صفیه بنت حیی بن اخطب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
صفیه
اولین همسر سلام بن مشکم قریظی، سپس ازدواج با کنانة بن ربیع بن ابی‌الحقیق و سپس ازدواج با رسول خدا(ص)
نسبحیی بن اخطب بن شعبة بن نحام بن نحوم
زادروزحدود سال اول بعثت
زادگاهمدینه
نام پدرحیی بن اخطب
نام مادربره دختر سموئیل
از قبیلهیهودیان بنی‌نضیر
تاریخ عقد با پیامر خاتم۷ هجری
سن ایشان در زمان عقد۱۷ سال
محل درگذشتمدینه
تاریخ درگذشت۵۰ هجری
طول عمر۶۰ سال
آرامگاهقبرستان بقیع

صفیه دختر حیی بن اخطب از تیره یهودیان بنی‌نضیر بود که در مدینه متولد شد. در سال چهارم هجرت و در پی جنگی که بین یهودیان بنی‌نضیر و مسلمانان پیش آمد، یهودیان بنی‌نضیر شکست خوردند و ملزم به ترک مدینه شدند. پس از طرد از مدینه، عده‌ای از سران بنی‌نضیر از جمله حیی بن اخطب به خیبر رفتند و در قلعه‌های آنجا ساکن شدند. پس از صلح حدیبیه، در اوایل سال هفتم هجرت، رسول خدا(ص) با یهودیان خیبر وارد جنگ شد و این منطقه را فتح کرد. در این جنگ شوهر صفیه کشته شد و صفیه به اسارت درآمد. زمانی که پیامبر از کنار اسیران عبور می‌کرد ردای خویش را بر او افکند، به این ترتیب، مسلمانان متوجه شدند که حضرت، او را برای خود برگزیده است. این بانوی گرامی در سال ۵۰ ق در مدینه درگذشت.

مقدمه

صفیه دختر حیی بن اخطب بن شعبة بن نحام بن نحوم از بنی اسرائیل و از سبط هارون بن عمران، برادر حضرت موسی بن عمران عالی است. حضرت موسی و عمران هم از اولاد لاوی، پسر حضرت یعقوب می‌باشند. مادر صفیه، بره نیز دختر سموئل می‌باشد. صفیه ابتدا همسر سلام بن مشکم شاعر بود و بعد از آن با کنانة بن ابی حقیق ازدواج کرد که او نیز شاعر بود و در روز فتح خیبر کشته شد [۱].[۲]

صفیه و دشمنی پدر او با پیامبر (ص)

صفیه نقل می‌کند: "پدرم حیی بن اخطب و عمویم ابو یاسر، مرا از میان فرزندان خود بیش از دیگران دوست داشتند و هرگاه مرا می‌دیدند، در آغوش کشیده، بر دیگران مقدم می‌‌داشتند. روزی که رسول خدا (ص) به مدینه آمد و در محله قباء به قبیله بنی عمرو بن عوف وارد شد، هر دوی آنها در تاریکی آخر شب برای دیدار آن حضرت به قباء رفتند و تا فردا غروب نیآمدند. چون بازگشتند، بسیار کسل و خسته بودند و هنگام راه رفتن، پاهایشان به زمین کشیده می‌شد. من طبق معمول به نزدشان دویدم، ولی دیدم که هیچ توجهی به من نکردند و در اندوه عمیقی فرو رفته‌اند. در آن حال شنیدم که عمویم ابو یاسر از پدرم می‌پرسید: آیا خود اوست؟ پدرم گفت: "آری به خدا".

عمویم پرسید: آیا به راستی او را شناختی و دانستی که همان (پیامبری) است که ما چشم به راه آمدن او هستیم؟ پدرم پاسخ داد: "آری".

