بیعت با امام علی در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

شبهه وهابیان در عدم بیعت امام علی با مردم

وهابیان ادعا می‌کنند: پس از کشته شدن عثمان، مردم به سوی امام علی(ع) سرازیر شدند تا با آن حضرت بیعت کنند؛ ولی امام علی(ع) به مردم فرمود: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌»؛ مرا رها کنید و دیگری را بجویید». اگر علی(ع) خود را خلیفه منصوب پیامبر(ص) می‌دانست چرا می‌گوید: دنبال فرد دیگری بروید؟! اگر خلافت او به انتصاب خدا و پیامبر بود، دیگر چه حقی داشت که آن را نپذیرد و به دیگران حواله دهد؟ این می‌رساند که بر خلاف ادعای شیعیان، او منصوب از جانب خدا و پیامبر(ص) نبود.

پاسخ

چند نکته در بررسی این پرسش قابل توجه است:

نکته نخست: برای فهم صحیح یک جمله باید تمام اطراف آن را به دقت ملاحظه کرد؛ زیرا یک جمله می‌تواند در شرایط و اوضاع مختلف، دارای معانی و مرادات گوناگون باشد: که از این رو، ابتدا سخن امام را به نحو کامل از نظر می‌گذرانیم: «مرا رها کنید و دیگری را پیدا کنید، ما به استقبال کاری می‌رویم که دارای لایه‌ها و رنگهای گوناگون است، دل‌ها برابر آن برجا نمی‌ماند و خردها پایدار نخواهد بود، همانا کران تا کران را ابر فتنه فراگرفته است و راه روشن، تیره و تار شده است. بدانید اگر من خواسته شما را بپذیرم، شما را براساس آنچه خود می‌دانم، تدبیر خواهم کرد و به سخنان این و آن و سرزنش ملامتگران توجهی نخواهم کرد»[۱]. در این کلام نورانی، امام به حقایق و مشکلات جامعه آن روز اشاره می‌کند، تعابیری چون: ابرهای فتنه، تیره و تار شدن اوضاع سیاسی جامعه، سرزنش ملامتگران، ناپایداری اندیشه‌ها و ضعف و زبونی افراد؛ بیانگر دغدغه‌های امام نسبت به مردم آن روزگار است که در این خطبه به آن اشاره شده است. امیر مؤمنان علی(ع) در همین بیان کوتاه که اوضاع بحرانی مردم آن روزگار را نشان می‌دهد، در عبارتی روشن از منش خویش در اداره حکومت سخن می‌گوید و از پیش بر همگان اتمام حجت می‌کند، تا مردم با اندیشه و اختیار برای بیعت اقدام کنند. بنابراین، امتناع امام(ع) در آن روزگار، به روحیه‌هایی برمی‌گردد که در مدت ۲۵ سال خانه نشینی امام(ع) در دوران حکومت سه خلیفه، بر صحابه و تابعان حاکم شده بود.

نکته دوم: اگر بناست وهابیان با تمسک به عبارت فوق، این نسبت را به امیر مؤمنان علی(ع) بدهند که وی امامت را حق خویش نمی‌دانست، باید برای ده‌ها سخن دیگر که در سراسر نهج‌البلاغه، بر خلاف این ادعا آمده است، چاره‌ای بیندیشند. وهابیان با این عبارات صریح چه می‌کنند:

  1. آنان درستیز با حقی که من از همه به آن سزاوارتر بودم، با یکدیگر، هم دست شدند[۲].
  2. حق ولایت منحصرا از آن خاندان پیامبر(ص) است که پس از قتل عثمان به جای خویش بازگشت[۳].
  3. من همواره از حقم محروم مانده ام[۴].
  4. من از همه به خلافت سزاوارتر هستم[۵].
  5. من برای رسیدن به خلافت، حق خود را طلب میکنم، ولی شما مانع می‌شوید[۶].

اگر وهابیان بر کلام خویش در ارتباط با جمله «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌» اصرار دارند، باید برای عبارات فوق که همگی در ارتباط با خلافت و خلفا است، تدبیری بیندیشند.

