رشد در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۵۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث رشد است. "رشد" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل رشد (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا[۱]

نتیجه: در آیه فوق توصیه خداوند به پیامبر اکرم است که از خدا درخواست کوتاهترین راه رسیدن به رشد وهدایت را بخواهد و به آن امید داشته باشد[۲].

لغت‌شناسی

رشد، مصدر ثلاثی مجرّد از ریشه "ر ـ ش ـ د" در اصل به معنای راست بودن راه [۳] و هدایت شدن به سوی خیر و صلاح [۴] است. در فرهنگ‌های واژگانی، آن را با تعبیرات دیگری مانند رسیدن به مقصدِ کار و راه،[۵]استقامت همراه صلابت بر حق،[۶] صلاح و رسیدن به درست [۷] یا حق،[۸] راه راست در پیش گرفتن که انسان را به هدف برساند[۹] و هدایت شدن [۱۰] معنا کرده‌اند که همگی نزدیک به یکدیگرند. به گفته برخی، رشد در ۶ وجه به کار رفته است: هدایت؛ توفیق؛ صواب؛ اصلاح مال؛ عقل؛ مَخرَج.[۱۱] (راه برونرفت از مشکل) در منابع لغوی، از غیّ و ضلال به ضدّ رشد یاد شده است.[۱۲] غیّ، جهلی است که ریشه‌اش اعتقاد فاسد باشد؛[۱۳] یا به معنای لجاجت و استمرار در نادانی [۱۴] و ضلال به معنای تعدّی از راه میانه[۱۵] و مطلقِ عدول ـ عمدی یا سهوی، کم یا بسیار ـ از راه مستقیم[۱۶] است. برخی از مفسران درباره تفاوت غیّ و ضلال گفته‌اند: هرچند غیّ و ضلال در برخی موارد با اِعمال عنایتی بر هم منطبق می‌شوند، ضلالْ انحراف از راه با در نظر داشتن هدف؛ ولی غیّْ انحراف از راه با فراموشی هدف است.[۱۷]

رشد در قرآن

در قرآن، افزون بر غیّ ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۱۸] و ضلال ﴿وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا[۱۹]، واژه‌های "ضَرّ" به معنای ضرر[۲۰] ﴿قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا[۲۱]، "شرّ" ﴿وَأَنَّا لَا نَدْرِي أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا[۲۲] و "سفاهت" ﴿وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُواْ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا[۲۳] نیز در برابر رشد قرار گرفته‌اند.

رشد در قرآن به معنای راه یافتن به وجوه خیر و صلاح در دین و دنیاست.[۲۴] این واژه در زبان فارسی و در رشته‌های گوناگون علمی، مانند روانشناسی و زیست‌شناسی، کاربردهای گوناگونی دارد که با کاربست قرآنی‌اش متفاوت است.

واژه رشد و مشتقّات آن ۱۹ بار در قرآن کریم به کار رفته‌اند. این واژه دارای سه مصدر رُشد، رَشَد و رَشاد است که هر سه در قرآن به کار رفته‌اند. بیشتر واژه‌پژوهان، رُشد و رَشَد را مترادف دانسته [۲۵] و تفاوت آن دو را رد کرده‌اند؛[۲۶] ولی برخی با ردّ ترادف این دو، معانی متفاوتی برای آنها بیان کرده‌اند؛ مثلاً برخی کاربرد رَشَد را تنها در امور دینی (و به معنای استقامت در دین) و رُشد را فراتر از امور دینی و دنیایی (و به معنای شایستگی و صلاح)[۲۷] و بعضی رُشد را متضاد غیّ، نیز رَشَد را متضاد ضلال (گمراهی) دانسته‌اند.[۲۸] دسته‌ای هم رُشد را حالتی پایدار و رَشَد را حالتی ناپایدار دانسته‌اند.[۲۹] واژه "رَشاد" نیز مترادف رُشد است [۳۰] و برخی آن را دربردارنده معنای استمرار هم دانسته‌اند [۳۱] و ترکیب "سبیل الرشاد" به راه راست و واژه مراشد به راه‌های راست معنا شده است.[۳۲] معنای رشد، از تعبیر رسیدن به اَشُدّ ﴿وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۳۳].[۳۴] و واژه هدایت ﴿وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا[۳۵].[۳۶] نیز برداشت شده است. برخی، کاربرد واژه‌های رُشد و هدایت را مانند هم دانسته‌اند؛[۳۷] ولی به نظر کاربست این دو کاملاً شبیه هم نیست؛ مثلاً ارشاد [و رشد] فقط در امور پسندیده به کار می‌رود؛ اما هدایت هم در امور پسندیده و هم ناپسند.[۳۸] بعضی با این بیان که رشد، هدایتی برانگیزاننده بنده به سوی سعادت است، آن را از اصل هدایت به معنای شناساندن اعمال بالاتر دانسته‌اند.[۳۹]

