بحث:اسم اعظم

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

اسم اعظم برترین نام خداوند است که پیامبران و اولیای الهی به وسیلۀ آن، دست به تصرفات غیر طبیعی و خوارق عادات می‌زنند و از امور غیبی آگاهی پیدا می‌کنند.[۱]

واژه‌شناسی لغوی

  • اسم در لغت از ریشه «س‌ ـ‌ م‌ ـ‌ و» به معنای بلندی یا از ریشه «و‌ ـ‌ س‌ ـ‌ م» به معنای علامت است [۲]

چیستی اسم اعظم و راه رسیدن به آن

  • اسم اعظم برترین نام خداوند است که پیامبران و اولیای الهی به وسیلۀ آن، دست به تصرفات غیر طبیعی و خوارق عادات می‌زنند و از امور غیبی آگاهی پیدا می‌کنند[۳].
  • اسم اعظم جلوه‏‌ای از جلوه‏‌های الهی است که برای همه کس حاصل نمی‏‌شود، یعنی مرتبه‏‌ای خاص از مراتب معرفت الهی است.[۴]
  • این اسم مرکب از حروف الفبا نبوده و از مقولۀ الفاظ نیست، همچنانکه مفهوم ذهنی هم نیست، بلکه مربوط به قدرت روح و میزان بهره‌مندی از ولایت است که با اذن خدا ممکن است.[۵] لذا نباید تصور کرد مراد از اسم اعظم، صرفاً لفظ یا کلمه‌ای مانند سایر کلمات رایج باشد؛ بلکه مراد حقیقت عظیمی است که حقایق متعددی را در بر می‌گیرد؛[۶] برخی از مفسرین[۷] نیز قائلند اسم اعظم از قبیل الفاظ و یا مفاهیمی که الفاظ بر آنها دلالت می‌کنند نیست و اعتقاد به اینکه اسم اعظم ترکیبی از حروف لفظی باشد، سخن صحیحی نمی‌باشد[۸].
  • از روایات چنین استفاده می‌شود، هرکس از این اسم باخبر باشد، نه فقط دعایش مستجاب است، بلکه با استفاده از آن مى‌تواند به فرمان خدا، در جهان طبیعت تصرف کند و کارهاى مهمى انجام داده،[۹] به تمامی اهداف خود دست پیدا کند.[۱۰] باید توجه داشت دربارۀ اسم اعظم، آنچه اهمیت دارد متصف شدن به حالات و کمالات روحی و خودسازی است که انسان را به مقام مستجاب الدعوه می‌رساند نه اینکه یک شخص آلوده با تلفظ یک اسم دعایش مستجاب شود.[۱۱] هر کسی که تقوای قلب داشته باشد، علاوه بر تقوای عملی، او اسم اعظم را درک می‌نماید و امامان اسم اعظم را می‌دانند؛ بلکه به یک معنا خودشان کلمة الله و اسم اعظم می‌باشند.[۱۲]

اسم اعظم منبع علم امامان

  • اسم اعظم عنوانی است که برخی از روایات برای بیان سرچشمۀ علم امام و آگاهی‌ها و توانایی‌های او به آن اشاره دارند[۱۳] یعنی یکی از منابع علم امامان(ع) به شمار می‌آید.[۱۴] در روایات، یکی از ویژگی‌های پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بهره‌مندی کامل‌تر از اسم اعظم الهی بیان شده است. روایات در این نکته مشترک‌اند که اسم اعظم پروردگار هفتاد و سه حرف دارد: «اسْمَ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمَ‏ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ‏ حَرْفا»[۱۵] و این روایات[۱۶] در این مطلب مشترک‌اند که بهره‌مندی پیامبر اکرم (ص) و خاندان ایشان از اسم اعظم، کامل‌تر از سایر انبیا و اوصیاست؛ یعنی آگاهی به هفتاد و دو حرف، به ایشان عطا شده است.[۱۷]

اسم اعظم و علم الکتاب (علم غیب)

  • مطابق روایات، دو جایگاه برای اسم اعظم تصویر شده است: اوّل: جایگاه علم الغیب که دست‌رسی به آن تنها خاص پروردگار است و به جز خداوند عزوجل، کسی دیگر امکان راه یافتن به آن را ندارد؛ دوم: جایگاه علم الکتاب که منشأ قدرت و علم گستردۀ امامان (ع) و امکان دست‌رسی ایشان به این جایگاه و بلکه اشراف به آن بیان شده است.[۱۸] تلفیق و جمع‌بندی میان آیات و روایات در این زمینه، نشان می‌‏دهد میان اسم اعظم و علم الکتاب رابطۀ عمیقی وجود دارد و به تعبیری آنچه در قرآن از آن تعبیر به عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ[۱۹] شده، در روایات از آن به بخشی از اسم اعظم الهی تعبیر شده است. در روایات اسم اعظم الهی یک اصل و عنوانی دانسته شده که شامل امور و به تعبیر روایات حروف متعددی است. با توجه به ویژگی‌های برجسته و گسترده‌ای که برای اسم اعظم در کلمات معصومین (ع) نقل شد و با ملاحظۀ ارتباط علم الکتاب با اسم اعظم که از تلفیق و ارتباط روایات به دست آمد، این ادعا که کتابی که در آیات قرآن با عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ[۲۰] و یا «عِلْمُ الْكِتَابِ»[۲۱] معرفی شده است، علم ما کان و ما یکون را در برداشته باشد ادعای گزافی نخواهد بود بلکه پشتوانه‌ای از آیات قرآن بر عظمت و گستردگی فوق العادۀ علم الکتاب دلالت می‌نماید.[۲۲] و لذاست که می‌توان قایل شد امامانی که از اسم اعظم آگاه هستند به منزلۀ آگاهی از علم غیب است.

روایات دربارۀ اسم اعظم

  • در احادیث،[۲۳] اعمال و رفتار خارق العاده عیسی بن مریم (ع) که قرآن به آنها اشاره دارد و همچنین واکنش آصف به درخواست سلیمان برای احضار تخت بلقیس، ثمره و نتیجۀ عطا شدن اسم اعظم به ایشان دانسته شده است.[۲۴] در روایتی از امام باقر و امام صادق (ع) آمده است که فرمودند:[۲۵] «اسم اعظم خدا ۷۳ حرف است و تنها يک حرف آن نزد آصف بود، آصف آن يک حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در هم نورديد تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمين به حالت اول بازگشت، و اين عمل در كمتر از يک چشم به هم زدن انجام شد و ما ۷۲ حرف از اسم اعظم را داريم و آن يک حرف هم نزد خداست كه آن را در علم غیب براى خود مخصوص ساخته است.»[۲۶]
  • همچنین از امام صادق (ع) روایت شده:[۲۷] «همانا به عیسی دو حرف عطا شده بود که با آن دو عمل می‌کرد، و به موسی چهار حرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح ۲۵ حرف و همانا خداوند متعال برای محمد(ص) تمام آن حروف را جمع کرد و اسم اعظم ۷۳ حرف است که به محمد (ص) ۷۲ حرفش عطا شده و تنها یک حرف از او پوشانده شده است.»[۲۸]
  • در روایتی امام باقر (ع) در پاسخ برید بن معاویه که در مورد آیۀ قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۲۹] سؤال می‌کند، می‌فرمایند: «منظور، ما اهل بیت (ع) هستیم و علی(ع)، اوّل ما و افضل ما و بهترین ما بعد از پیامبر اکرم (ص)است.» علامه مجلسی، معتقد است ظاهر روایت، بیانگر آن است که مراد از کتاب، قرآن است، پس معنا چنین می‌شود که "علم همه کتب، نزد ماست...". بنابراین، روشن است اسم اعظم یا علم کتاب، یکی از منابع امامان(ع) است. همچنین تمام هفتاد و دو حرف اسم اعظم، در کتاب است و امام(ع) نیز دارای کلّ علم کتاب است.[۳۰]
  • شیخ صدوق معتقد است:[۳۱] «خداوند متعال اسم اعظم خود را در آغاز سوره‌های قرآن و در حروف مقطعه، نهان ساخته و تنها خاندان عصمت و طهارت را از این اسم آگاه کرده و به معرفت آن، مفتخر ساخته است. جهتش این است که اگر خدای تعالی این اسم را به همه مردم می‌‌آموخت و آن را برای همه آشکار می‌‌نمود، عده‌ای از آن اسم سوء استفاده می‌کردند و آن را در برابر پیامبران و امامان(ع) به کار می‌بردند. بر این اساس، علم مزبور را به کسانی اختصاص داد که حجت‌های او بر مردم‌اند تا بتوانند در مواقع لزوم به وسیله آن دلیل‌ها و معجزاتی را برای اثبات حقانیت خود بیاورند.»[۳۲]
  • پیامبران و پیشوایان بزرگ، ضمن اینکه از اسم اعظم آگاه بودند، حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجودشان پیاده کرده بودند و در پرتو این حالت خداوند چنان مقام والایی به آنها داده بود که از امور غیبی بالفعل آگاه بودند، به طوری که آصف با داشتن یک اسم تخت بلقیس را فوراً حاضر می‌کند و خداوند سبحان همان یک حرف را که نزد آصف بود "علمی در کتاب" نامید، پس کسی که هفتاد و دو حرف از آن در اختیارش باشد چگونه تصرفی در امور غیبی بالفعل خواهد داشت؟[۳۳] باید توجه داشت دربارۀ اسم اعظم، آنچه اهمیت دارد متصف شدن به حالات و کمالات روحی و خودسازی است که انسان را به مقام مستجاب الدعوه می‌رساند نه اینکه یک شخص آلوده با تلفظ یک اسم دعایش مستجاب شود.[۳۴] یعنی اسم اعظم بیشتر مربوط به عمل است نه کلمه یا اسمی از اسماء خداوند. امامان(ع) نیز با طهارت روح و عصمت خدادادى، از این ویژگى برخوردار بودند و به‌وسیله اسم اعظم از غیب آگاه مى‌شدند.[۳۵]


