حلم در معارف و سیره نبوی

بردباری، خوی او و خوی همه پیامبران (ع)

  • قرآن کریم می‌فرماید: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ [۱]
  • بردباری پیامبر در حدیث:
  1. پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: من برانگیخته شدم تا کانون بردباری و کان دانش و خانه شکیبایی باشم[۲].
  2. پیامبر خدا (ص) پیش از آن که مبعوث شود، بیست خصلت از خصلت‌های پیامبران را دارا بود که اگر فردی یکی از آنها را داشته باشد، دلیل عظمت اوست، چه رسد به کسی که همه آنها را دارا باشد. ایشان، پیامبری امین، راستگو، ماهر... و بردبار... بود[۳].
  3. به نقل از عبد الله بن مسکان: امام جعفر صادق (ع) فرمود: "خدای عزّوجلّ رسولان خویش را به مکارم اخلاق ویژه ساخته است. پس خویش را بیازمایید. اگر آنها در شما هستند، خدا را بستأیید و بدانید که آن از نیکی‌ای است که در شما بوده و از طرف خدا به شما رسیده و اگر آنها در شما نیستند، از خدا بخواهید که به شما عطا کند و به آنها راغب باشید". ایشان سپس آن ده چیز را ذکر فرمود: "یقین، قناعت، شکیبایی، شکر، بردباری..."[۴].
  4. امام صادق (ع) می‌فرماید: شکیبایی، نیکی، بردباری و خوش خویی، از اخلاق پیامبران است[۵][۶].

بردباری، خوی پیامبر (ص) و خاندان او

  1. پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: به ما خانواده، هفت امتیاز داده شده که به هیچ کس پیش از ما داده نشده و پس از ما نیز به کسی داده نخواهد شد: خوب‌رویی،... و بردباری[۷].
  2. پیامبر خدا می‌فرماید: خداوند عزّوجلّ ده سرشت را در ما گرد آورده که نه برای پیشینیان و نه برای دیگران گرد نیاورده است. در ما حکمت و بردباری و... است[۸].
  3. امام زین العابدین (ع) در سخنرانی ایشان در مجلس یزید: ای مردم! به ما شش سرشت بخشیده شده و به هفت چیز، فضیلت داده شده‌ایم. به ما علم و بردباری... ، بخشیده شده است[۹][۱۰].

بردبارترینِ مردم

  1. امام هادی (ع) می‌فرماید: پیامبر ما، برترین پیامبر است... فروتن‌ترین و بردبارترین مردم است[۱۱].
  2. پیامبر (ص)، حکیم‌ترین و بردبارترین مردم بود[۱۲].
  3. امام صادق (ع) به نقل از پدرانش، درباره امام علی (ع) می‌فرماید: پیامبر (ص) فرمود: "ای علی! آیا به تو خبر ندهم که اخلاق کدام یک از شما، به من شبیه‌تر است؟". گفت: بفرمایید، ای پیامبر خدا! فرمود: "آن کسی که از همه شما خوش‌خوتر و بردبارتر است"[۱۳][۱۴].

نمونه‌هایی از بردباری پیامبر (ص)

