بحث:نعمان بن بشیر (مقاله)

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ابوعبدالله نعمان بن بشیر انصاری، در سال دوم هجری به دنیا آمده و مادر وی، عمره بنت رواحه، خواهر عبدالله بن رواحه بوده است[۱]. وی اولین فرزند به دنیا آمده در مدینه بعد از هجرت پیامبر(ص) است[۲]. وی کسی برای بود که پیراهن عثمان بن عفان را به شام برد[۳]. معاویه و یزید، نعمان را امیر کوفه قرار داده بودند و سپس والی حمص شد. او بعد از مرگ یزید، به ابن زبیر پیوست. نعمان، والی حمص بود که اهل حمص با وی به مخالفت پرداخته، او را کشتند[۴]. نعمان و مأموریت معاویه پس از کشته شدن عثمان، معاویه، نعمان بن بشیر و ابو هریره را به نزد علی(ع) فرستاد تا از آن حضرت بخواهند که قاتلان عثمان را برای کشتن به او تحویل بدهد و قصد معاویه این بود که کسانی چون نعمان و ابو هریره از نزد علی(ع) دست خالی باز گردند و این امر سبب شود که مردم شام معاویه را در جنگ با علی(ع) به حق بدانند و علی(ع) را ملامت کنند و این دو نیز در نزد مردم شام شهادت دهند که معاویه به خون خواهی عثمان برخاسته و علی(ع) از قاتلان عثمان حمایت می‌کند. معاویه به نعمان و ابوهریره گفت: "نزد علی بروید و او را به خدا سوگند دهید و از او بخواهید که قاتلان عثمان را به ما تحویل دهد، زیرا علی آنها را نزد خود جای داده و از آنان حمایت می‌کند. اگر علی چنین کند، دیگر میان ما جنگی نخواهد بود و اگر خودداری کرد، نزد مردم آمده و از هر چه دیده و شنیده‌اید، آنها را آگاه سازید". آن دو تزد علی(ع) آمدند و ابوهریره گفت: "ای ابا الحسن، خدا به تو در اسلام، فضیلت و شرف داده و تو پسر عموی محمد، سرور مسلمانان هستی. پسر عموی تو معاویه ما را به نزد تو فرستاده و از تو چیزی خواسته که اگر چنان کنی، این جنگ، پایان می‌پذیرد و میان مردم صلح و آرامش بر قرار می‌شود؛ این که قاتلان عثمان را به پسر عمویش معاویه تحویل دهی تا آنها را بکشد. سپس نعمان هم همین درخواست را تکرار کرد. علی(ع) در پاسخ آن دو، فرمود: "سخن در این باره را رها کنید. ای نعمان، همه قوم تو پیروان من هستند جز سه یا چهار تن. آیا تو نیز از آن شمار اندک هستی؟". نعمان گفت: "خدا شما را سلامت دارد، من آمده‌ام که با تو باشم و همراه تو باشم. معاویه از من خواسته که این سخن را برسانم و آرزو داشتم که موقعیتی پیش آید که تو را ببینم و خدا میان شما دو تن صلح پدید آورد و اگر رأی تو جز این است، من همراه تو خواهم بود و با تو خواهم ماند". اما ابوهریره به شام بازگشت و نزد معاویه رفت و مطالب گفتگو را به او خبر داد و نعمان نیز چند ماهی نزد علی(ع)ماند و سپس از نزد ایشان فرار کرد اما در عین التمر، مالک بن کعب ارحبی که کارگزار علی(ع) در آنجا بود، او را گرفت و از قصدش پرسید؛ نعمان گفت: "من مأموری بودم که وظیفه خود را انجام دادم و اینک به نزد کسی که مرا فرستاده باز می‌گردم". مالک بن کعب، نعمان را زندانی کرد و گفت: "در این جا باش تا من درباره تو به علی(ع) نامه بنویسم". نعمان او را سوگند داد که درباره او به علی(ع) نامه نویسد، زیرا از این کار بیم داشت و به علی(ع) گفته بود که آمده‌ام تا نزد تو بمانم. نعمان بن بشیر حال خود را به قرظة بن کعب انصاری که در همان حوالی عین التمر کارگزار خراج علی(ع) بود، خبر داد. قرظه بن کعب شتابان به نزد مالک بن کعب آمد و به او گفت: "این مرد را آزاد کن!" مالک گفت: "اگر او از پرهیزگاران انصار بود هرگز از امیر المؤمنین نمی‌گریخت و به نزد امیر منافقین نمی‌رفت". با اصرار قرظه، نعمان، آزاد شد و سپس او بر اشتر خود سوار شد و به نزد معاویه رفت و آنچه دیده بود برای او