نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۱۷، ساعت ۰۹:۴۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۱۷، ساعت ۰۹:۴۹ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
رابطه اسم اعظم با علم معصوم(ع) چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث علم معصوم است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی علم معصوم مراجعه شود.
«آنگونه که در احادیث آمده، اسم اعظم از هفتاد و سه حرف تشکیل یافته و هفتاد و دو حرف آن نزد ائمه(ع) هست؛ و فقط یک حرف را خداوند متعال برای خود برگزیده است و نزد آصف فقط یک حرف بود که توانست با آن تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بر هم زدن حاضر کند و آدم، که بهرهاش از آن بیش از سایر انبیاء(ع) بود، تنها بیست و پنج حرف آن را در اختیار داشت[۱]. من گرچه نمیدانم اسم اعظم چیست؟ و چگونه بر هفتاد و سه حرف مشتمل است؟ امّا از این بیان به عظمت شأن ائمۀ اطهار(ع) و بزرگی مقام و گسترۀ علمشان پی میبرم تا جایی که خداوند سبحان، همان یک حرف را که نزد آصف بود، «علمی از کتاب» نامید؛ پس کسی که همۀ حروف در اختیارش است چون باشد؟»[۲]
«پیرامون اسم اعظم روایات گوناگونى وارد شده و از آنها چنین استفاده مىشود که هرکس از این اسم باخبر باشد، نه فقط دعایش مستجاب است، بلکه با استفاده از آن مىتواند به فرمان خدا، در جهان طبیعت تصرف کند و کارهاى مهمى انجام دهد. در اینکه اسم اعظم، کدام یک از اسماء خداوند است، بسیارى از دانشمندان اسلامى بحث کردهاند و غالباً بحثها بر محور این دور مىزند که از میان نامهاى خدا نامى را بیابند که این خاصیت عجیب و بزرگ را داشته باشد. ولى ما فکر مىکنیم آنچه بیشتر باید از آن جستوجو کرد، این است که نام و صفاتى را بیابیم که با پیاده کردن مفهوم آن در وجود خودمان، آنچنان تکامل روحى بیابیم که آن آثار بر آن مترتب گردد؛ به تعبیر دیگر، مسئله مهم، تخلق به این صفات و واجد شدن این مفاهیم و متصف شدن به این اوصاف است؛ وگرنه یک شخص آلوده و پست با دانستن یک کلمه چگونه ممکن است، مستجاب الدعوة و همانند آن شود و اگر مىشنویم که "بلعم" داراى این اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش این است که بر اثر خودسازى و ایمان و آگاهى و پرهیزگارى به چنان مرحلهاى از تکامل معنوى رسیده بود که دعایش نزد خدا رد نمىشد ولى بر اثر لغزشها که در هر حال آدمى از آنها مصون نیست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان، آن روحیه را به کلى از دست داد و از آن مرحله سقوط کرد، و منظور از فراموش کردن اسم اعظم نیز ممکن است همین معنى باشد و نیز اگر مىخوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش این است که حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند و در پرتو این حالت خداوند چنان مقام والایى به آنها داده بود»[۳].
«اسم اعظم یکى دیگر از منابع علم امام(ع) است. روایات متعددى درباره اسم اعظم بیان شده است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم؛ چنانکه امام صادق(ع) فرمود:«إِنَّ اسْمَ الله الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّ-رِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ الله تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ»[۴] همچنین در روایتى دیگر چنین مىخوانیم: «عَنْ هَارُونَ بْنِ الجَهْمِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ الله(ع) لَمْ أَحْفَظْ اسْمَهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله(ع) یَقُولُ إِنَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ(ع) أُعْطِیَ حَرْفَیْنِ کَانَ یَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِیَ مُوسَى أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِیَ إِبْرَاهِیمُ ثَمَانِیَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِیَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَ-رَ حَرْفاً وَ أُعْطِیَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْ-رِینَ حَرْفاً وَ إِنَّ الله تَعَالَى جَمَعَ ذَلِکَ کُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ(ص) وَ إِنَّ اسْمَ الله الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ(ص) اثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ»[۵]
