سمرة بن جندب فزاری در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۵۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث سمرة بن جندب فزاری است. "سمرة بن جندب فزاری" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

سمره ساکن بصره بود. وقتی پدرش جندب درگذشت، او کودکی بیش نبود و مادرش او را به همراه خود به مدینه آورد[۱]. مادر سمره زنی از قبیله بنی اسد بود [۲]. او به خاطر زیباییش، خواستگاران زیادی داشت، اما شرط کرده بود که با کسی ازدواج می‌کند که سرپرستی فرزندش سمره را هم بر عهده بگیرد و هزینه‌اش را بپردازد تا زمانی که سمره به سن بلوغ برسد[۳]. مردی از انصار به نام مُرَ‌یّ بن سنان این شرط را قبول کرد و با او ازدواج کرد[۴]. سمره این گونه تحت تکفل انصار در آمد. یکی از چشمانش انحراف داشته، هم چنان که زیاد بن ابیه نیز چنین بود.

سمره همراه پیامبر(ص) در جنگ احد شرکت کرد. او بعدها به بصره آمد و در آنجا دارای املاک زیادی شد. سپس به کوفه رفت و در محله بنی اسد که در حومه شهر بود، خانه‌های کلنگی را خرید و بازسازی کرد و در آن ساکن شد. او از پیامبر(ص) احادیث بسیاری نقل کرده است که البته به واسطه شخصیت نامتعادل، جنایتکار و منفی او، چندان به آنها توجه نمی‌شود؛ هر چند آن روایات، از نظر معنا مهم و ارزشمند هستند[۵]. همچنین دو خانه در بصره داشت؛ که یکی در بازار و دیگری در محله کلا واقع بود. بین سمره و منذر بن زبیر اختلاف مالی به وجود آمده بود که نزد معاویه رفتند و خیانت سمره آشکار شد و او صد هزار دینار به منذر جریمه پرداخت [۶].

سمره می‌گوید: "در زمان رسول خدا(ص) پسر بچه بودم و هر آنچه را از پیامبر(ص) می‌شنیدم، حفظ می‌کردم و پیامبر(ص) هم مرا از این کار منع نمی‌کرد، مگر این که اولویت را در اینگونه امور به کسانی می‌داد که از من مسن‌تر بودند. من در نمازی که پیامبر(ص) بر زنی که هنگام زایمان، مرده بود، می‌خواند، حاضر بودم و پیامبر(ص) در حالی که در وسط جنازه ایستاده بود، نماز میت را می‌خواند[۷].

ابو موسی اشعری، سمرة بن جندب را مسئول نظارت بر امور مالی و بازار در منطقه اهواز کرد[۸]. در زمان حاکمیت زیاد بن ابیه بر بصره و کوفه[۹] زمانی که او به کوفه می‌رفت، سمره را در بصره جانشین خود قرار می‌داد و سمره تا شش ماه حاکم بصره می‌شد[۱۰].[۱۱]

سمره و شرکت در جنگ احد

پیامبر(ص) قبل از جنگ احد، با جوانانی[۱۲] که در شرف بلوغ بودند، دیدار کرد تا کسانی را که می‌توانند در جنگ شرکت کنند، انتخاب کند. رافع بن خدیج می‌گوید: "ظهیر بن رافع گفت: " ای رسول خدا! رافع بن خدیج تیرانداز است و مرا کمک می‌کند. در این موقع من روی پنجه بلند شدم که قدم بلندتر دیده شود. پیامبر(ص) نیز سخن ظهیر را پذیرفت و مرا برای شرکت در جنگ پذیرفت. سمرة بن جندب به شوهر مادرش، مرئ بن سنان حارثی، گفت: "پدر! رسول خدا(ص) به رافع بن خدیج اجازه داد که در جنگ شرکت کند، اما به من اجازه نداد. در صورتی که من حاضرم با رافع بن خدیج کشتی بگیرم و بر او غالب شوم". مری بن سنان به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: "ای رسول خدا! شما سمره، پسر مرا رد فرمودید؛ در صورتی که به رافع بن خدیج اجازه شرکت در جنگ دادید؛ پسرم حاضر است که با رافع کشتی بگیرد و مطمئن است که زورش از رافع بیشتر است". پیامبر(ص) فرمود: "بیایند و کشتی بگیرند". سمره با رافع کشتی گرفت و پشت او را به زمین خوابانید. وقتی پیامبر(ص) چنین دید، به سمره هم اجازه داد که در جنگ شرکت کند[۱۳].[۱۴]