عمویم پرسید: پس چرا به او ایمان نمی‌آوری؟ پدرم گفت: "به خدا هیچ گاه نمی‌توانم دشمنی با او را از دل خود بیرون کنم"[۳].[۴]

صفیه و ماجرای بنی نضیر

دختر ابوقین مزنی می‌گوید: "من از میان همسران پیامبر (ص) با صفیه انس داشتم و او برای من از اقوام خود و چیزهایی که از ایشان شنیده بود، مطالبی می‌گفت. از جمله گفت: وقتی پیامبر (ص) ما را از مدینه تبعید فرمود، به خیبر رفتیم و آنجا سکونت کردیم. پس کنانة بن ابی الحقیق مرا به همسری گرفت و چند روز پیش از آمدن رسول خدا (ص) با من عروسی کرد، و چند گوسفند کشت و یهودیان را به ولیمه فرا خواند و مرا به حصار خود در منطقه سلالم برد[۵].

هم چنین نقل شده، پیامبر (ص) بعدها به صفیه فرمود: "نبودی ببینی که من بار دائیت، بحری بن عمرو را می‌بستم و او را از مدینه تبعید می‌کردم. یهودیان زنان و بچه‌ها را سوار کرده و به راه افتادند؛ نخست از محله بلحارث بن خزرج عبور کردند و سپس از محله جبلیه و پس از آن، از مصلی و آنگاه از وسط بازار مدینه گذشتند. زنان سوار بر محمل‌ها بودند، لباس‌های حریر و دیبا پوشیده بودند و قطیفه‌های خز به رنگ‌های سرخ و سبز بر تن داشتند و مردم صف کشیده بودند و آنها را نگاه می‌کردند. آنها ستونی پس از ستون دیگر از مقابل مردم گذشتند و بر ششصد شتر سوار بودند. پیامبر (ص) می‌فرمود: "اینان میان قوم خود، مانند بنی مغیره‌اند میان قریش"[۶].[۷]

صفیه و جنگ خیبر

در جنگ خیبر هنگامی که پیامبر (ص) به ناحیه شق که در آنجا هم چندین حصار با ساز و برگ بود، رسیدند، اولین حصاری را که محاصره فرمود، حصار أُبّی بود. پیامبر (ص) در دهکده‌ای که سمران نامیده می‌شد، اقامت فرمود و سپاه اسلام در آنجا با اهل حصار آبی جنگ شدیدی کردند. در ادامه، یهودیان از جنگ گریختند و مسلمانان تکبیر گویان بر حصار حمله کرده و وارد آن شدند، در حالی که ابودجانه پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد. مسلمانان در آن حصار، کالا و گوسفندان و خوراکی زیادی یافتند و هر کس هم که در آن حصار بود، از مقابله و جنگ با مسلمانان فرار کرد و خود را به حصار نزار در ناحیه شق رساند. هرکس هم که بیرون مانده بود، از بالای قلعه‌ها خود را به حصار نزار رساند. سپس یهودیان در آن را بستند و به شدت مشغول دفاع از خود شدند. پیامبر (ص) همراه یاران خود به آنجا رفت و با آنها هم به جنگ پرداخت. آنها جنگ جو ترین مردم ناحیة شق بودند. آنها مسلمانان را تیرباران و سنگ باران کردند. در این هنگام پیامبر (ص) هم همراه سپاه مسلمانان بود، به طوری که تیری هم به جامه آن حضرت خورد و از آن آویزان شد. پیامبر (ص) تیرها را جمع فرمود و سپس مشتی سنگ‌ریزه برداشت و به سوی حصار پرتاب کرده و آنگاه مسلمانان حمله کردند و آن حصار فرو ریخت[۸]؛ به طوری که مسلمانان آمدند و اهل آن را گرفتند. در این هنگام، صفیه دختر حیی و دختر عموی او هم در آن حصار بودند.