اهمیت رشد

والایی جایگاه رشد و مطلوب بودن آن، امری فطری است، ازاین‌رو همه انسان‌های خوب و بد، رشد را ارزشمند و دارای آثار مثبت می‌دانند، چنان‌که قوم شعیب(ع) که دعوت آن حضرت به ترک بت پرستی و پرهیز از مال حرام را سفیهانه می‌خواندند، به او گفتند که چگونه چنین خواسته‌ای از ما داری، درحالی‌که تو رشیدی: «قالوا یـشُعَیبُ اَصَلوتُکَ تَأمُرُکَ اَن نَترُکَ ما یَعبُدُ ءاباؤُنا اَو اَن نَفعَلَ فی اَمولِنا ما نَشـؤُا اِنَّکَ لاََنتَ الحَلیمُ الرَّشید» (هود / ۱۱، ۸۷)[۴۰]؛ البته بسیاری از مفسران، رشید خواندن شعیب(ع) را از روی ریشخند یا به معنای رشید بودن وی نزد قومش دانسته‌اند.[۴۱]همچنین فرعون متکبّر، ستمگر، قاتل و مفسد (قصص / ۲۸، ۴) در دعوت قومش به کشتن موسی(ع) و ماندن بر دین گذشته‌شان [۴۲] ادعا داشت که قومش را جز به راه رشد هدایت نمی‌کند: «... قالَ فِرعَونُ ما اُریکُم اِلاّ ما اَری وما اَهدیکُم اِلاّ سَبیلَ الرَّشاد» (غافر / ۴۰، ۲۹)؛ ولی خدای متعالی با نکوهش پیروان فرعون، گفتار (فرمان) و رفتار او را نارشید می‌خواند: «.... فَاتَّبَعوا اَمرَ فِرعَونَ وما اَمرُ فِرعَونَ بِرَشید»(هود / ۱۱، ۹۷)[۴۳]، زیرا او مردم را به سوی گمراهی و دوزخ می‌برد و سرانجام، کیفر او و پیروانش گرفتاری به لعنت الهی و ورود به آتش دوزخ است که پیشاپیش آنان در آن گام می‌نهد: «یَقدُمُ قَومَهُ یَومَ القِیـمَةِ فَاَورَدَهُمُ النّارَ وبِئسَ الوِردُ المَورود * واُتبِعوا فی هـذِهِ لَعنَةً ویَومَ القِیـمَةِ بِئسَ الرِّفدُ المَرفود». (هود / ۱۱، ۹۸ ـ ۹۹) رشد، افزون بر اینکه انسان را از اعمال زشت باز می‌دارد، سبب می‌شود که شخص رشید دیگران را نیز از زشتی باز دارد، چنان‌که لوط(ع) پس از نهی قوم خود از عمل ننگینِ همجنس بازی به آنان گفت: آیا از شما مردی رشید نیست: «اَلَیسَ مِنکُم رَجُلٌ رَشید». (هود / ۱۱، ۷۸) به دیده بسیاری از مفسران، مراد این است که آیا میان شما مردی رشید نیست که شما را از این عمل زشت باز دارد.[۴۴]

مراتب رشد

مصادیق رشد در یک مرتبه نیستند؛ مثلاً رشدِ ابراهیم(ع) (انبیاء / ۲۱، ۵۱) مرتبه‌ای والا از رشد و رشدِ مطلوب برای‌امکان استقلال اقتصادی یتیم (نساء / ۴، ۶) مرتبه‌ای پایین از آن است که میان آنها فاصله بسیاری است.[۴۵] رشد به شکل کلی دو مرتبه دارد.

۱. شناخت و رعایت مصالح دنیا مرتبه پایین رشد، تشخیص صلاح کارهای دنیایی است که آن را عقل معاش یا رشد صغیر نیز نامیده‌اند [۴۶] و از آثار و احکام آن در علم فقه بحث می‌شود. بیشتر فقیهان رشد را به اصلاح در مال تعریف کرده‌اند [۴۷] که مراد ملکه‌ای نفسانی است که مانع از فاسد کردن مال و صرف غیر عقلایی آن می‌شود.[۴۸] این مرتبه از رشد، در آیاتی شرط دادن اموال یتیمان به آنان دانسته شده است: پس از آنکه مو ٔ نان فرمان می‌یابند که اموال خویش را به دست سفیهان نسپارند (نساء / ۴، ۵) به آنان امر می‌شود که یتیمان را پس از رسیدن به بلوغ و ازدواج بیازمایند، پس اگر در ایشان رشد یافتند، اموالشان را به آنان بدهند: «وابتَلوا الیَتـمی حَتّی اِذا بَلَغوا النِّکاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَیهِم اَمولَهُم» (نساء / ۴، ۶) و در آیاتی دیگر، نظیر همین مضمون با تعبیر «رسیدن به اَشُدّ» یاد می‌شود: «ولا تَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّ بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ حَتّی یَبلُغَ اَشُدَّهُ». (انعام / ۶، ۱۵۲؛ اسراء / ۱۷، ۳۴) فقهای اسلام با الهام از این آیات، همچنین روایات روشنگر آنهادر منابع فقهی بخش مستقلی را به موضوع حَجْر اختصاص داده‌اند. (کتاب الحَجْر) واژه حجر * به معنای حرمت و منع است [۴۹] و در فقه «محجور» کسی است که از تصرف در مالش منع شده باشد که یکی از اقسام آن، سفیه است، بنابراین کودک فاقد دو شرط بلوغ * و رشد، اگر مالی داشته باشد، نمی‌تواند در آن تصرف کند،[۵۰] به دلیل کتاب، سنت، اجماع منقول و محصّل [۵۱] و تنها در تفسیر حقیقت رشد، اختلاف است.[۵۲] برخی از اهل تسنّن رشد را به صلاح دین و دنیا و طاعت خدا و نگهداری مال و بعضی به اصلاح دنیا و شناخت راه‌های کسب و خرج و حفظ مال از تبذیر تفسیر کرده و دسته‌ای رسیدن به سن خاصی مانند ۲۵ سالگی را شرط کرده‌اند.[۵۳] بیشتر فقیهان شیعه به استناد روایاتی که رشد را به حفظ مال [۵۴] یا عدم افساد و تباه کردن آن [۵۵] و عدم سفاهت * و ناتوانی در نگهداری آن [۵۶] تفسیر کرده‌اند، رشد را تصرف درست در اموال دانسته و عدالت را در آن شرط ندانسته؛[۵۷] ولی برخی در آن تردید کرده [۵۸] و بعضی از فقیهان شیعه [۵۹] و سنّی [۶۰] آن را شرط دانسته‌اند.