اسم اعظم چیست؟

  • اسم الاسم، وحقیقتِ دارای مراتب گوناگون، و اعطا شده به اولیای الهی و استجابت کننده دعای فانی در آن. اسم اعظم از اسمای حسنای الهی است. خداوند متعال ذاتی است که دارای اسمای حسنا و صفات علیا می‌باشد. به لفظی که بر صفتِ تنها، بدون ملاحظه ذات دلالت کند صفت گویند، چون علم، قدرت، اراده و مانند آن، و هر لفظی که دلالت کند بر ذات، به اعتبار صفت، اسم خوانده می‌شود، چون عالم، قادر، مرید و امثال آن. پس الفاظ علم و قدرت و اراده و مشیت و حیات و مانند آنها صفات اللّه باشند، و الفاظ عالم و قادر و مرید و شائی و حیّ و امثال آنها اسماء اللّه [۳۶][۳۷].
  • همه اسمای خداوند متعال حسنا می‌باشند، و خداوند اسم غیر احسن ندارد، زیرا هیچ گونه محدودیتی در مورد خداوند نیست، پس هم ذات و هم خصوصیات صفات او نامتناهی است، ولکن در مورد غیر خداوند به علت محدودیتی که در وجود و کمالات وجودی آنها می‌باشد، اسم غیر أحسن معنا پیدا می‌کند. و اسم اعظم از اسمای حسنای پروردگار است[۳۸].
  • بحث از اسم اعظم اختصاص به دین اسلام و معارف دینی ما ندارد، زیرا بنابر آنچه از روایات استفاده می‌شود خداوند متعال اسم اعظم را به بعضی از انبیا و اولیا اعطا فرموده بود و در بین امت‌های پیشین نیز این موضوع مطرح بوده است[۳۹].
  • در مورد چیستی اسم اعظم دیدگاه‌های مختلفی ارائه شده است[۴۰]:
  • قول اول: اسم معلوم است، ولی معین نیست. شخصی از امام صادق(ع) خواست كه اسم اعظم را به او بیاموزد، امام(ع) به او فرمود: برخیز و داخل این حوض رفته و غسل كن تا اسم اعظم را به تو بیاموزم، پس وقتی وارد حوض گردید و غسل به جا آورد در حالی كه زمستان بود و آب در نهایت سردی بود، چون خواست از آب بیرون آید امام(ع) به اصحاب اشاره كرد كه مانع خروج وی از آب بشوند، و او هرگاه اراده می‌كرد كه از جانبی خارج شود اصحاب او را منع می‌كردند و به آب سرد پرتابش می‌كردند، پس آن مرد بسیار به آنها تضرع كرد و آنها نپذیرفتند و مطمئن شد كه می‌خواهند او را كشته و هلاك كنند، پس به سوی خداوند تعالی تضرع نمود كه او را از دست آنها نجات دهد، و آنها چون دعای او را شنیدند، از آب خارجش نموده و لباس به او پوشاندند، و مهلتش دادند تا به حال قوت برگشت. آن گاه به امام صادق(ع) عرض كرد: حالا اسم اعظم را به من بیاموز. امام(ع) به او فرمود: اسم اعظم را آموختی و خداوند را بدان خواندی كه اجابتت فرمود. عرض كرد: چطور؟ فرمود: هر اسمی‌از اسمای خدای تعالی در نهایت عظمت است، الاّ این كه انسان وقتی اسم اعظم خدا را ذكر می‌كند و قلب او به غیر خدا تعلق دارد از آن بهره‌ای نمی‌برد و هنگامی‌ كه خدا را یاد می‌كند و طمعش از غیر خدا منقطع است همان نام اسم اعظم می‌شود، و تو چون مطمئن شدی كه ما تو را خواهیم كشت، در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چیزی نماند، پس در این حال هر اسمی‌ را كه ذكر كردی همان اسم، اسم اعظم است[۴۱][۴۲].
  • قول دوم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد، و آن "هو" است، زیرا "هو" كنایه از فردی است كه به گونه غیبت و فردانیت موجود است، و وجود و غیبت از همه ممكنات از صفاتی هستند كه بر حق سبحان واجب می‌باشند و دلالت بر نهایت عزت و علوّ و كبریا می‌كنند، اما وجود برای خداوند به ذاتش و از ذاتش می‌باشد، و برای غیر خداوند از ناحیه غیرش است، و اما فردانیت پس فرد مطلق از هر ناحیه، غیر از او نمی‌باشد، و اما غیبت از همه ممكنات به دلیل این كه محال است كه خداوند حالّ در غیر خود یا محلّ برای غیر یا متصل به غیر یا منفصل از غیر خود باشد، پس هیچ مناسبتی بین او و چیزی از ممكنات نیست، بنابراین ثابت شد كه صفاتی كه كلام ما "هو" بر آنها دلالت می‌كند به غیر خداوند سبحان سزاوار نیست، پس این كلمه اخص اسمای خداوند سبحان می‌باشد[۴۳][۴۴].
  • قول سوم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد و آن اللّه است. فخر رازی برای صاحبان این دیدگاه دوازده حجت نقل می‌كند[۴۵][۴۶].
  • روایتی كه در تفسیر شریف صافی نقل شده، نیز می‌تواند مستند این نظریه باشد، و آن اینكه: از امیر مؤمنان(ع) نقل شده: اللّه، اعظم اسمای خداوند عزوجل می‌باشد، سزاوار نیست كه غیر خدا به آن نامگذاری شود[۴۷][۴۸].
  • قول چهارم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد، و آن الحیّ القیوم است. ابو بن كعب از رسول خدا(ص) درخواست كرد كه اسم اعظم را به او بیاموزد، پس حضرت فرمود: آن در كلام خداوند ﴿ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [۴۹]، یا در كلام خداوند﴿ الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [۵۰] می‌باشد. طرفداران این قول گفته‌اند: اسم اعظم در ﴿ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ نیست، زیرا این كلمه در آیه‌های زیادی موجود می‌باشد، پس زمانی كه پیامبر(ص)، اسم اعظم را در این دو محصور نمود، علم پیدا می‌كنیم كه آن عبارت از ﴿الْحَيُّ الْقَيُّومُ است[۵۱][۵۲].
  • قول پنجم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد و آن ذو الجلال والإكرام است. دو وجه برای این نظریه نقل شده كه یكی از آن دو این است كه: این كلمه بر تمام صفات معتبر در الهیت دلالت می‌كند. اما جلال اشاره به صفات سلبی و اكرام اشاره به اضافات می‌باشد، و معلوم است كه صفات شناخته شده برای خلق در این دو قسم محصور می‌باشند[۵۳][۵۴].
  • قول ششم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد و آن، حروف مقطعه در اوایل سوره‌هاست. دلیل این دیدگاه آن است كه از علی(ع) روایت شده كه موقعی كه امر بر ایشان دشوار می‌شد دست به دعا برده و عرض می‌كرد: یا ﴿ كهيعص [۵۵]، یا ﴿ حم عسق [۵۶][۵۷][۵۸].
  • قول هفتم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم می‌باشد، و آن « اللّهمّ إنّی أسئلك اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» است. در روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده كه فرمود: از خداوند درخواست كردم كه به من اسم اعظمی‌ را كه اگر با آن خوانده شود اجابت می‌كند، بیاموزد، پس در خواب به من گفته شد: بگو:«اللّهم انّی...»[۵۹][۶۰].
  • قول هشتم: اسم معینی است كه برای خلق معلوم نمی‌باشد. دلیل این نظریه وجود روایت‌های زیاد ادعا شده است، و در وجه مكتوم بودن اسم اعظم گفته‌اند این امر سبب مواظبت خلق بر ذكر همه اسما به امید جریان آن اسم بر زبان، می‌شود و به همین سبب خداوند نماز وسطی را از بین نمازها و شب قدر را در شب‌هایی پنهان نگه داشته است[۶۱][۶۲].
  • این اقوال هشت‌گانه را فخر رازی بیان كرده است، و خود او اعتقاد به غیر معلوم بودن را نمی‌پسندد، و خلاصه كلامش در مقابل استدلال این است كه: چون ذات خداوند متعال با معرفت حقیقی ذاتی قابل شناخت می‌باشد، پس زمانی كه خداوند قلب بعضی از بندگانش را به این معرفت نورانی فرمود، بعید نیست كه او را بر اسم این حقیقت مخصوص نیز آگاه كند[۶۳][۶۴].
  • قول نهم: اسم اعظم ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ می‌باشد. دلیل این نظریه روایتی است از امام رضا(ع) كه فرمود: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به اسم اعظم بودن، از سیاهی چشم نسبت به سفیدی آن، نزدیکتر است[۶۵][۶۶].
  • نظریه‌های دیگری نیز در این مسئله وجود دارد. سیوطی بیست قول در رساله الاسم الاعظم در مورد اسم اعظم بیان می‌كند. [۶۷]. در همه این نظریه‌ها، جهت دوم و سوم از جهات اختلاف پیش گفته در اسم اعظم در نظر گرفته شده و بیان صریحی درباره جهت اختلاف اول در این دیدگاه‌ها یافت نمی‌شود[۶۸].
  • علامه طباطبایی جهت اول را در نظر گرفته و اقوال در اسم اعظم را در سه قول منحصر كرده است[۶۹]:
  1. اسم اعظم لفظی مركب از حروف ناشناخته است كه تركیب مخصوص آنها دارای تأثیرهای عجیبی است، و مواد خاص با تركیب ویژه پدید آورنده آثار غیر عادی می‌باشند [۷۰]. علامه، این دیدگاه را به عنوان قول شایع در میان عموم مردم معرفی می‌كند، و بنابر این نظریه اثر حاصل از ناحیه خود لفظ با وضع لغوی آن می‌باشد[۷۱].
  2. برای اسم اعظم لفظی هست كه به طبیعتش بر آن اسم دلالت می‌كند، نه با وضع لغوی، و به اختلاف حوایج و مطالب تألیفش اختلاف می‌یابد[۷۲]. بر این قول اصحاب عزائم و اهل افسون و جادو، و علمای اسرار حروف اصرار میورزند. البته در سرّ این تصرف و تأثیر، اختلافاتی وجود دارد، طایفه ای آن سرّ را در مزاج حاصل از تركیب حروف پنداشته اند و حروف را بر حسب اقسام طبایع، مانند عناصر چهارگانه، به چهارگونه تقسیم كرده‌اند و هر طبیعتی به صنفی از حروف اختصاص یافته و بدین جهت، حرف را به قاعده‌ای كه در اصطلاح اكسیر می‌نامند، به اقسام هوایی، آتشی، آبی و خاكی تقسیم كرده‌اند. و طایفه ای سرّ تصرفی را كه در حروف خیال كرده اند به نسبت‌های عددی مستند كرده و می‌گویند: حروف أبجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع بر اعدادی دلالت دارند، كه معمولاً به آنها اختصاص یافته‌اند و از این رو، به خاطر تناسب بین اعداد، میان حروف نیز تناسب مستقلی وجود دارد، و احیاناً تصرف سرّ حرفی و سرّ عددی با هم درمی‌آمیزند [۷۳][۷۴].
  3. اسم اعظم حقیقتی دارد و تأثیرش معلول آن می‌باشد، نه از ناحیه الفاظ یا معانی مفهوم از آنها [۷۵]. علامه طباطبایی بعد از بیان دو دیدگاه، در مقام بیان دیدگاه سوم كه مختار خود اوست، می‌فرماید: بحث حقیقی از علت و معلول، و خواص علت و معلول همه این نظریه‌ها را دفع می‌كند، زیرا تأثیر حقیقی دائر مدار وجود اشیا در قوت و ضعف، و سنخیت بین مؤثر و متأثر می‌باشد، در حالی كه اگر اسم لفظی را از جهت خصوص لفظ آن در نظر بگیریم، مجموعه ای از اصوات شنیده شده ای می‌باشد كه از كیفیات عرضی هستند، و اگر از جهت معنای تصور شده اعتبار شود، صورت ذهنی كه از جهت خودش اثری در شیئی ندارد، می‌باشد، و اینكه صوتی كه ما از راه حنجره ایجاد كرده ایم، یا صورت خیالی كه در ذهنمان تصور می‌كنیم به گونه‌ای باشد كه با وجودش غلبه بر وجود هر چیزی داشته باشد، و در آنچه ما اراده می‌كنیم تصرف كند، پس آسمان را به زمین، و زمین را به آسمان منقلب كرده، و دنیا را به آخرت و آخرت را به دنیا بگرداند و هكذا، در حالی كه خود آن، معلولِ اراده ما می‌باشد، از امور محال است. و اسمای الهی و به ویژه اسم اعظم، گرچه مؤثر در عالم وجود، و وسائط و اسباب برای نزول فیض از ذات متعالی در این عالم مشهود می‌باشند، لكن آنها به حقایقشان تأثیر می‌گذارند، نه با الفاظی كه در لغت كذایی دلالت بر آنها می‌كنند، و نه با معانی كه از الفاظ تصور شده در اذهان فهمیده می‌شوند [۷۶][۷۷].
  • استاد جوادی آملی در تحریر تمهید القواعد، ص ۱۵۲، نیز نظریه لفظ بودن اسم اعظم را رد كرده و معتقد است: اسم اعظم واقعیت عینی دارد.اما نسبت به معین بودن و نبودن اسم اعظم، بنابر آنچه در روایات در مورد محصور بودن حروف در عدد خاص هست، استفاده می‌شود كه اسم معینی است. و نیز در دعاها مثل دعای سمات از خداوند در مقابل اسمای دیگر الهی، سؤال به اسم اعظم می‌شود، كه ظهور در معین بودن آن دارد. و نسبت به معلوم بودن و نبودن آن بر خلق، از روایات معلوم بودن استفاده می‌شود، به ویژه از تقسیم حروف به مستأثر و غیر مستأثر[۷۸].
  • بنابراین، دیدگاه پذیرفته این است كه: اسم اعظم حقیقتی معین بوده و به مشیت خداوند متعال برای عده ای از پیامبران و بندگان شایسته و اولیای الهی معلوم می‌باشد، كه با فنای آنها در حقیقت اسم اعظم و جاری كردن لفظ آن بر زبان، دعایشان به درجه اجابت می‌رسد.و بعد از روشن شدن حقیقت خارجی بودن اسم اعظم، می‌توان گفت حروفی كه در روایات به عنوان اسم اعظم وارد شده اند نیز حقایقی خارجی می‌باشند كه حروف لفظی از آنها حكایت می‌كنند، و ممكن است اشاره به مراتب حقیقت اسم اعظم بنمایند كه به تفاوت مراتب اولیای الهی و درجه نیاز آنها، به ایشان اعطا می‌شوند، واللّه العالم[۷۹].

واژه‌شناسی لغوی

اسم در لغت از ریشه «س‌ ـ‌ م‌ ـ‌ و» به معنای بلندی یا از ریشه «و‌ ـ‌ س‌ ـ‌ م» به معنای علامت است [۸۰] در اصطلاح عرفان، ذات الهی همراه با صفتی معیّن و به اعتبار یکی از تجلّیاتش در مقام واحدیّت، اسم نامیده می‌شود و اسمهای لفظی، اسمِ اسم است [۸۱] از اسمای الهی که در مقام واحدیّت ظهور می‌یابند به «مراتب الهیّه» تعبیر‌ می‌شود، زیرا میان اسما، نوعی ترتّب وجود‌ دارد و برخی از آنها بر بعضی دیگر متفرّع‌اند [۸۲] برخی نیز بر مقام احدیّت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند، زیرا ذات اقدس خداوند دارای صرافت و اطلاق و از هر نوع تعیّن مفهومی یا مصداقی ـ‌ حتّی خود اطلاق‌ ـ منزّه است و چون این، خود گونه‌ای تعیّن است که همه تعیّنها را محو می‌کند و بساط همه کثرتها را در‌می‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعیّن خواهد‌ بود [۸۳]. اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست [۸۴]؛ ولی برخی اعظم را به معنای عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست [۸۵][۸۶].

اسم اعظم در قرآن

تعبیر اسم اعظم در قرآن به‌ کار نرفته؛ ولی برخی از آیات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه،[۸۷].

اسم اعظم در روایات

  • در مورد اسم اعظم روایات متعددی از معصومان(ع) وارد شده است که نمونه‌هایی در ذیل نقل می‌شود[۱۲۰]:
  1. علی بن محمد نوفلی از امام هادی(ع) نقل می‌کند که حضرت فرمود: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، نزد آصف یک حرف بوده و به آن تکلم نمود، پس زمین مابین او و شهر سبأ شکافته شد، در نتیجه تخت بلقیس را در اختیار گرفته آن را خدمت سلیمان منتقل کرد، سپس در کمتر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد به حال خود برگشت، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است، و یک حرف نزد خداوند، متفرد به آن، در علم غیب می‌باشد [۱۲۱][۱۲۲].
  2. از امام صادق(ع) روایت شده که حضرت فرمود: با عیسی بن مریم(ع) دو حرف بود که با آن دو، کارهایی انجام می‌داد، و با موسی(ع) چهار حرف بود، و با ابراهیم شش حرف بود، و با آدم بیست و پنج حرف بود، و با نوح هشت حرف بود، و خداوند همه آنها را برای رسول اللّه(ص) جمع کرد، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، و یک حرف را از او پوشاند [۱۲۳][۱۲۴].
  3. از امام صادق(ع) روایت شده که: همانا اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف استوار است، در نزد آصف از آن حروف یک حرف بود، پس به آن تکلم کرد، در نتیجه زمین بین او و تخت بلقیس را فرو برد، سپس تخت را در دست گرفت و زمین سریع‌تر از یک چشم به هم زدن به حال قبلی برگشت، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم موجود است و یک حرف در نزد خداوند تعالی است، آن را مخصوص خود نموده، در علم غیب مکتوب "مکنون" می‌باشد [۱۲۵][۱۲۶].
  • آنچه از این روایات و روایات دیگر استفاده می‌شود آن است که: اولاً، اسم اعظم دارای حروف معدودی می‌باشد و آن حروف نزد پیامبران در عددهایی تقسیم شده است و بالاترین عدد هفتاد و دو حرف نزد پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) می‌باشد. ثانیاً، تمام آن حروف برای پیامبران معلوم نگردیده است، بلکه یک حرف از آنها در علم غیب الهی و پنهان از دیگران بوده و خداوند متفرد به آن می‌باشد[۱۲۷].

حقیقت اسم اعظم

درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر وجود دارد[۱۲۸]:

بسیاری از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخی گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمی معین نیست، بلکه هر اسمی را که بنده در حال استغراق در معرفت الهی و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است[۱۲۹] برخی دیگر، آن را اسمی معین دانسته‌اند که میان آنان دو قول وجود دارد[۱۳۰]:

الف.‌اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست[۱۳۱].

ب. اسم اعظم به‌گونه‌ای معلوم است[۱۳۲][۱۳۳].

صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسمای الهی مواظبت کنند، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جاری شود[۱۳۴] شاید بتوان گفت یکی از رازهای پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعی تقدّس و تنزیه اسم خداست[۱۳۵].

صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آرای گوناگونی دارند: الف. کلمه «اللّه»[۱۳۶]. ب.‌ کلمه «هو».[۱۳۷]. ج. «الحی القیوم»[۱۳۸]. د. «ذوالجلال والإکرام»[۱۳۹]. هـ‌.‌ حروف مقطعه[۱۴۰]. و برخی اسم اعظم را از ۱۱ حرف «أهَمٌ، سَقَک، حَلَعٌ، یصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه «آتش، خاک، هوا‌ و‌ آب» دانسته‌اند[۱۴۱]. ز. سعید‌ بن‌ جبیر آن را اسمی دانسته که از ترکیب حروف مقطعه به‌دست‌ می‌آید و گفته است: اگر مردم می‌توانستند حروف مقطعه را به درستی ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست می‌آوردند[۱۴۲]. ح.‌ کفعمی، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، « يَا هُوَ يَا هُوَ يَا مَنْ لَا يَعْلَمُ مَا هُوَ إِلَّا هُو» ، « يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ يَا حَيُّ يَا قَيُّوم‏ ُ يَا حَيُّ لَا يَمُوت‏ ُ يَا حَيُّ حِينَ لَا حَي‏ يَا حَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏ َ أَسْأَلُكَ بِلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏» و «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِين‏». [۱۴۳]در روایات متعددی نیز آیات و اذکاری، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتی از بقره، آل‌عمران و طـه [۱۴۴][۱۴۵].

  • ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۱۴۶][۱۴۷].
  • ﴿ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ[۱۴۸][۱۴۹].
  • ﴿ وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ[۱۵۰][۱۵۱][۱۵۲].
  • ﴿ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ [۱۵۳].
  • ﴿ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى[۱۵۴][۱۵۵].
  • ﴿ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ[۱۵۶][۱۵۷].
  • ﴿ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ[۱۵۸][۱۵۹].
  • ﴿ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لّا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ[۱۶۰][۱۶۱].
  • ﴿ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[۱۶۲][۱۶۳].

و سه آیه آخر حشر ﴿ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ[۱۶۴] [۱۶۵]، «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُو»[۱۶۶]، «... اللَّهِ اللَّهِ اللَّهِ اللَّهِ اللَّهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُو...» [۱۶۷]، «يَا إِلَهَنَا وَ إِلَهَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِلَهاً وَاحِداً لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏» [۱۶۸]، «لا إِلهَ إِلَّا هُو»، پس از نماز صبح گفتن ۱۰۰ مرتبه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ»[۱۶۹].

در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم، بر اذکار ﴿ الْحَيُّ، ﴿الْقَيُّومُ، ﴿ هُوَ و ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تأکید شده است که به توضیح آنها می‌پردازیم[۱۷۰]:

الف. «الحی»؛ یعنی درّاک فعّال[۱۷۱]، بنابراین، دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌می‌گردد، پس نام شریف «الحی» همه کمالات الهی را دربردارد، به همین جهت، عارفان آن را امام ائمه(ع) سبعه «حی،‌ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلّم» گفته‌اند[۱۷۲] یعنی ۶ اسم دیگر بر «الحی» متوقّف هستند[۱۷۳].

ب. «القیوم»؛ یعنی آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است [۱۷۴]، به‌گونه‌ای که غنی بالذّات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ امّا هرچه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد. [۱۷۵] در خواصّ دو اسم «الحی» و «القیوم» از روایاتی استفاده می‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحی» بر مریض، به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیوم» سبب تصفیه و پاکی دل می‌شود و هرکس «الحی القیوم» را بسیار بگوید، به ویژه در آخر شب، آثار مادّی و معنوی فراوانی خواهد داشت[۱۷۶] برخی گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا‌حی یا قیوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل می‌شود[۱۷۷] عده بسیاری از مفسّران، دو‌اسم «الحی» و «القیوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند. [۱۷۸][۱۷۹].

ج. «هو» اسم خدای متعال است؛ نه ضمیر، به همین جهت «یا هو» درست است[۱۸۰] نزد عارفان «هو» به مقام «هویت مطلقه» من حیث هی هی اشاره دارد، بی‌آنکه متعین به تعین صفاتی یا متجلّی به تجلّیات اسمایی باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقی نقی احدی احمدی محمدی (ص) ممکن نیست. [۱۸۱] به عبارت دیگر، «هو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرّا و از تجلّی و ظهور منزّه است[۱۸۲][۱۸۳].

د. ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ در روایات بسیاری اسم اعظم، یا نزدیک‌تر به اسم اعظم از سیاهی چشم به سفیدی آن دانسته شده است[۱۸۴]، زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، برای ظهور و بروز اسما باید برای هویت غیبیه و ذات مقدّس، خلیفه الهیه غیبیه‌ای باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعین آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتی است[۱۸۵] گفته شده: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ از انسان به شرط عبودیت، همانند کلمه «کن» از خدای متعال است[۱۸۶]یعنی بسم اللّه ... از چنین شخصی، همانند کن ایجادی، قدرت بر انجام هر چیزی را پدید‌ می‌آورد[۱۸۷].

نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتی عینی و خارجی است. برخی گفته‌اند: بحث حقیقی از علّت و معلول و خواص آن، نظریه لفظی بودن اسم اعظم را ردّ می‌کند، زیرا اسم لفظی، از جهت خصوص لفظش مجموعه‌ای از صداها و کیفیات عرضیه است و از جهت معنای متصوّرش صورتی ذهنی به شمار می‌رود و محال است که با صدایی یا صورتی ذهنی، بتوان در هر چیزی و به هرگونه دلخواه تصرّف کرد و اگر اسمای الهی در عالم مؤثّر بوده و واسطه‌های نزول فیض از ذات الهی هستند، الفاظ یا معانی آنها چنین اثری ندارد، بلکه حقایق آنها منشأ چنین آثاری است و اگر کسی درباره یکی از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متّصل شود، به حقیقتِ اسمی که با نیاز وی مناسب است متّصل شده است، پس حقیقت آن اسم، تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده می‌شود. حال اگر کسی به حقیقت اسم اعظم متّصل شود و دعا کند هر خواسته‌ای که داشته باشد مستجاب خواهد‌شد. [۱۸۸][۱۸۹].

اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمی است که در مقام واحدیت ظهور می‌یابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آن ظهور می‌یابد. [۱۹۰] توضیح آنکه ذات مقدّس حق، اعتبارات گوناگونی دارد[۱۹۱]:

الف. اعتبار ذات من حیث هی. به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده می‌شود و هیچ اسم و رسمی برای آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوی اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است[۱۹۲]، چنان‌که اندیشه هیچ حکیمی نیز به آن راه ندارد: ﴿لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن[۱۹۳][۱۹۴].

ب. اعتبار ذات به مقام تعین غیبی و عدم ظهور مطلق، که آن را مقام «احدیت» گویند[۱۹۵].

ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیت و جمع اسما و صفات. [۱۹۶] نخستین حقیقتی که در این مقام تعین می‌یابد، اسم اعظم یعنی «اللّه» است و از تجلّی آن جمیع اسمای دیگر ظاهر می‌شود[۱۹۷]، به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسمای دیگر تقدّم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است[۱۹۸]. البتّه این امر بدان معنا نیست که دیگر اسمای الهی، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند، بلکه همه اسمای الهی، جامع جمیع اسما، و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند، زیرا همه اسما با ذات مقدّس و با یکدیگر متّحدند. فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسمای دیگر، یکی از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسمای جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسمای جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولی اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگری غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگری حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و درعین آخریت، اوّل و در عین اوّلیت، آخر است.[۱۹۹] ناگفته نماند که عارفان، اسمای الهی را به اسمای ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسمای ذات دانسته‌اند[۲۰۰][۲۰۱].

کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمی‌دانند، به روایاتی نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از امام صادق(ع) نقل شده است: خدای متعال اسمی را آفرید که با حروف به صوت نمی‌آید و با‌ الفاظ تکلّم نمی‌شود ... [۲۰۲] و در روایات دیگری آمده‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخی پیامبران تعدادی از حروف آن را و پیامبر اسلام(ص) ۷۲ حرف آن را می‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آنکه برای خود برگزیده است[۲۰۳] روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست، زیرا اگر اسم‌اعظم اسمی لفظی بود که با مجموع حروفش بر معنایی دلالت می‌کرد و دانستن برخی از آن‌ حروف، هیچ سودی برای پیامبران(ع) نداشت [۲۰۴] و در حجاب بودن حرفی از حروف الفبا، نامعقول‌بود[۲۰۵][۲۰۶].

مراتب اسم اعظم

  • اسم اعظم دارای دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیت و هویت غیبیه اتحاد داشته و عین آنهاست و فرق بین آنها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتی ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعینی ندارد[۲۰۷]. و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بی‌تعین بودن آن است که باعث می‌شود کسی به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت، دیگر نشانی از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخی روایات آمده که خداوند یک حرف آن را برای خود برگزید، همین معنا باشد[۲۰۸]؛ ولی از جهت ظهور، اسم اعظم تجلّی فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایی، تجلّی و ظهور دارد[۲۰۹]،بنابراین، می‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست[۲۱۰].
  • مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیه و عین ثابت محمدی(ص) است، زیرا عین ثابت محمدی(ص) مظهر اسم اعظم و تعین آن است و ظاهر و مظهر یا متعین و تعین، در خارج یکی هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند[۲۱۱]، چنان‌که امامان(ع) نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند[۲۱۲] به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست، زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیه است[۲۱۳][۲۱۴].
  • مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمّدیه(ص) یعنی مقام مشیت «وجود منبسط» است، چنان که از روایت منقول از امام صادق(ع) [۲۱۵] برخی درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمی آفرید که همه حدود از آن دور است، حتّی حدّ ماهیت و در حالی‌ که مستور است، مستور نیست؛ یعنی خفای آن بر اثر شدّت ظهور آن‌است[۲۱۶][۲۱۷].
  • مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصری پیامبر‌ اکرم(ص) است که از عالم علم الهی به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیه است و جمیع مراتب وجود خارجی در آن منطوی است؛ مانند انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی[۲۱۸] پایین‌ترین مرتبه‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظی است[۲۱۹][۲۲۰].

حقیقت دعا به اسم اعظم

  • اجابت دعایی که خداوند وعده آن را در آیه ﴿ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ [۲۲۱] داده است، بر دعا و طلب حقیقی و اینکه دعا و طلب از خداوند نه غیر او بوده باشد، توقف دارد، بنابراین کسی که از هر سببی منقطع شده و برای حاجتی به پروردگارش متصل بشود، همانا به اسم مناسب با حاجتش متصل گردیده است، پس اسم به حقیقتش تأثیر گذاشته و دعایش مستجاب می‌شود، و این حقیقت دعا به اسم می‌باشد، و به حسب حال اسمی که داعی به سوی آن منقطع شده، حال تأثیر از حیث عموم و خصوص تحقق می‌یابد، و اگر این اسم اعظم باشد هر چیزی برای حقیقت آن منقاد گردیده و دعای کسی که به این اسم خدا را خوانده به صورت اطلاق مستجاب می‌شود. بنابر این آنچه از روایات و ادعیه در این باب وارد شده، باید بر این حقیقت حمل شود، نه بر اسم لفظی یا مفهوم آن [۲۲۲]. دعوت خداوند به اسم اعظم یا اسم دیگر به آن است که داعی در آن اسم فانی شود، و سپس خاصیت اسم در او ظاهر و دعا مستجاب گردد... و اسم اعظم دارای خاصیت همه اسما است که امامان(ع) وقتی بدان اسم، خدا را می‌خواندند و بدان متحقق می شدند هر معجزه‌ای را اظهار می‌کردند؛ از مرده زنده کردن و شفا دادن بیماران و خرق قواعد طبیعت و همان می‌شد که می‌خواستند[۲۲۳][۲۲۴].

معنای تعلیم اسم اعظم

  • معنای یاد دادن اسمی از اسما، یا چیزی از اسم اعظم بر یکی از پیامبران، یا یکی از بندگان این است که برای او راه انقطاع به سوی خداوند متعال را به واسطه این اسمش در دعا و مسئلتش بگشاید، پس اگر در اینجا اسم لفظی‌ای بود و برای آن مفهومی باشد، این، تنها بدان منظور است که الفاظ و معانی آنها وسایل و اسبابو هستند که به واسطه آنها حقایق به نوعی حفظ می‌شوند [۲۲۵][۲۲۶].
  • بنابراین می‌توان گفت الفاظ همه اسمای حسنای خداوند متعال، به ویژه اسم اعظم در حوادث عالم وجود، مؤثرند، اما در حدّ اعداد، و تلفظ نمودن این اسما با انقطاع تام به مسمای آنها نفس متلفظِ به آنها را برای رسیدن به خواسته خود از ناحیه فاعل تام آماده می‌کند[۲۲۷].
  • حاصل آن که: حقیقت دعا به اسم اعظم، انقطاع از هر سببی غیر از خداوند، و اتصال به پروردگار است. و تعلیم اسم اعظم، یعنی گشودن راه انقطاع به سوی خداوند. و لفظ اسم اعظم در حدّ معدّ تأثیر دارد، و در روایات به لفظ دعا به اسم اعظم و تکلم به اسم اعظم تعبیر آورده شده است [۲۲۸][۲۲۹].

حاملان اسم اعظم

از آیات و روایات استفاده می‌شود که برخی از انسانها اسم اعظم را می‌دانستند؛ ولی مقدار بهره‌مندی آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هرکس مقدار بیشتری از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بیشتری برای تصرّف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملی چون مظهر اسم اعظم است، آن را می‌داند [۲۳۰]؛ ولی پیامبر‌ اسلام(ص) و اهل‌بیت(ع) ایشان بیشترین بهره‌مندی را از اسم‌ اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲ حرف آن نزد آنان وجود‌دارد. [۲۳۱][۲۳۲]. در قرآن به برخی از کسانی که اسم اعظم را می‌دانستند، اشاره شده است[۲۳۳].:

اهل بیت پیامبر(ع)[۲۳۴]

در آیه ۴۳ سوره رعد از کسی یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: ﴿ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۲۳۵] براساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان(ع) و پس از او بقیه اهل‌بیت(ع) هستند[۲۳۶] کسی که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد، زیرا امام صادق(ع) در روایتی فرموده است: نزد سلیمان(ع) فقط یک حرف از اسم اعظم بود؛ ولی نزد علی(ع) تمام علم کتاب وجود داشت [۲۳۷] نیز در آیه ۴۰ سوره نمل آمده است که نزد آصف‌ بن‌ برخیا بخشی از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثی به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است[۲۳۸] در روایات دیگری، علم آصف‌ بن‌ برخیا در مقایسه با علم امامان(ع) که دارای همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌ای در برابر دریا دانسته شده است[۲۳۹] از مقایسه‌ای که در این‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفی از اسم اعظم شده، به دست می‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز‌ می‌شود[۲۴۰].

