امام حسین در کربلا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۹ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۲۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

فرود آمدن امام(ع) در کربلا

در کتاب الإرشاد آمده است: روز پنج شنبه، دوم محرّم [سال ۶۱] هجری، امام حسین(ع)، در کربلا فرود آمد[۱].

ابن شهرآشوب نقل کرده: روز پنج شنبه، دوم محرّم سال ۶۱ هجری، امام حسین(ع) و لشکرش را به سوی کربلا راندند. امام(ع) در آنجا فرود آمد و فرمود: «اینجا، جایگاه کَرْب (رنج) و بَلاست. این جا، جایگاه مَرکب‌ها و بار و بُنه ماست و [اینجا] قتلگاه مردانمان و جای ریخته شدن خونمان است»[۲].[۳]

سرزمین اندوه و بلا

از مطلب بن عبد اللّه بن حنطب نقل است: هنگامی که حسین بن علی(ع) را محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟». گفتند: کربلا. فرمود: «پیامبر(ص) راست گفت. به درستی که این، سرزمینِ کَرْب (اندوه) و بلاست»[۴].

از ام سلمه نقل شده گفت: روزی پیامبر خدا(ص) در خانه‌ام نشسته بود که فرمود: «کسی بر من وارد نشود». من، چشم انتظار بودم، که حسین(ع) وارد شد و صدای گریه پیامبر خدا(ص) را شنیدم. سَرَک کشیدم. دیدم حسین(ع) در دامان پیامبر(ص) است و ایشان، گریه کنان، دست بر پیشانی خود می‌کشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهمیدم کِی داخل شد! پیامبر(ص) فرمود: «جبرئیل، با ما در خانه بود و گفت: او (حسین) را دوست داری؟ گفتم: از دنیا [او را] دوست دارم. جبرئیل گفت: بی‌تردید، امّتت، او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می‌کُشند». [امّ سلمه گفت:] سپس جبرئیل، از خاک آنجا برگرفت و به پیامبر(ص) نشان داد و حسین(ع) [سال‌ها بعد،] هنگامی که او را برای کشتن محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟». گفتند: کربلا. فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند؛ سرزمینِ کرب (اندوه) و بلاست»[۵].[۶]

نامه امام(ع) به هاشمیان

میسر بن عبد العزیز از امام باقر اینچنین نقل می‌کند که: حسین بن علی(ع) از کربلا به محمد بن حنفیه نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی، به محمد بن علی و خویشاوندان هاشمی‌اش. امّا بعد، گویی که دنیا، هیچ گاه نبوده است و آخرت، همیشه هست. والسّلام!»[۷].[۸]

داستان بیرون آمدن عمر بن سعد برای نبرد با امام(ع)

خبر دادن امام علی(ع) از برگزیدن دوزخ به وسیله ابن سعد

محمد بن سیرین از یکی از یارانش اینگونه نقل کرده است: علی(ع) به عمر بن سعد فرمود: «تو در چه حالی هستی، هنگامی که در دوراهیِ بر گُزیدن بهشت یا دوزخ، قرار می‌گیری و دوزخ را بر می‌گزینی؟!»[۹].[۱۰]

برگزیدن دوزخ

عمار دهنی از امام باقر(ع) نقل کرده: عبید اللّه بن زیاد، فرمان روایی ری را به عمر بن سعد بن ابی وقاص سپرد و فرمان حکومت را به او داد و گفت: مرا از این مرد(یعنی حسین(ع))، آسوده کن. عمر گفت: مرا معاف بدار؛ امّا ابن زیاد نپذیرفت. عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد. عمر، در کارش اندیشید و چون صبح شد، نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود، پذیرفت. سپس عمر بن سعد، به سوی امام(ع)، روانه شد[۱۱].

در کتاب تاریخ الطبری آمده است که: عقبة بن سمعان می‌گوید: سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین(ع)، این بود که عبید اللّه بن زیاد، او را بر چهار هزار تن از کوفیان، گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی[۱۲] ببرد و با دیلمیان - که به دستَبی رفته و بر آن جا، چیره شده بودند-، رویارویی کند. ابن زیاد، فرمان حکومت ری را به نام عمر نوشت و فرمان حرکت را به او داد. او بیرون رفت و در حمّام اَعیَن، خیمه لشکر را بر پا کرد. هنگامی که ماجرای امام حسین(ع) پیش آمد و ایشان، به سوی کوفه حرکت کرد، ابن زیاد، عمر بن سعد را فرا خواند و گفت: به سوی حسین، حرکت کن. هنگامی که از کار ما و او فارغ شدیم، به سوی فرمانروایی خود می‌روی. عمر بن سعد به او گفت: خدایت رحمت کند! اگر می‌توانی مرا معاف بداری، معاف بدار. عبید اللّه به او گفت: آری؛ به شرط آنکه فرمان حکومت ری را به ما، باز گردانی. هنگامی که ابن زیاد، این را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من، مهلت بده تا بیندیشم. او بازگشت تا با خیرخواهانش، مشورت کند. با هیچ کس مشورت نکرد، جز آنکه او را [از پذیرش این کار،]باز داشت. حمزه پسر مغیرة بن شعبه - که خواهرزاده‌اش بود-، آمد و گفت: ای دایی! تو را به خدا سوگند می‌دهم که مبادا به سوی حسین، حرکت کنی و خدایت را نافرمانی کرده، قطع رَحِم کنی! به خدا سوگند، اگر همه دنیا و زمین و دارایی‌هایش، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشویی، برایت بهتر است از آنکه خدا را دیدار کنی، در حالی که [ریختن] خون حسین(ع) را به گردن داری! عمر بن سعد به او گفت: بی‌گمان، به خواست خدا، این کار را می‌کنم. هشام می‌گوید: عوانة بن حکم، از عمار بن عبد اللّه بن یسار جهنی، از پدرش نقل می‌کند که گفت: بر عمر بن سعد، وارد شدم. او فرمان یافته بود تا به سوی حسین(ع) برود. به من گفت: امیر (ابن زیاد) به من فرمان داده که به سوی حسین بروم؛ ولی من نپذیرفته‌ام. به او گفتم: کار درستی کردهای. خدا، هدایتت کند! به گردن دیگری بینداز. انجام نده و به سوی حسین، مرو. از نزدش بیرون آمدم. کسی نزدم آمد و گفت: این، عمر بن سعد است که مردم را برای حرکت به سوی حسین، فرا می‌خوانَد. پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامی که مرا دید، رویش را برگردانْد. دانستم که تصمیم به حرکت و رویارویی با حسین(ع) گرفته است؛ لذا از نزدش بیرون آمدم. عمر بن سعد، به سوی ابن زیاد رفت و گفت: خداوند، کارت را به صلاح دارد! تو، این کار و عهد فرمانروایی را به من سپرده‌ای و مردم، آن را شنیده‌اند. اگر صلاح می‌بینی، آن را تنفیذ کن و کس دیگری را از میان بزرگان کوفه، به سوی حسین، روانه کن، که من برای تو در جنگ، سودمندتر و با کفایت‌تر از آنها نیستم. سپس، تنی چند را نام بُرد. ابن زیاد به او گفت: بزرگان کوفه را به من معرّفی نکن و برای فرستادن کسی، از تو مشورتی نخواسته‌ام. اگر با لشکر ما می‌روی، برو؛ و گر نه، فرمانِ ما را باز گردان. عمر نیز چون پافشاری او را دید، گفت: می‌روم. عمر، با چهار هزار نفر، حرکت کرد و فردای روز رسیدن حسین(ع) به نینوا، به آنجا رسید[۱۳].[۱۴]

