رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیامبر خاتم (ص) در 28 صفر سال یازدهم هجری و پس از ۲۳ سال مجاهدت و پس از چهارده روز بیماری رحلت فرمود. قبر ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و علی (ع) غسل (و کفن کردن) و نماز و دفن آن حضرت (ص) را براساس وصیت پیامبر برعهده داشت.

حوادث روزهای آخر عمر پیامبر اکرم (ص)

آخرین سفارش‌های پیامبر

پیامبر (ص)شب پیش از شروع بیماری شدیدش در حالی که دست علی (ع) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برایشان طلب استغفار کرد[۱]؛ آن‌گاه به علی (ع) فرمود: "جبرئیل هر سال یک مرتبه، قرآن را بر من عرضه می‌کرد؛ ولی امسال دو مرتبه، این امر صورت گرفته است و این، دلیلی ندارد، مگر اینکه اجل من نزدیک باشد"[۲]. سپس به علی (ع) فرمود: "اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده"[۳]. پیامبر (ص) برای پیشگیری از بدعت‌ها، بر منبر رفته، فرمود: "ای مردم! آتش فتنه، شعله‌ور شده و فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، رو آورده است و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید؛ زیرا من حلال نکردم؛ مگر آنچه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم؛ مگر آنچه قرآن حرام داشته است..."[۴]. ایشان از مردم حلالیت‌ طلبید و فرمود: "به هر کسی وعده‌ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد"[۵].

غلامی به نام "عکاشه" برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد. به قصد انتقام از پیامبر (ص)، شلاقی آماده کردند؛ ولی همین که خواست قصاص کند، او بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو کرد. پیامبر (ص) فرمود: "او رفیق من در بهشت خواهد بود"[۶]. سپس به علی (ع) دستور داد، پول‌هایی را که نزد یکی از زنان بود، بگیرد و میان فقرا تقسیم کند[۷]. سپس از منبر فرود آمد و به منزل ام‌سلمه رفت و دو روز در آنجا ماند[۸].[۹]

سپاه اسامه

روزهای پایانی عمر پیامبر خدا، روزهایی شگفت است، برای علی (ع) آکنده از غم و برای سیاستمداران، روزهای تلاش، چاره‌جویی و کوشش برای رقم‌زدن سیاست. پیامبر (ص) فرمان داد تا سپاهی را برای نبرد با رومیان سامان دهند. سپاه، سامان یافت و چهره‌های برجسته‌ای در آن حضور یافتند و پیامبر (ص) خود پرچم را بست و به دست اسامه داد. جوان بودن فرمانده، بهانه‌ای به دست سیاستمداران داد تا با اعتراض به آن، انگیزه‌های اصلی خود را در تأخیر حرکت سپاه و سهل‌انگاری در آن، پنهان دارند. پیامبر (ص) در بستر بیماری از تب می‌سوخت. در آن حال و هوا، چون از سهل‌انگاری‌ها آگاهی یافت، از بستر به پا خاست و با تن رنجور، آهنگ مسجد کرد و مسلمانان را از پیامدهای ناهنجار سستی‌ها آگاهاند و آن‌گاه فرمود: سپاه اسامه را حرکت دهید[۱۰]. اما سیاستبازان، با درنگی که بیش از پانزده روز طول کشید، عملًا از اعزام سپاه، جلوگیری کردند[۱۱].

پیامبر (ص) عده‌ای از مسلمانان از جمله ابوبکر و عمر را که از پیوستن به سپاه اسامه خودداری ورزیده بودند به حضور‌طلبید و فرمود: "مگر به شما امر نکردم که با لشکر اسامه بروید؟ چرا نرفتید؟" ابوبکر گفت: "رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم". عمر گفت: "نرفتم؛ چون نمی‌توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم"[۱۲]. رسول خدا (ص) حتی در بستر بیماری، بارها مسلمانان را برای حضور در سپاه اسامه فرا خوانده بود؛ حتی متخلفان و خودداری کنندگان از این امر را لعن کرد و فرمود: « أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[۱۳]. وی در اینجا، متخلفان از جیش اسامه را لعن کرد[۱۴].