  1. به نقل از اَنَس: من با پیامبر خدا (ص) راه می‌رفتم و ایشان بُردی نجرانی، با حاشیه‌ای زبر و درشت، بر تن داشت. بادیه‌نشینی از راه رسید و ردای ایشان را محکم کشید. من به گردن پیامبر (ص) نگاه کردم و دیدم که حاشیه ردا، از شدّت کشیدن، روی گردن ایشان رد انداخته است. آن بادیه‌نشین سپس گفت: ای محمّد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من بدهند. پیامبر (ص) به طرف او برگشت و خنده‌ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی عطا کنند[۱۵].
  2. به نقل از ابو هریره: ما در مسجد، با پیامبر خدا می‌نشستیم و چون بر می‌خاست، ما هم بر می‌خاستیم. روزی برخاست و ما هم برخاستیم و چون به میانه مسجد رسید، مردی به او رسیده و ردای او را از پشت سرش کشید و چون ردایش زبر بود و به گردنش کشیده شد، گردنش را قرمز کرد. سپس گفت: ای محمّد! برایم چیزی بار این دو شترم کن، که تو از مال خودت و پدرت نمی‌دهی؟ پیامبر خدا (ص) فرمود: "نه، و از خدا آمرزش می‌خواهم. چیزی برایت بار نمی‌کنم تا آن‌گاه که بگذاری این را که کشیدی و گردنم را قرمز کردی، قصاص کنم". عرب بادیه‌نشین گفت: نه، به خدا، خود را برای قصاص در اختیارت نمی‌نهم: پیامبر خدا (ص) سه مرتبه این را فرمود و عرب هر بار می‌گفت: نه به خدا سوگند، نمی‌گذارم قصاص کنی. ما چون سخن عرب را شنیدیم، شتابان به سویش رفتیم که پیامبر خدا (ص) به ما رو کرد و فرمود: "به هر کس که سخنم را می‌شنود، می‌گویم که تا اجازه نداده‌ام از جایش تکان نخورد". پیامبر خدا (ص) آن‌گاه به یکی از افراد حاضر در مسجد فرمود: "ای فلانی! بار یک شتر را جو و بار شتر دیگرش را خرما بگذار" و آن‌گاه پیامبر خدا (ص) فرمود: "باز گردید"[۱۶].
  3. به نقل از عطاء بن یسار: گروهی نزد پیامبر (ص) آمدند و از او چیزی می‌خواستند. هنگامی که پیامبر (ص) آنها را دید و فهمید که چه می‌خواهند، چون چیزی نداشت، برخاست تا داخل خانه‌اش شود که یکی از آنها خود را به او رساند و به لباس ایشان آویخت و آن را درید؛ امّا پیامبر (ص) به درون خانه رفت. پس از چند روز که پیامبر (ص) مالی برایش رسیده بود، نزدش آمدند و درخواستی کردند و پیامبر (ص) فرمان داد که چیزی به آنها بدهند. آنها گفتند: ای پیامبر خدا! ما را از این که لباست را کشیدیم، حلال کن. پیامبر فرمود: "آن بر من، گران نیست"[۱۷].
  4. به نقل از عطاء بن یسار: چند عرب صحرانشین به مدینه آمدند. هنگامی که پیامبر به دید آنها از در مسجد پدیدار شدند، چون چیزی نداشت، رفت تا درون خانه‌اش شود که یکی از آنها خود را به او رساند و لباس پیامبر را کشید. سپس مالی به پیامبر (ص) رسید و پیامبر (ص) به آنها عطا کرد و آنها آمدند و گفتند: ما را قصاص کن. پیامبر (ص) فرمود: "آن بر من، گران نیست"[۱۸].
  5. به نقل از ابو هریره: عربی صحرانشین نزد پیامبر خدا (ص) آمد تا کمکی از ایشان بگیرد[۱۹]. پیامبر (ص) چیزی به او بخشید و سپس فرمود: "آیا به تو نیکی کردم؟". عرب گفت: نه، کار مهمّی نکردی! برخی از مسلمانان خشمگین شدند و خواستند که به سویش برخیزند و ادبش کنند که پیامبر خدا (ص) به آنها اشاره کرد که دست نگه دارند. هنگامی که پیامبر (ص) برخاست و به خانه‌اش رسید، عرب را به خانه‌اش فراخواند و به او فرمود: "تو نزد ما آمدی و چیزی از ما خواستی و عطایی به تو کردیم و آن سخن را گفتی". سپس پیامبر خدا (ص) چیزی بر آن افزود و فرمود: "حال به تو نیکی کردم؟". عرب گفت: آری. خداوند از جانب خاندان من جزای خیرت بدهد! پیامبر (ص) فرمود: "تو نزد ما آمدی و درخواست کردی و ما هم به تو عطایی نمودیم و تو سخنی گفتی که یاران مرا از تو دلگیر کرد. هنگامی که به مسجد آمدی، پیش رویشان، همین را بگو که پیش من گفتی تا از دلشان برود". او موافقت کرد و چون به مسجد نزد مسلمانان آمد، پیامبر خدا (ص) فرمود: "رفیقتان، نزد ما آمده بود و چیزی خواست و ما هم عطایی به او کردیم و سخنی گفت، و من او را فرا خواندم و چیزی به او عطا کردم و حال ادّعا می‌کند که راضی شده است. آیا این گونه است، ای مرد عرب؟". عرب گفت: آری، خداوند از جانب خاندان من به تو جزای خیر دهد! پیامبر (ص) فرمود: "مثال من و این عرب، مثال مردی است که شترش رمیده و مردم در پی آن می‌دوند و این جز بر رمیدگی آن نمی‌افزاید. صاحب شتر به آنها می‌گوید: مرا با شترم تنها بگذارید که من با آن، رفیق‌تر و به حالتِ آن، داناترم! پس کمی از پس‌مانده علف‌های زمین را بر می‌دارد و شترش را فرا می‌خواند تا آن که می‌آید و پاسخ می‌دهد و جهازش را بر آن، محکم می‌بندد. من اگر آن گاه که این مرد، آن سخنش را گفته بود، از شما اطاعت و او را تنبیه می‌کردم، به دوزخ می‌رفت"[۲۰].
  6. به نقل از جریر بن حازم، از کسی که از زُهری نقل می‌کند، از فردی یهودی: هیچ یک از اوصاف پیامبر خدا (ص) در تورات نمانده بود، جز آن که در او دیده بودم، مگر بردباری را، و من سی دینار با سررسید معلوم به او پیشاپیش بابت خرید خرما دادم و او را وا نهادم تا یک روز به سررسید مانده، نزدش آمدم و گفتم: ای محمّد! حقّم را بده، که شما فرزندان عبد المطّلب به تأخیر اندازنده‌اید. عمر گفت: ای یهودی خبیث! هان! به خدا سوگند، اگر جایگاه و احترام پیامبر (ص) نبود، آنچه چشمانت در آن است یعنی کاسه سرت را، با شمشیر می‌زدم. پیامبر خدا (ص) فرمود: "خدا تو را بیامرزد، ای ابو حفص! ما از تو به چیزی دیگر غیر از این نیازمندتریم؛ به این که مرا به ادای آنچه بر عهده دارم، فرمان دهی. او نیز به این که در گرفتن حقّش به او یاری دهی، نیازمندتر است". پس تندی و جهالت من، جز بر بردباری او نیفزود. به من فرمود: "ای یهودی! سررسید حقّ تو، فرداست" و سپس فرمود: "ای ابو حفص! او را به همان باغی که روز نخست، خرما را از آن جا خواسته بود، ببر، و اگر راضی شد، فلان مقدار خرما به او بده و یک من هم به خاطر سخن تهدیدآمیزی که به او گفتی، بر آن بیفزای و اگر راضی نشد، از فلان باغ به او بده" عمر، مرا به باغ برد و به خرمایش راضی شدم و عمر، آنچه را پیامبر خدا (ص) گفته بود و نیز اضافه‌ای را که فرمان داده بود، به من داد. هنگامی که یهودی خرمایش را گرفت، گفت: گواهی می‌دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست و او (محمد (ص)) پیامبر خداست. ای عمر! چیزی مرا به انجام آنچه از من دیدی، وا نداشت، جز این که همه صفات پیامبر را که در تورات گفته شده بود، در او دیده بودم جز بردباری‌اش را، و امروز بردباری‌اش را آزمودم و او را بر همان صفتی که در تورات است، یافتم. من تو را گواه می‌گیرم که این خرما و نیمی از دارایی‌ام میان همه فقیران مسلمان پخش شود. عمر گفت: یا برخی از فقیران مسلمانان؟ و یهودی گفت: با برخی از فقیران. و خانواده آن یهودی، همگی اسلام آوردند، مگر پیرمردی صد ساله که در کفر، پا بر جا ماند[۲۱].