تلاش‌های ابن زیاد برای حرکت دادن لشکر به سوی کربلا

از کتاب الفتوح اینگونه نقل شده است که: عبید اللّه بن زیاد، مردم را در مسجد کوفه، گِرد آورد و [از کاخش] بیرون آمد و بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم! شما، خاندان سفیان را تجربه کردید و آنها را آن‌گونه یافتید که دوست داشتید؛ و این، یزید است که او را به سیرتِ نیکو و روش پسندیده و نیکی به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا می‌شناسید، گو این که پدرش نیز این‌گونه بود. امیر مؤمنان، یزید، بر گرامیداشتِ شما، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را در میانتان تقسیم کنم و شما را به سوی جنگ با دشمنش، حسین بن علی، بیرون ببرم. پس به [سخنان او] گوش دهید و فرمان ببرید. والسّلام! سپس، از منبر، فرود آمد و عطای آنان را میان بزرگانشان، تقسیم کرد و آنان را به حرکت و همراهی و یاری دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسین(ع)، فرا خواند. نخستین کسی که به سوی عمر بن سعد، حرکت کرد، شمر بن ذی الجوشن سلولی - که لعنت خدا بر او باد - بود که با چهار هزار تن، به او پیوست و لشکر عمر بن سعد، به نُه هزار تن رسید. پس از او، زید بن رکاب کلبی با دو هزار تن، حصین بن نمیر سکونی با چهار هزار تن، مصاب ماری (مُضایر مازِنی) با سه هزار تن و نصر بن حربه با دو هزار تن، به او پیوستند و سپاهش به بیست هزار تن رسید. آن گاه ابن زیاد، مردی را به سوی شبث بن ربعی ریاحی فرستاد و از او خواست که به سوی عمر بن سعد برود. او بیماری را بهانه کرد. ابن زیاد به او گفت: آیا خود را به بیماری می‌زنی؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستی، به سوی جنگ با دشمن ما برو. او نیز پس از آنکه ابن زیاد، او را بزرگ داشت و عطایا و هدایایی به وی بخشید، با هزار سوار، به عمر بن سعد پیوست. پس از آن، حجار بن ابجر نیز با هزار سوار، از پیِ او آمد و سپاه عمر بن سعد، به ۲۲ هزار پیاده و سواره رسید. آن گاه ابن زیاد، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانیِ سواره و پیاده، بهانه‌ای در جنگ با حسین، برایت نگذاشته‌ام. دقّت کن که هیچ کاری را آغاز مکنی، جز آنکه صبح و شب، با هر پیک بامدادی و شامگاهی، با من مشورت کنی. والسّلام!». عبید اللّه بن زیاد، همواره کسی را به سوی عمر بن سعد، روانه می‌کرد و از او می‌خواست تا در نبرد با حسین(ع)، شتاب کند. دسته‌های سپاه عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پیوستند[۱۵].[۱۶]

رسیدن عمر بن سعد به کربلا

از عمار بن عبد اللّه بن یسار جهنی نقل است: عمر بن سعد، با چهار هزار نفر آمد تا در فردای همان روزی که حسین(ع) در نینوا فرود آمد، بر او در آمد[۱۷].

در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است: هنگامی که خبر نزدیک شدن حسین(ع) به کوفه، به عبید اللّه بن زیاد رسید، حر بن یزید را روانه کرد و او، حسین(ع) را از رفتن به راه خود، باز داشت. سپس عمر بن سعد را با لشکری فرستاد که حسین(ع) را در جایی کنار فرات به نام کربلا، دیدار کرد. حسین(ع)، با ۶۲ یا ۷۲ تن از خاندان و یارانش بود و عمر بن سعد، با چهار هزار تن [سپاهی]. آنان، آب را از حسین(ع)، باز داشتند و میان او و فرات، جدایی انداختند و حسین(ع)، آنان را به خدا سوگند داد؛ امّا ایشان، چیز دیگری جز جنگ یا تسلیم شدن را نپذیرفتند؛ تسلیم شدن به این صورت که نزد عبید اللّه بن زیاد بروند و نظر او را بپذیرند و حکم یزید را جاری کنند[۱۸].[۱۹]

نامه ابن زیاد به امام(ع) و پاسخ ندادن ایشان

از کتاب الفتوح نقل شده: حر بن یزید، با هزار سوار آمد و رو به روی حسین(ع)، فرود آمد. سپس به عبید اللّه بن زیاد، خبر فرود آمدن حسین(ع) را به سرزمین کربلا نوشت. عبید اللّه بن زیاد نیز به حسین(ع) چنین نوشت: «امّا بعد، ای حسین! خبر فرود آمدنت به کربلا، به من رسیده و امیرمؤمنان یزید بن معاویه، به من نوشته است که بستر نگُسترم و نانِ سیر نخورم تا آنکه تو را به خدای دانای لطیف، ملحق کنم یا به حکم من و یزید بن معاویه، گردن بنهی. والسّلام!». هنگامی که نامه رسید، حسین(ع) آن را خواند. سپس آن را پرتاب کرد و فرمود: «قومی که رضایتِ خودشان را بر رضایت آفریدگارشان مقدّم بدارند، رستگار نمی‌شوند». پیک به حسین(ع) گفت: ابا عبد اللّه! پاسخ نامه؟ حسین(ع) فرمود: «من به او پاسخی نمی‌دهم؛ چراکه عذاب الهی بر او حتمی شده است». پیک، این را به ابن زیاد گفت و او به شدّت، خشمگین شد[۲۰].[۲۱]