عمیر، خدمتکار أبی اللحم غفاری، می‌گوید: "خودم دیدم که صفیه و دختر عمویش و چند دختر بچه از حصار نزار بیرون کشیده شدند. گرچه رسول خدا (ص) حصار نزار را گرفتند، ولی چند حصار دیگر هم در ناحیه شق باقی مانده بود که اهل آنها همگی گریختند و به نواحی کتیبه و وطیح و سلالم رفتند. محمد بن مسلمه نقل می‌کند: هنگام جنگ، پیامبر (ص) به حصار نزار نگاه کردند و فرمودند: "این آخرین حصار خیبر است که برای فتح آن نیاز به جنگ داریم؛ چون این حصار را بگشاییم، جنگی نخواهد بود". مسلمانان نقل کرده‌اند: همین که حصار نزار را گشودیم، بعد از آن دیگر جنگی نبود، تا زمانی که رسول خدا (ص) پس از فتح کامل، از خیبر رفت. یهودیان خیبر زن‌ها و بچه‌ها را به منطقه کتیبه منتقل کرده بودند تا حصارهای نطاة برای جنگ آماده باشد، و به همین جهت، کسی جز صفیه و دختر عمویش و چند دختر بچه که همراه او در نزار بودند، اسیر نشدند. یهود بنی کنانه تصور می‌کردند که حصار نزار استوراترین حصارها است، به همین جهت در شبی که پیامبر (ص) فردای آن، قصد آمدن به ناحیه شق را داشت، صفیه و دختر عمویش و دیگر بچه‌ها را به نزار بردند. در منطقه کتیبه بیش از دو هزار زن و مرد و بچه کوچک یهودی بودند، و چون پیامبر با اهل کتیبه صلح فرمود، به مردان و زنان و بچه‌ها امان داد و قرار شد که آنها هم همه اموال و سلاح و جامه‌ها را به جز یک جامه برای هر نفر، تسلیم کنند[۹].

صفیه نیز نقل می‌کند: "یهودیان، زن و فرزند خود را در حصار کتیبه قرار داده و حصار نطاق را برای جنگ آماده کرده بودند. وقتی که پیامبر (ص) به خیبر آمد و حصارهای منطقه نطاة را گشود، کنانه پیش من آمد و گفت: "محمد از کار نطاة آسوده شد و در این جا کسی نیست که جنگ کند؛ سران یهود نیز همان دم که محمد یهودیان نطاة را کشت، کشته شدند و اعراب هم به ما دروغ گفتند". پس مرا به حصار نزار در ناحیه شق آورد و گفت: "این استوراترین حصار ماست". او من و دختر عمویم و چند دختر کم‌سن و سال را آنجا گذاشت. اتفاقا رسول خدا (ص) پیش از آنکه قصد گشودن کتیبه را داشته باشد، به سوی نزار آمد و پیش از آنکه به کتیبه برسد، من اسیر شدم و مرا به محل اقامت خود فرستاد"[۱۰].[۱۱]

صفیه و ازدواج با پیامبر (ص)

پیامبر (ص) پیش از این که به سوی حصار کتیبه بیاید، صفیه را اسیر گرفته، همراه بلال به محل اقامت خود فرستادند. بلال او و دختر عمویش را از میان کشتگان عبور داد؛ دختر عموی صفیه فریادی شدید و دردآور کشید. پیامبر (ص) از این کار بلال سخت ناراحت شده، به او فرمودند: "مگر رحم، از دل تو رفته است؟ دخترک کم‌سن و سالی را از کنار کشتگان عبور می‌دهی!" بلال گفت: "گمان نمی‌کردم که این کار را دوست نداشته باشید و دوست داشتم که آنها کشتگان خود را ببینند"[۱۲].

در این هنگام دحیه کلبی به صفیه نگریست و از پیامبر (ص) خواست تا صفیه را به او بدهد. و گویند که رسول خدا (ص) به دحیه وعده فرموده بودند که دختری از اسیران خیبر را به او خواهند داد و سپس دختر عموی صفیه را به دحیه بخشیدند[۱۳].