  7. به نقل از عبد الله بن سلام: خداوند - تبارک و تعالی - هنگامی که خواست زید بن سعنه را هدایت کند، زید بن سعنه گفت: از نشانه‌های نبوّت، چیزی نمانده، جز آن‌که آنها را در چهره محمد به هنگام نگریستن به او می‌بینم، مگر دو چیز که هنوز از آنها خبری نیافته‌ام[۲۲]: آیا بردباری‌اش بر جهالتش سبقت می‌گیرد؟ و شدت نابخردی با او، جز بر بردباری‌اش نمی‌افزاید؟ پس با او اُنس بردباری می‌گرفتم و از در مهربانی وارد می‌شدم تا با او در آمیزم و بردباری و جهلش را بشناسم. زید بن سعنه گفت: روزی پیامبر خدا (ص) از حجره‌های خانه‌اش بیرون آمد و علی بن ابی طالب (ع) هم همراهش بود. مردی مانند صحرانشینان سوار بر شترش نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! اهالی روستای بُصرا، مسلمان شده و به دین اسلام در آمده‌اند و من به آنها گفته بودم که اگر اسلام بیاورند، روزی‌شان فراوان می‌شود و حال، خشک‌سالی و سختی و قحطی به آنها رسیده و من می‌ترسم. - ای پیامبر خدا- که از اسلام به طمع چیزهای دیگر خارج شوند، همان‌گونه که به اسلام نیز طمعکارانه وارد شده‌اند! اگر صلاح می‌بینی، به آنها کمک مالی برسان. پیامبر خدا (ص) به مردی در کنارش - که فکر می‌کنم علی (ع) بود- نگریست. او گفت: ای پیامبر خدا! چیزی از آن ذخیره نمانده است. زید بن سعنه گفت: من به پیامبر (ص) نزدیک شدم و به او گفتم: ای محمد! آیا می‌خواهی مقدار معیّنی خرما از باغ فلان قبیله به من بفروشی و پولش را اکنون بگیری و خرما را فلان زمان بدهی؟ پیامبر (ص) فرمود: "نه، ای یهودی؛ اما مقدار معیّنی خرما به طور کلّی برای تحویل در فلان زمان به تو می‌فروشم و معیّن نمی‌کنم که از کدام باغ است". من موافقت کردم. او با من معامله کرد و من هم کیسه پولم را گشودم و هشتاد مثقال طلا در برابر مقدار معیّنی خرما برای تحویل در زمانی مشخّص به پیامبر (ص) دادم، و پیامبر هم آن را به آن مرد داد و گفت: "به سوی آنها برگرد و با این پول به آنها کمک برسان". زید بن سعنه گفت: دو سه روز به زمان تحویل مانده، به نزد پیامبر خدا (ص) رفتم و جای گرد آمدن پیراهن و ردایش را گرفتم و با چهره‌ای خشن به او نگریستم و سپس گفتم: ای محمّد! آیا حقّ مرا نمی‌دهی؟ به خدا سوگند - ای فرزندان عبد المطّلب- مردم از شما بدحسابی و تأخیر در پرداخت حق، سراغ ندارند و من هم با شما بوده‌ام و این را می‌دانم! آن گاه به عمر نگریستم که چشمانش در صورتش مانند فلک دوّار می‌چرخید. او چشمش را به من دوخت و گفت: ای دشمن خدا! آیا آنچه را می‌شنوم، به پیامبر می‌گویی و آنچه را می‌بینم، با او می‌کنی؟!سوگند به آن که او را به حق برانگیخت، اگر از پیامبر خدا نمی‌ترسیدم، با این شمشیرم گردنت را می‌زدم! پیامبر خدا (ص) با آرامش و حوصله و تبسّم به عمر می‌نگریست و سپس فرمود: "ای عمر! من و او به چیزی غیر از این کار تو، به تو نیازمندتریم. تو باید مرا به نیکو ادا کردن بدهی‌ام و او را به نیکو دادخواهی کردن، فرمان دهی، عمر! با او برو و حقّش را ادا کن و بیست من هم اضافه بر حقّش برایش بیفزای". گفتم: این اضافه برای چیست؟ عمر گفت: پیامبر خدا (ص) به من فرمان داد در برابر کیفر کاری که با تو کردم، برایت بیفزایم. گفتم: ای عمر! مرا می‌شناسی؟ گفت: نه. تو کیستی؟ گفتم: من زید بن سعنه هستم. گفت: همان عالم یهود؟ گفتم: همان عالم. گفت: به چه انگیزه‌ای، آن سخنان را به پیامبر خدا گفتی و با او چنان رفتار کردی؟. گفتم: ای عمر! همه نشانه‌های پیامبری را در چهره پیامبر خدا به هنگام نگریستن به او دیدم، جز دو نشانه که آنها را نیافته بودم: این که آیا بردباری‌اش بر جهالتش پیشی می‌گیرد؟ و آیا شدّت نابخردی، بر بردباری‌اش می‌افزاید؟ که اکنون آنها را آزمودم و من تو را - ای عمر - شاهد می‌گیرم که به ربوبیت خداوند و به این که اسلام، دینم باشد و محمد، پیامبرم، راضی شدم، و تو را گواه می‌گیرم که نیمی از دارایی‌ام - که من ثروتمندترین یهودیان مدینه هستم - صدقه برای امّت محمّد باشد. عمر گفت: برای برخی از آنان؛ چرا که دارایی تو گنجایش همه آنها را ندارد؟ گفتم: برای برخی از امّت محمّد. زید نزد پیامبر خدا (ص) باز گشت و گفت:گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و گواهی می‌دهم که محمّد، بنده و فرستاده اوست. آن‌گاه به او ایمان آورد و تصدیقش کرد و با او بیعت نمود و همراه پیامبر خدا (ص) در عرصه‌های متعدّدی حاضر شد و در جنگ تبوک، در همان هنگام که به سوی دشمن می‌رفتند و نه در بازگشت، از دنیا رفت. خدا زید را رحمت کند[۲۳]!
  8. به نقل از جابر بن عبد الله: پیامبر (ص) از جنگ حنین بازگشت و در جعرانه[۲۴] نقره‌های غنیمتی را که در لباس بلال ریخته شده بود، مشت مشت به مردم می‌داد. مردی نزد ایشان آمد و گفت: ای محمّد! عدالت بورز و غنائم را عادلانه قسمت کن. پیامبر (ص) فرمود: "وای بر تو! اگر من عدالت نمی‌ورزم، پس چه کسی عدالت می‌ورزد؟! اگر من هم عدالت نورزم، ناکام و زیانکار گشته‌ای که پیرو کسی شده‌ای که عادل نیست". عمر بن خطّاب گفت: ای پیامبر خدا! مرا واگذار تا این منافق را بکشم. پیامبر (ص) فرمود: "پناه بر خدا از این که مردم بگویند من یارانم را می‌کشم! این مرد و یارانش، قرآن را می‌خوانند؛ ولی از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. از دین، خارج می‌شوند، آن‌گونه‌که تیر از هادف بیرون می‌رود"[۲۵].
  9. به نقل از عایشه: پیامبر خدا (ص) یک یا چند شتر از عربی صحرانشین در برابر یک بار شتر خرمای مرغوب ذخیره‌شده عجوه[۲۶] خرید. پیامبر خدا (ص) به خانه‌اش آمد و در پی خرما بود که آن را نیافت. پیامبر خدا (ص) به سوی آن مرد عرب آمد و به او فرمود: "ای بنده خدا! ما یک یا چند شتر از تو در برابر یک بار شتر خرمای عجوه خریدیم؛ امّا گشتیم و آن را نیافتیم". مرد عرب، فریاد برآورد: وای از خیانت و حقّه‌بازی! در این هنگام، مردم بر او بانگ زدند و گفتند: خدا تو را بکشد! آیا پیامبر خدا خیانت می‌کند؟! پیامبر خدا (ص) فرمود: "او را واگذارید، که صاحب حق، می‌تواند سخن بگوید". سپس پیامبر خدا (ص) دوباره به سوی او رفت و فرمود: "ای بنده خدا! ما یک یا چند شتر از تو در برابر یک بار شتر خرمای عجوه ذخیره‌شده خریدیم و گمان می‌کردیم آن را داریم؛ امّا گشتیم و آن را نیافتیم". مرد عرب فریاد برآورد: وای از خیانت و حقّه‌باز! دوباره مردم بر او بانگ زدند و گفتند: خدا تو را بکشد! آیا پیامبر خدا خیانت می‌کند؟! پیامبر خدا (ص) فرمود: "او را واگذارید، که صاحب حق، می‌تواند سخن بگوید". پیامبر خدا (ص) دو یا سه بار با او این سخن را تکرار کرد و چون دید نمی‌فهمد، به یکی از یارانش فرمود: "به سوی خویله دختر حکیم بن امیّه برو و به او بگو: پیامبر خدا به تو می‌گوید: اگر یک بار شتر خرمای عجوه نزد توست، آن را به ما بفروش تا بهایش را در آینده به تو بپردازیم، إن‌شاءالله". آن مرد، نزد خویله رفت و سپس بازگشت و گفت: خویله می‌گوید: آری، نزد من هست، ای پیامبر خدا! کسی را روانه کن تا بگیرد. پیامبر خدا (ص) به آن مرد فرمود: "این عرب را ببر و تمام و کمال، حقّش را بده". آن مرد، او را برد و حقّش را کامل داد. مرد در گذر از کنار پیامبر خدا (ص) که با یارانش نشسته بود، گفت: خداوند، جزای خیر به تو بدهد! وفا کردی و پاکیزه رفتار نمودی. پیامبر خدا (ص) فرمود: "روز قیامت و نزد خدا، بندگان نیک خداوند، وفاکنندگان پاک‌ کردارند"[۲۷].
  10. به نقل از ابو اُمامه: جوانی نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! اجازه بده زنا کنم. مردم به سویش هجوم آوردند و آزارش دادند و گفتند: ساکت شو! پیامبر خدا (ص) به او فرمود: نزدیک بیا. جوان به پیامبر (ص) نزدیک شد و نشست. پیامبر (ص) پرسید: "آیا این عمل را برای مادرت می‌پسندی؟". گفت: نه به خدا، جانم فدایت! فرمود: "مردم هم این عمل را برای مادران خود نمی‌پسندند". سپس فرمود: "آیا این عمل را برای دخترت می‌پسندی؟" جوان گفت: نه به خدا، ای پیامبر خدا! جانم فدایت! فرمود: "مردم هم این عمل را برای دختران خود نمی‌پسندند". سپس فرمود: "آیا این عمل را برای خواهرت می‌پسندی؟" گفت: نه به خدا، جانم فدایت! فرمود: "مردم هم این عمل را برای خواهران خود نمی‌پسندند". آن‌گاه فرمود: "آیا این عمل را برای عمّه‌ات می‌پسندی؟". گفت: نه به خدا، جانم فدایت! فرمود: "مردم هم آن را برای عمّه‌های خود، روا نمی‌دارند". سپس فرمود: "آیا این عمل را برای خاله‌ات می‌پسندی؟" گفت: نه به خدا، جانم فدایت! فرمود: "مردم هم آن را برای خاله‌های خود نمی‌پسندند". سپس پیامبر خدا (ص) دست خویش را بر آن جوان نهاد و فرمود: "بار خدایا! گناهش را ببخش و دلش را پاکیزه گردان و پاک‌دامنش نگاه دار". آن جوان، از آن پس، هرگز سراغ این کار را نگرفت[۲۸][۲۹].