آدم(ع)[۲۴۱]

خداوند همه اسمای الهی را به آدم(ع) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود[۲۴۲]﴿ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا [۲۴۳][۲۴۴].

آصف‌ بن‌ برخیا(ع)

به وی یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنی، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان(ع)آورد[۲۴۵]:﴿ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ [۲۴۶]. از ابن‌ عباس نقل شده که آصف ‌بن ‌برخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حی یا قیوم» احضار کرد[۲۴۷][۲۴۸].

عیسی(ع)

او می‌توانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد. ﴿ قَالَ رَبِّ أَنَّىَ يَكُونُ لِي غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاء [۲۴۹]؛ ﴿ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ[۲۵۰] براساس برخی روایات، عیسی(ع)به سبب برخورداری از اسم اعظم می‌توانست این اعمال را انجام دهد[۲۵۱][۲۵۲].

بلعم ‌بن ‌باعورا

در قرآن، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولی وی خود را از آنها تهی ساخت. ﴿ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ [۲۵۳]. طبق برخی روایات این شخص، بلعم بن باعورا مردی از بنی‌ اسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا می‌کرد دعایش مستجاب می‌شد؛ ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با موسی(ع)اسم اعظم را از‌دست داد[۲۵۴]در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را می‌دانستند؛ مانند: نوح، ابراهیم، موسی[۲۵۵]، یعقوب[۲۵۶]، خضر[۲۵۷]، یوشع‌ بن‌ نون[۲۵۸]: و غالب قطّان یکی از اجداد‌ رسول خدا(ص)[۲۵۹][۲۶۰].

آثار اسم اعظم

بر اساس روایات، عیسی(ع) بر اثر بهره‌مندی از اسم اعظم می‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد[۲۶۱] ﴿ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ [۲۶۲]، چنان‌که آصف‌ بن‌ برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد[۲۶۳]:﴿ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ [۲۶۴] در روایات، آثار گوناگونی برای اسم اعظم ذکر شده است؛ برای مثال، کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا می‌شود[۲۶۵] و از علم غیب به اندازه‌ای که خدا بخواهد آگاهی می‌یابد و دارای معجزه یا کرامت می‌شود[۲۶۶] و همه خیرات و برکات بر او فرود می‌آید[۲۶۷] و‌.... با دقّت در روایات و دعاهای مربوط به اسم‌اعظم، روشن می‌شود که هرگونه اثری بر اسم‌اعظم مترتّب می‌شود. اعمّ از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، روزی دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونی جزئی و کلّی[۲۶۸]. کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ می‌شمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان این‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطی می‌دانند[۲۶۹]. برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او[۲۷۰]؛ امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمی‌دانند می‌گویند: کسی که اسم اعظم را می‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهی است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصی همه صفات الهی، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خدای متعال بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهی بالغیر و به‌نحو امکان است[۲۷۱].

تعلیم اسم اعظم

روایات فراوانی اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران می‌داند، پس چنین نیست که فقط هر شخصی که خود قابلیت معنوی و ایمانی آن را به دست آورد، خدا به‌طور مستقیم آن را به وی عطا کند؛ در برخی روایات آمده است که پیامبران(ع) به فرزندان و اوصیای خود، اسم اعظم را می‌آموختند[۲۷۲]. در روایتی، عمر‌ بن‌ حنظله می‌گوید: از امام باقر(ع) خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را داری؟ گفتم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم[۲۷۳] روایات فراوانی نشان می‌دهد که در صدر اسلام، یادگیری اسم اعظم خواسته و آرزویی بزرگ بوده که برخی از همسران پیامبر(ص) و برخی از اصحاب امامان(ع) تقاضای آن را داشتند[۲۷۴]؛ البتّه در این روایات اشاره شده است که یادگیری اسم اعظم قابلیت و لیاقت می‌خواهد و اسم اعظم را به هرکسی نمی‌توان آموخت، بنابراین، اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخی افراد که تقاضای یادگیری آن را داشتند، وقتی به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه می‌شدند، از خواسته خود صرف نظر می‌کردند[۲۷۵].

برخورداران از اسم اعظم

در روایات یکی از ویژگی‌های پیامبر(ص) و آل مطهرش(ع) بهره‌مندی کامل‌تر از اسم اعظم الهی بیان گردیده شده است [۲۷۶].

روایات در این نکته مشترکند که اسم اعظم پروردگار شامل هفتاد و سه حرف می‏‌باشد و در این مطلب مشترکند که نصیب خاتم المرسلین(ص) و خاندان ایشان کامل‌تر از سایر انبیاء و اوصیاء آنهاست یعنی بهره‌مندی از هفتاد و دو حرف، به ایشان عطا شده است [۲۷۷][۲۷۸].

در احادیث، اعمال و رفتار خارق العادهٔ عیسی بن مریم(ع) که قرآن به آن اشاره دارد و همچنین واکنش آصف به درخواست سلیمان برای احضار تحت بلقیس ثمره و نتیجهٔ عطا شدن اسم اعظم به ایشان دانسته شده است [۲۷۹][۲۸۰].

اسم اعظمی که در اختیار هر یک از انبیاء الهی بوده مناسب با مقتضای زمان و نیاز مردم، و وظایف و رسالتشان به ایشان تعلق می‏‌گرفته و هر اسمی اثر و نتایجی مخصوص به خود داشته که مناسب با شرائط هر پیامبری در اختیار او قرار می‏‌گرفته است [۲۸۱][۲۸۲].

جایگاه اسم اعظم

مطابق ادبیات روایاتِ اسم اعظم، دو جایگاه برای اسم اعظم تصویر شده است[۲۸۳].

اوّل: جایگاه علم الغیب که دسترسی به آن تنها خاص پروردگار است و به جز خداوند عزوجل، کسی دیگر امکان ره یافت به آن را ندارد[۲۸۴].

دوم: جایگاه علم الکتاب است که منشأ قدرت و علم گستردهٔ ائمه(ع)، امکان دسترسی ایشان به این جایگاه و بلکه إشراف به آن بیان شده است[۲۸۵].

علم الکتاب و اسم اعظم

رابطهٔ علم الکتاب با اسم اعظم با توجه به داستان وصی سلیمان و توصیف قرآن دربارهٔ او، به علاوهٔ تبیین روایات از چگونگی امکان حاضر نمودن تخت، روشن می‏‌گردد.

قرآن کریم در آیهٔ چهلم سورهٔ نمل پس از ذکر داستانِ هدهد و سلیمان و آگاه شدن وی از گروهی از انسانها که به عبادت خورشید می‏‌پرداختند، به تدابیر سلیمان برای نشان دادن حقایق به آنها و رها نمودنشان از شرک نیز اشاره می‌‏نماید، از جمله سلیمان درخواست حاضر نمودن تخت سرپرست این قوم را از نزدیکان و خواص خود نمود تا قبل از حضور ملکهٔ بلقیس، با این کار اسباب اندیشه و هدایت وی را ایجاد نماید[۲۸۶].

قرآن کریم فردی که اینگونه توصیف نموده، ﴿ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ[۲۸۷] را تحقق بخش این درخواست سلیمان آن هم در زمانی بسیار کوتاه و به شکلی خیره کننده معرفی می‏‌نماید[۲۸۸].

قرآن منشأ چنین کار و قدرتی را آگاهی داشتن او از بخشی از علم کتاب دانسته است[۲۸۹].

از جانب دیگر روایات با ارتباط دادن دانایی نسبت به علم کتاب و اسم اعظم و تطابق این دو، تصریح دارند که بهرهٔ چنین شخصی از اسم اعظم الهی آن هم یکی از هفتاد و سه حرف آن زمینهٔ قدرت تحقق چنین عملی را برای وی فراهم نمود[۲۹۰].

حضرت امام جعفر صادق (ع) برای بیان عظمت علم الکتاب با استنادِ به آیهٔ ﴿ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ[۲۹۱] به سَدیر می‌‏فرماید: آیا می‏دانی چه مقدار از علم الکتاب در اختیار وی بود که چنین کاری را توانست انجام بدهد؟. سدیر از حضرت(ع) درخواست پاسخ این مطلب را می‏‌نماید و ایشان می‌‏فرماید: به مقدار قطره‌ای از آب دریا «دریای اخضر»، سپس حضرت برای تذکر به کوچک نشمردن این علم از او سؤال می‌نماید این قطره آب در برابر علم الکتاب چقدر است؟ سدیر آن را بسیار ناچیز می‌‏داند امّا حضرت به او توجّه می‌دهد که این علم الهی در برابر علوم عادی بسیار پرعظمت است، «فَقَالَ يَا سَدِيرُ مَا أَكْثَرَ هَذَا أَنْ يَنْسُبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِي أُخْبِرُكَ بِه» [۲۹۲] در این روایت به مقدار و ثمرهٔ علم الکتاب اشاره و تصریح شده است که آصف با توجه به آگاهی از بخش کوچکی از علم الکتاب توانست چه توانایی را از خود نشان دهد. در روایات دیگر این توانایی آصف صراحتاً به بهره مندی او از یک حرف از اسم اعظم نسبت داده شده است[۲۹۳].

جابر از امام باقر (ع) نقل می‌‏کند: ایشان پس از اشاره به اسم اعظم و تشکیل آن از هفتاد و سه حرف فرمودند: «وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن‏»[۲۹۴][۲۹۵].

تلفیق و جمع‌بندی میان آیات و روایات در این زمینه، نشان می‏دهد میان اسم اعظم و علم الکتاب یک رابطهٔ عمیقی وجود دارد و به تعبیری آنچه در قرآن از آن تعبیر شده به ﴿ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ در روایات از آن به بخشی از اسم اعظم الهی تعبیر شده است[۲۹۶].

مراد از حروف اسم اعظم

همانگونه که گفته شد در روایات اسم اعظم الهی یک اصل و عنوانی دانسته شده که شامل امور و به تعبیر روایات حروف متعددی است[۲۹۷].

از برخی روایات به‌دست می‌‏آید که هر یک از آن حروف نیز دایره وسیعی از علم و آگاهی را در بر می‌گیرد و دارای مدارج و مراحل صعودی متعددی می‌باشند[۲۹۸].

علی بن محمد نوفلی از ابوالحسن صاحب العسکر امام هادی(ع) نقل می‌‏کند: «اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفا» [۲۹۹][۳۰۰].

در این روایت و روایات مشابه، اسم اعظم که همواره هم به صورت مفرد به کار رفته شامل و دربرگیرندهٔ بیش از هفتاد حرف شمرده شده است، گرچه حقیقت این اسم و حروف آن حقیقتاً بر ما پوشیده است اما از ظاهر سخنان آگاهان به آن حقایق می‌‏توان استفاده نمود مجموعهٔ این حروف تشکیل دهندهٔ اسم اعظم هستند[۳۰۱].

لذا نباید تصور نمود مراد از اسم اعظم، صرفاً لفظ و یا یک کلمه‌ای همانند سایر کلمات رایج میان ما می‌باشد بلکه مراد حقیقت عظیمی است که حقایق متعددی را در بر می‌‏گیرد و یا به تعبیری واقعیتهای متعددی تشکیل دهندهٔ اسم اعظم الهی هستند[۳۰۲].

توصیفات اسم اعظم که غالباً در ادعیه و مناجات ائمه اطهار (ع) بیان شده شهادت بر این امر می‌دهد[۳۰۳].

به عنوان نمونه اسم اعظم را نه صرفاً محیط بر آسمانها و زمین بلکه محیط بر ملکوت آسمانها و زمین دانسته شده است[۳۰۴].

«وَ أَسْأَلُك‏ بِالاسْمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي هُوَ مُحِيطٌ بِمَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض‏» [۳۰۵][۳۰۶].

و یا کوچک ترین حرف آن اسم، بزرگ‌تر از آسمانها و زمینها و کوهها و همهٔ مخلوقات الهی بیان شده است:«أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي أَصْغَرُ حَرْفٍ مِنْهُ أَعْظَمُ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْجِبَالِ وَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْتَه‏» [۳۰۷][۳۰۸].

از ویژگیهای دیگر اسم اعظم حتمیت اجابت خواسته‌ای است که به همراه آن خوانده شود:«وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي إِذَا سُئِلْتَ بِهِ كَانَ حَقّاً عَلَيْكَ أَنْ تُجِيب‏‏» [۳۰۹][۳۱۰].

زنده نمودن اموات و شفاء دادن اکمه و ابرص توسط عیسی بن مریم (ع) به وسیلهٔ دو حرف از هفتاد و سه حروف اسم اعظم دانسته شده است [۳۱۱]. به عیسی دو حرف داده بودند که با آن مردگان را زنده می کرد و کور و برصی را شفاء می داد[۳۱۲].

و طبق روایات، سلیمان با وجود علم و مُلک بزرگ و پرعظمتش تنها یک حرف از اسم اعظم را در اختیار داشت[۳۱۳][۳۱۴].

آنچه به سلیمان داده بودند از امور عجیب همانا نزد سلیمان یک حرف از اسم اعظم وجود داشت[۳۱۵].

رابطهٔ اسم اعظم با اسماء حسنی الهی با برتری اسم اعظم بر سایر اسماء حسنای الهی تبیین شده است:«وَ بِأَسْمَائِكَ الْحُسْنَى كُلِّهَا حَتَّى انْتَهَى إِلَى اسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي فَضَّلْتَهُ عَلَى جَمِيعِ أَسْمَائِكَ أَسْأَلُكَ بِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه‏‏‏» [۳۱۶][۳۱۷].

به پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) هفتاد و دو حرف از اسم اعظم عطا گردیده است [۳۱۸] و ایشان برخوردار کامل از علم الکتاب طبق آیهٔ قرآن و روایات بیان شده‌اند[۳۱۹].

اسم اعظم، قرآن، کتاب مبین

با توجه به ویژگیهای برجسته و گسترده‌ای که برای اسم اعظم در کلمات معصومین(ع) نقل شد و با ملاحظهٔ ارتباط علم الکتاب با اسم اعظم که از تلفیق و ارتباط روایات به‌دست آمد، این ادعا که کتابی که در آیات قرآن با ﴿ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ و یا علم الکتاب معرفی شده است، علم ما کان و ما یکون را در برداشته باشد ادعای گزافی نخواهد بود بلکه پشتوانه‌ای از آیات قرآن بر عظمت و گستردگی فوق‌العادهٔ علم الکتاب دلالت می‌نماید[۳۲۰].