صفیه می‌گوید: "شبی در خواب دیدم که گویی ماه از مدینه به سوی من آمد و در دامن من افتاد. این موضوع را به همسرم، کنانه، گفتم و او چنان سیلی بر صورتم زد که کبود شد. چون نزد پیامبر (ص) وارد شدم و ایشان آن کبودی را دیدند، از من سؤال کردند و من موضوع را برای آن حضرت گفتم. چون شب فرا رسید و پیامبر برگشت، مرا فرا خواند و من در حالی که روبند داشتم و شرمگین بودم، در برابرش نشستم. آن حضرت فرمود: "اگر بخواهی بر دین خودت باشی، من تو را مجبور به مسلمان شدن نمی‌کنم، ولی اگر راه خدا و رسول او را انتخاب کنی، برایت بهتر است". و من خدا و رسول او و آیین خدا را برگزیدم. پیامبر (ص) مرا آزاد کردند و به همسری برگزیدند و آزادی مرا مهریه من قرار دادند. و چون قصد حرکت به مدینه فرمودند، یارانش گفتند: امروز خواهیم دانست که آیا صفیه همسر رسول خداست یا کنیز او؛ اگر همسرش باشد، در حجاب خواهد بود و پوشیده، و گرنه کنیز است؛ و چون پیامبر حرکت فرمود، دستور داد تا هودجی حاضر کنند و مردم دانستند که من همسر رسول خدایم"[۱۴].

این ازدواج در سال هفتم هجرت واقع شد. صفیه گفته است، هنگام ازدواج با پیامبر (ص) هنوز وارد هفدهمین سال خود نشده بودم[۱۵].[۱۶]

بازگشت رسول خدا از خیبر

انس گوید: "پس از فتح خیبر، همراه رسول خدا (ص) برگشتیم و آن حضرت قصد رفتن به وادی القری را داشت و ام‌سلیم و دختر ملحان هم همراه آن حضرت بودند. چون به منطقه صهباء[۱۷] رسیدند، پیامبر (ص) به ام سلیم فرمودند: " مواظب این دوست خود (صفیه) باش و زلف او را شانه بزن " پیامبر (ص) می‌خواست در آنجا با صفیه عروسی کند. ام سلیم به این کار اقدام کرد. همراه ما خیمه و چادر نبود، ام سلیم دو ردا و دو عبا را بر شاخه‌های درختی که آنجا بود، بست و خیمه گونه‌ای درست کرد و در پناه آن صفیه را آراست و موهایش را شانه کرد و بر او عطر زد و پیامبر (ص) در آن شب با او عروسی فرمود. گرچه چون به منطقه ثبار رسیدند[۱۸]، پیامبر (ص) خواستند مراسم عروسی اجرا شود، ولی او از این کار خودداری کرد، به طوری که پیامبر (ص) از این مسئله اندکی ناراحت شدند و چون به منطقه صهباء رسیدند و به سوی دومه حرکت کردند، صفیه از دستور آن حضرت اطاعت کرد. پیامبر (ص) به او فرمود: "چه چیز موجب شد که چنین کنی؟ چرا در ثبار مخالفت کردی؟" صفیه گفت: "ای رسول خدا از نزدیک بودن یهود بر شما ترسیدم و چون از آنجا دورتر شدیم، احساس ایمنی کردم". پیامبر (ص) بر نیکی خود نسبت به او افزودند، زیرا دانستند که او راست می‌گوید و آن شب، مراسم عروسی آنها بود. پیامبر (ص) در آن روز ولیمه دادند و غذا عبارت بود از خرما و سویق و نان آمیخته با روغن و سفره‌ها گسترده بود و خود پیامبر (ص) نیز همراه مردم همان جا غذا خوردند. در آن شب ابو ایوب انصاری نزدیک خیمه رسول خدا (ص)، در حالی که دستش بر دسته شمشیرش بود، تا صبح بیدار ماند، و چون سحرگاه رسول خدا (ص) از خیمه بیرون آمدند، ابو ایوب تکبیر گفت. پیامبر (ص) به او فرمودند: "ای ابوایوب، چرا اینجایی؟" او گفت: "ای رسول خدا، شما پدر، برادران، عموها، همسر و بیشتر خویشاوندان این زن را کشته و اکنون با او خلوت کرده بودید؛ ترسیدم که شما را غافلگیر کنند" پیامبر (ص) خندیدند و به او سخنی نیک و خوش فرمودند"[۱۹].[۲۰]