شرح داد[۵]. نعمان و غارت عین التمر روزی معاویه به اصحاب خود گفت: "مردی را می‌خواهم که او را با چند سوار به سواحل فرات بفرستم تا خدا به وسیله او مردم عراق را بترساند". نعمان بن بشیر گفت: "مرا بفرست که من در آرزوی جنگ با آنها هستم". معاویه گفت: "به نام خدا افراد خود را جمع کن". نعمان دو هزار مرد انتخاب کرد و معاویه به او سفارش کرد که از ورود به شهرها و گروه‌ها پرهیز کند و فقط بر اردوگاه‌های نظامی حمله کند و زود هم بازگردد. نعمان بن بشیر حرکت کرد تا به عین التمر رسید[۶]. مالک بن کعب ارحبی با هزار نفر نیروی نظامی در عین التمر بود ولی به یاران خود اجازه داده بود که به کوفه بروند و تنها حدود صد نفر همراه او مانده بود. پس مالک بن کعب به علی(ع)نوشت که نعمان بن بشیر با سپاهی بزرگ بر ما هجوم آورده است؛ حال، چه باید کرد[۷]. مخنف بن سلیم، کارگزار علی(ع)برای دریافت صدقات در سرزمین فرات تا منطقه بکر بن وائل بود و مالک را به عین التمر فرستاد. عبدالله بن مخنف گوید: پدرم، مخنف مرا با پنجاه مرد که همراه من بود به نزد مالک بن کعب فرستاد او نیز صد نفر همراه داشت. ما با آب و توشه‌ای که همراه داشتیم به آنها نزدیک شدیم و چون ما را دیدند، گمان کردند که لشکری در پشت سر ماست؛ پس جای خود را رها کرده، کمی عقب نشینی کردند. جنگ میان ما و دشمن تا شب طول کشید و آنها هنوز هم فکر می‌کردند که لشکری از پشت می‌رسد از این رو دست از جنگ کشیدند و بازگشتند مالک بن کعب نامه پیروزی را به علی(ع)نوشت و از پیروزی خود بر نعمان بن بشیر خبر داد. چون نامه به امیر المؤمنین علی(ع) رسید، آن را بر مردم کوفه خواند و خدا را ستود و شکر کرد[۸]. نعمان در صفین در جنگ صفین فقط دو نفر از انصار با معاویه بودند: نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد[۹]. در این جنگ، نعمان بن بشیر در میان دو لشکر ایستاد و قیس بن سعد را خطاب قرار داد و گفت: "شما انصاف را در حق خودتان رعایت نکردید؛ انصار درباره عثمان به لغزش افتادند و او را در خانه خود ذلیل کردند. در روز جمل یاران وی را کشتید و امروز با مردم شام به نبرد پرداخته‌اید. شما عثمان را خوار کردید، که در واقع، علی را خوار کردید، این در مقابل آن. شما حق را خوار، و باطل را یاری می‌کنید، آیا نمی‌خواهید مانند مردم باشید؟ و سرانجام جنگ راه انداختید. به خدا سوگند، مردان شام را کسانی یافتید که به سرعت برای جنگ به سوی شما آمدند". قیس خندید و به او گفت: "به خدا قسم دوست نداشتم تو را در این جایگاه ببینم. کسی عثمان را کشت که بهتر از او نبود و کسی او را خوار کرد که بهتر از تو بود. ما با یاران جمل چون پیمان شکنی کردند، جنگیدیم. اما درباره معاویه، اگر همه عرب با او بیعت کنند، با همه آنان خواهیم جنگید. ما در این جنگ همچون زمانی که همراه رسول خدا(ص) بودیم، شمشیر‌تان را با صورت خود نگه می‌داریم و تیرها را با گلوهای خودمان خواهیم گرفت تا زمانی که حق پیروز شود و کار خدا ظهور یابد. نعمان! مواظب باش! آیا معاویه جز یک آزاد شده چیز دیگری هست؟ نگاه کن، مهاجران و انصار کجا هستند؟ نگاه کن ببین آیا برای معاویه به غیر تو و چند صحابی کوچک، کس دیگری مانده است. به خدا سوگند، شما از اهل بدر نیستید. شما در اسلام سابقه‌ای ندارید"[۱۰]. نعمان و حکومت کوفه در سال ۵۹ هجری معاویه عبدالرحمن بن ام حکم را از حکومت کوفه برکنار و نعمان بن بشیر را والی کوفه کرد[۱۱]. تا این که نماینده امام حسین(ع)، مسلم بن عقیل، به کوفه آمد و در منزل مختار بن ابی عبیده اقامت گزید و هجده هزار نفر از مردم این شهر با حضرت مسلم بیعت کردند[۱۲] و به حضور ایشان رفت و آمد می‌کردند. این خبر به گوشنعمان بن بشیر که معاویه او را والی کوفه کرده و یزید وی را در این مقام نگه داشته بود، رسید. نعمان به منبر رفت و پس از حمد خدا مردم را به تقوا و پرهیز از فتنه جویی و تفرقه فراخواند و اعلام کرد که هر کسی با من نجنگد با وی نمی‌جنگم[۱۳]. عبدالله بن مسلم باهلی، عمارة بن ولید و عمر بن سعد به یزید بن معاویه نامه نوشته و او را از ورود مسلم بن عقیل و اوضاع کوفه آگاه ساختند و از یزید خواستند که فرد دیگری را به جای نعمان انتخاب کند[۱۴]. یزید با "سرجون"، که مشاور، کاتب و انیس خود بود، مشورت کرد. سرجون به وی گفت: "عبید الله بن زیاد را انتخاب کن". یزید گفت: "خیری نزد وی نیست". سرجون گفت: "اگر معاویه زنده بود و تو را به این کار سفارش می‌کرد، آیا ولایت کوفه را به او می‌سپردی؟" یزید گفت: "بله" سرجون گفت: "این عهدنامه معاویه به مهر خود اوست[۱۵] و اگر تا امروز به تو نگفتم از آن جهت بود که می‌دانستم نسبت به وی بغض داری. یزید آن حکم را تنفیذ کرد، نعمان بن بشیر را عزل کرد و نام‌های چنین نوشت: "اما بعد، هر کس روزگاری ستایش شود، روز دیگر سرزنش می‌شود و هر کس روزی سرزنش شود، روز دیگر ستایش می‌شود[۱۶]. آنگاه به عبید الله امر کرد که سریعا به کوفه برود و مسلم بن عقیل را بیابد و یا از او بیعت بگیرد یا او را بکشد و یا او را تبعید کند[۱۷]. ابن زیاد به همراه مسلم بن عمرو باهلی، منذر بن جارود، شریک حارثی و عبدالله بن حارث بن نوفل و جمع دیگری که حدود پانصد نفر از اهالی بصره بودند، به سرعت به سوی کوفه حرکت کردند[۱۸]. عبید الله لباس یمنی پوشید و عمامه‌ای سیاه بر سر گذاشت، به طوری که مردم گمان می‌کردند او حسین(ع) است و آنها با شعار "مرحبا بابن رسول الله" از او استقبال می‌کردند و او ساکت بود و از سمت نجف به کوفه وارد شد[۱۹]. نعمان در قصر را به روی او باز نکرد و از بالای قصر به وی گفت: "ای فرزند رسول خدا، من این امانت را به تو تحویل نمی‌دهم". ابن زیاد به او گفت: "در را باز کن که زمان تو به پایان رسیده است. فردی کلام او را شنید و او را شناخت و فریاد زد: "قسم به خدای کعبه که او ابن زیاد است"؛ پس مردم پراکنده شده، به خانه‌های خود رفتند"[۲۰]. نعمان و بیعت گرفتن از ابن زبیر وقتی یزید بن معاویه شنید که اهل مکه قصد دارند با ابن زبیربیعت کنند، نعمان بن بشیر و همام بن قبیصه را به سوی ابن زبیر روانه کرد تا وی را به بیعت با یزید دعوت کنند، با این شرط که حکومت حجاز و هر جایی که او بخواهد برای خود و خانواده او باشد. نعمان و همراهش پیش ابن زبیر آمدند و پیام یزید را به او رساندند. ابن زبیر گفت: "آیا مرا به بیعت با مرد شراب خوار و ترک کننده نماز می‌خوانید؟" آن دو پیش یزید بازگشتند و یزید را از این سخن او آگاه کردند؛ یزید، خشمگین شد و سوگند خورد که بیعت ابن زبیر را نپذیرد مگر این که کل حکومتدست خودش باشد[۲۱]. نعمان و اسرای کربلا پس از ورود اسرای کربلا به شام و حضور چند روزه در آن جا، یزید درباره اهل بیت امام حسین(ع)با شامیان مشورت کرد؛ نعمان بن بشیر گفت: "آنگونه که پیامبر(ص) با آنان رفتار می‌کرد، عمل کن"[۲۲]. یزید دستور داد آنها را به همراه حضرت سجاد(ع) در خانه‌ای که متصل به خانه خود بود، جا دهند. یادگارهای پیامبر(ص) چند روز در آنجا بودند تا این که یزید، نعمان بن بشیر را احضار کرد به او گفت باید خود را آماده کنی و اسرا را به مدینه برگردانی[۲۳]. یزید فردی را نزد نعمان فرستاد و به او دستور داد که شبانه کاروان را حرکت دهد و خود پشت سر کاروان برود و گفت: "آن قدر از آنها دور باش که در برابر چشم تو باشند و چون در محلی