حجامت پیامبر(ص)

سمرة بن جندب نقل می‌کند: "در محضر رسول خدا(ص) بودم که شخصی ایشان را حجامت می‌کرد. آن مرد با شانه‌های مخصوص خراش بدن، بدن پیامبر(ص) را تیغ زد و از آن حضرت خون گرفت. در این هنگام مرد عربی وارد شد و چون تا آن زمان، حجامت ندیده بود، هراسان شد و گفت: ای رسول خدا! چرا اجازه می‌دهی که این شخص پوست شما را زخمی کند؟ پیامبر(ص) فرمود: " این حجامت است. " آن فرد گفت: " چه فایده‌ای دارد؟ " پیامبر(ص) فرمود: " بهترین راه معالجه برای افرادی است که خون آنها به مرور زمان، غلیظ و پرچربی شده است. حجامت، چربی خون بدن را تنظیم می‌کند و بدن را سالم نگه می‌دارد"[۱۵].[۱۶]

گستاخی سمره در برابر پیامبر(ص)

امام باقر(ع) فرمود: "سمره در باغی، درخت خرمایی داشت و منزل یکی از اهالی مدینه در ابتدای مسیر ورود به این باغ قرار داشت. هرگاه سمره به این باغ می‌رفت، بدون اجازه گرفتن از صاحب خانه از آنجا عبور می‌کرد و موجب آزار و اذیت آنها می‌شد و امنیت روانی آنها را از بین برده بود. صاحب خانه، چند بار به سمره تذکر داد، اما اثری نداشت. مرد انصاری به ستوه آمد و به نزد رسول خدا(ص) شکایت برد. پیامبر(ص) سمره را خواست و اعتراض مرد انصاری را به او رساند و فرمود: " هر گاه خواستی به نزد درخت خودت بروی، از اهالی آن خانه اجازه بگیر تا مزاحمتی برای آنان نباشد. سمره قبول نکرد. پیامبر(ص) فرمود: " این درخت را به هر قیمتی که خودت می‌گویی به آن مرد بفروش. " سمره گفت: "نمی‌فروشم". پیامبر(ص) فرمود: " آن درخت را به او واگذار کن، در عوض، من درختی را در بهشت برایت تضمین می‌کنم. " باز هم سمره نپذیرفت.

پس پیامبر(ص) رو به مرد انصاری کرد و فرمود: هم اکنون به آن باغ می‌روی و درخت او را از ریشه در می‌آوری و جلوی او می‌اندازی! هیچ کس حق ندارد ضرری به دیگران برساند؛ در صورتی آزادی انسان‌ها رعایت می‌شود که مزاحم آزادی دیگران نباشد"[۱۷].[۱۸]

سمره و خورشید گرفتگی در زمان پیامبر(ص)

سمره می‌گوید: "در زمان رسول خدا(ص) روزی خورشید گرفت و همه جا تاریک شد. کسوف به حدی بود که از خورشید تنها به اندازه یک کمان باقی مانده بود. همه مردم وحشت زده از خانه‌هایشان بیرون آمدند؛ رسول خدا(ص) هم بیرون آمد. پیامبر(ص) دستور اقامه نماز داد و همه برای نماز آماده شدیم. آن حضرت دو رکعت نماز طولانی خواند که صدای قرائتش شنیده نمی‌شد. بعد از تمام شدن نماز، خدا را سپاس گفت و شهادتین را بر زبان جاری ساخت و فرمود: " ای مردم! من انسان هستم و پیامبر خدا، اگر فکر می‌کنید که در رساندن دستورهای خدا به شما کوتاهی کرده ام، اعلام کنید تا همه چیز را برای شما بیان کنم. " مردی از میان جمع به پا خاست و گفت: " ما همه شهادت می‌دهیم که شما دستورهای خدا را به ما رسانده‌ای و ما را به راه خیر هدایت کرده‌ای و وظیفه‌ات را به طور کامل به جا آورده‌ای. " پیامبر(ص) افزود: عده ای گمان می‌کنند که کسوف و خسوف و حرکت سریع ستارگان به خاطر مرگ برخی از انسان‌ها در روی زمین است. خیر، این گونه نیست. اینها نشانه‌هایی از قدرت خدا هستند که انسان‌ها را متوجه عظمت و قدرت خدا می‌کنند"[۱۹].[۲۰]