ورود صفیه به مدینه

هنگامی که پیامبر (ص) وارد مدینه شدند، صفیه در منزل حارثة بن نعمان سکونت کرد و حارثه به جای دیگری منتقل شد. عایشه و حفصه با یک دیگر متحد بودند. عایشه بریره را پیش ام سلمه فرستاد تا از او به ام سلمه سلام برساند، و چون ام سلمه در سفر خیبر همراه پیامبر (ص) بود، به بریره گفت از او بپرس که آیا صفیه زیباست یا نه؟ ام سلمه به بریره گفت: "چه کسی تو را فرستاده است؟ عایشه؟" بریره سکوت کرد. ام سلمه گفت: "به جان خودم سوگند که زیبا است و رسول خدا (ص) هم او را دوست دارد". بریره این خبر را برای عایشه برد. پس عایشه خود به طور ناشناس بیرون آمد و در حالی که نقاب بر چهره داشت، به خانه صفیه وارد شد، در حالی که گروهی از زنان انصار صفیه را در بر گرفته بودند. رسول خدا (ص) او را شناختند، و چون عایشه از خانه صفیه بیرون آمد، پیامبر (ص) هم پیش او برگشته و فرمودند: "ای عایشه، صفیه را چگونه دیدی؟" او گفت: "سرو خرامانی ندیدم، بلکه زنی یهودی میان زن‌های دیگر یهودی است" و منظور عایشه کنایه زدن به عمه‌ها و خاله‌های صفیه بود. عایشه افزود: به من خبر داده‌اند که شما او را دوست داری و این برای او به مراتب بهتر از زیبایی است. پیامبر (ص) فرمودند: "ای عایشه، چنین مگو! همین که من اسلام را به او عرضه داشتم، او به سرعت مسلمان شد و اسلام او نیکو و پسندیده است". عایشه نزد حفصه آمد و گفت: "صفیه بد نیست". حفصه هم پیش صفه رفت و او را دید و سپس پیش عایشه آمد و گفت: "صفیه بسیار زیباست و چنان نبود که تو می‌گفتی"[۲۱].[۲۲]

صفیه و نزول برخی آیات

خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۲۳].

درباره شأن نزول آیه، نقل شده که روزی صفیه همسر پیامبر، در حالی که گریه می‌کرد، پیش آن حضرت آمد. پیامبر (ص) از او پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ او جواب داد: "عایشه از من عیب جویی می‌کند و می‌گوید: ای یهودیه یهودی زاده!" حضرت به وی فرمود: "آیا نگفتی که پدرم هارون و عمویم موسی و همسرم محمد است؟!"[۲۴]

هم‌چنین مفسران درباره شأن نزول این آیات: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا[۲۵].

نوشته‌اند: سبب نزول این آیات در هنگامی بود که رسول خدا از غزوه خیبر برگشته بود و این غزوه در اوایل سال هفتم هجری رخ داد[۲۶]. زنان پیامبر در آن هنگام، نه نفر بودند که از آن جمله: زینب دختر جحش و جویریه دختر حارث، صفیه دختر حیی بن أخطب و میمونه دختر حارث هلالیه[۲۷].

هم‌چنین نقل شده که آیه: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهَا خَالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا[۲۸].

درباره زنانی است که از راه غنیمت به آن حضرت رسیدند[۲۹]. و آنها عبارت بودند از: جویریه، دختر حارث، بزرگ بنی‌المصطلق که جنگ با آنها در سال ششم رخ داد و صفیه دختر حیی بن اخطب که در جنگ خیبر در اوایل سال هفتم به اسارت درآمد[۳۰].[۳۱]

