هجرت به طائف
پس از رحلت حضرت ابوطالب (ع) مشرکان مکه آزارهای خود نسبت به پیامبر اکرم (ص) را بیشتر کردند؛ لذا ایشان در پی راههای دیگر برای دیندار کردن مردم برآمد، یکی از این موارد سفر به شهر طائف بود. منتها این سفر موفقیتی را در پی نداشت و حتی مشرکان آنجا حضرت را بسیار آزار دادند.
مقدمه
با رحلت ابوطالب، رسول اکرم (ص) یاوری قوی و قدرتمند را از دست داد. ابوطالب با دست و زبان و شعر و فرزندان خانواده و خاندان و همه امکانات و توانمندیهای خود، از پیامبر (ص) و دعوت الهی او جانانه حمایت و دفاع کرد و مال و ثروت و موقعیت و منزلت و روابط اجتماعی خویش را در این راه فدا ساخت. حضرت خود میفرمود: تا ابوطالب زنده بود، قریش نتوانست به آنچه در مورد من میخواست برسد[۱]. قریش گمان میکرد که پیامبر (ص) با وفات حامی بزرگ خود، در عزم و اراده خویش برای تداوم راه و دعوت سست خواهد شد. از اینرو پس از وفات بزرگ مکّه، گستاخی خویش را به نهایت رساندند و انواع آزار و اذیّتهایی را که در زمان ابوطالب از انجام آن عاجز و ناتوان بودند، در حقّ حضرت روا داشتند. قریش فرصت را برای انتقامجویی و کینهکشی و فروریختن جام خشم خویش بر سر پیامبر (ص) که او را باعث مشکلات و گرفتاریهای خود میدانست؛ مناسب دید. پیامبر اکرم (ص) دریافت که دعوت اسلامی با فشارهای قوی مواجه است.
این فشارها که از سوی قریش اعمال میشد، مانع عمده بر سر راه گسترش اسلام و ورود دیگران به حوزه مسلمانی بود. چه اینکه تازه مسلمانان جز عذاب و شکنجه، و اهانت و تحقیر چیزی نمیدیدند. بنابراین انگیزه کافی برای گرایش به اسلام فراهم نبود. بالاتر اینکه امکان داشت، آنچه پیامبر (ص) با سختی و مجاهدت فراوان به دست آورده، با خطرهایی مواجه شود که چه بسا توان مقابله با آن را نداشته، عبور موفقیتآمیز از آن ممکن نباشد. از اینرو تحرک جدیدی لازم بود تا جنب و جوش تازهای در رگهای دعوت اسلامی دمیده آن را برای مقابله و مواجهه با خطرهای احتمالی توانمندتر سازد و بیش از پیش فعّال نماید.
حال که ماندن پیامبر (ص) در مکّه ـ اگر خطری برای دعوت اسلامی نداشته باشد ـ لااقل به معنی جمود و ایستایی نهضت خواهد بود؛ طبیعی است که آن حضرت به دنبال جایگاه دیگری برآید تا در آنجا به دور از آزار و اذیّت و مکر و توطئه قریش، آزادی جنبش و دعوت اسلامی فراهم باشد و مسلمانان پیش از آنکه مأیوس و نومید شوند و در مقابل فشارهای مداوم مشرکان مکّه از پای درآیند؛ در پایگاه جدید، به دور از آزار و اذیّتهای گوناگون قریش نفس راحتی بکشند. این دلایل بود که پیامبر اکرم (ص) را بر آن داشت تا به طائف مهاجرت کند[۲].
سفر به طائف
رسول خدا(ص) در پی این تصمیم، تنها و به نقلی با زید بن حارثه یا امام علی(ع) و به نقل دیگر، با هر دو آنان[۳]، چند روز مانده به آخر شوّال سال دهم بعثت به طائف محل سکونت قبیله ثقیف رفت. شاید سبب انتخاب طائف آن بود که پس از مکه، طائف مهمترین شهر حجاز و ثقیف پس از قریش، پرآوازهترین قبیله حجاز بود.
آن حضرت ده روز در طائف ماند و مطابق برخی اقوال یک ماه؛ در این مدت با یکایک اشراف ثقیف از جمله با عبدیالیل و دو برادرش مسعود و حبیب صحبت کرد و آنان را به اسلام دعوت کرد و خواست تا وی را در پیشبرد اهدافش یاری دهند، ولی آنان نپذیرفتند[۴].
از آنجا که مخالفت ثقیف، مشرکان مکه را جسورتر میکرد، پیامبر(ص) از آنان خواست تا این موضوع مخفی بماند اما آنان نه تنها به تقاضای حضرت اعتنائی نکردند، بلکه سفیهان و بردگان خود را به دشنامگویی و استهزا واداشتند، تا اینکه مردم گرد حضرت جمع شدند، در دو سوی او صف کشیدند[۵] و در هر قدمی او را سنگ زدند. گاهی پیامبر(ص) در اثر خستگی و جراحات وارد شده، به ناچار مینشست، ثقفیها بازوان او را گرفته بلندش میکردند و چون به حرکت ادامه میداد، سنگش میزدند و به او میخندیدند[۶].