آخرین نماز صبح

از وقایع روزهای آخر داستان نماز صبح حضرت است: بیماری خاتم انبیا (ص) هنگام شب، شدت گرفت. بلال، صبح نزد حضرت آمد و عرض داشت: "ای رسول خدا! وقت نماز صبح است". پیغمبر (ص) فرمود: "بیماری، تاب و توان را از من گرفته است. امروز دیگری با مردم نماز بخواند". عایشه گفت: "به ابوبکر بگویید (نماز بخواند)". حفصه بنت عمر گفت: "به عمر بگویید". رسول خدا (ص) با شنیدن سخن آن دو و دیدن حرص هر یک برای بلند کردن نام پدرشان، فرمود: "از این سخنان پرهیز کنید. شما مانند زنانی هستید که با یوسف همدم بودند (هر کدام می‌خواهید از این جریان سود ببرید)". سپس با اینکه از بی‌حالی نمی‌توانست روی پای خود بایستد، با شتاب برخاست. تا مبادا آن دو در نماز از ایشان پیشی بگیرند ـ و به کمک امیرمؤمنان (ع) و فضل بن عباس به مسجد آمد. ابوبکر که در محراب ایستاده بود. با اشاره حضرت از محراب خارج شد؛ سپس پیامبر به نماز ایستاد و با گفتن تکبیر، نمازی را که ابوبکر شروع کرده بود از سر گرفت[۱۵].[۱۶]

حدیث دوات و قلم

حضرت پس از بازگشت از مسجد، به سبب سختی رفتن به مسجد و اندوه بسیار ناشی از سرپیچی مسلمانان در پیوستن به لشکر اسامه، از هوش رفت. پس از به هوش آمدن فرمود: "دوات و کتف بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید"[۱۷]. در برآوردن خواسته حضرت اختلاف شد. عمر گفت: "این مرد هذیان می‌گوید"[۱۸]. عده‌ای در تأیید عمر و عده‌ای علیه او سخن گفتند تا اینکه پیامبر (ص) بر اثر ناراحتی دوباره از هوش رفت. بعضی از حاضران پس از به هوش آمدن ایشان، سعی در اجابت خواسته حضرت داشتند؛ ولی او فرمود: "بعد از آن سخنان که گفتید نه (دیگر لازم نیست)[۱۹]؛ ولی شما را به نیکی درباره خاندانم سفارش می‌کنم". این را گفت و از مردم روی برگرداند[۲۰]، مردم نیز برخاستند و رفتند[۲۱].

پیامبر و انتقال هزار باب علم به امیرالمؤمنین (ع)

