌که اشاره شد، «سیاست» در لغت به معنای تدبیر و به مصلحت امری اقدام کردن است. این معنای عام، شامل تدبیر همه امور مردم می‌شود، اما به قرینه آنکه در این روایت، امام(ع) در صدد تبیین ولایت امام است، مراد از سیاست، تدبیر امور جامعه است؛ یعنی امام(ع) نسبت به تدبیر امور جامعه، عالم به امور سیاسی است. در بینش توحیدی، اصول سیاست بر پایه توحید و پذیرش وحی و نبوت و معاد استوار می‌باشد[۹].

سیاستی که در مورد معصومان(ع) گفته می‌شود، به معنای آن است که آن بزرگواران این علم را دارایند و اگر بخواهند، تمام سیاست‌مداران عالم یارای مقابله با آنان را ندارند، نه اینکه آنان سیاستی را به کار می‌گیرند که در آن، انواع مکر و خلاف رضایت خداوند باشد[۱۰]. ائمه(ع) سیاست‌مدارانی‌اند که سیاستشان مانند سایر کارهایشان بر محور توحید است؛ لذا برخی حرکات سیاسی و اجتماعی آنان نه با معیارهای سیاست‌مداران دغل‌باز روزگارشان سازگاری داشت و نه با معیارهای سیاسیون امروز تناسب دارد[۱۱].

متأسفانه در طول تاریخ، به این جنبه از ولایت و امامت امامان(ع)، به دلایل گوناگون بی‌توجهی شدید شده است، در حالی که اگر به علت چیرگی باطل بر حق، امامان نتوانند به حکومت برسند، امت فرصت نمی‌یابد که به تمام و کمال، از وجود امام بهره جوید. امامان همیشه منتظر بوده‌اند که در صورت امکان دولت باطل را از بین ببرند و دولت حق را حکم‌فرما سازند تا هدایت جامعه کاملاً امکان پذیرد[۱۲].

آنچه در حیات سیاسی امام هشتم(ع) توجه‌برانگیز است، مسئله خلافت و ولایتعهدی است که از طرف مأمون به آن حضرت پیشنهاد شد و آن حضرت از پذیرفتن آن امتناع ورزید و در نهایت، به کراهت پذیرفت. قبل از شناخت سیاست امام رضا(ع) در برابر پیشنهاد مأمون، باید از اهداف مأمون آگاهی یابیم تا درک بهتر و کامل‌تری از سیاست حضرت پیدا کنیم. هدف مأمون را باید از خود او بشنویم. عده‌ای از عباسیان و دیگر پیروان مأمون به او گفتند: ای امیرالمؤمنین، چرا می‌خواهی افتخار عظیم خلافت را از خاندان بنی‌عباس خارج کنی و به خاندان علی برگردانی؟ با این کار، مقام علی بن موسی را بالا بردی و مقام خودت را پایین آوردی و خود را به تباهی افکندی. آیا هیچ‌کس نسبت به خودش و حکومتش مانند تو جنایت می‌کند؟ مأمون گفت: به چند دلیل دست به این عمل زدم:

  1. «قَدْ كَانَ هَذَا الرَّجُلُ مُسْتَتِراً عَنَّا يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ فَأَرَدْنَا أَنْ نَجْعَلَهُ وَلِيَّ عَهْدِنَا لِيَكُونَ دُعَاؤُهُ لَنَا»؛ این مرد مخفیانه مردم را به خود می‌خواند؛ لذا او را ولی‌عهد خود کردم تا مردم را به سوی من دعوت نماید. (هدف مأمون محدود کردن فعالیت‌های تبلیغی امام(ع) بود تا ایشان نه برای خود، بلکه برای خلافت، مردم را فراخواند و استقلال آل علی(ع) از بین برود).
  2. «وَ لِيَعْتَرِفَ بِالْمُلْكِ وَ الْخِلَافَةِ لَنَا»؛ تا به حکومت و خلافت ما اعتراف نماید. (قبول ولایتعهدی به معنای مشروعیت‌بخشیدن به حکومت بنی‌عباس بود و به این وسیله مخالفت‌ها و دشمنی‌های علویان خودبه خود به نفع عباسیان حل می‌شد).
  3. «وَ لِيَعْتَقِدَ فِيهِ الْمَفْتُونُونَ بِهِ أَنَّهُ لَيْسَ مِمَّا ادَّعَى فِي قَلِيلٍ وَ لَا كَثِيرٍ»؛ تا شیفتگان امام(ع) از او روی گردانند و باور کنند که او چنان که ادعا داشت، نه کم و نه زیاد، هیچ ندارد. (هدف مأمون کاهش مقام معنوی امام(ع) بود تا دیگر چهرۀ مقدس و منزه شناخته نشود و اعتقاد و اعتماد مردم به او سست شود؛ زیرا خلافت از نظر مردم، نوعی آلودگی تلقی می‌شد و ورود انسانی مهذب در آن، باعث تنزل و سقوط اجتماعی‌اش می‌گردید).
  4. «وَ قَدْ خَشِينَا إِنْ تَرَكْنَاهُ عَلَى تِلْكَ الْحَالَةِ أَنْ يَنْفَتِقَ عَلَيْنَا مِنْهُ مَا لَا نَسُدُّهُ وَ يَأْتِيَ عَلَيْنَا مِنْهُ مَا لَا نُطِيقُهُ»[۱۳]؛ ترسیدم از آنکه اگر او را به حالش واگذارم، چنان رخنه‌ای در کار ما پدید آورد که نتوانم آنرا سد کنم و چنان مشکلی برای ما بیافریند که تاب نیاورم. (مأمون با این روش می‌توانست فعالیت امام را زیر نظر بگیرد؛ لذا مراقبانی بسیار گماشت تا اخبار امام رضا(ع) را به او برسانند).