در تفسیر رسیدن به اَشُدّ که افزون بر آیات یاد شده، در آیاتی دیگر حتّی درباره مراتب رشد هم به کار رفته (یوسف / ۱۲، ۲۲؛ کهف / ۱۸، ۸۲؛ احقاف / ۴۶، ۱۵ و...) نیز آرا گوناگون‌اند؛ مانند بلوغ یا رسیدن به سنّی خاص همچون ۳۰ یا ۲۵ سالگی،[۶۱] بلوغ طبیعی و رشد عقلی [۶۲] و مجموع توان بدنی و توان معرفتی [۶۳].می‌توان گفت رسیدن به اَشدّ، سرآغاز مرحله‌ای است که نیروهای بدنی و عقلی انسان به فعلیّت می‌رسند و تا زمان توانمندی ادامه دارد، ازاین‌رو برخی از مفسران آغاز اَشُدّ را از ۱۸سالگی و پایان آن را سنّ کهولت دانسته که کمال عقل و تمام رشد است [۶۴] و بعضی گفته‌اند: بلوغ اشدّ دو طرف دارد که طرف پایین آن احتلام و مبدأ سنّ رشد و نیرویی است که انسان از یتیمی، سفیهی یا ناتوانی درمی‌آید و پایان آن ۴۰ سالگی است.[۶۵] به نظر بیشتر فقیهان، تا دو وصف بلوغ و رشد در محجور یکجا نشوند، حجر پایدار است، گرچه شخص پا به سنّ بگذارد؛ اما برخی از اهل‌سنت پرداخت مال را با رسیدن او به ۲۵ سالگی لازم شمرده‌اند.[۶۶] شناخت رشد، از راه امتحان تصرّفات مناسب از محجور به دست می‌آید، تا توان وی بر زیرکی در خرید و فروش‌ها و مراقبت او از فریب خوردن دانسته شود و این آزمایش پیش از رسیدن کودک به سنّ بلوغ می‌آغازد.[۶۷] با اینکه همه کودکان از تصرّف در مال خود محجورند، راز سخن گفتن قرآن فقط از حَجر یتیمان، تأکید بر مراقبت بیشتر از آنان و پرهیز از خوردن اموال ایشان است.[۶۸] درباره حَجر و سفاهت، مباحث و احکام گوناگونی در فقه یاد شده‌اند.

۲. شناخت و رعایت مصالح دین بیشتر آیات رشد درباره این مرتبه است که خود مراتبی دارد، چنان‌که موسای اولوا العزم(ع)، با درخواست پیروی از خضر(ع) می‌خواست به مرتبه بالاتری از دانشی برسد که مایه رشد و کمال باشد: «قالَ لَهُ موسی هَل اَتَّبِعُکَ عَلی اَن تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمتَ رُشدا». (کهف / ۱۸، ۶۶)[۶۹] خدا رشدِ ابراهیم(ع) را به وی داده و به حال او آگاه بود: «ولَقَد ءاتَینا اِبرهیمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ وکُنّا بِهِ عــلِمین». (انبیاء / ۲۱، ۵۱) به دیده برخی مفسران، اضافه رشد به ضمیرِ راجع به ابراهیم(ع) و اشاره به آگاه بودن خدا از حال وی، گواه‌اند که خدا براساس ویژگی‌های حال و میزان شایستگی ابراهیم(ع) مرتبه‌ای والا از رشد را به او بخشید،[۷۰]بنابراین مراتب رشد دینی، متناسب با درجات ایمان اشخاص است و هرکس رشدی به اندازه ایمان خود دارد.[۷۱] در ادامه آیه، از استدلال‌های توحیدی ابراهیم(ع) و نبرد وی با بت‌پرستی یاد شده است (انبیاء / ۲۱، ۵۲ ـ ۵۷)، ازاین‌رو برخی از مفسران، رشد ابراهیم(ع) را معرفت و توحید حاصل از حجت‌ها و براهین [۷۲] یا ناشی از صفای فطرت و نور بصیرت دانسته‌اند،[۷۳] به‌گونه‌ای که هرچه را می‌دید، پیش از توجه به خود آن چیز و آثارش، انتساب آن به خدا را درمی‌یافت و نخست تکوین و تدبیر خدا را در آن می‌دید.[۷۴] برخی هم رشد ابراهیم(ع) را به نبوت و بعضی به رهیابی او به صلاح دین و دنیا تفسیر کرده‌اند.[۷۵]درجات این مرتبه از رشد تا بدانجاست که پیامبراکرم(ص) نیز که کامل‌ترین انسان است، به تعلیم الهی راهی را که نزدیک‌تر به رشد است، از خدا می‌خواهد: «... وقُل عَسی اَن یَهدِیَنِ رَبّی لاَِقرَبَ مِن هـذا رَشَدا». (کهف / ۱۸، ۲۴) در تفسیر آن برخی گفته‌اند: مراد از آن، نشانه‌ها و ادله نبوّت مانند علم به اخبار و آثار پیامبران است که روشن‌تر و نزدیک‌تر از قصه اصحاب کهف است؛[۷۶] ولی بعضی با ردّ این نظر، «هذا» را در این آیه به مرتبه پایین‌تر رشد، یعنی ذکر پس از فراموشی و راه نزدیک‌تر به رشد را به ذکر پیوسته بی‌فراموشی تفسیر کرده‌اند.[۷۷] این مرتبه از رشد (شناخت و رعایت مصالح دین) در برابر غیّ است و از دیدگاه قرآن کریم رشد از غیّ به خوبی آشکار شده، به همین جهت هیچ واداشتنی در پذیرش دین راه ندارد: «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ». (بقره / ۲، ۲۵۶) [۷۸]روشن شدن رشد از غیّ از راه فطرت، ادله عقلی و نقلی و معجزات گوناگون است [۷۹] همچنین این مرتبه در برابر شرّ است، چنان‌که، در مقابل شرّ، از خیر که گونه‌ای هدایت و سعادت است، به رشد تعبیر شده است: «واَنّا لا نَدری اَشَرٌّ اُریدَ بِمَن فِی‌الاَرضِ اَم اَرادَ بِهِم رَبُّهُم رَشَدا». (جنّ / ۷۲، ۱۰)[۸۰]