شیخ مفید می‌نویسد: امیر مؤمنان، در بیماری پیامبر (ص) هیچ گاه از او جدا نمی‌شد، جز به ضرورت. [یک بار] چون برای کاری بیرون رفت، پیامبر (ص) اندکی بهبود یافت و علی (ع) را ندید. پس در حالی که همسرانش پیرامونش بودند، فرمود: "برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانید" و دوباره بی‌حال گشته، ساکت شد. عایشه گفت: ابو بکر را نزدش بیاورید. او فرا خوانده شد و به نزد پیامبر (ص) آمد و بالای سر ایشان نشست. چون پیامبر (ص) چشمانش را گشود و او را دید، از او رو گردانید. ابو بکر برخاست و گفت: اگر با من کاری داشت، مرا از آن آگاه می‌کرد. هنگام بیرون رفتن ابو بکر، پیامبر (ص) سخنش را تکرار کرد و فرمود: "برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانید". حفصه گفت: عمر را برایش فرا بخوانید. او را فرا خواندند. چون حاضر شد و پیامبر (ص) او را دید، از وی نیز رو گردانید و او هم بازگشت. سپس پیامبر (ص) فرمود: "برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانید". ام سلمه گفت: علی را برایش بیاورید که جز او را نمی‌خواهد. امیر مؤمنان، فرا خوانده شد و چون به او نزدیک شد، پیامبر (ص)، اشاره‌ای به او کرد. علی (ع) خم شد و پیامبر (ص) مدت زیادی با او نجوا کرد. سپس برخاست و در کناری نشست تا پیامبر (ص) به خواب رفت. مردم به او گفتند: ای ابو الحسن! چه چیزی با تو در میان نهاد؟ گفت: "هزار باب علم به من آموخت که هر کدامش هزار باب را بر من گشود و مرا به چیزی وصیت کرد که اگر خدا بخواهد، بدان اقدام می‌کنم". سپس پیامبر (ص) سنگین شد و به حال احتضار افتاد و امیر مؤمنان، نزدش بود. چون زمان آن رسید که جان از کالبدش خارج شود، به علی (ع) فرمود: "ای علی! سرم را بر دامنت بگذار که امر الهی رسید و پس از بیرون رفتن جانم، آن را به دست گیر و به صورتت بکش. سپس مرا رو به قبله کن‌[۲۲] و کار [[[غسل]] و کفن‌] مرا خود به عهده بگیر و پیش از همه مردم بر من نماز بگزار و از من جدا مشو تا مرا در گور نهی و از خدای‌ متعال یاری بخواه". علی (ع)، سرِ پیامبر (ص) را به دامن گرفت و ایشان از حال رفت. پس فاطمه (س) خود را بر او افکند و به صورتش می‌نگریست و ناله می‌زد و می‌گریست و می‌گفت: سپیدرویی که از ابرها با روی او باران می‌طلبند، فریادرس یتیمان، پناه بیوه‌زنان. پس پیامبر (ص) چشمانش را گشود و با آوای ضعیفی گفت: "دخترم! این گفته عمویت ابوطالب است. آن را مگو، بلکه بگو: "و محمد، جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود باز می‌گردید؟""[۲۳]. فاطمه (س) زمانی دراز گریست و پیامبر (ص) به او اشاره کرد که نزدیک آید. فاطمه (س) نزدیک شد و پیامبر (ص) رازی را به او گفت که چهره‌اش شکفت. سپس در حالی‌که دست راست امیر مؤمنان در زیر چانه پیامبر خدا بود، روحش پَر کشید. پس آن (دست) را بالا آورد و بر صورت خود کشید. سپس، او را رو به قبله نمود و چشمانش را بست و جامه‌اش را به رویش کشید و به تدبیر امور پیامبر (ص) پرداخت[۲۴].[۲۵]

همچنین حذیفة بن یمان می‌گوید: در بیماری منجر به فوت پیامبر خدا نزدش رفتم. او را دیدم که به علی (ع) تکیه زده بود. خواستم علی (ع) را دور کنم و خود به‌جایش بنشینم. پس گفتم: ای ابوالحسن! می‌بینم که امشب خسته شده‌ای. کاش کنار می‌رفتی تا یاری‌ات می‌کردم! پیامبر (ص) فرمود: "او را واگذار. او از تو به جایش سزاوارتر است"[۲۶] امام علی (ع) می‌فرماید: پیامبر خدا، قبض روح شد، در حالی که سرش بر سینه من بود و جانش در کف دستم روان شد و آن را بر صورتم کشیدم و غسل او را عهده‌دار شدم و فرشتگان، یاورم بودند. در و دیوار خانه ضجه می‌زدند، فرشتگانی فرود می‌آمدند و گروهی دیگر به آسمان می‌رفتند. صدای همهمه آنان [لحظه‌ای‌] از گوشم قطع نشد که بر او درود می‌فرستادند تا آنکه او را در آرامگاهش به خاک سپردیم[۲۷].[۲۸]

زمان و مکان رحلت پیامبر خاتم

در مورد زمان رحلت پیامبر خاتم (ص) چند قول وجود دارد، برخی تاریخ رحلت را پس از ده سال اقامت در مدینه، در دوازدهم ربیع الاول روز دوشنبه در سن ۶۳ سالگی می دانند[۲۹]، اما شیخ طوسی می‌نویسد: حضرت در روز دوشنبه دو روز باقی مانده از صفر در سال دهم هجری با مسمومیت در سن ۶۳ سالگی از دنیا رفت[۳۰] اما به نقل صحیح و قول مشهور، پیامبر (ص) در سال یازدهم هجری و پس از ۲۳ سال مجاهدت و سپری کردن فراز و نشیب‌های فراوان در راه دعوت به سوی حق، پس از چهارده روز بیماری[۳۱] و کسالت، رحلت فرمود[۳۲].