چنان‌که می‌بینیم، این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ‌کس جز مأمون نمی‌توانست آن را به خوبی هدایت کند. اما موضوع مهم آن است که چه عاملی موجب شد این همه تدبیر و کیاست، بی‌نتیجه ماند و به تیری تبدیل شود که به خود مأمون برگردد؟ امام(ع) با علم و آگاهی خاص خود تاکتیک‌های مأمون را می‌شناخت و به خوبی می‌دانست که او فقط برای استقرار پایه‌های حکومتش ایشان را می‌خواهد، اما به محض استحکام حکومتش کار خود را می‌کند. بنابراین، از قبول پیشنهاد خلافت خودداری کرد به طوری که پذیرش ولایتعهدی ماه‌ها طول کشید تا آنکه امام(ع) تهدید شد و به اجبار آن را پذیرفت.

مواجهه امام رضا(ع) با این رفتار مأمون به گونه‌ای است که اوج کیاست و سیاست الهی را می‌توان در آن دید. این سیاست چنان قوی بود که حقیقت چهره پلید مأمون و نقشه‌های شیطانی او را برای اهل دقت آشکار نمود. این تدابیر عبارت بودند از:

  1. ایجاد فضای کراهت نسبت به این پیشنهاد و سفر به مرو، در مدینه. امام(ع) بدبینی خود به مأمون را با هر زبان ممکن به گوش همه رساند: در وداع با حرم پیامبر(ص)، در وداع با خانواده‌اش هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام می‌داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست. همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش‌بین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین می‌شدند، در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون، که امامِ عزیزشان را چنین ظالمانه از آنان جدا می‌کرد و به قتلگاه می‌برد، لبریز شد. مأمون از امام(ع) دعوت کرد تا با خانواده و دوستان خود بیاید تا وانمود سازد که پیشنهاد خلافت به او امر جدی است و طبیعت قضیه یعنی تسلیم شدن حکومت اقتضا دارد که امام در مرو بماند. اما امام(ع) تنها آمد و چنین رفتاری می‌توانست کسانی را که از مسائل سیاسی آگاه بودند، به ویژه شیعیان را که در ارتباط مستقیم با امام بودند، متوجه سازد که او به اجبار این سفر را پذیرفته است.
  2. پرهیز از پذیرش ولایتعهدی تا قبل از تهدید به قتل از سوی مأمون. ریان می‌گوید: نزد امام رضا(ع) رفتم و گفتم ای پسر پیامبر، مردم می‌گویند چرا با این زهد و تقوا ولایتعهدی مأمون را پذیرفتی؟ فرمود: خوش نداشتم، اما خود را در معرض قتل می‌دیدم، پس پذیرفتم. وای بر اینها! مگر نمی‌دانند که یوسف نبی(ع) که فرستاده خدا بود، چون مضطر شد، تسلط بر دارایی مملکت را برای خود پیشنهاد کرد و گفت: ﴿اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[۱۴].[۱۵]
  3. شرط امام(ع) مبنی بر دخالت نکردن در هیچ‌یک از شئون حکومت.
  4. بهره‌برداری امام(ع) از فرصت پیش‌آمده در جهت آشکار کردن پیام شیعه. از این نظر، تمام مناظراتی که مأمون با هدف شکستن عظمت علمی امام(ع) به راه می‌انداخت به فرصتی بی‌نظیر تبدیل می‌گردید.
  5. استفاده امام(ع) از فرصت پیش‌آمده برای تقویت بعد ارتباطی با عموم مردم. این بعد از برخورد امام از همان ابتدای سفر از مدینه آغاز شد و به رغم مسیری که مأمون برای این سفر در نظر گرفته بود تا به شهرهای معروف به محبت اهل بیت(ع) مانند کوفه و قم برنخورد، در اهواز، بصره و در شکلی ممتاز، در نیشابور خودنمایی کرد.