امام باقر (ع) با توجه به همین حقایق قرآنی، و پیوند علم الکتاب با کتاب مبین که در آیاتی دیگر بیان شده، پاسخ سؤال هشام بن عبدالملک را بیان می‌‏نماید[۳۲۱].

وقتی هشام با کنایه به حضرت عرض می‏‌کند: علی(ع) ادعای علم غیب می‏‌نمود در حالی که خداوند احدی را بر آن آگاه نشناخته؟ به چه دلیل او چنین ادعائی داشت؟ حضرت با استشهاد به چند آیهٔ قرآن و کنار هم قرار دادن آن وجود چنین آگاهی را برای پیامبر(ص) اثبات و سپس علم امام علی(ع) را مستند به علم پیامبر می‏‌نماید. واضح است که مراد از فراگیری این علم گسترده، ظاهر قرآن نمی‌‏باشد لذا در ادامه حدیث حضرت امام باقر (ع) اشاره به بحث تأویل قرآن و بهره‌مندی کامل و تمام امیرالمؤمنین (ع) از آن می‌نماید [۳۲۲][۳۲۳].

و همچنان که در بخش قرآن بیان شده است، از روایات وخود آیات قرآن ارتباط قرآن کریم با کتاب مبین دانسته می‏‌شود و به تعبیری باید کتاب مبین را تأویل وحقیقتِ آسمانی و ملکوتی قرآن کریم دانست که حضرت رسول و امیرالمؤمنین (ع) با توجه به آگاهی از آن، از علم غیب و پنهان مطلع بوده اند، و این خود موجب پیوند میان کتاب مبین و یا تأویل قرآن با علم الکتاب می‏‌باشد، یعنی مراد از کتاب در آیهٔ علم الکتاب با توجه به ویژگیهای عظیم آن و کتاب مبین که خداوند آن را دربرگیرندهٔ کلُّ شیءٍ می‌‏داند یک امر است و هر دو تعبیر اشاره به یک حقیقت دارند[۳۲۴].

و پیوند کتاب مبین و اسم اعظم با توجه به کمیت متفاوت بهره‌مندی انبیاء از اسم اعظم، مورد تایید قرار می‌گیرد، همچنان که روایات با کنار هم گزاردن توصیفات مطرح شده در قرآن، از تورات و انجیل و آیات قرآن به کامل بودن قرآن اشاره و آن را از جهت علم و معرفت بسیار برتر از دیگر کتب آسمانی دانسته تا حدی که قرآن را به فراگیری همه چیز توصیف نموده‌اند، در حالی توصیف خداوند از سایر کتب به بهره داشتن از بخش و برخی از علم می‌باشد[۳۲۵].

« قَالَ اللَّهُ لِمُوسَى‏(ع) ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾ فَعَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ يَكْتُبْهُ لِمُوسَى(ع) الشَّيْ‏ءَ كُلَّهُ وَ قَالَ اللَّهُ لِعِيسَى‏(ع) ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ وَ قَالَ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ(ص)‏﴿وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلاء وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ﴾»[۳۲۶][۳۲۷].

از جانب دیگر دربارهٔ اسم اعظم و بهرهٔ انبیاء از آن از امام صادق (ع) روایت شده:ُ«إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ (ع) أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِيَ مُوسَى أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ(ص) وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ(ص) اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِد» [۳۲۸][۳۲۹].

میزان هم پوشی آگاهی و معرفت بخشی میان اسم اعظم و کتاب مبین بیان شد، اما در وجه تمایز این دو طبق روایات می‌توان گفت اسم اعظم آگاهی داشتنِ بر روابط موجودات و حوادث می‌باشد که به مرحله‌ای بالاتر از آکاهی از اشیاء به آگاهی از روابط وعلل و اسباب آن نیز اشاره دارد، که علم به آن به معنای تسط بر تغییر و یا ایجاد امر و چیزی می‌باشد لذاست که در روایات این آگاهی را سبب اجابت حتمی خواستهٔ عارف به آن دانسته‌اند، اما کتاب مبین آگاهی یافتن از جریانها وحوادث بدون اشاره به امکان تصرف و تحول درآن می‌باشد، به تعبییر دیگر برخورداری از کتاب مبین صرف آگاهی است بدون اختیار و تسلطی بر دگرگونی و جابجایی آنها، البته این آگاهی بسیار پر عظمت و خاص می‌باشد. شاید علت جدا بیان شدن این دو نیز همین باشد[۳۳۰].

اسم اعظم لفظ نیست!

علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه معتقد است اسم اعظم از قبیل الفاظ و یا مفاهیمی که الفاظ بر آنها دلالت می‌کنند نیست. و اعتقاد به اینکه اسم اعظم ترکیبی از حروف لفظی باشد سخن صحیحی نیست. وی معتقد است که تعبیر «حرف» و «حروف» در روایاتی که به تبیین اسم اعظم الهی پرداخته‌اند، از باب سخن گفتن با زبان مردم است، مردمی که معهود در ذهنشان از اسم، اسم لفظی و مرکب از حروف ملفوظ می‌باشد. و در صورت پذیرفتن وجود چنین اسمی باید گفت: اگر واقعا چنین اسمی باشد و چنین آثاری در آن باشد «که در هر چیز تصرف دارد» لا‌بد، حقیقت اسم خارجی است، که مفهوم لفظ به نوعی با آن منطبق می‌‏شود وی رابطه میان اسم و آن حقیقت را اینگونه بیان می‌نماید: آن اسم حقیقتی است که اسم لفظی اسم آن اسم است [۳۳۱][۳۳۲].

اسم و حقیقت آن

علامه طباطبایی پس از بیان اینکه الفاظ کاری جز دلالت بر معنا و انکشاف آن را ندارند، معتقد است در مورد رابطهٔ میان اسم و همچنین صفت و حقیقت آن باید گفت: حقیقت صفت و اسم آن چیزی است که لفظ صفت و اسم، آن حقیقت را کشف می‌‏کند. به عنوان نمونه، حقیقت حیات در خدای تعالی و آن چیزی که لفظ حیات دلالت بر آن دارد، صفتی است الهی که عین ذات او است، و حقیقت ذاتی که حیات عین او است اسم الهی است، و به این نظر حی و حیات هر دو اسم برای اسم و صفت می‌‏شوند[۳۳۳][۳۳۴].

مرحوم علامه طباطبایی برای تبیین مبانی این دیدگاه و بیان روشن تر از اسم اعظم می‌نویسد: « انتساب ما به خدای تعالی بواسطهٔ اسماء او است، و انتساب ما به اسمای او بواسطهٔ آثاری است که از اسمای او در سراسر عالمِ خود مشاهده می‌کنیم. و به‌صورت کلی وسیلهٔ ارتباط جهات خلقت و خصوصیات موجود در اشیاء با ذات متعالی پروردگار همانا صفات کریمهٔ او است». سپس وی به سعه وضیق بودن اسماء اشاره می‌نماید و آن را در ازای عمومیت و خصوصیت مفاهیم آن اسماء می‌داند، مثلا وقتی علم، قدرت، حیات، عفو و مغفرت و امثال آنها را در مجموع ملاحظه کنیم همه در تحت یک اسم اعم که همان رحمت شامله است قرار می‏‌گیرد. به عبارتی این عام و خاص بودن آثار نیز از ناحیه عام و خاص بودن حقایقی است که آثار مذکور کشف از آن می‌کند[۳۳۵].

اسماء حسنی و اسم اعظم

پس از این مقدمات که به‌صورت بسیار فشرده ذکر شد، مرحوم علامه طباطبایی به تبیین اسم اعظم می‌پردازند و با تشبیه اسماء حسنی الهی از جهتی به هرمی که در پایین آن چند اسمی است که دربالای هر اسمی اسم دیگری است که از آن وسیع‌تر و عمومی‌تر است تا اینکه به برترین و بزرگترین اسم‌های خداوند که که به تنهایی تمامی حقائق اسماء را شامل است، و حقایق مختلف همگی در تحت آن قرار دارد منتهی می‌شود، می‌نویسد: «این اسم همان اسمی است که آن را اسم اعظم می‌نامیم»[۳۳۶].

و در بیان رابطهٔ مقدمات مذکور و اسم اعظم می‌گوید: «معلوم است که اسم هر قدر عمومی‏‌تر باشد آثارش در عالم وسیع‏‌تر و برکات نازله از ناحیهٔ آن‏ بزرگتر و تمام است، برای اینکه گفتیم آثار، همه از اسماء است، پس عمومیت و خصوصیتی که در اسماء است بعینه در مقابلش در آثارش می‌باشد، بنابراین، اسم اعظم آن اسمی خواهد بود که تمامی آثار منتهی به آن می‌شود، و هر امری در برابرش خاضع می‌گردد»[۳۳۷][۳۳۸].

با بیانی که مرحوم علامه طباطبایی از اسم اعظم داشتند می‌توان نتیجه گرفت که: «اشاره به بهره‌مند‌ی از هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم در واقع بیانی عمومی و جامع از برخوداری‌های الهی و معنوی و به تعبیر دیگر میزان ولایت الهی پیامبر و امام می‌باشد که مجاری این علم و دارای‌ها، توسط روایات دیگر بیان شده است به عنوان نمونه هدایت الهی که پیامبر دریافت کننده آن بوده و امام حامل معنی هدایت و نشان دهندهٔ لفظ هادی پروردگار سبحان است از مجرای پیامبر و توسط شخص حضرت نه بی واسطه و یا وسائط دیگر در اختیار امام قرار گرفته است، البته اسم هادی معنا و مفهوم عامی دارد که مقصود از هدایت دریافتی از طریق پیامبر همان هدایت تشریعی و قوانین و حلال و حرام خداوندی است؛ و همچنین درهر یک از حروفِ اسم اعظم همین برنامه، و مصادر و مجاری تحقق آن اسماء در امام وجود دارد[۳۳۹].

لذا است که مرحوم علامه طباطبایی در ذیل روایتِ معاویه بن عمار از امام صادق (ع) در ذیل جملهٔ«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها» که امام(ع) می‌فرماید: «مائیم به خدا سوگند آن اسماء حسنی که خداوند عمل بندگان را جز با معرفت ما قبول نمی‌‏کند». و این روایت دلالت بر رابطهٔ امام(ع) با اسم اعظم می‌نماید، می‌نویسد: در این روایت،" اسم" به معنای چیزی که دلالت بر چیزی کند گرفته شده، چه اینکه لفظ باشد و چه نباشد، و بنابراین معنا، انبیاء و اوصیاء (ع) اسماء خدا خواهند بود چون دلالت بر خدا می‏‌کنند و وسائطی هستند بین او و بین خلقش، و چون آن حضرات در عبودیت به پایه‏ای هستند که جز خدا چیز دیگری ندارند، پس نشان دهنده اسماء خدا و صفات او هم ایشانند[۳۴۰].

امام(ع) نماینگر اسماء الهی

نشانگر بودن امام از اسماء الله الحسنی که در روایات دیگر به برخورداری از حروف اسم اعظم تعبیر شده بیانی کلی و تبیینی جامع از مقام امام است که برخی از این نشان‌ها و تحقق اسماء طبق روایات با ابزار و وسائط خاص خود تجلی می‌یابند[۳۴۱].

و اینکه ائمه اطهار خود را باب الله می‌دانند و جریان فیض الهی در جنبه‌های مختلف آن را به خود منتسب می‌کنند با توجه به این روایات قابل ملاحظه هستند که خداوند، پیامبر(ص) و ائمه(ع) را تجلی‌گاه اسماء خود دانسته است، اسمائی که واسطه‌‏هایی برای ظهور اعیان موجودات و حدوث حوادث بی‌شمار در آنها هستند[۳۴۲].

اسماء الهی که تاثیرشان بخاطر حقایق‏شان است، نه به الفاظشان، و معنای این تاثیر آن است که خدای تعالی که پدید‌آورندهٔ هر چیزی است، هر چیزی را به یکی از صفات کریمه‌‏اش که مناسب آن چیز است و در قالب اسمی است، ایجاد می‌کند، نه اینکه لفظ خشک و خالی اسم و یا معنای مفهوم از آن و یا حقیقت دیگری غیر از ذات متعالی خدا چنین تاثیری داشته باشد. پس وقتی پیامبر(ص) و امام تجلّی اسم‌های الهی شدند الفاظ و دعای ایشان برای تحقق امری در عالم، بیانگر جلوهٔ تحقق آن اسماء برای خود یعنی عبودیت و سرسپردگی کامل به خدا می‌باشد، چرا که اتصال به حقیقت اسم که گفته شد اساس امر می‌باشد در روح و ضمیر معصوم توسط خود خداوند تجلی یافته است، و این تجلی و انعکاس طبق بیان روایات در پیامبر اکرم(ص) و در ائمه اطهار (ع) در نهایت حد و درجه خود بیان شده است[۳۴۳].

علامه طباطبایی دراین زمینه معتقد است: اینکه در روایت دارد "خداوند اسمی از اسماء خود و یا چیزی از اسم اعظم خود را به پیغمبری از پیغمبران آموخته" معنایش این است که راه انقطاع وی را به‌سوی خود به وی آموخته، و اینطور یاد داده که اسمی از اسماء خود را در دعا و مسئلت او به زبانش جاری ساخته است. پس اگر واقعا آن پیغمبر دعا و الفاظی داشته و الفاظش معنایی را می‏رسانده، باز هم تاثیر آن دعا از این باب است که الفاظ و معانی وسائل و اسبابی هستند که حقایق را به نحوی حفظ می‌کنند[۳۴۴].

ذکر این نکته نیز لازم است که از نظر علامه طباطبائی، تجلی بودن ائمه از اسماء الهی به آگاهی و علم ایشان وابسته است چرا که ایشان شناخت رابطهٔ میان اسم و آثار آن را از سویی و معرفت به انقطاع از غیر خدا را ازسوی دیگر سبب عدم مردود شدن خواستهٔ فرد آگاهِ از اسم اعظم می‌داند. وی در ذیل آیهٔ چهلم سورهٔ نمل که به داستان وصی سلیمان می‌پردازد و روایات و برخی مفسرین کار فوق العاده آصف را به علت آگاهی از اسم اعظم دانسته‌اند می‌نویسد: آن شخص علم و ارتباطی با خدا داشته، که هر وقت از پروردگارش چیزی می‏‌خواسته و حاجتش را به درگاه او می‏‌برده خدا از اجابتش تخلف نمی‌کرده است. و به عبارت دیگر، هر وقت چیزی را می‌‏خواسته خدا هم آن را می‌‏خواسته است. البته ایشان توضیح می‌دهند که علم مذکور از سنخ علوم فکری و اکتسابی و تعلم بردار نبوده است [۳۴۵][۳۴۶].