عوامل رشد

آیات متعددی به عوامل رشد اشاره دارند که همه آنها در عرض یکدیگر نیستند و برخی از آنها از عوامل بیرونی و برخی دیگر از اوصاف و حالات درونی انسان هستند. ۱. ارشاد خدای متعالی و اولیای او اعطا کننده حقیقی رشد، مانند دیگر خوبی‌ها، همانا خدای متعالی است و مرشد حقیقی تنها اوست، بنابراین کسی را که خدا نظر لطف و توفیق خود را به سبب عناد بسیار از او برداشته، وی را گمراه کند، هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند ارشاد کند: «... ومَن یُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُ ولیـًّا مُرشِدا» (کهف / ۱۸، ۱۷)،[۸۱] چون پس از خذلان الهی هیچ کس در ارشاد توان ندارد،[۸۲] ازاین‌رو پیامبر اکرم(ص) نیز که دیگران را به سوی رشد هدایت می‌کند، نمی‌تواند رشد را در دیگران پدید آورد: «قُل اِنّی لااَملِکُ لَکُم ضَرًّا ولا رَشَدا».(جنّ / ۷۲، ۲۱)[۸۳] در برخی از روایات، رَشَد در این آیه به ولایت امیرمو ٔ نان علی(ع) تفسیر شده که انتصاب ایشان به جانشینی پیامبر(ص) تنها در اختیار خدا بوده؛ حتّی در اختیار شخص پیامبر اکرم(ص) نیز نیست.[۸۴] تنها مرشد حقیقی بودن خدا به این معنا نیست که پیامبران(ع) و اولیای الهی هیچ در رشد دیگران اثر ندارند، بلکه آنان نیز در طول خدا و به اذن او دیگران را به رشد می‌رسانند، چنان‌که مؤمن خاندان فرعون از قومش خواست که از وی پیروی کنند، تا آنان را به راه رشد هدایت کند: «وقالَ الَّذی ءامَنَ یـقَومِ اتَّبِعونِ اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» (غافر / ۴۰، ۳۸)؛ همچنین در روایاتی، پیامبر اکرم(ص) هدایت کننده به رشد [۸۵] و کارها [۸۶] و سنّتش [۸۷] مصداق رشد خوانده شده و در حدیثی نبوی آمده است: عترت من شما را از غیّ باز می‌دارند و به رشد هدایت می‌کنند.[۸۸] در برابر، شیطان و دیگر سران کفر، از رشد دور کرده و به سوی غیّ می‌کشانند: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغویَنَّهُم اَجمَعین * اِلاّ عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصین». (ص / ۳۸، ۸۲ ـ ۸۳؛ نیز اعراف / ۷، ۱۷۵، ۲۰۲؛ حجر / ۱۵، ۳۹؛ قصص / ۲۸، ۶۳ و صافّات / ۳۷، ۳۲)

۲. قرآن کریم قرآن کریم از مهم‌ترین عوامل رشد و به تعبیر برخی از روایات، جامع هر رشدی است.[۸۹]قرآن از دسته‌ای از جنّیان یاد می‌کند که با شنیدن آیات الهی از شرک دست شستند [۹۰] و به قرآن و پروردگار خود ایمان آوردند و با وصف آن، به دو ویژگی شگفتی و هدایت به رُشد، همنوعان خود را نیز به سوی آن فراخواندند: «... فَقالوا اِنّا سَمِعنا قُرءانـًا عَجَبـا * یَهدی اِلَی الرُّشدِ فَـ ٔ مَنّا بِهِ ولَن نُشرِکَ بِرَبِّنا اَحَدا». (جنّ / ۷۲، ۱ ـ ۲) مفسران، وجوه گوناگونی در تبیین حقیقت هدایت قرآن به رشد بیان کرده‌اند؛ مانند هدایت به صواب و حق [۹۱] و صلاح دین و دنیا،[۹۲] هدایت به عقاید و اعمالِ رساننده به واقع و سعادت حقیقی،[۹۳] هدایت و امر به هر خیری با ترغیب و بشارت و شناسایی و نهی از هر بدی با انذار و تحذیر از آن [۹۴] و هدایتِ رساننده به مقصدِ توحید ذاتی الهی.[۹۵] در حقیقت، این وجوه با هم در معنا تضادّ ندارند. برپایه نظری، مُبین بودن قرآن (قصص / ۲۸، ۲) یعنی رشد را از غیّ جدا می‌سازد.[۹۶]