سمره و فرمانداری بصره

سمره در زمان فرمانداری بصره به قدری از خود شقاوت ‌نشان داده بود که محمد بن سلیم گوید: "از انس بن سیرین پرسیدم: آیا سمره کسی را کشت؟ انس در جواب گفت:" مگر کشتگان سمره را می‌توان شمرد؟ زیاد او را در بصره جانشین خود کرد و به کوفه آمد و چون زیاد به بصره بازگشت، سمره هشت هزار نفر را کشته بود".

به سمره گفتند: آیا نمی‌ترسی که انسان‌ها را می‌کشی؟ سمره گفت: "اگر دو برابر این را هم بکشم، باکی ندارم!" ابو سوار علوی گوید: سمره در یک صبحگاه هفتاد و چهار نفر از قوم مرا کشت[۲۱].

أبو المعلی جنانی از پدرش نقل می‌کند که: زمانی که سمرة بن جندب حاکم بصره بود، نزد او ایستاده بودم که در همین حال، ده نفر را به نزد او آوردند. پس یکی یکی آنها را به نزد او می‌آوردند و او از آنها می‌پرسید: دینت چیست؟ آن فرد هم می‌گفت: مسلمانم و محمد(ص) پیامبر من است. سمره می‌گفت: او را ببرید و گردنش را بزنید! اگر دروغ گفته باشد، به سزای عملش رسیده است و اگر راست گفته باشد، خیر او در همین است و ضرر نخواهد کرد[۲۲].

وقتی زیاد بن ابیه از دنیا رفت، معاویه حکومت بصره را به سمرة بن جندب سپرد، اما پس از شش ماه او را عزل کرد[۲۳]. سمره نیز در پاسخ این عمل گفت: "لعنت خدا بر معاویه! اگر من خداوند را به اندازه معاویه می‌شناختم و اطاعت می‌کردم، هرگز دچار عذاب خداوند نمی‌شدم"[۲۴].

مردی از اهل خراسان به بصره آمد و اموالی را که با خود داشت، به بیت المال سپرد و رسید پرداخت زکات خویش را گرفت. سپس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد. در همان هنگام سمره که رئیس پلیس زیاد بود، او را گرفت و متهم ساخت که عضو خوارج است و به همین اتهام، گردنش را زد. از جمله چیزهایی که در جیب او یافتند، رسید پرداخت زکات بود که به خط سرپرست بیت المال زیاد بود. ابوبکره، برادر زیاد، گفت: "ای سمره! مگر نشنیده‌ای که خداوند متعال می‌فرماید: "همانا آن کس که زکات می‌‌پردازد و نام پروردگارش را یاد می‌کند و نماز می‌گزارد، رستگار است"؛ سمره گفت: برادرت فرمان این کار را به من داد".

به او گفتند: ای سمره! فردا پاسخ خدای خود را چگونه می‌دهی؟ مردی را پیش تو می‌آورند و می‌گویند از خوارج است؛ فرمان قتل او را می‌دهی، سپس یکی دیگر را می‌آورند و می‌گویند آنکه کشتی، از خوارج نبوده است، بلکه جوانی بوده است که در پی کار خود بوده و اشتباه شده است؛ خارجی همین فردی است که حالا آورده‌ایم، و به کشتن دومی اشاره می‌کنی! سمره گفت: "چه عیبی در این کار است؟ اگر از اهل بهشت بوده، به بهشت می‌رود و اگر دوزخی بوده، به دوزخ می‌رود"[۲۵].[۲۶]