بردباری

بردباری نشانه قوت اراده است؛ زیرا انسان شکیبا و بردبار در مقابل رخدادهای سهمگین و شکننده از خود ایستادگی نشان می‌دهد و به راحتی با پیشآمدهای ناگوار زندگی کنار می‌آید. صبر و حوصله در رسیدن به مقصود از عوامل مهم کام یابی است. اصولاً برای رسیدن به هر هدفی باید آرامش داشت؛ زیرا هیچ امری با شتاب زدگی به سامان نمی‌رسد.

یکی از اصلی‌ترین دلایل بردباری، شکستن خودبینی و خودمحوری است. شکیبایی به ما می‌آموزد که انتظار نداشته باشیم در زندگانی، همه امور بر وفق مرادمان باشد. صبر و بردباری؛ یعنی پذیرش مصلحت‌های پنهانی در سختی‌ها و گرفتاری ها. در پرتو صبر، انسان با گشایش روبه‌رو خواهد شد. بالا بردن آستانه تحمل در برابر بلاها، ناخوشی‌ها و گناهان و آنچه موجب دشواری حرکت در مسیر تکامل آدمی است، بسیار کارگشاست. آدمی چه بسا در زندگی با مشکلات فراوانی روبه‌رو می‌شود. در این شرایط، افراد بسیاری بر اثر شتاب در تصمیم گیری‌ها، جان و مال و آبروی خود را از دست داده‌اند و چه بسا اگر اندکی بردبار بودند، هیچ گاه با این همه پی آمدهای منفی روبه‌رو نمی‌شدند.

یکی از مصداق‌های ناملایمات در زندگی انسان، آزار دیگران است. در چنین وضعیتی انسان باید بردبار باشد. در دیدگاه پیامبر اکرم (ص)، مؤمنی که صبور است، بر دیگری که از این ویژگی بی‌نصیب است، برتری دارد. ایشان می‌فرماید: «الْمُؤْمِنُ الَّذِي يُخَالِطُ النَّاسَ وَ يَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ- أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الَّذِي لَا يُخَالِطُهُمْ وَ لَا يَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ»[۳۰]؛ مؤمنی که با مردم می‌آمیزد و بر آزار آنان صبر می‌کند، برتر از مؤمنی است که با مردم نمی‌آمیزد و آزار آنان را تحمل نمی‌کند.[۳۱]