۳. ایمان به خدا و اطاعت از او خدای متعالی به مو ٔ نان فرمان می‌دهد که او را استجابت کنند و ایمان آورند؛ شاید رشد یابند: «... فَلیَستَجیبوا لی ولیُؤمِنوا بی لَعَلَّهُم یَرشُدون». (بقره / ۲، ۱۸۶) استجابت خدا را به پذیرش دعوت الهی در اطاعت از اوامر او [۹۷] یا ایمان و فرمانبری [۹۸]و برخی به درخواست پذیرشدعا[۹۹] تفسیر کرده‌اند؛ همچنین ایمان را به تصدیق به تمام آنچه خدا نازل کرده [۱۰۰] یا ثبات و مداومت بر ایمان.[۱۰۱] روایتی آن را علم به قدرت الهی در برآوردن درخواست بنده دانسته است.[۱۰۲] از آیه «قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ فَمَن یَکفُر بِالطّـغوتِ ویُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروةِ الوُثقی» (بقره / ۲، ۲۵۶) نیز فهمیده می‌شود که رشد در ایمان به خداست و کفر و پیروی از طاغوت، غیّ و گمراهی است؛[۱۰۳] نیز دوست داشتن ایمان و جذب‌شدن به آن و گریزانی از کفر و فسوق (خروج از طاعت به معصیت یا دروغ) و عصیان (نافرمانی و تمام گناهان) اسباب رشد انسان‌اند: «... ولـکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَیکُمُ الایمـنَ وزَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم وکَرَّهَ اِلَیکُمُ الکُفرَ والفُسوقَ والعِصیانَ اُولکَ هُمُ الرّاشِدون».(حجرات / ۴۹، ۷)[۱۰۴] برخی گفته‌اند: این آیه ۵ مرتبه را بیان می‌کند که کسی جز با کمال تحقق آنها در وی، جزو راشدان نمی‌شود، ایمان؛ آراسته بودن آن در دل یعنی رسیدن به مرحله علم‌الیقین و عین الیقین نسبت به آن؛ نفی کفر و بیزاری جستن از آن؛ نفی فسوق؛ نفی عصیان، که این سه مورد پایانی، عامّ هستند و شامل همه افراد کفر، فسوق و عصیان.[۱۰۵] در برخی از روایات تفسیری، ایمان در این آیه به محبّت اهل بیت(ع) تفسیر شده و کفر، فسوق و عصیان به دشمنی با ایشان [۱۰۶]. از داستان نافرمانی آدم(ع) و همسرش از امر ارشادی خدا و خوردن آنان از درخت ممنوع نیز که به برهنگی ایشان انجامید، می‌‌توان تأثیر نافرمانی در دوری از رشد را برداشت کرد: «فَاَکَلا مِنها فَبَدَت لَهُما سَوءتُهُما وطَفِقا یَخصِفانِ عَلَیهِما مِن ورَقِ الجَنَّةِ وعَصی ءادَمُ رَبَّهُ فَغَوی». (طه / ۲۰، ۱۲۱)[۱۰۷] روایات نیز مطلب تأکید دارند که هر کس از خدا و رسولش اطاعت کند، رشد می‌یابد و هرکه خدا و رسولش را نافرمانی کند، گمراه می‌گردد.[۱۰۸] همچنین قرآن اسلام آورندگان را در پی رسیدن به رشد و راه درست می‌شناساند: «فَمَن اَسلَمَ فَاُولکَ تَحَرَّوا رَشَدا». (جنّ / ۷۲، ۱۴) اسلام در این آیه به ایمان به خدا و تسلیم اوامر او بودن تفسیر شده است.[۱۰۹] به دیده برخی از مفسران، اسلام در مانند این آیه، سلامت دل از پیامدهای شهوت و غضب است که سودمندترین چیز پس از معرفت است.[۱۱۰]همان‌گونه که از دید قرآن، ایمان به خدا مایه رشد انسان است، کفر و تکذیب آیات الهی و غفلت از آنها مانع رشد اوست و وی را به غیّ و گمراهی می‌کشاند: «... واِن یَرَوا کُلَّ ءَایَةٍ لا یُؤمِنوا بِها واِن یَرَوا سَبیلَ الرُّشدِ لا یَتَّخِذوهُ سَبیلاً واِن یَرَوا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِاَنَّهُم کَذَّبوا بِـ ٔ یـتِنا وکانوا عَنها غـفِلین».(اعراف / ۷، ۱۴۶)[۱۱۱] برخی، از جمله «واِن یَرَوا سَبیلَ الرُّشدِ لا یَتَّخِذوهُ سَبیلاً» برداشت کرده‌اند که دیدن و شناختنِ راه رشد، به تنهایی برای رسیدن به آن بس نیست، بلکه پیروی از آن نیز لازم است.[۱۱۲]

۴. اعتقاد به آخرت مؤمن خاندان فرعون، پس از اینکه از قومش خواست که از وی پیروی کنند تا آنان را به راه رشد هدایت کند (غافر / ۴۰، ۳۸) در تبیین راه رشد، آن را اعتقاد به زندگی آخرت دانست که سرای پایدار و جاودانه و زندگی دنیا کالا و مقدمه‌ای برای آن است و در آنجا هرصاحب کار خوب یا بد، به جزای خود می‌رسد: «یـقَومِ اِنَّما هـذِهِ الحَیوةُ الدُّنیا مَتـعٌ واِنَّ الأخِرَةَ هِیَ دارُ القَرار * مَن عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجزَی اِلاّ مِثلَها ومَن عَمِلَ صــلِحـًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَاُولکَ یَدخُلُونَ الجَنَّةَ یُرزَقُونَ فیها بِغَیرِ حِساب».(۱) (غافر / ۴۰، ۳۹ ـ ۴۰) ۱. المیزان، ج ۱۷، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۳؛ نیز نک: الکشاف، ج ۴، ص ۱۶۸؛ التفسیرالکبیر، ج ۲۷، ص ۵۱۷ـ۵۱۸. ۵. دعا و عبادت یادکرد امید رسیدن به رشد پس از موضوع دعا: «... فَاِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ... لَعَلَّهُم یَرشُدون» (بقره / ۲، ۱۸۶) می‌نمایاند که دعا مایه رشد است.[۱۱۳] از دعاهای اولیاء خدا نیز می‌توان به تأثیر دعا در رسیدن به رشد پی برد، چنان‌که پیامبر اکرم(ص) به تعلیم الهی مرتبه رشد نزدیک‌تر را از خدا می‌طلبد (کهف / ۱۸، ۲۴) و اصحاب کهف در دعایشان از خدا رشد درخواست کردند: «... وهَیِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا». (کهف / ۱۸، ۱۰) اهل بیت(ع) نیز به بیان‌های گوناگون از خدا رشد،[۱۱۴] پیوستن به جرگه راشدان،[۱۱۵] عزم و تصمیم بر رشد [۱۱۶] و توفیق رشد [۱۱۷] را خواسته‌اند.