میگویند: رسول خدا (ص) به سایه باغی که از آن عتبه و شیبه فرزندان ربیعه بود پناه برد و در گوشهای نشست. پسران ربیعه که خستگی پیامبر (ص) را دیدند، عواطف و احساساتشان برانگیخته شد و با غلام نصرانی خود، عدّاس که از مردم نینوا بود، مقداری انگور برای وی فرستادند. عدّاس انگور را پیش حضرت گذاشت. موقعی که پیامبر (ص) خواست انگور را بخورد، ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ گفت. عدّاس تعجب کرد که کسی در این منطقه نام خدای را بر زبان آورد. بین آن دو سخنانی ردّ و بدل شد و در نهایت به مسلمانی غلام نصرانی انجامید. یکی از برادران به دیگری گفت: غلامت را تباه کرد.
موافق خبر ابن اسحاق، شبی رسول خدا(ص) در بازگشت به مکه در دره نَخْلَه به نماز پرداخت. گروهی از جنیان که از آن منطقه عبور میکردند، صدای قرآن خواندن حضرت را گوش دادند و ایمان آوردند. پیامبر(ص) پس از نماز، آنان را برای تبلیغ دین به سوی قومشان فرستاد. آیه ۲۹ سوره احقاف این ماجرا را بیان کرده است[۷]. بنا بر نقلی، این اجنه ایمان آوردند و نزد قوم خود بازگشتند و آنان را نیز انذار دادند[۸]. از اینرو، حدود سیصد تن از جنیان بعداً خدمت رسول خدا (ص) آمدند و اسلام آوردند و آن حضرت با آنان نماز خواند و آن شب را "لیلة الجن" خواندهاند[۹]. این خبر میتواند نوعی حمایت معنوی از رسول خدا(ص) در برابر جسارت مردم طائف باشد، که غم و اندوه آن بر قلب حضرت سنگینی میکرد.
گرچه فقدان ابوطالب و شکست رسول خدا(ص) در نخستین دعوت فراقبائلی، قریش را جسورتر و مکه را برای حضرت ناامنتر از گذشته کرده بود، با این حال، پیامبر خدا(ص) بدون هیچگونه تزلزلی به مکه بازگشت و با ایمان و توکل به خداوند از حرکت و رساندن پیام الهی به مردم بازنایستاد و شیوه دیگری را در دعوت فراقبائلی انتخاب کرد[۱۰].
آثار هجرت به طائف
برخلاف پندار برخی که ممکن است گمان برند سفر پیامبر (ص) به طائف بیثمر بود، ما معتقدیم که تأثیرات ایجابی و مثبتی بر ذهن کسانی گذاشت که رسول خدا (ص) با آنان دیدار و گفتگو کرد. البته نتیجه مطلوب و مورد نظر در آینده تحقق یافت؛ زیرا فضا را برای گرایش قبیله ثقیف به اسلام آماده ساخت.
این قبیله وقتی شوکت اسلام و مسلمانان را دید، بدون اینکه تحت تأثیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی مناطق اطراف خصوصا قریش قرار گیرد و از این بابت واهمهای داشته باشد، با اعزام نمایندگانی به مدینه، اظهار مسلمانی کرد.
از این گذشته سفر پیامبر (ص) به طائف شایعات دروغ قریش که او را به جنون و جادو متهم میکردند، خنثی کرد و مردم از نزدیک شخصیت و ویژگیهای بارز او را به عیان نظاره کردند[۱۱].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۴۱۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۴؛ الکامل، ج۱، ص۶۸۵؛ البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۰۵؛ السیرة الحلبیة، ج۱؛ ص۴۹۷؛ الامالی (طوسی)، ص۴۶۳؛ تاریخ دمشق، ج۶۶، ص۳۳۸؛ الکامل، ج۲، ص۹۲؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۲۳؛ سیرة ابن اسحاق، ج۱، ص۲۳۹؛ اسدالغابة، ج۱، ص۲۷؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۱. أخبرنا محمد بن عمر الاسلمی توفی ابوطالب للنصف من شوال فی السنة العاشرة من حین نبی رسول الله و هو یومئذ ابن بضع و ثمانین سنه) و توفیت خدیجة بعده بشهر...؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۷۹.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۰؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۷۱.
- ↑ ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۸۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۷؛ ج۱۴، ص۹۷.
- ↑ لما انتهی رسول الله إلی الطائف عمد الی نفر من ثقیف فجلس الیهم فدعاهم إلی الله و کلمهم بماجاء لهم من نصرته علی الاسلام و القیام معه علی من خالفه من قومه؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۴؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۳۶؛ السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۰؛ امتاع الاسماع، ج۸، ص۳۰۶؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۴-۲۸۶.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۱، ص۱۷۵؛ صالحی شامی، سبل الهدی، ج۲، ص۴۳۸.
- ↑ ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا میدادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم میدادند» سوره احقاف، آیه ۲۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۷؛ مقایسه شود با: قمی، تفسیر، ج۲، ص۲۹۹؛ نک: یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۱، ص۶۰۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.
- ↑ بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.
- ↑ محمدی، داداشنژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۱۲۹؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۷۱؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۱؛ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۱-۵۳؛ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۱۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۵.