سمره و خواندن نماز بر سجاح

زنی به نام سجاح که ساحر بود و کهانت می‌کرد، ادعای پیامبری نمود. پس نزد مسیلمه کذاب که او نیز ادعای پیامبری کرده بود، آمد و با او ازدواج کرد و دین‌های خود را در یکدیگر ادغام کردند! زمانی که مسیلمه کذاب کشته شد، سجاح به بصره رفت و مسلمان شد. وی در همین شهر مرد و سمرة بن جندب بر او نماز گزارد [۲۷].[۲۸]

سمره و جعل حدیث

از جمله کسانی که با جعل حدیث، معاویه را در تسلط بر جامعه یاری می‌کردند و برای این کار خود، پول می‌گرفتند؛ سمرة، ابو هریره، عمرو عاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر بودند. به عنوان نمونه؛ معاویه صد هزار درهم به سمرة داد تا حدیثی از خود درست کند که آیات: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ[۲۹] درباره علی بن ابی طالب و آیه: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[۳۰] در باره ابن ملجم، نازل شده است. اما سمره صد هزار درهم را کم دانست و معاویه دویست هزار درهم به او داد. سمره باز هم قبول نکرد. معاویه آن را به سیصد هزار درهم رسانید. اما سمره باز نپذیرفت تا این که معاویه چهار صد هزار درهم به او بخشید و سمره با گرفتن این مبلغ، روایتی در این باره جعل کرد. لازم به ذکر است که این دو آیه درست بر عکس آنچه سمره نقل کرده، نازل شده بود[۳۱].[۳۲]

سمره و نقل روایت از پیامبر(ص)

سمره چندین روایت از پیامبر(ص) نقل کرده که در این جا به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. انسان فقیه: پیامبر(ص) فرمودند: خداوند درباره هر کسی خیر بخواهد، او را فقیه در دین قرار می‌دهد[۳۳].
  2. اثر خواندن سوره کهف: پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "هر کس ده آیه از سوره کهف را از حفظ بخواند، فتنه دجال به او زیانی نمی‌رساند و هر کس همه سوره را بخواند، داخل بهشت می‌شود [۳۴].
  3. عقیقه فرزند: سمره از رسول خدا(ص) نقل می‌کند که فرمود: هر نوزادی که به دنیا می‌آید، به وسیله عقیقه، بیمه می‌شود. روز هفتم برایش گوسفندی قربانی کنند و نامی برایش انتخاب کنند و موهای سرش را بتراشند[۳۵].
  4. دادن صدقه: سمره می‌گوید: "پیامبر(ص) به ما می‌فرمود: " هر چیزی را که برای فروش آماده می‌کنید، بخشی از آن را صدقه بدهید "[۳۶]. وی همچنین نقل می‌کند: "همواره وقتی که نزد پیامبر(ص) بودیم و آن جمع می‌خواست پراکنده شود، پیامبر(ص) می‌فرمود: " صدقه بدهید و هرگز کسی را مثله نکنید"[۳۷].
  5. با ارزش‌ترین کلمات: پیامبر(ص) فرمودند: پُر فضیلت‌ترین جمله‌ها چهار جمله است: «سبحان الله و الحمدلله و لا الله الا الله و الله اکبر»[۳۸].
  6. واداشتن بچه‌ها به نماز: پیامبر(ص) فرمود: وقتی بچه‌ها به سن هفت سالگی رسیدند، آنها را به نماز خواندن وادار کنید و اگر در سن ده سالگی از نماز خواندن خودداری کردند، آنها را تنبیه کنید[۳۹].
  7. نقل حدیث دروغ: پیامبر می‌فرمود: "هر کس حدیثی از من نقل کند و خودش آن را دروغ بداند، خودش هم یکی از دروغ گویان است"[۴۰].
  8. غذای تمام نشدنی: پیامبر(ص) همه مردم را برای مهمانی دعوت کرده بود. تا ظهر مردم می‌آمدند و غذا می‌خوردند و می‌رفتند و غذا هم تمام شدنی نبود. مردی که شاهد این قضیه بود گفت: آیا غذا هنوز تمام نشده است؟ پیامبر(ص) فرمود: غذای زمینی چرا، اما غذای آسمانی نه! و من از غذای آسمانی به مردم اطعام می‌کردم[۴۱].
  9. پوشیدن لباس سفید: پیامبر(ص) فرمودند: لباس سفید بپوشید که برای زنده‌ها زیبنده است[۴۲].
  10. رد امانت: پیامبر(ص) فرمود: امانتدار باید امانت را نگهدارد تا زمانی که به صاحبش برساند[۴۳].
  11. سمره روایت کرده: روزی پیامبر(ص) به مسجد آمد و فرمود: دیشب خواب عجیبی دیدم؛ مردی را دیدم از امت من که عزرائیل برای قبض روحش آمد، اما به خاطر این که آن فرد به پدر و مادرش نیکی کرده بود، از گرفتن جانش منصرف شد و رفت. و نیز مردی را دیدم که ملائکه عذاب او را احاطه کرده بودند، در همین موقع نمازش آمد و او را از دست آنها نجات داد[۴۴].