رویکرد عبادی به خدا و نماز، از اسباب لازمِ رشد و اهمال در آن از موانع رشد است، چنان‌که در نماز برخی براثر کوتاهی و سبک شمردن آن و پیروی از شهوات خویش از رشد باز مانده و در مسیر غیّ قرار می‌گیرند: «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ اَضاعُوا الصَّلوةَ واتَّبَعُوا الشَّهَوتِ فَسَوفَ یَلقَونَ غَیـّا». (مریم / ۱۹، ۵۹)[۱۱۸] روایات اهل بیت(ع) نیز به برخی از عوامل و موانع رشد اشاره دارند؛ مثلاً عقل ref>نهج‌البلاغه، حکمت ۴۲۱.</ref> و تقوا را سبب رشد می‌خوانند [۱۱۹] و برخلاف گمان توده مردم که رشد را در کسب دنیا [۱۲۰] و رسیدن به خواسته‌های نفسانی می‌دانند، رشد را در مخالفت با نفس[۱۲۱] و شهوت [۱۲۲] و موافقت با هوای نفس [۱۲۳] و پیروی از آن [۱۲۴] از موانع رشد می‌شناسانند.

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

  1. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. "مگر اینکه (بگویی اگر) خداوند بخواهد و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است پروردگارم مرا به رهیافتی نزدیک‌تر از این رهنمایی کند" سوره کهف، آیه ۲۴.
  2. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۶۳۱.
  3. معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۳۹۸، "رشد".
  4. التحقیق، ج ۴، ص ۱۲۴، "رشد".
  5. العین، ج ۶، ص ۲۴۲؛ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۷۵؛ تاج العروس، ج ۸، ص ۹۵، "رشد".
  6. تاج العروس، ج ۸، ص ۹۵، "رشد".
  7. المصباح، ص ۲۲۷، "رشد".
  8. مجمع‌البحرین، ج ۳، ص ۵۰، "رشد".
  9. نثر طوبی، ج ۱، ص ۳۰۷، "رشد".
  10. مفردات، ص ۳۵۴، "رشد".
  11. الوجوه و النظائر، ج ۱، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۶.
  12. العین، ج۶، ص۲۴۲؛ المصباح، ص۲۲۷؛ لسان العرب، ج۱۱، ص ۳۹۰، "ضل"؛ ج ۱۵، ص ۱۴، "غوی".
  13. مفردات، ص ۶۲۰، "غوی".
  14. المصباح، ص ۴۵۷، "غوی".
  15. العین، ج ۷، ص ۹، "ضل".
  16. مفردات، ص ۵۰۹، "ضلل".
  17. المیزان، ج ۲، ص ۳۴۲.
  18. «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است پس، آنکه به طاغوت کفر ورزد و به خداوند ایمان آورد، بی‌گمان به دستاویز استوارتر چنگ زده است که هرگز گسستن ندارد و خداوند شنوای داناست» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
  19. «و خورشید را چون بر می‌آمد می‌دیدی که از غار آنان به راست می‌گرایید و چون غروب می‌کرد در سوی چپ از آنان می‌گذشت و آنان در جای گشاده‌ای از آن (غار) بودند؛ این از نشانه‌های خداوند است؛ هر که را خداوند راه نماید، رهیافته است و هر که را بیراه نهد، هرگز برا» سوره کهف، آیه ۱۷.
  20. لسان‌العرب، ج ۴، ص ۴۸۲، "ضرر".
  21. «بگو: من برای شما نه یارای زیانی دارم و نه رهیافتی» سوره جن، آیه ۲۱.
  22. «و اینکه ما درنمی‌یابیم که آیا برای کسانی که در زمین‌اند بدی خواسته شده یا پروردگارشان برای آنان رهیافتی خواسته است» سوره جن، آیه ۱۰.
  23. «و دارایی‌هایتان را که خداوند (مایه) پایداری (زندگی) شما گردانیده است به کم‌خردان نسپارید و از در آمد آن، آنان را روزی و پوشاک رسانید و با آنان با زبانی شایسته سخن گویید و یتیمان را تا زمانی که توانایی زناشویی یافته باشند بیازمایید، پس اگر در آنان کاردانی یافتید، دارایی‌هایشان را به آنان بازگردانید و آن را به گزافکاری و شتاب، از (بیم) اینکه بالغ گردند (و از شما باز گیرند) نخورید و هر کس از شما که توانگر باشد (در برداشت مزد سرپرستی) خویشتنداری کند و هرکس تنگدست باشد برابر عرف (از آن) بخورد؛ و هنگامی که دارایی‌های ایشان را به آنان باز می‌گردانید بر آنها گواه بگیرید و حسابرسی را خداوند، بسنده است» سوره نساء، آیه ۵-۶.
  24. روح البیان، ج ۱۰، ص ۱۸۹؛ تفسیر مراغی، ج ۱۷، ص ۴۳؛ المنیر، ج ۱، ص ۷۲.
  25. الصحاح، ج ۲، ص ۴۷۴؛ مفردات، ص ۳۵۴، "رشد"؛ اعراب القرآن، ج ۲، ص ۷۱.
  26. تاج‌العروس، ج ۸، ص ۹۵، "رشد".