دیدار امام(ع) و ابن سعد، میان دو لشکر

از خوارزمی نقل است: حسین(ع)، به عمر بن سعد، پیام فرستاد که: «می خواهم با تو گفتگو کنم. امشب میان لشکر من و لشکر خودت، همدیگر را ببینیم». عمر بن سعد، با بیست سوار و حسین(ع) نیز با همین تعداد، بیرون آمدند. هنگامی که یکدیگر را دیدند، حسین(ع) به یارانش فرمان داد و آنان، از او کناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس(ع) و پسرش علی اکبر(ع) در کنارش ماندند. ابن سعد نیز به یارانش فرمان داد. آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق، در کنار او ماندند. حسین(ع) به ابن سعد گفت: «وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست، پروا نمی‌کنی؟ ای مرد! آیا با من می‌جنگی، در حالی که می‌دانی من، فرزند چه کسی هستم؟ این قوم را وا گذار و با من باش که در این حال، به خدا نزدیک‌تری». عمر به حسین(ع) گفت: بیم دارم که خانه‌ام ویران شود! حسین(ع) فرمود: «من، آن را برایت می‌سازم». عمر گفت: می‌ترسم که مزرعه‌ام را بگیرند. حسین(ع) فرمود: «من، بهتر از آن را از مِلکم در حجاز، به تو می‌دهم». عمر گفت: من خانواده‌ای دارم که بر آنها بیمناکم. حسین(ع) فرمود: «من، سلامتِ آنها را ضمانت می‌کنم». عمر، ساکت ماند و پاسخی نداد و حسین(ع)، از او روی گرداند و در حال بازگشت فرمود: «تو را چه شده؟! خداوند، تو را هر چه زودتر در بسترت بکشد و تو را در روز حشر و نشرت، نیامرزد! به خدا سوگند، امید دارم که جز اندکی از گندم عراق، نخوری!». عمر به حسین(ع) گفت: ای ابا عبد اللّه! به جای گندم، جو هست! سپس، عمر به لشکر خود، بازگشت[۲۲].[۲۳]

نامه ابن سعد به ابن زیاد و پاسخ او

حسان بن فائد بن بکیر عبسی اینچنین نقل می‌کند: - گواهی می‌دهم وقتی نامه عمر بن سعد به عبید اللّه بن زیاد رسید، من آنجا بودم. در آن، نوشته بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، هنگامی که بر حسین(ع) فرود آمدم، پیکم را به سوی او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش، جویا شدم. او گفت: اهالی این سرزمین، به من نامه نوشته‌اند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواسته‌اند که بیایم و من، آمده‌ام؛ امّا اکنون، اگر [آمدن] مرا خوش نمی‌دارند و از تصمیمی که فرستادگانشان برایم آورده بودند، منصرف شده‌اند، من نیز باز می‌گردم». هنگامی که نامه را برای ابن زیاد خواندند، گفت: اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته است امید نجات دارد؛ ولی هیچ راه گریزی نیست. آن گاه عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد، نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، نامه‌ات به من رسید و آنچه را گفتی، فهمیدم. به حسین، پیشنهاد بده که خودش و همه یارانش با یزید، بیعت کنند. چون چنین کرد، تصمیم خود را می‌گیریم. والسّلام!». هنگامی که نامه به عمر بن سعد رسید، گفت: فکرش را می‌کردم که ابن زیاد، [حسین را] آسوده نخواهد گذاشت![۲۴].[۲۵]

کوشش‌های حبیب بن مظاهر برای یاری امام(ع)، در ششم محرّم

در کتاب أنساب الأشراف آمده است: حبیب بن مظهر، به حسین(ع) گفت: این جا بادیه نشینانی از بنی اسد که در کناره دو رود، فرود آمده‌اند، زندگی می‌کنند و فاصله میان ما و آنان، تنها یک منزل است. آیا به من اجازه می‌دهی که نزد آنان بروم و دعوتشان کنم؟ شاید خداوند، سودی به وسیله آنان به سوی تو بکشانَد و یا مکروهی را از تو، دور سازد. حسین(ع) به او اجازه داد. او نزد آنان آمد و به ایشان گفت: من، شما را به شرافت و فضیلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن، فرا می‌خوانم. من، شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبرتان می‌خوانم که به او ستم شده است و کوفیان، او را فرا خوانده‌اند تا یاری‌اش کنند و چون نزد آنان آمده، او را وا نهاده و بر او تاخته‌اند تا او را بکُشند و هفتاد تن نیز با او، همراه شده‌اند. از میان کسانی که آنجا بودند، مردی به نام جبلة بن عمرو، نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش کرد. او نیز ازرق بن حارث صیداوی را با سوارانی، روانه کرد و میان آنان و حسین(ع)، مانع شدند. حبیب بن مُظهّر نیز به سوی حسین(ع) باز گشت و ماجرا را باز گفت. حسین(ع) فرمود: «ستایش فراوان، ویژه خداست!»[۲۶].[۲۷]

باز داشتن امام(ع) و یارانش از آب، در روز هفتم محرّم

از حمید بن مسلم ازدی اینچنین نقل است: نامه‌ای از عبید اللّه بن زیاد، برای عمر بن سعد آمد [که متنش چنین بود]: «امّا بعد، میان حسین و یارانش و آب، مانع شو و قطره‌ای از آن را نچشند، همان‌گونه که با پرهیزگار پاکِ مظلوم، امیر مؤمنان عثمان بن عفان کردند». عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، روانه کرد و بر شریعه (آبْ راهِ) فرات، فرود آمدند تا میان حسین(ع) و یارانش و آب، مانع شوند و نگذارند قطره‌ای از آن را بنوشند. این، سه روز پیش از شهادت حسین(ع) بود. عبد اللّه بن ابی حصین ازدی بجلی[۲۸]، با حسین(ع) رویارو شد و گفت: ای حسین! آیا به آب نمی‌نگری که مانند سینه آسمان [، صاف و زلال] است؟! به خدا سوگند، قطره‌ای از آن را نمی‌چشی تا تشنه بمیری! حسین(ع) گفت: «خدایا! او را تشنه بمیران و هیچ گاه، او را نیامرز». به خدا سوگند، پس از این ماجراها، او را در بیماری‌اش، عیادت کردم. به خدایی که هیچ خدایی به جز او نیست، سوگند، دیدم که او آب می‌نوشد تا این که شکمش، پُر می‌شود و سپس، آنها را قِی می‌کند و باز می‌گردد، و می‌نوشد تا شکمش پُر می‌شود، امّا سیراب نمی‌شود! این، کارِ او بود تا جانش به در رفت[۲۹].[۳۰]

نقش عبّاس(ع) در رساندن آب به لشکر امام(ع)

در کتاب الأخبار الطّوال آمده است: هنگامی که تشنگی بر حسین(ع) و یارانش سخت شد، به برادرش عباس بن علی(ع) که مادرش از قبیله بنی عامر بن صعصعه بود، فرمان داد که با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام، مَشک آبی هم داشته باشند، به سوی آب برود و با کسانی که میان آنان و آب، مانع شده‌اند، بجنگند. عبّاس(ع) به سوی آب، روان شد و نافِع بن هِلال، پیشاپیش آنان بود. به شریعه (آبْ راهِ) فرات، نزدیک شدند که عمرو بن حجاج، آنان را باز داشت. عبّاس(ع) و همراهانش، با او درگیر شدند و آنان را از شریعه راندند و پیادگان [لشکر] حسین(ع)، به درون آب رفتند و مَشک‌های خود را پُر کردند. عبّاس(ع)، میان یارانش ایستادگی کرد و از پیادگان، دفاع نمود تا آب را به لشکر حسین(ع) رساندند[۳۱].

