زنانی که در عصر ظهورزندگی میکنند: اولین گروه از زنانی که به محضر امام زمان میشتابند، کسانی هستند که در آن ایام زندگی میکنند و همانند دیگر یاران امام(ع) به هنگام ظهور در مکهخدمتامام(ع) میرسند. امّ سلمه ضمن حدیثی درباره علایم ظهور، از پیامبر اکرم(ص) روایت کرده است که فرمود: «در آن هنگام پناهندهای به حرم امن الهیپناه میآورد و مردم همانند کبوترانی که از چهار سمت به یک سو هجوم میبرند، به سوی او جمع میشوند تا اینکه در نزد آن حضرت سیصد و چهارده نفر گرد میآیند که برخی از آنان زن هستند که بر هر جبار و جبارزادهای پیروز میشوند»[۳]. در روایت دیگری اما باقر(ع) در بیان برخی نشانههای ظهور فرمودند: «به خداسوگند، سیصد و سیزده نفر میآیند که پنجاه نفر از این عده زن هستند که بدون هیچ قرار قبلی در مکه کنار یکدیگر جمع خواهند شد.»..[۴].[۵] دربارۀ روایت دوم توجه به دو نکته ضروری است: اولاً اینکه گفته شده در روایت واژۀ "رجل" به کار رفته و این بدان معناست که یاران خاصحضرت مردان هستند و زنان فقط همراه با اصحاب خاص هستند[۶]؛ باید دانست، تعبیر به رجل به جهت تغلیب است. همان گونه که در آیۀ تطهیرضمیر "کم" که برای جمع مخاطب مذکر است به کار رفته و به طور حتم حضرت زهرا(س) نیز مشمول آیه است[۷]؛ ثانیاً به تعبیر "فیهم" باید توجه خاصی داشت چراکه اگر بگوییم آنها جزء سیصد و سیزده نفر هستند برای آنها رتبه و موقعیت ویژه قائل شدهایم و اگر بگوییم در زمرۀ یاران دیگر حضرت باشند از امتیاز کمتری برخوردارند و طبق حدیث، اگر مقصود تنها همراهیزنان بود، امام میفرمود: "معهم"، نه اینکه بفرماید "فیهم"[۸].
"سمیه": مادرعمار یاسر بود. او هفتمین نفری بود که به اسلام گروید و به همین سبب بدترین شکنجهها را بر او روا داشتند. گاهی که گذر پیامبر(ص) به عمّار و پدر و مادرش میافتاد و میدید که آنان در گرمای سوزان مکه روی زمینهای داغ در حال شکنجه هستند، میفرمود: «ای خاندانیاسر! صبر کنید؛ بدانید که وعدهگاه شما بهشت است». سرانجام سمیه با نیزه ابو جهل، به شهادت رسید و او نخستین زنشهید در اسلام است[۱۶].[۱۷]
"صیانه ماشطه": صیانه همسر حزقیل و آرایشگر دختر فرعون بوده است و شوهرش حزقیل، پسرعموی فرعون و گنجینهدار وی بوده است. به گفته او، حزقیل، مؤمنخاندانفرعون است و به حضرت موسی(ع)ایمان آورد[۱۸]. پیامبر(ص) فرمود: «در شب معراج، در سیر میان مکه و مسجد الاقصی، ناگهان بوی خوشی به مشامم رسید که هرگز مانند آن را نبوییدهام. از جبرئیل پرسیدم این بوی خوش چیست؟ گفت: ای رسول خدا! همسر حزقیل به حضرتموسی بن عمرانایمان آورده بود و ایمان خود را پنهان میکرد. عمل او آرایشگری در حرمسرای فرعون بود. روزی مشغول آرایش دختر فرعون بود که ناگهان شانه از دست او افتاد و بیاختیار گفت: "بسم الله" دختر فرعون گفت: آیا پدر مرا ستایش میکنی؟ گفت: نه؛ بلکه کسی را ستایش میکنم که پدر تو را آفریده است و او را از بین خواهد برد. دختر فرعون شتابان نزد پدر رفت و گفت: صیانه به موسیایمان دارد. فرعون او را احضار کرد و به او گفت: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ صیانه گفت: هرگز، من از خدای حقیقیدست نمیکشم و تو را پرستش نمیکنم. فرعوندستور داد، تنور مسی را برافروختند و چون آن تنور سرخ شد، همه بچههای آن زن را در حضور او در آتش انداختند. زمانی که خواستند بچه شیرخوارش را که در بغل داشت، بگیرند و در آتش بیندازند، صیانه منقلب شد و خواست با زبان، از دیناظهار برائت کند که ناگاه به امر خدا، آن کودک به سخن آمد و گفت: "مادر! صبر کن تو راه حق را میپیمایی". فرعونیان آن زن و بچه شیرخوارش را نیز در آتش افکندند و سوزاندند و خاکسترشان را در این زمین ریختند و تا روز قیامت این بوی خوش، از این سرزمین استشمام میشود»[۱۹]. صیانه از زنانی است که زنده میشود و به دنیا باز میگردد و در رکاب حضرت مهدی(ع) انجام وظیفه میکند[۲۰].
"حبابه والبیه": او را از اصحاب هشت اماممعصوم ـ تا امام رضا(ع)ـ شمردهاند. امام رضا(ع)، ایشان را در پیراهن شخصی خود کفن کرد. او به هنگام مرگ، بیش از ٢۴٠ سال داشت. دوبار به دوران جوانی بازگشت که یک بار با معجزهامام سجاد(ع) و بار دوم با معجزهامام رضا(ع) بود[۲۵]. حبابه والبیه میگوید:... به امیر مؤمنان(ع) عرض کردم: خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد. دلیلامامت چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آن سنگریزه را نزد من بیاور» آن را به حضور حضرت آوردم، علی(ع) با انگشتر خود بر آن مهر زد، بهگونهای که آن مهر بر آن سنگ، نقش بست و به من فرمود: «ای حبابه! هرکس مدّعی امامت شد و توانست مانند من این سنگ را مهر کند، او امامی است که پیروی از او واجب است. امام کسی است که هر چیز را بخواهد میداند». من پی کار خودم رفتم، تا امیر مؤمنان(ع) از دنیا رفت. آنگاه خدمتامام حسن(ع) آمدم که بر جای علی(ع) نشسته بود و مردم از او سؤال میکردند. چون مرا دید، فرمود: «ای حبابه والبیه!» عرض کردم: بلی سرور من! فرمود: «آنچه همراه داری بیاور» من آن سنگ کوچک را به آن حضرت دادم. ان بزرگوار مانند علی(ع) با انگشتر خود بر آن مهر زد؛ بهگونهای که جای مهر بر آن نقش بست. سپس به حضور امام حسین(ع) که در مسجد رسولخدا بود آمدم. مرا نزد خود خواند و خوشآمد گفت و فرمود: «دلیل آنچه میخواهی موجود است. آیا نشانه امامت را میخواهی؟» گفتم: آری، ای آقای من! فرمود: «آنچه با خود داری بیاور»؛ من آن سنگ کوچک را به او دادم، انگشترش را بر آن زد و مهرش بر آن نقش بست. پس از امام حسین(ع)، خدمتامام سجاد(ع) رسیدم و به قدری پیر شده بودم که رعشه بر اندامم مستولی شده بود و صد و سیزده سال داشتم. آن حضرت در رکوع و سجود بود و به من توجّهی نداشت. از دریافت نشانه امامتناامید شدم. آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره کرد و به اشاره او جوانیام برگشت. گفتم: ای آقای من! از دنیا چه اندازه گذشته و چه اندازه مانده است؟ فرمود «نسبت به آنچه گذشته است، آری و آنچه مانده است نه». یعنی ما به گذشته علم داریم؛ اما آینده از غیب است که غیر خدا آن را نمیداند و یا مصلحت نیست بگویم. آنگاه به من فرمود: «آنچه با خود داری بیاور». من آن سنگ را به حضرت دادم و حضرت مهر بر آن زد. پس از گذشت زمانی، به حضور امام باقر(ع) آمدم، ان حضرت نیز بر آن سنگ، مهر زد. بعد از او نزد امام صادق(ع) آمدم و آن جناب نیز آن را مهر کرد. پس از طی شدن سالها به حضور امام کاظم(ع) شرفیاب شدم، ان بزرگوار نیز بر آن مهر زد و بعد از او خدمتحضرت رضا(ع) رسیدم، مهر آن حضرت نیز بر آن نقش بست. حبابه پس از آن، نُه ماه زنده بود»[۲۶].[۲۷]