نکته سوم: برای فهم دقیق امتناع امام از پذیرش بیعت، ابتدا باید از منظر آن حضرت دغدغه‌ها و بحران‌های پیش روی آن روزگار را لیست کرد که عبارت‌اند از:

  1. از رحلت پیامبر(ص) تا آن روز بیش از دو دهه گذشته است. بسیاری از صحابه پاک آن حضرت، آن پاکی و صفای باطن را از دست داده‌اند، در بسیاری از آنها، روح زراندوزی و دنیاپرستی دمیده شده است. اینان دیگر تاب تحمل حکومت عدالت محور امام(ع) را نداشتند. تاریخ گواهی می‌دهد که برخی از وجوه صحابه، چون طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، و برخی از اطرافیان خلیفه سوم مثل مروان بن حکم، که خلیفه، یک پنجم غنائم آفریقا را به وی بخشیده بود، به چه آلاف و الوفی رسیده بودند؛ طبیعی بود که اینان اگر بیعت هم می‌کردند نمی‌توانستند حاکمیت عدل را پذیرا باشند.
  2. تزریق روحیه اشرافی‌گری و تغییر تدریجی جمعی از صحابه از حالت ساده‌زیستی به حالت رفاه‌زدگی و فرورفتن در ناز و نعمت دنیا، آنان را فرسنگ‌ها از خلوص و ایثار زمان پیامبر(ص) دور کرده است. این وضعیت به ویژه بر اثر رفتار عثمان در تقسیم ناعادلانه بیت المال تشدید شد، خصوصاً آن‌که وی، بنی‌امیه را بر امور مسلمین مسلط کرد و آنان بر رواج دادن این روحیه، نقش بسزایی داشتند.
  3. جمعی از پیشنهاددهندگان بیعت، کسانی بودند که برای سهم‌خواهی در حکومت، بیعت با امام(ع) را فریاد می‌زدند و امام(ع) به خوبی از نیّات این افراد آگاه بود؛ از این رو امام(ع) فرمودند: من اگر زمام امور را به دست بگیرم دیگر به پیشنهادهای سهم خواهانه این و آن گوش فرانمی‌دهم.
  4. نگرانی دیگر امام در آن زمان، این بود که اینها که امروز برای بیعت پافشاری می‌کنند، آن‌چنان سست عنصر و مذبذب شده‌اند که به زودی پرچم مخالفت برافراشته، نقض بیعت می‌نمایند و در مقابل امام صف آرایی می‌کنند؛ از این رو، امام تصریح فرمودند که دل‌ها و عقل‌های مردم در برابر آن، پابرجا نخواهد ماند.

این‌‌ها بخشی از دغدغه‌های امام(ع) بود که فرمود: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌».

نکته چهارم: مراد امام(ع) از این جمله «مرا رها کنید و دیگری را بجویید»، با توجه به اینکه امام دغدغه‌ها را نیز برای مردم بازگو کردند، این بوده است که امام(ع)، با این کار می‌خواست حجت را بر مردم تمام کند و حقایق را برای آنان روشن سازد تا پس از این، هیچ بهانه و توجیهی برای اعتراض بر امام(ع) نداشته باشند. امام میخواست، مردم را به فکر وادارد تا عجولانه و شتابزده اقدام نکنند، عاقبت امر را بسنجند، تا بیعت با ایشان همانند بیعت با نخستین خلیفه، «فلته» (بدون اندیشه و تأمل) از کار در نیاید. از این رو امام بعدها به مردم می‌فرمود: «لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً»[۷]؛ بیعت شما با من بدون تأمل و اندیشه نبوده است تا آن را اکنون بشکنید». بنابراین امام(ع) میخواست اگر مردم بیعت می‌کنند پای آن بایستند و بدان وفادار باشند.

نکته پنجم: از جمله مشکلات امام(ع) در آن روز، که موجب شد تا امام(ع) در مقابل پیشنهاد بیعت از سوی مردم، مقاومت کند، این بود که اوضاع به گونه‌ای پیش می‌رفت که امام(ع) در معرض دو اتهام قرار گرفت:

الف) اتهام حرص بر حکومتداری: توضیح آن‌که امام(ع) چون خلافت را حق خود می‌دانست، در مدت خانه‌نشینی، گاه و بیگاه تا آنجا که به وحدت مسلمانان ضرری نرسد، از بیان حق خویش پرهیز نمی‌کرد همین امر موجب می‌شد تا دستگاه عریض و طویل حکومتی، امام(ع) را نزد مردم به عنوان «حریص بر حکومتداری» معرفی کند؛ از این رو، اگر امام بدون هیچ مقاومتی، بیعت مردم را می‌پذیرفت این شایعه تأیید می‌شد و عده‌ای هم آن را باور می‌کردند. عباراتی در نهج‌البلاغه به چشم می‌خورد که بیانگر همین معنی است، از جمله امام می‌فرماید: «وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ»؛ «گوینده‌ای گفت: ای فرزند ابوطالب! تو برای رسیدن به حکومت بسیار حریصی!»[۸]