از خوارزمی نقل است: در ماجرای باز داشتن امام(ع) از آب : ابن سعد، مردی به نام عمرو بن حجاج زبیدی را فرا خواند و سواران فراوانی را با او همراه کرد و به او فرمان داد تا بر راه آبی که کنار لشکرگاه امام حسین(ع) بود، فرود آید. سواران، بر راه آب، فرود آمدند. [از آن سو،] هنگامی که تشنگی حسین(ع) و یارانش شدّت گرفت، برادرش عبّاس(ع) را فرا خواند و سی سوار و بیست پیاده را با او همراه کرد و بیست مَشک به آنان داد. آنان، در دلِ شب، به فرات نزدیک شدند. عمرو بن حَجّاج گفت: کیست؟ هلال بن نافع جملی به او گفت: من پسر عموی تو، از یاران حسین(ع) هستم. آمده‌ام تا از این آبی که از ما دریغ کرده‌اید، بنوشم. عمرو به او گفت: بنوش. گوارایت باد! نافع گفت: وای بر تو! چگونه به من فرمان می‌دهی که از آب بنوشم، در حالی که حسین(ع) و همراهانش، از تشنگی در حال مرگ‌اند؟! عمرو گفت: راست می‌گویی. این را می‌دانم؛ امّا فرمانی به ما داده شده است و ناگزیریم که این فرمان را به انجام برسانیم. هلال، یارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند. عمرو نیز یارانش را فرا خواند تا مانعِ آنان شوند. هر دو گروه، بر سرِ آب، سخت با هم درگیر شدند. دسته‌ای می‌جنگیدند و دسته‌ای، مَشک‌ها را از آب، پُر می‌کردند. گروهی از یاران عمرو بن حجاج، کشته شدند؛ ولی هیچ یک از یاران حسین(ع)، کشته نشدند. سپس آن گروه، با آب به لشکرگاهشان باز گشتند و حسین(ع) و همراهانش، آب نوشیدند. عبّاس(ع)، آن روز، «سَقّا (آب‌آور)» نامیده شد»[۳۲].[۳۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «نَزَلَ [الحُسَيْنُ(ع) بِکَرْبَلاءَ] وَ ذَلِكَ‏ يَوْمَ‏ الْخَمِيسِ‏ وَ هُوَ الْيَوْمُ الثَّانِي مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ‏» (الإرشاد، ج۲، ص۸۴؛ الملهوف، ص۱۳۹).
  2. «فَسَاقُوا [الحُسَينَ(ع) وَ عَسْكَرَهُ] إِلَى‏ كَرْبَلَاءَ يَوْمَ‏ الْخَمِيسِ‏ الثَّانِي مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ ثُمَّ نَزَلَ وَ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ هَذَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ سَفْكُ دِمَائِنَا» (المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۹۷؛ کشف الغمّة، ج۲، ص۲۵۹).
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۱.
  4. «لَمَّا اُحِيطَ بِالحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) قالَ: مَا اسْمُ هذِهِ الأَرْضِ؟ قِيلَ: كَرْبَلاءُ. فَقَالَ: صَدَقَ النَّبِيُّ(ص) إنَّهَا أرْضُ كَرْبٍ وَبَلَاءٍ» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۶، ح۲۸۱۲؛ ذخائر العقبی، ص۲۵۵).
  5. «كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) جَالِسَاً ذَاتَ يَوْمٍ فِي بَيْتِي، فَقَالَ: لا يَدْخُل عَلَيَّ أحَدٌ، فَانْتَظَرْتُ، فَدَخَلَ الحُسَينُ(ع)، فَسَمِعْتُ نَشِيجَ رَسُولِ اللّهِ(ص) يَبْكي، فَاطَّلَعْتُ فَإِذَا حُسَيْنٌ(ع) فِي حِجْرِهِ، وَالنَّبِيُّ(ص) يَمْسَحُ جَبِينَهُ، وَ هُوَ يَبْكِي، فَقُلتُ: وَاللّهِ، مَا عَلِمْتُ حِينَ دَخَلَ! فَقالَ: إنَّ جِبْرِيلَ(ع) كَانَ مَعَنَا فِي البَيْتِ، فَقالَ: تُحِبُّهُ؟ قُلْتُ: أمَّا مِنَ الدُّنْيَا فَنَعَمْ. قَالَ: إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقْتُلُ هذا بِأَرضٍ يُقَالُ لَهَا: كَربَلاءُ، فَتَنَاوَلَ جِبْرِيلُ(ع) مِنْ تُربَتِهَا، فَأَرَاهَا النَّبِيَّ(ص)، فَلَمّا اُحِيطَ بِحُسَيْنٍ(ع) حِينَ قُتِلَ قَالَ: مَا اسْمُ هذِهِ الأَرْضِ؟ قَالُوا: كَرْبَلاءُ، قَالَ: صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، أرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸، ح۲۸۱۹؛ کنز العمّال، ج۱۳، ص۶۵۶، ح۳۷۶۶۶).
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۱.
  7. «كَتَبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) [أیِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ] مِنْ كَرْبَلَاءَ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَ‏ الْآخِرَةَ لَمْ‏ تَزَلْ‏ وَ السَّلَامُ» (کامل الزیارات، ص۱۵۸، ح۱۹۶؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۷، ح۲۳).
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۲.
  9. «قالَ عَلِيٌّ(ع) لِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ كَيْفَ أنْتَ إذَا قُمْتَ مَقَامَاً تُخَيَّرُ فِيهِ بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، فَتَخْتَارُ النَّارَ؟!» (تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۵۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۸۳).
  10. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۲.
  11. «كَانَ عُمَرُ بنُ سَعْدِ بْنِ أبِي وَقّاصٍ قَدْ وَلّاهُ عُبَيْدُ اللّهِ بنُ زِيَادٍ الرَّيَّ، وَعَهِدَ إلَيْهِ عَهْدَهُ، فَقَالَ: اِكْفِنِي هذَا الرَّجُلَ [أيِ الحُسَيْنَ(ع)]. قالَ: أعْفِنِي، فَأَبى أنْ يُعْفِيَهُ، قَالَ: فَأَنْظِرْنِي اللَّيْلَةَ، فَأَخَّرَهُ، فَنَظَرَ فِي أمْرِهِ، فَلَمّا أصْبَحَ غَدَاً عَلَيْهِ رَاضِيَاً بِمَا اُمِرَ بِهِ، فَتَوَجَّهَ إلَيْهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۹؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۲۷).