پس از منظر علامه آنچه باعث می‌شود شخصیتی مثل آصف تخت ملکهٔ بلقیس را در کمتر از چشم بهم زدنی در محضر سلیمان حاضر کند علم اوست، علمی که از نوعِ علوم اکتسابی و تعلیمی و آکادمیک نیست، بلکه شناختی است که از ناحیهٔ علام الغیوب بهرهٔ خواص از انسانها می‌شود ﴿ وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا[۳۴۷] از این رو جاری ساختن اسم اعظم از هر زبانی تاثیری همانند عمل آصف را نخواهد داشت چرا که تحقق چنین امری بشرط نوعی از معرفت و شناخت ویژه به خدا است[۳۴۸].

به فرمایش صاحب المیزان، صرف اسم لفظی از نظر خصوص لفظ آن، چیزی جز مجموعه‏‌ای از صوت‌‏های شنیدنی نیست، و شنیدنی‌‏ها از کیفیات عرضیه‌‏ای هستند که اگر از جهت معنای متصورش اعتبار شود، صورتی است ذهنی که فی نفسه هیچ اثری در هیچ موجودی ندارند. و اینکه در روایت دارد " خداوند اسمی از اسماء خود و یا چیزی از اسم اعظم خود را به پیغمبری از پیغمبران آموخته" معنایش این است که راه انقطاع وی را به‌سوی خود به وی آموخته، و اینطور یاد داده که اسمی از اسماء خود را در دعا و مسئلت او به زبانش جاری ساخته است. پس اگر واقعا آن پیغمبر دعا و الفاظی داشته و الفاظش معنایی را می‌‏رسانده، باز هم تاثیر آن دعا از این باب است که الفاظ و معانی وسائل و اسبابی هستند که حقایق را به نحوی حفظ می‏‌کنند[۳۴۹].

بی شک علم عالم به "الکتاب" که قرآن او را در عصر پیامبر معرفی می‌کند و مصداق آن را روایات نبوی و سایر روایات و کلمات، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بیان می‌کنند اقیانوسی از حقایق و توانایی‌ها است که تعبیر هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف عظمت و وسعت آن دانش را و قرب چنین شخصیتی را به پروردگارِ معلّم این دانش، به نمایش می‌گذارد. به تعبیر دیگر روح و قلب امیرالمؤمنین(ع) مملو از دانایی و شناخت نسبت به صفات الهی است صفاتی که هر کدام ایجاد‌گر امور و اشیاء مرتبط با آن اسم و صفت هستند[۳۵۰].

تعبیر به «أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاء» در رابطه با روح القدس که شناخت بوسیلهٔ آن محقق می‌شود، نشانگر آن است که این ارتباط ارتباط روحی و شناخت و معرفت نسبت به اشیاء و ارتباط آن با خداوند است. ملا صالح مازندرانی در ذیل این جمله «لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّد» از روایت روح القدس می‌نویسد: «لان کل من کان معه هذا الخلق کان عالما بجمیع الاشیاء و لم یکن غیر محمد(ص) من الانبیاء السابقین عالما بجمیعها» [۳۵۱][۳۵۲].

مرحوم علامه طباطبایی روایت علی بن ابی حمزه از ابراهیم بن عمر در کتاب شریف کافی را دلیل بر دیدگاه خود نسبت به اسم اعظم می‌داند [۳۵۳] و در موردِ روایات هفتاد و سه حرف بودن اسم اعظم معتقد است خود این روایات دلالت بر این دارند که مراد از اسم اعظم الفاظ نیست زیرا این روایات اسم را در عین اینکه یکی معرفی کرده می‌گوید خداوند حروف آن را تجزیه کرده و به هر پیغمبری چند حرف داده است، و اگر از قبیل اسماء لفظیه بود و مجموع حروفش یک معنا را می‏‌رساند دیگر معنا نداشت که چند حرف آن نافع و مفید به حال پیغمبری باشد. [۳۵۴] اگر یکی از ما از علم اسماء و علم روابطی که بین آنها و موجودات عالم است و اقتضائاتی که مفردات آن اسما و مؤلفات آنها دارد بهره‏‌ای داشته باشد سر از نظام خلقت و آنچه جاری شده و می‌‏شود، در خواهد آورد، و به قوانین کلی‏ای اطلاع پیدا خواهد کرد که بر جزئیاتی که یکی پس از دیگری واقع می‌شوند منطبق می‏‌گردد [۳۵۵][۳۵۶].

در دعای سمات که به مسئله اسماء الهی پرداخته در فقرات ابتدائی آن می خوانیم:«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الَّذِي إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى مَغَالِقِ أَبْوَابِ السَّمَاءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ وَ إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى مَضَايِقِ أَبْوَابِ الْأَرْضِ لِلْفَرَجِ انْفَرَجَتْ وَ إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى الْعُسْرِ لِلْيُسْرِ تَيَسَّرَتْ وَ إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى الْأَمْوَاتِ لِلنُّشُورِ انْتَشَرَتْ وَ إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى كَشْفِ الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ انْكَشَفَت‏» [۳۵۷][۳۵۸].

موضوع ارتباط اسم اعظم و تاثیر آن در حوادث عالم، آن هم در سطحی فراتر از امور جزئی دراین روایت به نمایش در آمده است، و با توجه به اینکه تمام این امور به امر الهی است مشخص می‌شود که مقصود اسامی تجلی‌گر این امورند که همهٔ آنها را با اسم اعظم می‌خوانیم[۳۵۹].

رؤیت ملکوت و اسم اعظم

روایات شریفی که از رؤیت ملکوت آسمانها و زمین توسط امام سخن می‌گویند را لازم است در مسئلهٔ اسم اعظم مطرح نمود. روایاتِ رؤیت ملکوت توسط امام، که در ذیلِ آیات داستان ابراهیم ورؤیت ملکوت توسط او مطرح شده، به تبیین مراد از رؤیت و تفسیر آن پرداخته است و بیان نموده که مقصود از رؤیت مشاهدهٔ عاملان و کارگزان الهی در آسمانها و زمین و دیدن حقیقت زمین و آسمان و ساکنان پیدا و پنهان آن می‌باشد، که بیانی دیگر از فهم و مشاهدهٔ رابطهٔ مخلوقات الهی و علل و اسباب آن و کارفرمایان تجلی حوادث می‌باشد[۳۶۰].

  • هشام از امام صادق (ع) نقل می‌کند که در ذیل آیهٔ ﴿ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۳۶۱] امام(ع) فرمود:«کشِطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَیهَا وَ عَنِ السَّمَاءِ وَ مَا فِیهَا وَ الْمَلَک الَّذِی یحْمِلُهَا وَ الْعَرْشِ وَ مَنْ عَلَیهِ»[۳۶۲].
  • مرحوم مجلسی در توضیح لفظ کشط می‌نویسد: «الکشط رفعک الشی‏ء بعد الشی‏ء قد غشاه و کشط الجل عن الفرس کشفه. تعبیر کشف به جای کشط در برخی روایات هم می تواند به فهم معنای کشط کمک کند»[۳۶۳].
  • صاحب مفاتیح الغیب با لحاظ تعبیر «کذلک» در ابتدای آیه، با پیوند معنائی آن به آیهٔ قبل، معتقد است لفظ «کذلک» اشاره به لزوم انقطاع از غیر خدا برای رؤیت حقایق عالم می‌باشد [۳۶۴][۳۶۵].
  • مرحوم علامه طباطبایی با توجه به آیهٔ شریفۀ﴿ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۳۶۶] معتقد است که ملکوت هر چیزی، همان کلمه" کن" است که خدای سبحان می‌گوید، و گفتن او عین فعل و ایجاد او است، و نتیجه گرفته که ملکوت همان وجود اشیاء است، از جهت انتسابی که به خدای سبحان داشته و قیامی که به ذات او دارند، که هدایت‌گر انسان به توحید است [۳۶۷][۳۶۸].
  • و در جمله ﴿ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۳۶۹] منظور از نشان دادن ملکوت آسمان و زمین، به خاطر آن است که خداوند خود را به ابراهیم نشان دهد منتهی از طریق مشاهده اشیاء، و از جهت استنادی که اشیاء به وی دارند[۳۷۰].
  • در حدیثی که از پیامبر اعظم (ص) نقل شده این رؤیت به هفت آسمان و هفت زمین تعمیم یافته است[۳۷۱].
  • و در روایت امام باقر (ع) محدودهٔ رؤیت با بیان «حَتَّى رَأَى الْعَرْشَ وَ مَنْ عَلَيْه‏» ذکر شده است[۳۷۲][۳۷۳].
  • کلام امیرالمؤمنین(ع) به پیوند این رؤیت و آگاهی از گذشته و آینده اشاره‌ای دارد، مفضل از امام صادق (ع) نقل می‌کند که امیرالمؤمنین (ع) فرمود:«لَقَدْ نَظَرْتُ فِی الْمَلَکوتِ بِإِذْنِ رَبِّی فَمَا غَابَ عَنِّی مَا کانَ قَبْلِی وَ لَا مَا یأْتِی بَعْدِی‏»[۳۷۴][۳۷۵].
  • در روایات این رؤیت و کشف لازمهٔ امامت دانسته شده است، لذا در روایات، ائمه(ع) پس از تبیین رؤیت ملکوت توسط ابراهیم نبی، به مشاهده و کشف ملکوت برای پیامبر (ص) و ائمه(ع) تاکید نموده‌اند[۳۷۶].
  • این امر با توجه به این نکته که اعطاء مقام امامت به ابراهیم در مرحلهٔ پایانیِ عطایای الهی برای ابراهیم در قرآن تصویر شده، ضرورتی مطابق آیات قرآن برای این جایگاه و مقام دانسته می‌شود[۳۷۷].
  • عباراتی مثل«وَ فُعِلَ بِمُحَمَّدٍ(ص) مِثْلُ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَأَرَى صَاحِبَكُمْ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثْلُ ذَلِك‏، وَ لَا أَرَى صَاحِبَكُمْ إِلَّا وَ قَدْ فُعِلَ بِهِ ذَلِك‏‏» در روایات بیانگر این مطلبند[۳۷۸].
  • اما ثمرهٔ رؤیت ملکوت در آیهٔ قران یقین تعریف شده است ﴿ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۳۷۹] " لام" در کلمۀ ﴿ لِيَكُونَ برای غایت و گرفتن نتیجه است. " یقین" عبارت است از علم صد در صدی که به هیچ وجه شک و تردیدی در آن رخنه نداشته باشد[۳۸۰].
  • غرض از ارائه ملکوت، این بوده که ابراهیم (ع) به پایه یقین به آیات خداوند برسد به طوری که در جای دیگر فرموده: ﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۳۸۱] همان یقینی که نتیجه‏‌اش یقین به "اسماء حسنی" و صفات علیای خداوند است[۳۸۲][۳۸۳].
  • قرآن کریم برای علم یقینی به آیات خداوند، آثاری برشمرده است که یکی از آن آثار این است که: پردهٔ حواس، از روی حقایق عالم کون کنار می رود و از آنچه در پس پرده محسوسات است به مقداری که خدا بخواهد ظاهر می‌‏شود، که قرآن در این باره فرموده است:﴿ كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[۳۸۴] و نیز فرموده:﴿ كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ [۳۸۵][۳۸۶].