  27. معجم الفروق اللغویه، ج ۱، ص ۲۵۶؛ مجمع البیان، ج ۴، ص ۷۳۴؛ مفردات، ص ۳۵۴.
  28. العین، ج ۶، ص ۲۴۲؛ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۷۵، "رشد".
  29. التحقیق، ج ۴، ص ۱۲۴، "رشد".
  30. العین، ج ۶، ص ۲۴۲؛ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۷۵.
  31. التحقیق، ج ۴، ص ۱۲۴.
  32. معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۳۹۸؛ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۷۶.
  33. «و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونه‌ای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کنیم؛ و چون سخن می‌گویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
  34. لسان‌العرب، ج ۳، ص ۲۳۶، "شدد".
  35. «و خورشید را چون بر می‌آمد می‌دیدی که از غار آنان به راست می‌گرایید و چون غروب می‌کرد در سوی چپ از آنان می‌گذشت و آنان در جای گشاده‌ای از آن (غار) بودند؛ این از نشانه‌های خداوند است؛ هر که را خداوند راه نماید، رهیافته است و هر که را بیراه نهد، هرگز برای او سروری رهنما نخواهی یافت» سوره کهف، آیه ۱۷.
  36. لسان العرب، ج ۱۵، ص ۳۵۴، "هدی".
  37. مفردات، ص ۳۵۴، "رشد".
  38. معجم الفروق اللغویه، ج ۱، ص ۴۲.
  39. تفسیر صدرالمتالهین، ج ۱، ص ۱۳۲؛ تفسیر ام الکتاب، ص ۲۹۳.
  40. التفسیرالکبیر، ج ۱۸، ص ۳۸۷؛ المیزان، ج ۱۰، ص ۳۶۵ - ۳۶۶.
  41. التبیان، ج ۶، ص ۴۹ـ۵۰؛ الکشاف، ج ۲، ص ۴۲۰؛ زبدة التفاسیر، ج ۳، ص ۳۰۷.
  42. جامع‌البیان، ج ۲۴، ص ۳۹؛ مجمع البیان، ج ۸، ص ۸۱۱؛ تفسیر قرطبی،ج ۱۶، ص ۳۱۰.
  43. روض‌الجنان، ج ۱۰، ص ۳۲۹؛ المیزان، ج ۱۰، ص ۳۸۰.
  44. جامع‌البیان، ج ۱۲، ص ۵۲؛ تفسیر سمرقندی، ج ۲، ص ۱۶۴؛ تفسیر اثنا عشری، ج ۶، ص ۱۱۰.
  45. مفردات، ص ۳۵۴، «رشد»؛ مواهب الرحمان، ج ۴، ص ۲۹۱.
  46. نثر طوبی، ج۱، ص ۳۰۷، «رشد».
  47. تذکرة الفقهاء، ج ۱۴، ص ۲۰۳؛ مسالک الافهام، ج ۴، ص ۱۴۸؛ البحرالرائق، ج ۵، ص ۳۸۸.
  48. قواعدالاحکام، ج ۲، ص ۱۳۴؛ الروضة البهیه، ج ۴، ص۱۰۱ـ۱۰۲؛ ریاض‌المسائل، ج۸،ص۵۵۷ ـ ۵۵۸.
  49. العین، ج ۳، ص ۷۴ ـ ۷۵؛ مفردات، ص ۲۲۰؛ لسان العرب، ج ۴، ص ۱۶۷، «حجر».
  50. المبسوط، ج ۲، ص ۲۸۱؛ شرائع الاسلام، ج ۲، ص ۹۹؛ المیزان، ج ۴، ص ۱۷۲.
  51. جواهر الکلام، ج ۲۶، ص ۴؛ بدایة المجتهد، ج ۲، ص ۲۲۸.
  52. بدایة المجتهد، ج ۲، ص ۲۲۷.
  53. احکام القرآن، ج ۱، ص ۳۲۲.
  54. من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۲۲۲؛ وسائل‌الشیعه، ج ۱۹، ص ۳۶۸، ۳۷۰.
  55. الکافی، ج۷، ص۶۸؛ وسائل‌الشیعه، ج۱۹، ص ۳۶۶.
  56. الکافی، ج ۷، ص ۶۸؛ وسائل‌الشیعه، ج ۱۹، ص ۳۶۹.
  57. مختلف‌الشیعه، ج ۵، ص ۴۳۱؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص ۵۰.
  58. شرائع الاسلام، ج ۲، ص ۱۰۰؛ کشف الرموز، ج ۱، ص ۵۵۲.
  59. الخلاف، ج ۳، ص ۲۸۳ـ۲۸۴.
  60. المجموع، ج ۱۳، ص ۳۷۱؛ فتح الوهاب، ج ۱، ص ۳۵۰ ـ ۳۵۱؛ فتح المعین، ج ۳، ص ۸۴.
  61. جامع البیان، ج ۸، ص ۶۲ ـ ۶۳؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص ۱۳۵؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۵۵.
  62. التفسیر الکبیر، ج ۱۳، ص ۱۷۹؛ المیزان، ج ۷، ص ۳۷۶؛ الفرقان، ج ۱، ص ۳۳۴.
  63. جوامع الجامع، ج ۱، ص ۴۲۰؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵؛ فی ظلال القرآن، ج ۳، ص ۱۲۳۲.
  64. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۱۸.
  65. تفسیر مراغی، ج ۸، ص ۶۹.
  66. الخلاف، ج ۳، ص ۲۸۵؛ جواهرالکلام، ج ۲۶، ص ۵۱؛ شرائع الاسلام، ج ۲، ص ۱۰۰.
  67. المبسوط، ج ۲، ص ۲۸۴؛ شرائع الاسلام، ج ۲، ص ۱۰۰؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص ۵۱.
  68. تفسیر قرطبی، ج ۷، ص ۱۳۵؛ تفسیر مراغی، ج ۸، ص ۶۹؛ المیزان، ج، ص ۱۷۳.
  69. ر. ک: غرائب القرآن، ج ۱، ص ۲۳۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۲، ص ۴۰۷؛ مخزن العرفان، ج ۱، ص ۲۴۱.