  12. دَستَبی: دشتْ آبی؛ دستَوا. امروزه دشت قزوین نامیده می‌شود که در جنوب شهر قزوینْ واقع است و بویین زهرا و آوَج در آن قرار گرفته‌اند (ر.ک: جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۲۳۹).
  13. «کَانَ سَبَبُ خُروجِ ابْنِ سَعْدٍ إلَى الحُسَينِ(ع) أنَّ عُبَيْدَ اللّهِ بْنَ زِيَادٍ بَعَثَهُ عَلى أرْبَعَةِ آلَافٍ مِنْ أهْلِ الكُوفَةِ يَسِيرُ بِهِمْ إلى دَسْتَبِي، وَ كَانَتِ الدَّيْلَمُ قَدْ خَرَجُوا إلَيْهَا، وَغَلَبُوا عَلَيْهَا، فَكَتَبَ إلَيْهِ ابْنُ زِيَادٍ عَهْدَهُ عَلَى الرَّيِّ، وَ أمَرَهُ بِالخُرُوجِ، فَخَرَجَ مُعَسكِرا بِالنَّاسِ بِحَمّامِ أعْيَنَ. فَلَمّا كَانَ مِنْ أمرِ الحُسَيْنِ(ع) مَا كَانَ، وَ أقْبَلَ إلَى الكُوفَةِ، دَعَا ابْنُ زِيادٍ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: سِر إلَى الحُسَيْنِ، فَإِذَا فَرَغْنَا مِمَّا بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ سِرْتَ إلى عَمَلِكَ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: إنَّ رَأَيْتَ - رَحِمَكَ اللّهُ - أنْ تُعْفِيَنِي فَافْعَلْ، فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اللّهِ: نَعَمْ، عَلى أنْ تَرُدَّ لَنَا عَهْدَنَا، قَالَ: فَلَمّا قَالَ لَهُ ذاكَ، قَالَ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: أمْهِلْنِي اليَوْمَ حَتّى أنْظُرَ، قَالَ: فَانْصَرَفَ عُمَرُ يَسْتَشِيرُ نُصَحَاءَهُ، فَلَمْ يَكُنْ يَسْتَشِيرُ أحَدَاً إلّا نَهَاهُ. قَالَ: وَجَاءَ حَمْزَةُ بْنُ المُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ، وَهُوَ ابْنُ اُخْتِهِ، فَقَالَ: أنْشُدُكَ اللّهَ - يا خَالِ - أنْ تَسِيرَ إلَى الحُسَيْنِ، فَتَأثَمَ بِرَبِّكَ وَ تَقْطَعَ رَحِمَكَ! فَوَاللّهِ، لَأَنْ تَخْرُجَ مِنْ دُنْيَاكَ وَ مَالِكَ وَ سُلْطَانِ الأَرْضِ كُلِّهَا - لَوْ كَانَ لَكَ - خَيْرٌ لَكَ مِنْ أنْ تَلقَى اللّهَ بِدَمِ الحُسَيْنِ! فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: فَإِنِّي أفْعَلُ إنْ شَاءَ اللّهُ. قَالَ هِشَامٌ: حَدَّثَنِي عَوَانَةُ بْنُ الحَكَمِ، عَنْ عَمَّارِ بنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَسَارٍ الجُهَنِيِّ عَنْ أبِيهِ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ وَقَدْ اُمِرَ بِالمَسِيرِ إلَى الحُسَيْنِ(ع)، فَقَالَ لِي: إنَّ الأَمِيرَ أمَرَنِي بِالمَسِيرِ إلَى الحُسَيْنِ، فَأَبَيْتُ ذلِكَ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: أصَابَ اللّهُ بِكَ، أرْشَدَكَ اللّهُ، أحِل فَلا تَفْعَلْ وَ لَا تَسِرْ إلَيْهِ. قَالَ: فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، فَأَتَانِي آتٍ، وَ قَالَ: هذَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ يَنْدُبُ النّاسَ إلَى الحُسَيْنِ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ، فَلَمّا رَآنِي أعْرَضَ بِوَجْهِهِ، فَعَرَفْتُ أنَّهُ قَدْ عَزَمَ عَلَى المَسِيرِ إلَيْهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ. قَالَ: فَأَقْبَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إلَى ابْنِ زِيادٍ، فَقَالَ: أصْلَحَكَ اللّهُ، إنَّكَ وَلَّيْتَنْي هذَا العَمَلَ، وَ كَتَبْتَ لِيَ العَهدَ، وَ سَمِعَ بِهِ النّاسُ، فَإِنْ رَأَيْتَ أنْ تُنفِذَ لِي ذلِكَ فَافْعَل، وَابْعَث إلَى الحُسَيْنِ فِي هذَا الجَيْشِ مِنْ أشْرَافِ الكُوفَةِ مَنْ لَسْتُ بِأَغْنى وَ لا أجْزَأَ عَنْكَ فِي الحَرْبِ مِنْهُ، فَسَمّى لَهُ اُنَاسَاً. فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: لا تُعلِمني بِأَشْرافِ أهْلِ الكُوفَةِ، وَ لَسْتُ أسْتَأمِرُكَ فِيمَنْ اُرِيدُ أنْ أبْعَثَ! إنْ سِرْتَ بِجُنْدِنَا، وَإلّا فَابْعَثْ إلَيْنَا بِعَهْدِنَا. فَلَمّا رَآهُ قَدْ لَجَّ، قَالَ: فَإِنّي سَائِرٌ. قَالَ: فَأَقْبَلَ فِي أرْبَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَيْنِ(ع) مِنَ الغَدِ مِنْ يَومَ نَزَلَ الحُسَيْنُ(ع) نِينَوى» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۹؛ تاریخ دمشق، ج۴۵، ص۴۹).
  14. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۲.
  15. «جَمَعَ عُبَيْدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ النّاسَ إلى مَسْجِدِ الكُوفَةِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أثْنى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّكُمْ قَدْ بَلَوْتُمْ آلَ سُفْيَانَ فَوَجَدْتُمُوهُمْ عَلى مَا تُحِبُّونَ، وَ هذا يَزِيدُ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ أنَّهُ حَسَنُ السِّيرَةِ، مَحْمُودُ الطَّرِيقَةِ، مُحْسِنٌ إلَى الرَّعِيَّةِ، مُتَعَاهِدُ الثُّغُورِ، يُعْطِي العَطاءَ فِي حَقِّهِ، حَتَّى أنَّهُ كَانَ أبُوهُ كَذلِكَ، وَقَدْ زَادَ أميرُ المُؤمِنينَ فِي إكْرامِكُمْ، وَ كَتَبَ إلَيَّ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ دِينَارٍ وَ مِئَتَي ألْفِ دِرْهَمٍ، أفْرُقُهَا عَلَيْكُم، وَ اُخْرِجُكُمْ إلى حَرْبِ عَدُوِّهِ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ، فَاسْمَعوا لَهُ وَ أطِيعُوا، وَالسَّلامُ. قَالَ: ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنْبَرِ، وَ وَضَعَ لِأَهلِ الشّامِ العَطَاءَ فَأَعْطَاهُمْ، وَ نَادى فِيهِم بِالخُرُوجِ إلى عُمَرَ بنِ سَعْدٍ؛ لِيَكُونُوا أعْوَانَاً لَهُ عَلى قِتَالِ الحُسَيْنِ(ع). قَالَ: فَأَوَّلُ مَنْ خَرَجَ إلى عُمَرَ بنِ سَعْدٍ الشِّمرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ السَّلولِيُّ - لَعَنَهُ اللّهُ - فِي أربَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ، فَصَارَ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ فِي تِسّعَةِ آلافٍ، ثُمَّ أتْبَعَهُ زَيْدُ بْنُ رَكّابٍ الكَلبِيُّ فِي ألفَيْنِ، وَالحُصَيْنُ بنُ نُمَيرٍ السَّكُونِيُّ فِي أرْبَعَةِ آلافٍ، وَالمصَابُ المَاري فِي ثَلاثَةِ آلافٍ، وَ نَصْرُ بْنُ حَرْبَةَ فِي ألفَينِ، فَتَمَّ لَهُ عِشْرونَ ألْفَاً، ثُمَّ بَعَثَ ابْنُ زِيادٍ إلى شَبَثِ بْنِ رِبعِيٍّ الرِّياحِيِّ رَجُلاً، وَ سَأَلَ أنْ يُوَجِّهَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَاعْتَلَّ بِمَرَضٍ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: أتَتَمَارَضُ؟! إنْ كُنْتَ فِي طَاعَتِنَا فَاخْرُج إلى قِتَالِ عَدُوِّنَا، فَخَرَجَ إلى عُمَرَ بنِ سَعْدٍ فِي ألْفِ فَارِسٍ بَعْدَ أنْ أكْرَمَهُ ابْنُ زِيادٍ وَ أعْطَاهُ وَ حَبَاهُ، وَ أتْبَعَهُ بِحَجّارِ بْنِ أبْجَرَ فِي ألْفِ فَارِسٍ، فَصَارَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي اثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ ألْفَاً مَا بَيْنَ فَارِسٍ وَ رَاجِلٍ. ثُمَّ كَتَبَ ابْنُ زِيادٍ إلى عُمَرَ بنِ سَعْدٍ: إنِّي لَمْ أجْعَل لَكَ عِلَّةً فِي قِتَالِ الحُسَيْنِ مِنْ كَثْرَةِ الخَيْلِ وَالرِّجَالِ، فَانْظُر أنْ لا تَبْدَأَ أمْرَاً حَتّى تُشاوِرَنِي غُدُوّاً وَعَشِيّاً مَعَ كُلِّ غَادٍ وَ رَائِحٍ، وَالسَّلامُ. قَالَ: وَ كانَ عُبَيدُ اللّهِ بْنُ زِيادٍ فِي كُلِّ وَقْتٍ يَبْعَثُ إلى عُمَرَ بْنِ سَعدٍ وَ يَستَعْجِلُهُ فِي قِتَالِ الحُسَيْنِ(ع). قَالَ: وَالتَأَمَتِ العَسَاكِرُ إلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لِسِتٍّ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ» (الفتوح، ج۵، ص۸۹).
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۷.
  17. «أَقْبَلَ [عُمَرُ بنُ سَعْدٍ] فِي أرْبَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَيْنِ(ع) مِنَ الغَدِ مِنْ يَوْمَ نَزَلَ الحُسَيْنُ(ع) نِينَوى» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۰؛ الفتوح، ج۵، ص۸۶).
  18. «وَجَّهَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيادٍ، لَمّا بَلَغَهُ قُربُهُ [أيِ الحُسَيْنِ(ع)] مِنَ الكُوفَةِ، بِالحُرِّ بْنِ يَزِيدَ، فَمَنَعَهُ مِن أنْ يَعْدِلَ، ثُمَّ بَعَثَ إلَيْهِ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدِ بْنِ أبِي وَقّاصٍ فِي جَيْشٍ، فَلَقِيَ الحُسَينَ(ع) بِمَوْضِعٍ عَلَى الفُراتِ يُقَالُ لَهُ كَرْبَلاءُ، وَ كَانَ الحُسَيْنُ(ع) فِي اثنَينِ وَ سِتِّينَ، أوِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ وَ أصْحَابِهِ، وَعُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي أرْبَعَةِ آلافٍ، فَمَنَعُوهُ المَاءَ، وَ حَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الفُراتِ، فَنَاشَدَهُمُ اللّهَ عزّوَجَلّ، فَأَبَوا إلّا قِتَالَهُ أو يَسْتَسْلِمَ، فَيَمْضُوا بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، فَيَرى رَأيَهُ فِيهِ، وَ يُنفِذَ فِيهِ حُكْمَ يَزِيدَ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳).
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۹.
  20. «أقبَلَ الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ حَتّى نَزَلَ حِذَاءَ الحُسَينِ(ع) فِي ألْفِ فَارِسٍ، ثُمَّ كَتَبَ إلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ يُخْبِرُهُ أنَّ الحُسَيْنَ نَزَلَ بِأَرضِ كَربَلاءَ، قَالَ: فَكَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلَى الحُسَينِ(ع): أمّا بَعْدُ يا حُسَيْنُ، فَقَدْ بَلَغَنِي نُزولُكَ بِكَرْبَلاءَ، وَ قَدْ كَتَبَ إلَيَّ أميرُ المُؤمِنِينَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ أنْ لَا أتَوَسَّدَ الوَثِيرَ وَ لَا أشْبَعَ مِنَ الخُبْزِ أوْ اُلْحِقَكَ بَاللَّطِيفِ الخَبِيرِ، أوْ تَرْجِعَ إلى حُكْمِي وَ حُكْمِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَالسَّلامُ. فَلَمّا وَرَدَ الكِتَابُ قَرَأَهُ الحُسَينُ(ع)، ثُمَّ رَمى بِهِ، ثُمَّ قَالَ: لَا أفْلَحَ قَوْمٌ آثَرُوا مَرْضَاةَ أنْفُسِهِم عَلى مَرْضَاةِ الخَالِقِ. فَقَالَ لَهُ الرَّسُولُ: أبا عَبدِ اللّهِ، جَوابُ الكِتابِ؟ قالَ: مَا لَهُ عِنْدي جَوابٌ؛ لِأَنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ العَذَابِ. فَقَالَ الرَّسُولُ لِابْنِ زِيادٍ ذلِكَ، فَغَضِبَ مِنْ ذلِكَ أشَدَّ الغَضَبِ» (الفتوح، ج۵، ص۸۴).