منابع

پانویس

  1. پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد؛ سوره آل عمران، آیه:۱۵۹.
  2. «رَسُولُ اللَّهِ (ص): بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرْكَزاً وَ لِلْعِلْمِ مَعْدِناً وَ لِلصَّبْرِ مَسْكَناً»؛ مصباح الشریعه، ص ۳۱۹؛ بحارالأنوار، ج۷۱، ص ۴۲۳، ح ۶۱.
  3. كَانَ النَّبِيُّ (ص) قَبْلَ الْمَبْعَثِ مَوْصُوفاً بِعِشْرِينَ خَصْلَةً مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِيَاءِ لَوِ انْفَرَدَ وَاحِدٌ بِأَحَدِهَا لَدَلَّ عَلَى جَلَالِهِ فَكَيْفَ مَنِ اجْتَمَعَتْ فِيهِ كَانَ نَبِيّاً أَمِيناً صَادِقاً حَاذِقاً... حَلِيماً...؛ المناقب لابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۲۳؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۷۵، ح۱۹.
  4. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ الْإمَام الصَّادق (ع): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَ رُسُلَهُ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنْ كَانَتْ فِيكُمْ فَاحْمَدُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ إِنْ لَا تَكُنْ فِيكُمْ فَاسْأَلُوا اللَّهَ وَ ارْغَبُوا إِلَيْهِ فِيهَا قَالَ فَذَكَرَهَا عَشَرَةً الْيَقِينَ وَ الْقَنَاعَةَ وَ الصَّبْرَ وَ الشُّكْرَ وَ الْحِلْمَ...»؛ الکافی، ج ۲، ص ۵۶، ح۲؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۵۵۴، ح۴۹۰۱؛ صفات الشیعه، ص۱۲۷، ح۶۷؛ الأمالی الصدوق، ص۲۹۰، ح۳۲۴؛ الدعوات، ص۲۵۷، ح۷۳۲؛ بحارالانوار، ج۶۹، ص۳۶۸، ح۵.
  5. «الْإِمَامُ الْصَّادِق (ع): قَالَ: إِنَّ الصَّبْرَ وَ الْبِرَّ وَ الْحِلْمَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ (ع)»؛ الخصال، ص۲۵۱، ح۱۲۱ عن الحلبي؛ جامع الأخبار، ص۳۱۷، ح۸۸۷ عن الإمام عليّ (ع)؛ إرشاد القلوب، ص۱۳۳ و فیه «الصدق» بدل «البِرَّ»؛ بحارالأنوار، ج۶۹، ص۳۷۸، ح۳۳.
  6. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۳۶۲-۳۶۵.
  7. «رَسُولُ اللَّهِ أُعْطِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ سَبْعَةً لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلَنَا وَ لَا يُعْطَاهَا أَحَدٌ بَعْدَنَا الصَّبَاحَةُ... وَ الْحِلْمُ»؛ الجعفریّات، ص۱۸۲ عن الإمام الکاظم عن آبائه (ع)؛ النوادر للراونديّ، ص۱۲۳، ح۱۳۸ عن الإمام الصادق (ع) عنه (ص)؛ بحارالأنوار، ج۲۶، ص۲۶۵، ح۵۱؛ المناقب لابن المغازلي، ص۲۹۵، ح۳۳۷ عن الإمام الصادق عن آبائه (ع) عنه (ص).
  8. «رَسُولُ اللَّهِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ يَجْمَعْهَا لِأَحَدٍ قَبْلَنَا وَ لَا تَكُونُ فِي أَحَدٍ غَيْرِنَا فِينَا الْحُكْمُ وَ الْحِلْمُ...»؛ الخصال، ص۴۳۲، ح۱۴؛ تفسیر فرات، ص۳۰۷، ح ۴۱۲؛ کلاهما عن ابن عبّاس وص۱۷۸، ح۲۳۰ عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عن الإمام عليّ (ع)؛ بحارالأنوار، ج۲۶، ص۲۴۴، ح۵.
  9. «الإمام زین العابدین (ع) – مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ فِي مَجْلِسِ یَزیدَ -: أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ»؛ مقتل الحسین للخوارزميّ، ج۲، ص۶۹؛ المناقب لابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۶۸ نحوه؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۳۸.
  10. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۳۶۴-۳۶۵.
  11. «الإمام الهادی (ع): نَبِيُّنَا أَفْضَلُ الْأَنْبِيَاءِ... أَشَدُّ النَّاسِ تَوَاضُعاً أَعْظَمُهُمْ حِلْماً»؛ کشف الغمّه، ج۴، ص۲۶ عن فتح بن یزید الجرجاني؛ بحارالأنوار، ج۷۸، ص۳۶۷، ح۲.
  12. «كَانَ النَّبِيُّ (ص) أَحْكَمَ النَّاسِ وَ أَحْلَمَهُمْ‌»؛ المناقب لابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۴۵؛ بحارالأنوار، ج۱۶، ص۲۲۶، ح۳۴.
  13. «الامام الصادق عن آبائه (ع) عن الإمام علی (ع) عن رَسُولِ اللَّهِ – أَنَّهُ قَالَ لَهُ-: يَا عَلِيُّ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَشْبَهِكُمْ بِي خُلُقاً قَالَ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ أَعْظَمُكُمْ حِلْماً...»؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۰، ح۵۷۶۲ عن أنس بن محمّد عن أبیه؛ تحف العقول، ص۴۸؛ مکارم الأخلاق، ج۲، ص۳۳۳، ح۲۶۵۶؛ کنزالفوائد: ج۲، ص۱۱؛ مشکاة الأنوار، ص۴۱۹، ح۱۴۰۹ عن الإمام الباقر (ع) عنه (ص)؛ بحارأنوار، ج۷۷، ص۵۸، ح۳.
  14. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۳۶۶-۳۶۷.
  15. صحیح بخاری عَنْ أَنَس: كُنْتُ أَمْشِي مَعَ النَّبِيِّ وَعَلَيْهِ بُرْدٌ نَجْرَانِيٌّ غَلِيظُ الحَاشِيَةِ»، فَأَدْرَكَهُ أَعْرَابِيٌّ فَجَبَذَ بِرِدَائِهِ جَبْذَةً شَدِيدَةً، حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى صَفْحَةِ عَاتِقِ النَّبِيِّ (ص)، قَدْ أَثَّرَتْ بِهَا حَاشِيَةُ الرِّدَاءِ مِنْ شِدَّةِ جَبْذَتِهِ»، ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ مُرْ لِي مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي عِنْدَكَ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَضَحِكَ ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِعَطَاءٍ؛ صحیح البخاري، ج۳، ص۱۱۴۸، ح ۲۹۸۰؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۷۳۰، ح۱۲۸؛ مسند ابن حنبل، ج۴، ص۳۰۶، ح۱۲۵۵۰؛ تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۶۸؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۵۸ والثلاثة الأخیرة نحوه؛ کنز العمّال، ج۷، ص۲۰۷، ح۱۸۶۵۱.