هم چنین سمره نقل می‌کند: "عادت رسول خدا(ص) این بود که بعد از نماز صبح، رو به مردم می‌کرد و می‌فرمود: " آیا کسی دیشب خوابی دیده است؟ اگر کسی خوابی دیده بود، برای پیامبر(ص) تعریف و آن حضرت هم خواب را برای آن فرد تعبیر می‌کرد. روزی رو به سوی ما کرد و فرمود: " من دیشب در خواب دیدم که دو نفر به نزد من آمدند و گفتند: برخیز و با ما بیا. من برخاستم و با آن دو رفتم. مرا به بیابانی بی انتها و هموار بردند. مردی را در آنجا دیدم که سنگی بزرگ در دست گرفته و مردی دیگر را بر زمین انداخته و با آن سنگ، بر سر او می‌کوبد. پس از لحظاتی سنگ را از دستش انداخت. در کمال تعجب دیدم که سر آن مرد به حالت اول برگشت و سالم شد. آن مرد دوباره سنگ را برداشت و بر سر او کوبید. سؤال کردم که این چیست؟ گفتند: برو! از آنجا رد شدم؛ مردی را دیدم که به پشت افتاده است و مردی دیگر با قیچی آهنی، دهن او می‌درید و گوشت آن را جدا می‌کرد. من گفتم: سبحان الله؟! این دیگر چیست؟! به من گفتند: برو! از آنجا گذشتم. خانه‌ای دیدم مانند تنور، بالای آن تنگ و پایین آن فراخ و پر از آتش. در آن نگاه کردم؛ افرادی را دیدم از مردان و زنان برهنه و آتش از زیر آن تنور بر می‌آمد و بر آنها هجوم می‌برد و فریاد آن افراد بلند می‌شد. گفتم: اینها کیانند؟ گفتند: برو! از آنجا نیز عبور کردم. به جویی رسیدم که خون در آن جاری بود و مردی در آن شنا می‌کرد و مردی دیگر در کنار جوی نشسته بود و سنگ‌های بسیاری کنار او بود و هر گاه آن مرد از آن جوی بیرون می‌آمد، آن مرد سنگی از آن سنگ‌ها در دهان وی می‌نهاد و آن مرد فرو می‌برد. پرسیدم این چیست؟ دوباره گفتند: برو! و از آنجا عبور کردم. پس مردی را دیدم در نهایت زشتی که آتش روشن می‌کرد و در اطراف آن آتش می‌چرخید؛ گفتم: این چیست؟ باز هم گفتند: برو! من از آنجا حرکت کرده، به بوستانی رسیدم در نهایت خرمی که در آن انواع درختان میوه و شکوفه‌ها و جوی‌های آب وجود داشت. و درختی بزرگ در آن بود که در زیر آن، پیرمردی نشسته بود و اطراف او کودکانی بسیار نشسته بودند؛ گفتم: این پیرمرد کیست و این کودکان کیستند؟ گفتند: برو! پس به راهم ادامه دادم. بعد از آن، درختی تنومند و نیکو دیدم. به من گفتند: بالای این درخت برو! از آن درخت بالا رفتم. آنها نیز به همراه من بالا آمدند. از آنجا به شهری با خانه‌هایی ساخته شده از طلا و نقره رسیدیم. پس در زدیم و در را باز کردند. وقتی وارد شهر شدیم، مردمانی دیدیم که یک نیمه آنها در نهایت نیکویی و نیمه دیگر در نهایت زشتی بود. در آنجا جوی زیبایی روان بود که آب آن از شیر، سفیدتر بود. آن مردم، خود را در آن شستند و از آن بیرون آمدند و زشتی آنان از بین رفت و چهره شان بسیار نیکو شد. به آنها گفتم: این عجایب چیست که امشب دیدم؟ گفتند: آن مردی را که سرش را با سنگ می‌زدند و می‌شکستند، مردی است که قرآن می‌خواند، اما در نماز، کوتاهی می‌کند. آن مرد که دهن او را با قیچی می‌بریدند، مردی است که با دروغ به دنیا می‌رسد. آن مردان و زنان که در آن تنور آتشین بودند، زنا کنندگانند. و آن مرد که سنگ در دهن او می‌گذاردند، ربا خوارست. و آن مرد زشت چهره که آتش می‌افروخت، مالک، خازن دوزخ است. و آن پیرمرد قد بلند که در زیر آن درخت نشسته بود، ابراهیم خلیل(ع) است و آن کودکان، انسان‌هایی هستند که بر فطرت توحید به دنیا می‌آیند. و آن قوم که یک نیمه ایشان زشت بود و یک نیمه آنها زیبا، مردمی هستند که هم نیکی و هم بدی کرده‌اند. آن جویی که آنها در آن رفتند و پاکیزه شدند، توبه است و آن باغی که دیدی، بهشت عدن و آن شهر، سرای شهیدان است.