  70. مجمع البیان، ج ۷، ص ۸۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۲۲، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ المیزان، ج ۱۴، ص ۲۹۷.
  71. تیسیر الکریم الرحمن، ص ۶۱۷.
  72. التبیان، ج ۷، ص ۲۵۵؛ مجمع البیان، ج ۷، ص ۸۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج، ص ۳۰۵.
  73. المیزان، ج ۱۴، ص ۲۹۷.
  74. المیزان، ج ۷، ص ۱۶۱.
  75. التفسیرالکبیر، ج ۲۲، ص ۱۵۱؛ مراح لبید، ج ۲، ص ۵۲؛ التفسیر الکاشف، ج ۵، ص ۲۸۳.
  76. الکشاف، ج ۲، ص ۷۱۵؛ مجمع البیان، ج ۶، ص ۷۱۳؛ تفسیر مراغی، ج ۱۵، ص ۱۳۷.
  77. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۷۴.
  78. تیسیر الکریم الرحمن، ص ۱۲۱؛ المنیر، ج ۳، ص ۲۱.
  79. مجمع‌البیان، ج ۲، ص ۶۳۱؛ آلاء الرحمن، ج ۱، ص ۲۲۸.
  80. المیزان، ج ۲۰، ص ۴۴.
  81. منهج الصادقین، ج۵، ص ۳۲۸.
  82. الکشاف، ج ۲، ص ۷۰۸؛ تفسیر مراغی، ج ۱۵، ص ۱۲۸؛ زبدة التفاسیر، ج ۴، ص ۹۳.
  83. مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۵۶۲؛ الجدید، ج ۷، ص ۲۵۲.
  84. الکافی، ج ۱، ص ۴۳۴.
  85. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۵؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۲۴.
  86. غررالحکم، ص ۱۰۹.
  87. نهج‌البلاغه، خطبه ۹۴.
  88. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۳۷۵.
  89. بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۵۵.
  90. مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۵۵۴؛ مراح لبید، ج ۲، ص ۵۷۰.
  91. الکشاف، ج ۴، ص ۶۲۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۳۰، ص ۶۶۶؛ الصافی، ج ۵، ص ۲۳۴.
  92. روح‌البیان، ج ۱۰، ص ۱۸۹؛ تفسیر اثنا عشری، ج ۱۳، ص ۳۴۱؛ مواهب علیه، ص ۱۳۰۲.
  93. المیزان، ج ۲۰، ص ۳۸؛ من وحی القرآن، ج ۲۳، ص ۱۴۹.
  94. التفسیر الکاشف، ج ۷، ص ۴۳۵.
  95. الفواتح الالهیه، ج ۲، ص ۴۵۰.
  96. التبیان، ج ۸، ص ۱۲۸.
  97. جامع‌البیان، ج ۲، ص ۹۳؛ تفسیر سمرقندی، ج ۱، ص ۱۲۴؛ التحریر و التنویر، ج ۲، ص ۱۷۷.
  98. فتح‌القدیر، ج ۱، ص ۲۱۳؛ روح البیان، ج ۱، ص ۲۹۶؛ الصافی، ج ۱، ص ۲۲۳.
  99. البحر المحیط، ج ۲، ص ۲۰۹؛ روح المعانی، ج ۱، ص ۴۶۰؛ تفسیر آیات الاحکام، ص ۸۶.
  100. مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۰۰.
  101. تفسیر بیضاوی، ج ۱، ص ۱۲۵؛ زبدة التفاسیر، ج ۱، ص ۳۰۵؛ روح المعانی، ج ۱، ص ۴۶۰.
  102. تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۸۳؛ البرهان، ج ۱، ص ۳۹۷.
  103. ر. ک: الصافی، ج ۱، ص ۲۸۳.
  104. المیزان، ج ۱۸، ص ۳۱۴.
  105. الالفین، ص ۳۶۹.
  106. الکافی، ج ۱، ص ۴۲۶؛ کنز الدقائق، ج ۸، ص ۳۶۴؛ تفسیر فرات الکوفی، ص ۴۲۸.
  107. المیزان، ج ۱۴، ص ۲۲۲؛ نمونه، ج ۱۳، ص ۳۲۲ - ۳۲۳.
  108. الکافی، ج ۳، ص ۴۲۲؛ المستدرک، ج ۱، ص ۲۸۹؛ بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۲۶.
  109. زبدة التفاسیر، ج ۷، ص۲۱۱؛ تفسیر مراغی، ج ۲۹، ص ۱۰۰؛ المنیر، ج ۲۹، ص ۱۷۰.
  110. تفسیر صدر المتالهین، ج ۵، ص ۲۳۵.
  111. تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۴۲۷؛ المیزان، ج ۵، ص ۲۷۰؛ ج ۸، ص ۲۴۷؛ تیسیر الکریم الرحمن، ص ۳۴۲.
  112. کشف الاسرار، ج ۳، ص ۷۵۰.
  113. مواهب الرحمان، ج ۳، ص ۵۹؛ نیز نک: پرتوی از قرآن، ج ۲، ص ۷۱.
  114. الکافی، ج ۲، ص ۵۹۱؛ الصحیفة السجادیه، ص ۹۲ـ۹۳، ۲۰۷، ۳۷۹، ۴۸۳.
  115. بحار الانوار، ج ۹۵، ص ۳۶۹.
  116. الکافی، ج ۲، ص ۵۴۸؛ ج ۳، ص ۴۷۰؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳۲۸.
  117. الصحیفة السجادیه، ص ۱۳۰.
  118. المیزان، ج ۵، ص ۲۷۰.
  119. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۱۰ ـ ۱۱۱.
  120. نهج‌البلاغه، خطبه ۸۳؛ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۴۲۶.
  121. الکافی، ج ۸، ص ۲۲.
  122. تحف‌العقول، ص ۲۱۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۹۱ ـ ۳۹۲.
  123. غررالحکم، ص ۳۰۷.
  124. بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴.