امام عسکری از دیدگاه اهل سنت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

امام حسن عسکری(ع) دارای چنان جایگاه ویژه و برجسته‌ای بود که همگان به آن اعتراف کرده‌اند. از این میان نه تنها شیعیان، بلکه اهل سنت نیز به مقام و جایگاه آن حضرت اعتراف کرده‌اند. از جمله آنکه ابن صبّاغ مالکی درباره امام عسکری(ع) می‌گوید: «او سرور مردم عصرش و امام روزگار خود بود، سخنان او محکم، کارهایش پسندیده، سوار بر علومی است که همسان ندارد و بیان کننده غوامض آن است که کسی با او مجادله نتواند؛ کشف‌کننده حقایق است با نظر صائب خود، اظهارکننده دقائق است؛ با فکر ژرف‌اندیش خود، بیان‌کننده امور غیبی در (جلسات) پنهانی بود. او دارای بزرگواری ریشه دار و روح و ذات کریم بود[۱].

شبراوی شافعی نیز درباره آن حضرت می‌گوید: یازدهمین امام، حسن خالص، ملقّب به عسکری است، در شرف او همین بس که امام مهدی(ع) منتظر فرزند اوست. خدا به این بیت خیر کثیر دهد که بیت شریفی است و نسب خالص و بلندمرتبه دارد. خوشا به حال حسن عسکری(ع) که از خانواده عالی‌رتبه و بلندمرتبه‌ای است و به راستی در بلندمرتبگی بر همه غلبه یافته و بر خورشید و قمر از نظر جایگاه رفعت یافته است، و همه کمالات بدون استثنا در او آمده و هیچ کمالی با کلمه «غیر» و «الّا» از او استثنا نشده است، همچون دُرّ و گوهر در مجد و عظمت آن امامان به نظم آمده‌اند، اول آنها با آخر آنها یکسان هستند و چه بسیار کسانی که تلاش کردند مقام آنها را پایین آورند؛ ولی خدا آنها را بالا برد و تلاش کردند که جمع آنان را جمع پراکنده کنند؛ اما خدا آنان را گرد آورد؛ خداوند بر محبت آنان ما را زنده بدارد و بمیراند[۲].

این فضائل چنان بود که حتی افرادی از دشمنان آن حضرت از دستگاه خلافت عباسی به این مقامات امام عسکری(ع) معترف بودند و به دیده احترام و عظمت از آن می‌نگریستند. برای نمونه، احمد بن عبیدالله بن خاقان، مأمور مالیات قم در گزارشی طولانی از وقار، آرامش، عفاف، بزرگواری و کرم بی‌مانند امام سخن به میان آورده که گوید مثل حسن بن علی بن محمد، ابن الرضا(ع) نه دیده‌ام و نه می‌شناسم. بنی‌هاشم او را بر بزرگسالان و بزرگانشان ترجیح می‌دهند؛ همچنین بزرگان دربار، وزرا و عموم مردم نیز او را بر دیگران مقدّم می‌دارند. وی سپس برای تأیید نظر خود به ماجرایی از پدرش اشاره کرده است که در آن آمده است که از امام عسکری(ع) چنان احترامی می‌کرد که در مورد احدی از بنی‌هاشم و فرماندهان از او سراغ نداشتم. همین که نزدیکش رسید، او را در آغوش گرفت، صورت و سینه‌اش را بوسید، دستش را گرفت و او را در جای خود نشاند و خودش هم در کنارش نشست. به او نگاه می‌کرد، با او حرف می‌زد و قربان صدقه‌اش می‌رفت. وقتی در خلوت از او درباره این رفتارش پرسیدم گفت: پسرم، اگر خلافت از بنی‌عباس گرفته شود، در میان بنی‌هاشم کسی لایق‌تر از او نیست. او به خاطر فضیلت، عفاف، وقار، خویشتن‌داری، زهد، عبادت و اخلاق نیکویش لیاقت خلافت دارد. اگر پدرش را دیده بودی، او را مردی بزرگ، بخشنده، گرانمایه و بافضیلت می‌یافتی. پس از آن نیز از هریک از بنی‌هاشم، فرماندهان، کاتبان، قاضی‌ها، فقها و سایر مردم هم که در مورد او می‌پرسیدم، او را بسیار بزرگ، باعظمت، بلندمرتبه و خوش گفتار معرفی کرده و او را بر تمام اهل بیت و بزرگانشان ترجیح می‌دادند. در نزد من مقامش بالا رفت؛ زیرا تمام دوستان و دشمنانش او را تمجید و ستایش می‌کردند...[۳].

فضائل امام نه تنها مرزهای دوست و دشمن را در نوردیده بود که برخی از دانشمندان ادیان دیگر را نیز به کرنش و اعتراف وا داشته بود. برای نمونه، بختیشوع که طبیبی مسیحی بوده است به یکی از شاگردان خود به نام بطریق می‌گوید: وی (امام عسکری(ع)) در روزگار ما از همه افراد زیر این آسمان دانشمندتر است[۴]. یا بنا بر نقلی گفت: آن حضرت به آن چه زیر این آسمان قرار دارد دانشمندتر است[۵]. همچنین انوش نصرانی که کاتب دربار بود مقام امام عسکری(ع) را در انجیل چون عیسی بن مریم می‌دانست و از آن حضرت برای دو فرزندش در مراسمی دعوت کرد تا برای آنان دعا فرماید. او علت این درخواست را چنین بیان داشت که ما با دعای بقایای نبوت و رسالت متبرک می‌شویم. امام فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَعْرَفَ بِحَقِّنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ‌». در ادامه این گزارش آمده که امام خبر از مسلمان و شیعه شدن یک پسر و درگذشت پسر دیگرش بعد از سه روز می‌دهد و انوش به امام عرضه می‌دارد که خود نیز مسلمان شده است[۶].[۷]

منابع

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲

پانویس

  1. ابن صباغ، الفصول المهمه، ج۲، ص۱۰۹۳.
  2. شبراوی، الاتحاف بحبّ الاشراف، ص۱۷۸.
  3. کلینی، کافی، ج۱، ص۵۰۳ - ۵۰۴.
  4. ابن طاووس، فرج المهموم، ص۲۳۷.
  5. قطب راوندی، الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۲۲.
  6. بحرانی، مدینة المعاجز، ج۷، ص۶۷۰ - ۶۷۲.
  7. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۲۳۱.