قبر ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه در آن زندگی می‌کرد. وقتی پیامبر درگذشت، اهل بیت او و حاضران از یارانش در محل دفن حضرت اختلاف کردند. برخی گفتند باید در بقیع دفن شود و دیگران گفتند در صحن مسجد دفن شود. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خداوند پیامبرش را قبض روح نمی‌کند مگر در پاک‌ترین بقعه‌ها؛ پس لازم است در جایی دفن شود که در آن درگذشته است. جماعتی که آنجا بودند بر سخن علی (ع) اتفاق کردند و ایشان را در اتاقش که ذکر شد، دفن کردند[۳۳].

امام باقر (ع) فرمود: پیامبر به علی (ع) این‌گونه وصیت کرده بود: «يَا عَلِيُّ، ادْفِنِّي فِي هذَا الْمَكَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِي مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ»[۳۴]: “ای علی، مرا در این مکان دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”. در روایتی دیگر آن حضرت ارتفاع قبر پیامبر (ص) را یک وجب و چهار انگشت ذکر کرده و دستور پاشیدن آب به آن داده شده است[۳۵].[۳۶]

منابع

پانویس

  1. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ این شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۴.
  2. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.
  3. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱.
  4. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵۳-۶۵۴؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۵۷.
  5. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۲.
  6. انصاری خوئینی زنجانی، اسماعیل موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا (س)، ج۸، ص۱۹۹؛ با اندکی اختلاف در شیخ صدوق، امالی، ص۶۳۳؛ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۷۳.
  7. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۴.
  8. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸.
  9. ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۱-۳۸۲.
  10. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۸۹.
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۹۱-۹۴.
  12. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  13. نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶.
  14. ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۱-۳۸۲.
  15. قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  16. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴.
  17. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۶۰؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.
  18. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  19. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  20. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳.
  22. محتضر باید پیش از مرگ، رو به قبله باشد. از این رو محتمل است در عبارت، تصحیفی رخ داده باشد و یا عبارت، تأکید باشد. (م)
  23. آل عمران، آیه ۱۴۴.
  24. الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۵.
  25. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۹۱-۹۴؛ ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳.
  26. کنز العمال، ج ۱۶، ص ۲۲۸، ح ۴۴۲۶۶.
  27. الإمام علی (ع): «لَقَد قُبِضَ رَسولُ اللهِ (ص) وإن رَأسَهُ لَعَلی‌ صَدری، ولَقَد سالَت نَفسُهُ فی کفی فَأَمرَرتُها عَلی‌ وَجهی. ولَقَد وُلیتُ غُسلَهُ (ص) وَالمَلائِکةُ أعوانی، فَضَجتِ الدارُ وَالأَفنِیةُ؛ مَلَأٌ یهبِطُ، ومَلَأٌ یعرُجُ، وما فارَقَت سَمعی هَینَمَةٌ مِنهُم، یصَلونَ عَلَیهِ حَتی‌ وارَیناهُ فی ضَریحِهِ» (نهج البلاغة، خطبه ۱۹۷).
  28. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۹۱-۹۴.
  29. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  30. شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ علامه حلی، تحریر الأحکام الشرعیه، ج۲، ص۱۱۸.
  31. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۵۶.
  32. علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.
  33. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
  34. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
  35. ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۵۵: «أَنَّ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ قَدْرَ شِبْرٍ وَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَيْهِ الْمَاءُ».
  36. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۲؛ ده پهلوانی، طلعت، رحلت پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۱.