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۶۹.
  22. «أَرْسَلَ الْحُسَيْنُ(ع) إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: أَنِّي‏ أُرِيدُ أَنْ‏ أُكَلِّمَكَ‏ فَالْقَنِي‏ اللَّيْلَةَ بَيْنَ عَسْكَرِي وَ عَسْكَرِكَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي عِشْرِينَ فَارِسَاً وَالحُسَیْنُ(ع) فِي مِثْلِ ذَلِكَ وَ لَمَّا الْتَقَيَا أَمَرَ الْحُسَيْنُ(ع) أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ الْأَكْبَرُ وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ یُقَالُ لَهُ لاحِقٌ. فَقَالَ الحُسَیْنُ(ع) لِابْنِ سَعْدٍ: وَیْحَکَ! أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُكَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ یَا هذَا؟ ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِي فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) أَنَا أَبْنِيهَا لَكَ. فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْكَ خَيْراً مِنْهَا مِنْ مَالِي بِالْحِجَازِ فَقَالَ لِي عِيَالٌ وَ أَخَافُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ: أنَا أضْمِنُ سَلامَتَهُمْ. قالَ: ثُمَّ سَكَتَ فَلَمْ يُجِبْهُ عَنْ ذلِكَ فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ(ع) وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ ذَبَحَكَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ سَرِیَعاً عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: یا أبا عَبْدِ اللّهِ، فِي الشَّعِيرِ عِوَضٌ عَنِ البُرِّ!! ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ إلى مُعَسْكَرِهِ» (مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵؛ الفتوح، ج۵، ص۹۲).
  23. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۷۰.
  24. «أشْهَدُ أنَّ کِتَابَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ جَاءَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ أنَا عِنْدَهُ، فَإِذَا فِیهِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي‏ حَيْثُ‏ نَزَلْتُ‏ بِالْحُسَيْنِ‏ بَعَثْتُ‏ إِلَيْهِ‏ رَسُولِي‏ فَسَأَلْتُهُ عَمَّا أَقْدَمَهُ وَ مَا ذَا يَطْلُبُ فَقَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ هَذِهِ الْبِلَادِ وَ أَتَتْنِي رُسُلُهُمْ يَسْأَلُونِّي الْقُدُومَ إِلَيْهِمْ فَفَعَلْتُ فَأَمَّا إِذَا كَرِهْتُمُونِي وَ بَدَا لَهُمْ غَيْرُ مَا أَتَتْنِي بِهِ رُسُلُهُمْ فَأَنَا مُنْصَرِفٌ عَنْهُمْ. قَالَ حَسَّانُ بْنُ قَائِدٍ الْعَبْسِيُّ وَ كُنْتُ عِنْدَ عُبَيْدِ اللَّهِ ابْنِ زِيَادٍ حِينَ أَتَاهُ هَذَا الْكِتَابُ فَلَمَّا قَرِئَ الْکِتَابُ عَلَی ابْنِ زِيَادٍ: الْآنَ إِذْ عَلِقَتْ مَخَالِبُنَا بِهِ / يَرْجُو النَّجَاةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ؛ قَالَ: وَ كَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فَاعْرِضْ عَلَى الْحُسَيْنِ أَنْ يُبَايِعَ لِيَزِيدَ بْنَ مَعَاوِیَةَ هُوَ وَ جَمِيعُ أَصْحَابِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ رَأَيْنَا رَأْيَنَا وَ السَّلَامُ. قَالَ فَلَمَّا أَتی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ الْکِتَابُ، قَالَ: قَدْ خَشِيتُ أَلَّا يَقْبَلَ ابْنُ زِيَادٍ الْعَافِيَةَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۱؛ مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۴۱).
  25. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۷۲.
  26. «قَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظَهَّرٍ لِلحُسَيْنِ إنَّ هَاهُنَا حَيّا مِنْ بَنِي أسَدٍ أعْرَابَاً يَنْزِلُونَ النَّهْرَيْنِ، وَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُم إلّا رَوحَةٌ، أفَتَأذَنُ لي في إتيانِهِم ودُعائِهِم، لَعَلَّ اللّهَ أنْ يَجُرَّ بِهِم إلَيْكَ نَفْعَاً أوْ يَدْفَعَ عَنْكَ مَكْرُوهاً؟ فَأَذِنَ لَهُ فِي ذلِكَ فَأَتَاهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ: إنِّي أدْعُوكُمْ إلى شَرَفِ الآخِرَةِ وَ فَضْلِها وَجَسِيمِ ثَوابِهَا، أنَا أدْعُوكُمْ إلى نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، فَقَدْ أصْبَحَ مَظْلُومَاً، دَعَاهُ أهْلُ الكُوفَةِ لِيَنْصُرُوهُ، فَلَمَّا أتَاهُمْ خَذَلُوهُ، وَ عَدَوا عَلَيْهِ لِيَقْتُلُوهُ، فَخَرَجَ مَعَهُمْ مِنْهُم سَبْعُونَ. وَ أتى عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ رَجُلٌ مِمَّنْ هُنَاكَ يُقَالُ لَهُ: جَبَلَةُ بنُ عَمرٍو، فَأَخْبَرَهُ خَبَرَهُمْ، فَوَجَّهَ أزْرَقَ بْنَ الحَارِثِ الصَّيْداوِيَّ فِي خَيْلٍ، فَحَالوا بَيْنَهُم وَ بَيْنَ الحُسَيْنِ، وَ رَجَعَ ابْنُ مُظَهِّرٍ إلَى الحُسَيْنِ، فَأَخْبَرَهُ الخَبَرَ، فَقَالَ: الحَمْدُ للّهِ كَثِيرَاً» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۸۸).
  27. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۷۳.
  28. منابع دیگر، نام او را عبد اللّه بن حصن، عبد اللّه بن حُصَین و نیز عبد الرحمان بن حُصَین اَزْدی آورده‌اند.