بنابراین شناخت نداشتن و حتی بغض به اهل بیت(ع) در آن زمان، مبدل به شایستگی اینان به علم و تقوا و حتی خلافت گردید و زبان‌ها به ستایش همه‌جانبه آنها گشوده شد و تلاش مأمون در تخریب جایگاه آنان ناکام ماند[۱۶].


منابع

پانویس

  1. مشهدی محمد بن جعفر، المزار الکبیر، ص۲۱۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۹۹، ص۱۸۰.
  2. کلمه سیاست هم مانند کلمه آزادی، علم، عدالت اجتماعی، عشق، محبت و تکلیف، از حقایق سازنده انسانی و اصیل‌ترین عناصر کمال است که قربانی هوس‌بازی بشری گشته است و قداست و عظمت مفاهیمشان رو به نابودی نهاده است، به طوری که مدت‌هاست چون کلمه آزادی مطرح می‌شود، بی‌بندوباری، که ضد همه اصول و قواعد ارزشی انسانی است، اراده می‌شود. نک: جعفری، محمدتقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص۴۹.
  3. زبیدی، سید محمد مرتضی، تاج العروس، ج۸، ص۳۲۱.
  4. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۴۵۳؛ نک: ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱.
  5. برای این معانی نک: فرشادفر، عزت‌الله، امامت در نهج‌البلاغه، ص۱۵۵.
  6. جعفری، محمدتقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص۴۶.
  7. ناظم زاده، قمی، سید اصغر، تجلی امامت، ص۱۱۹.
  8. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۹۹؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۴۳۱.
  9. طاهری، مرتضی، امام یگانه دوران، ص۳۵۳.
  10. امام علی(ع) می‌فرماید: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ»؛ قسم به خدا، معاویه از من زرنگ‌تر و سیاست‌مدارتر نیست، اما او حیله‌گری می‌کند و به فجور دست می‌زند. اگر حیله و نیرنگ‌کاری زشت و ناپسند نبود، من از تمام مردم زرنگ‌تر بودم. نک: ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۹۹؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱۰، ص۱۷۲؛ برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۱، ص۱۹۵؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۱، ص۱۱۶.
  11. سالار شهیدان، امام حسین(ع) در راه کربلا پیشنهاد اصحابش درباره جنگیدن با سپاه هزار نفری حر را نپذیرفت و فرمود: «مَا كُنْتُ لِأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَالِ»؛ هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود. نک: عکبری، محمد بن محمد (شیخ مفید)، الإرشاد، ج۲، ص۸۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۵۱.
  12. فرشادفر، عزت‌الله، امامت در نهج البلاغه، ص۳۳.
  13. ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۸۱؛ بحرانی، سید هاشم، مدینة المعاجز، ج۷، ص۱۴۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۴۹، ص۱۸۳. مأمون در ادامه می‌گوید: «وَ الْآنَ فَإِذْ قَدْ فَعَلْنَا بِهِ مَا فَعَلْنَاهُ وَ أَخْطَأْنَا فِي أَمْرِهِ بِمَا أَخْطَأْنَا وَ أَشْرَفْنَا مِنَ الْهَلَاكِ بِالتَّنْوِيهِ بِهِ عَلَى مَا أَشْرَفْنَا فَلَيْسَ يَجُوزُ التَّهَاوُنُ فِي أَمْرِهِ وَ لَكِنَّا نَحْتَاجُ أَنْ نَضَعَ مِنْهُ قَلِيلًا قَلِيلًا حَتَّى نُصَوِّرَهُ عِنْدَ الرَّعَايَا بِصُورَةِ مَنْ لَا يَسْتَحِقُّ لِهَذَا الْأَمْرِ ثُمَّ نُدَبِّرَ فِيهِ بِمَا يَحْسِمُ عَنَّا مَوَادَّ بَلَائِهِ»؛ حال که لغزیدیم و خود را با بزرگ کردن او بر لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید دربارهٔ وی سهل‌انگاری کنیم؛ باید کم‌کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به صورتی درآوریم که از نظرشان شایستگی خلافت را نداشته باشد. سپس دربارۀ وی چنان چاره‌اندیشی کنیم که از خطرات او، که ممکن است متوجه ما شود، جلوگیری کرده باشیم.
  14. «(یوسف) گفت: مرا بر گنجینه‌های این سرزمین بگمار که من نگاهبانی دانایم» سوره یوسف، آیه ۵۵.
  15. ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۵۰.
  16. حسینی زیدی و خیاط، جایگاه امامت از دیدگاه امام رضا ص ۱۱۵.