ب) اتهام دست داشتن در قتل عثمان: امیرمؤمنان(ع) که به خوبی از بغض و کینه معاویه و تیمش آگاه بود. به تحلیل امام(ع)، معاویه می‌دانست که عثمان، دیگر بیش از یک مهره سوخته نیست، تنها خون او می‌تواند بقای بنی‌امیه را بر حکومت تضمین کند؛ از این رو معاویه در کمک رسانی به عثمان، آن‌‌قدر تعلل کرد تا وی کشته شد. آن‌گاه پس از کشته شدن خلیفه، بهترین بهانه برای مقابله با امیرمؤمنان علی(ع) به دست معاویه افتاد. او علی(ع) را به دست داشتن در خون عثمان متهم کرد و با همین بهانه در مقابل امام شمشیر کشید[۹]. روشن است در چنین اوضاعی، اگر امام بدون مقاومت بیعت را می‌پذیرفت، مردم راحت‌تر بهانه معاویه را تلقی به قبول می‌کردند. امام برای اینکه، از تیزی این دو اتهام بکاهد، در مقابل پیشنهاددهندگان بیعت فرمود: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌»؛ «مرا رها کنید و به سوی فرد دیگری بروید»؛ هرچند امام به خوبی می‌دانست که این مردم دیگر به غیر او، به شخص دیگری مراجعه نخواهند کرد و چنین هم شد.

نکته ششم: نکته ظریف در این قضیه، این است که مردم از امام می‌خواستند تا همانند سه خلیفه پیشین، لباس خلافت را که از ناحیه مردم به خلیفه اعطا می‌شود، بپوشد و زمام امر را به دست گیرد؛ ولی امام(ع) اساسا به چنین خلافت انتخابی اعتقاد نداشت. امام خود را خلیفه منصوب پیامبر(ص) می‌دانست که مسئولیتی است الهی و رأی و نظر مردم در رد و قبول آن دخالتی ندارد. در واقع امام با بیان «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌»، از پذیرش امامت انتصابی شانه خالی نکرد بلکه از پذیرش خلافت انتخابی که ادامه روش سه خلیفه قبل باشد، امتناع کرد؛ از این رو اعلام کرد اگر من زمام امر را به دست گیرم، به روش خودم عمل خواهم کرد؛ به عبارت دیگر امام برای خویش خلافت انتصابی قائل بود، مقامی که از ناحیه خداوند به وی داده شد، از این رو خلافت انتخابی با آن معنای خاص را نپذیرفت، روشن است که نپذیرفتن چنین خلافتی (خلافت انتخابی) به معنی نپذیرفتن خلافت حقیقی (خلافت انتصابی) نیست! کوتاه سخن آن‌که سخنان امام به معنای چشم پوشی از امامت الهی‌اش نیست، بلکه اعتراضی است به خواسته‌های نامشروع دیگران که از امام می‌خواستند سیره خلفای قبل را ادامه دهد، امام این تقاضا را نپذیرفت و اعلام کرد که من اگر حکومت را بپذیرم به رای خودم عمل میکنم.

عبارت «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‌» هیچ دلالتی بر مقصود وهابیان ندارد! امام این عبارت کوتاه و حکیمانه را به چند منظور بیان داشت و در واقع هم اتمام حجت کرد و هم خلافت را به معنای معمولش نپذیرفت.[۱۰].

منابع

پانویس

  1. نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ».
  2. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲: «وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي».
  3. نهج البلاغه، خطبه ۲: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الآْنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ».
  4. نهج البلاغه، خطبه ۶: «فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا».
  5. نهج البلاغه، خطبه ۷۴: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي».
  6. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲: «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ».
  7. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۶.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.
  9. نهج البلاغه، نامه ۱۰، ۶۴. امام در نامه دهم، خطاب به معاویه می‌نویسد: «وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ... فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ».
  10. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۴۸۱.