آنگاه به من گفتند: به سمت بالا نگاه کن! چنین کردم. کوشکی دیدم همانند ابری سفید. گفتم: این چیست؟ گفتند: آن، جایگاه توست و من جبرئیلم و او میکائیل. گفتم: خداوند هر دوی شما را مبارک گرداند. اکنون مرا رها کنید تا به جایگاه خود در روی کوشک بروم. گفتند: هنوز وقت آن نرسیده است. تو در دنیا کارهایی داری که باید آنها را به پایان برسانی"[۴۵].[۴۶]

سرانجام سمره

ابو هریره می‌گوید: "ما ده نفر بودیم که در خانه‌ای در مدینه نشسته بودیم؛ پیامبر(ص) وارد آن خانه شد و دستانش را به دو طرف در تکیه داد و در چهره‌های ما ده نفر نگاه کرد و فرمود: آخرین کسی که از شما می‌میرد، در آتش خواهد بود[۴۷].

سمرة بن جندب دچار یک بیماری مرموز شده بود. سرمای وحشتناکی سراسر وجود او را فرا می‌گرفت و هر چه در اطرافش آتش می‌افروختند، سودی نداشت. او می‌گفت: بیرونم را گرم می‌کنید، اما با سرمای درونی‌ام چه کنم؟‌[۴۸] سمره دستور داد که دیگی از آب جوش آماده کنند و زیر آن آتش روشن کنند و او در بالای آن سکویی درست کرده بود که روی آن قرار می‌گرفت و از بخار آن آب برای گرم شدن استفاده می‌کرد. روزی، از جایگاه خود غلط خورد و در داخل دیگ جوشان افتاد"[۴۹]. بدین ترتیب سمره در سال ۵۹ هجری در بصره به خاطر سقوط در دیگ آب جوش مرد[۵۰]. وی در آخرین روزهای زمان معاویه وفات کرد[۵۱]. او آخرین صحابی است که در کوفه مرده است[۵۲].[۵۳]