البته درباره اسم اعظم و ماهیت آن، اختلافنظر فراوانى وجود دارد (...). علامه طباطبایی در تفسیر المیزان مىنویسد: اسماء الهى و مخصوصاً اسم اعظم او هرچند در عالم مؤثر بوده و اسباب و وسایطى براى نزول فیض از ذات خداى تعالى در این عالم مشهودند، لیکن این تأثیرشان بهخاطر حقایقشان است؛ نه به الفاظشان که در فلان لغت، دلالت بر فلان معنا دارد و همچنین نه به معانىشان که از الفاظ فهمیده شده و در ذهن تصور مىشود. بلکه معناى این تأثیر این است که خداى تعالى که پدیدآورنده هر چیزى است، هر چیزى را به یکى از صفات کریمهاش که مناسب آن چیز است و در قالب اسمى است، ایجاد مىکند؛ نه اینکه تنها لفظِ اسم یا معناى مفهوم از آن یا حقیقت دیگرى غیر ذات متعالى خدا چنین تأثیرى داشته باشد.[۶](...) مرحوم کفعمى نیز در کتاب «مصباح» درباره اسم اعظم ۶١ قول را بیان مىکند و مىگوید، "سخن در اسم اعظم، به آنچه گفته شد منحصر نمىشود".[۷] بنابراین اسم اعظم، تنها اسم و نام کلمه یا اسم صفتى از صفات خدا نیست. بلکه بیشتر مربوط به عمل است. ازاینرو دانستن اسماء الهى و لفظ تنها، کارساز نخواهد بود؛ به همین دلیل "بلعم باعورا"[۸] که در عصر حضرت موسى(ع) مىزیست، بر اثر علم و تقوا به مقامى رسیده بود که به اسم اعظم آگاهى یافته بود و به همین دلیل، دعایش مستجاب مىشد. اما وقتى هوسهاى نفسانى به او راه یافت و با موسى(ع) در ماجراى جنگ با عمالقه، مخالفت کرد، این موقعیت از او گرفته شد و دیگر دعایش به استجابت نمىرسید و نور اسم اعظم نیز از او خارج شد و تاریکى گمراهى او را فرا گرفت. خداوند نیز در قرآن او را چنین نکوهش مىکند: ﴿﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾﴾[۹] بنابراین اگر کسى به صفات الهى تخلق یابد و داراى مفاهیم این صفات شود، یعنى مظهر این صفات، یا حتى بخشى از این صفات گردد، چنان تکامل روحى مىیابد که مىتواند حامل اسم اعظم گردد؛ وگرنه یک شخص گناهکار هرگز نمىتواند با تلفظ یک کلمه از اسماء الهى، مستجابالدعوه شود. ائمه اطهار (ع) نیز با طهارت روح و عصمت خدادادى، از این ویژگى برخوردار بودند و به وسیله اسم اعظم از غیب آگاه مىشدند»[۱۰].
«روایات اسم اعظم را دارای هفتاد و سه حرف میداند که هفتاد و دو حرف آن نزد ائمه(ع) است و یک حرف آن مخصوص خدای سبحان است، نزد آصف بن برخیا، کارگزار حضرت سلیمان که کارهای شگفت انجام میداد، تنها یک حرف از هفتاد و سه حرف اعظم موجود بود.[۱۱] اینکه حقیقت اسم اعظم چیست و چرا و چگونه هفتاد و سه حرف است هیچگاه برای ما روشن نخواهد شد، تنها همین مقدار فهمیده میشود که دارنده این اسم دارای مقام عالی و استثنایی است و خداوند از این حروف به «علم من الکتاب» تعبیر کرده است[۱۲]»[۱۳].
«اسم اعظم عنوانی است که برخی روایات برای بیان سرچشمه علم امام و آگاهیها و تواناییهای او به آن اشاره دارند. در روایات، یکی از ویژگیهای پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بهرهمندی کاملتر از اسم اعظم الهی بیان شده است. روایات در این نکته مشترکاند که اسم اعظم پروردگار هفتاد و سه حرف دارد: « اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفا»[۱۴] همچنین روایات در این مطلب مشترکاند که بهرهمندی خاتم المرسلین و خاندان ایشان از اسم اعظم، کاملتر از سایر انبیا و اوصیاست؛ یعنی آگاهی به هفتاد و دو حرف، به ایشان عطا شده است[۱۵].
در احادیث، اعمال و رفتار خارق العاده عیسی بن مریم(ع) که قرآن به آنها اشاره دارد و همچنین واکنش آصف به درخواست سلیمان برای احضار تخت بلقیس، ثمره و نتیجه عطا شدن اسم اعظم به ایشان دانسته شده است؛ [۱۶]. لذا نباید تصور کرد که مراد از اسم اعظم، صرفاً لفظ یا کلمهای مانند سایر کلمات رایج باشد؛ بلکه مراد حقیقت عظمی است که حقایق متعددی را در بر میگیرد؛ به تعبیر دیگر، واقعیتهای متعددی تشکیل دهنده اسم اعظم الهی هستند. علامه طباطبایی رحمه الله نیز معتقد است اسم اعظم از قبیل الفاظ و یا مفاهیمی که الفاظ بر آنها دلالت میکنند نیست و اعتقاد به اینکه اسم اعظم ترکیبی از حروف لفظی باشد، سخن صحیحی نمیباشد[۱۷]»[۱۸].
«امام خمینی که عرفان و برهان را از خرمن قرآن و سنت گرفته، با تکیه بر روایات به بیان عرفانی علم پیامبر پرداخته و در ضمن آن مراتب علمی انبیا را نیز بیان میکند، بیان امام چنین است: "اما اسم اعظمی که به حسب حقیقت غیبیه است و جز خدا هیچ کس بدون استثنا از آن آگاهی ندارد به همان اعتباری که از پیش گفتیم عبارت است از حرف هفتاد و سوم که خداوند آن را برای خود نگاه داشته، چنانکه در روایت کافی است در باب آنچه به ائمه دین (ع) از اسم اعظم عطا شده، سند به امام باقر (ع) میرسد که فرمود: "همانا اسم اعظم بر هفتاد و سه حرف است، و از آن در نزد آصف یک حرف بود که به آن یک حرف سخن گفت و زمینی که میان او و تخت بلقیس بود درهم فرو رفت و او دست دراز کرده تخت را با دست خود برگرفت، سپس زمین به همان حالتی که بود بازگشت، و این جریان در فاصلهای کمتر از یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد. و از آن اسم اعظم هفتاد و دو حرف نزد ماست و یک حرف آن نزد خدای تعالی است که آن را در علم غیب برای خود اختصاص داده. و حول و قوهای نیست جز به خدای علی عظیم". و مانند این روایت، روایت دیگری هست و نیز در همان کتاب از امام صادق (ع) منقول است که میفرمود: "عیسی بن مریم را دو حرف داده شد که با آن دو حرف کار میکرد و موسی را چهار حرف داده شده بود، و ابراهیم را هشت حرف، و نوح را پانزده حرف، و آدم را بیست و پنج حرف، و خدای تعالی همه اینها را برای محمد(ص) جمع کرد، و اسم اعظم اللّه هفتاد و سه حرف است که محمد(ص) را هفتاد و دو حرف داده شده و یک حرف از او پوشیده ماند".[۱۹] "و اما اسم اعظم به حسب مقام الوهیت و واحدیت، آن اسمی است که جامع همه اسمای الهی است، جامعیتی که مبدأ اشیاء و اصل آنها باشد... و در تمام نوع انسان کسی که این اسم آنچنان که هست برای او تجلی کرده باشد نیست بجز حقیقت محمدیه (ص) و اولیاء خدا که در روحانیت با آن حضرت متحدند. و این است همان غیبی که مرتضای از بندگان خدا در اطلاع به آن غیب مستثنا هستند اشاره است به آیه شریفه ﴿﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾﴾)[۲۰]".[۲۱] اما اسم اعظم به حسب حقیقت عینیه عبارت است از انسان کامل که خلیفةاللّه در همه عوالم است و او حقیقت محمدیه است.[۲۲] امام در ادامه به مطالب مهمی پیرامون اتحاد عین ثابت حقیقت محمدیه با اسم اعظم حق، و این که همه عوالم از عالم عقل تا عالم هیولی و کلاً جهان، سراپا ظهور حقیقت محمدیه هستند.[۲۳] امام خمینی در جای دیگر در بحث اسمای الهی و اینکه اسمای الهی عین ذات اوست، پس از طرح مباحث دقیق عرفانی، علم به آن را مخصوص صاحبدلان مشایخ میداند که از مشکات نبوت و مصباح (اشاره است به آیه ۳۵ سوره نور)[۲۴] ولایت، با ریاضتها و مجاهدتها بهرهمند شدهاند و از علوم رمزی انبیا و اولیا، یاد مینماید که به جز ظاهر آن چیزی نمیدانیم، زیرا گرفتار عالم طبیعت هستیم. [۲۵] تعبیر امام خمینی به مشکات نبوت اشاره به آیه ۳۵ سوره نور است که علم پیامبر الهی را به نور حقیقی حق متصل مینماید و تعبیر علوم رمزی انبیا و اولیا، نیز اشاره به همان علمی است که از عهده انسانهای عادی بر نمیآید و منشأ الهی دارد و نیاز به فیض خداوند در بندگان برگزیده و پسندیده خودش میباشد که از آن به علم غیب و علم لدنی تعبیر میشود. دقت امام نسبت به جایگاه پیامبر، در دیگر شئون سفیران الهی نیز جاری است؛ از نظر امام خمینی، پیامبر تجلی اسما و صفات حق است که "علیم" یکی از اسمای حق تعالی است، و پیامبر مظهر آن است» [۲۶].