صفیه و بی‌مهری زینب بنت جحش

در یکی از سفرهای حج، رسول خدا (ص) همه همسرانش را همراه خود برده بود. در راه شتر صفیه مریض شد و از راه باز ماند و صفیه ناراحت و گریان شد. پیامبر (ص) به زینب دختر جحش فرمود: "خوب است یکی از شتران اضافی خود را که همراه داری، به صفیه واگذار کنی". زینب گفت: "شتر خود را به زن یهودیه‌ات بدهم؟!" پیامبر ناراحت شد و دیگر با او در آن سفر و در هنگام بازگشت به مدینه در ماه محرم و صفر صحبت نکرد و به نزد او نرفت؛ تا این که در ماه ربیع الاول به نزد زینب رفت. زینب گفت: "یا رسول الله، در مقابل این عمل ناروایم چه کنم؟ برای جبران آن، کنیزم را به شما بخشیدم تا خدا از من راضی شود"[۳۲].[۳۳]

صفیه و علاقه او به پیامبر (ص)

بعضی از زنان پیامبر (ص) از جمله صفیه و ام سلمه به آن حضرت و خاندانش بسیار علاقه‌مند بودند. مثلاً صفیه وقتی وارد مدینه شد، جواهراتی را که همراه داشت و با آنها خود را زینت کرده بود، میان فاطمه زهرا (س) و همراهانش تقسیم کرد؛ از جمله گوشواره‌ای هم به زهرای مرضیه تقدیم کرد[۳۴].

هم چنین در زمان وفات رسول خدا به هنگامی که همه زنان پیامبر (ص) اطراف بستر پیامبر (ص) بودند، صفیه گفت: "یا رسول الله، به خدا قسم، دوست داشتم که مرض شما بر من وارد می‌شد و شما شفا می‌یافتید". بعضی از زنان با چشم و ابرو به یکدیگر اشاره کرده و به هم فهماندند که صفیه چاپلوسی می‌کند. پس پیامبر (ص) فرمود: "از این کار خودداری کنید!" آنها گفتند: از چه کاری خودداری کنیم؟ پیامبر (ص) فرمود: "کنایه زدن به صفیه؛ به خدا قسم، او راست می‌گوید"[۳۵].[۳۶]

صفیه و نقل روایت

صفیه از پیامبر (ص) روایت‌هایی را نقل کرد. پسر برادرش، دو غلامش کنانه و یزید بن معتب، علی بن الحسین زین العابدین (ع) و اسحاق بن عبدالله نیز از او روایت نقل کرده‌اند[۳۷].

امام سجاد (ع) روایتی را از صفیه نقل کرده که نشانگر دوری کردن از موارد تهمت است و آن روایت چنین است: "هنگامی که رسول خدا (ص) در مسجد معتکف بود، شبی نزد او رفته و با او صحبت کردم تا این که پاسی از شب گذشت. هنگام بازگشت، پیامبر (ص) همراه من آمد تا مرا به منزل برساند. در راه دو نفر از انصار ما را دیدند و همین که پیامبر را شناختند، به عقب برگشته و نگاه کردند. پیامبر (ص) آنان را صدا زد و فرمود: "او صفیه است". ایشان گفتند: پناه بر خدا! یا رسول الله، چه فکری فرمودید؟ حضرت فرمود: "پس شیطان مانند خون در تمام عروق بشر عبور می‌کند"[۳۸].[۳۹]

صفیه در زمان عمر

در زمان خلیفه دوم کنیز صفیه از او نزد عمر بدگویی کرد و گفت که: صفیه شنبه را دوست می‌دارد و به یهود احسان می‌کند. عمر از صفیه در این باره پرسید. صفیه پاسخ داد: "از روزی که خدا عوض آن، جمعه را به ما داده است، شنبه را دوست ندارم، و در میان یهود، خویشانی دارم که نسبت به آنان صله رحم می‌کنم". پس صفیه از کنیز خود پرسید: چه چیزی باعث شد که از من نزد خلیفه بدگویی کنی؟ کنیز گفت: "شیطان مرا فریب داد". صفیه به جای انتقام، او را در راه خدا آزاد کرد[۴۰].