  16. عَنْ النّسائی عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: كُنَّا نَقْعُدُ مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) فِي الْمَسْجِدِ، فَإِذَا قَامَ قُمْنَا، فَقَامَ يَوْمًا فَقُمْنَا مَعَهُ، حَتَّى لَمَّا بَلَغَ وَسَطَ الْمَسْجِدِ أَدْرَكَهُ أَعْرَابِيٌّ، فَجَبَذَ بِرِدَائِهِ مِنْ وَرَائِهِ، وَكَانَ رِدَاؤُهُ خَشِنًا، فَحَمَّرَ رَقَبَتَهُ، قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، احْمِلْ لِي عَلَى بَعِيرَيَّ هَذَيْنِ، فَإِنَّكَ لَا تَحْمِلُ مِنْ مَالِكَ، وَلَا مِنْ مَالِ أَبِيكَ! فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): «لَا، وَأَسْتَغْفِرُ اللهَ، لَا أَحْمِلُ لَكَ حَتَّى تُقِيدَنِي مِمَّا جَبَذْتَ بِرَقَبَتِي» فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: لَا، وَاللهِ لَا أُقِيدُكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) ذَلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، كُلُّ ذَلِكَ يَقُولُ: لَا، وَاللهِ لَا أُقِيدُكَ. فَلَمَّا سَمِعْنَا قَوْلَ الْأَعْرَابِيِّ أَقْبَلْنَا إِلَيْهِ سِرَاعًا، فَالْتَفَتَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللهِ (ص)، فَقَالَ: «عَزَمْتُ عَلَى مَنْ سَمِعَ كَلَامِي أَنْ لَا يَبْرَحَ مَقَامَهُ حَتَّى آذَنَ لَهُ». فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) لِرَجُلٍ مِنَ الْقَوْمِ: «يَا فُلَانُ، احْمِلْ لَهُ عَلَى بَعِيرٍ شَعِيرًا، وَعَلَى بَعِيرٍ تَمْرًا»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): «انْصَرَفُوا»؛ سنن النسائي، ج۸، ص۳۳؛ السنن الکبری للنسائي، ج۴، ص۲۲۷، ح۶۹۷۸ و راجع؛ سنن أبي داود، ج۴، ص۲۴۷، ح ۴۷۷۵؛ و تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۷۱، ح۷۲۴.
  17. «عن عطاء بن يسار: إن قوما أتوا النبي (ص) يسألونه حاجة فلما رآهم وأحس بهم ولم يكن عنده شئ قام ليدخل فلحق لاحق منهم فتعلق بثوبه فشقه فدخل النبي (ص). فلما كان بعد أتوه وقد جاءه شئ فسألوه فأمر لهم قالوا يا رسول الله اجعلنا في حل من جذبي ثوبك قال هو بفزتي منكم»؛ مکارم الأخلاق لابن أبي الدنیا، ص۲۶۳، ح ۴۰۹.
  18. « عن عطاء بن يسار: إن نفرا من البادية جاؤوا فلما رآهم النبي (ص) قد طلعوا من باب المسجد بادرهم ليدخل ولم يكن عنده شئ فلحقه بعضهم فجبذه. ثم جاء إلى النبي (ص) شيء فأعطاهم فأتوا فقالوا له اقتص منا قال هي بفزتي منكم»؛ مکارم الأخلاق لابن أبي الذنیا، ص۲۶۳، ح۴۱۰.
  19. در متن عربی، در این جا این جمله آمده است: «عکرمه گفت: به گمانم ابو هریره گفت: این کمک را برای پرداخت خون‌بهایی می‌خواسته است».
  20. عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: إِنَّ أَعْرَابِيًّا جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) لِيَسْتَعِينَهُ فِي شَيْءٍ -قَالَ عِكْرِمة: أَرَاهُ قَالَ: "فِي دَمٍ" -فَأَعْطَاهُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) شَيْئًا، ثُمَّ قَالَ: "أَحْسَنْتُ إِلَيْكَ؟" قَالَ الْأَعْرَابِيُّ: لَا وَلَا أَجْمَلْتَ. فَغَضِبَ بَعْضُ الْمُسْلِمِينَ، وَهَمُّوا أَنْ يَقُومُوا إِلَيْهِ، فَأَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِلَيْهِمْ: أَنْ كُفُّوا. فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَبَلَغَ إِلَى مَنْزِلِهِ، دَعَا الْأَعْرَابِيَّ إِلَى الْبَيْتِ، فَقَالَ لَهُ: "إِنَّكَ جِئْتَنَا فَسَأَلَتْنَا فَأَعْطَيْنَاكَ، فَقُلْتَ مَا قُلْتَ" فَزَادَهُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) شَيْئًا، وَقَالَ: "أَحْسَنْتُ إِلَيْكَ؟ " فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: نَعَمْ، فَجَزَاكَ اللَّهُ مِنْ أَهْلٍ وَعَشِيرَةٍ خَيْرًا. قَالَ النَّبِيُّ (ص):"إِنَّكَ جِئْتَنَا تَسْأَلُنَا فَأَعْطَيْنَاكَ، فَقُلْتَ مَا قُلْتَ، وَ فِي أَنْفُسِ أَصْحَابِي عَلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ، فَإِذَا جِئْتَ فَقُلْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ مَا قَلْتَ بَيْنَ يَدَيَّ، حَتَّى يَذْهَبَ عَنْ صُدُورِهِمْ". قَالَ: نَعَمْ. فَلَمَّا جَاءَ الْأَعْرَابِيُّ. قَالَ إِنْ صَاحَبَكُمْ كَانَ جَاءَنَا فَسَأَلَنَا فَأَعْطَيْنَاهُ، فَقَالَ مَا قَالَ، وَإِنَّا قَدْ دَعَوْنَاهُ فَأَعْطَيْنَاهُ فَزَعَمَ أَنَّهُ قَدْ رَضِيَ، كَذَلِكَ يَا أَعْرَابِيُّ؟ قَالَ الْأَعْرَابِيُّ: نَعَمْ، فَجَزَاكَ اللَّهُ مِنْ أَهْلٍ وَ عَشِيرَةٍ خَيْرًا. فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): "إِنَّ مَثَلِي وَمَثَلَ هَذَا الْأَعْرَابِيِّ كَمَثَلِ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ نَاقَةٌ، فَشَرَدَتْ عَلَيْهِ، فَاتَّبَعَهَا النَّاسُ فَلَمْ يَزِيدُوهَا إِلَّا نُفُورًا. فَقَالَ لَهُمْ صَاحِبُ النَّاقَةِ: خَلُّوا بَيْنِي وَبَيْنَ نَاقَتِي، فَأَنَا أَرْفَقُ بِهَا، وَأَعْلَمُ بِهَا. فَتَوَجَّهَ إِلَيْهَا وَأَخْذَ لَهَا مِنْ قَتَام الْأَرْضِ، وَ دَعَاهَا حَتَّى جَاءَتْ وَاسْتَجَابَتْ، وَشَدَّ عَلَيْهَا رحْلها وَإِنَّهُ لَوْ أَطَعْتُكُمْ حَيْثُ قَالَ مَا قَالَ لَدَخَلَ النَّارَ"؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۱۷۹؛ مجمع الزوائد، ج۸، ص۵۷۶، ح۱۴۱۹۳.
  21. عن جریر بن حازم: حَدَّثَنی مَنْ سَمِعَ الزُّهْرِيَّ أَنَّ يَهُودِيّاً قَالَ: مَا كَانَ بَقِي شَيْء من نعت رَسُول الله (ص) فِي التَّوْرَاة إِلَّا رَأَيْته إِلَّا الْحلم وَإِنِّي أسلفته ثَلَاثِينَ دِينَارا إِلَى أجل مَعْلُوم فتركته حَتَّى إِذا بَقِي من الْأَجَل يَوْم أَتَيْته فَقلت: يَا مُحَمَّد اقض حَقي فَإِنَّكُم معاشر بني عبد الْمطلب مطل. فَقَالَ عمر: يَا يَهُودِيّ الْخَبيث أما وَالله لَوْلَا مَكَانَهُ لضَرَبْت الَّذِي فِيهِ عَيْنَاك! فَقَالَ رَسُول (ص) غفر الله لَك يَا أَبَا حَفْص نَحن كُنَّا إِلَى غير هَذَا مِنْك أحْوج إِلَى أَن تكون أَمرتنِي بِقَضَاء مَا عليّ وَ هُوَ إِلَى أَن تكون أعنته على قَضَاء حَقه أحْوج! قَالَ: فَلم يزده جهلي عَلَيْهِ إِلَّا حلماً. قَالَ: يَا يَهُودِيّ إِنَّمَا يَحِلُّ حَقك غَدا ثمَّ قَالَ: يَا أَبَا حَفْص أذهب بِهِ إِلَى الْحَائِط الَّذِي كَانَ سَأَلَ أوّل يَوْم فَإِن رضيه فاعطه كَذَا وَكَذَا صَاعا وزده لما قلت لَهُ كَذَا وَكَذَا صَاعا وزده فَإِن لم يرض فاعط ذَلِك من حَائِط كَذَا وَكَذَا. فَأتى بِي الْحَائِط فَرضِي تمره فَأعْطَاهُ مَا قَالَ رَسُول الله (ص) وَمَا أمره من الزِّيَادَة. فَلَمَّا قبض الْيَهُودِيّ تمره قَالَ: أشهد أَن لَا إِلَه إِلَّا الله وَأَنه رَسُول الله وَأَنه وَالله مَا حَملَنِي على مَا رَأَيْتنِي صنعت يَا عمر إِلَّا أَنِّي قد كنت رَأَيْت فِي رَسُول الله (ص) صفته فِي التَّوْرَاة كلهَا إِلَّا الْحلم فاختبرت حلمه الْيَوْم فَوَجَدته على مَا وصف فِي التَّوْرَاة وَإِنِّي أشهدك أَن هَذَا التَّمْر وَشطر مَالِي فِي فُقَرَاء الْمُسلمين. فَقَالَ عمر: فَقلت: أَو بَعضهم فَقَالَ: أَو بَعضهم. قَالَ: وَأسلم أهل بَيت الْيَهُودِيّ كلهم إِلَّا شيخ كَانَ ابْن مائَة سنة فعسا على الْكفْر؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۶۱؛ الدرّ المنثور، ج۳، ص۵۷۸.