پانویس

  1. ر.ک. موسوی، سید امین، گستره علم غیب از دیدگاه ادیان ابراهیمی، ص ۲۷۳
  2. المصباح، ص‌۲۹۰، «سَما».
  3. ر.ک. موسوی، سید امین، گستره علم غیب از دیدگاه ادیان ابراهیمی، ص ۲۷۳
  4. ر.ک. اراکی، محسن، سخنرانی با موضوع: پرسشی دربارۀ اسم اعظم، وبگاه شفقتنا
  5. ر.ک. شیخ‌زاده، قاسم علی، رابطه علم غیب امام حسین و حادثه عاشورا، ص ۷۸ ـ ۸۰
  6. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن، فصلنامۀ امامت پژوهی، ش ۶، ص ۱۷۰
  7. ر.ک. علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۵، ص ۳۶۳
  8. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن، فصلنامۀ امامت پژوهی، ش ۶، ص ۱۷۰
  9. ر.ک. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۳۰
  10. ر.ک. عرفانی، محمدنظیر، بررسی علم غیب معصومان در تفاسیر فریقین، ص 199
  11. ر.ک. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۴۴؛ سبحانی، سید محمد جعفر، منابع علم امامان شیعه، ص ۱۴۷ ـ ۱۵۰
  12. ر.ک. حسینی میلانی، سید محمد هادی، دیدگاه‌های علمی، ص ۱۱۱ و ۱۱۲
  13. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن، فصلنامۀ امامت پژوهی، ش ۶، ص ۱۷۰؛ شیخ‌زاده، قاسم علی، رابطه علم غیب امام حسین و حادثه عاشورا، ص ۷۸ ـ ۸۰؛ افقی، داوود، بررسی غلو در روایات علم اهل بیت از کتاب بصائر الدرجات، ص ۶۰
  14. ر.ک. سبحانی، سید محمد جعفر، منابع علم امامان شیعه، ص ۱۴۷ ـ ۱۵۰
  15. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۲۳۰
  16. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱ ، ص ۲۳۰؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص ۲۰۸، ۲۰۹ و ۲۱۲
  17. ر.ک. مظفر، محمد حسین، پژوهشی در باب علم امام، ص ۷۸؛ شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن، فصلنامۀ امامت پژوهی، ش ۶، ص ۱۷۰؛ فاضل لنکرانی، محمد جواد، سخنرانی با موضوع: همگرایی قیام امام حسین با علم حضرت به شهادت خود و یارانش
  18. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن و روایات، ص ۳۴ ـ ۳۸
  19. سوره نمل، آیه: ۴۰
  20. سوره نمل، آیه: ۴۰
  21. سوره رعد، آیه: ۴۳
  22. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن و روایات، ص ۳۴ ـ ۳۸
  23. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱ ، ص ۲۳۰؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص ۲۰۸، ۲۰۹ و ۲۱۲
  24. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن و روایات، ص ۳۴ ـ ۳۸
  25. کلینی، محمد بن یعقوب، کافى، ج ١، ص ٣٣٠
  26. ر.ک. افتخاری، سید ابراهیم، بررسی مقایسه‌ای شئون امامت در مکتب قم و بغداد، ص ۱۰۹ و ۱۱۰؛ صالحی مالستانی، حسین، علم غیب و علم لدنی پیامبر از منظر امام خمینی، فصلنامه حضور، ش ۸۸، صفحه؟؟؟؛ غلامی، اصغر، آفاق علم امام در الکافی، ص ۴۷۸ و ۴۷۹؛ مطهری، منصف علی، علم ائمه از نظر عقل و نقل، ص ۱۴۳؛ گنجی، حسین، امام‌شناسی، ج ۱، ص ۱۵۹؛ صالح، سید محمد حسن، ارتباط مفهوم علم الكتاب و ولایت تكوینی اهل بیت، دو فصلنامۀ معرفت کلامی، ش ۲، ص ۱۱۲؛ افقی، داوود، بررسی غلو در روایات علم اهل بیت از کتاب بصائر الدرجات، ص ۶۰؛ سیده رابیل، جستاری در مسئله علم غیب، منتشر شده در نشریه الکترونیکی قرآن پژوهی
  27. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص ۲۰۸، ح ۲
  28. ر.ک. شاکر، محمد تقی، منابع علم امام در قرآن و روایات، ص ۳۴ ـ ۳۸؛ موسوی، سید امین، گستره علم غیب از دیدگاه ادیان ابراهیمی، ص ۲۷۳؛ سبحانی، سید محمد جعفر، منابع علم امامان شیعه، ص ۱۴۷ ـ ۱۵۰؛ بیابانی اسکوئی، محمد، امامت، ص ۱۴۵؛ صالحی مالستانی، حسین، علم غیب و علم لدنی پیامبر از منظر امام خمینی، فصلنامه حضور، ش ۸۸، صفحه؟؟؟
  29. سورۀ رعد، آیۀ ۴۳
  30. ر.ک. غلامی، اصغر، آفاق علم امام در الکافی، ص ۴۷۸ و ۴۷۹
  31. ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲، ص ۵۳۹
  32. ر.ک. عظیمی، محمد صادق، سیر تطور موضوع گستره علم امام در کلام اسلامی، ص ۸۹
  33. ر.ک. موسوی، سید امین، گستره علم غیب از دیدگاه ادیان ابراهیمی، ص ۲۷۳
  34. ر.ک. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۴۴
  35. ر.ک. سبحانی، سید محمد جعفر، منابع علم امامان شیعه، ص ۱۴۷ ـ ۱۵۰؛ عرفانی، محمد نظیر، بررسی علم غیب معصومان در تفاسیر فریقین، ص ۱۹۹
  36. (گوهر مراد، ص ۲۳۹- ۲۴۰.
  37. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  38. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  39. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  40. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  41. لوامع البیّنات، ص ۸۸ -۸۹.
  42. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  43. لوامع البیّنات، ص ۹۰.
  44. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  45. لوامع البیّنات، ص ۹۱ - ۹۶.
  46. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  47. تفسیر صافی، ج۱، ص ۸۱.
  48. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  49. خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست؛ سوره بقره، آیه: ۲۵۵.
  50. الف، لام، میم.خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده بر خویش استوار نیست؛ سوره آل عمران، آیه: ۱- ۲ .
  51. لوامع البینات، ص ۹۶.
  52. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  53. لوامع البینات، ص ۹۶.
  54. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  55. کاف، ها، یا، عین، صاد؛ سوره مریم، آیه: ۱.
  56. حا، میم.عین، سین، قاف؛ سوره شوری، آیه: ۱ - ۲.
  57. لوامع البینات، ص ۹۷.
  58. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  59. لوامع البینات، ص ۹۷.
  60. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  61. لوامع البینات، ص ۹۸ - ۹۹.
  62. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  63. لوامع البینات، ص ۱۰۰.
  64. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  65. مجمع البیان، ج۱، ص ۸۹.
  66. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  67. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص ۴۲ـ ۴۷.
  68. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  69. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  70. المیزان، ج۸، ص ۳۵۴.
  71. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  72. المیزان، ج۸، ص ۳۵۵.
  73. اسم مستأثر، ص ۱۹ـ ۲۰.
  74. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  75. المیزان، ج۸، ص ۳۵۵.
  76. المیزان، ج۸، ص ۳۵۵؛ دمع السجوم، پاورقی، ص ۲۹۸۰ هزار و یك نكته، نكته ۴۷۹، ص ۲۳۹.
  77. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  78. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  79. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  80. المصباح، ص‌۲۹۰، «سَما».
  81. شرح فصوص الحكم، ص‌۴۳ ـ‌ ۴۴.
  82. رسائل توحيدى، ص‌۴۶.
  83. رسائل توحيدى، ص‌۴۵.
  84. كلمه عليا، ص‌۳۰؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌۸۴.
  85. مجمع البحرين، ج‌۶، ص‌۱۱۸، «عظم»؛ التفسير الكبير، ج۱، ص۱۱۵؛ الكاشف، ج۱، ص۲۵؛ ج۳، ص۴۲۶.
  86. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  87. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  88. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  89. آنچه در آسمان‌ها و زمین است خداوند را به پاکی می‌ستاید و او پیروزمند فرزانه است. فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست، زنده می‌گرداند و می‌میراند و او بر هر کاری تواناست. او، آغاز و انجام و آشکار و نهان است و به هر چیزی داناست اوست که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا یافت؛ آنچه به زمین درون می‌رود یا از آن برون می‌آید و آنچه از آسمان فرود می‌آید یا به آن فرا می‌رود می‌داند و هر جا باشید او با شماست و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست. فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست و کارها به سوی او باز گردانده می‌شود. از شب می‌کاهد و به روز می‌افزاید و از روز می‌کاهد و به شب می‌افزاید و او به اندیشه‌ها داناست؛ سوره حدید، آیه ۱ - ۶.
  90. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  91. اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است. اوست خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانفرمای بسیار پاک بی‌عیب، ایمنی‌بخش، گواه راستین ، پیروز کام‌شکن بزرگ منش؛ پاکاکه خداوند است از آنچه (بدو) شرک می‌ورزند. اوست خداوند آفریننده پدیدآور نگارگر، نام‌های نکوتر او راست؛ هر چه در آسمان‌ها و زمین است او را به پاکی می‌ستایند و او پیروزمند فرزانه است؛ سوره حشر، آیه ۲۲ - ۲۴.
  92. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  93. خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست که او را چرت و خواب فرا نمی‌گیرد، همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن اوست، کیست که جز به اذن وی نزد او شفاعت آورد؛ به آشکار و پنهان آنان داناست و آنان بر چیزی از دانش وی جز آنچه او بخواهد چیرگی ندارند؛ اریکه او گستره آسمان‌ها و زمین است و نگاهداشت آنها بر وی دشوار نیست و او فرازمند سترگ است؛ سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  94. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  95. این کتاب را که کتاب‌های آسمانی پیش از خود را راست می‌شمارد، به حق بر تو به تدریج فرو فرستاد و تورات و انجیل را یکجا فرو فرستاد؛ سوره آل عمران، آیه ۳.
  96. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  97. خداوند است که جز او هیچ خدایی نیست؛ بی‌گمان او شما را به هنگام رستخیز که در برپایی آن تردیدی نیست فراهم می‌آورد و از خداوند راستگوتر کیست؟؛ سوره نساء، آیه ۸۷.
  98. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  99. خداوند است که هیچ خدایی جز او نیست؛ نام‌های نیکوتر از آن اوست؛ سوره طه، آیه ۸.
  100. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  101. خداوند است که خدایی جز او نیست، پروردگار اورنگ سترگ فرمانفرمایی جهان؛ سوره نمل، آیه ۲۶.
  102. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  103. خداوند است که هیچ خدایی جز او نیست و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند؛ سوره تغابن، آیه ۱۳.
  104. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  105. این است خداوند پروردگار شما، آفریننده هر چیز که هیچ خدایی جز او نیست پس چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوید؟؛ سوره غافر، آیه ۶۲.
  106. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  107. و همه نام‌ها را به آدم آموخت سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می‌گویید نام‌های اینان را به من بگویید؛ سوره بقره، آیه ۳۱.
  108. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  109. و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که دانش آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد؛ سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
  110. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  111. و خداوند را نام‌های نیکوتر است، او را بدان‌ها بخوانید! و آنان را که در نام‌های خداوند کژاندیشی می‌کنند وانهید، به زودی بدانچه می‌کرده‌اند کیفر می‌بینند؛ سوره اعراف، آیه ۱۸۰.
  112. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  113. آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس می‌گزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بی‌گمان پروردگار من بی‌نیازی ارجمند است؛ سوره نمل، آیه ۴۰.
  114. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  115. بگو: چه «الله» را بخوانید و چه «رحمان» را؛ هر چه بخوانید، نام‌های نیکوتر او راست و به نمازت نه بانگ بردار و نه آن را بی‌آوا بخوان و میان آن (دو)، راهی (میانه) بگزین!؛ سوره اسراء، آیه ۱۱۰.
  116. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  117. بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی می‌بخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز می‌ستانی و هر کس را بخواهی گرامی می‌داری و هر کس را بخواهی خوار می‌گردانی؛ نیکی در کف توست بی‌گمان تو بر هر کاری توانایی؛ سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  118. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  119. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۱.
  120. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  121. اصول کافی، ج۱، ص ۲۲، ح۳.
  122. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  123. بصائر الدرجات ، باب۱۲ ، ح۴.
  124. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  125. بصائر الدرجات ، باب۱۲ ، ح۷.
  126. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  127. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  128. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  129. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌۹۲؛ مصباح‌ الشريعه، ص‌۱۳۳.
  130. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  131. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  132. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۹۴.
  133. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  134. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۱۰۲.
  135. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  136. جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۸، ص‌۷۲؛ التفسير الكبير، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ الصافى، ج‌۱، ص‌۸۱.
  137. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۹۴.
  138. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۹۹؛ مجمع‌البيان، ج‌۲، ص‌۶۹۶؛ تفسير صدرالمتألهين، ج‌۱، ص‌۳۷.
  139. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۱۰۰؛ مجمع‌البيان، ج‌۷، ص‌۳۴۹؛ تفسير‌ صدرالمتألهين، ج‌۴، ص‌۳۷.
  140. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۱۰۰؛ جامع البيان، مج، ج‌۱، ص‌۱۳۰.
  141. فى ملكوت اللّه، ص‌۳۷.
  142. مجمع البيان، ج‌۱، ص‌۱۱۲.
  143. المصباح، ص‌۳۱۲.
  144. كشف الاسرار، ج‌۱، ص‌۶۹۱؛ تفسير بيضاوى، ج‌۱، ص‌۲۳۷؛ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۴.
  145. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  146. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۳ ‌ـ‌ ۲۲۴.
  147. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  148. خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست که او را چرت و خواب فرا نمی‌گیرد؛ سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  149. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  150. و خدای شما خدایی یگانه است؛ سوره بقره، آیه ۱۶۳.
  151. كشف‌الاسرار، ج‌۱، ص‌۴۳۴؛ تفسير صدرالمتألهين، ج‌۴، ص۳۸؛ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۷.
  152. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  153. خداوند است که جز او هیچ خدایی نیست؛ بی‌گمان (او) شما را به (هنگام) رستخیز که در (برپایی) آن تردیدی نیست فراهم می‌آورد؛ سوره نساء، آیه ۸۷.
  154. خداوند است که هیچ خدایی جز او نیست؛ نام‌های نیکوتر از آن اوست؛ سوره طه، آیه ۸.
  155. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  156. خداوند است که خدایی جز او نیست، پروردگار اورنگ سترگ فرمانفرمایی جهان؛ سوره نمل، آیه ۲۶.
  157. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  158. خداوند است که هیچ خدایی جز او نیست و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند؛ سوره تغابن، آیه ۱۳.
  159. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  160. این است خداوند پروردگار شما، آفریننده هر چیز که هیچ خدایی جز او نیست پس چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوید؟؛ سوره غافر، آیه ۶۲.
  161. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  162. آنچه در آسمان‌ها و زمین است خداوند را به پاکی می‌ستاید و او پیروزمند فرزانه است. فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست، زنده می‌گرداند و می‌میراند و او بر هر کاری تواناست. او، آغاز و انجام و آشکار و نهان است و به هر چیزی داناست اوست که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا یافت؛ آنچه به زمین درون می‌رود یا از آن برون می‌آید و آنچه از آسمان فرود می‌آید یا به آن فرا می‌رود می‌داند و هر جا باشید او با شماست و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست. فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست و کارها به سوی او باز گردانده می‌شود. از شب می‌کاهد و به روز می‌افزاید و از روز می‌کاهد و به شب می‌افزاید و او به اندیشه‌ها داناست؛ سوره حدید، آیه ۱ - ۶.
  163. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  164. اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است. اوست خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانفرمای بسیار پاک بی‌عیب، ایمنی‌بخش، گواه راستین ، پیروز کام‌شکن بزرگ منش؛ پاکاکه خداوند است از آنچه (بدو) شرک می‌ورزند. اوست خداوند آفریننده پدیدآور نگارگر، نام‌های نکوتر او راست؛ هر چه در آسمان‌ها و زمین است او را به پاکی می‌ستایند و او پیروزمند فرزانه است؛ سوره حشر، آیه ۲۲ - ۲۴.
  165. مجمع البيان، ج‌۹، ص‌۳۹۹؛ تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۳۲؛ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۰ ـ‌ ۲۳۱.
  166. التوحيد، ص‌۸۹‌؛ مجمع‌البيان، ج‌۱۰، ص‌۸۶۰; بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۲.
  167. مكارم‌الاخلاق، ص۳۵۲؛ بحارالانوار، ج۹، ص۲۲۶، ۲۳۲.
  168. مجمع‌البيان، ج‌۷، ص‌۳۴۹.
  169. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  170. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۳.
  171. المصباح، ص۳۲۷؛ مجموعه مصنفات، ج۱، ص۴۵۷.