هم‌چنین نقل شده عمر حقوق سالیانه صفیه را از سایر زنان پیامبر (ص) کمتر قرار داد. او برای هر یک از زنان پیامبر (ص) دوازده هزار درهم و برای صفیه و جویریه شش هزار درهم قرار داده بود[۴۱].[۴۲]

سرانجام صفیه

درباره سال درگذشت صفیه اختلاف نظر وجود دارد و زمان مرگ وی را سال‌های ۳۶[۴۳]، ۵۰[۴۴]، ۵۲ هجری و در زمان خلافت معاویه ذکر کرده‌اند[۴۵].[۴۶]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷۰.
  2. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۴.
  3. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۵۱۹.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۴-۴۷۵.
  5. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۷۴.
  6. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۷۴.
  7. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۵-۴۷۶.
  8. مرحوم قطب راوندی می‌نویسد: وقتی که علی (ع) قلعه‌های خیبر را گشود، یک قلعه مانده بود و تمام اموال و مواد غذایی یهودیان در آنجا بود و از هیچ طرفی نمیشد به آن نفوذ کرد. پیامبر (ص) آنجا را محاصره کرد. یکی از یهودیان نزد آن حضرت آمد و گفت: ای محمد! به من و خانواده‌ام امان بده تا تو را بر گشودن قلعه راهنمایی کنم. حضرت فرمود: در امان هستی. چگونه راهنمایی می‌کنی؟ آن یهودی گفت: دستور بده این قسمت قلعه را بکنند؛ چون آب قلعه از این جا می‌گذرد و وقتی که مسیر آب را منحرف کردی، آنها بی آب می‌مانند و تسلیم می‌شوند. حضرت فرمود: به تو امان دادم ولی خدا غیر از این را می‌گوید. وقتی که صبح شد، حضرت، سوار قاطر خود شد و به مسلمانان فرمود: دنبال من بیایید. پس پیامبر (ص) به طرف قلعه حرکت کرد. یهودیان به سوی حضرت تیر انداختند و ایشان را سنگ‌باران کردند، ولی حضرت، هیچ توجهی نکرد و تیرها و سنگ‌ها از چپ و سمت راست آن حضرت می‌گذشتند و به پیامبر و مسلمانان برخورد نمی‌کردند، تا این که حضرت به در قلعه رسید. پس با دست مبارک به دیوار اشاره کرد؛ دیوار فرو رفت و با زمین برابر شد. سپس پیامبر به مردم رو کرد و فرمود: به آسانی وارد قلعه شوید. (الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۵).
  9. المغازی، واقدی، ج۲، ص۱۶۶۸-۱۶۶۹ (با تلخیص).
  10. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۷۴.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۶-۴۷۸.
  12. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۷۳-۶۷۴. مرحوم طبرسی در این باره می‌نویسد: علی بن ابی طالب (ع) در جنگ خیبر، صفیه، دختر حیی بن اخطب را به اسارت گرفتند، و او را به بلال حبشی سپردند و فرمودند: صفیه را خدمت حضرت رسول ببرید تا درباره وی تصمیم بگیرد. بلال، صفیه را از میدان جنگ و کنار کشته‌ها عبور داد و هنگامی که چشم او به کشته شدگان افتاد، از شدت اندوه نزدیک بود که قالب تهی کند. پیامبر به بلال فرمود: مگر رحم در دل تو نبود که صفیه را از میدان جنگ عبور دادی؟! پیامبر صفیه را آزاد و با وی ازدواج کرد. (اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۹۹). و نیز رک: قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۴۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۳۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۲۲.
  13. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۷۴.
  14. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۷۴-۶۷۵.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۰۲.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۸-۴۷۹.
  17. میان صهباء و خیبر، صحرایی واقع شده است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۴۳۵).
  18. ثبار، در شش میلی خیبر واقع شده است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۷۲).
  19. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۰۷-۷۰۸.
  20. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۷۹-۴۸۰.
  21. المغازی، واقدی، ج۳، ص۷۰۸-۷۰۹.
  22. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۰-۴۸۱.