فرود آمدند در جای دورتری از آنها منزل کن و خود و یارانت به نگهبانی آنها مشغول باشند". نعمان طبق دستور، قافله را به طرف مدینه حرکت داد و در طول مسیر، به آنها محبت می‌کرد و از هیچ خدمتی فروگذار نمی‌کرد تا اینکه به مدینه وارد شدند[۲۴]. هنگامی که آنها به عراق رسیدند به راهنمای خود (نعمان) گفتند: "ما را از راه کربلا ببر"، و چون به قتلگاه حسین(ع)رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم و برخی از آل پیامبر(ص) را دیدند که برای زیارت قبر حسین(ع)آمده بودند[۲۵]. سرانجام نعمان وقتی مروان بن حکم به خلافت رسید، لشکر مروانیان به دمشق، که مرکز حکومت و منزل خلفا بود و ضحاک بن قیس نیز والی آنجا بود حمله کردند. آنها در منطقه مرج راهط با ضحاک روبرو شدند. گروهی از مردم دمشق و جوانان‌شان همراه ضحاک بودند و نیز نعمان بن بشیر که حاکم حمص بود، شرحبیل بن ذی الکلاع را با مردم حمص به کمک ضحاک فرستاده بود. در مرج راهط جنگ سختی در گرفت و ضحاک بن قیس با جمعی از همراهانش کشته شدند و باقیمانده سپاهیانش گریختند. این خبر به نعمان بن بشیر که در حمص بود، رسید، پس او بازن کنانیه خویش و فرزندانش فرار کرد، اما مردانی از طایفه حمیر و باهله به تعقیب او پرداخته، و او را در بیابان کشتند و سرش را بریده، نزد مروان بن حکم فرستادند[۲۶].

  1. المعارف، ابن قتیبه، ص۲۹۴.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۹۸.
  3. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۶۲.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۹۸.
  5. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۴۵؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۹.
  6. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۹.
  7. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۳۳.
  8. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۰-۴۵۷.
  9. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۷.
  10. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  11. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۱۵.
  12. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۴۷-۳۴۸.
  13. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۱؛ وقعة الطف، ابی مخنف (تحقیق: یوسفی غروی)، ص۱۰۱-۱۰۰.
  14. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۴۸؛ اللهوف، سید بن طاووس، ص۳۷.
  15. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۴۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۲.
  16. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۴۸.
  17. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۷۸ و تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۴۸.
  18. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۷۸.
  19. وقعة الطف، این مخنف (تحقیق: یوسفی غروی)، ص۱۲۹-۱۳۰.
  20. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۶۰؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۲-۴۴.
  21. تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۱۵۶-۱۶۷.
  22. اللهوف، سید بن طاووس، ص۱۸۶؛ وقعة الطف (تحقیق: یوسفی غروی)، ص۳۱۱.
  23. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۲۲؛ وقعة الطف (تحقیق: یوسفی غروی)، ص۳۱۱.
  24. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۲۲؛ وقعة الطف (تحقیق: یوسفی غروی)، ص۳۱۱.
  25. مثیر الاحزان، این نما، ص۵۹.
  26. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۵۶.