  22. شاید متن اصلی «لم أخبرهما (هنوز آنها را نیازموده‌ام)» باشد.
  23. عن عبدالله بن سلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمَّا أَرَادَ هَدْيَ زَيْدِ بْنِ سَعْنَةَ، قَالَ زَيْدُ بْنُ سَعْنَةَ: مَا مِنْ عَلَامَاتِ النُّبُوَّةِ شَيْءٌ إِلَّا وَقَدْ عَرَفْتُهَا فِي وَجْهِ مُحَمَّدٍ (ص) حِينَ نَظَرْتُ إِلَيْهِ إِلَّا شَيْئَيْنِ لَمْ أَخْبُرْهُمَا مِنْهُ هَلْ يَسْبِقُ «حُلْمُهُ جَهْلَهُ، وَلَا يَزِيدُهُ شِدَّةُ الْجَهْلِ عَلَيْهِ إِلَّا حِلْمًا»، فَكُنْتُ أَلْطُفُ بِهِ لَئِنْ أُخَالِطَهُ فَأَعْرِفُ حِلْمَهُ مِنْ جَهْلِهِ. قَالَ زَيْدُ بْنُ سَعْنَةَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَوْمًا مِنَ الْحُجُرَاتِ، وَ مَعَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) فَأَتَاهُ رَجُلٌ عَلَى رَاحِلَتِهِ كَالْبَدَوِيِّ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ بُصْرَى قَرْيَةُ بَنِي فُلَانٍ قَدْ أَسْلَمُوا وَدَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ، وَكُنْتُ حَدَّثَتْهُمْ إِنْ أَسْلَمُوا آتَاهُمُ الرِّزْقُ رَغَدًا وَقَدْ أَصَابَتْهُمْ سَنَةٌ وَشِدَّةٌ وَقُحُوطٌ مِنَ الْغَيْثِ، فَأَنَا أَخْشَى يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ الْإِسْلَامِ طَمَعًا كَمَا دَخَلُوا فِيهِ طَمَعًا، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُرْسِلَ إِلَيْهِمْ بِشَيْءٍ تُعِينُهُمْ بِهِ فَعَلْتَ. فَنَظَرَ إِلَيَّ رَجُلٌ وَإِلَى جَانِبِهِ أُرَاهُ عَلِيًّا (ع)، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا بَقِيَ مِنْهُ شَيْءٌ. قَالَ زَيْدُ بْنُ سَعْنَةَ: فَدَنَوْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ: يَا مُحَمَّدُ هَلْ لَكَ أَنْ تَبِيعَنِي تَمْرًا مَعْلُومًا مِنْ حَائِطِ بَنِي فُلَانٍ إِلَى أَجَلِ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ: «لَا يَا يَهُودِيُّ، وَلَكِنْ أَبِيعُكَ تَمْرًا مَعْلُومًا إِلَى أَجَلِ كَذَا وَكَذَا، وَلَا أُسَمِّيَ حَائِطَ بَنِي فُلَانٍ» فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَبَايَعَنِي فَأَطْلَقْتُ هِمْيَانِي فَأَعْطَيْتُهُ ثَمَانِينَ مِثْقَالًا مِنْ ذَهَبٍ فِي تَمْرٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَجَلِ كَذَا وَكَذَا فَأَعْطَاهَا الرَّجُلُ، فَقَالَ: اعْدِلْ عَلَيْهِمْ وَأَعِنْهُمْ بِهَا. فَقَالَ زَيْدُ بْنُ سَعْنَةَ: فَلَمَّا كَانَ قَبْلَ مَحَلِّ الْأَجَلِ بِيَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ أَتَيْتُهُ فَأَخَذْتُ بِمَجَامِعِ قَمِيصِهِ وَرِدَائِهِ وَنَظَرْتُ إِلَيْهِ بِوَجْهٍ غَلِيظٍ فَقُلْتُ لَهُ: أَلَا تَقْضِيَنِي يَا مُحَمَّدُ حَقِّي فَوَاللَّهِ مَا عُلِمْتُمْ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَيِّئَ الْقَضَاءِ مَطْلٌ، وَلَقَدْ كَانَ لِي بِمُخَالَطَتِكُمْ عِلْمٌ. وَنَظَرْتُ إِلَى عُمَرَ فَإِذَا عَيْنَاهُ تَدُورَانِ فِي وَجْهِهِ كَالْفَلَكِ الْمُسْتَدِيرِ، ثُمَّ رَمَانِي بِبَصَرِهِ، فَقَالَ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَتَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا أَسْمَعُ وَتَصْنَعَ بِهِ مَا أَرَى فَوَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَوْلَا مَا أُحَاذِرُ قُوَّتَهُ لَضَرَبْتُ بِسَيْفِي رَأْسَكَ وَرَسُولُ اللَّهِ (ص) يَنْظُرُ إِلَى عُمَرَ فِي سُكُونٍ وَتُؤَدَةٍ وَتَبَسَّمَ، ثُمَّ قَالَ: «يَا عُمَرُ أَنَا وَ هُوَ كُنَّا أَحْوَجَ إِلَى غَيْرِ هَذَا أَنْ تَأْمُرَنِي بِحُسْنِ الْأَدَاءِ، وَتَأْمُرَهُ بِحُسْنِ التِّبَاعَةِ اذْهَبْ بِهِ يَا عُمَرُ فَاعْطِهِ حَقَّهُ، وَزِدْهُ عِشْرِينَ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ». فَقُلْتُ: مَا هَذِهِ الزِّيَادَةُ يَا عُمَرُ، قَالَ: أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ (ص) «أَنْ أَزِيدَكَ مَكَانَ مَا نَقِمتُكَ». قُلْتُ: أَتَعْرِفُنِي يَا عُمَرُ؟ قَالَ: لَا، مَنْ أَنْتَ؟ قُلْتُ: زَيْدُ بْنُ سَعْنَةَ، قَالَ: الْحَبْرُ، قُلْتُ: الْحَبْرُ، قَالَ: فَمَا دَعَاكَ أَنْ فَعَلْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا فَعَلْتَ، وَقُلْتَ لَهُ مَا قُلْتَ؟ قُلْتُ لَهُ: يَا عُمَرُ، لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ عَلَامَاتِ النُّبُوَّةِ شَيْءٌ إِلَّا وَقَدْ عَرَفْتُهُ فِي وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حِينَ نَظَرْتُ إِلَيْهِ إِلَّا اثْنَيْنِ لَمْ أَخْبُرْهُمَا مِنْهُ: «هَلْ يَسْبِقُ حِلْمُهُ جَهْلَهُ، وَلَا تَزِيدُهُ شِدَّةُ الْجَهْلِ عَلَيْهِ إِلَّا حِلْمًا» فَقَدِ اخْتَبَرْتُهُمَا فَأُشْهِدُكَ يَا عُمَرُ أَنِّي قَدْ رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبًّا وَبِالْإِسْلَامِ دِينًا وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَبِيًّا وَأُشْهِدُكَ أَنْ شَطْرَ مَالِي - فَإِنِّي أَكْثَرُهُمْ مَالًا - صَدَقَةً عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص)، فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَوْ عَلَى بَعْضِهِمْ، فَإِنَّكَ لَا تَسَعَهُمْ قُلْتُ: أَوْ عَلَى بَعْضِهِمْ. فَرَجَعَ زَيْدٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص)، فَقَالَ زَيْدٌ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَآمَنَ بِهِ وَصَدَّقَهُ وَبَايَعَهُ وَشَهِدَ مَعَهُ مَشَاهِدَ كَثِيرَةً، ثُمَّ تُوُفِّيَ زَيْدٌ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ مُقْبِلًا غَيْرَ مُدْبِرٍ وَرَحِمَ اللَّهُ زَيْدًا؛ المستدرك علی الصحیحین، ج۳، ص۷۰۰، ح۶۵۴۷؛ صحیح ابن حبّان، ج۱، ص۵۲۱، ح۲۸۸؛ السنن الکبری، ج۶، ص۸۶، ح۱۱۲۸۴؛ المعجم الکبیر، ج۵، ص۲۲۲، ح۵۱۴۷؛ السیرة النبویّة لابن کثیر، ج۱، ص۲۹۵ کلّها نحوه.
  24. جعرانه، چشمه‌ساری میان طائف و مکّه، و محلّ تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین بوده است.