  23. "ای مؤمنان! هیچ گروهی گروه دیگر را به ریشخند نگیرد، بسا آنان از اینان بهتر باشند؛ و نه زنانی زنانی دیگر را، بسا آنان از اینان بهتر باشند و از یکدیگر عیبجویی مکنید و (همدیگر را) با لقب‌های ناپسند مخوانید! پس از ایمان، بزهکاری نامگذاری ناپسندی است و آنان که (از این کارها) بازنگردند ستمکارند" سوره حجرات، آیه ۱۱.
  24. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۲۷؛ اسباب نزول آیات، واحدی، ص۲۶۴. بنا به قول ابن عباس، این آیه درباره (ثابت بن قیس بن شماس نازل شده است که در گوش خود پنبه می‌گذاشت، و هنگامی که وارد مسجد می‌شد، به او جا می‌دادند تا در کنار پیامبر بنشیند و به سخنان حضرت گوش فرا دهد. روزی که مردم نماز را تمام کرده بودند و هر کس در جای خود نشسته بود، او وارد مسجد شد و از میان مردم عبور می‌کرد و می‌گفت: راه بدهید، تا این که فردی به او گفت: جا پیدا کردی، بنشین. ثابت با حالتی خشمناک پشت سر او نشست. همین که هوا روشن شد، پرسید که این مرد کیست؟ آن مرد گفت: من فلانی هستم. ثابت نام مادر او را که در جاهلیت، زن بدنامی بود، برده گفت: تو پسر فلان زن هستی؟ آن مرد از خجالت سر خود را بزیر انداخت. و لا یساء من نساء - از انس نقل شده است که این قسمت نیز درباره زنان پیامبر است که عایشه، یکی از زنان حضرت را مسخره کرده بود و علت این کار این بود که ام سلمه یک تکه پارچه کتان سفید به کمر خود بسته بود که دو طرف آن از پشت سرش آویخته بود و موقع راه رفتن به زمین کشیده می‌شد. عایشه (دختر ابوبکر) به حفصه (دختر عمر) گفت: ببین پشت سر خودش چه می‌کشد! پارچه‌ها مثل زبان سگ آویزان شده است؟! (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۲۴ و اسباب نزول آیات، واحدی، ص۲۶۳-۲۶۴).
  25. "ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواستار زندگی این جهان و آرایه‌های آن هستید بیایید شما را برخوردار سازم و با شیوه‌ای نیکو رهایتان کنم و اگر خدا و پیامبرش و سرای واپسین را می‌خواهید، بی‌گمان خداوند برای نیکوکاران شما پاداشی سترگ آماده کرده است" سوره احزاب، آیه ۲۸-۲۹.
  26. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۹۲.
  27. التبیان، شیخ طوسی، ج۸، ص۳۳۵-۳۳۶.
  28. "ای پیامبر! ما آن همسرانت را که مهرشان را داده‌ای بر تو حلال کرده‌ایم و (نیز) کنیزانی را از آنچه خداوند به تو (در جنگ‌ها) به غنیمت داده است و دختران عموها و دختران عمّه‌ها و دختران دایی‌ها و دختران خاله‌هایت را که با تو هجرت کرده‌اند و هر زن مؤمنی را که" سوره احزاب، آیه ۵۰.
  29. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۹۵.
  30. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۵۵۳.
  31. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۱-۴۸۳.
  32. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷۰.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۳-۴۸۴.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۰۰.
  35. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱۲.
  36. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۴.
  37. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱۲.
  38. «إِنَّ اَلشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنِ اِبْنِ آدَمَ مَجْرَى اَلدَّمِ»؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷۱.
  39. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۴-۴۸۵.
  40. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۲.
  41. دلائل النبوه، بیهقی، ص۲۸۶.
  42. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۵.
  43. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷۱.
  44. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۲ (البته ابن عبدالبر نیز زمان مرگ صفیه را در عهد معاویه ذکر کرده است).
  45. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱۲.
  46. عسکری، عبدالرضا، مقاله «صفیه دختر حیی بن اخطب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۸۵.