نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۸ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۵۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۸ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۵۴ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
یکی از ایشان گفت: "من جامهکعبه را پاره میکنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی"[۶]. دیگری گفت: "آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد؟[۷]" و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنان که میگویی، فرستاده خداوند هستی و در این ادعا راست میگویی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ میگویی و بر خدادروغ میبندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم"[۸].
رسول خدا(ص) از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن، از آنها تقاضا کرد که آنچه در آن مجلس گذشته است را پنهان کنند و مردمطائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نسازند؛ زیرا دوست نداشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوشمردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرتجسور کند[۹]. رسول خدا(ص) ناامید از هدایتقوم ثقیف، قصد بازگشت به مدینه را داشت. عدهای از اهل ثقیف، اطفال و بردگان و دیوانگان را تحریک کردند تا به پیامبر(ص) ناسزا بگویند و به سوی پیامبر(ص) سنگ پرتاب کنند[۱۰].
پیامبر(ص) در حالی که زیر سایه درختی نشسته بود، دست به درگاه پروردگارمتعال بالا برد و گفت: "پروردگارا! من شکایتناتوانی و بیپناهی خود و استهزا و بیزاریمردم از خودم را پیش تو میآورم. ای مهربانترین مهربانها! تو پروردگارناتوانان و فقیران و خدای منی. مرا در این حال به دست که میسپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترشرویی با من رفتار کنند یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود؟ خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی اهمیتی نمیدهم و اگر تو بر من خشنود باشی، بر من گوارا خواهد بود. پروردگارا! من به نور روی تو پناه میبرم، همان نوری که تمام تاریکیها را میشکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح میکند. پناه میبرم از اینکه خشم تو بر من فرود آید و غضب تو برمن نازل شود. ملامت کردن، حق توست تا آنگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت بر آنها به وسیله تو به دست آید"[۱۳][۱۴].
بعد از مناجاترسول خدا(ص) با خداوند متعال، عتبه و شیبه که این حال را مشاهده کردند، دلشان به حال پیامبر(ص) سوخت؛ از اینرو غلامنصرانی خود را که "عداس" نام داشت، پیش خواندند و به او گفتند: "خوشه انگوری از این درخت بکن، در سبد بگذار، نزد این مرد ببر و به او تعارف کن"[۱۵]. عداس همین کار را انجام داد. رسول خدا(ص) نیز دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور "بسم الله" گفت. عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود، در چهره پیغمبر اکرم(ص) خیره شد و گفت: "این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟" پیغمبر(ص) فرمود: "تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟" عداس گفت: "من مسیحی و اهل شهر نینوایم". رسول خدا(ص) فرمود: "از شهرمردشایسته، یونس بن متی هستی؟" عداس با تعجب گفت: "تو از کجا یونس بن متی را میشناسی؟" فرستاده خدا(ص) پاسخ داد: "او برادر من و پیغمبرخدا بود؛ چنان که من پیغمبر و فرستاده خدایم". عداس که این سخن را شنید، پیش آمد و سر پیامبر(ص) را بوسید. سپس خم شد، بر دست و پای وی افتاد و شروع به بوسیدن کرد. وی در جریان گفتگو با حضرت، اسلام آورد[۱۶].
عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند، به یکدیگر گفتند: "این مرد، غلام ما را از راه به در کرد". هنگامی که عداس، نزد آنها بازگشت، به او گفتند: "ای عداس! چرا سر و دست این مرد را بوسیدی؟" عداس گفت: "چیزی نزد من بهتر از آن نبود؛ زیرا این مرد، از چیزهایی خبر دارد که جز پیامبران، کسی از آنها آگاهی ندارد". عتیبه و شیبه به او گفتند: "مواظب باش، مبادا تو را از دین خود برگرداند و بدان که دین تو بهتر از دین اوست"[۱۷][۱۸].
پیامبر(ص) پس از ده روز، از سفر طائف به مکه برگشت[۲۳]. وی در حال عمره بود و میخواست طواف و سعی انجام دهد؛ از اینرو در صدد برآمد تا در پناه یکی از بزرگان مکه بماند تا با خیالی آسوده از دشمنان، اعمالعمره را به جا آورد. از این لحاظ، یکی را نزد "مطعم بن عدی" فرستاد. او نیز تقاضای رسول خدا(ص) را پذیرفت. پیغمبر(ص) وارد خانهاش شد و فردای آن روز برای طواف و سعی به مسجدالحرام رفت. مطعم و فرزندانش، مسلحانه، پیامبر(ص) را همراهی کردند. ابوسفیان از دیدن چنین منظرهای سخت ناراحت شد و پیامبر(ص) نیز بعد از انجام مراسم روانه منزل خود شد[۲۴][۲۵].
↑احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۱، ص۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۸-۴۹۹.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۵۵؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴.
↑ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴-۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
↑محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
↑ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۵؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعة، مقدمه، ص۶۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۰.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۰ و ۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵.
↑ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۴۲؛ عبدالرحمن سهیلی، الروض الأئف فی شرح السیرة النبویة، ج۴، ص۳۶.
↑«و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا میدادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم میدادند گفتند: ای قوم! ما (آیات) کتابی را شنیدیم که پس از موسی فرو فرستاده شده است، آنچه را (از کتابهای آسمانی) که پیش از آن بوده است راست میشمارد، به سوی حق و به راهی راست راهنمایی میکند ای قوم! پاسخ فراخواننده به خداوند را بدهید و به او ایمان آورید تا (خداوند) پارهای از گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد» سوره احقاف، آیه ۲۹-۳۱.
↑«بگو: به من وحی شده است که دستهای از پریان (به قرآن) گوش فراداشتهاند آنگاه گفتهاند: ما قرآنی شگفتانگیز را شنیدهایم» سوره جن، آیه ۱.