  172. هزار و يك نكته، ص‌۲۴۴.
  173. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۲.
  174. الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۸.
  175. الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۴۰.
  176. المصباح، ص‌۳۶۶.
  177. منازل‌ السائرين، ص‌۷۳.
  178. مجمع‌البيان، ج‌۲، ص‌۶۹۶؛ التفسير الكبير، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ نمونه، ج‌۲، ص‌۲۶۳ ‌ـ‌ ۲۶۴.
  179. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۳ - ۲۶۴.
  180. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۹۴.
  181. چهل حديث، ص‌۶۵۲.
  182. چهل حديث، ص‌۶۵۳.
  183. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۴.
  184. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵.
  185. مصباح الهدايه، ص‌۱۶ ‌ـ‌ ۱۸؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۹۱ ‌ـ‌ ۶۹۲.
  186. تحرير تمهيد القواعد، ص‌۱۵۲.
  187. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۴.
  188. الميزان، ج‌۸، ص‌۳۵۵ ‌ـ‌ ۳۵۶.
  189. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۴.
  190. مصباح الهدايه، ص‌۱۷؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۴۶.
  191. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۴.
  192. چهل حديث، ص‌۶۲۴.
  193. نهج‌البلاغه، خطبه ۱.
  194. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۵.
  195. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۵.
  196. چهل حديث، ص‌۶۲۴.
  197. مصباح‌الهدايه، ص‌۱۷ ‌ـ‌ ۱۹، ۳۴؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۴۶.
  198. شرح فصوص الحكم، ص‌۱۱۷؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۴۶؛ مصباح الهدايه، ص‌۱۹.
  199. مصباح الهدايه، ص‌۱۹ ‌ـ‌۲۰؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۹۳ ‌ـ‌ ۶۹۴.
  200. شرح فصوص الحكم، ص‌۴۵.
  201. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۵.
  202. الكافى، ج‌۱، ص‌۱۱۲؛ الميزان، ج‌۸، ص‌۳۶۳.
  203. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ ميزان الحكمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.
  204. الميزان، ج‌۸، ص‌۳۶۶.
  205. رسائل توحيدى، ص‌۷۵.
  206. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۶.
  207. صباح الهدايه، ص‌۱۵، ۲۱ ـ‌ ۲۲، ۳۳؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۹۳.
  208. رسائل توحيدى، ص‌۷۵ ‌ـ‌ ۷۶.
  209. مصباح الهدايه، ص‌۱۷، ۳۳؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۴۶.
  210. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۶ - ۲۶۷.
  211. شرح فصوص الحكم، ص‌۱۱۸، ۱۲۳ ‌ـ‌ ۱۲۴؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌۶۴۷؛ مصباح الهدايه، ص‌۷۶.
  212. مصباح الهدايه، ص‌۷۷ ـ‌۷۸؛ شرح دعاى سحر، ص‌۸۶.
  213. شرح فصوص الحكم، ص‌۱۲۴.
  214. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۶ - ۲۶۷.
  215. الكافى، ج‌۱، ص‌۱۱۲.
  216. شرح دعاى سحر، ص‌۸۷.
  217. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۶ - ۲۶۷.
  218. شرح دعاى سحر، ص‌۸۶.
  219. شرح دعاى سحر، ص‌۹۳.
  220. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۶ - ۲۶۷.
  221. چون مرا بخواند دعای او را پاسخ می‌دهم؛ سوره بقره، آیه: ۱۸۶.
  222. (المیزان، ج۸، ص ۳۵۶.
  223. (دمع السجوم، پاورقی، ص ۲۹۸.
  224. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  225. المیزان، ج۸، ص ۳۵۶.
  226. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  227. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  228. (بصائر الدرجات، ص ۲۱۷، ح۱؛ ص ۲۱۹، ح۳.
  229. دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۴۲.
  230. تفسير موضوعى، ج‌۶، ص‌۲۲۸ ‌ـ‌۲۳۰.
  231. الكافى، ج‌۱‌، ص‌۲۳۰؛ المصباح، ص‌۳۱۲؛ بحارالانوار، ج‌۱۴، ص‌۱۱۳ ‌ـ‌ ۱۱۵.
  232. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۷.
  233. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۷.
  234. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌۱۴، ص‌۱۱۳ ‌ـ‌ ۱۱۵.
  235. کسی که دانش کتاب نزد اوست؛ سوره رعد، آیه ۴۳.
  236. نورالثقلين، ج‌۲، ص‌۵۲۱ ‌ـ‌۵۲۴.
  237. نورالثقلين، ج‌۲، ص‌ ‌‌۵۲۴.
  238. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰.
  239. نورالثقلين، ج۲، ص‌۵۲۲.
  240. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۷.
  241. المصباح، ص‌۳۱۲.
  242. تفسير موضوعى، ج‌۶، ص‌۲۳۱ ـ‌۲۳۳.
  243. و همه نام‌ها را به آدم آموخت؛ سوره بقره، آیه ۳۱.
  244. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۸.
  245. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ نورالثقلين، ج‌۴، ص‌۸۸ ‌ـ‌۹۰.
  246. آن که دانشی از کتاب آسمانی با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم؛ سوره نمل، آیه ۴۰.
  247. مجمع البيان، ج‌۲، ص‌۶۹۶؛ ج‌۷، ص‌۳۴۹.
  248. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۸.
  249. گفت: پروردگارا! در حالی که سالمندی در من پیش رفته و همسرم نازا است، چگونه مرا فرزندی می‌تواند بود؟ فرمود: چنین است، خداوند هرچه را بخواهد به انجام می‌رساند؛ سوره آل عمران، آیه ۴۰.
  250. یاد کن که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به یاد آور هنگامی که تو را با روح القدس پشتیبانی کردم که در گهواره و در میانسالی با مردم سخن می‌گفتی و هنگامی که به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و هنگامی که با اذن من از گل، همگون پرنده می‌ساختی و در آن می‌دمیدی و به اذن من پرنده می‌شد و نابینای مادرزاد و پیس را با اذن من شفا می‌دادی و هنگامی که با اذن من مرده را از گور برمی‌خیزاندی و هنگامی که بنی اسرائیل را از آزار تو باز داشتم آنگاه که برای آنان برهان‌ها ی روشن آوردی و کافران از ایشان گفتند: این کارها جز جادویی آشکار نیست؛ سوره مائده، آیه ۱۱۰.
  251. الكافى، ج۱، ص۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌۴، ص‌۲۱۱؛ ميزان الحكمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.
  252. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۸.
  253. و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد؛ سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
  254. مجمع البيان، ج‌۴، ص‌۷۶۸؛ بحارالانوار، ج‌۱۳، ص‌۳۷۷.
  255. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ المصباح، ص‌۳۱۲.
  256. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۶.
  257. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۲.
  258. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵.
  259. بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۶.
  260. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۸.
  261. الكافى، ج۱، ص‌۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌۴، ص۲۱۱؛ ميزان‌الحكمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.
  262. من برای شما از گل، (اندامواره‌ای) به گونه پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم، به اذن خداوند پرنده‌ای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد؛ سوره آل عمران، آیه ۴۹.
  263. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ نورالثقلين، ج‌۴، ص‌۸۸ ‌ـ‌ ۹۰.
  264. من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم؛ سوره نمل، آیه ۴۰.
  265. كنزالعمال، ج‌۱، ص۴۵۲ ‌ـ‌۴۵۳؛ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۴ ـ‌ ۲۲۵.
  266. الكافى، ج‌۱، ص‌۲۳۰؛ ميزان الحكمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.
  267. الميزان، ج‌۸، ص‌۳۵۴.
  268. رسائل توحيدى، ص‌۷۳.
  269. الميزان، ج‌۸، ص‌۳۵۴.
  270. پيام قرآن، ج‌۴، ص‌۵۷ ‌ـ‌ ۵۸.
  271. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۸ - ۲۶۹.
  272. بحارالانوار، ج‌۱۱، ص‌۲۲۷، ۲۴۶.
  273. بحارالانوار، ج‌۲۷، ص‌۲۷ و رسائل توحيد، ص‌۷۳.
  274. البرهان، ج۴، ص۲۱۹؛ روح‌المعانى، مج‌۱۵، ج‌۲۸، ص‌۹۳ ـ‌ ۹۴؛ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۳، ۲۲۵، ۲۲۷، ۲۳۰.
  275. دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۳، ص۲۶۹ - ۲۷۰.
  276. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  277. کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۱؛ بصائر ص۲۰۸ ح۱ و ۲ ص۲۰۹ ح۴ و ۷ و ۶ و ۸، ص۲۱۲ ح۳؛ دلائل الامامة ص۲۱۹.
  278. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  279. کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۲ و ۳؛ دلائل الامامة ص۲۱۹؛ بصائر ص۲۱۲ ح۳، ص۲۰۸ ح۳ ص۲۰۹ ح۷ و ۸.
  280. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  281. ر.ک کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۲؛ بصائر ص۲۰۸ ح۳.
  282. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  283. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  284. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  285. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  286. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۵
  287. آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت؛ سوره نمل، آیه ۴۰.
  288. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  289. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  290. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  291. آن که دانشی از کتاب آسمانی با خویش داشت؛ سوره نمل، آیه ۴۰.
  292. کافی ج۱ ص۲۵۷ ح۳.
  293. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  294. همانا نزد آصف از اسم اعظم تنها یک حرف بود پس زبان به آن گشود و زمین ما بین خود و تخت بلقیس را شکافت تا با سدیر خود تخت را به چنگ کشید سپس زمین بسته شد و این در کمتر از یک چشم بهم زدن بود؛ کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۱؛ بصائر ص۲۰۸ ح۱.
  295. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  296. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  297. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  298. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  299. کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۳.
  300. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  301. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  302. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  303. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  304. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  305. درخواست می‌کنم خدایا با نام بزرگ تو همان نامی که محیط به ملکوت آسمانها و زمین است؛ الامان ص۷۷؛ و ر.ک البلد الامین ص۴۲۵؛ مهج الدعوات ص۸۶؛ البلد الامین ص۴۲۵.
  306. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  307. می‌خوانم تو را با نام بزرگت که کوچک‌ترین از آن برتر از آسمانها و زمین‌ها و کوه‌ها است و هر آنچه تو خلق کرده‌ای؛ جمال الاسبوع ص۲۵۱.
  308. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  309. کافی ج۴ ص۴۵۳.
  310. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  311. بصایر ص۲۰۸ ح۳.
  312. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  313. بصائر ص۲۱۲ ح۱.
  314. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  315. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۶
  316. وبه تمام نام های زیبا و نیکویت تا منتهی به اسم عظیم بزرگ تر تو می شود مسئلت می کنم همان اسمی که فضیلت دادی به آن بر همهٔ اسم هایت، می خوانم تو را به آن که بر محمد و آلش درود بفرستی؛ مهج الدعوات ص۹۰.
  317. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  318. کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۱.
  319. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  320. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  321. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  322. الامان ص۶۸.
  323. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  324. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  325. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  326. خداوند دربارهٔ موسی(ع) گفت: و در الواح [تورات‏] برای او در هر موردی پندی، و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم، پس فهمیدیم که برای موسی(ع) همه چیز را ننگاشته است، و برای عیسی گفت: تا خدا آنچه را در مورد آن اختلاف دارند، برای آنان توضیح دهد، ودربارهٔ محمد(ص) فرمود: و تو را گواه بر آنان قرار می‏‌دهیم! و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است؛ تفسیرالعیاشی ج: ۲ ص: ۲۶۶ ح ۵۸؛ بحار ج۸۹ ص۱۰۲ ح۷۸.
  327. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  328. همانا عیسی(ع) به دو حرف عطا شده بود که با آن دو عمل می کرد، و به موسی(ع) چهار حرف و به ابراهیم(ع) هشت حرف و به نوح(ع) ۲۵ حرف و همانا خداوند متعال برای محمد(ص) تمام آن حروف را جمع کرد و اسم اعظم ۷۳ حرف است که به محمد(ص) ۷۲ حرفش عطا شده و تنها یک حرف از او پوشانده شده است؛ بصائر ص۲۰۸ ح۲؛ کافی ج۱ ص۲۳۰ ح۲
  329. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  330. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۷
  331. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۱۵، ص۳۶۳.
  332. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۸
  333. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۸، ص۳۵۳
  334. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۹
  335. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۹
  336. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۸
  337. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۸، ص۳۵۵.
  338. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۸
  339. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۸
  340. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۲۸
  341. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  342. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  343. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  344. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  345. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۱۵، ص۳۶۴.
  346. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  347. او را از پیش خویش دانشی آموخته بودیم؛ سوره کهف، آیه ۶۵.
  348. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  349. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  350. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  351. شرح اصول الکافی، ج‏ ۶ ص۶۷.
  352. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  353. الکافی ج: ۱ ص: ۱۱۲ ح ۱.
  354. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۸، ص۳۶۷.
  355. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۶، ص۲۵۴ و ۲۵۵.
  356. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  357. مصباح‏ المتهجد ص۴۱۶، المصباح‏ للکفعمی ص ۴۲۳، جمال ‏الأسبوع ص ۵۳۳،البلدالأمین ص ۸۹.
  358. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  359. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  360. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  361. و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و چنین می‌کنیم تا از باورداران گردد؛ سوره انعام، آیه ۷۵.
  362. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  363. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  364. مفاتیح الغیب، ج‏۱۳، ص۳.
  365. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  366. فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو می‌گوید: باش! بی‌درنگ خواهد بود. پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده می‌شوید؛ سوره یس، آیه ۸۲ - ۸۳.
  367. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۷، ص۱۷۱.
  368. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  369. و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و چنین می‌کنیم تا از باورداران گردد؛ سوره انعام، آیه ۷۵.
  370. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  371. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  372. بصائرالدرجات ص: ۱۰۸ ح ۶؛ تفسیر القمی ج: ۱ ص: ۲۰۷؛ فرج‏ المهموم ص: ۲۶؛ بحار ج ۲۶ ص ۱۱۴ تا ۱۱۶.
  373. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  374. با اذن پروردگارم در ملکوت نگاه افکندم پس هیچ امری از آنچه قبل از من بوده و آنچه بعد از من می‌آید بر من مخفی نماند؛ إرشاد القلوب ج: ۲ ص: ۲۵۵؛ الأمالی‏ للطوسی ص: ۲۰۵ ح ۳۵۱؛الخصال ج: ۲ ص: ۴۱۴ ح؛ بحارالأنوار ج: ۲۶ ص: ۱۴۲.
  375. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  376. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  377. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  378. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  379. چنین می‌کنیم تا از باورداران گردد؛ سوره انعام، آیه ۷۵.
  380. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  381. و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتندبرخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما مردم را رهنمایی می‌کردند؛ سوره سجده، آیه ۲۴.
  382. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۷، ص۱۷۲.
  383. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰
  384. هرگز! اگر به «دانش بی‌گمان» بدانید، به راستی دوزخ را خواهید دید؛ سوره تکاثر، آیه ۵ - ۶.
  385. نه چنین است؛ کارنامه نیکان در «علّیین» است و تو چه دانی که «علّیین» چیست؟ کارنامه‌ای است نگاشته، که مقرّبان (درگاه خداوند) در آن می‌نگرند.؛ سوره مطففین، آیه ۱۸ - ۲۱.
  386. منابع علم امام در قرآن و روایات؛ ص: ۳۰