«شیخ صدوق میگوید: خداوند متعال اسم اعظم خود را در آغاز سورههای قرآن و در حروف مقطعه آن، نهان ساخته است و تنها خاندان عصمت و طهارت را از این اسم آگاه کرده و به معرفت آن، مفتخر ساخته است. جهتش این است که اگر خدای تعالی این اسم را به همه مردم میآموخت و آن را برای همه آشکار مینمود، عدهای از آن اسم سوء استفاده میکردند و آن را در برابر پیامبران و امامان(ع) به کار میبردند. بر این اساس، علم مزبور را به کسانی اختصاص داد که حجتهای او بر مردماند تا بتوانند در مواقع لزوم به وسیله آن دلیلها و معجزاتی را برای اثبات حقانیت خود بیاورند»[۲۷].
«در مورد اسم اعظم معروف این است که آن از اسماء مبارکه خداوند است و هر کس به آن مجهز شود نه تنها دعایش مستجاب میگردد، بلکه در سایه آن میتواند به تمامی اهداف خود فائق آید.
از بعضی احادیث استفاده میگردد که اسم اعظم در داخل سوره حمد و یا اول سوره آل عمران و یا آیه الکرسی میباشد و کسی جز امام(ع) و یا خواص از آن اطلاعی ندارد. در هر حال قرآن مجید فی الجمله وجود اسم اعظم را تأیید نموده، و این که آصف بن برخیا در یک چشم بهم زدن توانست تخت بلقیس ملکه سبأ را در کنار حضرت سلیمان(ع) حاضر کند، از برکت اسم اعظم بوده است. و همچنین در مورد بلعم باعور نیز قرآن مجید میفرماید: ﴿﴿[وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾﴾ در تفسیر این آیه از امام رضا(ع) آمده است که مراد از آن شخص بلعم باعورا است و مراد از آیات، موهبتی به نام اسم اعظم است که بلعم به دستور فرعون زمانش در حالی که بر چهارپایی سوار بود، با استفاده از اسم اعظم الهی اراده داشت، موسی(ع) را نفرین کرده و علیه او قیام نماید ولی خدا این علم را از او گرفت.
برخی دیگر از روایات اسم اعظم را دارای هفتاد و سه حرف میداند که هفتاد و دو حرف آن نزد ائمه (ع) است و یک حرف آن مخصوص خدای سبحان است، نزد آصف بن برخیا، کارگزار حضرت سلیمان که کارهای شگفت انجام میداد، تنها یک حرف از هفتاد و سه حرف موجود بود.
امام صادق(ع) میفرماید: حضرت عیسی(ع) که آن همه قدرت نمائی میکرد فقط دو حرف از اسم اعظم الهی را دارا بود و به حضرت موسی(ع) چهار حرف و به حضرت ابراهیم(ع) هشت حرف، و به حضرت نوح(ع) پانزده حرف و به حضرت آدم(ع) بیست پنج حرف از آن را داده بودند، اما خداوند همه اینها را به پیامبر خدا(ص) و اهل بیتش مرحمت فرموده است، و اسم اعظم که دارای هفتاد و سه حرف است فقط یک حرفش مخصوص و منحصر خداوند است و بقیه به رسول خدا(ص) اعطاء گردیده است.
از این حدیث بدست میآید که اسم اعظم الهی در نزد معصومان(ع)، و حتی در اختیار بعضی پیروان آنان نیز وجود دارد و این ابزار موهبتی است از جانب خداوند متعال که به میزان ارزش بندگی و امتیازات دیگر بطور متفاوت و یا مراتب گوناگون در اختیار آنان قرار داده شده است و اینکه حقیقت اسم اعظم چیست و چرا و چگونه هفتاد و سه حرف است برای ما روشن نیست، تنها همین مقدار فهمیده میشود که دارنده این اسم دارای مقام عالی و استثنایی است»[۲۸].
«یکی دیگر از منابعی که از آن علم ائمه(ع) نشأت میگیرد و افزایش پیدا میکند اسم اعظم خداوند میباشد که خود خداوند متعال به ائمه(ع) داده است. امام هادی(ع) میفرماید: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که آصف تنها یک حرف آن را میدانست و آن را بر زبان جاری ساخت و زمین میان او سبأ شکافته شد و تخت بلقیس را بر گرفت و به سلیمان رساند و سپس زمین در مدت یک چشم بر هم زدن هموار گشت و هفتاد و دو حرف نزد ما است و خداوند یک حرف را در علم غیب خود اختصاص داده است»[۲۹].
۹. خانم سیده رابیل (پژوهشگر جامعة المصطفی العالمیة)؛
«خداوند متعال راجع به آصف بن برخیا نیز فرموده است: "کسی که نزد او علمی از کتاب بود گفت من قبل از آن که تو پلک چشمهایت را به هم بزنی تخت بلقیس را برایت حاضر میکنم." پیشتر راجع به دلالت این آیه بر وجود علم غیب نزد آصف سخن گفتیم. حال باید گفت که بنابر اصل عدل که از اصول پنجگانه شیعه و نیز معتزله است، میتوان مدعی شد، که ثبوت علم غیب منحصر به شخص آصف بن برخیا نیست، بلکه خداوند حکیم، هر کسی را که در کمالات سیر کرده و به مقامات والای انسانی دست یابد، از امور غیبی آگاه میسازد. امامانمعصوم شیعه، که از بالاترین اولیاء الهی هستند، مطابق با باورهای شیعه از جمله بهرهمندان این علوم هستند. به روایاتی در این باره توجه کنید: امام باقر (ع) راجع به آصف در کلامی قریب به این مضمون فرمودند: "خداوند ۷۳ اسم اعظم دارد که تنها یک حرف آن را به آصف داد و توانست تخت بلقیس را نزد سلیمان بیاورد و نزد ما امامان ۷۲ اسم از آن اسامی وجود دارد و تنها یک اسم آن در علم غیب خداوند وجود دارد که به ما داده نشده است. امام صادق (ع) فرمودند: هنگامی که امام بخواهد چیزی بداند، خداوند او را آگاه میکند.
از این روایات روشن میشود که امامانمعصوم نیز به عنوان انسانهای برگزیده خداوند، عالم به غیب بودهاند.»[۳۰].
↑اسم اعظم خدا از هفتاد و سه حرف تشکیل شده است که از آن، یک حرفش نزد "آصف" بود که به آن تکلم کرد و زمینِ بین سلیمان و بلقیس فرو رفت. آنگاه او تخت را با دست خود گرفت و از آنجا برداشت و اینجا گذاشت. دوباره زمین به حالت اولش برگشت. این تغییرات در کمتر از یک چشم برهمزدن صورت گرفت؛ در حالى که از آن هفتاد و سه حرف، هفتاد و دو حرفش نزد ما مىباشد و یک حرفش فقط نزد خداى تعالى است که آن را براى علم غیب خودش نگاه داشته است؛ کافى، ج١، ص٣٣٠.
↑هارون جهمى مىگوید: یکى از اصحاب امام صادق(ع) که نامش را فراموش کردهام گفت از امام صادق(ع) شنیدم که مىفرمود: همانا به عیسى بن مریم(ع) دو حرف داده شده بود که با آنها کار مىکرد و به موسى(ع) چهار حرف داده شده بود و به حضرت ابراهیم(ع) هشت حرف و به حضرت نوح(ع) پانزده حرف و به آدم(ع) بیست و پنج حرف و به درستى که خداوند تبارک و تعالى همه اینها را به محمد(ص) داد و همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است که هفتاد و دو حرفش را به محمد(ص) داد و یک حرف از او پنهان شده است. همان.
↑(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لّا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ)، «خداوند، نور آسمانها و زمین است، مثل نور او چون چراغدانی است در آن چراغی، آن چراغ در شیشهای، آن شیشه گویی ستارهای درخشان است کز درخت خجسته زیتونی میفروزد که نه خاوری است و نه باختری، نزدیک است روغن آن هر چند آتشی بدان نرسیده برفروزد، نوری است فرا نوری، خداوند هر که را بخواهد به نور خویش رهنمون میگردد و خداوند این مثلها را برای مردم میزند و خداوند به هر چیزی داناست».