  25. عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ: قَالَ: أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ (ص) بِالْجِعْرَانَةِ مُنْصَرَفَهُ مِنْ حُنَيْنٍ، وَفِي ثَوْبِ بِلَالٍ فِضَّةٌ، وَرَسُولُ اللهِ (ص) يَقْبِضُ مِنْهَا، يُعْطِي النَّاسَ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اعْدِلْ. قَالَ: «وَيْلَكَ وَمَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ أَكُنْ أَعْدِلُ؟ لَقَدْ خِبْتَ وَخَسِرْتَ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَعْدِلُ» فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: دَعْنِي، يَا رَسُولَ اللهِ فَأَقْتُلَ هَذَا الْمُنَافِقَ. فَقَالَ: «مَعَاذَ اللهِ، أَنْ يَتَحَدَّثَ النَّاسُ أَنِّي أَقْتُلُ أَصْحَابِي، إِنَّ هَذَا وَأَصْحَابَهُ يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ، لَا يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنْهُ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّة»؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۷۴۰، ح۱۴۲؛ السنن الکبری للنسائي، ج۵، ص۳۱، ح۸۰۸۷؛ مسند ابن حنبل، ج۵، ص۱۲۸، ح۱۴۸۱۰؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۱، ص۱۴۸، ح۴۸۱۹؛ المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۵، ح۱۷۵۳ کلّها نحوه؛ کنز العمّال، ج۱۱، ص۳۰۳، ح۳۱۵۸۰.
  26. عجوه، یکی از مرغوب‌ترین گونه‌های خرمای مدینه است.
  27. «مسند ابن حنبل عَنْ عَائِشَةَ: ابْتَاعَ رَسُولُ اللهِ (ص) مِنْ رَجُلٍ مِنَ الْأَعْرَابِ جَزُورًا - أَوْ جَزَائِرَ - بِوَسْقٍ مِنْ تَمْرِ الذَّخِرَةِ، وَتَمْرُ الذَّخِرَةِ: الْعَجْوَةُ، فَرَجَعَ بِهِ رَسُولُ اللهِ (ص) إِلَى بَيْتِهِ، فَالْتَمَسَ لَهُ التَّمْرَ، فَلَمْ يَجِدْهُ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللهِ (ص)، فَقَالَ لَهُ: "يَا عَبْدَ اللهِ، إِنَّا قَدْ ابْتَعْنَا مِنْكَ جَزُورًا - أَوْ جَزَائِرَ - بِوَسْقٍ مِنْ تَمْرِ الذَّخْرَةِ، فَالْتَمَسْنَاهُ، فَلَمْ نَجِدْهُ " قَالَ: فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: وَا غَدْرَاهُ. قَالَتْ: فَنَهَمَهُ النَّاسُ، وَقَالُوا: قَاتَلَكَ اللهُ، أَيَغْدِرُ رَسُولُ اللهِ (ص)؟ قَالَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): "دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الْحَقِّ مَقَالًا". ثُمَّ عَادَ لَهُ رَسُولُ اللهِ (ص) فَقَالَ يَا عَبْدَ اللهِ إِنَّا ابْتَعْنَا مِنْكَ جَزَائِرَكَ وَنَحْنُ نَظُنُّ أَنَّ عِنْدَنَا مَا سَمَّيْنَا لَكَ، فَالْتَمَسْنَاهُ، فَلَمْ نَجِدْهُ "فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: وَاغَدْرَاهُ، فَنَهَمَهُ النَّاسُ، وَقَالُوا: قَاتَلَكَ اللهُ أَيَغْدِرُ رَسُولُ اللهِ (ص)؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): "دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الْحَقِّ مَقَالًا". فَرَدَّدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللهِ (ص) مَرَّتَيْنِ، أَوْ ثَلَاثًا، فَلَمَّا رَآهُ لَا يَفْقَهُ عَنْهُ، قَالَ لِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ: "اذْهَبْ إِلَى خُوَيْلَةَ بِنْتِ حَكِيمِ بْنِ أُمَيَّةَ، فَقُلْ لَهَا: رَسُولُ اللهِ (ص) يَقُولُ لَكِ: إِنْ كَانَ عِنْدَكِ وَسْقٌ مِنْ تَمْرِ الذَّخِرَةِ، فَأَسْلِفِينَاهُ حَتَّى نُؤَدِّيَهُ إِلَيْكِ إِنْ شَاءَ اللهُ ".فَذَهَبَ إِلَيْهَا الرَّجُلُ، ثُمَّ رَجَعَ الرَّجُلُ، فَقَالَ: قَالَتْ: نَعَمْ، هُوَ عِنْدِي يَا رَسُولَ اللهِ، فَابْعَثْ مَنْ يَقْبِضُهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) لِلرَّجُلِ: "اذْهَبْ بِهِ، فَأَوْفِهِ الَّذِي لَهُ " قَالَ: فَذَهَبَ بِهِ، فَأَوْفَاهُ الَّذِي لَهُ. قَالَتْ: فَمَرَّ الْأَعْرَابِيُّ بِرَسُولِ اللهِ (ص) وَهُوَ جَالِسٌ فِي أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: جَزَاكَ اللهُ خَيْرًا، فَقَدْ أَوْفَيْتَ وَأَطْيَبْتَ. قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): "أُولَئِكَ خِيَارُ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الْمُوفُونَ الْمُطِيبُونَ»؛ مسند ابن حنبل، ج۱۰، ص۱۳۴، ح۲۶۳۷۲؛ السنن الکبری، ج۶، ص۳۴، ح۱۱۰۹۵ نحوه؛ کنز العمّال، ج۳، ص۳۴۹، ح۶۸۷۵ وراجع؛ تاریخ دمشق، ج۳۶، ص۳۸۸، ح۷۳۷۴.
  28. «عَنْ أَبِي أُمَامَةَ: إِنَّ فَتًى شَابًّا أَتَى النَّبِيَّ (ص) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، ائْذَنْ لِي بِالزِّنَا، فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ فَزَجَرُوهُ وَقَالُوا: مَهْ. مَهْ. فَقَالَ: " ادْنُهْ، فَدَنَا مِنْهُ قَرِيبًا ". قَالَ: فَجَلَسَ قَالَ: " أَتُحِبُّهُ لِأُمِّكَ؟ " قَالَ: لَا. وَاللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِدَاءَكَ. قَالَ: " وَلَا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِأُمَّهَاتِهِمْ ". قَالَ: " أَفَتُحِبُّهُ لِابْنَتِكَ؟ " قَالَ: لَا. وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِدَاءَكَ قَالَ: " وَلَا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِبَنَاتِهِمْ ". قَالَ: " أَفَتُحِبُّهُ لِأُخْتِكَ؟ " قَالَ: لَا. وَاللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِدَاءَكَ. قَالَ: " وَلَا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِأَخَوَاتِهِمْ ". قَالَ: " أَفَتُحِبُّهُ لِعَمَّتِكَ؟ " قَالَ: لَا. وَاللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِدَاءَكَ. قَالَ: " وَلَا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِعَمَّاتِهِمْ ". قَالَ: " أَفَتُحِبُّهُ لِخَالَتِكَ؟ " قَالَ: لَا. وَاللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِدَاءَكَ. قَالَ: " وَلَا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِخَالَاتِهِمْ". قَالَ: فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ وَقَالَ: " اللهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَطَهِّرْ قَلْبَهُ، وَحَصِّنْ فَرْجَهُ " قَالَ: فَلَمْ يَكُنْ بَعْدُ ذَلِكَ الْفَتَى يَلْتَفِتُ إِلَى شَيْءٍ»؛ مسند ابن حنبل، ج۸، ص۲۸۵، ح۲۲۲۷۴؛ المعجم الکبیر، ج۸، ص۱۶۳، ح۷۶۷۹؛ مسند الشامیّین، ج۲، ص۱۳۹، ح۱۰۶۶ کلاهما نحوه؛ تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۶۹؛ کنز العمّال، ج۱۶، ص۷۴۳، ح۴۶۶۱۰.
  29. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۳۶۶-۳۸۵.
  30. محمد محمدی ری‌شهری، میزان الحکمه، ج۸، ص۳۷۵۲.
  31. حسینی‌نیا، اقبال، زمزم هدایت، ص ۲۸.