منابع

جستارهای وابسته

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۵۴.
  2. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۵۷.
  3. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۵۴.
  4. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۲.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۷.
  6. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱۳، ص۱۸۵.
  7. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۵۵.
  8. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۵۲۷.
  9. به دلیل حکومت همزمان زیاد بر این دو شهر به صورتی که شش ماه در بصره و شش ماه در کوفه بود.
  10. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۴-۲۳۵.
  11. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۵-۳۴۶.
  12. این جوانان عبارت بودند از: عبدالله بن عمر، زید بن ثابت، أسامة بن زید، نعمان بن بشیر، زید بن ارقم، براء بن عازب، اسید بن ظهیر، عرابة بن اوس، ابو سعید خدری، سمرة بن جندب و رافع بن خدیج. البته پیامبر(ص) همه آنها را از شرکت در این جنگ منع کرد.
  13. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۵۷.
  14. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۶-۳۴۷.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۴۲۱.
  16. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۷.
  17. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۱۳.
  18. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۸.
  19. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۸، ص۳۳۲
  20. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۸-۳۴۹.
  21. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۸۰۱.
  22. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۱۱.
  23. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۷۸۸.
  24. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۱، ص۴۰.
  25. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ۔ خلیلی)، ج۱۱، ص۴۰.
  26. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۴۹-۳۵۰.
  27. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۱۴۴.
  28. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۵۰-۳۵۱.
  29. "و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا می‌دارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد و همو کینه‌توزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد می‌کوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمی‌دارد * و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتن‌بینی او را به گناه می‌کشاند پس دوزخ او را بس و بی‌گمان، این بستر بد است" سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۶.
  30. "و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است" سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  31. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۰.
  32. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۵۱-۳۵۲.
  33. «من أراد الله به خیرا فقهه فی الدین»؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۱۴، ص۱۷۸.
  34. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی (ترجمه: عده‌ای از مترجمان) ج۱۵، ص۳.
  35. «كل غلام مرتهن بعقيقته، يذبح عنه يوم السابع ويُسمي ويُحلق رأسه»؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج۲، ص۲۸.
  36. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۸، ص۳۹۸.
  37. الجامع السیرة النبویه الاحکام، ابن القرآن هشام، قرطبی (ترجمه: رسولی) ج۲، ص۱۱۹.
  38. «أفضل الکلام اربع سبحان الله و الحمد لله ولا الله الا الله و الله اکبر»؛ التفسیر المظهری، مظهری، ج۱، ص۱۵۱.
  39. «مروا الصبی بالصلاة إذا بلغ سبع سنین فإذا بلغ عشر سنین فاضربوه علیها»؛ الجامع الاحکام القرآن، قرطبی، ج۱۹، ص۱۹۵.
  40. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدی دامغانی) ج۱، ص۶۴.
  41. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۱۱۲.
  42. «عَلَیْکُمْ بِالْبَیَاضِ مِنَ الثِّیَابِ، لِیَلْبَسْهَا أَحْیَاؤُکُمْ»؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۴۹۷.
  43. «عَلَى اَلْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّى تُؤَدِّيَهُ»؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴۵، ص۱۷۴.
  44. « رَأَيْتُ رَجُلاً مِنْ أُمَّتِي قَدْ أَتَاهُ مَلَكُ اَلْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ فَجَاءَهُ بِرُّهُ بِوَالِدَيْهِ فَمَنَعَهُ مِنْهُ وَ رَأَيْتُ رَجُلاً مِنْ أُمَّتِي قَدِ اِحْتَوَشَتْهُ مَلاَئِكَةُ اَلْعَذَابِ فَجَاءَهُ صَلاَتُهُ فَمَنَعَتْهُ مِنْهُمْ»؛ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۲۸.
  45. جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، جرجانی، ج۵، ص۳۱۰-۳۱۲. (با تغییر).
  46. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۵۲-۳۵۶.
  47. «آِخَرِينَ آخِرُكُمْ مَوْتاً فِي اَلنَّارِ»؛ أمتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۲۲۳.
  48. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۴۸۱.
  49. دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۴۶۰.
  50. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۳.
  51. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱۳، ص۱۸۵.
  52. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۹.
  53. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سمرة بن جندب فزاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۳۵۶.