  29. «جاءَ مِنْ عُبَيْدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ كِتَابٌ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: أمَّا بَعْدُ فَحُلْ بَيْنَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ لَا يَذُوقُوا مِنْهُ‏ قَطْرَةً كَمَا صُنِعَ بِالتَّقِيِّ الزَّكِيِّ المَظْلُومِ أمِيرِ المُؤْمِنِينَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ قَالَ: فَبَعَثَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ فِي خَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ فَنَزَلُوا عَلَى الشَّرِيعَةِ وَ حَالُوا بَيْنَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ الْمَاءِ أَنْ يُسْقَوْا مِنْهُ قَطْرَةً وَ ذَلِكَ قَبْلَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ(ع) بِثَلَاثٍ. قَالَ: وَ نَازَلَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حُصَيْنٍ الْأَزْدِيُّ وَ عِدَادُهُ فِي بَجِيلَةَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ أَ لَا تَنْظُرُ إِلَى الْمَاءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ السَّمَاءِ وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُ مِنْهُ قَطْرَةً وَاحِدَةً حَتَّى تَمُوتُوا عَطَشاً فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ اللَّهِ لَعُدْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي مَرَضِهِ. فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ حَتَّى يَبْغَرَ ثُمَّ يَقِيئُهُ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ حَتَّى يَبْغَرُ فَمَا يَروى فَمَا زَالَ ذَلِكَ دَأْبُهُ حَتَّى لَفَظَ عَصَبَهُ، يَعْنِي نَفْسَهُ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۲؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۸۹).
  30. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۷۴.
  31. {{متن حدیث|وَ لَمَّا اشْتَدَّ بِالحُسَيْنِ(ع) وَ أصْحَابِهِ العَطَشُ أمَرَ أخَاهُ العَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) - وَ كَانَتْ اُمُّهُ مِنْ بَنِي عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ - أنْ يَمْضِيَ فِي ثَلَاثِينَ فَارِسَاً وَعِشْرِينَ رَاجِلَاً، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ قِرْبَةٌ حَتّى يَأتُوا المَاءَ، فَيُحَارِبُوا مَنْ حَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ، فَمَضَى العَبَّاسُ(ع) نَحْوَ المَاءِ، وَ أمَامَهُمْ نَافِعُ بْنُ هِلالٍ حَتّى دَنَوا مِنَ الشَّرِيعَةِ، فَمَنَعَهُمْ عَمْرُو بْنُ الحَجّاجِ، فَجَالَدَهُمُ العَبّاسُ(ع) عَلَى الشَّرِيعَةِ بِمَنْ مَعَهُ حَتّى أَزَالُوهُمْ عَنْهَا، وَاقْتَحَمَ رَجّالَةُ الحُسَيْنِ(ع) المَاءَ، فَمَلَؤوا قِرَبَهُمْ، وَ وَقَفَ العَبَّاسُ(ع) فِي أَصْحَابِهِ يَذُبُّونَ عَنْهُم، حَتّى أوْصَلُوا المَاءَ إلى عَسكَرِ الحُسَيْنِ(ع) (الأخبار الطوال، ص۲۵۵؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۲۷).
  32. «وَ دَعا [ابْنُ سَعْدٍ] بِرَجُلٍ يُقَالُ لَهُ: عَمْرُو بْنُ الحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ، فَضَمَّ إلَيْهِ خَيْلَاً كَثِيرَةً، وَ أمَرَهُ أنْ يَنْزِلَ عَلَى الشَّرِيعَةِ الَّتِي هِيَ حِذَاءَ مُعَسْكَرِ الحُسَينِ(ع)، فَنَزَلَتِ الخَيْلُ عَلَى شَرِيعَةِ المَاءِ. فَلَمَّا اشْتَدَّ العَطَشُ بِالحُسَيْنِ(ع) وَ أصْحَابِهِ دَعَا أخَاهُ العَبّاسَ(ع)، وَضَمَّ إلَيْهِ ثَلاثِينَ فَارِسَاً وَ عِشْرْينَ رَاجِلَاً، وَ بَعَثَ مَعَهُمْ عِشْرِينَ قِرْبَةً فِي جَوْفِ اللَّيلِ حَتَّى دَنَوا مِنَ الفُرَاتِ، فَقَالَ عَمرُو بْنُ الحَجَّاجِ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ لَهُ هِلالُ بنُ نَافِعٍ الجَمَلِيُّ: أنَا ابْنُ عَمٍّ لَكَ مِنْ أصْحَابِ الحُسَيْنِ(ع)، جِئْتُ حَتّى أشْرَبَ مِنْ هذَا المَاءِ الَّذِي مَنَعْتُمُونَا عَنْهُ، فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو: اِشْرَبْ هَنِيئاً مَرِيئاً. فَقَالَ نَافِعٌ: وَيْحَكَ كَيْفَ تَأمُرُنِي أنْ أشْرَبَ مِنَ المَاءِ وَالحُسَيْنُ(ع) وَ مَنْ مَعَهُ يَمُوتُونَ عَطَشَاً؟! فَقَالَ: صَدَقْتَ قَدْ عَرَفْتُ هَذَا، وَلكِنْ اُمِرْنَا بِأَمْرٍ وَ لا بُدَّ لَنَا أنْ نَنْتَهِيَ إلى مَا اُمِرْنَا بِهِ فَصَاحَ هِلالٌ بِأَصْحَابِهِ وَ‌دَخَلُوا الفُراتَ، وَصَاحَ عَمرٌو بِأَصْحابِهِ لِيَمْنَعُوا، فَاقْتَتَلَ القَوْمُ عَلَى المَاءِ قِتَالاً شَدِيدَاً، فَكَانَ قَوْمٌ يُقَاتِلُونَ وَقَومٌ يَمْلَؤونَ القِرَبَ حَتَّى مَلَؤوهَا، وَ قُتِلَ مِنْ أصْحَابِ عَمْرِو بنِ الحَجّاجِ جَمَاعَةٌ، وَ‌لَمْ يُقْتَلْ مِن أصحابِ الحُسَيْنِ(ع) أحَدٌ، ثُمَّ رَجَعَ القَومُ إلى مُعَسْكَرِهِمْ بِالمَاءِ، فَشَرِبَ الحُسَيْنُ(ع) وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ، وَ لُقِّبَ العَبّاسُ(ع) يَومَئِذٍ السَّقّاءَ» (مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۴۴).
  33. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۷۵.